عکس پروفایل داستان کوتاه 📚☕️د

داستان کوتاه 📚☕️

۱۹,۸۵۰عضو
عکس پروفایل داستان کوتاه 📚☕️د
۱۹.۹هزار عضو

داستان کوتاه 📚☕️

undefinedکپی از مطالب کانال مجاز است نیاز به اجازه نیستundefined

تاسیس : 8 آذر 1398
تبادل نداریم.

شرایط تبلیغات:
ble.ir/join/ODFjZThiY2
مشاهده گزارش آماری و تعرفه تبلیغات: @Linkban










کانال اینیستاگرام:
instagram.com/daastankoutah

۱۹ اردیبهشت

thumnail
undefinedundefined


«پسرم خیلی زحمت­کش و مخلص بود و همه کارهایش را برای رضای خدا انجام می‌داد. وقتی کاری می­‌کرد دوست نداشت کسی بفهمد چه کرده. مثلا شب عید قربان چند تا گوسفند قربانی می­‌کرد و بین مردم پخش می­‌کرد تا خانواده­‌های نیازمند فردای عید گوشت داشته باشند که بچه­‌هایشان کباب بخورند. یا مثلا وسیله‌ای می­‌خرید و شب اول ماه رمضان می‌برد درب منزل خانواده­‌های نیازمند زنگ می­زد اجناس را می­‌گذاشت و سریع فرار می­‌کرد تا کسی او را نبیند. به نوعی سرباز گمنام بود».
undefinedخاطره مادر شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*undefined فراموش نشه!┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈ •✾undefined @dastankootah undefined✾•┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefinedhttps://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
*

۱۰:۰۷

thumnail
undefined نام نویسی مقطع عمومی حوزه های علمیه خواهران
۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
شرایط را در دفترچهundefined مطالعه فرماییدhttps://eitaa.com/howzekhaaharaan/492
┄┅┅┅┅❀undefined❀┅┅┅┅┄undefined@howzekhaaharaanundefinedhttp://paziresh.whc.ir┄┅┅┅┅❀undefined❀┅┅┅┅┄
#انتخابی_سرنوشت‌_ساز#پذیرش_حوزه_خواهران#پذیرش_سال_تحصیلی_۱۴۰۴_۱۴۰۳

