مهرباران به چه معناست؟
مِهـرباران محفلی برای بانوانِ جهادیِ ایران زمین است.بانوانی که در هر نقش و شغلی؛ مهر، محبت و خدمت به دیگران را فراموش نمی کنند و همیشه برای مهرورزی آمادهاند!
پس!اینجا از کنار هم بودنشان، تبدیل به مِهـــرباران میشود.
بارشی از مِهر، به شدت باران
----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
مِهـرباران محفلی برای بانوانِ جهادیِ ایران زمین است.بانوانی که در هر نقش و شغلی؛ مهر، محبت و خدمت به دیگران را فراموش نمی کنند و همیشه برای مهرورزی آمادهاند!
پس!اینجا از کنار هم بودنشان، تبدیل به مِهـــرباران میشود.
بارشی از مِهر، به شدت باران
----------------------------------------------
۸:۲۱
پاسخ این سوال را در کلیپ معرفی مهرباران مشاهده کنید
۱۴:۴۴
مهرباران
دعوتید به: اولین نشست هماندیشی مهرپروران با موضوع مدرسه بعد از آن ۱۲ روز، چگونه باید باشد؟ با حضور و ارائهی سرکار خانم سمیرا افضلی
یکشنبه، ۹ شهریور
ساعت ۱۵ تا ۱۷
به صورت برخط
برای ثبتنام و دریافت پیوند حضور در جلسه، همین حالا اقدام کنید: https://survey.porsline.ir/s/VwGKSLWd ----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
مروری کوتاه از ارائه سرکار خانم افضلی را در این ویدئو مشاهده کنید.
----------------------------------------------
۱۲:۱۲
وقت باران چون رسد در آسمان غوغا شودسرزمینم با جهاد بانوانه یک دل و زیبا شودعشق و مهر بانوان چون جمع گردد در مسیرقطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود*
*#شاعریـبهـوقتـمهرباران
---------------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام
---------------------------------------------------
۱۰:۱۱
میلاد پیامبر مهربانیها
بر همه مهربارانیها، مبارک
----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
بر همه مهربارانیها، مبارک
----------------------------------------------
۱۱:۱۶
مهرباران
مهــــرباران؟
این روزها خیلی از شما عزیزان، درباره مهرباران از ما سوال پرسیدید. اینکه... مهرباران به چه معناست؟ هدف از ایجاد مهرباران چه بوده؟ اینجا دنبال چه چیزی هستیم؟ مخاطب اصلی ما چه کسانی هستند؟ اصلا مهرباران از چه قسمتهایی تشکیل شده؟ نحوه همکاری با مهرباران چطور هست؟ و.... به احترام شما، برای پاسخ به سوالاتی که در دل و ذهنِ شما عزیزان مهربارانی نقش بسته، دست به کار شدیم! پس! روزهای آینده چشم از مهرباران برندارید
----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
در مهرباران، برای نقشآفرینی هر چه بهتر شما بانوان ایرانی، محافلی ایجاد کردیم، که با شغل، نقش و مهارتهای شما عزیزان همآهنگ هستند. تا بتوانیم به شایستگی میزبان فعالیتهای تخصصی شما در میدان جهادی باشیم
----------------------------------------------
۱۱:۱۹
محفل مهــرآفرینان
مهرآفرینان ما، بانوانی هستند که کار جهادی، خدمترسانی و مهرورزی خود را؛ با نقش دختری، همسری و مادری گره زدهاند.چرا مهرآفرین؟چون آفرینش مِهر در خانهها و خانوادهها به دستان پُر مِهر ایشان رقم میخورد.
تعریف مولفههای یک بانوی جهادی؛
کار جهادی خانوادهمحور؛
کار جهادی فامیل محور؛
تربیت جهادی فرزندان؛
همراه کردن خانواده، خویشاوندان، همسایهها و... برای یک مهربانی خاص؛
رفع مشکل از اعضای خانواده، فامیل و اطرافیان؛
همراهی و همبستگی با دختران و مادران مظلوم در اقصی نقاط دنیا؛
و ...گوشهای از دغدغه و تلاش این عزیزان است.
