۱۱ اردیبهشت
۵:۵۴
ترندهای فضای مجازی از کجا میآیند؟— درک اتفاقاتی که در پلتفرمها میافتد از همیشه سختتر شده
سازوکار رسانههای اجتماعی در انتخاب و نمایش محبوبترین محتواها، بیشازپیش، پیچیده و مبهم شده است. هیچ بعید نیست که ویدئویی خاص در گوشهای از فضای مجازی سروصدا کند، ولی در صفحات شما ظاهر نشود و از آن باخبر نشوید. یا متوجه شوید که محبوبترین ویدئوهای فضای مجازی چیزهایی است که تا به حال ندیدهاید. ازاینرو، «ترندشدن» و «وایرالشدن» معنا و اهمیت خود را از دست داده و دیگر به معنای محبوبیت همگانی نیست. پس خبرها و ویدئوها چگونه ترند میشوند؟ مخاطرات این پیچیدگی سرگیجهآور فضای مجازی چیست؟ و آیا ممکن است پای منافع کلان سیاسی در میان باشد؟
۲۰۰۰ کلمه زمان مطالعه: ۱۲ دقيقه
ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/n67118
آنچه خواندید در شمارهٔ ۳۰ مجلهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ سیام مجلهٔ ترجمان را از اینجا بخرید:
https://tarjomaan.com/shop/product/magazine30/
همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر میتوانید اشتراک مجلۀ ترجمان را با تخفیف از اینجا خریداری کنید:https://tarjomaan.com/shop/product/sub4031/
@tarjomaan
سازوکار رسانههای اجتماعی در انتخاب و نمایش محبوبترین محتواها، بیشازپیش، پیچیده و مبهم شده است. هیچ بعید نیست که ویدئویی خاص در گوشهای از فضای مجازی سروصدا کند، ولی در صفحات شما ظاهر نشود و از آن باخبر نشوید. یا متوجه شوید که محبوبترین ویدئوهای فضای مجازی چیزهایی است که تا به حال ندیدهاید. ازاینرو، «ترندشدن» و «وایرالشدن» معنا و اهمیت خود را از دست داده و دیگر به معنای محبوبیت همگانی نیست. پس خبرها و ویدئوها چگونه ترند میشوند؟ مخاطرات این پیچیدگی سرگیجهآور فضای مجازی چیست؟ و آیا ممکن است پای منافع کلان سیاسی در میان باشد؟
۲۰۰۰ کلمه زمان مطالعه: ۱۲ دقيقه
ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/n67118
آنچه خواندید در شمارهٔ ۳۰ مجلهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ سیام مجلهٔ ترجمان را از اینجا بخرید:
https://tarjomaan.com/shop/product/magazine30/
همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر میتوانید اشتراک مجلۀ ترجمان را با تخفیف از اینجا خریداری کنید:https://tarjomaan.com/shop/product/sub4031/
@tarjomaan
۵:۵۵
۱۶:۱۵
۱۶:۱۵
۱۶:۱۵
۱۶:۱۵
۱۶:۱۵
۱۶:۱۵
۱۶:۱۵
۱۲ اردیبهشت
۵:۴۰
«ببخشید دیر جواب میدهم» از بیفایدهترین عذرخواهیهای فرهنگ امروز است
«همیشه در دسترس»؛ بیست سال پیش، فقط حرفهایهای ثروتمند که از اولین نسل از گوشیهای هوشمند استفاده میکردند، میتوانستند این لقب را با افتخار به خودشان بدهند. ملیسا مَزمانیان، استاد انفورماتیک دانشگاه کالیفرنیا که تاریخ وسایل ارتباطی را مطالعه میکند، میگوید: آن زمان چنین افرادی «حس میکردند اربابان دنیا هستند». اما وقتی افراد بیشتری به ابزارهای ارتباطی قابلحمل دسترسی پیدا کردند، کم کم، درجا پاسخدادن به پیامها به قاعدهای بین همکاران، دوستان و عزیزانمان تبدیل شد. آن قدرت اعجابانگیز به وظیفهای شبانهروزی تبدیل شد.
مزمانیان این فرایند را «مارپیچ انتظارات» مینامد: وقتی فناوریِ ارتباطی رفتار تازهای -مثلاً پاسخدادن در لحظه- را ممکن میسازد، انجام آن کار میشود نشانهای از اینکه افراد چه میزان به دیگران تعهد دارند.
بیرحمانه آنکه، این روزها سریع پاسخ ندادن هم معادل تعهدنداشتن در نظر گرفته میشود. بههمین دلیل، اگر آدمها احساس کنند بهاندازۀ کافی سریع پاسخ ندادهاند، تصور میکنند یک عذرخواهی به طراف مقابل بدهکارند. البته این سازوکار منحصر به روابط پرسرعت اینترنتی نیست. جیسون فارمن، تاریخنگار رسانه، میگوید در قرن نوزدهم هم اگر فردی پاسخ نامهای را با تأخیری نامعمول میداد، معمولاً جملاتش را با عذرخواهی شروع میکرد و امید داشت که «بخشیده» شود. اما بازۀ «پذیرفتنیبودن» برای پاسخ در این سالها به شکل ویرانگری کوتاه شده است.
