۱۹ تیر
heydar-albayati.safar-o-elallah(128).mp3
۱۷:۳۴-۱۶.۱۱ مگابایت
۸:۴۲
۲ محرمورود کاروان امام حسین به کربلا
شاید ما بچه شیعه ها کمتر با مکه و مدینه ارتباط گرفته باشیمشاید توی هیات توی اوج احساسمون خواسته باشیم بریم کربلا و اون حرم زیبا رو ببینیمشاید وقتی توی خیابون بهشتی بین الحرمین قدم زدیم ، تصور کردیم چه کارزاری رخ دادهو تک تک روضه هایی که شنیدیم از عاشورا رو به خاطر آورده باشیم و اشک ریخته باشیماین سفر اما یه تفاوتی برای من داشت من سفر کردم به سال ۶۱ هجری و نه روز عاشورا بلکه قبل تر و تصور کردم کاروان رو، نه فقط در روز عاشورادر میقات، جایی که محرم شدند دور کعبه زمانی که طواف کردنددر سعی وقتی به یاد تشنگی فرزند هاجر، هروله کردند...در عرفات ، وقتی لبان مبارک سیدالشهدا اون دعای نورانی و آسمانی رو تلاوت کردند...تک تک لحظات سفر حج ، تک تک مکان ها همسفر امام حسین(ع) بودنه...هر جایی که پا میذاری جای پای خاندان مطهرشونههر دم، روضه سیدالشهداست...ومن، همسفر سفر الی الله بودم...
شاید ما بچه شیعه ها کمتر با مکه و مدینه ارتباط گرفته باشیمشاید توی هیات توی اوج احساسمون خواسته باشیم بریم کربلا و اون حرم زیبا رو ببینیمشاید وقتی توی خیابون بهشتی بین الحرمین قدم زدیم ، تصور کردیم چه کارزاری رخ دادهو تک تک روضه هایی که شنیدیم از عاشورا رو به خاطر آورده باشیم و اشک ریخته باشیماین سفر اما یه تفاوتی برای من داشت من سفر کردم به سال ۶۱ هجری و نه روز عاشورا بلکه قبل تر و تصور کردم کاروان رو، نه فقط در روز عاشورادر میقات، جایی که محرم شدند دور کعبه زمانی که طواف کردنددر سعی وقتی به یاد تشنگی فرزند هاجر، هروله کردند...در عرفات ، وقتی لبان مبارک سیدالشهدا اون دعای نورانی و آسمانی رو تلاوت کردند...تک تک لحظات سفر حج ، تک تک مکان ها همسفر امام حسین(ع) بودنه...هر جایی که پا میذاری جای پای خاندان مطهرشونههر دم، روضه سیدالشهداست...ومن، همسفر سفر الی الله بودم...
۸:۴۸
توی این همسفر بودن، همه چیز خوب و زیباست تا ۹ ذی الحجه...روزی که سفیر امام در کوفه به شهادت میرسند...روزی که امیر الحاج، دعای عرفه رو قرائت میکنند ولی به سمت مکه باز نمیگردند...از اینجا همه چیز تغییر میکنه...
۱۰ ذی الحجه هر سال برای حاجی ها عیده،چرا که قربانی خودشون رو در راه خدا دادند و امید به قبولی حج دارند
کاروان سال ۶۱ اما ۱۰ ذی الحجه قربانی نکرد... و فدیناه بذبح عظیم... قربانی ۱۰ محرم انجام میشه...از این جا نظم حج به هم میریزه...
تا الان میدونستی هر جا میری جا پای حسین (ع) میگذاری جا پای خاندانش میگذاری همون اعمالی رو انجام میدی که رقیه و زینب انجام دادند...
