بله | کانال مرکز بررسی مسائل فرهنگی(هاتف)
عکس پروفایل مرکز بررسی مسائل فرهنگی(هاتف)م

مرکز بررسی مسائل فرهنگی(هاتف)

۱,۹۵۷عضو
thumbnail
گزیده سخنان،سخنرانان در نشست از مشارکت نمایشی تا میدانداری واقعی
#نشست#میدانداریundefinedهمراه هاتف باشید undefinedundefined بلهundefined اینستاگرامundefined تلگرامundefined ایتا

۱۴:۵۹

thumbnail

۱۴:۵۹

thumbnail

۱۴:۵۹

thumbnail

۱۴:۵۹

thumbnail
undefinedundefined میاندار واقعی؛ نقطه اتصال مردم و ساختارundefined محیا ملک محمدیبررسی رابطه مردم و حاکمیت و شیوه حل مسائل ملی از مباحث اصلی تحول اجتماعی است. دوگانه‌انگاری مردم و نهادهای رسمی خطایی راهبردی است؛ زیرا این دو درهم‌تنیده‌اند و تنها در بستر تعامل سازنده معنا پیدا می‌کنند.مشارکت اصیل زمانی شکل می‌گیرد که مردم مسئله را بفهمند و در یافتن راه‌حل حضور فعال داشته باشند. مشارکت ظاهری نه‌تنها مفید نیست، بلکه مانع شکل‌گیری جریان اجتماعی مؤثر می‌شود. الگوهای موفق کسانی هستند که با مردم ارتباط میدانی برقرار کرده و آنان را در قالب شبکه‌هایی منسجم برای حل مشکلات سازماندهی کرده‌اند.undefined نهادها؛ پشتیبان یا رقیب؟در مقابل، برخی نهادهای رسمی گرفتار ذهنیتی می‌شوند که مسائل را بدون مشارکت اجتماعی و تنها بر اساس سازوکار اداری پیش می‌برند. تجربه‌های اجتماعی نشان می‌دهد هیچ برنامه‌ای بدون فهم مردم به نتیجه نمی‌رسد. وظیفه نهادهای حاکمیتی، تسهیل‌گری و پشتیبانی است؛ نه رقابت یا جایگزینی با گروه‌های مردمی.undefined گفت‌وگوی راهبردی؛ کلید گشایشیکی از خلأهای جدی امروز، نبود گفت‌وگوی ساختارمند میان مردم و مسئولان است. بازسازی رابطه مردم و حاکمیت در گرو سازوکارهایی است که گفت‌وگوی واقعی و برابر را ممکن کند. نشست‌های مشترک و اتاق‌های فکر بین گروه‌های مردمی و دستگاه‌ها می‌تواند به درک متقابل و تصمیم‌گیری مؤثر کمک کند.در ادامه این مسیر، «قرارگاه‌های مشترک فرهنگی» می‌توانند سازوکار اجرایی چنین گفت‌وگویی باشند؛ جایی که نهادهای رسمی و مجموعه‌های مردمی در سطح برابر گرد هم می‌آیند، مسائل مشترک را بررسی می‌کنند و بسته‌های کنشگری مشترک طراحی می‌شود. این الگو پیوند میان ساختار رسمی و جامعه را از سطح گفت‌وگو به مرحله اقدام مشترک ارتقا می‌دهد.undefined محله‌محوری؛ نقطه آغاز تحولتحقق گفت‌وگو و همکاری مؤثر بدون توجه به زیست‌بوم محلی ممکن نیست. تجربه‌های میدانی نشان داده است الگوهای موفق فرهنگی از سطح محله آغاز می‌شوند؛ از مساجد، سراهای محله و گروه‌های مردمی گرفته تا مجموعه‌های کوچک اجتماعی که با اتکا به اعتماد اجتماعی توانسته‌اند مسائل واقعی منطقه خود را حل کنند.در این چارچوب، احیای زیست‌بوم‌های محلی و تقویت هسته‌های اعتماد اجتماعی—شامل معتمدان، فعالان اجتماعی، بانوان و نوجوانان اثرگذار—اهمیت ویژه‌ای دارد.undefined نقش جوانان؛ پیشران تحولجوانان و نوجوانان نقش محوری در تصمیم‌سازی و اجرا دارند. این نسل، نیروی محرکه تحول فرهنگی و اجتماعی است و حضورشان نباید صرفاً به سطح اجرا محدود شود. حضور آنان در حلقه‌های طراحی و تصمیم‌سازی، به نوسازی بنیه اجتماعی و پیشبرد اهداف ملی کمک می‌کند.undefined بازنگری در ساختار نهادهای رسمیتحول پایدار نیازمند بازنگری در ساختار نهادهای رسمی و پذیرش مشارکت واقعی مردم است. بازگشت پویایی به نظام حکمرانی زمانی ممکن است که مردم در فرآیند تصمیم‌سازی و نظارت نقش مؤثر داشته باشند. جایگزینی تمرکزگرایی با مشارکت، گفت‌وگو و شبکه‌سازی اجتماعی گام نهایی در مسیر تحول ساختاری است.#نشستundefinedهمراه هاتف باشید undefinedundefined بلهundefined اینستاگرامundefined تلگرامundefined ایتا

