عکس پروفایل my forgetful..m

my forgetful..

۹۳عضو
بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_498

قرِ آخر و داد، چرخ زد بره بیرون که باهام چشم تو چشم شد
پوکر سر تا پاشو برانداز کردم..‌ دقیقا لباسای توی استوری تنش بود و صد برابر خوشگل‌تر از پشت‌گوشی بنظر میرسید
ناخودآگاه یه تک‌خنده زدم
+قراره نزده‌ام بیای؟ حالا نمیشد اینجا این لباسو نپوشی؟
بی‌حرف با چشای درشت و متعجبش خیره شده‌بود بهم
بلند شدم چند قدم رفتم جلوتر که اونم متقابلا با همون حالتش عقب‌عقب رفت تا گوشه اتاق گیر افتاد
یذره با دقت زوم کردم رو حرکاتش..
قفسه سینش به شدت تکون میخورد و بدنش میلرزید
گریه نمیکرد اما هق‌هقای زیرلبی‌شو میشنیدم
چرا باید همچین کنه؟ اصلا عادی نبود!
نزدیک‌تر شدم که بوی عطر همیشگیش خورد به مشامم و برق سه فاز منو گرفت
امکان نداشت این توهم باشه و من بتونم بوشو حس کنم!
مگه ایرانه؟ که بخواد بیاد تولد آدرینا؟
تازه رفتارای عجیب‌غریب آدرینا با عقل جور در میومد!
با ناباوری صداش کردم
+پری؟!
.
#پری

هیچ فاصله‌ای با تشنج کردن نداشتم
هرلحظه احساس میکردم قلبم از جا کنده میشه و میمیرم
همزمان که میومد سمتم با بُهت پرسید
+کی برگشتی ایران؟
با وحشت آب دهنمو قورت دادم و بی‌توجه به سؤالش خواستم فرار کنم که خودشو رسوند بهم
سریع دستشو گذاشت رو دیوار کنار صورتم و رامو سد کرد
بخاطر این کارش از جام پریدم و با صدای گرفته‌‌ام منتش کردم
-توروخدا بذار برم! خواهش میکنم ازت
عین همون شب.. هیچ اهمیتی به وضعیتم نداد
بی‌‌حرکت تو سکوت کامل مات و‌ مبهوت نگام میکرد
نفسای گرمش میخورد به پوستم و باعث میشد دست و پام شل شه
نفهمیدم چیشد یهو مث وحشیا اون یکی دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو چسبوند به خودش
منم غیرارادی خودمو کشیدم عقب که بلافاصله دستشو از دیوار برداشت، پشت گردنمو گرفت و اجازه نداد جدا شم
با عجله سرشو فرو کرد تو گردنم، با تموم وجودش موهامو بو میکشید و نامفهوم ‌پشت‌هم تکرار میکرد
+واقعی‌ای! اینبار دیگه هستی..
دیگه نمیشنیدم چی میگه.. سرم گیج میرفت، از فشار و اضطراب زیاد فراموش کرده‌بودم باید چطوری نفس بکشم..
عمیقا دلم میخواست برگردم به شب تولدِ نیما!
میخواستم برگردم اونجا و این حسارو برای بارِ اول تجربه کنم
بدون اینکه چندشم بشه، بدون اینکه بترسم، بدون اینکه نگران عواقبش باشم
دلم میخواست هنوز اون دختر ساده‌‌ باشم، خودمو بسپارم دست کسی که ذوقِ مهربون بودنشو دارم
چون هیچوقت هیچکی نبود اون دخترو خالصانه بخندونه، کسی نبود پیشش که احساس امنیت کنه، نبود تا موقع سختیا هواشو داشته‌باشه
من از بی‌کسی پناه بردم به علی، تا بهم بفهمونه من همچنان قراره دختری که سر نبودنش دعوا میگیرن بمونم!
بعد چند ثانیه سرشونشو گرفتم و با بدبختی از خودم دورش کردم
همراهِ سرفه‌های بی‌امونم بزور هوا رو وارد ریه‌هام میکردم
اونم وسط این گیر و دار، آشفته یجوری که انگار دنبالش کرده‌باشن تندتند شروع کرد
+کجا میخوای بری؟! پری من غلط کردم! ببین منو! بذار برات توضیح بدم.. بخدا اون شب اسم پسره رو شنیدم شوک شدم! نخواستم پیش اونا چیزی بگم ناراحت‌شی، نسترن گفت خواستی ازم پنهون کنی، منِ احمقم خیال کردم چیزی بینتون اتفاق افتاده که ترسیدی ازم.. دیگه از اونجا نفهمیدم دارم چه گوهی میخورم
صحبتاش که تموم شد بی‌رمق نالیدم
-اینا دیگه مهم نیست
منتظر یه کلمه از طرف من بود تا دوباره مثل بلبل زبون باز کنه
+پس چی مهمه؟ چی کنم برات؟ بگو بهم.. بگو علی برو یه‌سال دیگه بیا! ولی اینجوری ول نکن همچیو..
عصبی پریدم بهش
-مهم اینکه دیگه حتی نمیتونم بذارم بهم دست بزنی، دیگه نمیخوامت، دیگه تا ابد اون روتو یادم نمیره، مهم ایناست! حتی اگه بری صد سال دیگه‌ام برگردی..
با جدیت تمام زل زده‌بودم بهش که یهو یه قطره اشک ریخت رو‌ گونش و اونم هیچ تلاشی برای پاک کردنش نکرد
کلافه نگامو دزدیدم..
-علی نکن!
با پایین‌ترین تُن صداش زمزمه کرد
+یبار دیگه بگو..
درمونده چشامو بستم
-چیو
+اسممو
لحنش یطوری بود که اگه یذره دیگه اونجا میموندم جونم میرفت بنابراین راه افتادم برم که باز اومد جلوم وایستاد
+شده هیچوقت دیگه بهت دست نمیزنم پری، فقط پیشم بمون
-اون رابطه چه بدرد میخوره علی؟
+نمیدونم.. من فقط میدونم تورو میخوام به هر قیمتی شده! با من منطقی برخورد نکن، من قلبم داره مچاله میشه.. تا حالا منو اینجوری دیدی؟ به پات میوفتم..
با این وجود که به بدترین شکل ممکن تحقیرم کرده‌بود اما بازم نمیخواستم خِفت‌شو ببینم
نذاشتم جمله‌اشو تموم کنه، با حرص عربده زدم
-علی! نگو اینارو نگو! عوضی نمیتونم تحمل کنم خفه‌شو
دماغمو کشیدم بالا و ادامه دادم
-تو داغونم کردی! منو از دختری که پنج صبح بیدار میشد تبدیل کردی به کسی که نمیخواد از تختش بیاد بیرون و همزمان ازش بیزاره! میدونی چرا؟ چون تورو یادش میندازه.. وقتی داستان بابا رو تعریف کردم گفتی بمیرم برای پناه معلوم نیست چی کشیده، حالا باید واسه من بمیری علی..

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_499

-تو لیاقت هیچ چیزی‌رو رو‌ از جانب من نداشتی.. من هعی اینو انکار میکردم ولی تهش خودت بهم ثابت کردی راهی که دارم میرم اشتباهه
منگ ساکت مونده‌بود و با چشای پُر فقط خیره نگام میکرد
تازه وقت کردم بهش دقت کنم..
طبق‌معمول بالا تنه‌اش لخت‌ بود‌ و لاغر شدنشو به وضوح میشد دید، چشاش برعکس همیشه جون نداشت و زیرش اندازه دو بند انگشت گود افتاده‌بود
بزور لباشو از هم باز کرد و خفه نالید
+خودت منو کشوندی تو این راه پری.. بهم قول دادی!
-من گفتم بهم تجاوز کنی؟
کلمه‌ تجاوز و که آوردم صورتش درهم شد و چشاشو بست
منم امون نمیدادم و تموم عقده‌هام توی این مدت‌و خالی میکردم
-هرچی که به تو مربوط میشه بَده علی.. باید قطعش کرد باید بریدش، اگه یذره‌ برات ارزش دارم لطفا بیخیالم شو چون‌ داری اذیتم میکنی
اینو گفتم و بلافاصله با گوشی‌ای که تو دستم بود پسش زدم، بدون اینکه کیفمو بردارم رفتم بیرون
اونم بابت حرفام انقدر له بود که توان مقاومت کردن نداشت
همین که در اتاق و بستم بغضم ترکید..
یکی از اون لحظه‌هایی رو گذروندم که مطمئنن تا آخر عمر فراموشش نمیکردم
چجوری موقع ورود ندیدمش؟ اصن فکرشم نمیکردم بخواد اینجا باشه
حالم در حدی بد بود که مغزم نمیتونست ری‌اکشن درست حسابی از خودش نشون بده
جیگرم آتیش میگرفت واسه علی، عصبی بودم سر رفتارِ مسخره‌ی آدرینا و در نهایت.. متنفر بودم از خودم!
صورت خیسمو پاک کردم و قدم برداشتم سمت پله‌ها
آدرینا تو‌ بالکن مشغول کیک بریدن بود، دورشم انقد شلوغ پلوغ کرده‌بودن که عمرا اگه متوجه نبودنم میشد..
خودمو رسوندم به ماشین و هراسون قفل گوشیمو باز کردم، با حرص بهش تکس دادم
-واقعا ازت انتظار نداشتم یه همچین کار داغونی بکنی!
-من بهت اعتماد کردم و توام عین داداشت گند زدی توش!
-تو اساسی‌ترین صحبتمونو زیر پا گذاشتی! حرفی که خودت به یدک میکشیدیش
-ولی میدونی چیه؟ دیگه اینطوری نیست! دیگه حتی جدای علی‌ام دوست نیستیم
.
#علی

