۲۶ آبان
﷽
مرگ جوان بى ادب
سعيد بن سهل بصرى گويد: براى جشن يكى از فرزندان خليفه وقت ، مردم را به شام دعوت كرده بودند و امام هادى (عليه السلام) نيز دعوت شده بود (او ناگزير مى بايست شركت كند).وقتى كه امام هادى (عليه السلام) وارد مسجد شد، همه به احترام او خاموش شدند، فقط در مجلس يك جوان بى ادبى بود كه احترام نكرد و پرحرفى مى كرد و بلند مى خنديد (خنده مسخره آميز، و شايد او مزدورى بوده كه مى خواسته به امام توهين كند).امام هادى (عليه السلام) به او فرمود: ((اين چه خنده است كه در آن غوطه ور شده اى ؟ و از ياد خدا غافل مانده اى با اين كه سه روز ديگر با اهل قبور هستى ؟
او همانجا جا خورد و ديگر سخنى نگفت و همان گونه كه امام فرمود همان شد، و او پس از سه روز از دنيا رفت
منبع:عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
مرگ جوان بى ادب
سعيد بن سهل بصرى گويد: براى جشن يكى از فرزندان خليفه وقت ، مردم را به شام دعوت كرده بودند و امام هادى (عليه السلام) نيز دعوت شده بود (او ناگزير مى بايست شركت كند).وقتى كه امام هادى (عليه السلام) وارد مسجد شد، همه به احترام او خاموش شدند، فقط در مجلس يك جوان بى ادبى بود كه احترام نكرد و پرحرفى مى كرد و بلند مى خنديد (خنده مسخره آميز، و شايد او مزدورى بوده كه مى خواسته به امام توهين كند).امام هادى (عليه السلام) به او فرمود: ((اين چه خنده است كه در آن غوطه ور شده اى ؟ و از ياد خدا غافل مانده اى با اين كه سه روز ديگر با اهل قبور هستى ؟
او همانجا جا خورد و ديگر سخنى نگفت و همان گونه كه امام فرمود همان شد، و او پس از سه روز از دنيا رفت
منبع:عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۷:۰۸
۲۷ آبان
1_14928207869.pdf
۱.۸۲ مگابایت
متن کامل خطبۀ فدکیۀ حضرت زهرا(س)
خُطبه فدکیه یا خطبة لُمَّة، خطبه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در مسجدالنبی است که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. ابوبکر پس از رسیدن به خلافت با انتساب روایتی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث نمیگذارند، دهکده فدک را که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به فاطمه(سلام الله علیها) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه(سلام الله علیها) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. او در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق علی(علیه السلام) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهلبیت(علیهم السلام) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف را در زمینههای خداشناسی، معادشناسی، نبوت و بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت دربردارد.
.
خُطبه فدکیه یا خطبة لُمَّة، خطبه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در مسجدالنبی است که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. ابوبکر پس از رسیدن به خلافت با انتساب روایتی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث نمیگذارند، دهکده فدک را که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به فاطمه(سلام الله علیها) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه(سلام الله علیها) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. او در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق علی(علیه السلام) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهلبیت(علیهم السلام) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف را در زمینههای خداشناسی، معادشناسی، نبوت و بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت دربردارد.
.
۷:۱۸
۹:۵۴
بازارسال شده از 💡 خلاق شو 💡
۱۱:۳۶
﷽
كيفر تارك نهى از منكر
شيخ طوسى (قدس سره ) به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند: دو فرشته از طرف خدا ماءمور شدند تا مردم قريه اى را (به خاطر گناهانشان ) به هلاكت برسانند، وقتى اين دو فرشته شبانه وارد آن قريه شدند، ديدند كه مردى در دل شب برخاسته و به راز و نياز و تضرع پرداخته و با خدا مناجات مى كند. يكى از فرشتگان به ديگرى گفت : به سوى خدا برگرديم و درباره اين مرد عابد سؤ ال كنيم كه آيا جزء هلاك شدگان است يا خير؟ديگرى گفت : من آنچه را كه ماءمورم انجام مى دهم و ديگر نياز به سؤ ال نيست .فرشته نخست به سوى خدا مراجعه كرده و درباره آن مرد عابد سؤ ال كرد.خداوند به آن فرشته اى كه مراجعه نكرده بود وحى كرد كه آن مرد عابد را نيز با ساير مردم به هلاكت برسان زيرا او هيچگاه به خاطر خشم من به گناهكار، نسبت به گناهكاران خشم نكرد و نهى از منكر ننمود.اما فرشته اى كه مراجعه كرده بود تا در مورد آن مرد عابد سؤ ال كند، مشمول غضب الهى گرديد و خداوند او را به جزيره اى انداخت و كيفر نمود.