۱۰:۰۸

undefinedundefined

هشتاد شتر سرخ مو

امام حسین (علیه السلام) فرمود: روزي علی (علیه السلام) ندا کرد: هر کس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) طلبکار است یا عطایی را می طلبد ، بیاید و آن را بگیرد.هر روز عده اي می آمدند و چیزي را می خواستند و علی(علیه السلام) جا نماز پیامبر را بلند می کرد و همان مقدار در آن جا می یافت و به شخص طلبکار می داد.خلیفه اول به خلیفه دوم گفت: علی با این کار آبروي ما را برد! چاره چیست؟عمر گفت:تو نیز مثل او ندا کن ، شاید مانند او بتوانی بدهی هاي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ادا کنی.ابوبکر ندا کرد: هر کس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) طلبی دارد بیاید.این قضیه به گوش علی (علیه السلام) رسید، فرمود: او به زودي پشیمان می شود.فرداي آن روز ابوبکر در جمع مهاجر و انصار نشسته بود، عربی بیابانی آمد و پرسید: کدام یک از شما جانشین رسول خدا است؟به ابوبکر اشاره کردند.مرد عرب گفت: تو وصی و جانشین پیامبر هستی؟ابوبکر گفت: بلی. چه می خواهی؟گفت: پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله ) قول داده بود که هشتاد شتر به من بدهد، اکنون که او نیست، پس آنها را تو باید بدهی.ابوبکر گفت : شترها باید چگونه باشند؟عرب گفت : هشتاد شتر سرخ موي و سیه چشم. ابوبکر به عمر گفت: چه کار کنیم ؟عمر گفت: عرب ها چیزي نمی دانند، از او بپرس آیا شاهدي بر گفته خود دارد؟ابوبکر از او شاهد خواست.عرب گفت : مگر بر چنین چیزي شاهد می خواهند؟ به خدا سوگند تو جانشین پیامبر نیستی. سلمان برخاست و گفت : اي عرب! دنبال من بیا تا جانشین پیامبر را به تو نشان دهم. عرب به دنبال او به راه افتاد تا این که به علی (علیه السلام) رسیدند. عرب گفت : تو وصی پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) هستی؟ حضرت فرمود : بلی، چه می خواهی؟عرب گفت : رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) هشتاد شتر سرخ موي و سیه چشم براي من تعهد کرده بود، اکنون از تو می خواهم.حضرت فرمود : آیا تو و خانواده ات[قبیله ات] مسلمان شده اید؟ در این هنگام عرب دست علی (علیه السلام) را بوسید و گفت: تو وصی به حق پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) هستی. چون بین من و پیامبر شرط همین بود ، ما همه مسلمان شده ایم. علی (علیه السلام) فرمود: اي حسن! تو و سلمان ، با این عرب به فلان صحرا بروید و بگویید «یا صالح ، یا صالح!» وقتی که جوابتان را داد ، بگو امیرالمؤ منین به تو سلام می رساند و می گوید هشتاد شتري که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براي این عرب تعهد کرده بود بیاور .سلمان می گوید: به جایی که علی (علیه السلام) فرموده بود ، رفتیم ، امام حسن (علیه السلام) همان گونه که علی (علیه السلام) فرموده بود، ندا سر داد. پس جواب دادند: لبیک یابن رسول الله. امام حسن (علیه السلام) پیام امیرالمؤ منین علی (علیه السلام) را رساند[ندای داخل کوه]گفت: روي چشم اطاعت می کنم. چیزي نگذشت که افسار شترها از زمین [دل کوه] خارج شد و امام حسن ( علیه السلام ) آن را گرفت و به عرب داد و فرمود : بگیر. شترها پیوسته خارج می شدند تا این که هشتاد شتر با همان اوصاف تکمیل شد.


منبعundefined: اثبات الهداة ، ج 4 ، صص 495 و 496 و ص 593
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۱۱:۱۹

۲۰ اردیبهشت

بازارسال شده از داستان کوتاه 📚☕️
undefinedundefined

راوي حديث فردي جوان است كه از دوستداران و علاقه مندان به امام صادق (علیه السلام) است.
وي نقل مي‌كند روزي مست بودم و در كوچه‌هاي مدينه راه مي‌رفتم كه ناگهان با امام صادق برخورد كردم؛ ديدار ناگهاني با آن حضرت در حال مستي مرا به خود آورد و بسيار شرمنده شدم، از شدت شرمساري و احساس گناه فرار كردم. امام صادق (علیه السلام) كوچه به كوچه مرا دنبال و تعقيب كردند؛ تا آنجا اين جست‌وجو از طرف ايشان ادامه پيدا كرد كه من به كوچه بن‌بست رسيدم و ديگر هيچ راهي براي فرار نبود. از شدت شرمساري روي خود را به ديوار كرده بودم كه امام صادق (علیه السلام) مرا صدا كرد و فرمود: «در هيچ حالي از ما روي برنگردانيد».
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*undefined فراموش نشه!┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈ •✾undefined @dastankootah undefined✾•┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefinedhttps://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b*

۶:۵۲

thumnail

کرامت هست آن جایی که سائل می‌شود پیدا
اگر چه دست و پـا گم می‌شود، دل می‌شود پیدا
گره از مشهد و قم  وانگشته بر نخواهد گشت
برادر خواهری  اینگونه مشـکل می شود پیـــدا