روی کاشیِ سرد حموم خودمو کج کردم و محو صورتش شدم
اونم سرشو برگردوند طرفم و خندید
-چیه؟
نگامو دوختم به ساعتی که نزدیک شیش بود
+احتمالا الان داری میدویی.. یا شایدم تیر بخوری.. آخه نزدیکه بیست و سومیم..
بی‌هوا اشکی که بعد دیدنش بازم دم مشکم بود از گوشه چشمم لبریز شد
+اگه الان بودی برات پنکیک درست میکردم
سریع پرید بهم
-هستم!
بی‌رمق زمزمه کردم
+واقعی نیستی پری
دیگه چیزی نگفت.. چی داشت بگه؟ چی داشتم به خودم بگم؟
بی‌حرف دستمو گذاشتم رو گونش.. مث سنگ بود!
میدیدمش اما نمیتونستم لمسش کنم، انگار زمین و ناز ‌میدادم
+آخ! دلم میخواد باز بغلت کنم، لعنتی.. اصن ده ثانیه شد؟ هنوز مزش زیر زبونمه! کاش محکم‌تر فشارت میدادم، هول کرده‌بودم خب..
بی‌اختیار لبام شکل لبخند گرفت
+انقد ریزی که سر تا پات بین دستام جا میشه
از دلتنگیِ زیاد ازش جدا شدم
دستمو تکیه دادم به وان و با بدبختی نشستم..
سرم گیج میرفت و کل بدنم درد میکرد
دیشب یجوری هرچی داشتمو کشیدم که نفهمیدم چطوری از حال رفتم
یه‌رول دیگه از جیبم در آوردم و روشنش کردم که پریِ الکی خودشو از زمین جمع کرد
یه چشمک زد و گُل و از بین انگشتام قاپید
-دوس دارم ببینم چطوره!
پشت‌بندش با لباسایِ سفیدِ دیروزش که توی تولد آدری تنش بود رفت داخلِ وان
زود تذکر دادم
+نرو اینجوری، سرده.. سرما میخور..
حرفمو خوردم و توپیدم به خودم
+نگران توهمتی یا پری؟
کلافه نچی کردم
+پری؟ من دارم تلف میشم.. برگرد
سرشو کامل داد عقب و یه کامِ طولانی گرفت
-از سرت میپره این دوران
پوزخند زدم و با جدیت پرسیدم
+واقعا فک کردی شبیه این کصشرایی که میکشمی؟
بیخیال شونه‌هاشو به معنی چمیدونم انداخت بالا و جوابی نداد
پشت‌هم اون کوفتی رو میکشید و فضای حموم و پُر دود میکرد
تند‌تند پلک میزدم و وسط اون همه دود، زوم کرده‌بودم روش تا یوقت دوباره غیب نشه!
با صدای زنگ خونه ثابت موندم
کیه این وقت صبح؟ تو کل تاریخچه‌ی فامیل و دوستام هیچکی سحر‌خیز نیست که لااقل بتونم یه حدس کوچیک بزنم
متعجب بلند شدم، همونجوری که لنگ میزدم رفتم جلوی آیفون..
آدری‌ با مقنعه وایستاده‌بود و ناخوناشو میجوعید
با اخم درو واسش باز کردم..
کودن جای آسانسور با پله اومد بالا که دیدم فرم مدرسه پوشیده!
همینجور که نفس‌نفس میزد، بدونِ هیچ توضیحی از کنارم رد شد رفت تو سالن!
+هوی؟ چی میخوای اینجا؟ بیا برو اعصاب ندارم آدری
با لجبازی کیفشو پرت کرد یه‌وری و چهارزانو نشست روی مبل
: تا منو نبری پیشِ پری از اینجا جُم نمیخورم

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_500

نچی کردم و پریدم بهش
+آدری چرت نگو! اینا چیه تَنِته؟
بیخیال لم داد رو مبل و چشاشو چرخوند تو خونه
: معلوم نیست؟ مدرسه رو پیجوندم!
درو بستم و قدم برداشتم سمتش
+ینی چی؟ بیجا کردی! جواب مامان و کی میده؟
همینجوری که اطرافو دید میزد گفت
: تو! گفتم داداشم اومده دنبالم و..
با دیدن خرت و پرتای روی میز صداش تحلیل رفت
مشکوک نگاشو‌ دنبال کردم که رسیدم به یه‌عالمه ته مونده‌ رولایی که پیچیده‌بودم، ظرفای کثیف، جعبه‌ غذا‌های روی‌ هم تلنبار شده کنارِ فندک و گُل و پِپر..
به معنای واقعی کلمه کلافه شدم.. اصلا نمیخواستم ذهنش درگیر من باشه! خودش به تنهایی کم بدبختی نداشت تو اون قبرستون
موقعی که در و باز میکردم حواسم پِی اینا نبود، الانم که دیگه نمیشد جمعش کرد بنابراین فقط سعی کردم بحث‌و عوض کنم
+من حوصله‌ی غر زدنای مامان و ندارم! پاشو برو سر زندگیت
با تاخیر به خودش اومد و جدی شد
: علی؟ چیشده بین تو و پری؟
با یادآوری گندی که دیروز زده‌‌بود دوباره اخمامو کشیدم تو هم و توپیدم بهش
+به تو چه؟ هنوز از دستت کُفری‌‌ام! دخالت نکن توی کارای من! خودتو نخود هر آش میکنی، فک کردی کی‌ای تو؟ چرا بدون مشورت کردن با من دعوتش کردی اونجا؟! هان؟ مگه من داداش تو نیستم؟ نباید بهم میگفتی؟ نمیگی دختره سکته میکنه؟ اصن میدونی قلبش ضعیفه؟ یه اتفاقی براش میوفتاد میخواستی چیکار کنی؟ چرا لال شدی الان؟
وسط حرفام بادش خالی شد و سرشو انداخت پایین
با بغضی که توی گلوش بود شروع کرد
: مگه تو گوشیتم بر میداری که باهات حرف بزنم؟ اصن مگه هستی؟ یبار نشده درست درمون جواب پیامامو بدی، یهو غیب میشی یک ماه بعد میای..
بی‌توجه به غر زدنای تکراریش خودمو پرت کردم رو مبل رو به روش
+بسه دیگه! اینارو صد بار گفتی! در هرصورت حق نداشتی بدونِ اجازه من همچین کاری بکنی، هرچی بهت میخندم پرو تر میشی
یکی‌دو دقیقه تو سکوت موند منم بی‌هدف زوم شده‌بودم به فرش و فکرم پیش پری بود.. همش اون لحظه‌ای که با همه وجودم توی بغل گرفتمش و مرور میکردم و حالم خوب میشد
یهو از جاش بلند شد کیفشو از رو زمین برداشت، یه کاغذ از توش درآورد و اومد پیشم نشست
: اینو روی کادوی تولدم گذاشته‌بود.. بهم پیام داد کلی دعوام کرد الانم دیگه کلا جوابمو نمیده
هرچیز جدیدی ازش ضربان قلبمو میبرد بالا
با تردید پاکتِ رو ازش گرفتم و بازش کردم
خیلی خوش خط نوشته‌بود
“ سلام به آدریِ خوشگلم!
ببخشید پر حرفی میکنم ولی اینطور نوشتن و بیشتر از خود کادو دوست دارم
میدونم درست حسابی باهم آشنا نشدیم ولی خوشحالم که توی اتاق موندی و هیز بازی در آوردی
شاید یکم خودخواهانه بنظر برسه ولی دلم میخواد یکسره پیش خودم نگهت دارم، چون عجیب شبیه خواهرمی..
پس بمون پیشم و داغ‌شو برای یذره‌ام که شده کمتر کن
این تازه اول راهه من هولت دادم توش، خودت باید تا تهشو بری! یروزی جای تولدت منو دعوت کنی افتتاحیه‌یِ مِزونت تا بهت افتخار کنم
تولدت مبارک جوجه ♡ “
خوندنم تموم که شد ناخودآگاه نامه‌ِ رو کشیدم جلوی صورتم.. حدسم درست بود، بوی پری و میداد
درمونده نگامو دوختم به آدری
+میشه این دست من بمونه؟
پوکر خواسته‌امو با بی‌رحمی رد کرد
: معلومه که نه!
منم بی‌برو‌ برگشت سؤالایی که تو سرم رد میشد پرسیدم
+مزون چیه؟
پوزخند زد و متاسف سرشو تکون داد
: انقد ازم دوری که حتی نمیدونی علاقم چیه علی! میدونست از طراحی لباس خوشم میاد، مامانم که میشناسی عمرا برام تو این راه هزینه کنه.. باورت نمیشه! واسم یه آی‌پد گرفته با مدادش! این هیچی! همراهش یه ست کامل ماژیکای طراحی! میدونی چقد گرونن؟؟؟ مامان گیر داده‌بود میگفت اینو کی آورده داستان چیه و فلان.. با فلاکت پیچوندمش
بی‌اهمیت به توضیحاتش یبار دیگه بوی کاغذه رو وارد ریه‌هام کردم
از دست تو پری.. روز به روز فرشته نجات این و اون میشی، و حسودیم میدی!
چی میشه وقتی داغون اینجا خوابیدم و در تلاش توهم زدنتم باز پیدات بشه از ناکجا آباد و به دادم برسی؟ مثل قبل کنسرتام؟ مثل همیشه؟
با صدای آدرینا به خودم اومدم
: علی؟ چرا هیچکاری نمیکنی؟ نمیخوای بری سراغش؟
بی‌رمق زل زدم به شیشه‌های خورد شده‌ی توی آشپزخونه و عین مادر مرده‌ها نالیدم
+آدری منو نمیخواد! زوری که نمیشه، من ازش گذشتم دیگه
آدری وضعیتمو که دید نزدیک‌تر شد و دستمو گرفت
: تو غلط کردی! اصن واسه چی کات کردین؟
همچنان خیره شده‌بودم به ماکروفر و همزمان اون شب کوفتی رو تصویر سازی میکردم
+تقصیر من بود
: اونکه مشخصه! منظورم اینکه چیکار کردی؟
+نمیتونم بگم
: با یکی دیگه دیدت؟
تیز نگاش کردم
+احمقم برم با یکی دیگه؟
: خب پس چی؟
+یکاری کردم با خودش که نباید میکردم