۱۸:۲۰

thumbnail
undefinedundefined میدانداری فرهنگی در تهران ؛ از مناسک بزرگ تا کنش های محلیundefined*میثم یاوری*تمرکز اصلی در تحلیل رویکرد کار فرهنگی در تهران، بر درک نادرست از مقیاس کلان‌شهر و وجود توهم گسست اجتماعی است. کارهای فرهنگی بزرگ‌مقیاس، نظیر رویدادهای صد هزار نفری یا ده‌کیلومتری، در تناسب با وسعت تهران فاقد اثرگذاری فرهنگی چشمگیر هستند.
این تمرکزگرایی نشان می‌دهد که نهادها مردم و ظرفیت‌های محله‌ها را نادیده می‌گیرند و فعالیت‌های فرهنگی را بیشتر برای نمایش قدرت و «زورآزمایی» خود انجام می‌دهند تا ایجاد اثر واقعی در جامعه. این رویدادهای بزرگ نه تنها لزوماً دیده نمی‌شوند (بر اساس شواهد، کمتر از ۲۵ درصد مردم از رویداد ۱۰ کیلومتری مطلع شدند)، بلکه می‌توانند با قفل کردن امور و ایجاد مزاحمت، نارضایتی‌های محلی و گسترده ایجاد کنند.
ریشه این رویکرد ناکارآمد، در غلط بودن تصور گسست اجتماعی نهفته است. پیوستگی‌ها و کلونی‌های اجتماعی در تهران (در محل کار، تفریح و فضای مجازی) به‌طور بی‌نظیری برقرار است، هرچند این اجتماع لزوماً در محدوده فیزیکی درِ خانه متمرکز نیست.
علت اصرار بر کارهای بزرگ، اجتناب از «کار سخت» است. کار سخت شامل فعالیت‌های کوچک‌مقیاس، متنوع، متکثر و محلی (کوچه به کوچه و محله به محله) است. مدیران به دلیل ناگزیر بودن از ارائه گزارش با شاخص‌های کمی، ترجیح می‌دهند انرژی خود را صرف یک رویداد بزرگ کنند، چرا که این کار آسان‌تر بوده و به‌سرعت یک عدد بزرگ برای گزارش‌دهی ایجاد می‌کند؛ حال آنکه اثرگذاری محلی در کوتاه‌مدت به سادگی قابل تبدیل به معیار کمی نیست.او اشاره می‌کند که رویدادهای بسیار بزرگ، نظیر تجمع ۱۰۰ هزار نفری در ورزشگاه آزادی، در مقیاس ۱۲ میلیون نفری تهران، جایگاه و اثر محدودی دارند. او همچنین بر اساس آمار، متذکر شد که حتی رویدادهای عظیم و پرهیاهویی مانند «مهمانی ۱۰ کیلومتری» با وجود پوشش کامل رسانه‌ای، تنها کمتر از ۲۵ درصد مردم تهران از برگزاری آن مطلع بوده‌اند. این آمار نشان می‌دهد که «لزوماً کارهای بزرگ حتی دیده هم نمی‌شوند».
راهکار مؤثر در تغییر این پارادایم، این است که محله نه صرفاً محل سکونت، بلکه محل کار و فعالیت (کلونی‌های مجازی و فیزیکی) دیده شود. مؤثرترین کارهای فرهنگی، همان کارهای محلی و کوچک‌مقیاس هستند. علاوه بر این، تهران دارای ظرفیت‌های انبوهی (مانند فضاهای خالی سازمان‌ها و بوستان‌ها) است که عملاً بلااستفاده مانده‌اند و نهادها خود را درگیر محدودیت‌های غیرواقعی کرده‌اند. مشارکت‌پذیری مردم و فعالان فرهنگی تهران بسیار بالاست و تنها ضعف موجود، عدم شناخت ما از ظرفیتهای فعال شهر تهران و شناخت فعالان فرهنگی از یکدیگر است که مانع کارهای گسترده واثرگذار شبکه ای است و می‌توان با ایجاد فضایی برای آشنایی و هم‌افزایی (مانند الگوی تجربه شده در رویداد «جامعه‌پرداز»)، این ظرفیت را به سرعت فعال کرد.#نشست#میدانداریundefinedهمراه هاتف باشید undefinedundefined بلهundefined اینستاگرامundefined تلگرامundefined ایتا

۱۹:۰۰

thumbnail
به بهانه ی ناکام ماندن چندین باره ی مجموعه هاتف در بوروکراسی اداری
در سال‌های اخیر، حل‌مسئله در ایران به تدریج گرفتار دوگانه‌ای شده که هر دو سوی آن، بیش از آن‌که راه بگشاید، راه می‌بندد.از یک‌سو بوروکراسی خسته‌کننده‌ی سازمانی ایستاده است؛ دیوارهای بلندی از کاغذ، امضا، آیین‌نامه و «فعلاً امکان‌پذیر نیست». ساختاری که برای نظم ساخته شده، اما گاه چنان سنگین و فرسوده حرکت می‌کند که روح ابتکار و مسئولیت‌پذیری را از میان می‌برد. چرخ‌دنده‌هایی که می‌چرخند، اما پیش نمی‌روند.
در سوی دیگر، کارهای هیأتی و جهادی بدون نظم قرار دارد؛ اقداماتی پر از شور، نیّت و انرژی، اما فاقد چارچوب، روش و استمرار. تصمیم‌ها لحظه‌ای، برنامه‌ها واکنشی و مسیرها وابسته به هیجان افراد است. اینجا مسئله سریع «تسکین» می‌یابد، اما به ندرت «حل» می‌شود؛ چون پشتوانه‌ی دانشی، داده‌ای و ساختاری ندارد.
این دوگانه، تصویری از یک شکاف فرهنگی عمیق است؛شکافی میان نظمِ بی‌روح و اشتیاقِ بی‌ساختار.یکی بدون روح، دیگری بدون قاعده.و جامعه‌ای که ناچار است مدام میان این دو حرکت پاندولی داشته باشد.
راه برون‌رفت از این چرخه، نه در حذف یکی و تقویت دیگری، بلکه در تولید یک فرهنگ سوم است:فرهنگ حل‌مسئله‌ی هوشمند، مشارکتی و مبتنی بر تجربه‌ی زیسته مردم؛جایی که نظم، خلاقیت را نابود نکندو شور، نظم را از هم نپاشد.
تا زمانی که نتوانیم این «راه سوم» را بسازیم،مسائل به جای حل شدن، در بوروکراسی می‌پوسندیا در کارهای هیأتی فراموش می‌شوند.اما نقطه‌ی آغاز تغییر، همین درکِ ساده و صریح است:هیچ مسئله‌ای، با یک دوگانه‌ی ناقص، آینده پیدا نمی‌کند.

۱۷:۳۲

thumbnail
undefinedundefined بحران مشارکت و بازسازی عزت ملیundefined*سینا شیخی*پرسش از چرایی نمایشی شدن مشارکت مردم در جامعه‌ی امروز ایران، نقطه‌ی آغاز فهم بسیاری از ناکارآمدی‌های اجتماعی است. در ظاهر، مردم در صحنه‌های گوناگون حضور گسترده دارند؛ در مراسم، مناسک، انتخابات و حرکت‌های اجتماعی. اما با دقت بیشتر روشن می‌شود که بخش زیادی از این حضور، عمقی ندارد و بیشتر به تکرار و نمایش می‌ماند تا به کنش مؤثر و پایدار. مردم تماشاچی کنش‌های قشر محدودی از نهادهای رسمی و غیرمردمی هستند. برای درک این وضعیت، باید به لایه‌های روان‌جمعی و تاریخی جامعه بازگشت که چرا تن به مشارکت نمایشی و تقلیدی داده‌ایم؟ پاسخ من به این تقلید، مساله تحقیر است. تقلید از غرب حاصل تحقیری است که نسبت به غرب داریم. آیا ما از مشارکت سخن می‌گوییم چون یک پتانسیل تاریخی و فرهنگی و یک ضرورت در حکمرانی است یا چون کشورهای غربی مشارکت را تکرار می‌کنند می‌خواهیم آنچه آنان دارند را، ما هم داشته باشیم؟ مثل تاسیس موزه و دانشگاه و ... در ایران معاصر.

