ش

شعر‌و‌غزل چامه

۱۶,۴۰۳عضو
چرا تو ای شکسته‌دل خدا خدا نمی‌کنی؟خدای چاره‌ساز را، چرا صدا نمی‌کنی؟
به هر لب دعای تو فرشته بوسه می‌زندبرای درد بی‌امان چرا دعا نمی‌کنی؟
ز پرنیان بسترت شبی جدا نبوده‌ایپرند خواب را ز خود چرا جدا نمی‌کنی؟
به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می‌کندبه وقت گریه‌ها چرا خدا خدا نمی‌کنی؟
سحر ز باغ ناله‌ها، گل مراد می‌دمدبه نیمه‌شب چرا لبی به ناله وا نمی‌کنی؟
دل تو مانده در قفس جدا ز آشیان خودپرندهٔ اسیر را، چرا رها نمی‌کنی؟
ز اشک نقره‌فام خود به کیمیای نیم‌شبمس سیاه قلب را چرا طلا نمی‌کنی؟
به بند کبر و ناز خود از آن اسیر مانده‌ایکه روی عجز و بندگی به کبریا نمی‌کنی
#مهدی_سهیلی @chaameghazal undefined

۱۶:۵۶

در منزلِ خجستهٔ اسفند–همسایهٔ سراچهٔ فروردین–با شاخه‌های تُرد، بلوغ جوانه‌هاباران به چشم‌روشنیِ صبح آمده‌ست.زشت است اگر که من–یار قدیم و همدمِ همساغرِ سحر–در کوچه‌های خامش و خلوت نجویمشیابا جامِ شعرِ خویشخوش‌آمد نگویمش.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی @chaameghazal undefined

۶:۴۶

دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفسدوباره عشق دوباره هویٰ دوباره هوس
دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهاردوباره باغ من و فصلِ تو، نسيمِ نفس
دوباره باد بهاری- همان نه گرم و نه سرددوباره آن وزش می‌خوش آن نسیم ملس
دوباره مزمزه‌ای از شراب کهنهٔ عشقدوباره جامی از آن تند تلخوارهٔ گس
دوباره همسفری با تو تا حوالی وصلدوباره طنطنهٔ‌ کاروان طنین جرس
نگويمت که بیامیز با من اما، آهبعیدتر منشين از حدود زمزمه‌رس
که با تو حرف نگفته بسی به دل دارمکه با بسامدش این عمرها نیاید بس
کبوترم؛ به تکاپوی شاخه‌ای زیتونقیاس من نه به سیمرغ می‌رسد نه مگس
برای باختنِ آن، به راهِ آزادی استاگر نکوفته‌ام سر به میله‌های قفس
#حسین_منزوی @chaameghazal undefined

۱۰:۴۵

نغمه نوروزی، استاد بنان.mp3

۰۴:۵۳-۴.۵۴ مگابایت

۱۷:۰۰

گل من بستان گشته رویتچمن از گل شد، چون سر کویت
بلبل از مستیهر نفس نغمه‌ای سر کند
لاله آراید چهر زیبا راسبزه درگیرد روی صحرا را
قطره باران چهره لاله را تر کند
با مینای می آماده کن نی راهان مطرب بزن، ساقی بده می را
کز بلبل آید نغمه نوروزیپر کن قدح از شادی پیروزی
دلدادگان را ای گل صلا دهجامی ز ما گیر بوسی به ما ده
نوگلی پیدا در بهاران کنروی و مویش را بوسه باران کن
هر دم از شادی خنده زن، باده خور پای گل
لاله گر خواهی؟ آتشین رویشسنبل ار جویی تار گیسویش
گل اگر باید چهره او نگر جای گل
شد فصل گل و من دور از آن ماهمای سرو روان، وصلت به جان خواهم
بازآ که چون گل، در کنارم باشیدر نوبهاران، نوبهارم باشی
دلدادگان را، ای گل صلا دهجامی ز ما گیر، بوسی به ما ده
#رهی_معیری @chaameghazal undefined

۱۷:۰۰

نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشیکه بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشکه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولیوعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر استحیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصهٔ دنیا به گزافگر شب و روز در این قصهٔ مشکل باشی
گر چه راهی‌ست پر از بیم ز ما تا بر دوسترفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشدصید آن شاهد مطبوع‌شمایل باشی
#حافظ @chaameghazal undefined

۶:۴۳

نماند هیچ ز معنی ز بس که کرد قمارولی به حکم دل از شاه خشت زر دارد
مگو که دخل ندارد به سرچراغی منز خرج گریهٔ من آن صنم خبر دارد
جهان و هرچه در او هست ملک شیرخداستاگر به خاک زند یا ز خاک بردارد
بریز باده که مستغنی‌ام ز دولت غیربریز باده که هوشیاری‌ام خطر دارد
سیاهی ظلمات است، جرأتی بطلبسفر به هند کند حمزه چون جگر دارد
وان‌یکاد بخوان در حمایتم پی وصل فراق گرچه شریف است بس خطر دارد
#محمد_سهرابی@chaameghazal undefined