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined

undefinedدهه کرامت بر همگان مبارک بادundefined

۱۶:۳۵

۲۱ اردیبهشت

undefinedundefined

مرتاض هندی
مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم ... و راست می گفت.تعدادی از مردم را بلند کرده بود.
روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر -بعدها:امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی -که بزرگ هم بود- بنشین.ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل و ویران می کنم.اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.
وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را-که جوانی نو خط بود- سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.
مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی بردیم.
ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم و برخی هایمان گویی خود را باخته بودند و بعضی با کمال وقار و اطمینان نفس به همراه این مرتاض به منزل علامه رفتیم.وارد اتاق علامه شدیم. با روی خوش از ما شاگردانش استقبال و برخورد کرد و در گوشه ای نشست. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم.
علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود: انجام دهد؛ من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند.
مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در آورد و اورادی می خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد.
مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می اورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد.
مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت.با سراسیمه گی و التهاب. برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟
با عصبانیت گفت: من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم و نهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد. به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دو مرتبه ى ديگر اينكار را ادامه دادم تا اینكه يافتم روح اين فرد را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد.مرتاض که از شکست خوردنش ناراحت بود و قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام جعفر صادق و امام زمان علیهما السلام را دیده بود همان شب از قم رفت و تمام برنامه هایش به هم ریخت. ارادت ما هم به علامه ی طباطبایی-علیه الرحمه- بیشتر از قبل شد.
منبع undefined: آيت الله شبيرى زنجانى
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۱۴:۱۳

undefinedundefined
در زمان هارون الرشيد شخصي ادعاي خدائي كرد.او را نزد خليفه آوردند. خليفه براي اينكه او را بترساند گفت: چند روز قبل شخصي ادعاي پيغمبري مي كرد، او را كشتيم.گفت :كار خوبي كردید چون من او را نفرستاده بودم!

undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈ •✾undefined @dastankootah undefined✾•┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈

۱۷:۰۱

۲۲ اردیبهشت

undefinedundefined
سركوبى نفس
يكى از علماء بزرگ مى فرمودند: ((به شيخ حسنعلى نخودكى )) رحمة اللّه عليه گفتم كه مى خواهم شاگرد شما بشوم مرا قبول كنيد.فرمود: تو به درد ما نمى خورى . كار ما اينستكه همه اش بزنى توى سر نفس ‍ خبيثت و اين هم از تو بر نمى آيد.گفتم : چرا آقا بر مى آيد، من اصرار كردم ، فرمودند: خُب از همين جا تا دم حرم با هم مى آئيم اين يك كيلومتر راه تو شاگرد و من استاد.گفتم : چشم . چند قدم كه رد شديم ديدم يك تكه نان افتاده گوشه زمين ، كنار جوى آب .شيخ فرمود: برو اون تكه نان را بردار. بياور، ما هم شروع كرديم توى دلمان به شيخ نِق زدن ، آخه اول مى گويند اين حديث را بگو. اين ذكر را بگو. انبساط روح پيدا كنى . اين چه جور شاگردى است . به من مى گويد برو آن تكه نان را بردار بياور.دور و بَرَم را نگاه كردم ، ديدم دو تا طلبه دارند مى آيند، گفتم حالا اينها با خودشان نگويند اين فقير است . باز با خودم گفتم : حالا حمل به صحت مى كنند، مى گويند نان را براى ثوابش خم شد برداشت. خلاصه هر طورى بود تكه نان را برداشتم ، دوباره قدرى جلوتر رفتم ديدم يك خيار افتاده روى زمين ، نصفش را خورده بودند و نصفش دم جوى آب بود.حاج شيخ فرمود: برو اون خيار را هم بياور، چون تر و خاكى هم شده بود، اطرافم را نگاه كردم ، ديدم همان دو طلبه هستند كه دارند مى آيند.گفتم : حالا آنها نون را مى گويند براى خدا بوده ، خيار را چه مى گويند، حيثيت و آبروى ما را اين شيخ اول كار بُرد، خلاصه خم شدم و برداشتم ، توى دلم شروع كردم به شيخ نِق زدن ، آخه تو چه استادى هستى ، نون را بياور و خيار را بياور.آشيخ فرمودند: كه ما اين خيار را مى شوييم و نان را تميز مى كنيم ناهار ظهر ما همين نان و خيار است .خلاصه با اين عمل نفس ما را از بين برد.

