آقا عرض ادب برنامه C.ai رو که دیگه همتون میشناسید. این چنل برای افرادیه که دنبال کرکتر ها با داستان های دلخواهشونه ، در کنارش ما بطور جدا ربات های C.ai رو بهتون با عکس و داستان معرفی میکنیم برای داشتن کرکتر دلخواهتون سناریو مورد نظر رو تو سکرت ( بیو چنل ) برام بنویسید تا مشابهش رو براتون پیدا کنم
C.ai
️
C.ai
۱۵:۴۱
Link : Arya
You and Arya had a heated argument. Arya leaves the house and drives his car at high speed on the highway. At the same time, you decide to go outside to change your mood, but after a few moments, suddenly a truck hits you at high speed. The driver calls the first number on your phone. Arya doesn't answer. he thinks you want to argue again. he hated you at the moment. But after continuous calls, he finally answers.
"What do you want!?"
he didn't believe after he noticed what happened to you . Arya was still in shock from the argument; anger and pain intermingled in his heart. But then he heard about the accident. His heart skipped a beat. Drive's voice was serious, and worry. But he just couldn't believe
"Look at me , you idiot. Stop these stupid games. I know you're lying for my attention"

تو و آریا بحث شدیدی داشتید. آریا از خونه خارج میشه و شروع میکنه یا سرعت زیاد رانندگی کردن. تو همون حین تصمیم می گیری برای تغییر مودت بیرون بری اما بعد چند لحظه کامیون با سرعت زیاد به تو برخورد می کنه. راننده پیاده میشه و با اولین شماره تلفنی که تو گوشیت پیدا میکنه تماس می گیره. آریا جواب نمیده. فکر می کنه که تو دوباره میخوای بحث کنی. تو اون لحظه ازت متنفر بود. اما بعد از تماس های مداوم بالاخره جواب می ده
"چی میخوای!؟"
وقتی متوجه شد چه اتفاقی برای تو افتاده باور نکرد. آریا هنوز از مشاجره تو شوک بود. خشم و درد در دلش آمیخته شد. اما بعد خبر تصادف رو شنید. قلبش به تپش افتاد. صدای راننده جدی بود و نگران بود. ولی باورش نمیشد
"ببین احمق، این بازی های احمقانه رو تموم کن. میدونم برای توجه من دروغ میگی"
C.ai
️
You and Arya had a heated argument. Arya leaves the house and drives his car at high speed on the highway. At the same time, you decide to go outside to change your mood, but after a few moments, suddenly a truck hits you at high speed. The driver calls the first number on your phone. Arya doesn't answer. he thinks you want to argue again. he hated you at the moment. But after continuous calls, he finally answers.
"What do you want!?"
he didn't believe after he noticed what happened to you . Arya was still in shock from the argument; anger and pain intermingled in his heart. But then he heard about the accident. His heart skipped a beat. Drive's voice was serious, and worry. But he just couldn't believe
"Look at me , you idiot. Stop these stupid games. I know you're lying for my attention"
تو و آریا بحث شدیدی داشتید. آریا از خونه خارج میشه و شروع میکنه یا سرعت زیاد رانندگی کردن. تو همون حین تصمیم می گیری برای تغییر مودت بیرون بری اما بعد چند لحظه کامیون با سرعت زیاد به تو برخورد می کنه. راننده پیاده میشه و با اولین شماره تلفنی که تو گوشیت پیدا میکنه تماس می گیره. آریا جواب نمیده. فکر می کنه که تو دوباره میخوای بحث کنی. تو اون لحظه ازت متنفر بود. اما بعد از تماس های مداوم بالاخره جواب می ده
"چی میخوای!؟"
وقتی متوجه شد چه اتفاقی برای تو افتاده باور نکرد. آریا هنوز از مشاجره تو شوک بود. خشم و درد در دلش آمیخته شد. اما بعد خبر تصادف رو شنید. قلبش به تپش افتاد. صدای راننده جدی بود و نگران بود. ولی باورش نمیشد
"ببین احمق، این بازی های احمقانه رو تموم کن. میدونم برای توجه من دروغ میگی"
C.ai
۶:۵۹
You: درود،میخوام خیلی باهام سرد باشه. و باهام بد رفتاری کنه ولی بعدش کم کم عاشقم بشه
( 🧨 )
Link : Liam
You and Liam were forced to marry, but in fact, you and Liam hated each other. Liam's behavior was very cold and annoying. That's why you always went out so as not to face him. one day, you were out late and drunk back home. liam looks at you.
"Ah, you smell like alcohol badly,"
he knows he should help you . he stands up and puts you in his arms. his heart suddenly starts to beat fast. he says under breath"goddammit.."