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_501

فهمید مربوط به چیه که ساکت شد.. مطمئن بودم تو مخیله‌اشم نمیگنجه چی کردم!
بعد چند ثانیه‌ی طولانی نا‌امید آروم زمزمه کرد
: با پری آخه علی؟
بی‌حوصله و کوتاه توضیح دادم
+مست بودم..
: خب ینی چی آخه؟ منو ببر حداقل باهاش حرف بزنم
دیگه داشت عصبیم میکرد! چرا مثل من توی قبول کردن این موضوع که دیگه پری با ما نیست مقاومت میکرد؟ انگار اون بود که همه احساسشو، علاقه‌اشو، زندگیشو خرج یه آدم بی‌احساس کرده‌بود!
دستشو پس زدم و از جام بلند شدم
+آدری مگه خودم لال‌ام؟ نمیخواد! میفهمی؟
اونم بدتر از من صداشو برد بالا
: نه نمیفهمم! نمیخوام از دستم دلخور باشه.. فک نمیکردم در این حد گند زده باشی علی! وگرنه گوه میخوردم اونجوری بهش دروغ بگم! تورم شوکه کنم.. الان منو ببر پیشش..
درجا با قاطعیت حرفش‌و قطع کردم
+من اینکارو نمیکنم!
دید نمیتونه کولی‌بازی دراره اینبار با در مهربونی وارد شد
: علی لطفا! خودت میدونی از بچگی سر دخترای دورت چقد بهم نزدیک‌تر شدیم، شوخی میکردیم، مسخره‌بازی در میاوردیم.. ولی پری برای من یکی فرق میکرد! اولین‌‌‌نفری بود که به چشم دوست‌دختر تو نگاش نمیکردم، دوست من بود.. اون روز وقتی رفتیم خرید تازه درک کردم خواهر داشتن چجوریه
سعید و نسترن و فرهاد و سپهر کم بودن.. حالا آدری جیگرمو آتیش میزد
منتها فرقش با بقیه این بود که دوست داشتم تا صبح راجب پری بگه و من گوش بدم
: علی تو واسه پری نیازی به قانونامون نداشتی.. ما باید یدور دیگه اونارو از رو پری بنویسیم، هرچی پری داشت میشه قانون خوب، هرچی که نداشت میشه بد!
کلافه نگامو ازش گرفتم و نق زدم
+آدری نمیتونم، بهم گفت اذیتش نکنم الان ببرمت از دستم ناراحت میشه
: بخدا عین بچه آدم باهاش صحبت میکنم نمیذارم کوچیک‌ترین تقصیری گردن تو بیوفته
سرمو کشیدم عقب و درمونده نفسمو دادم بیرون
آدری‌ام دید دو به شَک شدم سریع اومد جلوم ‌وایستاد
: علی؟ این یبارو به من اعتماد کن، بخدا دیگه ازت هیچی نمیخوام! دختره این همه خرج کرده، خیلی زشته بدون تشکر ول بکنم همچیو
یکم بی‌حرف فکر کردم تا بلاخره راضی شدم
+الان که سرکاره باید بمونیم غروب بریم دم آتلیه..
جمله‌ام تموم نشده یهو محکم بغلم کرد و صورتشو چسبوند به سر‌شونه‌ام
با ذوق جیغ زد
: قربونت بشم من!
.
ماشین‌و پارک کردم و اشاره زدم به اون سمت خیابون
+اونه!
آدری سرشو برگردوند و آتلیه ای که میگفتم و برانداز کرد
حتی دلم برای اینجام تنگ بود.. کاش میشد دوباره بیام دنبالش، دیگه موردی نداره دعوا کنیم، بحث کنیم.. فقط باشه! بقیه‌اش مهم نیست
با صدای آدری به خودم اومدم
: خب باشه مرسی.. تو دیگه برو
با استرس آب دهنمو قورت دادم..
از دیروز که فهمیدم برگشته ایران میخواستم بس بشینم دم خونش ولی میترسیدم منو ببینه، فک کنه به حرفش گوش ندادم یا برام مهم نیست بنابراین بیخیال شدم
اما الان فرصت خوبی بود، دیگه تا اینجا که اومدم!
+من یه لحظه ببینمش، میرم
نچی کرد و توپید بهم
: علی!
+اونکه در هر صورت میفهمه من آوردمت حالا یه دقیقه ببینمش چی میشه؟
قشنگ دلش برام قنج رفت که دستشو گذاشت رو دستم و یذره فشار داد
: اوکی.. حواست به مامان باشه، زنگ زد جواب بده تا شر نکنه! فعلا
چشامو به معنی باشه رو هم گذاشتم که پیاده شد
.
#پری

خسته و کوفته کمربندمو بستم و ماشین‌و روشن کردم که یکی بی‌خبر در و باز کرد نشست کنارم
با وحشت برگشتم طرفش، زودتر از اینکه ببینمش به حرف اومد
: سلام آدرینام!
عملا برگام ریخته‌بود!
نمیدونستم ضربان قلبمو کنترل کنم، یا باز از دستش عصبی باشم،الان که این اینجاست ینی علی‌ام اینجاست!
همین که این فرضیه اومد تو سرم با اضطراب نگامو چرخوندم تو خیابون که شروع کرد
: اینجا نیست پری.. رفت! نمیخواست ناراحتت کنه، با کلی منت منو رسوند
خیالم راحت نشده‌بود.. از حرص نمیدونستم باید چه غلطی بکنم که تلنگر زد بهم
: واقعا فک میکنی علی کاری که نخوای و میکنه؟
بلافاصله ادایِ علیو خیلی جدی درآورد
: “ بهم گفته اذیتش نکنم اگه ببرمت ازم ناراحت میشه! “ اینطوری شناختیش؟
شرمنده گوشه لبمو گاز گرفتم
-تو هیچی نمیدونی آدری!
: نمیخوامم بدونم! من فقط میخوام باهات حرف بزنم
-خب بزن!
پرو تکیه داد به صندلی و با دست جاده رو نشون داد
: بریم یوسف آباد..
پوکر چشامو درشت کردم
-آدری منو اسکل کردی؟ باز منو میبری جایی که علی هست؟ میفهمی من..
بی‌هوا داد زد سرم
: وای! چقد شما دوتا زر میزنین! خستم کردین! اون کودن که مغزمو رید از بس تذکر داد، توام که سلیطه‌ای! میگم برو، برو دیگه! علی، علی، علی! سگ برینه به رابطه‌ای که شما داشتین اصن
ناخودآگاه خودمو کشیدم عقب، یجوری کُفری شد که ترسیدم سکته کنه بیوفته رو دستم
دیگه معطل نکردم و راه افتادم..

