ش

شعر‌و‌غزل چامه

۱۶,۵۴۴عضو

۱۹ آبان

دوش به خواب دیده‌ام روی ندیدهٔ تو راوز مژه آب داده‌ام باغ نچیدهٔ تو را
قطره خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلمبه که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تورام به خود نموده‌ام باز رمیدهٔ تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیده‌ام سخنچون شنوم ز دیگران حرف شنیدهٔ تو را
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببینپشت خمیده مرا، قد کشیدهٔ تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولیچنگ نمی‌توان زدن زلف خمیدهٔ تو را
شام نمی‌شود دگر صبح کسی که هر سحرزان خم طره بنگرد صبح دمیدهٔ تو را
خسته طرهٔ تو را چاره نکرد لعل تومهره نداد خاصیت، مار گزیدهٔ تو را
ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینه‌امشکر خدا که دوختم جیب دریدهٔ تو را
دست مکش به موی او مات مشو به روی اوتا نکشد به خون دل دامن دیدهٔ تو را
باز فروغی از درت روی طلب کجا بردزان که کسی نمی‌خرد هیچ خریدهٔ تو را
#فروغی_بسطامی @chaameghazal undefined

۶:۴۴

هرچند هوای دل من طوفانی استبنیاد دلم نهاده بر ویرانی است
در من اما پلی است از درد و نیازمی‌خواندم آن سوی که آبادانی است
#سلمان_هراتی@chaameghazal undefined

۱۰:۵۳

کدام آغوشِ پُر مهری، پناهم می‌شود امشب؟بر و دوشِ که آیا تکیه‌گاهم می‌شود امشب؟
در این برفِ خزانی- یا زمستانی! – که می‌باردکدامین چترِ گیسویی، پناهم می‌شود امشب؟
رسد تا رستمی از ره، منیژه‌وار، رویِ کهامیدِ زیستن، در قعرِ چاهم می‌شود امشب؟
نسوزد تا سمومِ وحشتِ پاییزش از ریشهچه کس پرچینِ باغِ بی‌گناهم می‌شود امشب؟
تبِ خواهش، تنم را می‌گدازد، کو؟ کدام آغوش،حریفِ تا سحرگاهِ گناهم می‌شود امشب؟
بخوانم تا کتابِ عشق را، در روشنی‌هایشچه کس شمعِ شبستانِ سیاهم می‌شود امشب؟
شراب و شاهد و شیرینی، این است آن‌چه می‌خواهمکُجا؟ پیشِ که این عشرت فراهم می‌شود امشب؟
نياز چشم‌هايم را، كه مى‌فهمد؟ كدامين چشم،به باز آيينه گردان نگاهم می‌شود امشب؟
شبم را شعر روشن مى‌كند چون ماهتاب، امّاكدامين مهربان، خورشيد ماهم مى‌شود امشب؟
«شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل»چه چشمِ روشنی، فانوسِ راهم می‌شود امشب؟
#حسین_منزوى@chaameghazal undefined

۱۷:۰۰

۲۰ آبان

سر، در رهش نهادم و کاری به سر نرفتبا او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
پایم ز دست رفت و نیامد رهم به سردر راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
بیچاره را چو در طلبش، پای سست گشتبرخاست تا به سر برود هم به سر نرفت
مسکین دلم، به کوی تو رفت و مقیم شددیگر از آن مقام به جایی دگر نرفت
گفتم منش، که از سر آن زلف، در گذرز آنجا که بود یک سر مو، پیش‌تر نرفت
دل تا درآورد، ز درش، با وصال دوستاز هر دری، درآمد و کاری به در نرفت
پروردمت به خون جگر، سال‌ها چو مشکوانگه چه خون که از تو مرا در جگر نرفت
از آنچه رفت بر سر ما از هوای دوستبر شمع، شمه‌ای ز هوای سحر نرفت
نگرفت در تو قصه سلمان و شب نبودکاتش ز سوز او به سر شمع، در نرفت
#سلمان_ساوجی@chaameghazal 🪭