پاسخدادن با تأخیر در محیط کاری ممکن است به پای «تنبلی» نوشته شود. بیرون از محیط کاری نیز، اگر شریک عاطفیتان پیام دهد «دوستت دارم»، فکر خوبی نیست که برای پاسخدادن به پیام او دو روز صبر کنید.
اما گذشته از این خطرات احتمالی، عواقب بهسرعت پاسخندادن آنقدرها هم که از آن میترسیم جدی نیست. لارا گوئرگ از مدرسۀ اقتصاد لندن و وَنسا بونر از دانشگاه کُرنل، پس از تحقیقی گسترده دربارۀ هنجارهای پاسخدادن به پیام دریافتند که «انتظارات ما از اینکه دیگران انتظار دارند چهقدر زود به آنها پاسخ دهیم معمولاً نادرست است. تصور میکنیم باید فوراً پاسخ دهیم، اما واقعیت آن است که مردم ایرادی نمیبینند اگر عجله نکنیم». علیرغم این، ما مدام از دیگران بهخاطر تأخیرهایمان عذرخواهی میکنیم.
«ببخشید دیر جواب میدهم» به یکی از رایجترین شیوههای شروع پیامهایمان تبدیل شده است، اما معمولاً این عبارت کلیشهای برای خوانندهاش معنای خاصی ندارد.
از نظر متخصصان ارتباطات، میتوان به جای عذرخواهی از تعبیری مثل «از صبوری شما ممنونم» استفاده کرد. مزمانیان میگوید میشود از عبارتی استفاده کرد که اهمیت رابطهتان با طرف مقابل را نشان بدهد، مثلا: «چقدر از پیامت خوشحال شدم»، بااینحال، گئورگ و بونر میگویند: معمولاً طرف مقابل به محتوای جواب شما اهمیت میدهد، نه تلاشتان برای اینکه دلش را به دست بیاورید. بنابراین شاید راحتترین کار این باشد که خیلی ساده، همانطوری جواب بدهید که انگار دارید در لحظه پاسخ میدهید. بدون عذرخواهی، ولی محترمانه.
آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «اگر پیامی را با تأخیر جواب میدهید، «معمولاً» نیازی به عذرخواهی نیست». این مطلب در تاریخ ۱۲ تیر ۱۴۰۱ در وبسایت ترجمان بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ جو پینسکر است و فاطمه زلیکانی آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخه کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وبسایت ترجمان سر بزنید.
ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/r29374
@tarjomaan
«همیشه در دسترس»؛ بیست سال پیش، فقط حرفهایهای ثروتمند که از اولین نسل از گوشیهای هوشمند استفاده میکردند، میتوانستند این لقب را با افتخار به خودشان بدهند. ملیسا مَزمانیان، استاد انفورماتیک دانشگاه کالیفرنیا که تاریخ وسایل ارتباطی را مطالعه میکند، میگوید: آن زمان چنین افرادی «حس میکردند اربابان دنیا هستند». اما وقتی افراد بیشتری به ابزارهای ارتباطی قابلحمل دسترسی پیدا کردند، کم کم، درجا پاسخدادن به پیامها به قاعدهای بین همکاران، دوستان و عزیزانمان تبدیل شد. آن قدرت اعجابانگیز به وظیفهای شبانهروزی تبدیل شد.
مزمانیان این فرایند را «مارپیچ انتظارات» مینامد: وقتی فناوریِ ارتباطی رفتار تازهای -مثلاً پاسخدادن در لحظه- را ممکن میسازد، انجام آن کار میشود نشانهای از اینکه افراد چه میزان به دیگران تعهد دارند.
بیرحمانه آنکه، این روزها سریع پاسخ ندادن هم معادل تعهدنداشتن در نظر گرفته میشود. بههمین دلیل، اگر آدمها احساس کنند بهاندازۀ کافی سریع پاسخ ندادهاند، تصور میکنند یک عذرخواهی به طراف مقابل بدهکارند. البته این سازوکار منحصر به روابط پرسرعت اینترنتی نیست. جیسون فارمن، تاریخنگار رسانه، میگوید در قرن نوزدهم هم اگر فردی پاسخ نامهای را با تأخیری نامعمول میداد، معمولاً جملاتش را با عذرخواهی شروع میکرد و امید داشت که «بخشیده» شود. اما بازۀ «پذیرفتنیبودن» برای پاسخ در این سالها به شکل ویرانگری کوتاه شده است.
