از چرخ به هر گونه همیدار امیدوز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبُوَدپس موی سیاه من چرا گشت سفید
#حافظ@chaameghazal
گفتی که پس از سیاه رنگی نبُوَدپس موی سیاه من چرا گشت سفید
#حافظ@chaameghazal
۱۰:۵۶
هوا سرد است و برف آهسته باردز ابری ساکت و خاکستری رنگزمین را بارش مثقال مثقالفرستد پوشش فرسنگ فرسنگسرود کلبهی بیروزن شبسرود برف و باران است امشبولی از زوزههای باد پیداستکه شب مهمان توفان است امشبدوان بر پردههای برفها، بادروان بر بالهای باد، باراندرون کلبهی بیروزن شبشب توفانی سرد زمستان
آواز سگها:زمین سرد است و برف آلوده و ترهوا تاریک و توفان خشمناک استکشد - مانند گرگان - باد، زوزهولی ما نیکبختان را چه باک است؟کنار مطبخ ارباب، آنجابر آن خاک ارههای نرم خفتنچه لذتبخش و مطبوع است، و آنگاهعزیزم گفتم و جانم شنفتنوز آن تهماندههای سفره خوردنو گر آن هم نباشد استخوانیچه عمر راحتی دنیای خوبیچه ارباب عزیز و مهربانیولی شلاق! این دیگر بلاییستبلی، اما تحمل کرد بایددرست است اینکه الحق دردناک استولی ارباب آخر رحمش آیدگذارد چون فروکش کرد خشمشکه سر بر کفش و بر پایش گذاریمشمارد زخمهامان را و ما اینمحبت را غنیمت میشماریم.
خروشد باد و بارد همچنان برفز سقف کلبهی بیروزن شبشب توفانی سرد زمستانزمستان سیاه مرگمَرکَب
آواز گرگها:زمین سرد است و برف آلوده و ترهوا تاریک و توفان خشمگین استکشد - مانند سگها - باد، زوزهزمین و آسمان با ما به کین استشب و کولاک رعبانگیز و وحشیشب و صحرای وحشتناک و سرمابلای نیستی، سرمای پر سوزحکومت می کند بر دشت و بر مانه ما را گوشهی گرم کُنامیشکاف کوهساری سر پناهینه حتی جنگلی کوچک، که بتواندر آن آسود بیتشویش گاهیدو دشمن در کمین ماست، دائمدو دشمن میدهد ما را شکنجهبرون: سرما، درون: این آتش جوعکه بر ارکان ما افکنده پنجهدو... اینک... سومین دشمن... که ناگاهبرون جست از کمین و حملهور گشتسلاح آتشین... بیرحم... بیرحمنه پای رفتن و نی، جای برگشتبنوش ای برف! گلگون شو، برافروزکه این خون، خون ما بیخانمانهاستکه این خون، خون گرگان گرسنهستکه این خون، خون فرزندان صحراستدرین سرما، گرسنه، زخم خورده،دویم آسیمهسر بر برف چون بادولیکن عزت آزادگی رانگهبانیم، آزادیم، آزاد
#مهدی_اخوان_ثالث@chaameghazal
آواز سگها:زمین سرد است و برف آلوده و ترهوا تاریک و توفان خشمناک استکشد - مانند گرگان - باد، زوزهولی ما نیکبختان را چه باک است؟کنار مطبخ ارباب، آنجابر آن خاک ارههای نرم خفتنچه لذتبخش و مطبوع است، و آنگاهعزیزم گفتم و جانم شنفتنوز آن تهماندههای سفره خوردنو گر آن هم نباشد استخوانیچه عمر راحتی دنیای خوبیچه ارباب عزیز و مهربانیولی شلاق! این دیگر بلاییستبلی، اما تحمل کرد بایددرست است اینکه الحق دردناک استولی ارباب آخر رحمش آیدگذارد چون فروکش کرد خشمشکه سر بر کفش و بر پایش گذاریمشمارد زخمهامان را و ما اینمحبت را غنیمت میشماریم.