#مهرـآفرینان خانـــواده را میدان کار جهادیشان میدانند!
----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
مهرآفرینان ما، بانوانی هستند که کار جهادی، خدمترسانی و مهرورزی خود را؛ با نقش دختری، همسری و مادری گره زدهاند.چرا مهرآفرین؟چون آفرینش مِهر در خانهها و خانوادهها به دستان پُر مِهر ایشان رقم میخورد.
#مهرـآفرینان خانـــواده را میدان کار جهادیشان میدانند!
----------------------------------------------
۱۲:۳۷
مهرباران
محفل مهــرآفرینان مهرآفرینان ما، بانوانی هستند که کار جهادی، خدمترسانی و مهرورزی خود را؛ با نقش دختری، همسری و مادری گره زدهاند. چرا مهرآفرین؟ چون آفرینش مِهر در خانهها و خانوادهها به دستان پُر مِهر ایشان رقم میخورد.
تعریف مولفههای یک بانوی جهادی؛
کار جهادی خانوادهمحور؛
کار جهادی فامیل محور؛
تربیت جهادی فرزندان؛
همراه کردن خانواده، خویشاوندان، همسایهها و... برای یک مهربانی خاص؛
رفع مشکل از اعضای خانواده، فامیل و اطرافیان؛
همراهی و همبستگی با دختران و مادران مظلوم در اقصی نقاط دنیا؛
و ... گوشهای از دغدغه و تلاش این عزیزان است. #مهرـآفرینان خانـــواده را میدان کار جهادیشان میدانند! ----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
🫶 چه کارهایی به دست مــهرآفرینان انجام شده؟
پویش «مهرآموزان»
نشست مجازی «آیا من یک بانوی جهادی هستم؟»
پویش «هدیه روز مادرم را تقدیم مادران مقاومت میکنم»
پویش «بانی خوشحالی دختران مقاومت باش!»
نشست مجازی نقش بانوان در امروز انقلاب اسلامی
اگر مایل به همکاری و حضور در جمع مهرآفرینان هستید، با آیدی زیر در ارتباط باشید.
@mehrbaran_ir
----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
اگر مایل به همکاری و حضور در جمع مهرآفرینان هستید، با آیدی زیر در ارتباط باشید.
----------------------------------------------
۱۸:۵۵
تابستان امسال، انتظارِ روزهایی پر از فعالیت و برنامههای متنوع را داشتیم، اما حمله ناجوانمردانه و کودککُش اسرائیل، چون سیلی ناگهانی، برنامههایمان را مختل کرد. دانشکدهها تعطیل شدند و دختران، ناگزیر به شهرهایشان برگشتند. در این میان، من تنها ماندم و احساسِ ناتوانی برای انجام کاری موثر، درونم را آزرده میکرد.
درست زمانی که دلگیرِ شرایط بودم و تنها با گوشی، اخبارِ تلخِ حمله را دنبال میکردم، چشمم به پایگاهِ بسیجِ روستا افتاد. پایگاهی که سالها بود خاکِ خاموشی خورده بود و غیرفعال مانده بود. ناگهان جرقهای در ذهنم روشن شد: خود من و زنبرادرانم چهارنفر میشدیم. چرا این پایگاه را دوباره فعال نکنیم؟ بیدرنگ با مسئولش تماس گرفتم و پیشنهادِ راهاندازی مجدد را دادم. خدا را شکر، با اعلامِ آمادگی برای همکاری، چراغِ سبزِ فعالیت دوباره روشن شد.از همان روز، فعالیتها آغاز شد. پایگاهِ ما نه برق داشت و نه امکاناتِ اولیه. عوضش اراده و ایمانی که آن داشتیم، جبران کننده بود.اسپیکرها را شارژ میکردیم و به پایگاه میبردیم تا صدایِ پرمهرِ زیارتِ عاشورا در فضایِ روستا طنینانداز شود. محفل زنانهمان روز به روز بزرگتر میشد. چهرههایِ تازهای از بانوانِ روستا به جمعِ ما اضافه میشدند. لبخندِ رضایت و شوقِ همراهی در چشمانِشان، خستگی را از تنمان بیرون میکرد.هر روز چند نفر از بانوان چای، خرما، بیسکویت و شربت به پایگاه میآوردند و بانی مجلس سادهای میشدند که تدارک دیده بودیم.