منبع:عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
كيفر تارك نهى از منكر
شيخ طوسى (قدس سره ) به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند: دو فرشته از طرف خدا ماءمور شدند تا مردم قريه اى را (به خاطر گناهانشان ) به هلاكت برسانند، وقتى اين دو فرشته شبانه وارد آن قريه شدند، ديدند كه مردى در دل شب برخاسته و به راز و نياز و تضرع پرداخته و با خدا مناجات مى كند. يكى از فرشتگان به ديگرى گفت : به سوى خدا برگرديم و درباره اين مرد عابد سؤ ال كنيم كه آيا جزء هلاك شدگان است يا خير؟ديگرى گفت : من آنچه را كه ماءمورم انجام مى دهم و ديگر نياز به سؤ ال نيست .فرشته نخست به سوى خدا مراجعه كرده و درباره آن مرد عابد سؤ ال كرد.خداوند به آن فرشته اى كه مراجعه نكرده بود وحى كرد كه آن مرد عابد را نيز با ساير مردم به هلاكت برسان زيرا او هيچگاه به خاطر خشم من به گناهكار، نسبت به گناهكاران خشم نكرد و نهى از منكر ننمود.اما فرشته اى كه مراجعه كرده بود تا در مورد آن مرد عابد سؤ ال كند، مشمول غضب الهى گرديد و خداوند او را به جزيره اى انداخت و كيفر نمود.
منبع:عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۳:۵۸
﷽
پیری گفت:شبی از شبها در اطراف کعبهدر طواف کعبه بودم،فرا دلم آمد که از خداوند پرسم؛
خدایا فرمودی هر کس داخل حرم من شود ایمن است،خدایا از چه چیز در امان خواهد بود؟
هاتفی آواز داد از آتش جهنم اورا ایمن گردانیم ودل او را هم از آتش دوری ما در امان خواهیم داشت.
منبع:کشکول شیخ بهایی
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
پیری گفت:شبی از شبها در اطراف کعبهدر طواف کعبه بودم،فرا دلم آمد که از خداوند پرسم؛
خدایا فرمودی هر کس داخل حرم من شود ایمن است،خدایا از چه چیز در امان خواهد بود؟
هاتفی آواز داد از آتش جهنم اورا ایمن گردانیم ودل او را هم از آتش دوری ما در امان خواهیم داشت.
منبع:کشکول شیخ بهایی
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۵:۳۵
۲۸ آبان
﷽
خسرو جهانی !
شبی در بهار سال ٧١ شام را خوردم و خوابیدم؛ ساعت ٢ و نیم بامداد تلفن زنگ خورد!با خودم گفتم نصفه شبی چه کسی با ما کار داردتلفن را برداشتم.
شخصی گفت: آقای جهانی؟
گفتم: بله
گفت: من از سفارت فلان کشور در تهران با شما تماس می گیرم.دولت آمریکا از ما خواسته تا با رضایت شما، ترتیب انتقال شما و خانواده ات را به آمریکا بدهیم.
اول فکر کردم یکی از دوستان بی خواب شده و نصفه شبی شوخی اش گرفته ... گفتم دولت آمریکا چه نیازی به من دارد؟
گفت: شما به عنوان کسی که هشت سال تجربه جنگی با سامانه پدافندی هاوک دارید، از طرف شرکت ری تیان دعوتنامه دارید تا با فلان مبلغ حقوق ماهیانه به همراه منزل و اتومبیل، به عنوان مشاور در این شرکت مشغول به کار شوید!