منبعundefined: داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۷:۴۷

۲۴ اردیبهشت

undefinedundefined
روئيدن رطب بر نخل خشكيده
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:حضرت امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در يكى از سفرهاى خود براى حجّ عمره ، بعضى از افرادى كه معتقد به امامت زبير بودند؛ حضرت را همراهى مى كردند.
پس كاروانيان در مسير راه خود، در محلّى جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مكان درخت خرماى خشكيده اى وجود داشت كه در اثر بى آبى و تشنگى خشك شده بود.حضرت كنار آن درخت خرما رفت و نشست ، در اين اثنا يكى از افراد كاروان به آن حضرت نزديك حضرت شد؛ و كنارش نشست .بعد از آن كه مقدارى استراحت كردند، آن شخص كه معتقد به امامت زبير بود سر خود را بالا كرد و پس از نگاهى به شاخه هاى خشكيده نخل ، گفت : اى كاش اين نخل رطب مى داشت ؛ و مقدارى از آن را ميل مى كرديم .امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: آيا اشتها و علاقه به آن دارى ؟آن شخص زبيرى گفت : آرى ، پس حضرت دست هاى مبارك خود را به سوى آسمان بلند كرد و دعائى را زمزمه نمود.ناگهان در يك چشم به هم زدن ، نخل خشكيده ؛ سبز و شاداب گرديد و در همان حال رطب هاى بسيارى بر آن روئيد.در همين موقع ساربانى كه همراه قافله بود و كاروانيان از او شتر كرايه كرده بودند، هنگامى كه اين كرامت و معجزه را ديد، در كمال حيرت و تعجّب گفت : اين سحر و جادوى عجيبى است !!امام عليه السلام فرمود: خير، چنين نيست ؛ بلكه دعاى فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه مستجاب گرديد.و سپس افراد كاروانى كه همراه حضرت بودند، همگى از آن خرماهاى تازه خوردند.و آن درخت تا مدّت ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهاى آن استفاده مى كردند.
undefinedمنبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۷:۵۳

۲۵ اردیبهشت

undefinedundefined
لقب ابوتراب براى على (عليه السلام)
حضرت على (علیه السلام) با اينكه القاب بسيار پر معنى داشت ، ولى دوست مى داشت كه به او ابوتراب بگويند، مطابق گفتار بعضى از علما، آنحضرت اين لقب را از اين جهت دوست داشت كه او متواضع بود و روى خاك مى نشست و اين لقب را كه به معنى پدر خاك است ، براى خود مى پسنديد چراكه بيانگر خاكى بودن او بود.ولى دشمنان آن حضرت ، اين لقب را براى آن حضرت تكرار مى كردند، و منظورشان تحقير نمودن آنحضرت بود، با اين كه اين لقب از بهترين صفات انسانى او (يعنى تواضع او) حكايت مى كرد.اما اين كه اين لقب چگونه و چرا به او داده شد، در تاريخ چنين آمده است:سال دوم هجرت بود، خبر رسيد كه كاروانى از مشركان به سوى شام مى روند پيامبر ( صل الله علیه وآله و سلم) همراه صد و پنجاه نفر (و به نقل ديگر همراه 200 نفر ) در حالى كه حضرت حمزه (علیه السلام ) پرچم سفيدى به اهتزاز در آورده بود، براى جلوگيرى و ضربه زدن به كاروان مشركين ، از مدينه خارج شده تا به عشيره (بر وزن غفيله ) رفتند (از اين رو اين حركت را غزوه عشيره مى نامند). هنگامى كه پيامبر ( صل الله علیه وآله و سلم) و سپاه اندكش در سرزمين عشيره به جستجو و برسى پرداختند، در يافتند كه كاروان قريش از آنجا رفته اند، آنحضرت با سپاه خود در حدود يك ماه در آنجا ماند و سپس به مدينه باز گشتند.على (علیه السلام ) و عمار ياسر، جزء اين سپاه بودند، عمار مى گويد: در همين سفر على (علیه السلام) به من فرمود: مى خواهى برويم نزد افراد بنى مدلج كه در كنار چشمه كشاورزى مى كنند، بنگريم چگونه كشاورزى مى نمايند؟!من موافقت كردم و با هم كنار آنها رفتيم ، (بر اثر خستگى ) نياز به استراحت داشتيم ، زير درختهاى نخل كه در آنجا بود رفتيم ، در زمين روى خاك خوابى ديم (و به نقل ديگر على عليه السلام مقدارى خاك جمع كرد و آنرا متكاى خود قرار داد و سرش را روى آن گذارد و خوابيد).تا اينكه : رسول خدا ( صل الله علیه وآله و سلم) آمد و ما را بيدار كرد و برخاستيم و لباسهاى خود را كه خاك آلود بود، تكان داديم ، در همين موقع ، پبامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به على (علیه السلام ) فرمود: اى ابوتراب (زيرا لباسش خاك آلود بود) بعد فرمود: مى خواهيد شما را به شقى ترين مردم خبر دهم ؟ گفتيم آرى ، فرمود: يكى آن كسى است كه ناقه حضرت صالح (علیه السلام ) را پى كرد، دوم آن كسى است كه بر فرق سر تو (اى على ) شمشير مى زند (يعنى ابن ملجم ).