اما دغدغهٔ ما فقط بانوان نبودند. برایِ کودکانِ دوستداشتنیِ روستا هم برنامههایی تدارک دیدیم. مسابقاتِ جذابِ سواد رسانهای برگزار کردیم تا آنها را با دنیایِ رسانه آشنا کنیم و قدرتِ تشخیصِ حقیقت از دروغ را به آنها بیاموزیم. از جنگِ ۱۲ روزهٔ مقاومت گفتیم و در میانِ هیاهویِ دنیا، دعایِ خیر، برایِ پیروزیِ جبههٔ حق را فراموش نکردیم.
اکنون عزممان را جزم کردهایم تا این پایگاه را زنده نگه داریم. قرار گذاشتهایم که هر جمعه، برنامههایِ جدیدی را برایِ آن بچینیم. چرا که میدانیم حضورِ ما، نه فقط در این روستا، که باید در تمامِ عرصهها باشد؛ در هر کجایی که نیاز به امید و تلاش است. این داستانِ ارادهٔ ماست؛ داستانی که از دلِ کردستان، در پاسخ به ندایِ مقاومت و در اوجِ سختیها، جوانه میزند.#مهرآفرینان
----------------------------------------------
۱۳:۵۸
السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)
شهادت تو پایان نبود؛ نقطه شروعی بود، برای تمام زنانی که قرار است مادر باشند و در عین مادر بودن، مجاهد تربیت کنند. برای تمام همسرانی که کنار همسر نمیایستند، بلکه او را در مسیر حق استوار میکنند.
تو معمار روح بلند علی بودی؛ همان که پس از رفتنت، درد را نه با مردم، که با چاه گفت. تو معدن نوری بودی که به کوه استقامت میبخشید. و در روزگار تنهایی علی، تنها تو ایستادی، به مثابه یک پرچم.
نام تو، فقط نام یک مادر نیست؛ نام خط مقدم تاریخ است.
----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
شهادت تو پایان نبود؛ نقطه شروعی بود، برای تمام زنانی که قرار است مادر باشند و در عین مادر بودن، مجاهد تربیت کنند. برای تمام همسرانی که کنار همسر نمیایستند، بلکه او را در مسیر حق استوار میکنند.
تو معمار روح بلند علی بودی؛ همان که پس از رفتنت، درد را نه با مردم، که با چاه گفت. تو معدن نوری بودی که به کوه استقامت میبخشید. و در روزگار تنهایی علی، تنها تو ایستادی، به مثابه یک پرچم.
نام تو، فقط نام یک مادر نیست؛ نام خط مقدم تاریخ است.
----------------------------------------------
۱۰:۲۱
محل کارم رو به روی مصلاست. شیفتمم روز جمعه.از مسئولمون اجازه گرفته بودم که یه زمان هایی به اندازه نماز از محل کارم خارج بشم.امروز هم جمعه بود... صدای سخنرانی و خطبه میومد... دلم از اون سمت خیابون صدای خوندن خطبه رو لمس میکرد و من به در و دیوار اداره زل زده بودم!اینجوری نمیشد...دعای انتهایی خطبه که شروع شد، بیشتر از این دووم نیاوردم. از جام پریدم و یه جاهایی خانم وار و یه جاهایی لکه کنان دویدم به مقصد مصلا!
سر بزنگاه رسیدم...بالاخره یه جا پیدا کردم.قبل از شروع نماز بود که جمله معروفی شنیدم... "مهمان داریم"... تازه رسیده و به مراسم رنگ داده و نور داده بود... شاید هم صاحب خونه اومده بود...