خروشد باد و بارد همچنان برفز سقف کلبهی بیروزن شبشب توفانی سرد زمستانزمستان سیاه مرگمَرکَب
آواز گرگها:زمین سرد است و برف آلوده و ترهوا تاریک و توفان خشمگین استکشد - مانند سگها - باد، زوزهزمین و آسمان با ما به کین استشب و کولاک رعبانگیز و وحشیشب و صحرای وحشتناک و سرمابلای نیستی، سرمای پر سوزحکومت می کند بر دشت و بر مانه ما را گوشهی گرم کُنامیشکاف کوهساری سر پناهینه حتی جنگلی کوچک، که بتواندر آن آسود بیتشویش گاهیدو دشمن در کمین ماست، دائمدو دشمن میدهد ما را شکنجهبرون: سرما، درون: این آتش جوعکه بر ارکان ما افکنده پنجهدو... اینک... سومین دشمن... که ناگاهبرون جست از کمین و حملهور گشتسلاح آتشین... بیرحم... بیرحمنه پای رفتن و نی، جای برگشتبنوش ای برف! گلگون شو، برافروزکه این خون، خون ما بیخانمانهاستکه این خون، خون گرگان گرسنهستکه این خون، خون فرزندان صحراستدرین سرما، گرسنه، زخم خورده،دویم آسیمهسر بر برف چون بادولیکن عزت آزادگی رانگهبانیم، آزادیم، آزاد
#مهدی_اخوان_ثالث@chaameghazal
۱۷:۰۳
زنی چنین که تویی جز تو هیچکس زن نیستو گر زن است، پسندیدهٔ دل من نیست
زنی چنین که تویی، ای که چون تو هیچ زنیبه بینیازیِ بیزینتی، مزیّن نیست
تراز و طرح و تراشش نیایدم به نظراگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
«نه هرکه خال و خطی داشت، دلبری داند»چو نقش پرده که در خورد دل نهادن نیست
گلی است با تو به نام لب و دهن که چُنویکی به سفرهٔ گلهای سرخ ارژن نیست
به طرف دامن حورِ بهشت گو نرسداگر هر آینه دست منت به دامن نیست
مرا به دوری خود میکُشی و میگذریبدان خیال که خون منت به گردن نیست؟
نگاه دار دلم را برای آنچه در اوستکه ساغر غم تو درخور شکستن نیست
به خون خود، خط برهان نویسمت این باراگر هر آینه عشق منت مبرهن نیست
چه جای خانهٔ بیخانمانیام؟ بی توچراغ خانهٔ خورشید نیز، روشن نیست
طنین نام تو پیچیده است در غزلموگرنه شعر من اینگونه خود مطنطن نیست
#حسین_منزوی@chaameghazal ️
زنی چنین که تویی، ای که چون تو هیچ زنیبه بینیازیِ بیزینتی، مزیّن نیست
تراز و طرح و تراشش نیایدم به نظراگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
«نه هرکه خال و خطی داشت، دلبری داند»چو نقش پرده که در خورد دل نهادن نیست
گلی است با تو به نام لب و دهن که چُنویکی به سفرهٔ گلهای سرخ ارژن نیست
به طرف دامن حورِ بهشت گو نرسداگر هر آینه دست منت به دامن نیست
مرا به دوری خود میکُشی و میگذریبدان خیال که خون منت به گردن نیست؟
نگاه دار دلم را برای آنچه در اوستکه ساغر غم تو درخور شکستن نیست
به خون خود، خط برهان نویسمت این باراگر هر آینه عشق منت مبرهن نیست
چه جای خانهٔ بیخانمانیام؟ بی توچراغ خانهٔ خورشید نیز، روشن نیست
طنین نام تو پیچیده است در غزلموگرنه شعر من اینگونه خود مطنطن نیست
#حسین_منزوی@chaameghazal ️
۶:۴۱
ز چه جوهر آفریدی، دل داغدار ما را؟که هزار لاله پوشد، پس از این مزار ما را
تن ما چرا بسوزی که خود این گناه کردیتو که بوسهگاه کردی لب پرشرار ما را
چه کنم جز این که گویم «بنِگر به لطف بنْگردل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را»؟
ز سرشک نم فشاندم، به بنفشهزارِ دوریکه ز بوتهها بچینی، گلِ انتظار ما را