منبعundefined: داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۱۳:۵۳

undefinedundefined
undefined تصمیم با توست
undefinedﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻪ. ما هستیم که تصمیم ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﯾﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ!
undefinedﺷﺒﮑﻪ ﺭﻧﺠﺶ، ﺷﺒﮑﻪ ﺑﺨﺸﺶ، ﺷﺒﮑﻪ ﻧﻔﺮﺕ، ﺷﺒﮑﻪ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﯽ، ﺷﺒﮑﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﯾﺎ حتی ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺩﯾﺮﻭز!
undefinedﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺣﺎلت ﺭﻭ ﺑﻬﺘﺮ می‌کنه، ﺫﻫﻨﺖ ﺭﻭ ﺑﺬﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺒﮑﻪ!
undefinedﺍﮔﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ، ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﻐﺰﺕ که ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺗﻪ!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*
undefined فراموش نشه!┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈ •✾undefined @dastankootah undefined✾•┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefinedhttps://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b*

۱۷:۰۵

۲۶ اردیبهشت

undefinedundefined
برادران رسول خدا ( صل الله علیه وآله و سلم)
اصحاب در محضر رسول اكرم اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) بودند، در ضمن سخن ، عرض ‍ كردند: آيا ما برادران توايم اى رسول خدا ؟!.آنحضرت فرمود: نه ، شما اصحاب من هستيد، ولى برادران من كسانى هستند كه بعد از من مى آيند و به من ايمان مى آورند، در حالى كه مرا نديده اند.سپس فرمود: براى عمل صالح هر فردى از آنها پنجاه برابر پاداش عمل صالح شما داده مى شود.اصحاب عرض كردند: پنجاه نفر از خودشان ؟فرمود:نه پنجاه نفر از شما.آنها سه بار اين سؤال را كردند، پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) همين جواب را داد، سپس به علت پاداش پنجاه برابر آنها اشاره كرده و فرمود:لانّكم تجدون على الخير اعوانا: اين بخاطر آن است كه شما داراى شرائطى هستيد كه آن شرائط شما را در كارهاى خير يارى مى كند (مانند حضور پيامبر ( صل الله علیه وآله و سلم) على (علیه السلام) و نزول وحى و... .


منبعundefined: داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى

undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۱۶:۳۰

۲۷ اردیبهشت

undefinedundefined
لباس نو
روزی ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به او تعارف نکرد!ملا به خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نواش تعرف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند.
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۷:۳۸

undefinedundefined
چای سبز!
نمی‌دونم چکار کنم.هر وقت شوهرم از سر کار بر می‌گرده خونه، اول منو می‌گیره زیر مشت و لگد و بعد آروم می‌شه.
نمیدونم خدای نکرده مست می‌کنه یا اینکه داره دیوونه می‌شه.دکتر گفت: چیزی که من می‌تونم براتون تجویز کنم اینه که وقتی که شوهرت می‌آد خونه، یه فنجون چای سبز دم کنی و شروع کنی به قرقره کردن چای، و این کار رو تا نیم ساعت ادامه بدی.دو هفته بعد، خانم با ظاهری سالم و خندان پیش دکتر برگشت و گفت: دکتر، تشخیصتون و تجویزتون فوق العاده بود.هر بار شوهرم اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت، ولی هنوز نفهمیدم این چای سبز چه خاصیتی داشت که اینطور مشکل ما را حل کرد؟دکتر گفت: اگه اون موقع که شوهرت تازه بر می‌گرده خونه، فقط نیم ساعت جلوی زبونت رو بگیری، خیلی چیزا حل میشه!
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۷:۴۱