گفتن بعد از نماز عصر ازشون دعوت میشه.تو دلم گفتم: «حیف... من که نمیتونم منتظر بمونم. خیلییی طول میکشه. حتما اول هم سمت آقایون میرند.باید برم زودتر.اگه بمونم کار دلمه، اما وظیفه چی میشه؟» داشتم با خودم سر تشخیص وظیفه سرو کله میزدم که نماز شروع شد.رنگ و بوی امروز نماز جمعه به اسم زهرا (سلام الله علیها )بود و بالتبع بین الصلاتین هم متبرک به اسم مبارکشون. از مادر گفتند و نور دادن و نور...
بالاخره نماز عصر رو هم خوندیم.دم رفتن تو دلم گفتم داداش...تو هم مثل دایی شهیدم...خیلی دوسِت دارم. میتونسی اون باشی...و میدونی دوسِت دارم و میدونی ناچارم دل ببندم به صرف یکسانی مکان مون. باید برم زودی؛خوش اومدی...سفرت به سلامت... امیدوارم ببینمت...یه وقت دیگه یه جای دیگه...هرجا که دعوتم کردی... آخه دیشب هم تو چند متریشون بودم و باز نمیتونستم که برم. شاید برای بازی، یه سومی مونده باشه.کسی چه میدونه!
پلاستیک کفش، گوشی و مهرم رو برداشتم و از جام بلند شدم. همزمان متوجه نگاه چند نفری شدم که به پشت سرم بود! چیو میدیدن؟رومو گرفتم که برم مهرم رو سرجاش بذارم. شکه و خندون چشمم خورد به رفیق با مرامی که داشت آروم آروم از بین جمعیت میومد جلو! تو چند قدمی من!حتی فکرشم نمیکردم!...اصلا!آروم شدم...نم نمک جلو رفتم. می رسیدم بهش؟
و سریع به سبک جهادی رفتم سمت درب خروج.
----------------------------------------------
۱۶:۰۱
این جلسه: کارگاه کتاب پردازی
سناریونویسی فعالیت با بچهها با محوریت کتاب
----------------------------------------------
۸:۵۰
اگه دوست دارید یه تجربه جدید در حوزه فعالیت با کتاب برای کودکان داشته باشید، همین الان از طریق لینک زیر ثبتنام کنید
----------------------------------------------
۱۰:۳۹
مهرباران
دعوتید به کارگاه «کتابپردازی» با حضور دلنشین خانم اسکندری
جمعه ۱۴ آذر | ساعت ۱۰ تا ۱۲ اگه دوست دارید یه تجربه جدید در حوزه فعالیت با کتاب برای کودکان داشته باشید، همین الان از طریق لینک زیر ثبتنام کنید
منتظرتون هستیم
https://survey.porsline.ir/s/mCP0twmF ----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
----------------------------------------------
۱۵:۴۶
لحظههای نابِ برآورده شدن آرزوها...
آن روز وقتی که بچهها آرزوهایشان را روی برگه نوشتند، نمیدانستیم که چه اندازه این آرزوها میتواند در دلهای ما اثر بگذارد. هر کلمهای که بر صفحه نوشته میشد، نمایانگر آرزوهای ساده اما بزرگشان بود. یکی میخواست کتابی بخواند، دیگری آرزو داشت تا روزی به بازیهای مورد علاقهاش بپردازد، و یکی دیگر تنها خواستهاش این بود که مادرش همیشه لبخند بر لب داشته باشد.ما در تلاش بودیم تا این آرزوها را به حقیقت مبدل کنیم. برای ما اینجا فقط یک ایستگاه صلواتی ساده نبود، بلکه یک سنگر از همدلی و تلاش بود. هدیهها، نقاشیها و توجهی که به آنها داشتیم،برای ما زحمت زیادی نداشت اما برای آنها دنیایی از شادی بود.وقتی برخی از این آرزوها به حقیقت پیوست، وقتی دیدم که لبخند روی لبهایشان میدرخشید، نمیتوانستم احساساتم را کنترل کنم. یکی از آنها با چشمان پر از شوق به من نگاه کرد و بی هوا، مرا در آغوش کشید. دستان کوچکی که دور گردنم حلقه شده بود، دلیلی شد تا بفهمم که حتی کوچکترین قدمهای ما میتواند دنیای یک نفر را تغییر دهد.لحظهی کودکانه در آغوش گرفتنها، لبخندها و شوق چشمانِ آنها وصف ناپذیر است. این لحظهها با تمام احساسِ نابشان در قلب من حک شد. آنها نه تنها به ما هدیه دادند، بلکه با تمام وجودشان یادمان دادند که در مسیر تلاش و خدمت، باید از عمق وجود مایه بگذاریم تا محبت واقعی برقرار شود.اینجا در سنگر همدلی، ما تنها برآوردهکننده آرزوهایشان نبودیم، بلکه در کنار هم بودن، در کنار هم شاد بودن بزرگترین هدیهای بود که به همدیگر دادیم. و در این میان، یاد گرفتیم که شاید بزرگترین موفقیتها در زندگی، از کوچکترین لحظات همدلی و خوشحالی آغاز میشود
----------------------------------------------
۶:۴۳
۱۴:۵۲
" سخت است..."