۶:۵۲

ز کینه دور بوَد سینه‌ای که من دارمغبار نیست بر آیینه‌ای که من دارم
ز چشم پرگهرم اختران عجب دارندکه غافلند ز گنجینه‌ای که من دارم
به هجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیستیکی‌ست شنبه و آدینه‌ای که من دارم
سیاهی از رخ شب می‌رود ولی از دلنمی‌رود غم دیرینه‌ای که من دارم
تو اهل درد نه‌ای ورنه آتشی جان‌سوززبانه می‌کشد از سینه‌ای که من دارم
رهی ز چشمهٔ خورشید تابناک‌تر استبه روشنی دل بی‌کینه‌ای که من دارم
#رهی_معیری@chaameghazal undefined

۱۰:۵۸

56.Ahooye Vahshi.mp3

۰۵:۴۶-۹.۵۵ مگابایت

۱۶:۵۸

الا ای آهوی وحشی کجاییمرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کسدد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیممراد هم بجوییم ار توانیم
که می‌بینم که این دشت مشوشچراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقانرفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآیدز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمدکه فالم لا تذرنی فرداً آمد
چنینم هست یاد از پیر دانافراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینیبه لطفش گفت رندی ره‌نشینی
که ای سالک چه در انبانه داریبیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارمولی سیمرغ می‌باید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانشکه از ما بی‌نشان است آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانیچو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی
مده جام می و پای گل از دستولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمه‌ای و طرف جویینم اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین سازکه خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوستدارانموافق گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جداییکه گویی خود نبوده‌ست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیشمدد بخشش از آب دیدهٔ خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارامسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارک‌پی تواندکه این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خر مهره بگذرز طرزی کآن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریرتو از نون والقلم می‌پرس تفسیر
روان را با خرد درهم سرشتموز آن تخمی که حاصل بود کشتم
فرح‌بخشی در این ترکیب پیداستکه نغز شعر و مغز جان اجزاست
بیا وز نکهت این طیب امیدمشام جان معطر ساز جاوید
که این نافه ز چین جیب حور استنه آن آهو که از مردم نفور است
رفیقان قدر یکدیگر بدانیدچو معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات نصیحت گو همین استکه سنگ‌انداز هجران در کمین است
#حافظ @chaameghazal undefined

۱۶:۵۸

۲۱ آبان

حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجدبیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد
سماع انس که دیوانگان از آن مستندبه سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد
میسّرت نشود عاشقی و مستوریورع به خانه خمّار در نمی‌گنجد
چنان فراخ نشستست یار در دل تنگکه بیش زحمت اغیار در نمی‌گنجد
تو را چنان که تویی من صفت ندانم کردکه عرض جامه به بازار در نمی‌گنجد
دگر به صورتِ هیچ آفریده دل ندهمکه با تو صورت دیوار در نمی‌گنجد
خبر که می‌دهد امشب رقیب مسکین را؟که سگ به زاویه غار در نمی‌گنجد
چو گل به بار بود همنشین خار بودچو در کنار بود خار در نمی‌گنجد
چنان ارادت و شوقست در میان دو دوستکه سعی دشمن خون‌خوار در نمی‌گنجد
به چشمِ دل نظرت می‌کنم که دیدهٔ سرز برق شعلهٔ دیدار در نمی‌گنجد
ز دوستان که تو را هست جای سعدی نیستگدا میان خریدار در نمی‌گنجد
#سعدی@chaameghazal undefined

۶:۵۲

زیاده از سر من! بی‌سبب تویی یارمکجا شبیه تو هستم، که از تو کم دارم
دمی که با تو بزرگم، به خود نمی‌گنجمبرای حبس خودم، کوچک است دیوارم
مباد پرده بگیری ز غیبتت امروزبرای روز مبادا فقط تو را دارم
هزار بار شکستی مرا، هزاران بار...بساز و یاد بده تا چگونه بشمارم
بچرخ و کوزه‌ گری کن! تو فوت و فن داریکه چشمه می‌گذرد از سرشت آوارم
اگر طمع ببرم بر لبم نمی‌خندیچرا به گریه بگویم که دوستت دارم
چنان به شاعری‌ام خو گرفته‌ام بی توکه از ترانه امید غزل شدن دارم
خیال شرح دلم بود بر سنگ صبور!خدا نخواست تو را بیش از این بیازارم
#علی_داوودی@chaameghazal undefined