چو نسیمِ آشنایی، ز کدام سو وزیدی؟تو که بیقرار کردی، همه لالهزار ما را
منم آن شکسته سازی، که توام نمینوازیچه فغان کنم ز دستی، که گسسته تار ما را
ز کویرِ جان سیمین، نه گل و نه سبزه رویددل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را؟
#سیمین_بهبهانی@chaameghazal
تن ما چرا بسوزی که خود این گناه کردیتو که بوسهگاه کردی لب پرشرار ما را
چه کنم جز این که گویم «بنِگر به لطف بنْگردل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را»؟
ز سرشک نم فشاندم، به بنفشهزارِ دوریکه ز بوتهها بچینی، گلِ انتظار ما را
چو نسیمِ آشنایی، ز کدام سو وزیدی؟تو که بیقرار کردی، همه لالهزار ما را
منم آن شکسته سازی، که توام نمینوازیچه فغان کنم ز دستی، که گسسته تار ما را
ز کویرِ جان سیمین، نه گل و نه سبزه رویددل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را؟
#سیمین_بهبهانی@chaameghazal
۱۰:۵۲
Sami Yusuf Asheqan.mp3
۰۷:۴۲-۱۰.۸ مگابایت
۱۷:۰۹
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقااز آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا
ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشانبگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما
آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشینای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ
ای هفت گردون مست تو ما مهرهای در دست توای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا
ای مطرب شیرین نفس هر لحظه میجنبان جرسای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا
ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکرآید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا
بار دگر آغاز کن آن پردهها را ساز کنبر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا
خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخورستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا
#مولوی@chaameghazal ️
ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشانبگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما
آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشینای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ
ای هفت گردون مست تو ما مهرهای در دست توای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا
ای مطرب شیرین نفس هر لحظه میجنبان جرسای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا
ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکرآید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا
بار دگر آغاز کن آن پردهها را ساز کنبر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا
خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخورستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا
#مولوی@chaameghazal ️
۱۷:۱۹
زلف او بر رخ چو جولان میکندمشک را در شهر ارزان میکند
جوهریِ عقل در بازار حسنقیمت لعلش به صد جان میکند
آفتاب حسن او تا شعله زدماه رخ در پرده پنهان میکند
من همه قصد وصالش میکنموان ستمگر عزم هجران میکند
گر نمکدان پرشکر خواهی مترستلخیی کان شکرستان میکند
تیر مژگان و کمان ابروشعاشقان را عید قربان میکند