اینکه ساعت ۵ صبح با استرسِ اتفاقات پیشرو تو اولین اردوی جهادی و ترسِ دیر رسیدن به محل قرار قید خواب شیرین صبح رو بزنی خیلی سخته؛ اون هم در حالی که همیشه روزهای عادی ساعت ۱۰ به زورِ مامان و گاهی زور درس و کلاس مجازی چشمات رو باز میکردی!اینکه چند روز دور از خونه و خانواده تو یه محیط غریب صبح رو شب کنی، خیلی سخته!اینکه مجبور باشی نیازهای درمانیِ بیمارانِ ناتوان، امیدشون به رفعِ دردهایِ روی هم انباشتهشون، از دیابت و چربی و فشار گرفته تا دردِ کلیه و کمر و پاهاشون رو که برای دکتر گروه تعریف میکنن بشنوی خیلی سخته!اینکه ناامیدی رو تو چهره خانم دکتر ببینی، در حالی که لبخند تصنعی به چهره های پردردشون میزنه و دنبال داروی مشابه در فهرست داروهای موجودِ داروخانه کوچک میگرده، تا شاید کمی دردشون رو تسکین بده، خیلی سخته!سخت بود اونجایی که جمعیت زیادی از بیماران نسخه بدست به امید داروی رایگان صف بسته بودند و شنیدند: دارو تمام شد!!سخت بود ببینی بیماری که وضع وخیمی داره و باید ازش عکس ،آزمایش یا نوار قلب تهیه بشه مظلومانه با زبون محلی خودشون با غم بگه: عزیزتی انا ماعندی احد یاخذنی للمستشفی (عزیزم من هیچکسو ندارم که منو ببره دکتر) گفتم بچه هاتون ؛ پسری ، دختری ندارین؟! گفت: نه مادر فقط خودم و خدای خودم!سخت بود ببینی پیرزن نحیف و ریز جثهای با چهرهای معصوم و بغض خاصی بیاد و بپرسه ،اینجا دکتر عمومیه؟ من سواد ندارم و بعد با زبون عربی خودشون از دردهاش بگه و تو فقط لبخند تلخی بزنی سکوت کنی.از اینکه کاری از دستم بر نمی اومد، قلبم به درد اومده بود! کوی مدرس فقط ذره ای از رنج شیعیانِ مهدی فاطمه (عج) را به قلبِ بی تابم چشاند! تو چه میکِشی مولایم ! اما من خدا رو در میان این دردها حس کردم ! لحظه ای که بعد از خدمت رسانی یا در حین خدمت ، دست هاشون رو به دعای خیر بلند میکنن یا اونجایی که دست یک آدم ناتوان رو میگیری و کمکش میکنی و اون فرد با تمام مهربانی اش پیشانیات را مهمان بوسه ای گرم میکند، به جرات میتونم بگم معنوی ترین و قشنگترین لحظات زندگیم رو دیدم!توی این لحظات من خدا رو دیدم! و با تمام وجودم احساس میکردم پای آرزوهایم را با دعاهای خیرشون امضا میکنند!
