عکس پروفایل zhivarinstitutez

zhivarinstitute

۲۲۰عضو
thumnail
شهادت امام صادق (ع)،مرد آسماني مدينه،چشمه جود و سخاوت،كوه حلم و بردباري،تجسم اخلاص و صبرو درياي عميق علوم لدنيبر پيروان آن حضرت تسليت باد!undefined

۶:۲۶

thumnail
undefinedبدون شرح!
undefinedقابل توجه مديران، معلمان و اولياي محترم دانش آموزان

۶:۵۶

روشن بینی یعنی فراتر از تفکر رفتن، نه افتادن به سطحی پایین تر از آن، سطح حیوانی یا نباتی.در مرتبهٔ روشن بینی هرگاه که لازم باشد از ذهن متفکرتان استفاده می کنید، اما به شکلی متمرکزتر و مؤثرتر از گذشته آن را به کار می گیرید. آنگاه بیش تر برای مقاصد عملی از آن استفاده خواهید کرد، در حالی که از گفتگوهای درونى و غیرارادی رها هستید و سکونی درونی وجود دارد. هنگامی که از ذهنتان استفاده می کنید به ویژه اوقاتی که به راه حلی خلاق نیاز داريد هر چند دقیقه یک بار بين تفكر و سکون، میان ذهن و بی ذهنی در نوسان هستید. بی ذهنی، آگاهی بدون فکر است.تفکر خلاق فقط از این راه ممكن است، زیرا فکر تنها به این شکل می تواند دارای قدرت واقعی باشد. فکر به تنهایی، هنگامی که با حيطه بسیار گستردە تر آگاهی متصل نباشد، به سرعت ویرانگر، جنون آمیز و بی ثمر میشود.

۷:۰۸

thumnail
توصیه ی آنتونی هاپکینز رو در آستانه ی ۸۰ سالگی بشنوید
(البته الان ۸۲ سالشه)

۱۰:۲۹

thumnail
undefined #سبک_زندگی
undefined راه و رسم زندگی موفق در کلام امام صادق(ع)

۱۸:۳۵

undefined#حکایتundefinedروزي ملانصرالدين خطايي مرتکب ميشودو او را نزد حاکم مي برند تا مجازات را تعيين کند.
حاکم برايش حکم مرگ صادر مي کنداما مقداري رافت به خرج مي دهد و به وي مي گويد:اگر بتواني ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بياموزاني از مجازاتت درمي گذرم.
ملانصرالدين هم قبول مي کندو ماموران حاکم رهايش مي کنند.
عده اي به ملا مي گويند:مرد حسابي آخر تو چگونه مي توانيبه يک الاغ خواندن و نوشتن ياد بدهي؟
ملانصرالدين میگوید:انشاءالله در اين سه سال يا حاکم مي ميرد يا خرم..!
هميشه اميدوار باشيد چيزي به نفع شما تغيير مي کند...

۱۸:۳۸

thumnail
زاهدی گفت كه جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد؛
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

۱۲:۲۰

thumnail

۱۱:۲۵

thumnail

۱۱:۲۵

thumnail

۱۵:۰۵

thumnail

۱۲:۴۰

thumnail

۱۷:۵۴

thumnail

۱۷:۵۴

thumnail

۱۹:۴۲

thumnail

۱۹:۴۲

thumnail

۱۹:۴۲