بنظر من در حافظه‌ی تاریخ معاصر ایرانیان، نوعی احساس تحقیر ریشه‌دار شکل گرفته است؛ احساسی که حاصل دویست سال سلطه غرب و شکست‌های نظامی از دوره قاجار تا اشغال ایران در دوره پهلوی و ... است. که باعث شده احساس عقب‌ماندگی نسبت به غرب داشته باشیم. حس عقب‌ماندگی باعث تحقیر و تحقیر باعث تقلید غیرمبتکرانه می‌شود. برخلاف چیزی که در قرون ۴ تا ۷ هجری در نسبت ایران و یونان می‌بینیم. ایرانیان فلسفه را از یونانی‌ها آموختند، اما مقلد ایشان نشدند و طرحی نو از مدینه اسلامی-ایرانی درانداختند. این رویکرد حاصل یک وضعیت تاریخی است و یک‌شبه تغییر نمی‌کند، اما آگاهی نسبت به آن گام نخست تغییر است.
در شرایط فعلی، تقلید، مشارکت را از معنای اصیل خود تهی کرده است. جامعه‌ای که عزت‌نفس تاریخی خود را از دست داده باشد، به جای ساختن، به نمایش‌دادن روی می‌آورد. نمایش تجمعات بزرگ در کنار بی‌توجهی به سنت‌های تاریخی یک نمود از این وضعیت است. جانشینی جشن ۱۰ کیلومتری غدیر به جای تقویت سنت بازدید از سادات، نمونه‌ای از این وضعیت است؛ لحظاتی از شور جمعی که بیشتر به تخلیه‌ی هیجان اجتماعی می‌انجامند تا به پیوند واقعی و ماندگار میان مردم.
مشارکت واقعی زمانی معنا دارد که مردم در سه سطح تصمیم‌گیری، اجرا و نظارت حضور داشته باشند. حضور در صحنه، اگر بدون مشارکت در تصمیم باشد، چیزی جز تکرار مناسک و شعار نیست. ساختارهای موجود، به‌دلیل تمرکز قدرت در نهادهای رسمی، فرصت ورود مردم به سطوح نخست تصمیم‌سازی را از میان برده‌اند. حال آنکه در مقدمه قانون اساسی نوع حکومت با مشارکت مردم در تمام مراحل تصمیم‌گیری و نه فقط پای صندوق رای تعریف شده است. حال آنکه در عمل مردم مجری و بدتر از آن، تامین‌مالی‌کننده برنامه‌های دولتی تلقی می‌شوند.
undefined*مسیر بازسازی*
برای عبور از این وضعیت، باید مسیر بازسازی اعتماد و گفت‌وگو میان مردم و نهادهای رسمی هموار شود. اعتماد زمانی زاده می‌شود که تصمیم‌ها در حضور مردم گرفته شوند و سازوکارهای شفاف برای نظارت عمومی فراهم باشد. نهادهای رسمی به‌جای تصرف میدان، باید نقش تسهیل‌گر داشته باشند؛ میدان تصمیم باید به مردم سپرده شود تا از دل تجربه و فهم جمعی، حس مالکیت اجتماعی نسبت به نتایج پدید آید. تنها در چنین شرایطی است که شور جمعی می‌تواند به شعور اجتماعی تبدیل شود.یک نکته دیگر که مشارکت مردمی را تسهیل و ضمانت می‌کند، برخورداری نهادهای مردمی از نوعی اقتصاد است. نمی‌توان مشارکت را در حاشیه زندگی تعریف کرد. یعنی صبح تا شب در یک زیست‌بوم دولتی یا خصوصی کار کرد و اوقات فراغت را به مشارکت گذراند. بهره‌داشتن حلقه‌های مردمی از یک اقتصاد مردمی مشارکت واقعی را تضمین می‌کند. تعاونی‌های محلی می‌تواند زمینه مشارکت واقعی مردم را در تمام ابعاد تضمین کند. لذا در این مدل امر اجتماعی و امر اقتصادی هم‌افزا خواهند شد، نه اینکه در برابر هم قرار بگیرند.#نشستundefinedهمراه هاتف باشید undefinedundefined بلهundefined اینستاگرامundefined تلگرامundefined ایتا

۲۰:۲۳

بازارسال شده از م اخوان قدس
thumbnail
undefined فراخوان حضور در برنامه اینترنتی «حرف سوم»
تو دنیایی که هر کس روایت خودش رو داره، ما دنبال اون حرف سوم هستیم… حرفی که گاهی وسط بحث‌ها گم میشه اما می‌تونه مسیر گفت‌وگو رو روشن کنه. undefinedundefined
«حرف سوم» یک برنامه گفت‌وگومحور درباره‌ی دغدغه‌ها و مسائلی است که زندگی و تجربه‌ی زنان رو شکل میده؛ مسائلی مثل حجاب، نقش اجتماعی زنان، رضایت از خود، روابط آزاد، زندگی به سبک بلاگرها و کلی موضوع دیگه که همیشه محل بحث بوده و هست...
اینجا جاییه که موافق‌ها و مخالف‌ها کنار هم می‌نشینن، بدون تعارف و سانسور حرف می‌زنن و تلاش می‌کنن از دل تفاوت‌ها، تصویر واضح‌تری ساخته بشه. undefinedundefined
اگر باور داری گفتگو می‌تونه شروع تغییر باشه…اگر فکر می‌کنی نظر یا تجربه‌ای داری که شنیده‌شدنش ارزشمنده - چه در مقام موافق، چه مخالف - در «حرف سوم» جایت خالیه. undefinedundefined
undefined ما مشتاق شنیدن صداها و نگاه‌های متنوعیم؛ چون باور داریم از دل همین تفاوت‌ها گفتگو شکل می‌گیره...
undefined برای شرکت در برنامه یا ارتباط بیشتر به ما پیام بده:اینستا و یوتیوب @harfe3vomبله و تلگرام @harfesevom