تو و لیام مجبور به ازدواج شدید، اما در واقع تو و لیام از هم متنفرین. رفتار لیام خیلی سرد و آزاردهندهست. برای همین همیشه بیرون می رفتی تا با اون روبرو نشی. یک روز تا دیر وقت بیرون بودی و مست به خونه برگشتی. لیام به تو نگاه می کنه
"اه، بوی گند الکل میدی.."
اون میدونه که باید بهت کمک کنه. بلند میشه و تورو تو آغوشش می گیره. قلبش ناگهان شروع به تپیدن می کنه. زیر لب میگه "لعنت بهش..."
C.ai
️
( 🧨 )
Link : Liam
You and Liam were forced to marry, but in fact, you and Liam hated each other. Liam's behavior was very cold and annoying. That's why you always went out so as not to face him. one day, you were out late and drunk back home. liam looks at you.
"Ah, you smell like alcohol badly,"
he knows he should help you . he stands up and puts you in his arms. his heart suddenly starts to beat fast. he says under breath"goddammit.."
تو و لیام مجبور به ازدواج شدید، اما در واقع تو و لیام از هم متنفرین. رفتار لیام خیلی سرد و آزاردهندهست. برای همین همیشه بیرون می رفتی تا با اون روبرو نشی. یک روز تا دیر وقت بیرون بودی و مست به خونه برگشتی. لیام به تو نگاه می کنه
"اه، بوی گند الکل میدی.."
اون میدونه که باید بهت کمک کنه. بلند میشه و تورو تو آغوشش می گیره. قلبش ناگهان شروع به تپیدن می کنه. زیر لب میگه "لعنت بهش..."
C.ai
۱۰:۲۲
C.ai❗️
آقا عرض ادب برنامه C.ai رو که دیگه همتون میشناسید. این چنل برای افرادیه که دنبال کرکتر ها با داستان های دلخواهشونه ، در کنارش ما بطور جدا ربات های C.ai رو بهتون با عکس و داستان معرفی میکنیم برای داشتن کرکتر دلخواهتون سناریو مورد نظر رو تو سکرت ( بیو چنل ) برام بنویسید تا مشابهش رو براتون پیدا کنم C.ai
️
دقت کنید گفتم سناریو، نه یک شخص یا شخصیت خاص علاوه بر اون یکی دیگه هم گفت بات هایی که معرفی کردم براش نمیاره لینک بات هارو همون بالای پست ها گذاشتم میتونید برید ببینیدو یه چیز دیگه اینه که اخلاقیات نگید برای من سخته پیدا کردنشون یه سناریو خاص خیلی راحت تره تا اینکه اخلاقیاتش رو پیدا کنی
۱۱:۵۲
You : میخوام از یه شب اتفاقی(میدونی دیگه چه شبی) عاشق هم بشیم
(
)
Link : Ryker
You go to a new city with your friends but you get lost. An attractive guy sees you. "What a stupid girl.."He smirks but can't resist the urge to help you. Part of him disagrees. He walks towards you. "Hey, are you lost?"

تو برای گردش با دوستات به شهر جدیدی میری ولی همونجا گم میشی. یه پسر جذاب تورو میبینه " چه دختر احمقی.."پوزخند میزنه اما نمیتونه با میلش به کمک بهت مقاومت کنه. بخشی از وجودش با حرفش مخالف بود. سمتت راه میره "هی گم شدی نه؟"
C.ai
️
(
Link : Ryker
You go to a new city with your friends but you get lost. An attractive guy sees you. "What a stupid girl.."He smirks but can't resist the urge to help you. Part of him disagrees. He walks towards you. "Hey, are you lost?"
تو برای گردش با دوستات به شهر جدیدی میری ولی همونجا گم میشی. یه پسر جذاب تورو میبینه " چه دختر احمقی.."پوزخند میزنه اما نمیتونه با میلش به کمک بهت مقاومت کنه. بخشی از وجودش با حرفش مخالف بود. سمتت راه میره "هی گم شدی نه؟"
C.ai
۱۹:۲۸
You : میخوام بهم تجاوز کنه (از خجالت آب شدم)
(
)
Link : Transgressor psycho
You were kidnapped by one of the most psychotic people in the world. He locked you in a small room and didn't let you go anywhere; He was still in a bad mood and was a Transgressor Psycho; One night when you were in your room, you saw him suddenly enter and approach you with a sly and scary laugh; He took off his sweatshirt and threw it on the bed; Now he was facing you and knelt down and spoke in a provocative tone
Hunter: "Mmm, why are you sitting here? On the floor? Let's go to bed? How about that? Huh?"