۲۸ اردیبهشت

undefinedundefined
تفاوت در معجزات پیامبران
"ابن سکیّت" عالمی بزرگ بود، از امام رضا علیه السلام پرسید: «چرا خدا موسی علیه السلام را با معجزه ی ید بیضا (دست درخشان)، و عیسی علیه السلام را با معجزه ی طب، و محمد صلی الله علیه و آله وسلم را با معجزه ی سخن فرستاد؟»امام رضا علیه السلام فرمودند: «خدا وقتی موسی علیه السلام را فرستاد؛ زمان، زمان سِحر و جادو بود و خدا چیزی به او داد که از عهده ی هیچ یک از جادوگران ساخته نبود...وقتی عیسی علیه السلام را فرستاد؛ روزگار پزشکی و پیشرفت علوم پزشکی بود و خدا چیزی به عیسی علیه السلام داد که از عهده ی هیچ پزشکی ساخته نبود مثل زنده کردن مرده... و وقتی محمد صلی الله علیه و آله وسلم را فرستاد؛ روزگار سخنوری بود و خدا به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم معجزه ای داد که سکه ی آنان را از رونق انداخت...» "ابن سکیّت" گفت: «والله هیچ کس را مثل تو ندیده ام و نخواهم دید!»
منبع: الاحتجاج، ج 2، ص 224
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۱۴:۴۸

undefinedundefined
تو یک بذر کاشته‌شده هستی
undefinedرنج نباید تو را غمگین کند. این همان‌جایی‌ست که اکثر مردم اشتباه می‌کنند. رنج قرار است تو را بیدار کند. چون انسان زمانی بیدار می‌شود که زخمی شود. قرار است تو را آگاه کند به اینکه چیزی درون تو نیاز به تغییر دارد. رنجت را تحمل نکن، درکش کن. این فرصتی‌ست که طبیعت به تو داده تا بیدار شوی. اگر حس می‌کنی در مکان تاریکی مدفون شدی و فقط درد می‌کشی، بدون که تو یک بذر کاشته‌شده هستی و اینجا نقطه دگرگونی، رشد، قوی‌شدن و سبزشدن توست.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۱۵:۱۷

۲۹ اردیبهشت

داستان کوتاه 📚☕️
undefined undefined نام نویسی مقطع عمومی حوزه های علمیه خواهران ۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ شرایط را در دفترچهundefined مطالعه فرمایید https://eitaa.com/howzekhaaharaan/492 ┄┅┅┅┅❀undefined❀┅┅┅┅┄ undefined@howzekhaaharaan undefinedhttp://paziresh.whc.ir ┄┅┅┅┅❀undefined❀┅┅┅┅┄ #انتخابی_سرنوشت‌_ساز #پذیرش_حوزه_خواهران #پذیرش_سال_تحصیلی_۱۴۰۴_۱۴۰۳