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_502

کل مدت اون آدرس میداد و منم گوش میکردم
هنوز حس خوبی نسبت به این ‌موضوع نداشتم
آدری بچه بود
واقعا نفهمید داره چیکار میکنه، هیچجوره منطقی که پشتِ دعوت کردنم به تولدش بود و درک نمیکردم!
بلاخره به یه جاده‌ی سر بالایی اشاره زد
: انتهایِ این خیابونه!
بی‌حرف سرعتمو زیادتر کردم..
رسیدم به یجای سوت و کور که بیشتر شبیه بام بود
نه خونه‌ای، نه آدمی، نه صدایی.. فقط یسری درخت فرسوده جلومون دیده‌میشد
ماشین و یه گوشه نگه‌داشتم که آدری سریع پیاده شد
: بیا همینجاست
یذره دیگه اطرافو دید زدم، گمون نکنم علی‌ام باشه
دیگه در این حد بی‌شعور نیست
با تردید رفتم پایین و دنبالش راه افتادم، یه ده متری رفتیم تا تازه تونستم منظره رو ببینم
کل شهر ریز پاهامون بود، از زاویه دید ما بیشتر درخت به چشم میومد و به معنای واقعیِ کلمه زیبا بود
آدری بیخیال نشست رو چوبِ یکی از درختایی که بریده‌بودن
اما من نمیخواستم دل بکنم، هاج و واج محو رنگِ لاجرودیِ آسمون بودم
عملا همه درد و مرضامو فراموش کردم! اینکه علی کیه، آدری چی میخواد، حالم چقد داغونه و سر ۱۲ ساعت کار کردن چقدر خسته‌ام..
نمیدونم اونجا واقعا همونقد تماشایی بود یا من بخاطر دو،سه هفته تو غار موندنم بی‌جنبه شده‌بودم
آخرشم نشد باهاش تو چس بمونم و کنترل زبونمو از دست دادم
-چقدر قشنگه اینجا!
بی‌برو برگشت شروع کرد
: میدونستم خوشت میاد.. قبلنا که علی سرش شلوغ نشده‌بود، هر هفته میومدیم اینجا.. ولی واسه من زیاد قشنگ نیست
متعجب نگاهِ کنجکاومو دوختم بهش که ادامه داد
: اولین‌بار که اومدیم اینجا بین مامان بابا کتک‌کاری شده‌بود، علی از دانشگاه وسط دعوا سر رسید، زود منو از بینشون کشید بیرون و آوردتم اینجا، درسته نُه سالم بود و همچیو متوجه میشدم اما اون همیشه سعی میکرد یکاری بکنه تا نفهمم چه اتفاقی داره میوفته.. یبار به بهونه آدامسایی که نداشت میبردتم توی ماشین، یبار هدفونی که با صد جور بدبختی و پول تو جیبی برای کارش خریده‌بود و میذاشت توی گوشم و میگفت باید چشاتو ببندی تا خوب آهنگشو بشنوی! یبار مجبورم میکرد توی انباری بمونیم و باهم بی‌دلیل تا یه عددی بشمریم..
بی‌هوا یه قطره اشک از چشاش ریخت ولی اهمیتی نداد و همونجوری مهربون بودن علی رو عین پُتک میزد تو سرم
: وقتی‌ام که دیگه ایده‌ای نداشت میومدیم اینجا! خیره میشدیم به خونه‌ها و اون تلاش میکرد یه بچه رو قانع کنه که بدبخت نیست.. میگفت آدری میدونی چند نفر وقتی به دنیا میان مادر پدرشون ولشون میکنن؟ میدونی اگه نبودن باید میرفتیم تو خیابون کار کنیم؟ میدونی چقد مهمه که داریمشون؟ میگفت میدونی پدر فلانی معتاده؟ میدونی مادر دوستم پول نداره غذا بخره؟ ببین! ما همه اینارو داریم
دیگه کاملا افتاده‌بود به گریه و هق‌هق ولی دست از حرف زدن برنمیداشت
یجوری حالش بد بود که ناخودآگاه بغض تو گلوم نشسته‌بود
قدم برداشتم طرفش و نشستم کنارش که زل زد بهم
: من علی رو دوست دارم پری.. با اینکه چند ماه یبار میبینمش، با اینکه دیگه زیاد حواسش بهم نیست، با اینکه خیلی از هم دور شدیم، بازم دوسش دارم! نه چون برادرمه، نه.. بخاطر اینکه یه روزایی تنها امیدم تو زندگی بود، اون زمان قدرشو نمیدونستم! الان که یچیزایی حالیمه میفهمم چقد تاثیر خوب گذاشته روم
دماغشو کشید بالا و بی‌رمق صورتشو پاک کرد
: اینارو گفتم که بدونی من نمیتونم با چهارتا حرف زننده و بی‌محبتی از سمت علی فراموشش کنم، همونجوری که علی نمیتونه از تو دل بکنه.. چون تو برای علی همون امیدِ کوفتی به زندگی‌ای و اینو فقط من میفهمم
هضم خاطراتِ بچگیش به‌اندازه کافی سخت بود، دیگه تابِ تحمل کردن بقیه‌اشو نداشتم
کم‌ مونده‌بود منم پا به پاش زار بزنم
: تا قبل اینکه برم پیشش میخواستم بیام و بابت کادو‌ها ازت تشکر کنم، بگم اوکیه اگه نخوای‌ باهام دوست بمونی! چون کارم خیلی زشت بود، من فکر میکردم یه قهر ساده کردین.. الان جدای از عذرخواهیم یه خواهش ازت دارم
حتی نمیتونستم زبون باز کنم، عین بدبختا سرمو به نشونه چیه تکون دادم که مردد پرسید
: میشه یبارِ دیگه با علی صحبت کنی؟
تا خواستم سؤالشو تحلیل کنم تندتند توضیح داد
: میدونم از نظر تو همچی تموم شده، اما برای علی اینجوری نیست! شاید بگی خب به من چه؟ مشکل من که نیست ولی من ازت خواهش میکنم، ازش بخواه انقد خودشو داغون نکنه، اون فقط به تو گوش میده
کلافه هوفی کردم
-چی بگم؟ بگم خودتو داغون نکن؟ همین؟
یهو بی‌مقدمه با حالت جنایی پرید بهم
: تو اصن میدونی علی یچیزی میکشه؟
درجا پقی زدم زیر خنده و چشامو درشت کردم
-علی؟؟؟!
بی‌توجه به مسخره کردنم جدی تعریف کرد
: مث سیگار نبود.. روی میزش یچیز سبز عین گل و گیاه دیدم