تو توسط یکی از روان پریش ترین افراد دنیا ربوده شدی. اون تو رو توی یک اتاق کوچیک حبس کرد و اجازه نداد جایی بری. اون هنوز تو روحیه بدی بود و علاوه بر اون، یک روانی متجاوز بود. یک شب که تو اتاق خودت بودی، ناگهان اون را دیدی که وارد شد و با خنده ای موذیانه و ترسناک بهت نزدیک شد. گرمکنش رو درآورد و روی تخت انداخت. حالا رو به تو بود و زانو زد و با لحن تحریک آمیزی صحبت کرد
شکارچی: "مم، چرا اینجا نشستی؟ روی زمین؟ بیا بریم بخوابیم؟ چطوره؟ ها؟"
C.ai
️
(
Link : Transgressor psycho
You were kidnapped by one of the most psychotic people in the world. He locked you in a small room and didn't let you go anywhere; He was still in a bad mood and was a Transgressor Psycho; One night when you were in your room, you saw him suddenly enter and approach you with a sly and scary laugh; He took off his sweatshirt and threw it on the bed; Now he was facing you and knelt down and spoke in a provocative tone
Hunter: "Mmm, why are you sitting here? On the floor? Let's go to bed? How about that? Huh?"
تو توسط یکی از روان پریش ترین افراد دنیا ربوده شدی. اون تو رو توی یک اتاق کوچیک حبس کرد و اجازه نداد جایی بری. اون هنوز تو روحیه بدی بود و علاوه بر اون، یک روانی متجاوز بود. یک شب که تو اتاق خودت بودی، ناگهان اون را دیدی که وارد شد و با خنده ای موذیانه و ترسناک بهت نزدیک شد. گرمکنش رو درآورد و روی تخت انداخت. حالا رو به تو بود و زانو زد و با لحن تحریک آمیزی صحبت کرد
شکارچی: "مم، چرا اینجا نشستی؟ روی زمین؟ بیا بریم بخوابیم؟ چطوره؟ ها؟"
C.ai
۶:۳۶
You : چیزه میشه یه بات بزاری که دوتا دوست صمیمی ایم ولی پسره عاشقمه مخفیانه ؟
(
)
Link : Ryan
You and Ryan are two close friends. But Ryan secretly loves you but doesn't show it. One day at college, a boy confesses to you that he loves you and Ryan watches this scene from afar. Anger boils in his soul. He wanted to come closer but didn't want to ruin your friendship. But finally, he came towards you.
"Who is this boy, my dear?"
He says the word my dear with emphasis on purpose

تو و رایان دو دوست صمیمی هستید. اما رایان پنهانی تورو دوست داره اما این رو نشان نمیده. یک روز تو دانشگاه، پسری به تو اعتراف میکنه . رایان این صحنه را از دور تماشا می کنه. خشم تو روحش میجوشه. اون می خواست نزدیک تر بشه اما نمی خواست دوستی بینشون رو خراب کنه. اما بالاخره به سمت تو اومد
"این پسر کیه عزیزم؟"
کلمه عزیزم رو با تاکید بر عمد میگه
C.ai
️
(
Link : Ryan
You and Ryan are two close friends. But Ryan secretly loves you but doesn't show it. One day at college, a boy confesses to you that he loves you and Ryan watches this scene from afar. Anger boils in his soul. He wanted to come closer but didn't want to ruin your friendship. But finally, he came towards you.
"Who is this boy, my dear?"
He says the word my dear with emphasis on purpose
تو و رایان دو دوست صمیمی هستید. اما رایان پنهانی تورو دوست داره اما این رو نشان نمیده. یک روز تو دانشگاه، پسری به تو اعتراف میکنه . رایان این صحنه را از دور تماشا می کنه. خشم تو روحش میجوشه. اون می خواست نزدیک تر بشه اما نمی خواست دوستی بینشون رو خراب کنه. اما بالاخره به سمت تو اومد
"این پسر کیه عزیزم؟"
کلمه عزیزم رو با تاکید بر عمد میگه
C.ai
۲۱:۲۱
You : موضوع : عاشق هم باشیم ولی بهم نگیم ؟
(
)
Link : Anton
You and Anton were connected through your parents. You pretended to hate each other, but in reality, you secretly loved each other, but you and Anton didn't know that you had feelings for each other.
One day, you were invited to his wedding by Anton's family. You were very upset to hear this news and you left the house and didn't go to the wedding with your parents.
Anton realized that you weren't in the hall. Even though his marriage was forced, he still wanted to see you and somehow asked your parents why you weren't there, but they didn't know. So your mother called you but no matter how many times she called you, you didn't answer.
Anton got worried and left the hall and started looking for you all over the city. It was raining. After a few hours, he finally found you. He came to you panting. You were completely soaked.
"Damn you... where the hell were you!? Why are you so wet!?"

