عکس پروفایل داستان کوتاه 📚☕️د

داستان کوتاه 📚☕️

۱۹,۶۴۵عضو
undefinedundefined
پاسخ قاطع به سفير انگلستان
حدود چهل و اندى سال قبل پس از بروز جنگ جهانى دوم و سرانجام شكست آلمان (كه جزء متحدين بود) و پيروزى انگلستان (كه جزء متفقين بود) جمعى از معتمدين نقل كردند: مرحوم حاج مهدى بهبهانى كه از تجار و محترمين عراق و سوريه بود و آثار خيرى در حرم مقدس نجف اشرف و زينبيه دمشق داشت ، و مورد احترام علما و مراجع بود، از طرف نورى السعيد نخست وزير آن روز عراق به محضر مبارك آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (كه در داستان قبل سخنى از او به ميان آمد) شرفياب گرديد، و گفت : سفير كبير انگلستان قصد شرفيابى به خدمت شما دارد.آيت الله اصفهانى فرمودند: مرا به سفير كبير انگلستان چه كار؟
مرحوم حاج مهدى بهبهانى عرض كرد: آقا، نمى شود، عواقب وخيم دارد، لطفا اجازه بفرمائيد به محضر شما بيايند.آيت الله اصفهانى (براى حفظ صلاح مسلمين ) اجازه داد، ساعت معينى بنا شد نورالسعيد (نخست وزير عراق ) همراه سفير كبير انگلستان به خدمت آيت الله اصفهانى ، خصوصى مشرف شوند.
آقاى اصفهانى فرمود: اجازه مى دهم در صورتى كه مانند ساير مردم ، عمومى و علنى به اينجا بيايند، آنها قبول كردند.مرحوم آيت الله اصفهانى ، علما و بزرگان را به منزل دعوت كرد، و در آن ساعت معين ، نخست وزير عراق و سفير انگلستان به خدمت آيت الله اصفهانى در يك مجلس علنى و عمومى شرفياب شدند.
سفير انگلستان در كنار آقا نشست و پس از تعارفات معمولى و احوالپرسى ، عرض كرد: دولت انگلستان نذر كرده كه اگر در اين جنگ (جهانى دوم) به متحدين و آلمانى ها پيروز گردد، يكصد هزار دينار (معادل دو ميليون تومان آن روز) به خدمت شما تقديم كنند تا در هر راهى كه صلاح بدانيد مصرف نمائيد.آيت الله اصفهانى فكرى كرد و سپس فرمود: مانعى ندارد (علماء و بزرگان مجلس همه خيره شده بودند و سخت متحير كه ببينند آقا، در اين نيرنگ و دام بزرگ چگونه روسفيد بيرون مى آيد)
سفير كبير انگلستان ، چكى معادل صد هزار دينار از كيف خود بيرون آورد و به آيت الله اصفهانى داد، آقا آن را گرفت و زير تشك گذارد.(روشن بود كه از اين عمل آقا همه حاضران و علماء ناراحت شدند و قيافه ها درهم فرو رفت)
ولى ناگهان لحظه اى بعد ديدند، آقا به سفير فرمودند: در اين جنگ ، بسيارى از افراد (و مسلمين هند و...) آواره شدند و خسارات زياد به آنها وارد شده ، يك چك صد هزار دينارى از جيب بغل خود درآورد و ضميمه چك سفير كرد و به او داد، و فرمود: اين وجه ناقابل است از طرف من به نمايندگى از مسلمين به دولت مطبوع خود بگوئيد اين وجه را بين خسارت ديدگان تقسيم كنند و از كمى وجه معذرت مى خواهم .
سفير كبير انگلستان وجه را گرفت و با كمال شرمندگى از جا برخاست و دست آقا را بوسيد و بيرون رفت و به نورى السعيد (نخست وزير عراق ) گفت : ما خواستيم با اين كار قلب رئيس شيعيان را به خود متوجه كنيم و شيعيان را استعمار كرده و بخريم ، ولى پيشواى شما ما را خريد و پرچم اسلام را بر بالاى كاخ بريتانيا به اهتزاز درآورد آرى اين است يك نمونه از كياست و تدبير ضد استعمارى يك مرجع تقليد عظيم شيعه در مقابل نيرنگ مرموز نماينده استعمار پير انگليس ، كه با كمال متانت انجام شد.
منبعundefined: داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى

┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۶:۴۸

بازارسال شده از سخن نور
thumbnail
بسته ماه رمضان شما در حال اتمام است... دیگه نه خوابتون عبادت...نه یه آیه خوندن معادل ختم قرآن...نه نفس کشیدن عبادت...
پس تا می تونید قرائت قرآن رو از دست ندید حتی شده زیر لب سوره های قرآن را قرائت کنید
البته تو این فرصت اندک از ثواب هر کار خیری که میتونید دریغ نکنید...
این فرصت قابل تکرار نیست.
.

۷:۰۲

thumbnail
undefinedundefined

از ابن عباس نقل شده که از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شنیده که فرمودند:... و چون شب عید فطر که شب جوائز نام دارد، فرا رسد، خداوند پاداش عمل ‏کنندگان را بدون حساب و شمارش ببخشد. و چون صبح روز عید فرا رسد، خداوند فرشتگان را در تمام شهرها برانگیزد؛ پس در زمین فرود آیند و سر کوچه و گذرها بایستند و گویند:ای امّت محمد، به سوی پروردگار کریم برای نماز عید بیرون شوید که او پاداش فراوان دهد، و گناهان بزرگ را بیامرزد....

منابعundefined:امالی مفید، ص٢٣٢؛ اقبال الاعمال، ج١، ص 25 .

۱۵:۴۶

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل داستان کوتاه 📚☕️د

داستان کوتاه 📚☕️

عید سعید فطر مبارک undefinedundefined
undefinedundefined
طمع
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۲۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.این بار پیشنهاد به ۲۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۵۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به ۳۵ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۵۰ دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها که وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند. البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون!
┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #داستان_آموزنده #آموزنده #اموزنده #اخلاقی #طمع #میمون #بازرگان #روستایی #شیاد #کلاهبردار

۸:۱۹

thumbnail
undefinedشهید بزرگواری که نام خانم همسایه را درون دفترش ثبت کرد
هرکسی که برای شهدا کاری انجام میده این کلیپ رو ببینه ...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
undefinedشادی ارواح طیبه شهدا صلواتundefined

۱۴:۳۵

undefinedundefined
ارادت
مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: اى رسول خدا من منافق شدم ، فرمود: به خدا سوگند تو منافق نشده اى ، اگر منافق بودى نزد من نمى آمدى كه مرا به آن آگاه مى كنى ، چه چيزى تو را به شك انداخته ؟
به گمانم آن دشمن حاضر به خاطرت آمده و به تو گفت : كى تو را آفريده !تو گفتى: خدا مرا آفريده .پس بتو گفت: چه كسى خدا را آفريده؟گفت : به آن خدائى كه تو را مبعوث كرده دست همان است كه شما مى فرمائيد.پيامبر فرمود: شيطان از راه عمل خودتان نزدتان مى آيد چون بر شما دست نمى يابد، از راه وسوسه در ذهن به سراغ شما مى آيد تا شما را گمراه كند، هر گاه چنين چيزى پيش آمد خدا را به وحدانيت ياد كنيد (تا خيالات شيطانى از شما دور شود)

منبعundefined: اصول كافى جلد 2 باب الوسوسة و حديث النفس ح 5
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۸:۱۱

thumbnail

۶:۴۲

undefinedundefined
راه کربلا
اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه‌های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان‌غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده‌ها رفت‌وآمد می‌کردند. بچه‌ها به بالای تپه‌ای که مشرف به مرز بود، رسیدند. ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه‌ها دم گرفتند و صدای زمزمه‌شان در فضا پیچید. بچه‌ها با نگاهی حسرت‌آلود به مناطق ‌اشغالی نگاه می‌کردند، یکی از آنها رو به ابراهیم کرد و گفت: چطور این بعثی‌ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما...یعنی می‌شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده‌ها به خانه‌ها و شهرهای خودشان بروند. ابراهیم که این حرف‌ها را شنید، گفت: «این حرفا چیه که می‌زنی، یه روزی می‌رسه که مردم از همین جاده‌ها دسته دسته میرن کربلا.» آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال‌ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه‌های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می‌کردند که در پیاده‌روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف‌های ابراهیم افتادند که می‌گفت: یه روزی می‌رسه که مردم از همین جاده‌ها دسته دسته میرن کربلا.
منبعundefined: سلام بر ابراهیم
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۶:۴۲