۱۰:۴۵

Nazeri - Chashm Be Rah.mp3

۰۷:۰۲-۶.۷۵ مگابایت

۱۶:۵۴

تو را من چشم در راهمشباهنگامکه می‌گیرند در شاخ تلاجن،سایه‌ها رنگ سیاهیوزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم،تو را من چشم در راهمشباهنگام...
در آن دمکه بر جا درّه‌ها چون مرده مارانخفتگان‌انددر آن نوبتکه بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی، دامگرم یاد آوری یا نهمن از یادت نمی‌کاهم
تو را من چشم در راهم...
#نیما_یوشیج@chaameghazal undefined

۱۶:۵۴

۲۲ آبان

چشم جادوی تو در دلجویی اهل نیازهیچ کوتاهی ندارد عمر مژگانش دراز
رشته جان و رگ دل در خم مژگان اوستهیچکس دیدی به یک مضراب بنوازد دو ساز
هرکسی سازی به ذوق خویشتن سر می‌کنددل میان مطربان خوش کرده یار دلنواز
جامه دیوانگی بر قد هرکس راست نیستاز دوصد دیوانه یک تن نیست عریانی تراز
در قمار عشق بازی با تو نقشم خوش نشستچون؟ نباشد اینچنین تو پاک بر، من پاکباز
از نشان خون ناحق کشتگان او را چه باکبال گنجشک است فرش آشیان شاهباز
تا نبود این تاج زرین بر سرش آسوده بودشمع افتاد از هوای سرفرازی در گداز
شعر اگر وحی است محتاج سخن‌فهمان بودچون ممیز در میان نبود چه سود از امتیاز
بیشتر ما را کلیم آفت رسد ز ابنای جنسشیشه از سنگست و از وی بیش دارد احتراز
#کلیم_کاشانی @chaameghazal undefined

۶:۴۲

دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر داردزبان کز شکوه‌ام پر زهر بود اکنون شکر دارد
دگر راهِ کدامین کاروانِ صبر خواهد زدکه چشمش صد نگهبان در کمینگاهِ نظر دارد
به یک صحبت که با او داشت دل کز من بحل بادادگر نامد ز من یادش بلی صحبت اثر دارد
دعاهای سحر گویند می‌دارد اثر آریاثر می‌دارد اما کی شبِ عاشق سحر دارد
ز هر کس بیشتر مهرِ تو دارم وین دلیلم بسکه هر کس را فزون‌تر مهر حسرت بیشتر دارد
عجب نبود ز وحشی گریه‌های تلخِ ناکامیکه زهرآلوده پیکان‌های حسرت بر جگر دارد
#وحشی_بافقی @chaameghazal undefined

۱۰:۴۸

124257885.mp3

۰۵:۰۱-۴.۴۴ مگابایت

۱۶:۵۱

بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستمبده ای حاتم مستان قدح زفت به دستم
هله ای سرده مستان به غضب روی مگردانکه من از عربده ناگه قدحی چند شکستم
چه کم آید قدح آن را که دهد بیست سبوکشبشکن شیشه هستی که چو تو نیست پرستم
تو مپرسم که کیی تو بده آن ساغر شش سوچو شدم مست ببینی چه کسستم چه کسستم
چو من از باده پرستی شده‌ام غرقه مستیدگرم خیره چه جویی که من از جوی تو جستم
بده ای خواجه بابا مکن امروز محاباکه رگ غصه بریدم ز غم و غصه برستم
چو منم سایه حسنت بکنم آنچ بکردیچو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم
منم آن مست دهلزن که شدم مست به میداندهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم
خمش ار فانی راهی که فنا خامشی آردچو رهیدیم ز هستی تو مکن باز به هستم
#مولوی @chaameghazal undefined