پاسخدادن با تأخیر در محیط کاری ممکن است به پای «تنبلی» نوشته شود. بیرون از محیط کاری نیز، اگر شریک عاطفیتان پیام دهد «دوستت دارم»، فکر خوبی نیست که برای پاسخدادن به پیام او دو روز صبر کنید.
اما گذشته از این خطرات احتمالی، عواقب بهسرعت پاسخندادن آنقدرها هم که از آن میترسیم جدی نیست. لارا گوئرگ از مدرسۀ اقتصاد لندن و وَنسا بونر از دانشگاه کُرنل، پس از تحقیقی گسترده دربارۀ هنجارهای پاسخدادن به پیام دریافتند که «انتظارات ما از اینکه دیگران انتظار دارند چهقدر زود به آنها پاسخ دهیم معمولاً نادرست است. تصور میکنیم باید فوراً پاسخ دهیم، اما واقعیت آن است که مردم ایرادی نمیبینند اگر عجله نکنیم». علیرغم این، ما مدام از دیگران بهخاطر تأخیرهایمان عذرخواهی میکنیم.
«ببخشید دیر جواب میدهم» به یکی از رایجترین شیوههای شروع پیامهایمان تبدیل شده است، اما معمولاً این عبارت کلیشهای برای خوانندهاش معنای خاصی ندارد.
از نظر متخصصان ارتباطات، میتوان به جای عذرخواهی از تعبیری مثل «از صبوری شما ممنونم» استفاده کرد. مزمانیان میگوید میشود از عبارتی استفاده کرد که اهمیت رابطهتان با طرف مقابل را نشان بدهد، مثلا: «چقدر از پیامت خوشحال شدم»، بااینحال، گئورگ و بونر میگویند: معمولاً طرف مقابل به محتوای جواب شما اهمیت میدهد، نه تلاشتان برای اینکه دلش را به دست بیاورید. بنابراین شاید راحتترین کار این باشد که خیلی ساده، همانطوری جواب بدهید که انگار دارید در لحظه پاسخ میدهید. بدون عذرخواهی، ولی محترمانه.
آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «اگر پیامی را با تأخیر جواب میدهید، «معمولاً» نیازی به عذرخواهی نیست». این مطلب در تاریخ ۱۲ تیر ۱۴۰۱ در وبسایت ترجمان بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ جو پینسکر است و فاطمه زلیکانی آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخه کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وبسایت ترجمان سر بزنید.
ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/r29374
@tarjomaan
۵:۴۲
۱۶ اردیبهشت
۴:۳۸
تمام عمرم را با دو فکر متناقض سپری کردهام: کاش مرده بودم و خوشحالم که خودکشیهایم ناموفق بودهاند
کلنسی مارتین، فیلسوف و رماننویس تحسینشدهای که استاد دانشگاه میزوری است، چندی پیش کتابی منتشر کرد که برای بسیاری از کسانی که او را میشناختند، شگفتآور بود. «چطور خودمان را نکشیم؟» شرحی بود بر یک عمر کلنجار رفتن او با افکار خودکشی و تجربۀ بیش از ده بار اقدام ناموفق برای کشتن خودش. کتابی که به این امید نوشته شده است که بتواند به کسانی که عمری افکار خودکشی داشتهاند، یا کسی را دور و برشان دارند که چنین افکاری دارد، کمک کند تا با خودشان مهربانتر باشند. در ادامه برشی مختصر از این کتاب را میخوانید.
آخرین بار، در زیرزمین خانه و با قلادهٔ سگم بود که سعی کردم خودم را بکشم. طبق معمول، یادداشتی ننوشتم. همانطور که سگم از روی پلهها تماشایم میکرد، صندلی سنگین چوبی دفترم را با خودم به زیرزمین بردم. قلاده را روی تیرآهن انداختم و با ردکردن آن از وسط حلقه طنابِ دار ساختم. روی صندلی سبز رنگ ایستادم و حلقه را دور گردنم انداختم. بعد هم صندلی را آرام با لگد انداختم. همانجا آویزان مانده بودم و دستوپا میزدم، اما نمیمردم، فقط وحشتناک درد میکشیدم. با اینکه قبلاً هم این روش را امتحان کرده بودم، دردش را یادم نبود.
کمکم وحشت وجودم را فراگرفت، در برابر وحشت مقاومت کردم، کمی بیشتر وحشت کردم و، در لحظهای که درست یادم نیست، خودم را بالا کشیدم و از قلاده خلاص کردم. روی زمین افتادم و مدتی روی خاکههای بتون دراز کشیدم. هنوز هم آن صندلی را از زیرزمین بیرون نیاوردهام؛ خوفناک است و نمیخواهم توی خانهمان باشد. کمی بعد با همسرم تلفنی صحبت کردم -به مسافرت رفته بود- و از من پرسید چه بلایی سر صدایم آمده است. گفتم: «گلودرد دارم». گفت «برای خودت چای زنجبیل و عسل درست کن. به نظر میرسد داری مریض میشوی.»