از وفاها هر چه بتوان میکنموز جفاها هر چه نتوان میکند
#سعدی@chaameghazal
جوهریِ عقل در بازار حسنقیمت لعلش به صد جان میکند
آفتاب حسن او تا شعله زدماه رخ در پرده پنهان میکند
من همه قصد وصالش میکنموان ستمگر عزم هجران میکند
گر نمکدان پرشکر خواهی مترستلخیی کان شکرستان میکند
تیر مژگان و کمان ابروشعاشقان را عید قربان میکند
از وفاها هر چه بتوان میکنموز جفاها هر چه نتوان میکند
#سعدی@chaameghazal
۶:۵۳
چشم او قصد عقل و دین داردلشکر فتنه در کمین دارد
عالمی را کند مسخر خویشهرکه او لشکری چنین دارد
مست و خنجر به دست میآیدآه با عاشقان چه کین دارد
هیچکس را به جان مضایقه نیستاگر آن شوخ قصد این دارد
ساعد او مباد رنجه شودداغ بر دست نازنین دارد
هرکه را هست تحفهای در دستپیش جانان در آستین دارد
نیمجانیست تحفهٔ وحشیچه کند بینوا همین دارد
#وحشی_بافقی @chaameghazal
عالمی را کند مسخر خویشهرکه او لشکری چنین دارد
مست و خنجر به دست میآیدآه با عاشقان چه کین دارد
هیچکس را به جان مضایقه نیستاگر آن شوخ قصد این دارد
ساعد او مباد رنجه شودداغ بر دست نازنین دارد
هرکه را هست تحفهای در دستپیش جانان در آستین دارد
نیمجانیست تحفهٔ وحشیچه کند بینوا همین دارد
#وحشی_بافقی @chaameghazal
۱۰:۵۰
Farshad Jamali Farshad Jamali 02 Heyran.mp3
۰۵:۱۰-۷.۱ مگابایت
۱۷:۰۵
بر گرد گل میگشت دی نقش خیال یار منگفتم درآ پرنور کن از شمع رخ اسرار من
ای از بهار روی تو سرسبز گشته عمر منجان من و جان همه حیران شده در کار من
ای خسرو و سلطان من سلطان سلطانان منای آتشی انداخته در جان زیرکسار من
ای در فلک جان ملک در بحر تسبیح سمکدر هر جمال از تو نمک ای دیده و دیدار من
سردفتر هر سروری برهان هر پیغامبریهم حاکمی هم داوری هم چاره ناچار من
خاکم شده گنجور زر از تابش خورشید تووز فر تو پرها دمد از فکرت طیار من
ای در کنار لطف تو من همچو چنگی بانواآهستهتر زن زخمهها تا نگسلانی تار من
تا نوبهار رحمتت درتافت اندر باغ جانیا خار در گل یاوه شد یا جمله گل شد خار من
از دولت دیدار تو وز نعمت بسیار توصد خوان زرین می نهد هر شب دل خون خوار من
هر شب خیال دلبرم دست آورد خارد سرمتا برد آخر عاقبت دستار من دستار من
آن کم برآورد از عدم هر لحظه در گفت آردمتا همچو در کرد از کرم گفتار من گفتار من
#مولوی @chaameghazal ️
ای از بهار روی تو سرسبز گشته عمر منجان من و جان همه حیران شده در کار من
ای خسرو و سلطان من سلطان سلطانان منای آتشی انداخته در جان زیرکسار من
ای در فلک جان ملک در بحر تسبیح سمکدر هر جمال از تو نمک ای دیده و دیدار من
سردفتر هر سروری برهان هر پیغامبریهم حاکمی هم داوری هم چاره ناچار من
خاکم شده گنجور زر از تابش خورشید تووز فر تو پرها دمد از فکرت طیار من
ای در کنار لطف تو من همچو چنگی بانواآهستهتر زن زخمهها تا نگسلانی تار من
تا نوبهار رحمتت درتافت اندر باغ جانیا خار در گل یاوه شد یا جمله گل شد خار من
از دولت دیدار تو وز نعمت بسیار توصد خوان زرین می نهد هر شب دل خون خوار من
هر شب خیال دلبرم دست آورد خارد سرمتا برد آخر عاقبت دستار من دستار من
آن کم برآورد از عدم هر لحظه در گفت آردمتا همچو در کرد از کرم گفتار من گفتار من
#مولوی @chaameghazal ️
۱۷:۰۵
حُسن را پوشیده در خط چون عنبر کردهاندچشمه آیینه را خسپوش جوهر کردهاند