بعد از عید قربان اما یک نگرانی توی دلت میفته الان رقیه کجاست؟کاروان به سمت چه منزلگاهی میره؟
چند روز بعد که برای برگشتن به شهرت آماده میشیفکر میکنی رباب در این سفر طولانی در این بیابان سخت چه طور میگذرونه؟هی دائم نگران همسفر هات هستی کجا میروند؟رسیدن؟اتفاقی براشون نیفتاده باشه ؟نکنه بچه ها توی این راه دراز اذیت بشن... نکنه پاهای ظریفشون آبله ببنده؟گرسنه نیستند؟ تشنه نیستند؟
و حالا امروزچند روزی هست که برگشتمدوستان و فامیل به دیدارم اومدند ، خستگی سفر از تنم در رفته شنیدم که یک روزه که کاروان در وادی کرب و بلا مستقر شده اند و من امادلم هنوز شور این کاروان حج ناتمام را میزند...
۱۰ ذی الحجه هر سال برای حاجی ها عیده،چرا که قربانی خودشون رو در راه خدا دادند و امید به قبولی حج دارند
کاروان سال ۶۱ اما ۱۰ ذی الحجه قربانی نکرد... و فدیناه بذبح عظیم... قربانی ۱۰ محرم انجام میشه...از این جا نظم حج به هم میریزه...
تا الان میدونستی هر جا میری جا پای حسین (ع) میگذاری جا پای خاندانش میگذاری همون اعمالی رو انجام میدی که رقیه و زینب انجام دادند...
بعد از عید قربان اما یک نگرانی توی دلت میفته الان رقیه کجاست؟کاروان به سمت چه منزلگاهی میره؟
چند روز بعد که برای برگشتن به شهرت آماده میشیفکر میکنی رباب در این سفر طولانی در این بیابان سخت چه طور میگذرونه؟هی دائم نگران همسفر هات هستی کجا میروند؟رسیدن؟اتفاقی براشون نیفتاده باشه ؟نکنه بچه ها توی این راه دراز اذیت بشن... نکنه پاهای ظریفشون آبله ببنده؟گرسنه نیستند؟ تشنه نیستند؟
و حالا امروزچند روزی هست که برگشتمدوستان و فامیل به دیدارم اومدند ، خستگی سفر از تنم در رفته شنیدم که یک روزه که کاروان در وادی کرب و بلا مستقر شده اند و من امادلم هنوز شور این کاروان حج ناتمام را میزند...
۹:۱۳
۲۲ تیر
۷ محرمروز علی اصغر
مستحب است میان صفا و مروه هروله کنینه تمام آن رابخش کوچکیچون که مادری برای تشنگی طفلشبیتاب شده بود میدوید ، سراسیمه بود میرفت می آمدمیان دو کوهچقدر طول کشید؟ سی دقیقه ؟ سه ساعت؟ گمان نمیکنم سه روز شده باشدهفت بار فاصله بین دو کوهدشمنی در کار نبودو نه سه شعبه ایکودک چه شد؟عاقبت سیراب شدو همه مسلمانان نه زن هامرد هایشان به خاطر شور دل آن بانوسال هاست بین این دو کوه راهفت بار هروله میکنندو بعد سیراب میشوندو برای اهل خانه و شهرشان میبرند از آبی که از زیر پای طفل جاری شدو هنوز جاریست...
️
کل یوم عاشوراو کل ارض کربلا
مستحب است میان صفا و مروه هروله کنینه تمام آن رابخش کوچکیچون که مادری برای تشنگی طفلشبیتاب شده بود میدوید ، سراسیمه بود میرفت می آمدمیان دو کوهچقدر طول کشید؟ سی دقیقه ؟ سه ساعت؟ گمان نمیکنم سه روز شده باشدهفت بار فاصله بین دو کوهدشمنی در کار نبودو نه سه شعبه ایکودک چه شد؟عاقبت سیراب شدو همه مسلمانان نه زن هامرد هایشان به خاطر شور دل آن بانوسال هاست بین این دو کوه راهفت بار هروله میکنندو بعد سیراب میشوندو برای اهل خانه و شهرشان میبرند از آبی که از زیر پای طفل جاری شدو هنوز جاریست...