آن شب هر طور بود با جواب های سر بالا، وی را دست به سر کردم تا باصطلاح، بی خیال ما شود؛ اما مدتی بعد دوباره در همان ساعات نیمه شب تماس گرفت و همان حرف ها را دوباره تکرار کرد...
این بار در جوابش گفتم: من در ایران یک قطعه زمین دارم و اگر از ایران بروم، احتمال اینکه این قطعه زمین از دستم برود هست!
گفت: مرد حسابی! من به تو می گم شرکت ری تیان ضمانت داده اگر پایت را داخل آمریکا بذاری، فلان مبلغ را به حساب بانکی خودت واریز کند.با این پول می توانی کل محله تان را بخری! حالا ارزش آن قطعه زمین در برابر این مقدار پول چقدر است؟!
گفتم: این قطعه زمین، یک قبر است در بهشت زهرا کنار آرامگاه پدر و مادرم و در مجاورت قطعه همرزمان شهیدم در پدافند زمین به هوای ارتش!اگر دولت آمریکا می تواند چنین قطعه زمینی را در خاک آمریکا برایم کنار بگذارد، فردا صبح نه همین الان می آیم و خودم را به سفارت شما معرفی می کنم!
گفت: الحق که دوستانت راست می گویند که کله ات بوی قورمه سبزی میدهد!
گفتم: زمانی که ما وارد ارتش شدیم این شعر با گوشت و خونمان آمیخته شد:اگر ایران جز ویران سرا نیستمن این ویران سرا را دوست دارماگر آب و هوایش دلنشین نیستمن این آب و هوا را دوست دارماگر آلوده دامانید اگر پاکمن ای مردم ایران شما را دوست دارم
این شعر را که خواندم، بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد و دیگر تماس نگرفت!
خاطره ای که خواندید از سرهنگ دکتر "خسرو جهانی" فرمانده سابق پدافند هوایی خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و رکورددار جهان در انهدام ۶٨ فروند جنگنده پیشرفته و انهدام دو فروند هواپیمای دشمن با یک تیر موشک در دو مرحله (عملی بینظیر در دنیا) است.
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
خسرو جهانی !
شبی در بهار سال ٧١ شام را خوردم و خوابیدم؛ ساعت ٢ و نیم بامداد تلفن زنگ خورد!با خودم گفتم نصفه شبی چه کسی با ما کار داردتلفن را برداشتم.
شخصی گفت: آقای جهانی؟
گفتم: بله
گفت: من از سفارت فلان کشور در تهران با شما تماس می گیرم.دولت آمریکا از ما خواسته تا با رضایت شما، ترتیب انتقال شما و خانواده ات را به آمریکا بدهیم.
اول فکر کردم یکی از دوستان بی خواب شده و نصفه شبی شوخی اش گرفته ... گفتم دولت آمریکا چه نیازی به من دارد؟
گفت: شما به عنوان کسی که هشت سال تجربه جنگی با سامانه پدافندی هاوک دارید، از طرف شرکت ری تیان دعوتنامه دارید تا با فلان مبلغ حقوق ماهیانه به همراه منزل و اتومبیل، به عنوان مشاور در این شرکت مشغول به کار شوید!
آن شب هر طور بود با جواب های سر بالا، وی را دست به سر کردم تا باصطلاح، بی خیال ما شود؛ اما مدتی بعد دوباره در همان ساعات نیمه شب تماس گرفت و همان حرف ها را دوباره تکرار کرد...
این بار در جوابش گفتم: من در ایران یک قطعه زمین دارم و اگر از ایران بروم، احتمال اینکه این قطعه زمین از دستم برود هست!
گفت: مرد حسابی! من به تو می گم شرکت ری تیان ضمانت داده اگر پایت را داخل آمریکا بذاری، فلان مبلغ را به حساب بانکی خودت واریز کند.با این پول می توانی کل محله تان را بخری! حالا ارزش آن قطعه زمین در برابر این مقدار پول چقدر است؟!
گفتم: این قطعه زمین، یک قبر است در بهشت زهرا کنار آرامگاه پدر و مادرم و در مجاورت قطعه همرزمان شهیدم در پدافند زمین به هوای ارتش!اگر دولت آمریکا می تواند چنین قطعه زمینی را در خاک آمریکا برایم کنار بگذارد، فردا صبح نه همین الان می آیم و خودم را به سفارت شما معرفی می کنم!