۱۶:۵۱

۲۳ آبان

برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داریکجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری
چه محتاجی به آرایش؟ که پیش نقش روی توکس از حیرت نمی‌داند که بر تن زیوری داری
من مسکین سری دارم، فدای مهر توست، ارچهتو صد چون من به هر‌‌جایی و هر‌جایی سری داری
نشاید پُر نظر کردن به رویت، کان سعادت رامبارک‌ناظری باید، که نیکو‌منظری داری
نثار توست سیم اشک من، لیکن کجا باشد؟بر تو سیم را قدری، که خود سیمین‌بری داری
شکایت کردم از جور تو یاران را و گفتندم:برو بارش به جان می‌کش، که نازک‌دلبری داری
چو فرهاد، اوحدی، دانم که روزی بر سر کویتببازد جان شیرین را، که شیرین‌شکری داری
#اوحدی_مراغه‌ای @chaameghazal undefined

۶:۵۳

آیینهٔ جادو چه به زودی چه به دیریسنگی‌ست که می‌آید و باید بپذیری
بسیار کس از مرگ رهیدند ولی تواز ترس مقدّر شده هر روز بمیری
خوب است به حمام نظر داشته باشیآلوده شدی چون به امیری و کبیری
تاچند مگر سلطنت باد خزان است؟گیرم ببرد «نرگس» و «نسرین» به اسیری
تاریخ اگر کور نمی‌بود، نمی‌دادنادیده به هر «خواجه» و هر «لنگ» امیری
هر «فضل»، «شرافت» نبود ورنه چه می‌داشت؟«بوالفضل» هدر داده جوانی به دبیری
بسیار جوان رفت که ما لال کپیدیمتا ننگ جوانی برسانیم به پیری
وقت است که فریاد شوی درد کسی راای «شعر»! نه آروغ منی از سرِ سیری
#مهدی_فرجی @chaameghazal undefined

۱۰:۵۲

03. Dela Didi.mp3

۰۷:۴۱-۱۷.۶۷ مگابایت

۱۶:۵۸

دلا دیدی که خورشید از شب سردچو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگونجهان دشت شقایق گشت ازین خون
نگر تا این شب خونین سحر کردچه خنجرها که از دلها گذر کرد
زهر خون دلی سروی قد افراشتز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو استدلا این یادگار خون سرو است
#هوشنگ_ابتهاج @chaameghazal undefined

۱۶:۵۸

۲۴ آبان

خانهٔ پیرزن تهِ کوچهپشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچکواقعا روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهرمنتظر بود «در زدن» ها را
دمِ در می‌نشست و با لبخند جفت می‌کرد «آمدن» ها را
روضه‌خوان محله می‌آمد«میرزا» با دوچرخه، آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیرمثل هر هفته سینه‌اش خسته
“ای شهِ تشنه لب! سلامٌ علیک”ای شهِ تشنه لب... چه آوازی
زیر و بم‌های گوشه‌ی دشتیشعرهای وصال شیرازی
می‌نشستیم گوشه‌ی مجلسبا همان شور و اشتیاقی که…
چقدَر خوب یاد من ماندهدر و دیوار آن اتاقی که
یک طرف جمله‌ی”خوش آمده‌ایدبه عزای حسین” بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می‌گردد دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاستتوی این خانه‌ی چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه به سر و سینه می‌زند کتری
عطر پر رنگ چایی روضهزیر و رو کرده خانه‌ی او را
چقدَر ناگهان هوس کردمطعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهرروی آن برگ‌های رنگارنگ
با تمام وجود راهی کردپسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و بازپستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبه‌ی آخرروضه‌ی میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شدکمی از خاک کربلا در مشت
السلامُ علیک گفت و سپسروضه‌ی قتلگاه او را کشت
تا همیشه نمی‌برم از یادروضهٔ آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارمکربلای نرفته ی او را
#سیدحمیدرضا_برقعی @chaameghazal undefined

۶:۴۲