داستان کوتاه 📚☕️
undefined undefinedشهید بزرگواری که نام خانم همسایه را درون دفترش ثبت کرد هرکسی که برای شهدا کاری انجام میده این کلیپ رو ببینه ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ undefinedشادی ارواح طیبه شهدا صلواتundefined

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌undefinedشادی ارواح طیبه شهدا صلواتundefined

۱۷:۳۷

undefinedundefined
بهترین و بدترین
حضرت لقمان كه معاصر حضرت داود بود، در ابتداى كارش بنده يكى از مماليك بنى اسرائيل بود. روزى مالكش آن جناب رابه ذبح گوسفندى امر فرمود و گفت : بهترين اعضايش را برايم بياور.
لقمان گوسفندى كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد. پس ‍ از چند روز ديگر خواجه اش گفت : گوسفندى ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور.
لقمان گوسفند كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد. پس از چند روز ديگر خواجه اش گفت : گوسفندى ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور.
لقمان گوسفندى كشت و باز زبان و دل آنرا براى خواجه آورد. خواجه گفت : به حسب ظاهر اين دو نقيض يكديگرند!! لقمان فرمود: اگر دل و زبان با يكديگر موافقت كنند بهترين اعضاء هستند، اگر مخالفت كنند بدترين اجزاست . خواجه را از اين سخن پسنديده افتاد و او را از بندگى آزاد كرد .
منبعundefined:طرائق الحقائق 1/ 336
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۸:۲۰

undefinedundefined
سوال تکراری
جمعیت زیادی دور حضرت علی (علیه السّلام) حلقه زده بودند ..
مرد اول پرسید: یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
حضرت علی(علیه السّلام) در پاسخ گفتند: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
مرد دوم: اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ علم بهتر است یا ثروت ؟
حضرت فرمود: علم بهتر است؛زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی . نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.
در همین حال سومین نفر وارد شد، یاعلی علم بهتراست یا ثروت؟
امام در پاسخش فرمود:علم بهتر است ؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است ، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار !
نفر چهارم: یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟
حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود ؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.
نوبت پنجمین نفر بود که بپرسد: یا علی علم بهتر است یا ثروت؟
حضرت‌ علی (علیه السلام) در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.
نفرششم: یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟
امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد
نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌ واردها دوخته می‌شد..
در همین هنگام هفتمین نفرآمد و پرسید: یا ابالحسن! علم بهتر است یا ثروت ؟
امام فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است ؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند ، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است .
همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌ زده شده بودند که … نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید:
- یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟
امام فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند ، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود .
نفز دهم: یا ابالحسن ! علم بهتر است یا ثروت ؟
- علم بهتر است ؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند ، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند ، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌ اند . فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.سؤال کنندگان ، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند.
هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند ، صدای امام را شنیدند که می‌گفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.
منبعundefined: با تلخیص: کشکول بحرانی، ج۱، ص۲۷.
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
ble.ir/join/NjIyNWJhMm

۱۲:۰۶

undefinedundefined
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedهر وقت خواستی پارچه‌ای بخری،آن‌را در دست مچاله كن و بعد رهايش كن؛اگر چروک بر نداشت، جنس خوبی دارد.
آدم‌ها نیز همينطورند!!!
آدم‌هايی كه بر اثر فشارها ومشكلات، اخلاق و رفتارشان عوض می‌شود، و «چروک» بر میدارند، اينها «جنس خوبی» ندارند!و برای «رفاقت»، «معاشرت»، «مشارکت»، «ازدواج» و «اعطای مسئولیت به ایشان»به هیچ وجه گزینه‌ی مناسبی نخواهند بود.
undefined فراموش نشه!
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
ble.ir/join/NjIyNWJhMm