۷:۱۰

thumbnail
undefinedundefined حکمرانی فرهنگی در تهران؛ از نمایش تا واقعیتundefined*مهرداد باقری*
حکمرانی فرهنگی در تهران به یکی از مهم‌ترین و در عین حال پیچیده‌ترین مسائل عرصه فرهنگ در ایران تبدیل شده است. پایتخت بودن تهران، این شهر را در موقعیتی قرار داده که هم مرکز تصمیم‌سازی سیاسی است و هم مرکز تولید و بازتاب فرهنگی کشور. همین دو نقش گاه در تعارض با یکدیگر قرار می‌گیرند و سبب می‌شوند که تصمیم‌گیران فرهنگی، به جای توجه به عمق و کیفیت، به ظواهر و نمودهای بیرونی فرهنگ گرایش پیدا کنند. در نتیجه، آنچه امروز در بسیاری از عرصه‌های فرهنگی تهران دیده می‌شود، بیش از آنکه واقعیت فرهنگی باشد، نوعی «نمایش فرهنگی» است که هدفش ساختن کارنامه و نمایش موفقیت است نه پرورش فرهنگ مردمی.
در این الگوی نمایشی، معیار موفقیت فرهنگی نه کیفیت تجربه و مشارکت مردم، بلکه تعداد شرکت‌کنندگان، میزان پوشش رسانه‌ای و ابعاد پروژه‌هاست. ساخت بزرگ‌ترین موزه یا پردیس، برگزاری مراسم‌های پرجمعیت و تولید رویدادهای پرزرق‌وبرق، نشانه‌هایی از رویکردی هستند که فرهنگ را به ابزار تبلیغاتی برای قدرت تبدیل می‌کند. در چنین شرایطی، انرژی کنشگران مردمی به جای آنکه در مسیر تداوم و یادگیری فرهنگی صرف شود، در قالب رویدادهای مناسکی مانند اربعین و غدیر تخلیه می‌شود؛ مناسک پرشور اما کوتاه‌مدتی که فاقد پیوست اجتماعی و استمرار فرهنگی‌اند. نتیجه این می‌شود که مشارکت فرهنگی مردم از معنا تهی و به صحنه‌ای برای نمایش حضور تبدیل می‌گردد.undefined*اقتضائات تهران و الگوی تعامل فرهنگی*ریشه بخشی از این بحران در درک نادرست از ماهیت فرهنگی تهران نهفته است. تهران شهری است متکثر، چندقومیتی و چندمحله‌ای؛ با زیست‌جهان‌هایی گوناگون که در هم تنیده‌اند و هویت‌های متفاوتی می‌سازند. با این حال، سیاست‌گذاری فرهنگی در آن غالباً با نسخه‌هایی کپی‌شده از شهرستان‌ها یا حتی از مدل‌های غربی انجام می‌شود، بی‌آنکه به بافت و اقتضائات واقعی شهر توجه شود. حذف تدریجی محله‌ها و زیست‌بوم‌های فرهنگی شهری، روح اجتماعی تهران را تضعیف کرده و فضاهای طبیعی شکل‌گیری روابط فرهنگی را از میان برده است.
در کنار این مسئله، نگاه امنیتی و ترافیکی به فرهنگ نیز یکی از موانع اصلی مشارکت مردمی است. هر فعالیت فرهنگی کوچک، از دید نظام اداری، نیازمند مجوز و هماهنگی رسمی تلقی می‌شود و همین امر سبب می‌شود که خلاقیت و ابتکار اجتماعی در نطفه خفه گردد. مشارکت فرهنگی در چنین فضایی به جای آنکه نشانه‌ای از اعتماد باشد، به نوعی کنترل بدل می‌شود و مردم برای حضور در عرصه فرهنگ، ناچارند از فیلترهای اداری عبور کنند.
برای عبور از این وضعیت، باید تعامل فرهنگی در تهران را بر پایه‌ی شناخت دقیق از اقتضائات محلی تنظیم کرد. فرهنگ تهران، اگر بخواهد پایدار و اثرگذار باشد، باید بر اساس شبکه‌های کوچک مردمی و محله‌محور بازسازی شود. الگوهای خرد و متکثر فرهنگی که از دل محلات، مساجد، کتابخانه‌ها و مراکز کوچک اجتماعی شکل می‌گیرند، می‌توانند جایگزین مناسبی برای پروژه‌های بزرگ و بی‌روح فرهنگی باشند. تنها از رهگذر اعتماد به مردم، گفت‌وگو به‌جای سکوت، و کنش فرهنگی بدون مجوز اما مسئولانه است که می‌توان حیات فرهنگی واقعی را در تهران زنده کرد.
در نهایت، حکمرانی فرهنگی در تهران زمانی از وضعیت نمایشی خارج می‌شود که به جای تمرکز بر ساخت‌وساز و عددسازی، بر فهم و گفت‌وگو تمرکز کند. واقعیت فرهنگی نه در شمار بازدیدکنندگان موزه‌ها و نه در آمار شرکت‌کنندگان مراسم‌هاست، بلکه در استمرار روابط اجتماعی، یادگیری جمعی و تجربه زیسته مردم نهفته است. بازگشت به فرهنگ محله‌ها، تقویت گفت‌وگوی اجتماعی، و ایجاد اعتماد میان مردم و نهادهای فرهنگی، مسیر واقعی حکمرانی فرهنگی در پایتخت است. تنها با چنین رویکردی می‌توان از بحران کنونی عبور کرد و به الگویی یادگیرنده، چندکانونی و مردم‌محور دست یافت؛ الگویی که نه به نمایش، بلکه به واقعیت زندگی فرهنگی تهران تکیه دارد.#نشستundefinedهمراه هاتف باشید undefinedundefined بلهundefined اینستاگرامundefined تلگرامundefined ایتا

۱۷:۵۸

thumbnail
«در چشم‌اندازِ پرتلاطمِ شبکه‌های اجتماعی، خودِ پیام تنها یک صداست؛ اما پرسش واقعی این است که چه کسی آن صدا را می‌فرستد.هویتِ پیام‌فرست — بازتابِ انتخاب‌ها، ملاحظات، و تاریخی از واکنش‌ها — است که پیام را معنا می‌بخشد و آن را از صرفِ اطلاع‌رسانی به عرصهٔ تأثیر می‌کشاند.
ما هنوز فاصله‌ای طولانی با «رسانه بودن» داریم؛ زیرا رسانه فراتر از کانال و محتواست: موجودی زنده است که می‌بیند، می‌اندیشد و واکنشِ متناسب نشان می‌دهد.
وقتی از موضع تماشاگر صرف به موضعِ فعالِ فهمیده منتقل شویم، دیگر پیام تصادفی منتشر نمی‌شود — پیام حکمی می‌یابد، و اثرگذاری‌اش مسئولانه و حساب‌شده می‌شود.بنابراین انتخابِ هر فرد در نشرِ یک پیام، نه تنها شکل‌دهندهٔ هویتِ اوست، که خاستگاهِ قدرتِ رسانه‌ایِ تازه‌ای است که می‌تواند نظمِ گفت‌وگو را بازتعریف کند.
اگر بخواهیم واقعاً «رسانه» باشیم، باید پیش از ارسال، مسئله را بفهمیم؛ پیش از واکنش، وزنِ پیام را بسنجیم؛ و پیش از قضاوت، ظرفیتِ تأثیر را بشناسیم.»
هاتف منادی اندیشه و گفت و گو
undefinedاینستاگرام هاتف را از اینجا دنبال بفرمایید.https://instagram.com/hatefmag

۱۳:۳۳

thumbnail
عزاداری‌هایتان مقبول حضرت دوست.
آرامگاه مولای متقیان در پسِ پرده نهان گشت؛ زیرا اگر وداع او آشکار می‌شد، بیم آن بود که زبان‌های جسارت‌بار و دل‌های کینه‌ورز، حرمتش را بیالایند.
و مزار صدیقه طاهره پنهان ماند؛ چرا که اگر تشییعش در منظر همگان قرار می‌گرفت، همان دست‌هایی که در حق او کوتاهی و ستم روا داشتند، برای حفظ ظاهر، جامهٔ ادب بر تن می‌کردند و این احترام تصنّعی، ظلم تاریخی را در غبار روایت‌ها پنهان می‌ساخت.
یکی در خفا سپرده شد تا بی‌حرمتی بر آستانش ننشیند،
و دیگری نهانی گشت تا حرمتِ دروغین، بر زخم‌های ستم پرده نیفکند.»
undefinedاینستاگرام هاتف را از اینجا دنبال بفرمایید.https://instagram.com/hatefmag