۱۰:۴۷

ri - Ghofle Zendan - www.telegram.me~IranSongs.mp3

۰۶:۰۲-۵.۵۷ مگابایت

۱۶:۴۸

باز آمدم.mp3

۰۴:۳۱-۴.۱۷ مگابایت

۱۶:۵۰

Arash Ghasemi(Ghofle Zendan).mp3

۰۴:۱۴-۹.۷۷ مگابایت

۱۶:۵۱

Mohammad Mohammadi Baz Amadam.mp3

۰۳:۱۰-۷.۲۹ مگابایت

۱۶:۵۲

باز آمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنموین چرخِ مردمْ‌خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت‌اخترِ بی‌آب را، کین خاکیان را می‌خورندهم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم
از شاهِ بی‌آغازْ من، پرّان شدم چون باز منتا جغدِ طوطی‌خوار را در دِیرِ ویران بشکنم
زآغاز عهدی کرده‌ام کاین جان فدایِ شه کنمبشکسته بادا پشتِ جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفم، شمشیر و فرمان در کفمتا گردنِ گردن‌کشان در پیشِ سلطان بشکنم
روزی دو، باغِ طاغیان گر سبز بینی، غم مخورچون اصل‌های بیخ‌شان از راهِ پنهان بشکنم
من نشکنم جز جور را یا ظالمِ بدغور راگر ذرّه‌ای دارد نمک گبرم اگر آن بشکنم
هر جا یکی‌گویی بُوَد، چوگانِ وحدت وی بردگویی که میدان نسپرد، در زخمِ چوگان بشکنم
گشتم مقیمِ بزم او، چون لطفْ دیدم عزمِ اوگشتم حقیرِ راه او، تا ساقِ شیطان بشکنم
چون در کفِ سلطان شدم، یک حبّه بودم کان شدمگر در ترازویم نهی، می‌دان که میزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانهٔ خود ره دهیپس تو ندانی این قدَر کاین بشکنم، آن بشکنم؟
گر پاسبان گوید که «هی!»، بر وی بریزم جامِ میدربان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گِرْدِ دل، از بیخ و اصلش برکنمگردون اگر دونی کند گردونِ گردان بشکنم
خوانِ کرم گسترده‌ای، مهمانِ خویشم برده‌ایگوشم چرا مالی اگر من گوشهٔ نان بشکنم؟
نی نی، منم سَرْخوان تو، سرخیلِ مهمانان ِتوجامی دو بر مهمان کنم، تا شرمِ مهمان بشکنم
ای که میانِ جانِ من تلقینِ شعرم می‌کنیگر تن زنم خامش کنم، ترسم که فرمان بشکنم
از شمسِ تبریزی اگر باده رسد، مستم کند،من لااُبالی‌وار خود اُستُونِ کیوان بشکنم #مولوی @chaameghazal undefined

۱۷:۰۴

عیار حسن ز صاحب‌نظر شود پیداکه قیمت گهر از دیده‌ور شود پیدا
دهد ثمر ز رگ و ریشهٔ درخت خبرنهفته‌های پدر از پسر شود پیدا
به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهانکه رنگ سرخ به خونِ جگر شود پیدا
هزار نامۀ عنقا ز کوه قاف رسیدنشد ز گمشدهٔ ما خبر شود پیدا
مشو به مُهر خموشی ز بی‌زبانان امنکه برق تیغ ز ابرِ سپر شود پیدا
مشو به موی سفید از فریبِ غفلت امنکه خواب‌های گران در سحر شود پیدا
اگر به صدق قدم در طریقِ عشق نهیتو را ز نقش قدم راهبر شود پیدا
تو شیشه‌دل، ندهی تن به سختیِ ایاموگرنه لعل ز کوه و کمر شود پیدا
درین زمانه که جوهرشناس نایاب استچه قدرِ مردمِ روشن‌گهر شود پیدا؟
ز حرصِ دانه درین کشتزار نزدیک استکه همچو مور تو را بال و پر شود پیدا
مجو ز هر دلِ افسرده، معنیِ روشنکه دل چو آب شود این گهر شود پیدا
ز همرهان ره دورست عمر جاویدانسفر خوش است اگر هم‌سفر شود پیدا
عیار فکر ز هم‌فکر می‌شود ظاهرکه روز معرکه صاحب‌جگر شود پیدا
توان ز ساده‌دلی یافت رازهای مراچو رشته‌ای که ز مغز گهر شود پیدا
اگر تو چون کف دریا سبک کنی خود راتو را سفینه ز موج خطر شود پیدا
زمین قابل اگر بهر فکر می‌طلبیز پیش مصرع ما بیشتر شود پیدا
به سیم قلب نگیرند صائب از اخواندرین زمانه عزیزی اگر شود پیدا
#صائب_تبریزی @chaameghazal undefined

۶:۵۰

رفتم به در خدای خود توبه کنموز هر گنه و خطای خود توبه کنم
تحقیق گناه می‌نمودم دیدمباید ز ثواب‌های خود توبه کنم
#صغیر_اصفهانی @chaameghazal undefined