گفت: الحق که دوستانت راست می گویند که کله ات بوی قورمه سبزی میدهد!
گفتم: زمانی که ما وارد ارتش شدیم این شعر با گوشت و خونمان آمیخته شد:اگر ایران جز ویران سرا نیستمن این ویران سرا را دوست دارماگر آب و هوایش دلنشین نیستمن این آب و هوا را دوست دارماگر آلوده دامانید اگر پاکمن ای مردم ایران شما را دوست دارم
این شعر را که خواندم، بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد و دیگر تماس نگرفت!
خاطره ای که خواندید از سرهنگ دکتر "خسرو جهانی" فرمانده سابق پدافند هوایی خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و رکورددار جهان در انهدام ۶٨ فروند جنگنده پیشرفته و انهدام دو فروند هواپیمای دشمن با یک تیر موشک در دو مرحله (عملی بینظیر در دنیا) است.
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۸:۰۳
بازارسال شده از داستان کوتاه 📚☕️
﷽
سوراخ!
بچه که بودم با دخترِ همکار مامانم که هممحلهای هم بودیم دوست شدم. وقتی برای اولین بار، در یک روز بارانی رفتم خانهشان از دیدن صحنهای عجیب حسابی جا خوردم. تشتی گوشهی خانه، کمی آنطرفتر از مبلمان شیک و امروزیشان گذاشته شده بود و از سقف، چکچک آب میریخت داخلش. دوستم تعریف کرد که اولینبار که سقف سوراخ شده و شروع کرده به چکهکردن، ترسیدهاند، فرشها را جمع کردهاند، کاسهای زیر سوراخ گذاشتهاند و مادرش تلفن زده به پدرش. پدر خودش را رسانده، دیده تعمیر سقف کار او نیست، قرار شده عمو بیاید. آمدن عمو امروز و فردا شده، هی عقب افتاده، سوراخ مانده توی سقف و کاسه را برداشتهاند و به جایش تشت گذاشتهاند.و کمکم خو گرفتهاند، تشت شده عضو جدید خانواده و آنقدر عادی شده که تازه وقتی میروند به خانهای دیگر، یادشان میآید آن تشت و آن سوراخ و آن چکچک و آن بوی دائمی نم نباید آنجا باشد.ما درس خواندیم، گپ زدیم، بازی کردیم... و تشت آنجا بود برای خودش، با صدای چکچک مدامی که دیگر داشت برایم به شکنجه تبدیل میشد. روزی که آنها آمدند خانهی ما، پسربچهی چهار پنجسالهی خانواده با کنجکاوی پرسید: "اینا تشتشون رو کجا گذاشتن؟!"یعنی وجود یک تشت در گوشهای از خانه در نظر آن بچه عادی و حتی بدیهی بود.بعدها وقتی تابستان رسید و بارانها قطع شد، اعتراف کردند که یادشان رفته بود آن وضع طبیعی نیست و اعصابخردکن است.یک پاییز تا بهار، یک خانواده آزار دیده بودند؛ چون عادت کرده بودند، به تحمل کردن. تحملکردن اگر ته نداشته باشد، اگر برای رفع مشکل نجنگی، اگر بپذیری و بگذاری جایی سوراخی بماند که بماند، کمکم بیآنکه بفهمی فرسوده میشوی، بیآنکه بفهمی درد را، زخم را سهم خودت میدانی، بدیهی میدانی.حتی اگر مجبور به تحمل چیزی هستیم، باید آگاهانه باشد. باید بگوییم من این شرایط را، این زندگی را، این همکار را، این شغل را، این مکان را تحمل میکنم تا وقتی که...هر نامرادیای باید ته داشته باشد؛ آدم که آهن نیست؛ میشکند.با تحمل کردن و با سوختن و ساختن قهرمان نمیشویم، بلکه با گذر عاقلانه از آن است که میتوانیم به خودمان افتخار کنیم.هر سوراخی، هر شکافی بالاخره یک روز باید درز گرفته شود، هر فشاری بالاخره باید برداشته شود.
فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
سوراخ!