۹:۱۹

thumbnail
تهرانِ بی‌صدا؛ شهری که همیشه برای دیگری فهمیده شده است
تهیه شده در مرکزبررسی مسائل هاتف
در سال‌های اخیر، تهران شهری بوده که همیشه برای دیگری تعریف شده؛برای پایتخت‌بودنش، برای مرکز سیاست‌بودنش،برای نقش ملی‌اش در نبض رسانه، اقتصاد و تصمیم.اما کمتر کسی به تهران به‌مثابه تهران اندیشیده است؛به شهری که نه به‌عنوان نماد ملی،بلکه به‌عنوان یک زیست‌جهان مستقل، با رگ‌ها و تنفس خاص خود،نیازمند فهم، مراقبت و راهبری است.
تهران قربانی «ملی فکر کردن» شده است.فعالان، یا در سطح استانی کار می‌کنند،یا اگر در تهران‌اند، همچنان نگاهشان به سطوح کلان و مسائل فراشهری دوخته شده؛گویی پایتخت بودنِ این شهر، آن‌قدر پررنگ شدهکه هویت محلی، بافت اجتماعی، تجربه زیسته و تیپ‌واره‌های رفتاری‌اشدر سایه‌ای از غفلت قرار گرفته‌اند.هیچ‌کس به خاطر خودِ تهران، تهران را نمی‌بیند.
در چنین وضعی، نخستین حلقه گم‌شده، شناخت صحنه است؛نه شناختی از بالا، نه شناختی برای تولید گزارش‌های کلان،بلکه شناختی زمینی، نزدیک و واقع‌بینانه.شناختی که از کوچه‌ها آغاز شود،از محله‌ها، از رفت‌وآمد روزانه،از ریتمِ آرام یا ناپیدای زندگی شهری.
تهران، شهری یک‌پارچه نیست.میدانی است از میدان‌ها؛هر بخش آن با لحن و نیاز و دغدغه‌ای متفاوت سخن می‌گوید.اما وقتی تهران را فقط برای «حساسیت‌های ملی» می‌خوانیم،این تفاوت‌های ریز اما تعیین‌کننده،در هیاهوی کلان‌انگاری گم می‌شوند.
به همین دلیل است که گاه سیاست‌گذاری فرهنگی در تهران،شبیه نسخه‌ای می‌شود که برای بیماری دیگری پیچیده شده است؛
یا برنامه‌ای می‌نویسیم که در سطح ملی درست استاما با واقعیت میدان تهران هم‌خوانی ندارد.تهران، این شهری که هر روز به‌سرعت تغییر می‌کند،
اگر با عینک «مسائل ملی» فهم شود،از کف می‌رود؛
چون مسئله‌اش در دست سیاست‌گذار نیست،در دست روزمرگی مردمش است.
شناخت صحنه یعنی:بازگشت به تهران.به محله‌ای که خودش تاریخ دارد؛به مردمی که دغدغه‌شان متفاوت از دغدغه‌های رسانه‌های ملی است؛به تنش‌ها، امیدها، شادی‌ها و رنج‌هایی که زیر لایه‌های ترافیک و سرعت پنهان شده‌اند.شناخت صحنه یعنی پذیرفتن این حقیقت کهتهران فقط «پایتخت» نیست؛یک واقعیت اجتماعی است،یک اقلیم انسانی است،یک میدان فرهنگی مستقل است که باید بر اساس منطق خودش فهمیده و راهبری شود.
اگر تا امروز تهران را برای مأموریت‌های ملی می‌خواستیم،اکنون وقت آن است کهتهران را برای خودش بخواهیم.
این شهر به‌واسطه‌ی پیچیدگی، حجم جمعیت و سرعت دگردیسی،بیش از هر نقطه‌ای به نگاه نزدیک، دقیق و محله‌محور نیاز دارد.
نه نگاه ستادی،نه نگاه استان‌محور،و نه نگاه ملی‌زدۀ سیاست‌گذاری.
راه پیشِ‌رو، از همین‌جا آغاز می‌شود:
از جرأت دیدن تهران به‌مثابه «یک صحنه مستقل»؛
و از تصمیمی که اقتضائات این صحنه را جدی بگیرد.تا زمانی که تهران را فقط «نماد ملی» ببینیم،هیچ نسخه‌ای در این شهر ماندگار نخواهد شد.اما اگر به صدای خودش گوش دهیم،تهران، راه را نشان خواهد داد.
راه‌حل، بازگشت به تهران استنه بازگشت به پایتخت.
undefinedاینستاگرام هاتف را از اینجا دنبال بفرمایید.https://instagram.com/hatefmag