️
کل یوم عاشوراو کل ارض کربلا
۲۰:۲۸
حالا فکر کن اباعبدالله بین صفا و مروههروله میکندرباب هم هست پشت سر امامش اعمال انجام میدهد گمان میکنم علی هم در آغوشش باشدشاید بین این هفت بار شیر هم خورده باشد و بعد رباب از آب زمزم به او خورانده باشدشاید رباب موقع نوشیدن آب زمزمبرای طفلش دعا کرده چه آرزوهایی که برایش نداشتهشاید به او گفته باشدبنوش فرزندم این آب زمزم است که جدت محمد مصطفی (ص) گفت سوغات مکه است این اولین سفر مکه ات است چه سفر ها که قرار است با هم برویم پسرم!بنوش طفلکم که متبرک است...یعنی خدا آن را مایه برکت قرار دادهخدای مهربان که مواظب همه ی بچه هاستاین چشمه را برای جد تو اسماعیل جوشاندتا سیراب شودو برای قلب مادرش ...تا آرام بگیرد و از بیتابیدق نکند...
۲۰:۲۸
۲۴ تیر
زیر و زِبَر
۷ محرم روز علی اصغر مستحب است میان صفا و مروه هروله کنی نه تمام آن را بخش کوچکی چون که مادری برای تشنگی طفلش بیتاب شده بود میدوید ، سراسیمه بود میرفت می آمد میان دو کوه چقدر طول کشید؟ سی دقیقه ؟ سه ساعت؟ گمان نمیکنم سه روز شده باشد هفت بار فاصله بین دو کوه دشمنی در کار نبود و نه سه شعبه ای کودک چه شد؟ عاقبت سیراب شد و همه مسلمانان نه زن ها مرد هایشان به خاطر شور دل آن بانو سال هاست بین این دو کوه را هفت بار هروله میکنند و بعد سیراب میشوند و برای اهل خانه و شهرشان میبرند از آبی که از زیر پای طفل جاری شد و هنوز جاریست... ️ کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
۸ محرمروز علی اکبر
آن طفلقد کشید برومند شدجوان شد تا جایی که پدر ، حظ جوانیش را ببرد
بهتر از من میدانیدداستان گلویی که بریده نشد
پدری کهعزادار پسرش نشد با جوانش به قتلگاه رفتبا جوانش بازگشتنه روی عبانه اربا اربا
قربانی داداما نه پسرش نه برادرشنه حتی یک نفر از خاندان و عشیره اش
همسرشتسلیم بود امااسیر نشد...معطل رقاصه های دروازه شهر نشدخیمه اش آتش نگرفت
خواهرش؟ دخترش؟...
️
کل یوم عاشوراو کل ارض کربلا
آن طفلقد کشید برومند شدجوان شد تا جایی که پدر ، حظ جوانیش را ببرد
بهتر از من میدانیدداستان گلویی که بریده نشد
پدری کهعزادار پسرش نشد با جوانش به قتلگاه رفتبا جوانش بازگشتنه روی عبانه اربا اربا
قربانی داداما نه پسرش نه برادرشنه حتی یک نفر از خاندان و عشیره اش
همسرشتسلیم بود امااسیر نشد...معطل رقاصه های دروازه شهر نشدخیمه اش آتش نگرفت
خواهرش؟ دخترش؟...
️
کل یوم عاشوراو کل ارض کربلا
۶:۴۸
پسرم
من، تو را در همه ی کرب و بلا میبینمهر کجا مینگرم ، جسم تو را میبینم...
من، تو را در همه ی کرب و بلا میبینمهر کجا مینگرم ، جسم تو را میبینم...
۶:۵۲
۱۶:۵۹
۱۶:۵۹
۲۵ تیر
زیر و زِبَر
تصویر
خیلی از واریزی های پارسالده تومنی بود مبالغ کمکه کار های بزرگ میکنن
۷:۱۱
۷:۲۲
۲۶ تیر
مستان همهافتاده و ساقی نمانده...
یک گل برای باغبان باقی نمانده...
#عاشورا
یک گل برای باغبان باقی نمانده...