خاکساران محبت را به چشم کم مبینگنجها را پادشاهان خاک بر سر کردهاند
رهنوردانی که از خود راه بیرون بردهاندخویش را فارغ ازین وضع مکرر کردهاند
رفتهام از دست بیرون تا درین دریای تلخاستخوانم را به شیرینی چو گوهر کردهاند
جای حیرت نیست جسم ما اگر جان شد ز عشقاهل همت موم را بسیار عنبر کردهاند
تلخکامانی که دندان بر جگر افشردهاندساغر تبخاله را پر آب کوثر کردهاند
در چنین دریای بیزنهار، مردم چون حباببادبان کشتی خود دامن تر کردهاند
آرزوی خام مردم را به دوزخ میبردعودهای خام را در کار مجمر کردهاند
از وجود ما چنین تیره است دریای حیاتماهیان این آب روشن را مکدر کردهاند
سخت جانان بر حریر عافیت آسودهاندچون شرر روشندلان از سنگ بستر کردهاند
نقد خود را از کسالت نسیه میسازند خلقخودحسابان هر نفس را صبح محشر کردهاند
شعلهرویان چون نمیگیرند در یک جا قرارسینهٔ ما را چرا همچشم مجمر کردهاند؟
چند در زیر فلک سرگشته باشم، سوختموقت جمعی خوش که در گرداب لنگر کردهاند
ذرهای از خار خار عشق فارغبال نیستنی به ناخن مور را از عشق شکر کردهاند
از سخنهای تو صائب صفحههای سادهدلدامن خود چون صدف لبریز گوهر کردهاند
#صائب_تبریزی @chaameghazal ️
خاکساران محبت را به چشم کم مبینگنجها را پادشاهان خاک بر سر کردهاند
رهنوردانی که از خود راه بیرون بردهاندخویش را فارغ ازین وضع مکرر کردهاند
رفتهام از دست بیرون تا درین دریای تلخاستخوانم را به شیرینی چو گوهر کردهاند
جای حیرت نیست جسم ما اگر جان شد ز عشقاهل همت موم را بسیار عنبر کردهاند
تلخکامانی که دندان بر جگر افشردهاندساغر تبخاله را پر آب کوثر کردهاند
در چنین دریای بیزنهار، مردم چون حباببادبان کشتی خود دامن تر کردهاند
آرزوی خام مردم را به دوزخ میبردعودهای خام را در کار مجمر کردهاند
از وجود ما چنین تیره است دریای حیاتماهیان این آب روشن را مکدر کردهاند
سخت جانان بر حریر عافیت آسودهاندچون شرر روشندلان از سنگ بستر کردهاند
نقد خود را از کسالت نسیه میسازند خلقخودحسابان هر نفس را صبح محشر کردهاند
شعلهرویان چون نمیگیرند در یک جا قرارسینهٔ ما را چرا همچشم مجمر کردهاند؟
چند در زیر فلک سرگشته باشم، سوختموقت جمعی خوش که در گرداب لنگر کردهاند
ذرهای از خار خار عشق فارغبال نیستنی به ناخن مور را از عشق شکر کردهاند
از سخنهای تو صائب صفحههای سادهدلدامن خود چون صدف لبریز گوهر کردهاند
#صائب_تبریزی @chaameghazal ️
۶:۵۳
ای زندگی بردار دست از امتحانمدیگر نه میدانم نه میخواهم بدانم!
دلسنگ یا دلتنگ چون كوهی زمینگیراز آسمان دلخوش به یک رنگینكمانم
كوتاهی عمر گل از بالا نشینیستاكنون كه میبینند خارم در امانم
دلبستهی افلاكم و پابستهی خاکفوارهای بین زمین و آسمانم
آن روز اگر خود بال خود را میشكستماكنون نمیگفتم بمانم یا نمانم
قفل قفس باز و قناریها هراساندل كندن آسان نیست آیا میتوانم؟!
#فاضل_نظری @chaameghazal
دلسنگ یا دلتنگ چون كوهی زمینگیراز آسمان دلخوش به یک رنگینكمانم
كوتاهی عمر گل از بالا نشینیستاكنون كه میبینند خارم در امانم
دلبستهی افلاكم و پابستهی خاکفوارهای بین زمین و آسمانم
آن روز اگر خود بال خود را میشكستماكنون نمیگفتم بمانم یا نمانم
قفل قفس باز و قناریها هراساندل كندن آسان نیست آیا میتوانم؟!