undefinedدیگه داره وقتش تموم میشه... undefined

۵:۱۱

undefinedundefined

كشتن ذوالرّياستين در حمام
مرحوم علىّ بن ابراهيم قمّى از خادم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام - به نام ياسر - حكايت كند:روزى ماءمون - خليفه عبّاسى - به همراه امام رضا عليه السلام و نيز وزير دربارش - به نام فضل بن سهل معروف به ذوالرّياستين - به قصد بغداد از خراسان خارج شدند و من نيز به همراه حضرت رضاعليه السلام حركت كردم. در بين راه ، در يكى از منازل جهت استراحت فرود آمديم ، پس از گذشت لحظاتى نامه اى براى فضل بن سهل از طرف برادرش ، حسن ابن سهل به اين مضمون آمد:من بر ستارگان نظر افكندم ، چنين يافتم كه تو در اين ماه ، روز چهارشنبه به وسيله آهن دچار خطرى عظيم مى گردى ؛ و من صلاح مى بينم كه تو و ماءمون و علىّ بن موسى الرّضا در اين روز حمّام برويد و به عنوان احتجام يكى از رگ هاى خود را بزنيد تا با آمدن مقدارى خون ، نحوست آن از بين برود.وزير نامه را به ماءمون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضاعليه السلام مشورت نمايد، وقتى موضوع را با آن حضرت در ميان نهادند، امام عليه السلام فرمود: من فردا حمّام نمى روم و نيز صلاح نمى دانم كه خليفه و وزيرش به حمّام داخل شوند.مرحله دوّم كه مشورت كردند، حضرت همان نظريّه را مطرح نمود و افزود: من در اين سفر جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، كه به من فرمود: فردا داخل حمّام نرو؛ و به اين جهت صلاح نمى دانم كه تو و نيز فضل، به حمّام برويد.ماءمون پيشنهاد حضرت را پذيرفت و گفت : من نيز حمّام نمى روم و فضل مختار است .ياسر خادم گويد: چون شب فرا رسيد، حضرت رضا عليه السلام به همراهان خود دستور داد كه اين دعا را بخوانند:((نعوذ باللّه من شرّ ما ينزل فى هذه اللّيلة )) يعنى ؛ از آفات و شرور اين شب به خدا پناه مى بريم .پس آن شب را سپرى كرديم، هنگامى كه نماز صبح را خوانديم، حضرت به من فرمود: بالاى بام برو و گوش كن، ببين آيا چيزى احساس مى كنى و صدائى را مى شنوى، يا خير؟وقتى بالاى بام رفتم ، سر و صداى زيادى به گوشم رسيد.در همين اثناء، ناگهان ماءمون وحشت زده و هراسان وارد منزل حضرت رضا عليه السلام شد و گفت : اى سرور و مولاى من ! شما را در مرگ وزيرم ، ذوالرّياستين تسليت مى گويم، او به حرف شما توجّه نكرد و چون حمّام رفت، عدّه اى مسلّح به شمشير بر او حمله كرده و او را كشتند.و اكنون سه نفر از آن افراد تروريس ، دست گير شده اند كه يكى از آن ها پسرخاله ذوالرّياستين مى باشد.پس از آن، تعداد بسيارى از سربازان و افسران و ديگر نيروها - كه زير دست ذوالرّياستين بودند - به بهانه اين كه ماءمون وزير خود را ترور كرده است و بايد خون خواهى و قصاص شود، به منزل ماءمون يورش بردند.و عدّه اى هم مشعل هاى آتشين در دست گرفته بودند تا منزل ماءمون را در آتش بسوزانند.در اين هنگام ، ماءمون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام پناهنده شد و تقاضاى كمك كرد، كه حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراكنده نمايد.لذا امام عليه السلام به من فرمود: اى ياسر! تو نيز همراه من بيا.بدين جهت ، از منزل خارج شديم و به طرف مهاجمين رفتيم ، چون نزديك آن ها رسيديم ، حضرت با دست مبارك خويش به آن ها اشاره نمود كه آرام باشيد و متفرّق شويد.و مهاجمين با ديدن امام رضا عليه السلام بدون هيچ گونه اعتراض و سر و صدائى ، پراكنده و متفرّق شده و محلّ را ترك كردند؛ و ماءمون به وسيله كمك و حمايت حضرت رضا عليه السلام سالم و در امان قرار گرفت .

منبعundefined: اصول كافى : ج 1، ص 490، ح 8.

undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۱۰:۰۲

بازارسال شده از لینک بانک
thumnail
undefined #تخفیف ویژه به مناسبت ولادت امام رضا (ع)undefinedundefined
undefined قیمت های استثنایی #گالری مرسانا undefinedundefined شروع قیمت از ۱۰۰ هزارتومان undefinedundefinedble.ir/join/8dHXcbS5MBble.ir/join/8dHXcbS5MBundefinedخرید بالای ۶۰۰ هزارتومان ارسال رایگان undefinedundefined ارسال به سراسر ایران در ۲ روز undefinedundefined️ امکان خرید حضوری undefinedundefined دیگه چی می خوای؟! undefinedundefined بزن رو لیـنک زیــر undefinedundefinedble.ir/join/8dHXcbS5MBble.ir/join/8dHXcbS5MB

۱۵:۲۴