#عاشورا
۵:۳۴
زیر و زِبَر
مستان همه افتاده و ساقی نمانده... یک گل برای باغبان باقی نمانده... #عاشورا
Mohammad Ali Karimkhani - Mastan hame Oftade (320).mp3
۰۳:۴۷-۸.۶۹ مگابایت
۸:۲۴
شاه گفتا کربلا امروز میدان من استعید قربان من است،عید قربان من است
خواهرم زینب پرستار یتیمان من است عید قربان من است،عید قربان من است
خواهرم زینب پرستار یتیمان من است عید قربان من است،عید قربان من است
۱۹:۱۶
بازارسال شده از کاروان حج 13174 هرندی زاده اصفهان
-1144250621_-1929759529.mp3
۰۷:۵۹-۱۸.۳ مگابایت
۱۹:۱۶
امروز کاروان حسین بن علی(ع)اعمال حج را کامل کردند و قربانی خویش را به درگاه الهی پیشکش کردند
اللهم تقبل هذالقربان اللهم تقبل هذا القلیل
اللهم تقبل هذالقربان اللهم تقبل هذا القلیل
۱۹:۱۶
به خدا که محرم بعد از حج خیلی سنگین تره....
۱۹:۱۶
آقاجانما را ببخش که از غم تو جان نمیدهیم
۱۹:۱۶
۱۲ شهریور
برای شهادت امام حسن(ع)
آخرین رمی جمرات که رفتیمآخرین اعمال قبل از بازگشت از منا به مکهخیلی شلوغ بود باید به سختی نزدیک میشدی و سنگ میزدی انرژی زیادی میگرفت و سنگ ها به خطا میرفتبا برادر رفتیم دستش حائل بوداولین جمره را سنگ زدم به عقب برگشتم تا برادر سنگ نیابتی را هم بزند تا سراغ جمره بعدی برویم
بر خلاف روزهای قبل که چادر عربی سر میکردمچادر ایرانی سرم بود همان چادری که علامت کاروان را پشتش دوخته بودمکه یک پرچم ایران بزرگ خودنمایی میکرد
موقع بازگشت به عقب ضربه ی سنگینی در شانه ام احساس کردمحس کردم دردش در یک آن در تمام بدنم پیچیدبی اختیار چرخیدم تا ببینم چه کسی بوده!یک مرد قوی هیکل, احتمالا عرب، با یک لبخند پهن ناشی از رضایت!چهره رنجور مرا که دید مشتش را گره کرد جلوی صورتم آورد!پوزخندی زد و بلند خندید!مشت را چند باری جلوی صورتم تکان داد که یعنیزدم ! خوب هم زدم باز هم میزنم!!!
تمام وجودم خشم شده بود!حساب کردم بطری پر از سنگ دستم را به راحتی میتوانستم توی صورتش بکوبم یک لحظه گفتم، اگر این مشت و این غیض و پوزخند به خاطر پرچم ایران و چادر بچه شیعه باشد ، و مشت متقابل من به خاطر درد و خشم خودم! یک جای معادله میلنگد...
دستم را پایین آوردم و رد شدمدرد پیچیده بود ، نمیتوانستم راه برومیا حتی به راحتی نفس بکشمگریه ام گرفت نه به خاطر درداز مظلومیت چادری که نشان از حب زهرا (س)دارد و بعد از هزار سالهنوز در همین سرزمین آتش بغض عده ای را شعله ور میکند...کوچه های مدینه ، یا کوهستان های مکه... چه فرقی میکند...
جلوتر رفتم چند نفر از کاروان متوجهم شدند شرح ماجرا را که گفتم، گفتند : مگر برادرت نبود که تو را اینگونه زدند...
اشکم سرازیر شدذهنم پر کشید به کوچه بنی هاشم آن جا که حسن(ع) بود... حسن(ع) دید که مادر را...شاید کسی بعدا از او پرسید , مگر تو نبودی که...
چقدر آن روز روضه کوچه خواندیم و گریه کردیم...در کنار ستون ها و حاجی هایی که شیطان را نشانه گرفته اند و گاهی چه دلبری ها که از شیطان نمیکنند...