همیشه صدایی در درون من هست که تا فرصتی به دست میآید، میگوید: «تو زیادی خستهای، همهاش را تمام کن، خودت را خلاص کن». زمانی که فکر میکنم زندگیام سرتاپا بیحاصلی بوده است، اولین فکرم این است که «خب باشد، الان برو و خودت را بکش.» در آن لحظه، مطمئنم بهترین کار کشتن خودم است، ولی بعدتر، زمانی که ذهنم آرام میگیرد، میبینم هیچ نشانی از حقیقت در آن فکر نبوده است. الان قدردان زندهبودنم هستم. اما، میشود گفت، قدردانی همهٔ ماجرا نیست. آدم میتواند قدردان چیزی باشد و هنوز هم از پسِ نگهداری آن برنیاید.
میدانم چقدر عجیب است که همزمان هم به این فکر کنم که بالاخره وقتش رسیده خودم را بکشم و هم بدانم که چقدر خوششانسم که اقدامهای قبلیام ناموفق بودهاند. داشتن دو فکر متناقض در سر، آن هم به این شکل، واقعاً چندان غیرعادی نیست: ما اغلب به آن ناهماهنگی شناختی میگوییم؛ ناهماهنگی شناختی اساس خودفریبی است و نمونهای است از یکی از انواع و اقسام بیمنطقیهای عمیق آدمی. البته همین بیمنطقیهای عمیق است که ما آدمها را به این موجودات جالبی که هستیم تبدیل میکند.
امروز، خوشحالم که زندهام. شکرگزارم که هرگز موفق نشدهام خودم را بکشم، با اینکه برای آن تلاش هم کردهام و این یکی از دلایل من برای نوشتن این کتاب است: فکر میکنم که خودکشی برای همه انتخاب بدی است. من میل به خودکشی را عمیقاً درک میکنم. اینکه نهتنها بخواهم بمیرم، بلکه بخواهم فعالانه جان خودم را بگیرم یکی از اولین خاطرات من است. و با اینکه این تکانه میآید و میرود، در عمرم شده که چند روزی، که البته به هفته نرسیده است، وجودداشتن به من احساس خفگی نداده باشد و به پایاندادنش فکر نکرده باشم.
رازهایی وجود دارد که فقط ما اعضای انجمن مرگدوستان آن را میدانیم. خودکشی مسئلهای فراگیر است و لازم است دربارهاش صحبت کنیم. قبلاً به دانشجویانم میگفتم که اگر کلیدی روی شکممان داشتیم که با آن میشد به زندگیمان پایان دهیم، هیچکس تا ۱۸ سالگی زنده نمیماند. حالا فکر میکنم مهمترین حرفی که لازم است بزنم این است که اگر افکار خودکشی دارید، محتاط باشید، ایدۀ خوبی نیست. حقیقت آشکار این است که خودکشی راهحلی برای هیچ مشکلی نیست، فقط کافی است با خودتان مهربان باشید تا این حقیقت را ببینید.
کِن بالدوین، که از یک اقدام به خودکشی با پریدن از روی پل گلدن گیت جان سالم به در برد، قول مشهوری دارد: بلافاصله بعد از پریدن «متوجه شدم هر چیز زندگیام که فکر میکردم درستشدنی نیست کاملاً درستشدنی بوده -بهجز همین که الان پریدهام».
آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «تقریباً تمام عمرم را با دو فکر متناقض سپری کردهام: کاش مرده بودم و خوشحالم که خودکشیهایم ناموفق بودهاند». این مطلب نوشتۀ کلنسی مارتین است و محدثه دنیائی آن را ترجمه کرده است. ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/h93232
کلنسی مارتین، فیلسوف و رماننویس تحسینشدهای که استاد دانشگاه میزوری است، چندی پیش کتابی منتشر کرد که برای بسیاری از کسانی که او را میشناختند، شگفتآور بود. «چطور خودمان را نکشیم؟» شرحی بود بر یک عمر کلنجار رفتن او با افکار خودکشی و تجربۀ بیش از ده بار اقدام ناموفق برای کشتن خودش. کتابی که به این امید نوشته شده است که بتواند به کسانی که عمری افکار خودکشی داشتهاند، یا کسی را دور و برشان دارند که چنین افکاری دارد، کمک کند تا با خودشان مهربانتر باشند. در ادامه برشی مختصر از این کتاب را میخوانید.
آخرین بار، در زیرزمین خانه و با قلادهٔ سگم بود که سعی کردم خودم را بکشم. طبق معمول، یادداشتی ننوشتم. همانطور که سگم از روی پلهها تماشایم میکرد، صندلی سنگین چوبی دفترم را با خودم به زیرزمین بردم. قلاده را روی تیرآهن انداختم و با ردکردن آن از وسط حلقه طنابِ دار ساختم. روی صندلی سبز رنگ ایستادم و حلقه را دور گردنم انداختم. بعد هم صندلی را آرام با لگد انداختم. همانجا آویزان مانده بودم و دستوپا میزدم، اما نمیمردم، فقط وحشتناک درد میکشیدم. با اینکه قبلاً هم این روش را امتحان کرده بودم، دردش را یادم نبود.