۶:۳۸

undefinedundefined
دعـای دقـوقـي
دقوقي يك درويش بسيار بزرگ و با كمال بود. و بيشتر عمر خود را در سير و سفر مي‌گذراند.و به ندرت دو روز در يكجا توقف مي‌كرد. بسيار پاك و ديندار و با تقوي بود. انديشه‌ها و نظراتش درست و دقيق بود. اما با اين همه بزرگي و كمال، پيوسته در جست وجوي اولياي يگانه خدا بود و يك لحظه از جست و جو باز نمي‌ايستاد.سالها به دنبال انسان كامل مي‌گشت. پابرهنه و جامه چاك، بيابانهاي پر خار و كوههاي پر از سنگ را طي مي‌كرد و از اشتياق او ذره ای كم نمي‌شد.
سرانجام پس از سالها سختي و رنج، به ساحل دريايي رسيد و با منظره عجيبي روبرو شد. او داستان را چنين تعريف مي‌كند:
ناگهان از دور در كنار ساحل هفت شمع بسيار روشن ديدمكه شعله آنها تا اوج آسمان بالا مي‌رفت.با خودم گفتم: اين شمعها ديگر چيست؟ اين نور از كجاست؟چرا مردم اين نور عحيب را نمي‌بينند؟در همين حال ناگهان آن هفت شمع به يك شمع تبديل شدند و نور آن هفت برابر شد. دوباره آن شمع، هفت شمع شد و ناگهان هفت شمع به شكل هفت مرد نوراني درآمد كه نورشان به اوج آسمان مي‌رسيد. حيرتم زياد و زيادتر شد. كمي جلوتر رفتم و با دقت نگاه كردم. منظره عجيب‌تري ديدم. ديدم كههر كدام از آن هفت مرد به صورت يك درخت بزرگ با برگهاي درشت و پراز ميوه‌هاي شادابو شيرين پيش روي من ايستاده‌ اند.از خودم پرسيدم:چرا هر روز هزاران نفر از مردم از كنار اين درختان مي‌گذرند ولي آنها را نمي‌بينند؟ باز هم جلوتر رفتم، ديدم هفت درخت يكي شدند.باز ديدم كه هفت درخت پشت سر اين درخت به صف ايستاده‌اند.گويي نماز جماعت مي‌خوانند.خيلي عجيب بود درختها مثل انسان ها نماز مي‌خواندند، مي‌ايستادند،در برابر خدا خم و راست مي‌شدند و پيشاني بر خاك مي‌گذاشتند. سپس آن هفت درخت، هفت مرد شدند و دور هم جمع شدند و انجمن تشكيل دادند. از حيرت درمانده بودم. چشمانم را مي‌ماليدم، با دقت نگاه كردم تا ببينم آن ها چه كساني هستند؟ نزديك تر رفتم و سلام كردم. جواب سلام مرا دادند و مرا با اسم صدا زدند. مبهوت شدم. آنها نام مرا از كجا مي‌دانند؟ چگونه مرا مي‌شناسند؟ من در اين فكر بودم كه آنها فكر و ذهن مرا خواندند و پيش از آنكه بپرسم گفتند: چرا تعجب كرده‌اي مگر نمي‌داني كه عارفان روشن‌ بين از دل و ضمير ديگران باخبرند و اسرار و رمزهاي جهان را مي‌دانند؟آنگاه به من گفتند : ما دوست داريم با تو نماز جماعت بخوانيم و تو امام نماز ما باشي. من قبول كردم.نماز جماعت در ساحل دريا آغاز شد، در ميان نماز چشم دقوقي به موجهاي متلاطم دريا افتاد. ديد در ميانه امواج بزرگ يك كشتي گرفتار شده و توفان، موجهاي كوه‌ پيكر را برآن مي‌كوبد و باد صداي شوم مرگ و نابودي را مي‌آورد. مسافران كشتي از ترس فرياد مي‌كشيدند. قيامتي بر پا شده بود. دقوقي كه در ميان نماز اين ماجرا را مي‌ديد، دلش به رحم‌آمد و از صميم دل براي نجات مسافران دعا كرد. و با زاري و ناله از خدا خواست كه آنها را نجات دهد.خدا دعاي دقوقي را قبول كرد و آن كشتي به سلامت به ساحل رسيد.نماز مردان نوراني نيز به پايان رسيد. در اين حال آن هفت مرد نوراني آهسته از هم مي‌پرسيدند: چه كسي در كار خدا دخالت كرد و سرنوشت را تغيير داد؟ هر كدام گفتند: من براي مسافران دعا نكردم. يكي از آنان گفت: دقوقي از سرِ درد براي مسافران كشتي دعا كرد و خدا هم دعاي او را اجابت كرد.
دقوقي مي‌گويد:من جلو آنها نشسته بودم سرم را برگرداندم تا ببينم آنها چه مي‌گويند. اما هيچكس پشت سرم نبود. همه به آسمان رفته بودند. اكنون سالهاست كه من در آرزوي ديدن آنها هستم ولي هنوز نشاني از آنها نيافته‌ام."undefinedundefinedundefined

