بله | کانال آواز گُنجشکآن؛ رمان . . 🌱
عکس پروفایل آواز گُنجشکآن؛ رمان . . 🌱آ

آواز گُنجشکآن؛ رمان . . 🌱

۵۶۸عضو
پارت بعدی 5 لآیک .undefinedundefined

۱۵:۲۸

یک لآیک دیگه تا پآرت بعدی .undefined

۸:۵۲

thumbnail
رمآﻥ:دآسٺان زندگے یڪ زندگے بخش
ݐأرت۹
ٮه قَـلَمِ آيلأ

کتی و سارا با چشمانی گشاد به هم نگاه کردند،ویلیام راست میگفت،کتی کیفش را جا گذاشته بود...
سارا که از خجالت آب شده بود گفت:اوه واقعا متاسفم،کی بیام کیفم رو ازتون بگیرم؟
ویلیام گفت:امشب ساعت هشت شب تو کافه ستاره
سارا گفت باشه و بعد سریع قطع کرد
کتی شروع به قهقهه زدن کرد
کتی:وای دختررر،اخه چقدر تو احمقی،حالا همین طوری گوشیت رو برداشتی آوردی؟؟با خودت نگفتی شاید یه کیفی تو مهمونی برده باشی؟
سارا بالشتی به سمت او پرت کرد و گفت:دهتنو ببند کتی!
کافه ستاره
به ساعت مچی نقره ای در دستم نگاه کردم،ساعت دقیقا هشت بود
نگاهی به سر و وضعم انداختم
به گفته کتی یک کراپ تاپ صورتی با یک شلوار بگ مشکی پوشیده بودم اصلا از سر و وضعم راضی نبودم،دوست داشتم به جای این لباس یک لباس آستین کوتاه ساده با یک شلوار مشکی تنگ بپوشم. . .
وارد کافه شدم،اهنگ بی کلام آرامش بخشی کل فضای این کافه را گرفته بود

۱۴:۰۹

پارت بعدی آمار 590 .undefined

۱۴:۱۲

thumbnail
رمآﻥ:دآسٺان زندگے یڪ زندگے بخش
ݐأرت10
ٮه قَـلَمِ آيلأ

سردرگم داشتم دنبال ویلیام می‌گشتم که ویلیام کار را برایش راحت کرد و دستش را بالا برد و دست تکان داد،
به سمت میز رفتم و گفتم:سلام ویلیام
ویلیام با خوش حالی سلام کرد
گفتم:لطفا کیفم رو بده.
ویلیام که انگار از رفتارم ناراحت شده بود گفت: باشه حالا دو دقیقه بشین...
برای اینکه ویلیام ناراحت نشود روی صندلی نشستم.
خانمی جوان به سمت میزمان آمد وگفت:چه میل دارید؟
ویلیام گفت:یک قهوه تلخ میخوام
من هم پشت سرش گفتم:برای من هم چای بیارید
خانم سری تکان داد و رفت
چند دقیقه بعد
به لیوان چایی روبه روم زل زده بودم
با اینکه نگاهم به چای بود اما کاملا متوجه نگاه خیره ویلیام شده بودم
یکدفعه ویلیام سکوت بینمان را شکست و گفت: دوستت دارم

۱۵:۰۸

پارت بعدی 5 لآیک .undefined

۱۵:۰۹

نظرتون چیه یه رمان دیگه هم شروع کنیم؟

۱۵:۱۳

thumbnail
رمآﻥ:دآسٺان زندگے یڪ زندگے بخش
ݐأرت11
ٮه قَـلَمِ آيلأ

نگاهم را از چای برداشتم و با چشمانی گشاد به چشمان کهربایی و زیبای او خیره شدم و گفتم:چی؟
نگاهش را از رویم برداشت و گفت : هیچی...
تته پته کنان گفتم: ب..د.بده اون کی..کیف.. رو
کیف را به من پس داد و من سریع از کافه خارج شدم
هنوز باورم نشده بود که ویلیام،مردی که همه دخترا دنبال این بودند که فقط یک لحظه بهشان نگاه کند به من گفته دوستت دارم
به خودم گفتم:سارا توهم زدی... شاید اشتباه شنیدی.. اون بهت یه همچین حرفی نزده.. نه .. نه .. قطعا همچین حرفی نزده شض..
راوی
از آن سوی داستان ویلیام روی کاناپه لم داده بود و داشت به آن شب فکر میکرد،تا به حال کسی به اندازه آن دختر او را راضی نکرده بود..
ویلیام با خود گفت:شاید.. شاید این حس عشقه.. این هوس نیست.. مطمئنم که این حس یک هوس ساده و زود گذر نیست... من اون دختر رو میخوام. . . اون دختر . . . زیبا ترین دختریه که من دیدم...باید اون دختر رو برای خودم کنم!