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_503

حتی فکر اینکه علی سر خراب شدن رابطه‌اش با من از چاله‌یِ قرص در بیاد بیوفته تو باتلاق مواد جونمو ذره‌ذره ازم میگرفت!
کم‌کم نیشم بسته‌شد و با بُهت زمزمه کردم
-توی خونش بود؟ شاید برا یکی دیگس
: فک نکنم.. کسی جز سپهر و فرهاد نمیره خونه‌اش که به اونام نمیخوره چیزی بکشن.. اصن کافیه یکم ببینیش، مشخصه! یکسره گیجه، الکی پچ‌پچ میکنه، خل و چل میزنه، کاملا با عقل جور در میاد
با صدایی که تحلیل رفته‌بود نالیدم
-آخه علی اهل این چیزا نبود اصلا
: پری بخدا خیلی نگرانشم
با تاخیر نگامو ازش گرفتم و خیره شدم به منظره‌ای که دیگه بنظرم قشنگ نمیومد! کل دنیا رو سرم آوار شده‌بود
دستامو تکیه دادم به چوبی که روش نشسته‌بودیم و با یه حالِ زاری به حرف اومدم
-آدری نمیتونم ببینمش، هربار میمیرم و زنده میشم، سختمه! با بدبختی دور شدم تو باز یادم آوردیش، دوباره همه‌ی اون حسایی که بزور سرکوبشون کرده‌بودم و زنده کردی.. یجوری رفتار میکنی انگار من از سنگم
بلافاصله دستمو گرفت
: تو حق داری.. ولی من میترسم علی یه غلطی بکنه، سابقه‌اش خرابه!
مشکوک نیم‌نگاهی بهش انداختم
-ینی چی؟
با سؤالم چشاشو رو اجزای صورتم چرخوند و کلافه پرسید
: قول میدی بین خودمون بمونه؟ این داستان‌و فقط من و علی میدونیم
مطمئن چشامو بهم فشار دادم
-نمیگم!
آب دهنشو به سختی قورت داد و با تردید شروع کرد
: خب.. علی وقتی ۱۸ سالش بود یبار نزدیک بود خودکشی کنه..
چشام تا آخرین حد ممکن گشاد شد و بی‌اختیار داد زدم
-چی؟؟!
اونم صبر نمیکرد من درک کنم چی به چیه همونجوری تندتند توضیح میداد
: شیش هفت سالم بیشتر نبود.. عادت داشتم وقتی خواب بد میدیدم برم پیشش، اون شبم مثل همیشه رفتم دیدم تو اتاقش نیست، تولدم که اومدی دیدی کنار اتاقش یه شیروونیه؟
گیج سرمو به نشونه آره تکون دادم
: خب رفتم اونجارو چک کنم دیدم روی..
تا اون لحظه داشتم با دقت گوش میدادم اما
نمیتونستم تحمل کنم.. در عرض یه ثانیه با همون یه جمله‌اش تپش قلب گرفتم و لرزش دستام سراغم اومدن ‌
سریع حرفشو قطع کردم
-نمیخواد بگی آدری! من خاطره خوبی از خودکشی ندارم، نگو
اما اون چی میفهمید خاطره‌یِ بد من چی میتونه باشه؟ واسه همین بی‌توجه بهم ادامه داد
: دیدم روی چهارپایه وایستاده و یه طنابی دور گردنشه..
عصبی از جام بلند شدم، دستمو گذاشتم رو پیشونیم که عملا نبض میزد، صدای بهم خوردن دندونامو میشنیدم
بی‌هدف جلوش قدم میزدم
: اون روز دیدم وقتی به گردنش دست زدی حالش بد شد ولی هیچی نگفت.. میذاره به گردنش دست بزنی؟
درجا ثابت وایسادم
-نه!
: ازش نپرسیدی دلیلش چیه؟
-علی‌ نخواست بگه منم هیچوقت کسیو مجبور نمیکنم
: خب دلیلش همینه.. اون زمان خیلی فشار روش بود مثل الان! من احتمال میدم بازم بکنه از این کارا، اصلا ازش بعید نیست
ناخودآگاه زیرلب با خودم عین دیوونه‌ها درگیر شدم
-خاک تو سرت پری.. چیکار کردی..
یهو تیز نگامو دوختم بهش
-چیشد بعدش؟
انگار اونم از مرور این چیزا دپرس‌تر شده‌بود که بی‌رمق شونه‌هاشو انداخت بالا
: وقتی منو دید پشیمون شد اومد پایین
دست‌ گذاشته‌بود رو نقطه ضعفم.. عمرا اگه به ذهن خودم میرسید دلیل حساسیتاش رو گردنش یه همچین قضیه‌ی دردناکی باشه..
دوست داشتم فارغ از هرچیزی که بینمون بوده برم بغلش کنم و بابت تک‌تک اتفاقایی که باعث شده یه همچین کاری بکنه ازش دلجویی کنم.. ولی نمیشد!
نمیتونستم قلب و عقلمو باهام به صلح برسونم
یکیشون داد میزد میگفت ببین چطور تیکه‌تیکه کردتت انداختت یه گوشه، پشت‌بندش اون یکی میگفت ببین چقد دوست داره، ببین چقد میخوایش! میگفت یادته قول دادی؟ هنوز یادته قرار بود “ اینجا جدایی نداشته‌ باشیم؟ ”
گیر افتاده بودم بین احساس و منطق‌ام
قلبم فقط با علیِ مهربونش آروم میگرفت و عقلم مجبورم میکرد منطقی تصمیم بگیرم تا بعد یک‌ماه، یک‌سال یا شایدم آخر عمرم بشینم به قلبم بفهمونم که ببین میدونم اونو میخواستی ولی اگه برمیگشتی بیشتر میشکستی
طبق معمول اون قلب بی‌صاحاب یه‌راهی باز کرد حق بده.. چون بلاخره طرف مقابل علی بود!
آدرینا که نمیگفت برگردم، میگفت فقط یه صحبت ساده بکنم، همین! قسم میخورم بیشتر از این نباشه
.
#علی

واسه بارِ هزارم زل زدم به پیامایی که با فاصله فرستاده‌بودم
+آدری زیاد نری رو اعصابشا
+اگه چیزی شد بهم زنگ بزن
+کاش میگفتی کجایین حداقل
+کارت تموم شد زنگ بزن
+میگم کاش زنگ میزدم حرفاتونو میشنیدم
+انقد که هولم کردی نفهمیدم چیشد اه
بعد چهار ساعت جواب داد
: سلام
مث بختک افتادم رو گوشی، تایپ کردم
+کجایی؟
: خونه
+پری رسوندت؟ زنگ بزنم بهت؟
: حیف حوصله ندارم طلب پول کنم
: پیامش اومد؟
+پیام کی؟
نچی کردم و اومدم آیکون تماس و فشار بدم که نوتیف “ Angelina Jolie “ بالای صفحه ظاهر شد
-سلام، هرموقع تایم داشتی بگو اگه شد میخوام باهات حرف بزنم

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
thumnail
Pov:
کادویی که برای آدری گرفت((:

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
thumnail

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
thumnail
Pov:
استاتوسش و تیپش..

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
thumnail
Pov:
جایی که با آدری رفتن..

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
thumnail
Pov:و بالاخرهههه

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
thumnail
Pov:
بغلشون تو تولد..