الف.بنی تمیم
خوزستان----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
اینکه ساعت ۵ صبح با استرسِ اتفاقات پیشرو تو اولین اردوی جهادی و ترسِ دیر رسیدن به محل قرار قید خواب شیرین صبح رو بزنی خیلی سخته؛ اون هم در حالی که همیشه روزهای عادی ساعت ۱۰ به زورِ مامان و گاهی زور درس و کلاس مجازی چشمات رو باز میکردی!اینکه چند روز دور از خونه و خانواده تو یه محیط غریب صبح رو شب کنی، خیلی سخته!اینکه مجبور باشی نیازهای درمانیِ بیمارانِ ناتوان، امیدشون به رفعِ دردهایِ روی هم انباشتهشون، از دیابت و چربی و فشار گرفته تا دردِ کلیه و کمر و پاهاشون رو که برای دکتر گروه تعریف میکنن بشنوی خیلی سخته!اینکه ناامیدی رو تو چهره خانم دکتر ببینی، در حالی که لبخند تصنعی به چهره های پردردشون میزنه و دنبال داروی مشابه در فهرست داروهای موجودِ داروخانه کوچک میگرده، تا شاید کمی دردشون رو تسکین بده، خیلی سخته!سخت بود اونجایی که جمعیت زیادی از بیماران نسخه بدست به امید داروی رایگان صف بسته بودند و شنیدند: دارو تمام شد!!سخت بود ببینی بیماری که وضع وخیمی داره و باید ازش عکس ،آزمایش یا نوار قلب تهیه بشه مظلومانه با زبون محلی خودشون با غم بگه: عزیزتی انا ماعندی احد یاخذنی للمستشفی (عزیزم من هیچکسو ندارم که منو ببره دکتر) گفتم بچه هاتون ؛ پسری ، دختری ندارین؟! گفت: نه مادر فقط خودم و خدای خودم!سخت بود ببینی پیرزن نحیف و ریز جثهای با چهرهای معصوم و بغض خاصی بیاد و بپرسه ،اینجا دکتر عمومیه؟ من سواد ندارم و بعد با زبون عربی خودشون از دردهاش بگه و تو فقط لبخند تلخی بزنی سکوت کنی.از اینکه کاری از دستم بر نمی اومد، قلبم به درد اومده بود! کوی مدرس فقط ذره ای از رنج شیعیانِ مهدی فاطمه (عج) را به قلبِ بی تابم چشاند! تو چه میکِشی مولایم ! اما من خدا رو در میان این دردها حس کردم ! لحظه ای که بعد از خدمت رسانی یا در حین خدمت ، دست هاشون رو به دعای خیر بلند میکنن یا اونجایی که دست یک آدم ناتوان رو میگیری و کمکش میکنی و اون فرد با تمام مهربانی اش پیشانیات را مهمان بوسه ای گرم میکند، به جرات میتونم بگم معنوی ترین و قشنگترین لحظات زندگیم رو دیدم!توی این لحظات من خدا رو دیدم! و با تمام وجودم احساس میکردم پای آرزوهایم را با دعاهای خیرشون امضا میکنند!
خوزستان----------------------------------------------
۱۰:۵۳
" السلام علیک یا امالبنین "داستان حضرت *ام البنین*، تنها قصه یک مادر نیست که چهار فرزندش را نذر دردانه حضرت زهرا کرد. داستان شیر زنی است که پس از عاشورا، هنگامی که شمشیرها از تکاپو و جنب و جوش افتادند، وارد میدانی شد از جنسی دیگر؛ میدان «روایت».صبح به صبح، به بقیع میرفت و مرثیه میخواند. مرثیهای نه تنها برای گریه، که برای زنده نگه داشتن حقیقت. برای آن که تاریخ دچار غفلت نشود و جای ظالم و مظلوم، در اذهان عمومی جا به جا نشود.*امالبنین*، بیش از یک مادر داغ دیده بود، او، رسانه بود. صدایی بلند که حقیقت کربلا را فریاد میزد تا زیر خاکستر فراموشی، گم نشود.*امالبنین*، میدان دار جنگ روایتها بود؛ و اکنون همین است که او را پرچم دار و الگویی ماندگار کرد.الگوی مادرانی که در کنار مزار فرزندانشان، گاه با یک جمله، دل ها را بیدار و دیدهها را بینا میکند.داستانی که در عین سادگی، عظیم است.