#فاضل_نظری @chaameghazal
۱۰:۵۰
05 Moghâneh.mp3
۰۸:۱۹-۱۹.۱۳ مگابایت
۱۶:۵۳
تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بودسرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بود
حلقهٔ پیرِ مغان از ازلم در گوش استبر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سرِ تربتِ ما چون گذری همّت خواهکه زیارتگَهِ رِندانِ جهان خواهد بود
برو ای زاهدِ خودبین که ز چشمِ من و تورازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود
تُرکِ عاشقکُشِ من مست برون رفت امروزتا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دَم که ز شوقِ تو نَهَد سر به لَحَدتا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود
بختِ حافظ گر از این گونه مدد خواهد کردزلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود #حافظ@chaameghazal ️
حلقهٔ پیرِ مغان از ازلم در گوش استبر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سرِ تربتِ ما چون گذری همّت خواهکه زیارتگَهِ رِندانِ جهان خواهد بود
برو ای زاهدِ خودبین که ز چشمِ من و تورازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود
تُرکِ عاشقکُشِ من مست برون رفت امروزتا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دَم که ز شوقِ تو نَهَد سر به لَحَدتا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود
بختِ حافظ گر از این گونه مدد خواهد کردزلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود #حافظ@chaameghazal ️
۱۷:۰۳
دامن مکش به ناز که هجران کشیدهامنازم بکش که ناز رقیبان کشیدهام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصرپاداش ذلتی که به زندان کشیدهام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دارکز این دو چشمه آب فراوان کشیدهام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذارآخر غمت به دوش دل و جان کشیدهام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرسمن بیتو دست از این سر و سامان کشیدهام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بوداز روزگار سفله دو چندان کشیدهام
بس در خیال هدیه فرستادهام به توبی خوان و خانه حسرت مهمان کشیدهام
دور از تو ماه من همه غمها به یک طرفوین یک طرف که منت دونان کشیدهام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شببا من بگوی قصه که دندان کشیدهام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرمافسوس نقش صورت ایوان کشیدهام
از سرکشی طبع بلند است شهریارپای قناعتی که به دامان کشیدهام
#شهریار @chaameghazal ️
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصرپاداش ذلتی که به زندان کشیدهام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دارکز این دو چشمه آب فراوان کشیدهام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذارآخر غمت به دوش دل و جان کشیدهام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرسمن بیتو دست از این سر و سامان کشیدهام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بوداز روزگار سفله دو چندان کشیدهام
بس در خیال هدیه فرستادهام به توبی خوان و خانه حسرت مهمان کشیدهام
دور از تو ماه من همه غمها به یک طرفوین یک طرف که منت دونان کشیدهام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شببا من بگوی قصه که دندان کشیدهام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرمافسوس نقش صورت ایوان کشیدهام
از سرکشی طبع بلند است شهریارپای قناعتی که به دامان کشیدهام
#شهریار @chaameghazal ️
۶:۴۵
لحظههای زندگیمثل چشمه مثل رودگاه میجوشد ز سنگگاه میخواند سرود
سر به ساحل میزندموج شط زندگیلحظهها چون نقطههاروی خط زندگی
میرود هر دم به پیشکاروان لحظههامقصد این کاروانجادهای بی انتها
لحظههای زندگیچون قطاری در عبورایستگاه این قطاربین تاریکی و نور
گاه در راهی سیاهگاه روی خط نورگاه نزدیک خداگاه از او دورِ دور
#قیصر_امینپور @chaameghazal
سر به ساحل میزندموج شط زندگیلحظهها چون نقطههاروی خط زندگی
میرود هر دم به پیشکاروان لحظههامقصد این کاروانجادهای بی انتها
لحظههای زندگیچون قطاری در عبورایستگاه این قطاربین تاریکی و نور
گاه در راهی سیاهگاه روی خط نورگاه نزدیک خداگاه از او دورِ دور