۱۸:۵۲

thumbnail
رمآﻥ:دآسٺان زندگے یڪ زندگے بخش
ݐأرت12
ٮه قَـلَمِ آيلأ

از آن طرف سارا ازبس به خود گفته بود 'اشتباه شنیدی' دیگر باورش شده بود و دیگر خجالت نمی‌کشید
چند روز بعد
سارا لباس تنگ نسکافه ای اش را با یک دامن بلند
لی پوشید،عینک مشکی رنگش را گذاشت و از خانه خارج شد
او می‌خواست به کتابخانه برود تا کتاب هایی که ماه پیش از کتابخانه گرفته بود را پس دهد و چند کتاب جدید بگیرد

۱۸:۵۳

پارت بعدی 4 لایک

۱۸:۵۴

دو لآیک تا پارت بعدی . . . undefined

۲۰:۲۲

thumbnail
رمآﻥ:دآسٺان زندگے یڪ زندگے بخش
ݐأرت13
ٮه قَـلَمِ آيلأ

کتابخانه پر بود از قفسه های پر از کتاب
سارا آرزو داشت کل کتاب های آن کتابخانه را بخواند
سارا:اوففف حالا چجوری باید از بین این همه قفسه اون کتابو پیدا کنم؟
سارا از عصبانیت دستی به سرش کشید و موهای فرفری اش را نامنظم کرد،
یکدفعه یک گل بزرگ جلویش ظاهر شد
سارا ترسید و جیغ آرامی کشید که باعث شد همه سر ها به سمت او باز گردد
مرد گل را از صورتش کنار زد ، ویلیام بود!
سارا با تعجب به او نگریست
ویلیام :سلام مو فرفری
سارا از استرس لکنت زبان گرفت
سارا:س..س..لام
دخترک بدون هیچ مقدمه ای گفت:با من چیکار داری ؟
ویلیام گفت:اوه چقدر عصبانی هستی
سارا که داشت اذیت میشد گفت:دنبال کتاب یه می گردم
ویلیام گفت: چه کتابی؟؟
سارا:کتاب شکوفه سیب

۸:۲۵

پارت بعدی 6 لایک

۸:۲۸

thumbnail
رمآﻥ:دآسٺان زندگے یڪ زندگے بخش
ݐأرت14
ٮه قَـلَمِ آيلأ

ویلیام با دستش به قفسه ای اشاره کرد و گفت
ویلیام:فک کنم اون بالا باشه
__ممنونم
سارا بدون اندکی صبر با قدم هایی سریع نردبان را برداشت و برد کنار آن قفسه چوبی پر از کتاب ، ویلیام با نگرانی به سارا نگاه کرد و گفت:خودت از نردبان بالا نرو، ممکنه بیافتی زمین به یکی دیگه بگو واست کتاب رو بیارهسارا گفت:نه نیاز نیست..خودم میتونم،دخترک با عجله از نردبان بالا رفت و کتاب را برداشت___اینها بالاخره پیداش کردم!یکدفعه موی فرفری سارا به بینی اش خورد و عطسه کرد، و همین عطسه باعث شد که تعادلش را از دست دهد و با نردبان به زمین بیوفتدسارا جیغ کشید و دقیقا افتاد روی ویلیام و هردو باهم به زمین افتادند_

۱۰:۰۶

پارت بعدی 7 لایک

۱۰:۰۸

thumbnail
رمآﻥ:دآسٺان زندگے یڪ زندگے بخش
ݐأرت:15
ٮه قَـلَمِ آيلأ

سارا از خجالت سرخ شد و سریع خودش را از روی ویلیام جمع کرد
_اوه ببخشید.... تعادلم رو از دست دادم..
ویلیام که حسابی نگران دخترک شده بود با اضطراب گفت:خوبی؟؟چیزیت نشد؟؟
__نه.. واقعا متاسفم... ایکاش به حرفت گوش میدادم...
لبخندی بر لب ویلیام نشست
سارا سرش را برگرداند ، کل قفسه های کتاب پشتش ریخته بودند!
خانمی به سمت سارا آمد و گفت:اه..دختر چیکار کردی؟؟
خانم کاغذی از جیبش در آورد و شروع به نوشتن کرد،سه قفسه افتاده و شکسته شده،کتاب ها ورق هاشون خراب شده ، بعد به سارا نگاه کرد و گفت:لطفا شمارتون رو بدید تا خسارت رو ازتون بگیریم
سارا با ناراحتی نفس عمیقی کشید و خواست شماره اش را بدهد که ویلیام گفت:خانم من خسارت رو پرداخت میکنم
سارا گفت:نیاز نیست...
خانم وسط حرفش پرید و گفت: دوشیزه سارا،شما سال پیش باز همین کار رو کردین و هنوز نتونستین پول کل کتاب هارو بدین پس لطفا دهنتون رو ببندید و حرفی نزنید!

۱۹:۵۱

پارت بعدی 8 لآیک .undefined

۱۹:۵۲

سه لآیک تا پارت بعدی

۹:۵۹

thumbnail
رمآﻥ:دآسٺان زندگے یڪ زندگے بخش
ݐأرت:15
ٮه قَـلَمِ آيلأ

سارا از خجالت سرخ شد،کتابش را برداشت و از آنجا رفت
خانه
سارا کلید را در قفل در انداخت و در را باز کرد،احساس بدی داشت،احساس می کرد کسی به جز او در این خانه است،اما این ممکن نبود.. کتی که با الکس ،دوست پسرش بود و سارا با کس دیگری هم دوست نبود
_سارا.. نفس عمیق بکش،چیزی نیست.. فقط یکم فشارت رفته بالا.. داری توهم میزی..
مردی با صدای بلند و کلفت وسط حرف دختر پرید و گفت :توهم نزدی دوشیزه سارا .. من اینجا هستم!
سارا با وحشت برگشت ،مرد سیاه پوش بود!
کل بدن دخترک شروع به لرزیدن کرد و با لکنت گفت:ش..ما .. این.. اینجا..چی..چیکا..چیکار میکنید؟

۱۶:۳۸

پارت بعدی 8 لآیک .undefined

۱۶:۳۸