بچه که بودم با دخترِ همکار مامانم که هممحلهای هم بودیم دوست شدم. وقتی برای اولین بار، در یک روز بارانی رفتم خانهشان از دیدن صحنهای عجیب حسابی جا خوردم. تشتی گوشهی خانه، کمی آنطرفتر از مبلمان شیک و امروزیشان گذاشته شده بود و از سقف، چکچک آب میریخت داخلش. دوستم تعریف کرد که اولینبار که سقف سوراخ شده و شروع کرده به چکهکردن، ترسیدهاند، فرشها را جمع کردهاند، کاسهای زیر سوراخ گذاشتهاند و مادرش تلفن زده به پدرش. پدر خودش را رسانده، دیده تعمیر سقف کار او نیست، قرار شده عمو بیاید. آمدن عمو امروز و فردا شده، هی عقب افتاده، سوراخ مانده توی سقف و کاسه را برداشتهاند و به جایش تشت گذاشتهاند.و کمکم خو گرفتهاند، تشت شده عضو جدید خانواده و آنقدر عادی شده که تازه وقتی میروند به خانهای دیگر، یادشان میآید آن تشت و آن سوراخ و آن چکچک و آن بوی دائمی نم نباید آنجا باشد.ما درس خواندیم، گپ زدیم، بازی کردیم... و تشت آنجا بود برای خودش، با صدای چکچک مدامی که دیگر داشت برایم به شکنجه تبدیل میشد. روزی که آنها آمدند خانهی ما، پسربچهی چهار پنجسالهی خانواده با کنجکاوی پرسید: "اینا تشتشون رو کجا گذاشتن؟!"یعنی وجود یک تشت در گوشهای از خانه در نظر آن بچه عادی و حتی بدیهی بود.بعدها وقتی تابستان رسید و بارانها قطع شد، اعتراف کردند که یادشان رفته بود آن وضع طبیعی نیست و اعصابخردکن است.یک پاییز تا بهار، یک خانواده آزار دیده بودند؛ چون عادت کرده بودند، به تحمل کردن. تحملکردن اگر ته نداشته باشد، اگر برای رفع مشکل نجنگی، اگر بپذیری و بگذاری جایی سوراخی بماند که بماند، کمکم بیآنکه بفهمی فرسوده میشوی، بیآنکه بفهمی درد را، زخم را سهم خودت میدانی، بدیهی میدانی.حتی اگر مجبور به تحمل چیزی هستیم، باید آگاهانه باشد. باید بگوییم من این شرایط را، این زندگی را، این همکار را، این شغل را، این مکان را تحمل میکنم تا وقتی که...هر نامرادیای باید ته داشته باشد؛ آدم که آهن نیست؛ میشکند.با تحمل کردن و با سوختن و ساختن قهرمان نمیشویم، بلکه با گذر عاقلانه از آن است که میتوانیم به خودمان افتخار کنیم.هر سوراخی، هر شکافی بالاخره یک روز باید درز گرفته شود، هر فشاری بالاخره باید برداشته شود.
فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۵:۰۵
۲۹ آبان
﷽
چشمها را باید شست...
تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظر نوبت برای مادرم. خانمی کنارم بود به من گفت:چه پولی در ميارن اين دکترا،فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ويزيت کنه ميشه... مشغول محاسبه در آمد تقريبی پزشک بود که پيرمردی از روبرو گفت:چرا به اين فکر نمیکنين که امشب پنجاه نفر راحتتر ميخوابن، پنجاه خانواده خيالشون آسوده تره. حالم با اين حرف پيرمرد جان گرفت.
پيرمرد همچنان حرف ميزد:هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده،کلاهبرداره،الهی کوفتش بشه از کجا آورده که ما نميتونيم.بگيد الحمدلله که يک نفر از هموطنام ثروتمنده،فقير نيست،سر چهار راه گدایی نميکنه،نوش جونش" حال خيلی ها شايد عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد.
وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره، متر رو به جای قدش،دور “قلبش” میگیره، خدا نگاه زيبای ما را دوست دارد
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankoutah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
چشمها را باید شست...
تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظر نوبت برای مادرم. خانمی کنارم بود به من گفت:چه پولی در ميارن اين دکترا،فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ويزيت کنه ميشه... مشغول محاسبه در آمد تقريبی پزشک بود که پيرمردی از روبرو گفت:چرا به اين فکر نمیکنين که امشب پنجاه نفر راحتتر ميخوابن، پنجاه خانواده خيالشون آسوده تره. حالم با اين حرف پيرمرد جان گرفت.
پيرمرد همچنان حرف ميزد:هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده،کلاهبرداره،الهی کوفتش بشه از کجا آورده که ما نميتونيم.بگيد الحمدلله که يک نفر از هموطنام ثروتمنده،فقير نيست،سر چهار راه گدایی نميکنه،نوش جونش" حال خيلی ها شايد عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد.
وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره، متر رو به جای قدش،دور “قلبش” میگیره، خدا نگاه زيبای ما را دوست دارد
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankoutah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۶:۱۶
۳۰ آبان
﷽
آجر پاره !
جوانى مى خواست ازدواج كند، با خاله اش مشورت كرد، خاله اش گفت : نزديك در حمام زنانه برو، دخترهايى كه از حمام بيرون مى آيند را مشاهده كن ، هر كدام از آنها را كه پسنديدى يك ريگى به طرف او پرتاب كن ، او نيز مى فهمد و بقيه كارها درست مى شود.
جوان نيز به جاى ريگ يك تكه آجرى برداشت و رفت كنار حمام زنانه و زنها و دخترهايى كه از حمام بيرون مى آمدند مى ديد اما آنها را نمى پسنديد، تا اين كه بانوى بلند قدى را ديد كه از حمام بيرون مى آيد تا او را ديد، پسنديد و آجر پاره را به طرف آن زن پرت كرد.آجر پاره به آن زن خورد و جيغ و داد او بلند شد، بعد معلوم شد كه او همان خاله اش است كه با او مشورت كرده بود!!اين هم سزاى خاله اش بود كه در مشورت خود ديگران را راهنمايى غلط نكند تا مجبور شود كه آجر پاره بخورد!!!
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
آجر پاره !
جوانى مى خواست ازدواج كند، با خاله اش مشورت كرد، خاله اش گفت : نزديك در حمام زنانه برو، دخترهايى كه از حمام بيرون مى آيند را مشاهده كن ، هر كدام از آنها را كه پسنديدى يك ريگى به طرف او پرتاب كن ، او نيز مى فهمد و بقيه كارها درست مى شود.
جوان نيز به جاى ريگ يك تكه آجرى برداشت و رفت كنار حمام زنانه و زنها و دخترهايى كه از حمام بيرون مى آمدند مى ديد اما آنها را نمى پسنديد، تا اين كه بانوى بلند قدى را ديد كه از حمام بيرون مى آيد تا او را ديد، پسنديد و آجر پاره را به طرف آن زن پرت كرد.آجر پاره به آن زن خورد و جيغ و داد او بلند شد، بعد معلوم شد كه او همان خاله اش است كه با او مشورت كرده بود!!اين هم سزاى خاله اش بود كه در مشورت خود ديگران را راهنمايى غلط نكند تا مجبور شود كه آجر پاره بخورد!!!
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۲:۱۸
﷽
اخلاق در خانواده
آیت الله پهلوانی تهرانی :
از همسـرتـان تشـکـر کنید، هر چندغـذایـی کـه پخـتـه شـور یـا بـد شـدهاست. یکبـار من در جوانی در خانـهبا خانواده بد اخلاقی کردم در عالممـعنـا بـه مـن گفتـنـد: بیـست ســالنالـه هـای تـو بـی اثـر شـد!
شخصی به مرحوم علامه طباطبایی گفت: یک ریـاضتـی بـرای پیـشرفــت مـعنـــوی بــه مـن بـفـرمـایـیـد. علامـه فرمودند: بهترین ریاضت برای شما، خوش اخلاقـی بـا خانـواده است.
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
اخلاق در خانواده
آیت الله پهلوانی تهرانی :
از همسـرتـان تشـکـر کنید، هر چندغـذایـی کـه پخـتـه شـور یـا بـد شـدهاست. یکبـار من در جوانی در خانـهبا خانواده بد اخلاقی کردم در عالممـعنـا بـه مـن گفتـنـد: بیـست ســالنالـه هـای تـو بـی اثـر شـد!