۱۳:۳۳

thumbnail
«حلقه‌های میانی؛ فناوری ناپیدای حکمرانی فرهنگی»
تهیه شده در مرکزبررسی مسائل فرهنگی(هاتف)
در روزگار ما، مسئله‌ی حکمرانی فرهنگی دیگر در ساختمان‌ها و ابلاغیه‌ها حل نمی‌شود؛ در جان انسان‌ها حل می‌شود. هر جا سازمان‌ها کوشیده‌اند فرهنگ را از بالا هدایت کنند، محصولش یا مصرف‌کننده‌ای منفعل بوده یا نیرویی که تنها تا پایان دستور می‌دوَد و پس از آن، زمین خالی می‌ماند.اما نقطه‌ی طلایی تجربه‌های جدید، درست جایی است که مسیر وارونه می‌شود:از مردم به ساختار، نه از ساختار به مردم.
این‌جاست که اهمیت «حلقه‌های میانی» آشکار می‌شود؛ لایه‌ای نه رسمی و نه حاشیه‌ای، بلکه روح بینابینی‌ای که ظرفیت مردمی را ارزیابی، هدایت و تکثیر می‌کند. حلقه‌ی میانی فناوریِ پنهانِ حکمرانیِ فرهنگی است؛ فناوری‌ای که با سه ویژگی اصلی زنده می‌ماند:
۱. رابطه، پیش از دستور
رابطه‌مندیِ صمیمی، گفت‌وگوی بی‌واسطه، اعتماد دوطرفه؛ این‌ها ستون‌هایی هستند که هیچ بودجه‌ای قادر به خریدنش نیست.آن‌جا که کنشگر خود به زبان می‌گوید «من نیروی توام»؛ این دیگر استخدام نیست، اعتقاد است.سازمانی که به جای فرمان، «مجال» می‌دهد؛ به جای دستورالعمل، «فرصت رشد» فراهم می‌کند، حلقه‌ی میانی می‌سازد نه کارمند.
۲. ایده، در میدان متولد می‌شود نه در جلسه‌های رسمی
آن‌که ایده را از بالا بر سر مردم فرود می‌آورد، میدان را می‌خشکاند.اما آن‌که میدان را به رسمیت می‌شناسد، می‌فهمد که ایده مثل گیاه خودروست:در زمین مردم می‌روید، نه در اتاق‌های سرد تصمیم‌گیری.نقش حاکمیت، تزریق ایده نیست؛ کوچ‌دهی است: همراهی، سؤال‌سازی، باز کردن مسیر، و رها کردن جوانه‌ها تا خودشان جنگلی تازه بسازند.
۳. تکریم توانِ اندک، نه اندازه‌گیری با خط‌کش ایدئال
مردمی‌سازی وقتی شکست می‌خورد که ما مردم را با نسخه‌ی آرمانی‌مان می‌سنجیم.حلقه‌های میانی با حقیقت سروکار دارند، نه با خیال.هر کنشگر به اندازه‌ی خودش ارزشمند است و اگر همین اندازه تکریم شود، فردا چند برابر می‌روید.این‌جا راز تکثیر است:وقتی توان کوچک دیده شود، توان بزرگ متولد می‌شود.
راهبرد کلان: از سازمان فرهنگی به «زیست‌بوم فرهنگی»
مدل حلقه‌های میانی ما را به این گزاره‌ی راهبردی می‌رساند:
حاکمیت باید از نقش تولیدکننده محتوا عبور کند و به نقش «تنظیم‌کننده زیست‌بوم» برسد.
این یعنی:
حاکمیت زیرساخت ارتباطی می‌سازد، نه عملیات مستقیم.
به جای اینکه خودش کنش کند، کنشگری را تکثیر می‌کند.
به جای اینکه جشنواره برگزار کند، هزار جشن کوچک مردمی را شعله‌ور می‌کند.
به جای اینکه نهاد را بزرگ کند، میدان را بزرگ می‌کند.
در این نگاه، حلقه‌های میانی نه کارگزارند و نه پیمانکار؛آن‌ها موتور خلق قدرت فرهنگی هستند.
جمع‌بندی: از مدیریتِ کار، به مدیریتِ معنا
تحول فرهنگی زمانی واقعی می‌شود که سازمان از «اداره‌کردن کار» به «هدایت‌کردن معنا» عبور کند.و این عبور تنها با حلقه‌های میانی ممکن است؛ با آن انسان‌هایی که نه در ساختار اداری تعریف می‌شوند و نه در حاشیه‌اند،بلکه رگ‌های پنهان جریان حیات فرهنگی‌اند.
اگر به‌راستی می‌خواهیم حکمرانی فرهنگی در ایران آینده پایدار شود،باید بپذیریم که تمدن را پیش از آنکه ساختمان‌ها بسازند، دل‌ها می‌سازند؛و دل‌ها، تنها در سایه‌ی اعتماد، گفت‌وگو و میدان‌دادن شکوفا می‌شوند.undefinedاینستاگرام هاتف را از اینجا دنبال بفرمایید.https://instagram.com/hatefmag

۱۶:۳۸

thumbnail
دعوت میکنیم به تماشای تیزر جذاب با یک موضوع متفاوت
undefinedسلسله جلسات کافه فرهنگ با حضور اهالی اندیشه و فرهنگ
undefined از مشارکت نمایشی تا میدان‌داری واقعی undefinedباز‌طراحی مدل تعامل با مردم در سیاست فرهنگی تهران
undefinedتهران را نمی‌توان با نسخه‌های تکراری و الگوهای رسمیِ شهرهای دیگر فهمید. این شهر، زیست‌جهانی زنده، متکثر و رقابتی است؛ جایی که مردم نه در جایگاه «مخاطب»، بلکه در مقام «فاعل فرهنگی» ایستاده‌اند. آنان خود روایت‌گر، تولیدکننده معنا و سازنده‌ی میدان‌های تازه‌اند.با این حال، بخش مهمی از سیاست‌گذاری فرهنگی در پایتخت هنوز بر پایه‌ی مدل‌هایی بنا شده که منطق تهران را نمی‌شناسند؛ مدل‌هایی که مشارکت را در قالب پروژه، و مردم را در قالب اجراکننده می‌بینند.اما تهران، میدانِ حضورهای واقعی است، نه صحنه‌ی بازنمایی.در افق جدید تهران، دیگر سخن از تصرف فرهنگی نیست؛ سخن از تسهیل فرهنگ زنده است. جایی که مردم نه ابزار اجرا، بلکه قلب تپنده‌ی میدان فرهنگی پایتخت‌اند.
#اندیشکده‌هاتف#مرکز‌رسانه‌ای‌وصل
undefinedاینستاگرام هاتف را از اینجا دنبال بفرمایید.https://instagram.com/hatefmag

۱۰:۵۰

thumbnail
در جهانی که اقیانوسی از لایت‌های سطحی ما را در خود می‌بلعد،
مخاطبِ بی‌تفکر نه مقصر است و نه مسئله؛ محصولِ ساختاری است که برای او می‌اندیشد، به‌جای او تصمیم می‌گیرد و از او فقط «واکنش» می‌خواهد، نه «فهم».
راه رهایی اما از جنگیدن با مردم نمی‌گذرد؛
از فهمیدن این‌که چرا اندیشه خاموش شد و چگونه می‌توان آتش گفت‌وگو و کنشگری را دوباره در او بیدار کرد.
اگر طراحی نرم‌افزارها و سیستم‌ها بر اساس خصایص انسان است،
پس نظامی که انسان را به «مصرف‌کننده» تقلیل می‌دهد،
خود نرم‌افزاری‌ست علیه فطرت.
ما، نه با شعار،
که با احیای اندیشه در دل مردم
می‌توانیم این جریان را وارونه کنیم

سخنان آقای فرحزادی پژوهشگر عرصه ی رسانه در نشست بحران تعامل رسانه های دغدغه مند
هاتف، منادی اندیشه و گفت و گو
undefinedاینستاگرام هاتف را از اینجا دنبال بفرمایید.https://instagram.com/hatefmag