خلاصه کهمن که ناچیز ناچیز ناچیزم اما آنجا فهمیدم ،چادر زهرا(س)، هنوز در کوچه پس کوچه های دنیا، سیلی میخورد...
صلی الله علیک یا امنا یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک یا حسن بن علی ایها المجتبی...
آخرین رمی جمرات که رفتیمآخرین اعمال قبل از بازگشت از منا به مکهخیلی شلوغ بود باید به سختی نزدیک میشدی و سنگ میزدی انرژی زیادی میگرفت و سنگ ها به خطا میرفتبا برادر رفتیم دستش حائل بوداولین جمره را سنگ زدم به عقب برگشتم تا برادر سنگ نیابتی را هم بزند تا سراغ جمره بعدی برویم
بر خلاف روزهای قبل که چادر عربی سر میکردمچادر ایرانی سرم بود همان چادری که علامت کاروان را پشتش دوخته بودمکه یک پرچم ایران بزرگ خودنمایی میکرد
موقع بازگشت به عقب ضربه ی سنگینی در شانه ام احساس کردمحس کردم دردش در یک آن در تمام بدنم پیچیدبی اختیار چرخیدم تا ببینم چه کسی بوده!یک مرد قوی هیکل, احتمالا عرب، با یک لبخند پهن ناشی از رضایت!چهره رنجور مرا که دید مشتش را گره کرد جلوی صورتم آورد!پوزخندی زد و بلند خندید!مشت را چند باری جلوی صورتم تکان داد که یعنیزدم ! خوب هم زدم باز هم میزنم!!!
تمام وجودم خشم شده بود!حساب کردم بطری پر از سنگ دستم را به راحتی میتوانستم توی صورتش بکوبم یک لحظه گفتم، اگر این مشت و این غیض و پوزخند به خاطر پرچم ایران و چادر بچه شیعه باشد ، و مشت متقابل من به خاطر درد و خشم خودم! یک جای معادله میلنگد...
دستم را پایین آوردم و رد شدمدرد پیچیده بود ، نمیتوانستم راه برومیا حتی به راحتی نفس بکشمگریه ام گرفت نه به خاطر درداز مظلومیت چادری که نشان از حب زهرا (س)دارد و بعد از هزار سالهنوز در همین سرزمین آتش بغض عده ای را شعله ور میکند...کوچه های مدینه ، یا کوهستان های مکه... چه فرقی میکند...
جلوتر رفتم چند نفر از کاروان متوجهم شدند شرح ماجرا را که گفتم، گفتند : مگر برادرت نبود که تو را اینگونه زدند...
اشکم سرازیر شدذهنم پر کشید به کوچه بنی هاشم آن جا که حسن(ع) بود... حسن(ع) دید که مادر را...شاید کسی بعدا از او پرسید , مگر تو نبودی که...
چقدر آن روز روضه کوچه خواندیم و گریه کردیم...در کنار ستون ها و حاجی هایی که شیطان را نشانه گرفته اند و گاهی چه دلبری ها که از شیطان نمیکنند...
خلاصه کهمن که ناچیز ناچیز ناچیزم اما آنجا فهمیدم ،چادر زهرا(س)، هنوز در کوچه پس کوچه های دنیا، سیلی میخورد...
صلی الله علیک یا امنا یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک یا حسن بن علی ایها المجتبی...
۲۱:۳۷
به خاطر دوشنبه که خیلی امام حسنی بود:
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد و غبار قبلا این صحنه را... نمیدانم در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم... دست من را بگیر، گریه نکن مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد پیش چشمان بیتفاوت ما نالههایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضهی کیست طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانهای مشکی است
** با خودم فکر میکنم حالا کوچه ما چقدر تاریک است گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه راستی! فاطمیه نزدیک است...
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد و غبار قبلا این صحنه را... نمیدانم در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم... دست من را بگیر، گریه نکن مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد پیش چشمان بیتفاوت ما نالههایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضهی کیست طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانهای مشکی است
** با خودم فکر میکنم حالا کوچه ما چقدر تاریک است گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه راستی! فاطمیه نزدیک است...
۲۱:۵۶