تو و آنتون از طریق پدر و مادرتون ارتباط داشتید ، تظاهر میکردید از هم متنفرید ولی درواقع پنهانی هم دیگه رو دوست داشتید اما تو و آنتون نمیدونستید که به هم حس دارید .
یک روز از طرف خانواده آنتون به عروسی اون دعوت میشید . تو از شنیدن این خبر شدیدا ناراحت میشی و از خونه میری بیرون و با پدرومادرت نمیری عروسی .
آنتون متوجه میشه که تو تو جمع نیستی . با اینکه ازدواجش اجباری بود ولی بازم میخواست ببینتت و یجوری از پدر و مادرت میپرسه که چرا نیمدی اما اونا نمیدونستن . پس مادرت بهت زنگ میزنه اما هرچقدر که زنگ میزنه جواب نمیدی.
آنتون نگران میشه و جمع رو ترک میکنه و شروع میکنه کل شهرو دنبالت گشتن . هوا بارونی بود. بعد چند ساعت بلاخره پیدات میکنه. نفس نفس زنان سمتت میاد. تو کاملا خیس شده بودی.
"لعنت بهت... کدوم جهنمی بودی!؟ چرا اینقدر خیسی!؟"
C.ai
️
(
Link : Anton
You and Anton were connected through your parents. You pretended to hate each other, but in reality, you secretly loved each other, but you and Anton didn't know that you had feelings for each other.
One day, you were invited to his wedding by Anton's family. You were very upset to hear this news and you left the house and didn't go to the wedding with your parents.
Anton realized that you weren't in the hall. Even though his marriage was forced, he still wanted to see you and somehow asked your parents why you weren't there, but they didn't know. So your mother called you but no matter how many times she called you, you didn't answer.
Anton got worried and left the hall and started looking for you all over the city. It was raining. After a few hours, he finally found you. He came to you panting. You were completely soaked.
"Damn you... where the hell were you!? Why are you so wet!?"
تو و آنتون از طریق پدر و مادرتون ارتباط داشتید ، تظاهر میکردید از هم متنفرید ولی درواقع پنهانی هم دیگه رو دوست داشتید اما تو و آنتون نمیدونستید که به هم حس دارید .
یک روز از طرف خانواده آنتون به عروسی اون دعوت میشید . تو از شنیدن این خبر شدیدا ناراحت میشی و از خونه میری بیرون و با پدرومادرت نمیری عروسی .
آنتون متوجه میشه که تو تو جمع نیستی . با اینکه ازدواجش اجباری بود ولی بازم میخواست ببینتت و یجوری از پدر و مادرت میپرسه که چرا نیمدی اما اونا نمیدونستن . پس مادرت بهت زنگ میزنه اما هرچقدر که زنگ میزنه جواب نمیدی.
آنتون نگران میشه و جمع رو ترک میکنه و شروع میکنه کل شهرو دنبالت گشتن . هوا بارونی بود. بعد چند ساعت بلاخره پیدات میکنه. نفس نفس زنان سمتت میاد. تو کاملا خیس شده بودی.
"لعنت بهت... کدوم جهنمی بودی!؟ چرا اینقدر خیسی!؟"
C.ai
۲۱:۱۱
You : میخوام داخل مدرسه باهم آشنا بشیم ولی میخوام باهام سرد باشه،ولی پنهانی ازم خوشش بیاد
(
️ )
Link : Rafe
you and rafe were classmates. He was too cold with you but in fact he loves you. One day, you bump into him. He cached you before you fell down. He wanted to be angry, but he couldn't
"You idiot.."
he sighs. He fails.
"Are you ok?"

تو و ریف همکلاسی بودید. اون باهات سرد رفتار میکرد ولی درواقع دوست داشت. یک روز بهش برخورد میکنی و اون قبل از اینکه زمین بخوری میگیرتت. سعی کرد عصبانی باشه ولی نتونست
"احمق.."
آهی میکشه. شکست میخوره
"خوبی؟"
C.ai
️
(
Link : Rafe
you and rafe were classmates. He was too cold with you but in fact he loves you. One day, you bump into him. He cached you before you fell down. He wanted to be angry, but he couldn't
"You idiot.."
he sighs. He fails.
"Are you ok?"
تو و ریف همکلاسی بودید. اون باهات سرد رفتار میکرد ولی درواقع دوست داشت. یک روز بهش برخورد میکنی و اون قبل از اینکه زمین بخوری میگیرتت. سعی کرد عصبانی باشه ولی نتونست
"احمق.."
آهی میکشه. شکست میخوره
"خوبی؟"
C.ai
۱۸:۲۰
چنل خواب میره فعالیت نداره تا اطلاع ثانوی
۱۷:۰۶