۱۵:۴۳

thumbnail
معماریِ شکست
تهیه شده در مرکز بررسی مسائل فرهنگی(هاتف)
چرا سیستم‌های فرهنگی ما «سلامت» را تنبیه می‌کنند؟
در لایه‌های زیرین حکمرانی فرهنگی ما، یک خطای شناختیِ پنهان وجود دارد که می‌توان آن را «دیکتاتوریِ بحران» نامید. این خطا باعث شده است ماشینِ مدیریتی کشور، به‌جای تولیدِ «قدرت»، ناخواسته به تولیدِ «ضعف» ضریب بدهد. ما در یک چرخه معیوب گرفتار شده‌ایم که خروجی آن، تنبیه کارآمدی و پاداش به ناکارآمدی است.
۱. خطای دید «پزشکی قانونی»
مدیریت فرهنگی ما شبیه پزشکی شده است که تمام عمرش را در سردخانه و پزشکی قانونی گذرانده است. تخصص سیستم ما، «کالبدشکافیِ اجساد» است. اگر بپرسید «چرا بخشی از جامعه دچار ریزش شده؟» یا «چرا فلان پروژه فرهنگی شکست خورد؟»، هزاران صفحه گزارش دقیق و علمی (آسیب‌شناسی) روی میز می‌گذارند. ما متخصص شناختنِ انواعِ ویروس‌ها و دلایلِ مرگ شده‌ایم.
اما سوال کلیدی اینجاست: آیا کسی که فقط روی «جسد» کار کرده، «فرمولِ حیات» را می‌شناسد؟
عقلانیتِ حیاتی حکم می‌کند به‌جای آنکه تمام بودجه‌های پژوهشی را صرف این کنیم که «چرا آن بخش فروریخت؟»، ذره‌بین را روی کسانی بگذاریم که در همین طوفان‌ها «ایستاده‌اند و رشد کرده‌اند». رمز و رازِ آن بخشِ تاب‌آورِ جامعه چیست؟ ما به جای «آسیب‌شناسی»، به «عافیت‌شناسی» نیاز داریم تا بفهمیم سیستمِ ایمنیِ جامعه چگونه کار می‌کند و همان را تکثیر کنیم.
۲. پارادوکسِ بودجه و بحران
این نگاهِ «تهدیدمحور»، یک نظامِ پاداش‌دهیِ معکوس در بروکراسی ما ایجاد کرده است.
تصور کنید شما مدیر یک مجموعه در یک استان یا سازمان باشید. اگر گزارش دهید: «اوضاع تحت کنترل است، نیروها باانگیزه کار می‌کنند و رویش‌های خوبی داریم»، سیستم با شما چه می‌کند؟ عملاً شما را از اولویت خارج می‌کند و بودجه‌تان را محدود می‌سازد، چون «مشکلی ندارید»!
اما اگر فریاد بزنید: «بحران داریم! وضعیت قرمز است! دشمن خاکریزها را گرفت!»، ناگهان توجه‌ها جلب می‌شود و سیل امکانات سرازیر می‌گردد.
این یعنی سیستم به‌طور ناخودآگاه، مدیران میانی را تربیت می‌کند که دائماً «روایتِ شکست» و «تصویرِ سیاه» تولید کنند تا دیده شوند. ما ناخواسته به «تولیدِ بحران» جایزه می‌دهیم و نقاطِ قوت و امیدبخش را به‌دلیل «بی‌خطر بودن»، به حال خود رها می‌کنیم تا خشک شوند.
۳. توهم «تک‌ستاره‌ها» به جای «اکوسیستم»
همین خطای محاسباتی، در مدل‌سازیِ نیروی انسانی هم دیده می‌شود. ما در فرهنگ، مدام به دنبال «قهرمان‌سازیِ فردی» هستیم. منتظریم یک «ناجی» یا یک «مدیرِ سوپرمن» پیدا شود که بار همه چیز را به دوش بکشد.
ما مفهوم «پیشرانی» را با «تک‌خال بودن» اشتباه گرفته‌ایم. در دنیای جدید و جنگ‌های شناختی، قدرت در دستِ «تک‌ستاره‌ها» نیست؛ بلکه در «شبکه‌های درهم‌تنیده» است. خطای ما اینجاست که می‌خواهیم برای یک «نهضتِ نرم و مردمی»، ساختارهای «خشک و سلسله‌مراتبی» بتراشیم. ما به جای تمرکز بر ساختنِ یک «جریانِ عمومی» که مثل دومینو عمل کند، تمام سرمایه را روی چند مهره خاص شرط‌بندی می‌کنیم و وقتی آن‌ها حذف می‌شوند یا خطا می‌کنند، کل پروژه زمین می‌خورد.
جمع‌بندی راهبردی
تا زمانی که لنزِ دوربینِ حکمرانی، روی «آسیب‌ها» قفل باشد، ما فرصت‌های عظیمِ «موجود» را نخواهیم دید.
هنر مدیریت این نیست که مدام جایِ زخم‌ها را پانسمان کند و گزارشِ جراحت بدهد؛ هنر این است که ببیند کدام سلول‌ها در همین وضعیت سالم مانده‌اند، از چه تغذیه می‌کنند و چگونه تکثیر می‌شوند؟
راه نجات، تغییرِ استراتژی از «مبارزه با تاریکی» به «کشف و تکثیرِ کانون‌های نور» است. باید فرمولِ آن بخشِ سالمِ سیستم را استخراج کرد و به کل پیکره تعمیم داد، نه اینکه دائم برای بخشِ بیمار مرثیه خواند.

۱۸:۲۵

thumbnail
«سال‌هاست از آینده می‌گوییم، بی‌آن‌که صدا و نگاه صاحبان آینده را در متن تصمیم‌ها بنشانیم. نوجوان و جوان، پیشرانان خاموشی‌اند که پشت درِ اتاق‌های فکر جا مانده‌اند؛ در حالی‌ که تپش جریان‌های زنده در خراسان و کرمان و خوزستان و چهارمحال، نویدِ خیزشی بزرگ را می‌دهد.
جریانی که اگر دست‌های سنگین ساختارها به استقبالش نیاید، همچنان پراکنده می‌جوشد و هیچ‌گاه به موج بدل نمی‌شود.
وقت آن رسیده است که به‌جای اعلام مأموریت، راه را وا کنیم؛ نسل پیشرو خود مسیر را بلد است.
سخنان خانم محیا ملک محمدی در نشست میدان داری یا حضور نمایشی مردم؟
هاتف، منادی اندیشه و گفت و گومرکز راهبری فرهنگی تهران

۹:۱۷

thumbnail
فرهنگ، فریاد در استادیوم است یا زمزمه در کوچه‌ها؟
گاهی آن‌قدر مجذوبِ عظمتِ رویدادهای پرزرق‌وبرق می‌شویم که معنای واقعی «اثر» را از یاد می‌بریم. یک برنامهٔ باشکوه با صدها غرفه و جمعیتی میلیونی، تصویر چشمگیری می‌سازد؛ اما آیا این تصویر، ریشه‌ای در جانِ شهر دارد؟
شاید تلخ‌ترین بخش ماجرا این باشد: وقتی همهٔ انرژی‌مان را خرج یک «نمایش بزرگ» می‌کنیم، هیئتِ کوچک محله، مسجد قدیمی، و جمع‌های خودجوش جوانان، دیگر جایی برای نفس کشیدن پیدا نمی‌کنند. صدای بلندِ ما، صدای اصیلِ آن‌ها را خاموش می‌کند؛ و کارناوال یک روزهٔ ما، چراغِ کارهای کوچک اما ریشه‌دار را کم‌نور می‌سازد.
بیاییم به جای آن یک میلیون نفری که «می‌آیند»، به ده میلیون نفری فکر کنیم که در این رقابت نابرابر «جا می‌مانند». فرهنگ، نه در تصرف فضا؛ که در گشودن فضا زنده می‌شود.
#اصالت_فرهنگی #فرهنگ_ریشه_ها #نمایش_یا_اثر #مردم_داری #تهران_زنده

سخنان آقای میثم یاوری در کافه فرهنگ هاتف با موضوع میدان داری یا حضور نمایشی مردم
مرکز بررسی مسائل فرهنگی هاتفمرکز راهبری فرهنگی تهران.