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_504
چند ثانیه طولانی با بُهت خیره‌بودم به صفحه.. نوتیفِ دیگه رفته‌بود ولی هنوزم ‌نمیتونستم به خودم بیام!
گوشی رو مثل یه وسیله‌ی مقدس با احتیاط گذاشتم روی کنسولِ ماشین و همونجوری مات ‌‌و مبهوت موندم
خب؟ یک.. آخرین‌باری که کشیدی صبح بوده این ینی توهم نیست! سابقه نداشته این همه مدت اثرش بمونه
دو.. دیگه چندبار میخوای بهت ثابت شه طرف پریه؟
سه.. الان باید چه غلطی بکنی؟
احساس میکردم هوای ماشین برای نفس کشیدن کافی نیست!
با دستای لرزون گوشی رو برداشتم، انقد ضربان قلبم تند میزد که صداشو میشنیدم
رفتم تو پیویش و زل زدم به تکستش..
“ هرموقع تایم داشتی “؟؟؟ دختر.. من کل زندگیمو میدم یه لحظه کنار من بشینی، تایم دیگه چه کوفتیه؟
با تاخیر ‌نوشتم
+سلام
همین که سندش کردم سین زد و باعث شد یادم بره میخواستم چی بگم
چشامو بستم و چنبار زدم رو پیشونیم بعد سریع تایپ کردم
+من وقتم آزاده
+الان خوبه؟
درجا جواب داد
-الان که دیره، فردا عصر، هشت اینا میتونی؟
+آره
بلافاصله تایپینگ شد اما این سری یذره طولش داد
از تصور اینکه قراره یه تومار ازش بخونم مثل سگ ذوق داشتم ولی با پیامی که اومد بادم خوابید
-فقط اگه میشه مکانش توی خونه و استودیو نباشه
انگار کل غم دنیا نشست رو شونه‌هام.. نه چون نمیخواد بیاد خونم، چون میترسه باهام تنها شه
اصن اونم منو بخشید، من چجوری میخوام اون اعتمادو بسازمش؟ اونم کی؟ منی که حرف زدنمو بلد نیستم
درمونده انگشتامو بکار گرفتم
+چشم
+رستورانه که‌ رفتیم دیزی بخوریم رو یادته؟ اونجا خوبه؟
-آره مرسی
تازه اومدم بزنم “ بیام دنبالت؟ “ که خدافظی کرد
-میبینمت فعلا
جرئت نداشتم رو بندازم، واسه همین بیخیال شدم
یه نفس عمیق کشیدم و گوشی رو پرت کردم رو صندلی
.
هودی روی تیشرت سفیدم پوشیدم و خودمو توی آیینه برانداز کردم..
موهام یه نَمه خیس بود ولی خوب بنظر میرسم نه؟
زیرلب نچی کردم و یدور دیگه موهامو شونه زدم
با عجله ساعتمو دستمو کردم، تقریبا ادکلن‌و خالی کردم رو خودم
نشستم رو مبل همزمان که تندتند کفشامو پام میکردم، ساعت و دید زدم، فهمیدم تازه شده سه ظهر!
پریشون نق زدم
+اه! بی‌صاحاب چرا نمیگذره!
دیشب که اصن خوابم نبرد، یکسره نوت برداری کردم راجب چیزای احتمالی‌ای که قراره درباره‌اشون صحبت کنه
از صبحم که فشن‌شو برگذار کرده‌بودم عین دخترا نمیدونستم چی بپوشم
در کنارِ همه‌ی اینا در حد مرگ استرس داشتم
قشنگ شبیه این پسر دبیرستانیا که شور و شوق دیت اولشونو دارن رو پام بند نمیشدم
تصمیم گرفتم دو،سه ساعت قبل رفتم یه رول بکشم تا مخم جلوش تعطیل نباشه و گیج نزنم
.
کلافه پامو رو زمین ضرب گرفتم..
کل بدنم عرق کرده‌بود و وسط اون‌ همه اضطراب نگران این بودم نکنه بوی بد بدم
زیرلب خودمو به فحش گرفتم
+از ظهر اینا تنته بوی گاو مرده میدی خاک تو سرت
هراسون واسه بار هزارم توی ده دقیقه‌ی اخیر ساعت‌و چک کردم
با وجود گُلی که کشیده‌بودم بازم آروم و قرار نداشتم!
تا خودِ هفت غروب توی خونه بی‌هدف قدم زدم و برای رفتارام نقشه‌چینی کردم
آدری‌ام زنگ زد کلی نصیحتم کرد، انقد نکته و تبصره گفت که هرچی از دیشب آماده کرده‌بودم یادم رفت!
فقط از این مطمئن بودم که اگه الان نتونم جمعش کنم، هیچوقت نمیتونم
اگه موقعیت به این خوبی رو از دست بدم برای همیشه از دست دادم!
گوشی‌ای که از قبل سایلنتش کرده‌بودم روی میز ویبره رفت
با دیدن اسم آدرینا ته دلم خالی شد.. نکنه منصرف شده؟ بخدا اگه کنسل کرده باشه میرم دم خونش!
تماس و وصل نکرده پریدم بهش
+الو؟ چیشده؟
با تعجب زمزمه کرد
: هیچی! رسیدی؟
+آره! هشت و نیمه، آدمی نیست که دیر کنه
: الان باهاش حرف زدم ماشینش پنچر شده، آژانس گرفت توی ترافیکه.. همچی خوبه؟ چی پوشیدی؟
زود زبون باز کردم
+هودی و شلوار جین! بَده؟
: نه، فقط خواستم تاکید کنم.. توروخدا عصبی نشو هرچی شد منطقی برخورد کن خب؟ یادت نره چیا بهم گفتیم! یادت نره چقد..
با خوردن آخر جمله‌اش کنجکاو پرسیدم
+چقد چی؟
مصمم‌تر ادامه داد
: علی یادت نره چقد دوسش داری، باشه؟ حواستو جمع کن چرت و پرت نگی، بخدا بزور راضیش کردم بیادا
نگامو دوختم به دست‌گلِ بزرگ رز سفیدی که کنارم روی صندلی بود
+میدونم حواسم هست، فقط.. براش گل خریدم ایرادی نداره؟
یهو کفری شد و سرم داد زد
: معلومه که داره! اسکلی؟ مگه قرارِ عاشقونه‌اس؟! اینم من باید بهت بگم؟ الان فک میکنه میخوای با این چیزا خرش کنی یا حدتو‌ گذروندی! برش‌دار
از فشار زیادی که روم بود چنبار پشت‌هم پلک زدم
+باشه خب.. گفتم مثلا.. چمیدونم مغزم کار نمیکنه
: مغزت غلط کرده! سعی کن خودت باشی
+آدری؟ مرسی!
: ساکت‌شو بابا! شب دوباره پیگیری میکنم، اگه گند زده‌باشی خودم عکس و فیلماتو تو سطح شهر پخش میکنم، بیچاره‌ات میکنم علی
ناخودآگاه فارغ از همچی لبخند نشست رو لبم

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_505

+دیوونه! چشم
-آفرین برو دیگه خدافظ
+خدافظ
.
#پری
وارد آسانسوری شدم که اونروز توش کلی مسخره بازی درآوردیم..
کاش میشد برگردم به اون زمان
بی‌رمق پاهای لرزونمو به کار گرفتم
مثلا امروز و مرخصی گرفته‌بودم تا خودمو برای این لحظه آماده کنم اما الان همچی از سرم پریده‌بود
چنتا نفس عمیق کشیدم و وارد راهرو شدم
باز دوباره یادش افتادم..
پسره‌ی تخس! چقد تغییر کردی و خودت نفهمیدی
همین که رسیدم به سالنِ اصلی چشمم خورد بهش و ثابت موندم
اونم منتظر چشم دوخته‌‌بود به ورودی و تا منو دید با حالت اسلوموشن از جاش بلند شد
دوتامون واسه چند ثانیه طولانی فقط همو نگاه میکردیم
دلم میخواست بازم بدوام سمتش و یجوری بغلش کنم تا همه‌ی دلتنگیم رفع بشه، اونم هعی الکی از خوشگل شدنِ قیافه‌ی خسته‌ام تعریف کنه تا خجالت بکشم.. ولی زندگی دیگه مثل قبل قشنگ‌ نیست
رستوران عین سری پیش خالیِ‌خالی بود، سکوت بَدی که داشت، جوّ و سنگین‌تر میکرد
به سختی نگامو ازش گرفتم، آب دهنمو قورت دادم و راه افتادم..
نرسیده با صدایی که خودمم بزور میشنیدم زمزمه کردم
-سلام
همینجوری که مینشستم رو به روش، کیفمو گذاشتم رو صندلی بغلی
اونم با تاخیر نشست
طوری که یکسره خیره شده‌بود بهم مؤذبم میکرد، حتی یادش رفت جواب سلاممو بده! چشه؟
بلافاصله یکی اومد بالا سرمون
: خوش اومدید، چی میل دارین؟
بی‌حرف مِنو رو‌ برداشتم
در حدی استرس داشتم نمیتونستم تمرکز کنم، اولین چیزی که نوشته شده‌بود و سفارش دادم
-عام.. یه سالاد سزار مرسی
یذره با آی‌پدش مشغول شد بعد رو کرد به علی
: و شما؟
منم نگاشو دنبال کردم که دیدم هنوز هاج و واج محو تماشا کردن منه!
انگار اصن تو این دنیا نبود که بخواد صدای یارو رو بشنوه
پسره پوکر نگاشو رومون چرخوند
اون وسط درحال آب شدن بودم، اینجور که بوش میومد قرار نبود به خودش بیاد!
لبمو لیس زدم و آروم نالیدم
-علی؟!
با صدا کردنم یهو آرنج دوتا دستاشو گذاشت رو میز و یکم خودشو کشید جلو، با تموم وجودش جواب داد
+جونم؟
با ری‌اکشنی که نشون داد قلبم هُری ریخت کف زمین!
هضم اون مِنَتِ تولد آدری سر تکرار کردن اسمش برام غیرممکن بود الان اینو چیکارش کنم؟
دلم پیشِ تک‌تک “ جون “ گفتناش، شیطون بودنش، لحنش و لاس زدناش مونده‌بود
میخواستم بشینم واسه حالِ داغونِ دوتامون زار بزنم
با بدبختی به گارسون اشاره زدم
-با شماست!
سریع سرشو بلند کرد و تازه توجه حضور مرده شد، گیج سرشو تکون داد و بنظر تنها چیزی که به ذهنش میرسید و گفت
+همبرگر
: نوشیدنی؟
+فرقی نمیکنه.. دوتا آب
انقد هول بود که جای منم سفارش داد
گارسونه که رفت پِی کارش علی‌ام یدور دیگه براندازم کرد و‌ مردد شروع کرد
+خوبی؟
-خوبم
اینو گفتم و دیگه حالشو نپرسیدم..
+مرسی که اومدی
دوست داشتم بگم بخاطر تو نیومدم ولی مظلومیتش باعث میشد ساکت بمونم، دقیقا از همین چیزای رو در رو شدن میترسیدم..
حالا میفهمیدم چرا چشاش شبیه همیشه نیست، چرا لاغر شده، چرا کل مدت منگ میزنه
گوشیشو برگردوند به پشت و هولش داد اون‌ور میز
+پر..
بی‌برو برگشت پریدم تو حرفش و رفتم سراغ اصل مطلب
-چی میکِشی؟
یذره از سؤالم تو شوک موند و چشاشو مشکوک ریز کرد
+چی؟
اصن اجازه نداد زبونم بچرخه، طبق معمول زود جوش آورد و با حرص توپید بهم
+کی بهت رسونده اینو؟ نسترن؟
و منی که دیگه عصبی بودنش روم هیچ تاثیری نداشت..
-واقعا فک کردی من تُف تو صورت آدمی که اذیتم کرده میندازم؟
با تیکه‌ی دو پهلو‌ای که بهش انداختم درمونده سرشو انداخت پایین
+پس دلت برام سوخته که اینجایی
-تو نیاز به دل‌سوزیِ من نداری!
تیز نیم‌نگاهی بهم انداخت و مصمم ادامه داد
+تو برگرد! دیگه نمیکشم! میذارمش کنار
بی‌اختیار اخمامو کشیدم تو هم
‌نکنه با خودش فک کرده چون اومدم باهاش صحبت کنم قراره ببخشمش؟ اصن با چه جرئتی این بحث و پیش کشید؟
-برا من خط و نشون میکشی؟ واقعا با چه رویی همچین خواسته‌ای داری؟!
بی‌هوا دستشو آورد جلو دستمو بگیره که با وحشت توپیدم بهش
-گفتم بهم دست نزن!
از تُن بلند صدام جا خورد و درجا درستشو کشید عقب
+چشم..
دستامو از رو میز کشیدم رو پام و با اضطراب درگیر کندن پوست کنار ناخونام شدم
+پری.. چرا اینجوری میکنی؟ بخدا اگه تو نباشی من خودمو با اونا خفه میکنم
با بی‌رحمیِ تمام خوردش کردم
-بکن! خیال میکنی برام مهمه؟ اصن از همینجا خودتو پرت کن پایین.. هیچ اهمیتی نداری واسم!
با جوری که بدنش لش شد و رفت تو هپروت جیگرم آتیش گرفت اما نمیتونستم کاریش بکنم، هیچجوره نباید جلوش وا میدادم