#قیصر_امینپور @chaameghazal
۱۰:۵۴
Behzad-Sobhe_Saadat-(SONG95.IR).mp3
۰۶:۰۶-۳.۵ مگابایت
۱۷:۱۳
نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاستنوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست
درج عطا شد پدید غره دریا رسیدصبح سعادت دمید صبح چه نور خداست
صورت و تصویر کیست این شه و این میر کیستاین خرد پیر کیست این همه روپوشهاست
چاره روپوشها هست چنین جوشهاچشمه این نوشها در سر و چشم شماست
در سر خود پیچ لیک هست شما را دو سراین سر خاک از زمین وان سر پاک از سماست
ای بس سرهای پاک ریخته در پای خاکتا تو بدانی که سر زان سر دیگر به پاست
آن سر اصلی نهان وان سر فرعی عیاندانک پس این جهان عالم بیمنتهاست
مشک ببند ای سقا مینبرد خنب ماکوزه ادراکها تنگ از این تنگناست
از سوی تبریز تافت شمس حق و گفتمشنور تو هم متصل با همه و هم جداست
#مولوی@chaameghazal ️
درج عطا شد پدید غره دریا رسیدصبح سعادت دمید صبح چه نور خداست
صورت و تصویر کیست این شه و این میر کیستاین خرد پیر کیست این همه روپوشهاست
چاره روپوشها هست چنین جوشهاچشمه این نوشها در سر و چشم شماست
در سر خود پیچ لیک هست شما را دو سراین سر خاک از زمین وان سر پاک از سماست
ای بس سرهای پاک ریخته در پای خاکتا تو بدانی که سر زان سر دیگر به پاست
آن سر اصلی نهان وان سر فرعی عیاندانک پس این جهان عالم بیمنتهاست
مشک ببند ای سقا مینبرد خنب ماکوزه ادراکها تنگ از این تنگناست
از سوی تبریز تافت شمس حق و گفتمشنور تو هم متصل با همه و هم جداست
#مولوی@chaameghazal ️
۱۷:۱۳
رفتی و همچنان به خیال من اندریگویی که در برابر چشمم مصوری
فکرم به منتهای جمالت نمیرسدکز هرچه در خیال من آمد نکوتری
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشتتا ظن برم که روی تو ماه است یا پری
تو خود فرشتهای، نه از این گل سرشتهایگر خلق از آب و خاک، تو از مشک و عنبری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توستکز تو به دیگران نتوان برد داوری
با دوست کنج فقر بهشت است و بوستانبی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
تا دوست در کنار نباشد به کام دلاز هیچ نعمتی نتوانی که برخوری
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیستزیرا که تو عزیزتر از چشم در سری
چندان که جهد بود دویدیم در طلبکوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسدباری به یاد دوست زمانی به سر بری
#سعدی@chaameghazal
فکرم به منتهای جمالت نمیرسدکز هرچه در خیال من آمد نکوتری
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشتتا ظن برم که روی تو ماه است یا پری
تو خود فرشتهای، نه از این گل سرشتهایگر خلق از آب و خاک، تو از مشک و عنبری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توستکز تو به دیگران نتوان برد داوری
با دوست کنج فقر بهشت است و بوستانبی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
تا دوست در کنار نباشد به کام دلاز هیچ نعمتی نتوانی که برخوری
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیستزیرا که تو عزیزتر از چشم در سری
چندان که جهد بود دویدیم در طلبکوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسدباری به یاد دوست زمانی به سر بری
#سعدی@chaameghazal
۶:۴۹
قبول کن دل عاشق که روزگار تو نیست کسی که برده قرار از تو بی قرار تو نیست
دگر چه مانده ببازی جز آبرو؟ بس کن! بلند شو برو، امشب شب قمار تو نیست...
چنان جهان تو تاریک و بی ستاره شده است که سایهی تو هم این روزها کنار تو نیست!
چه بر تو رفته که از زخمهای سینه اگر هزارتا بنمایی، یک از هزار تو نیست...
مباش فکر رسیدن که در طریقت عشق جز انتظار کشیدن در انتظار تو نیست
چه سود از آن همه جشن تولد آن همه شمع؟ یکی از آن همه امشب سر مزار تو نیست!
#حسین_زحمتکش@chaameghazal ️
دگر چه مانده ببازی جز آبرو؟ بس کن! بلند شو برو، امشب شب قمار تو نیست...
چنان جهان تو تاریک و بی ستاره شده است که سایهی تو هم این روزها کنار تو نیست!
چه بر تو رفته که از زخمهای سینه اگر هزارتا بنمایی، یک از هزار تو نیست...
مباش فکر رسیدن که در طریقت عشق جز انتظار کشیدن در انتظار تو نیست
چه سود از آن همه جشن تولد آن همه شمع؟ یکی از آن همه امشب سر مزار تو نیست!
#حسین_زحمتکش@chaameghazal ️
۱۰:۵۶