۱۳:۰۹

thumbnail
وقتی خاکسترها هنوز گرم بود، ما از آتش رو برگرداندیمتهیه شده در مرکز بررسی مسائل فرهنگی
گاهی شکست‌ها از دل میدان نمی‌آیند؛ از لحظه‌ای می‌آیند که میدان را ترک کرده‌ایم. و تاریخ ما، شاید در هیچ بزنگاهی، چنین ضربه‌ای نخورده باشد که در سال‌های پس از جنگ خورد: سال‌هایی که هنوز خاکریزها بوی نفرات دیروز را می‌دادند، اما ما تصمیم گرفتیم صورت مسئله را عوض کنیم؛ نام قهرمانان را از روی تخته پاک کرده و درس تازه‌ای بگذاریم، بی‌آنکه بفهمیم هنوز گچ‌های تخته خشک نشده است.
سال‌های پس از جنگ، سال‌های یک سوءتفاهم بزرگ بود؛ سوءتفاهمی که در سکوتِ میان دو حرف رخ داد: «ساختن» را جدا از «ایستادگی» معنا کردیم. انگار کسی معادله‌ای را طوری حل کرد که بین مقاومت و آبادانی، خطّ فاصله گذاشت*.
در حالی که آن دو، فرزندان یک پدر بودند.

پدرشان، «ایمان مردم» بود؛
و مادرشان، «اعتماد به نفس جمعی» که در سخت‌ترین روزها زاده شد.
همان روزهایی که همه باور کرده بودند:
«اگر کسی باشد که این ویرانه را دوباره برپا کند، همان دستانِ خسته‌ ماست؛ نه دستان هیچ قدرت دیگری.»

اما ناگهان همه‌چیز تغییر کرد.
دست‌هایی که آجرهای سنگر را چیده بودند، کنار گذاشته شدند.
گفتند: شما جنگیدید، دست‌مریزاد؛
حالا بگذارید برای ساختن کشور، متخصصان توسعه بیایند؛
آن‌ها که حرف از شاخص‌ها و آمارها می‌زنند، نه از فطرت مردم و ایستادگی.

و درست همان‌جا، ریشه‌ی بحران کاشته شد.
بحرانی که نام‌های زیادی دارد، اما حقیقتش یک چیز است:
*گسست روح و کالبد جامعه؛ گسست میان فرهنگ جهادی و سازندگی.

آن سال‌ها، کشور مثل کودکی بود که تازه از بیماری جان به در برده، کودکی که نه جانی برای دویدن دارد و نه فهمی از خطرهای آینده. این کودک نیاز داشت همان‌هایی بالای سرش باشند که در سال‌های بیماری کنارش بودند؛ همان‌ها که می‌دانستند زندگی فقط عدد و شاخص نیست، «هم‌نفسی» است.
اما جای آن «هم‌نفسان»، تکنوکرات‌هایی آمدند که جهان را در اتاق‌های شیشه‌ای می‌فهمیدند. نه خاکریز را دیده بودند، نه رنج خانواده‌های بی‌سرپرست را، نه اشک مادران مفقودان را. آن‌ها برنامه داشتند، نقشه داشتند، هدف داشتند؛ اما روح نداشتند.
در ذهن آن‌ها، «پیشرفت» یعنی مصرف‌گراییِ بیشتر، یعنی تغییر ذائقه مردم، یعنی تبدیل جامعه‌ای که با کمترین‌ها جنگید، به جامعه‌ای که با بیشترین‌ها قانع هم نمی‌شود.
این‌گونه بود که آرام‌آرام، ملتی که در جنگ آموخته بود خودش بایستد*،
به ملتی بدل شد که به «دیگری» نگاه کند:
به دلار، به طلا، به بازار، به نسخه‌های بین‌المللی.
و این تغییرِ نگاه، شاخص ندارد، نمودار ندارد، اما زلزله‌ای است که ریشه‌ها را می‌لرزاند.

در این میان، مردم سردرگم شدند.
مردمی که یک روز، باور کرده بودند هیچ پشتوانه‌ای جز خودشان نیست،
فردای پس از جنگ، با روایت تازه‌ای روبرو شدند:
اینکه برای ساختن کشور باید به بیرون نگاه کرد،
به قرض گرفتن، به مدل‌های آماده، به مصرفِ بیشتر.

اینجا بود که *روح مقاومت
از کالبد مدیریت جدا شد.
و جامعه، مثل بدنی که روحش را گم کرده، دچار تب شد: تب بی‌اعتمادی، تب بی‌معنایی، تب ناامیدی.
دست‌هایی که می‌توانستند ویرانه‌ها را به‌تنهایی آباد کنند، به تماشا نشستند. و دست‌هایی که ایمان نداشتند، به میدان آمدند.
شاید اگر آن سال‌ها، کسی پیدا می‌شد که بگوید: مقاومت، فقط جنگیدن نیست؛ مقاومت، ساختن با تکیه بر خود هم هست، امروز مسیر ما طور دیگری رقم می‌خورد.
شاید اگر نخبگان ما آن‌قدر درگیر ترجمه نظریه‌های دیگران نمی‌شدند، و می‌فهمیدند که جنگ، فقط یک میدان نظامی نبود، بلکه یک «دانش» بود؛ یک «سبک» بود؛ یک «مدل اداره جامعه» بود؛ می‌شد این تجربه را به شالوده پیشرفت بدل کرد.
اما این کار نشد. و امروز، ما همچنان در دوگانه‌ای بی‌حاصل مانده‌ایم: «استقلال یا توسعه؟» در حالی که اگر از ابتدا، مسیر درست رفته بودیم، این دوگانه اصلاً شکل نمی‌گرفت.
هیچ ملتی با وام گرفتن رؤیای دیگران ساخته نشده است. هیچ ملتی، با ذوق‌زدگی نسبت به شاخص‌های وارداتی به استقلال نرسیده است. و هیچ ملتی، با تغییر روایت گذشته‌اش، آینده‌ای روشن پیدا نمی‌کند.
شاید باید بازگردیم؛ نه به گذشته، بلکه به **روحی که گذشته را ساخت**. به همان دست‌های پینه‌بسته‌ای که معنای «پیشرفت» برایشان، چیزی جز «ایستادن روی پای خود» نبود.
شاید لازم باشد از خود بپرسیم: ساختن بدون ایمان مردم، چه چیزی می‌سازد؟ ایستادگی بدون ساختن، چه چیزی را حفظ می‌کند؟و شاید پاسخ این باشد که: پیشرفتی که از مقاومت جدا شود، تنها پوسته‌ای است خوش‌نما و توخالی.ملتی که چنین پوسته‌ای بسازد، دیر یا زود، زیر بار اولین نسیم فرو می‌ریزد
ما هنوز فرصت داریم. فرصت اینکه خاکسترهای دیروز را دوباره بکاویم؛ که بفهمیم در دل آن خاکسترها، آتشی هست که هنوز خاموش نشده. اگر برگردیم، نه به جنگ، بلکه به «باور بودن»، شاید آینده‌ای بسازیم که در آن، ساختن و مقاومت، دوباره فرزندان یک مادر شوند.

۹:۳۲