۱۰:۵۱

سکوت وقت صدا و صدا زمان سکوتچه ماجرای عجیبی‌ست داستان سکوت
چه بغض‌ها که اسیرند در گلوی صداچه حرف‌ها که نگفته‌ست در دهان سکوت
چه خوب! راز مرا هیچ‌کس نمی‌داندبه این دلیل دعا می‌کنم به جان سکوت
کسی سراغ نگیرد ز من که می‌خواهمشراب گریه بنوشم در استکان سکوت
مرا تحمّل این راز در دل آسان نیستکه درد عشق نیرزد به امتحان سکوت
چه بود پرسش‌ات ای سنگدل که وقت جوابشکست قلبِ من و بغضِ ناگهانِ سکوت
شدیم پاک چو آیینه خیره در تو ولیسخن چگونه بگوییم با زبان سکوت؟
#احسان_انصاری@chaameghazal undefined

۱۶:۵۰

آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب استیا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟
تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسدهر دلی از حلقه‌ای در ذکرِ یارب یارب است
کشتهٔ چاه زنخدان توام کز هر طرفصد هزارش گردنِ جان زیرِ طوقِ غَبغَب است
شهسوارِ من که مه آیینه دارِ روی اوستتاجِ خورشیدِ بلندش خاکِ نعلِ مَرکَب است
عکسِ خِوی بر عارضَش بین کآفتابِ گرم رودر هوایِ آن عَرَق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد تَرکِ لعلِ یار و جام میزاهدان معذور داریدم که اینَم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زینبا سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است؟
آن که ناوَک بر دلِ من زیرِ چشمی می‌زندقوتِ جانِ حافظش در خندهٔ زیر لب است
آبِ حیوانش ز منقارِ بلاغت می‌چکدزاغِ کِلکِ من به نام ایزد چه عالی مشرب است
#حافظ @chaameghazal undefined

۶:۴۹

تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت اگرچه سِحر صوتت جذبهٔ داوود با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعدهٔ شداد بود اما برایم برگ برگش دوزخ نمرود با خود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را که رقص شعله‌ات در پیچ و تابش دود با خود داشت
«سیاوش»وار بیرون آمدم از امتحان گرچه - دل «سودابه»سانت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکه‌ام بگذار دریا ارمغان تو بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
#محمدعلی_بهمنی@chaameghazal 🪐

۱۰:۵۰

بر سر سجاده می‌افتاد چشمم تا به مِیشیشهٔ مِی با دهان باز می‌پرسید: کی؟
کاش از اول بر در میخانه می‌خواندم نمازحیف از آن عمری که شد در گوشهٔ محراب طی
نالهٔ جانسوز من بود آنچه او فریاد زدآه من بود آنچه عمری زیر لب می‌خواند نِی
کاش با ساقی حسابم پاک می‌شد، سال‌هاستاو به من جامی بدهکار است و من جانی به وی
من خطایی کمتر از بخشایشت دارم، ببخشای رفیق! ای رازدار! ای حاکم! ای بخشنده! ای...!
#فاضل_نظری @chaameghazal undefined

۱۶:۵۴

بهار صندلی‌اش را گذاشت توی تراس(دوباره با چه کسی وعده داشت توی تراس؟...)
صدای رادیوی جیبی‌اش بلند شد وبرای این زن عاشق نداشت چیزی خاص
نوار کاست محبوبش آن طرف‌ها بودگذاشت و به صدا گوش داد با وسواس...
[صدا هوا شد و از خاطرات او رد شدصدا پرنده شد و روی نرده‌ها سُر خوردصدا جنون شد و او بی‌حواس هق‌هق کردو زن بلند شد و رفت قرص تب‌بُر خورد...صدا شراب شد و از گلوش پایین رفتکه تلخناکی بدرود و بوسه با او بودکه بار آخر دیدارهای لب بر لببه کوچناکی اسفندِ بی پرستو بود...]
بهار نام قدیم زنی‌ست بی تقویم(زنی خزان‌زده در ابتدای فروردین/که موی بافته‌اش برفی زمستان است)زنی که داده به هر گونه عشق، ردّ تماس...
#کبری_موسوی_قهفرخی @chaameghazal 🪐

۶:۴۸

او رفته سال‌هاست ... چه می‌خواستم چه شداین نیز بخت ماست، چه می‌خواستم چه شد
آن بی‌وفا که لحظه‌ای از من جدا نبودحالا ببین کجاست، چه می‌خواستم چه شد
ای کاش گفته بود که آن آخرین نگاهپایان ماجراست، چه می‌خواستم چه شد
گویا وصال دوست که بر من حرام بودبر دیگران رواست، چه می‌خواستم چه شد
شعر مرا شنید و پسندید و گریه کرداما مرا نخواست، چه می‌خواستم چه شد
آغاز سال نو، من و داغ فراق توعید است یا عزاست؟ چه می‌خواستم چه شد
#سجاد_سامانی@chaameghazal undefined

۱۰:۴۹