منبعundefined: دفتر سوم مثنوی معنوی
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۶:۵۲

پس چرا نمیریم مجله🥲
نکنه شما نمیفرستید؟

۷:۳۷

بازارسال شده از باتبلیغ | گسترده تبلیغاتی
thumbnail
هر لباسی که تو پینترست چشمتو گرفته خودت بدوز!undefined
از اینجا هم میتونی رایگان یاد بگیری undefined
ble.ir/join/N2Q2ZTcxMz
ble.ir/join/N2Q2ZTcxMz
ble.ir/join/N2Q2ZTcxMz

۹:۱۲

undefinedundefined
مبعوث به رحمت
پيامبر صلى الله عليه و آله در مدت 23 سال رسالت زحمت بسيارى براى هدايت مردم كشيد، مصائب و مشكلات بسيار از نظر روحى و جسمى بر حضرتش وارد شد چنانكه در جنگ احد دندان پيامبر را شكستند و صورتش را مجروح كردند.
اصحاب عرض كردند شما نفرين كنيد! فرمود: من مبعوث نشده ام براى نفرين كردن ، مبعوث براى دعوت مردم به طرف خدا و رحمت براى آنها شده ام ، بعد فرمود: خداوندا قومم را هدايت فرما زيرا آنها آگاهى ندارند.
منبعundefined: سفينة البحار 1/ 412.
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
•✾undefined @dastankootah undefined✾•
┈┈┈┈••✾undefinedundefinedundefined✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنیدundefined
https://eitaa.com/joinchat/1501364256Cc04c71959b

۱۴:۳۵

بازارسال شده از باتبلیغ | گسترده تبلیغاتی
thumbnail
undefined ستاره‌ی مجلس میشوی ، چون لباسات از این کاناله !undefined
undefinedundefined ble.ir/join/EYTCE3Z3jw
undefinedundefined ble.ir/join/EYTCE3Z3jw
undefined دیگه لازم نیست نگران باشی چی بپوشی
یسر بیا تو کانال! ، شیک برو مهمونی!🥻

undefined undefinedخوشگل‌ترین و خاص‌ترین لباس‌های زنانه رو اینجا پیدا کنundefinedundefinedundefined

undefined کیفیت بی‌نظیر، طرح‌های دلبر، قیمت‌های منصفانه

همین الان بیا تو کانال، تا همیشه تک باشی!
undefinedundefined ble.ir/join/EYTCE3Z3jw
undefinedundefined ble.ir/join/EYTCE3Z3jw

۱۶:۲۵

ولی لباسایی که این شاپ میاره >>>> 🫠undefinedundefined🫰undefined
undefinedundefinedble.ir/join/EYTCE3Z3jw
ble.ir/join/EYTCE3Z3jw
سارافون پاپیونی 150 تومن undefined🩵•~
شومیز زنجیردار 190 تومنundefinedundefined•~
undefinedundefinedble.ir/join/EYTCE3Z3jw
ble.ir/join/EYTCE3Z3jw
ضمانت معتبری و کیفیت کالاundefinedundefined~

۱۶:۲۵