کمکم وحشت وجودم را فراگرفت، در برابر وحشت مقاومت کردم، کمی بیشتر وحشت کردم و، در لحظهای که درست یادم نیست، خودم را بالا کشیدم و از قلاده خلاص کردم. روی زمین افتادم و مدتی روی خاکههای بتون دراز کشیدم. هنوز هم آن صندلی را از زیرزمین بیرون نیاوردهام؛ خوفناک است و نمیخواهم توی خانهمان باشد. کمی بعد با همسرم تلفنی صحبت کردم -به مسافرت رفته بود- و از من پرسید چه بلایی سر صدایم آمده است. گفتم: «گلودرد دارم». گفت «برای خودت چای زنجبیل و عسل درست کن. به نظر میرسد داری مریض میشوی.»
همیشه صدایی در درون من هست که تا فرصتی به دست میآید، میگوید: «تو زیادی خستهای، همهاش را تمام کن، خودت را خلاص کن». زمانی که فکر میکنم زندگیام سرتاپا بیحاصلی بوده است، اولین فکرم این است که «خب باشد، الان برو و خودت را بکش.» در آن لحظه، مطمئنم بهترین کار کشتن خودم است، ولی بعدتر، زمانی که ذهنم آرام میگیرد، میبینم هیچ نشانی از حقیقت در آن فکر نبوده است. الان قدردان زندهبودنم هستم. اما، میشود گفت، قدردانی همهٔ ماجرا نیست. آدم میتواند قدردان چیزی باشد و هنوز هم از پسِ نگهداری آن برنیاید.
میدانم چقدر عجیب است که همزمان هم به این فکر کنم که بالاخره وقتش رسیده خودم را بکشم و هم بدانم که چقدر خوششانسم که اقدامهای قبلیام ناموفق بودهاند. داشتن دو فکر متناقض در سر، آن هم به این شکل، واقعاً چندان غیرعادی نیست: ما اغلب به آن ناهماهنگی شناختی میگوییم؛ ناهماهنگی شناختی اساس خودفریبی است و نمونهای است از یکی از انواع و اقسام بیمنطقیهای عمیق آدمی. البته همین بیمنطقیهای عمیق است که ما آدمها را به این موجودات جالبی که هستیم تبدیل میکند.
امروز، خوشحالم که زندهام. شکرگزارم که هرگز موفق نشدهام خودم را بکشم، با اینکه برای آن تلاش هم کردهام و این یکی از دلایل من برای نوشتن این کتاب است: فکر میکنم که خودکشی برای همه انتخاب بدی است. من میل به خودکشی را عمیقاً درک میکنم. اینکه نهتنها بخواهم بمیرم، بلکه بخواهم فعالانه جان خودم را بگیرم یکی از اولین خاطرات من است. و با اینکه این تکانه میآید و میرود، در عمرم شده که چند روزی، که البته به هفته نرسیده است، وجودداشتن به من احساس خفگی نداده باشد و به پایاندادنش فکر نکرده باشم.
رازهایی وجود دارد که فقط ما اعضای انجمن مرگدوستان آن را میدانیم. خودکشی مسئلهای فراگیر است و لازم است دربارهاش صحبت کنیم. قبلاً به دانشجویانم میگفتم که اگر کلیدی روی شکممان داشتیم که با آن میشد به زندگیمان پایان دهیم، هیچکس تا ۱۸ سالگی زنده نمیماند. حالا فکر میکنم مهمترین حرفی که لازم است بزنم این است که اگر افکار خودکشی دارید، محتاط باشید، ایدۀ خوبی نیست. حقیقت آشکار این است که خودکشی راهحلی برای هیچ مشکلی نیست، فقط کافی است با خودتان مهربان باشید تا این حقیقت را ببینید.
کِن بالدوین، که از یک اقدام به خودکشی با پریدن از روی پل گلدن گیت جان سالم به در برد، قول مشهوری دارد: بلافاصله بعد از پریدن «متوجه شدم هر چیز زندگیام که فکر میکردم درستشدنی نیست کاملاً درستشدنی بوده -بهجز همین که الان پریدهام».
آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «تقریباً تمام عمرم را با دو فکر متناقض سپری کردهام: کاش مرده بودم و خوشحالم که خودکشیهایم ناموفق بودهاند». این مطلب نوشتۀ کلنسی مارتین است و محدثه دنیائی آن را ترجمه کرده است. ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/h93232
۴:۳۹
۱۷ اردیبهشت
۵:۵۴
چطور در راه «ساختن خودمان» به خدا تبدیل شدیم؟— کتابی جدید، تاریخ ایدۀ خودآفرینی را در کنار تغییرات مذهبی بررسی میکند
ایزابلا برتون، در کتاب خودساخته: ساختن خود از داوینچی تا کارداشیانها سودای بزرگی در سر دارد: او میخواهد ۵۰۰ سال تاریخ فرهنگی غرب را در جستجوی سرچشمههای ایدهای بکاود که امروز چنان فراگیر شده است که مثل حقیقتی علمی، بدیهی به نظر میرسد. ایدهای که میگوید ما باید «مدیر عامل شرکت خودمان باشیم» و برای برندِ خودمان بازاریابی کنیم. چطور ساختن و فروختن برندِ شخصی از دل دنیایی دینی زاده شد که در آن انسانها فکر میکردند «خدا» آنها را آفریده است؟
۳۰۰۰ کلمه زمان مطالعه: ۱۸ دقيقه ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/a10057
آنچه خواندید در شمارهٔ ۳۰ مجلهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ سیام مجلهٔ ترجمان را از اینجا بخرید:
https://tarjomaan.com/shop/product/magazine30/
همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر میتوانید اشتراک مجلۀ ترجمان را با تخفیف از اینجا خریداری کنید:https://tarjomaan.com/shop/product/sub4031/
@tarjomaan
ایزابلا برتون، در کتاب خودساخته: ساختن خود از داوینچی تا کارداشیانها سودای بزرگی در سر دارد: او میخواهد ۵۰۰ سال تاریخ فرهنگی غرب را در جستجوی سرچشمههای ایدهای بکاود که امروز چنان فراگیر شده است که مثل حقیقتی علمی، بدیهی به نظر میرسد. ایدهای که میگوید ما باید «مدیر عامل شرکت خودمان باشیم» و برای برندِ خودمان بازاریابی کنیم. چطور ساختن و فروختن برندِ شخصی از دل دنیایی دینی زاده شد که در آن انسانها فکر میکردند «خدا» آنها را آفریده است؟
۳۰۰۰ کلمه زمان مطالعه: ۱۸ دقيقه ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/a10057
آنچه خواندید در شمارهٔ ۳۰ مجلهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ سیام مجلهٔ ترجمان را از اینجا بخرید:
https://tarjomaan.com/shop/product/magazine30/
همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر میتوانید اشتراک مجلۀ ترجمان را با تخفیف از اینجا خریداری کنید:https://tarjomaan.com/shop/product/sub4031/
@tarjomaan
۵:۵۴
۱۸ اردیبهشت
۶:۱۶
تولید پسماند کمتر وظیفهٔ کیست؟ مردم یا دولتها؟— با اینکه اقدامات فردی مؤثرند، باید به فکر راهکارهای کلانتر هم بود
در دهههای اخیر، مصرف انبوه و تولید پسماند، که منجر به بحرانهای اقلیمی و زیستمحیطی شده، بسیاری را نگران کرده است، تا آنجا که برخی تصمیم گرفتهاند سبک زندگیشان را تغییر دهند و با خرید کمتر وسایل زندگی و تولید کمتر پسماند به نجات کرهٔ زمین کمک کنند. اما بعضیها میگویند این اقدامات فردی بیفایده است و تنها دولتها و شرکتهای بزرگ میتوانند با تصویب قوانین و اصلاح الگوی مصرف از فاجعهٔ زیستمحیطی جلوگیری کنند. حق با کدام طرف است؟ بالاخره آیا ما میتوانیم تأثیری در وضعیت محیطزیست داشته باشیم؟ یا اینکه صرفاً وظیفهٔ دولتها و شرکتهاست که فکری به حال این شرایط کنند؟
۴۱۰۰ کلمه زمان مطالعه: ۲۴ دقيقه ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/k71521
آنچه خواندید در شمارهٔ ۳۰ مجلهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ سیام مجلهٔ ترجمان را از اینجا بخرید:
https://tarjomaan.com/shop/product/magazine30/
همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر میتوانید اشتراک مجلۀ ترجمان را با تخفیف از اینجا خریداری کنید:https://tarjomaan.com/shop/product/sub4031/
@tarjomaan