شخصی به مرحوم علامه طباطبایی گفت: یک ریـاضتـی بـرای پیـشرفــت مـعنـــوی بــه مـن بـفـرمـایـیـد. علامـه فرمودند: بهترین ریاضت برای شما، خوش اخلاقـی بـا خانـواده است.
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۵:۰۳
۱ آذر
۵:۵۵
۶:۰۱
لبنان.ogg
۰۲:۱۳-۵۷۰.۷۲ کیلوبایت
۷:۱۲
﷽
خانه ی خدا
به حضرت داوود وحی آمد که : ای داوود خانه ای برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم .
داوود گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد ؟ که عظمت و جلال تو را شاید ؟
ندا آمد : آن خانه دل بنده مومن است . گفت خداوندا چگونه آنرا پاکیزه کنم و پاک گردانم ؟
پاسخ شنید : عشق در او بزن ....تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته گردد . ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای در راه طلب ما بینی آنجا نشان ده که بارگاه ما آنجاست .
منبع:کشف الاسرار
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
خانه ی خدا
به حضرت داوود وحی آمد که : ای داوود خانه ای برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم .
داوود گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد ؟ که عظمت و جلال تو را شاید ؟
ندا آمد : آن خانه دل بنده مومن است . گفت خداوندا چگونه آنرا پاکیزه کنم و پاک گردانم ؟
پاسخ شنید : عشق در او بزن ....تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته گردد . ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای در راه طلب ما بینی آنجا نشان ده که بارگاه ما آنجاست .
منبع:کشف الاسرار
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۰:۰۵
۱۴:۰۶
بازارسال شده از لینک بانک
۱۴:۰۶
بازارسال شده از داستان کوتاه 📚☕️
۱۵:۲۷
﷽
همآغوشی با خورشیدیها
صبح با قایق رفت جلو. مدام خودش را نفرین میکرد، که چرا با گردان اسماعیل نرفته. به کنار اسکله که رسید، جا خورد. بدنش لرزید. بچهها روی میلههای تیز خورشیدی دراز کشیده بودند. صورت هایشان هنوز سبز نشده بود که این میلهی تیز از کمرشان بیرون آمد.
خونابه زیر شکمهایشان، اطراف میلههای خورشیدی را سرخ کرد. آب رفته بود که خورشیدیها سرشان آمده بود بیرون. اینها بچههای گردان غواص بودند که خورشیدیها را بغل گرفته بودند تا پیکرشان روی آب شناور نشود و کمین دشمن متوجه حضور نیروها نشود.
اشک در چشمانش حلقه زد، یکی از آنها را میشناخت. سربند سبز بر سر داشت. به زحمت انگشتان او را از لای خورشیدی بیرون کشید. نمیدانست گریه کند، داد بکشد، فقط سرش را به سر او نزدیک کرد، هنوز لبخند بر لبش بود.
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
همآغوشی با خورشیدیها
صبح با قایق رفت جلو. مدام خودش را نفرین میکرد، که چرا با گردان اسماعیل نرفته. به کنار اسکله که رسید، جا خورد. بدنش لرزید. بچهها روی میلههای تیز خورشیدی دراز کشیده بودند. صورت هایشان هنوز سبز نشده بود که این میلهی تیز از کمرشان بیرون آمد.
خونابه زیر شکمهایشان، اطراف میلههای خورشیدی را سرخ کرد. آب رفته بود که خورشیدیها سرشان آمده بود بیرون. اینها بچههای گردان غواص بودند که خورشیدیها را بغل گرفته بودند تا پیکرشان روی آب شناور نشود و کمین دشمن متوجه حضور نیروها نشود.
اشک در چشمانش حلقه زد، یکی از آنها را میشناخت. سربند سبز بر سر داشت. به زحمت انگشتان او را از لای خورشیدی بیرون کشید. نمیدانست گریه کند، داد بکشد، فقط سرش را به سر او نزدیک کرد، هنوز لبخند بر لبش بود.
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
•✾ @dastankootah ✾•
┈┈┈┈••✾✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b
۱۵:۲۹
۱۶:۳۵