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_506

-اگه اینجام فقط بخاطر آدریناس! خیلی نگرانته، ازت میخوام هرچی که داری میکشی رو بذاری کنار.. از منم بگذر، من پِی زندگیمم! اصن شاید..
نمیدونم چی تو مغزم میگذشت، مطمئن بودم از به زبون آوردنش پشیمون میشم و با این وجود بازم کم نیاوردم
مصمم جمله‌امو تموم کردم
-شاید با کسِ دیگه باشم
با بُهت چشای درشتشو دوخت به لبام.. کم‌کم اخم کرد و یهو بی‌هوا داد زد سرم که باعث شد ناخودآگاه هین بکشم
+تو غلط کردی!
نگامو توی رستوران چرخوندم و اطرافو دید زدم، هیچکی نبود!
برعکس همیشه اینبار تعجب که نکردم هیچ، خیلی‌ام خونسرد تکیه دادم به صندلیم
هر لحظه بیشتر بهم ثابت میشد که این پسر.. آدم بشو نیست!
صدبار بهش تذکر دادم که داد نزنه و بازم کارشو تکرار میکرد، حتی توی این شرایط! اونوقت من به چه امیدی برگردم به این رابطه؟
بخاطر طرز رفتارش بی‌حرف کیفمو برداشتم و از جام بلند شدم که درجا با استرس پاشد
خواست بازومو بگیره ولی وسط راه پشیمون شد و دستشو مشت کرد، جاش سریع با منت زمزمه کرد
+بشین! ببخشید، خواهش میکنم نرو.. ببخشید
یکم زل زدم بهش.. چشاش یجوری بود که دلم براش ریش میشد، آخرشم نتونستم در برابرشون مقاومت کنم.. با تاخیر نشستم
نفس راحتی کشید و ننشسته پریشون و شمرده‌شمرده شروع کرد
+پری، چی میگی تو؟ چرا عذابم میدی؟ اگه کسی تو زندگیت باشه، قلم پاشو خورد میکنم! بخدا میکشمش!
غد پوزخند زدم
-واقعیتش اینه که هیچکاری نمیتونی بکنی، انقد واسه من عصبی بازی در نیار! دیگه حنات برام رنگی نداره
بی‌توجه به بیخیال بودنم خودشو کشید جلوتر
+پری اون شب توام مقصر بودی! چرا همش من باید بیام دنبالت؟ چرا فک میکنی خدای عالم و آدمی؟ چون همیشه عقل کُل بودی؟ قرار شد بهم یاد بدی، منم کنارت هرچی گفتی رو گوش دادم! تو بهم دروغ گفتی یا حداقل اینطوری فک کردم.. سگ شدم
چند ثانیه تو سکوت خیره شد بهم بعد صورتشو درهم کرد و ادامه داد
+جلوم نشستی از یکی دیگه میگی؟ کی؟! مگه میشه منو یادت بره؟ مگه میتونی بجز من با کس دیگه بخوابی؟
بلافاصله صداش تحلیل رفت و با یه حال زاری پشت‌هم سؤال میپرسید
+حتی فکرشم عذابه پری.. میتونی برا اونم برقصی؟ میتونی به اونم فلافل بدی؟ میتونی ببریش پیش حاج ممد؟ میتونی پری؟ شاید بتونی.. تو دلت از سنگه! هیچ احساسی نداری.. شاید بتونی!
چی میدونست از من؟ من اینارو با خودشم نمیتونستم دوباره تجربه کنم چه برسه با یه خرِ دیگه!
نفساش سنگین شده‌بود و کاملا میشد فهمید بغض کرده.. منم دست کمی از اون نداشتم، یذره دیگه پیش میرفت همونجا پس میوفتادم
امون نمیداد و هعی عذاب وجدانمو بیشتر میکرد
+بخاطر تو، تا خونه‌ی مردم و دانشگات رفتم، به هر دری زدم، به هر آدمی رو انداختم، بری با یکی دیگه؟ باید چیکار کنم به چشمت بیام؟ میخوای خودمو‌ آتیش بزنم به وضوح ببینی دارم میسوزم؟ میخوای جلوت جون بدم ببینی دارم میمیرم؟ میخوای التماسام به بقیه رو نشونت بدم ببینی چقد کوچیک شدم؟ میخوای ببینی هیچی ازم نمونده؟
با هر کلمه‌ای که از دهنش در میومد، به خودم بابت اون زری که زدم فحش میدادم
+جای این بحثا، بیا مثل اون روز یه راهی جلوی پام بذار.. یه راهی که خودتم توش باشی، هرچی باشه بی‌چون و ‌چرا قبولش میکنم
-اون راهو دیگه از دست دادی علی..
نچی کرد و درمونده نالید
+آخه ینی چی؟ تو پری ای! حتما یه راهی هست! من بدون تو.. هیچی نیستم، وقتی نیستی الکی دور خودم میچرخم، پریروز نصف شهرو دور زده‌بودم یادم رفته‌بود واسه چی اومدم بیرون! بخدا نمیفهمم کی شب میشه کی صبح میشه، کل روزو یجا نشستم همه‌ی کارامون، صحبتامون، خاطراهامون جلوی چشامن نمیزارن زندگی کنم! دارم تو اون خونه دیوونه میشم نامرد! من چجوری تورو جا بزارم برم؟
لبامو بهم فشار میدادم تا لرزشش مشخص نشه
کاش دهن باز میکردم میگفتم منم همینم، میگفتم به‌ خودت قسم.. منم همینقد داغونم اما منطقم عین سگِ هار پیشروی میکرد و گند میزد به همچی!
سرمو انداختم پایین و بی‌حال لب زدم
-این‌همه دختر اومدن و رفتن، منم روش
انگار دید آروم شدم انگیزه گرفته‌بود و با هیجان توضیح میداد
+پری؟ ببین منو! این فرق داره، تو میدونی این فرق داره! تو منو ساختی، یه آدم خفن نشونم دادی الان میگی برو همونی شو که بودی؟
شبیه مادر مرده‌ها نیم‌نگاهی بهش انداختم
+تو منو گرفتی توی دستات.. هنوز قدرت خودتو نمیدونی! من غرورم تموم چیزی بود که داشتم الان عملا به پات افتادم تا ببخشیم
آب دهنشو به سختی قورت داد و بی‌رمق چنبار پلک زد
+میدونم تو برگشتی سر زندگی عادیت.. میدونم میتونی فراموش کنی، بلاخره تو همونی که یه پسر نمیتونست ناراحتش کنه دیگه!