----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
----------------------------------------------
۸:۱۶
مهرباران
دعوتید به کارگاه «کتابپردازی» با حضور دلنشین خانم اسکندری
جمعه ۱۴ آذر | ساعت ۱۰ تا ۱۲ اگه دوست دارید یه تجربه جدید در حوزه فعالیت با کتاب برای کودکان داشته باشید، همین الان از طریق لینک زیر ثبتنام کنید
منتظرتون هستیم
https://survey.porsline.ir/s/mCP0twmF ----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
امروز آخرین مهلت ثبتنامه و ساعت ۱۸ پرسلاین بسته میشه.
اگه مربیای، دغدغه تربیت بچهها رو داری، یا فقط میخوای بدونی چطور میشه با یه قصه ساده، دنیای درونی یه کودک رو تکون داد،این متن رو تا آخر بخون و ما رو دنبال کن، چون این جلسه دقیقاً برای توئه!
این جلسه برای مربیها، معلمها، مادرها، دانشجوها، فعالین فرهنگی و هرکسی که میخواد با کتاب، گفتگو و روایت روی نسل بعد اثر بذاره، یه فرصت بینظیره.
کارگاه رایگان و بهصورت برخط برگزار میشه.----------------------------------------------
۱۱:۱۷
"دانشجو، صدایِ حق و حقیقت!"
همراه دوستم تو جلسه ای پیرامون اتفاقات جنگ ۱۲ روزه شرکت کرده بودم که فاطمه خبر تجمع رو داد، اون هم کاملا یهویی!تجمع دانشجویی و مردمی در محکومیت تهدیدهای آمریکا*

من از اون دست آدمهایی هستم که با کارهای بدون برنامه نمیتونم کنار بیام و باید همه چیز برنامه ریزی شده باشه و حداقل یک روز قبل بهم خبر داده باشند.
سریع موضع خودم رو نشون دادم و گفتم من که نمیام، یکم کار دارم که باید بهشون برسم.
فاطمه که دوست چندین و چندساله ام بود این حرف های من براش عجیب نبود، چیزی نگفت و فقط سری به نشانهی چه حیف! تکون داد.
یکی از دوستان دیگهام که اونجا بود رو کرد بهم و گفت: فاطمه زهرا از الان باید خودت رو برای این چیزهای یهویی آماده کنی! یادت باشه ما الان داخل جنگیم :)
*ادامه دارد ... ----------------------------------------------
اینجا مهــربارانه!
بله | اینستاگرام | تلگرام l ایتا 
همراه دوستم تو جلسه ای پیرامون اتفاقات جنگ ۱۲ روزه شرکت کرده بودم که فاطمه خبر تجمع رو داد، اون هم کاملا یهویی!تجمع دانشجویی و مردمی در محکومیت تهدیدهای آمریکا*
من از اون دست آدمهایی هستم که با کارهای بدون برنامه نمیتونم کنار بیام و باید همه چیز برنامه ریزی شده باشه و حداقل یک روز قبل بهم خبر داده باشند.
سریع موضع خودم رو نشون دادم و گفتم من که نمیام، یکم کار دارم که باید بهشون برسم.
فاطمه که دوست چندین و چندساله ام بود این حرف های من براش عجیب نبود، چیزی نگفت و فقط سری به نشانهی چه حیف! تکون داد.
یکی از دوستان دیگهام که اونجا بود رو کرد بهم و گفت: فاطمه زهرا از الان باید خودت رو برای این چیزهای یهویی آماده کنی! یادت باشه ما الان داخل جنگیم :)
*ادامه دارد ... ----------------------------------------------
۶:۲۵