در دهههای اخیر، مصرف انبوه و تولید پسماند، که منجر به بحرانهای اقلیمی و زیستمحیطی شده، بسیاری را نگران کرده است، تا آنجا که برخی تصمیم گرفتهاند سبک زندگیشان را تغییر دهند و با خرید کمتر وسایل زندگی و تولید کمتر پسماند به نجات کرهٔ زمین کمک کنند. اما بعضیها میگویند این اقدامات فردی بیفایده است و تنها دولتها و شرکتهای بزرگ میتوانند با تصویب قوانین و اصلاح الگوی مصرف از فاجعهٔ زیستمحیطی جلوگیری کنند. حق با کدام طرف است؟ بالاخره آیا ما میتوانیم تأثیری در وضعیت محیطزیست داشته باشیم؟ یا اینکه صرفاً وظیفهٔ دولتها و شرکتهاست که فکری به حال این شرایط کنند؟
۴۱۰۰ کلمه زمان مطالعه: ۲۴ دقيقه ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/k71521
آنچه خواندید در شمارهٔ ۳۰ مجلهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ سیام مجلهٔ ترجمان را از اینجا بخرید:
https://tarjomaan.com/shop/product/magazine30/
همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر میتوانید اشتراک مجلۀ ترجمان را با تخفیف از اینجا خریداری کنید:https://tarjomaan.com/shop/product/sub4031/
@tarjomaan
۶:۱۶
۱۹ اردیبهشت
۵:۱۹
سال ۲۰۱۰ تاریخ به پایان رسید
سال ۱۹۹۴ بود که اقتصاددان جامعالاطراف، برَد دلونگ، تصمیم گرفت کتابی دربارۀ مدرنیتۀ اقتصادی در قرن بیستم بنویسد. عصر نهایتها، کتاب مشهور مورخ مارکسیست، اریک هابسبام بهتازگی منتشر شده بود و دلونگ بعد از خواندن آن کتاب شدیداً مفتون آن شده بود. هابسبام در عصر نهایتها داستان «قرن کوتاه بیستم» را تعریف میکند که از ۱۹۱۴ یعنی آغاز جنگ جهانی اول شروع میشد و با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ به پایان میرسید. قهرمانِ تراژیک کتاب هابسبام «کمونیسم» بود، اما دلونگ میخواست کتابی بنویسد که قهرمان آن «سرمایهداری» باشد.
دلونگ صدها هزار کلمه نوشت، سپس صدها هزار کلمۀ دیگر و هر بار، با تحول علم اقتصاد و شرایط جهانی، متن را بهروزرسانی میکرد. سالها نوشت، دههها نوشت، اما نمیدانست چطور باید کتابش را تمام کند.
پیداکردنِ نقطۀ شروع کتاب آسانتر بود. او به این نتیجه رسیده بود که داستان خود را باید از سال ۱۸۷۰ شروع کند. دلونگ میگوید تحولی که از انقلاب صنعتی آغاز شده بود، تا سال ۱۸۷۰ تغییر محسوسی در زندگی مردم عادی ایجاد نکرده بود. اما در آن دوره، «ایجاد شرکتهای ادغام عمودی، آزمایشگاههای پژوهش صنعتی، ابزارهای نوین ارتباطاتی و فناوریهای جدید حملونقل» همهچیز را عوض کرد. رشد جهانی چهار برابر شد و برای اولینبار بشر از فقرِ همگانی دوران کشاورزی رها شد. «مدرنیته آغاز شده بود».
اما نقطۀ پایان کجا بود؟ بیش از بیستسال بعد از شروع نوشتن آن کتاب، دلونگ تصمیمش را گرفت: ۲۰۱۰ سال پایان تاریخ بود. آرمانشهری که صدوچهل سال پیش آغاز شده بود، اینجا به پایان میرسید.
در سال ۲۰۱۰، رشد بهرهوری و تولید ناخالص داخلی آمریکا متوقف شده بود؛ نابرابری داشت سرزندگی اقتصادی را در سراسر جهان میخشکاند و پوپولیسم سیاسی انتقامگرایانه در حال رشد بود. دلونگ کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر را همینجا به پایان رساند. شاهکاری که با تأخیر بسیار پیام مهمی برای جهانیان داشت: عصر اقتصادیای که آمریکا جلودارش بود و بهرغم تمام مشکلات و پلیدیهایش، معجزهآسا بود، حالا به پایان رسیده است. اگر حلکردن مشکل تولید نقطۀ شروع این عصر آرمانی بود، شکست در توزیع نشانۀ پایان آن بود.
دلونگی که به خاطر وبلاگ اقتصادی پرسابقهاش از نویسندگان اقتصادی مشهور جهان است، دوستی مستحکمی با چهرههای اقتصادی تراز اول جهان دارد و در دوران کلینتون مسئولیتی سیاسی نیز داشته است.
به عقیدۀ دلونگ در کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر، قرن طولانی بیستم، بهرغم تمام مشکلاتش، شکوفایی عظیمی برای میلیاردها انسان به وجود آورد: تلفنهای همراه، شغلهای یقهسفید، پنیسیلین، پیشرفتهای پزشکی خیرهکننده، کاوش فضا، وسایل خانگی، شبکۀ برقرسانی و اینترنت. حالا اگر این دوران مثالزدنی شکوفایی به پایان رسیده باشد، پس دولتها با دستورکارهای جدید و دشواری روبهرو خواهند بود: بحران دموکراسی نمایندگی و تزلزل نظامهای سیاسی، نابرابری رو به افزایش و توقف طولانیمدت رشد بهرهوری.
آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «۲۰۱۰ پایان تاریخ بود» که در بیستوپنجمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. این مطلب در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ در وبسایت ترجمان نیز بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ اَنی لوری است و علیرضا شفیعینسب آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخه کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وبسایت ترجمان سر بزنید.
ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/s38132
@tarjomaan
سال ۱۹۹۴ بود که اقتصاددان جامعالاطراف، برَد دلونگ، تصمیم گرفت کتابی دربارۀ مدرنیتۀ اقتصادی در قرن بیستم بنویسد. عصر نهایتها، کتاب مشهور مورخ مارکسیست، اریک هابسبام بهتازگی منتشر شده بود و دلونگ بعد از خواندن آن کتاب شدیداً مفتون آن شده بود. هابسبام در عصر نهایتها داستان «قرن کوتاه بیستم» را تعریف میکند که از ۱۹۱۴ یعنی آغاز جنگ جهانی اول شروع میشد و با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ به پایان میرسید. قهرمانِ تراژیک کتاب هابسبام «کمونیسم» بود، اما دلونگ میخواست کتابی بنویسد که قهرمان آن «سرمایهداری» باشد.
دلونگ صدها هزار کلمه نوشت، سپس صدها هزار کلمۀ دیگر و هر بار، با تحول علم اقتصاد و شرایط جهانی، متن را بهروزرسانی میکرد. سالها نوشت، دههها نوشت، اما نمیدانست چطور باید کتابش را تمام کند.
پیداکردنِ نقطۀ شروع کتاب آسانتر بود. او به این نتیجه رسیده بود که داستان خود را باید از سال ۱۸۷۰ شروع کند. دلونگ میگوید تحولی که از انقلاب صنعتی آغاز شده بود، تا سال ۱۸۷۰ تغییر محسوسی در زندگی مردم عادی ایجاد نکرده بود. اما در آن دوره، «ایجاد شرکتهای ادغام عمودی، آزمایشگاههای پژوهش صنعتی، ابزارهای نوین ارتباطاتی و فناوریهای جدید حملونقل» همهچیز را عوض کرد. رشد جهانی چهار برابر شد و برای اولینبار بشر از فقرِ همگانی دوران کشاورزی رها شد. «مدرنیته آغاز شده بود».
اما نقطۀ پایان کجا بود؟ بیش از بیستسال بعد از شروع نوشتن آن کتاب، دلونگ تصمیمش را گرفت: ۲۰۱۰ سال پایان تاریخ بود. آرمانشهری که صدوچهل سال پیش آغاز شده بود، اینجا به پایان میرسید.
در سال ۲۰۱۰، رشد بهرهوری و تولید ناخالص داخلی آمریکا متوقف شده بود؛ نابرابری داشت سرزندگی اقتصادی را در سراسر جهان میخشکاند و پوپولیسم سیاسی انتقامگرایانه در حال رشد بود. دلونگ کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر را همینجا به پایان رساند. شاهکاری که با تأخیر بسیار پیام مهمی برای جهانیان داشت: عصر اقتصادیای که آمریکا جلودارش بود و بهرغم تمام مشکلات و پلیدیهایش، معجزهآسا بود، حالا به پایان رسیده است. اگر حلکردن مشکل تولید نقطۀ شروع این عصر آرمانی بود، شکست در توزیع نشانۀ پایان آن بود.
دلونگی که به خاطر وبلاگ اقتصادی پرسابقهاش از نویسندگان اقتصادی مشهور جهان است، دوستی مستحکمی با چهرههای اقتصادی تراز اول جهان دارد و در دوران کلینتون مسئولیتی سیاسی نیز داشته است.
به عقیدۀ دلونگ در کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر، قرن طولانی بیستم، بهرغم تمام مشکلاتش، شکوفایی عظیمی برای میلیاردها انسان به وجود آورد: تلفنهای همراه، شغلهای یقهسفید، پنیسیلین، پیشرفتهای پزشکی خیرهکننده، کاوش فضا، وسایل خانگی، شبکۀ برقرسانی و اینترنت. حالا اگر این دوران مثالزدنی شکوفایی به پایان رسیده باشد، پس دولتها با دستورکارهای جدید و دشواری روبهرو خواهند بود: بحران دموکراسی نمایندگی و تزلزل نظامهای سیاسی، نابرابری رو به افزایش و توقف طولانیمدت رشد بهرهوری.
آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «۲۰۱۰ پایان تاریخ بود» که در بیستوپنجمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. این مطلب در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ در وبسایت ترجمان نیز بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ اَنی لوری است و علیرضا شفیعینسب آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخه کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وبسایت ترجمان سر بزنید.
ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:B2n.ir/s38132
@tarjomaan
۵:۲۱
۱۰:۵۸