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#part_507
چطوری انقد راحت واسه خودش میبرید، میدوخت و تنم میکرد؟
من آدم تو دار تری بودم، وگرنه وضعیتم آنچنان فرقی با اون نمیکرد!
یه تای ابرومو دادم بالا و انگشت اشارمو با تهدید گرفتم جلوش
-نه! تو حق نداری قضاوتم کنی! چون هربار دعوا شد من وایسادم، هربار شکستی من درست کردم و کوتاه اومدم، مِنَتی نیست، شخصیتمه! تا دقیقه آخر ‌میخوام همچی‌رو خوب‌ کنم، ولی تو..
یه لبخند تلخ زدم و مکث کردم.. حتی خودمم نمیخواستم این حقیقت و باور کنم
-تو ارزش درست شدن نداری علی.. تو به من ضربه زدی! به خودی زدی، به بد کسی زدی!
اومد دهن باز کنه که گارسون با دست پُر کنار میزمون وایستاد و باعث شد علی حرفشو بخوره
مرده با دقت و آرامش غذاهامونو گذاشت جلومون
سر آخر رو کرد به علی
: چیزِ دیگه نیاز ندارین؟
علی بی‌حوصله نچی کرد
+مرسی
همین که ازمون دور شد، با عجله شروع کردم
-تو بهم گفتی من فرق دارم، ولی مهم‌ترین جا مثل بقیه باهام برخورد کردی.. گفتی ازم اجازه میگیری ولی نگرفتی.. چجوری دلت اومد اون شب؟ هوم؟ مگه من بقول خودت پریت نبودم؟
کلافه بود، تحمل شنیدن نداشت، هعی نگاشو ازم میدزدید، بی‌هدف دستشو میکشید رو ریشاش و پشت‌هم لبایِ ترک خورده‌اشو لیس میزد
با مرور و یادآوری اون آشپزخونه و میز‌ناهارخوریِ کوفتی همه‌ی تنم به لرزه افتاده‌بود
-دیگه نمیخوام اون تیکه کلامتو تکرار کنی! چون پریت گریه میکرد و تو کارتو میکردی
با تموم شدن جمله‌ام سریع صاف نشست، هودیشو چنگ زد و از خودش دور کرد
با صدای گرفته‌ بزور نالید
+بسه پری،نگو
بی‌توجه به حال بَدش زخم زبونمو زدم
-آره علی.. من هیچوقت زیرت درد نکشیدم، من اون شب زیرت جون دادم
بی‌هوا سرشو تا ته برد عقب و چنتا نفس عمیق کشید
با اینکه فقط تکون خوردن سیب گلوشو میدیدم اما همینجوری بدبختیامو براش تعریف میکردم
-تو حتی نمیتونی بشنویش! چه انتظاری از من داری که برگردم بهت؟ بگو بهم! اینبار تو بگو، تو یه راهی جلوی پام بذار! حالم از تک‌تک‌ اجزای بدنم بهم میخوره علی.. چیکار کردی با دختری که کوه اعتماد به نفس بود؟ الان هرچی آیینه تو خونه‌اشه رو شکونده تا مبادا یه لحظه خودشو ببینه! چیکار کردی که چندشش میشه تو حموم خودشو بشوره؟
سرشو آورد پایین و با چشایی که خط شده‌بود خیره شد بهم
-از خودم بدم میاد علی! دوباره تو باعث این اتفاق شدی.. یادته؟ قبلانم اینکارو کرده‌بودی بازم تکرارش کردی، آفرین بهت! فقط تو میتونستی اینجوری بهم آسیب بزنی،
چون خودم اجازه دادم، چرا باید یبار دیگه اجازه بدم؟ اصن میدونی چیه؟ تا اینجا پیش رفتن با تو اشتباه بود..
بلافاصله کف دستاشو گذاشت رو میز و با ناباوری لب زد
+نه! پری نگو اینو.. این دیگه حرف دلت نیست
-هست
صورتشو آورد جلوتر و عین بچه‌های تخس تاکید کرد
+نیست!
چیزی نگفتم.. چون واقعا حرف دلم نبود!
بدون اغراق بهترین روزای عمرم و کنارش گذروندم هرچقدرم که تهش گند زده‌باشه بهم!
دید ساکت شدم مطمئن‌تر ادامه داد
+درستش میکنم، به‌جون آدری همچیو..
با بغضی که نشسته‌بود تو‌ گلوم توپیدم بهش
-نمیتونی، حتی قدرت یاسینی‌تم از دست دادی
+پری تو منو نمیشناسی؟
ناامید و بغ کرده زمزمه کردم
-نه علی..
با دست به سینه‌اش اشاره زد و با مظلوم ترین حالت ممکنش پرسید
+علی‌ای که ساختی رو نمیشناسی؟
-تو اون شب‌ علی‌ای که من ساختم نبودی بازم میتونی نباشی
انگار کم آورده‌بود، دیگه نمیدونست باید چی بگه، یکم آشفته موند بعد یهو بی‌مقدمه تیز زد بهم
+پری من میمیرم برات، تورو دوست دارم.. لعنتی من این حرف و به هیچکی نزدم
به معنای واقعی کلمه خشک شدم.. زل زده‌بودم بهش و جیک‌ام در نیومد
هیچوقت فکرشم نمیکردم تو یه همچین وضعیتی اعتراف کنه
نفهمیدم چیشد که یه قطره اشک سُر خورد و گونه‌امو خیس کرد اونم درجا بهم تذکر داد
+گریه نکن!
دیگه کنترل هیچیم دست خودم نبود.. بی‌توجه بهش با هق‌هق زار زدم
-اینکه اولین باره اینو میگی دردی از‌من دوا نمیکنه علی! دیگه نمیتونم کنارت بمونم، اینو درک کن، شاید هر ثانیه به فکرت باشم ولی نمیتونم.. نمیخوام بعد من داغون باشی فقط همین!
خیلی جدی چشاشو‌ روم متمرکز کرد
+ینی واقعا بدون من بهتری؟
جواب سؤالشو میدونستم؟ نه!
من همیشه توی این رابطه خودمو نادیده گرفتم، همجا نسبت به خواسته‌های خودم بیخیال بودم، سعی میکردم بخاطر علی یه میانبر بزنم تا عقلمو بپیچونم و با ذوق و شوق طرف قلبمو بگیرم اما الان قبل اومدن قسم خورده‌بودم
علی‌ام به اندازه کافی پیش احساساتم شرمنده‌ام کرده‌بود که چوب‌خط خالی‌ای برای خط زدن نداشتم
بنابراین برخلاف میلم چشامو بهم فشار دادم
-آره
این کلمه رو گفتم و اشکام شدت گرفتن
نزدیکِ دو دقیقه بی‌حرف محو نگاه کردنم بود تا بلاخره به خودش اومد و با لکنت زبون باز کرد
+اگه اینجوریه دیگه.. دیگه سمتت نمیام
بزور آب دهنمو قورت دادم
-تمومه؟
+نمیدونم.. تمومه؟
-تمومه
#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
#فراموشکار_من🖤⚡️
#The‌_final_part:)

#علی

براش همینقد راحت بود!
همینقد راحت بود که همچی رو فراموش کنه
بزاره بره و منو نبینه..
فکر میکردم تنها آدمیه که نمیتونه بهم ضربه بزنه..
ولی اشتباه میکردم..
اشکاشو پاک کرد و کیفشو برداشت
خواست بره، انگار یچیزی یادش اومد و وایساد
-درسته که بد تموم شد..ولی مرسی بابت تموم خاطره های خوبمون!
دیگه یه لحظه هم واینساد و رفت
برای همیشه رفت؟ دیگه قرار نیست اون چشمای نازو ببینم؟
قرار نیست پوست سفیدشو لمس کنم؟
اون تمام زندگیم بود! برای همیشه رفت
کاش توهم بود..کاش مثل همیشه همه ی اینا توهم بود
کاش نمیومدم
کاش ذوق نمیکردم از پیامش..
کاش تو رستورانی که خاطره ساخته بودیم تمومش نمیکرد..
کاش هیچوقت تموم نمیشد داستان ما
پری درست مثل پریای تو قصه بود و منم آدم شرور شهر بودم..کسی که اذیتش کرده بودم و ازم بیزار بود، ولی حقم بود؟
حقم بود که اینجوری بزاره بره؟ قلبش از سنگ بود؟
نمیدید این همه عشق منو؟ منی که به کسی نگاهم نمیکردم؟
مثل دیوونه ها وایساده بودم وسط رستوران و گریه میکردم با تمام وجودم اشک می‌ریختم چشمام میسوختن سر گیجه داشتم ولی مهم نبود..زندگی من برای همیشه رفته بود
فقط آخرین سوالی که دارم اینه..
انقد راحته براش منو فراموش کنه؟
من به درک..خاطراتمون..
جاهایی که رفتیم
حرفامون، قولامون، کارامون
کش موش هنوزم پیشم بود..
با قدمای بی جون وارد آسانسور شدم..عطرش هنوز تو آسانسور می‌پیچید..
تصور کردم پیشمه چشمامو بستم و برای آخرین بار بهش حرفامو زدم
+من همیشه دوستت دارم..همیشه کنارتم همیشه تصورت میکنم و همیشه به خاطراتمون فکر میکنم..اما میدونم تو فراموششون میکنی
دخترِ فراموشکارِ من:)!

#کپی‌ممنوع🚫
@myforgetful

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
thumnail
Pov:
گلی که قرار بود بهش بده ولی...))

۲۱:۲۵

بازارسال شده از
thumnail
- تیزر فصل دو
● Coming soon undefined

@myforgetful

۲۱:۳۱

بچها خیلی استرس دارم برای اینکه چنل بن شه واسه همین اینجارو زدم لطفا تا میتونین جوین شید که گم نکنیم همدیگه رو🫠

۲۱:۴۲