۲ آذر
🟡 چرا امام، چرا امام صادق؟!!
🟢 در موسم حج مردي از اهل شام خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: «من مردي از شام هستم و علم فقه و كلام و ديگر علمها را خوب ميدانم و آمدهام كه با اصحاب تو مناظره نمايم.»
امام صادق عليه السلام فرمود: «كلام تو از كلام رسول خدا است يا از نزد خودت ميباشد؟»
مرد شامي گفت: بعضي از من است و بعضي از كلام رسول خدا صلي الله عليه و اله ميباشد. »
حضرت فرمود: «پس تو شريك رسول خدا صلي الله عليه و اله هستي!
گفت: «نه. »حضرت فرمود: «پس از طرف خداي تعالي به تو وحي رسيده است؟! » گفت: «نه. »
حضرت فرمود: «پس فرمانبرداري از تو واجب ميباشد چنانچه فرمانبرداري از رسول خدا صلي الله عليه و اله واجب بوده است! » گفت: «نه. »
سپس امام صادق عليه السلام روي به من كرد و فرمود: «اين مرد پيش از آنكه حرف بزند بر عليه خود حجت، ميآورد! ...
🟢 در اين اثنا آن حضرت از شكاف خيمه نگاه ميكرد، شخصي را ديد كه از دور ميآيد، فرمود: «هشام. » اهل مجلس گمان كردند كه هشام بن عقيل است كه علاقه و محبت بسياري به آن حضرت داشت ولي چون نزديك شد، ديدند كه هشام بن الحكم بود.
پس او را جاي داد و فرمود: «اين دل و زبان، ياري كننده ي ما ميباشد.» سپس به مرد شامي فرمود: «با اين پسر حرف بزن. »
مرد شامي روي به هشام كرد و گفت: «مي خواهم كه در امامت اين شخص (يعني امام جعفر صادق عليه السلام) با تو حرف بزنم. » چون هشام اين كلام را شنيد بر خودش بلرزيد و گفت: «آيا خداي تعالي بر اين خلق مهربان تر است يا اين خلق بر خود؟ » مرد شامي گفت: «خدا مهربان تر است. » هشام گفت: «مهرباني خدا با خلق در اين مذهب چه چيز خواهد بود؟ » مرد شامي گفت: «اين است كه خلق را تكليف كرده و اقامت حجت و دليل نموده است بر آنچه ايشان را به آن تكليف نموده است. » هشام گفت: «آن حجت و دليل كدام است؟ » مرد شامي گفت: «آن رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود كه از جانب خود حق تعالي براي خلق فرستاده شد. » هشام گفت: «بعد از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از دنيا رفت آن دليل، چه ميتواند باشد؟ » مرد شامي گفت: «بعد از او، كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم حجت ميباشد. » هشام گفت: «آيا كتاب و سنت در چيزهائي كه اختلاف در آن واقع بشود به ما نفع رسانده و رفع اختلاف مينمايد و موجب اتفاق ميشود؟ »
مرد شامي گفت: «بلي. » هشام گفت: «پس چرا ميان ما و تو اختلاف است و تو از شام آمده اي كه با ما بحث كني و گمانت اين است كه رأي تو در دين بس است و حال آنكه اقرار داري به آن كه رأي هركس فرق دارد و يك رأي، دو مختلف را بر يك قول جمع نمي كند. »
چون سخن هشام به اينجا رسيد مرد شامي به فكر فرو رفت و مدت زيادي ساكت شد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «چرا حرف نمي زني؟ » گفت: «اگر بگويم ميان ما و شما اختلافي نيست، دروغ گفتهام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع اختلاف ميكند، حال آنكه چنين اختلافي در ميان است، ليكن مثل آنچه كه او گفت را من نيز ميتوانم بگويم. » امام صادق عليه السلام فرمود: «بگو او جوابي مهيا خواهد داشت. » پس مرد شامي گفت: «خدا به خلق مهربان تر است يا ايشان به خودشان» هشام گفت: «حق تعالي»
شامي گفت: «آيا خدا براي خلق دليلي كه موجب اتفاق آنها باشد و از ايشان رفع اختلاف و حق را از باطل تشخيص دهد قرار داده است يا نه؟ » هشام گفت: «بلي. » شامي گفت: «آن كدام است؟ » هشام گفت: «در ابتداء شريعت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود و بعد از آن حضرت، افراد ديگري غير از او. » شامي گفت: «آن غير كدام است كه بجاي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم ميتواند باشد؟ » هشام گفت: «در اين وقت يا پيش از اين وقت؟»شامي گفت؟ «در اين وقت!»
هشام اشاره به امام صادق عليه السلام كرد و گفت: «اين امام كه نشسته است كه ما را خبر ميدهد از آسمان و زمين و از هر چه بپرسي و از هر چه بخواهي به علمي كه به ميراث از پدر و جد او رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به او رسيده است. » شامي گفت: «چگونه اين مطلب را بر من ثابت ميكني؟ » هشام گفت: «به اينكه سؤال كني از او هر چه كه خاطرت ميخواهد؟ » شامي گفت: «ديگر عذري نمانده است، بر من است كه بپرسم. » امام صادق عليه السلام پرسيد: «من زحمت پرسيدن را از تو رفع كنم و به تو خبر ميدهم از راه تو و از سفر تو و از پسر تو. » سپس فرمود: «تو در فلان روز از خانه بيرون آمدي. و در راه در هر منزل، چنين ديدي و چنان گفتي و فلان چيز را خوردي و فلان موقع، روانه شدي. » و هر يك را كه ميگفت مرد شامي ميگفت: «به خدا قسم راست ميگويي. » چون اين مراتب را از آن حضرت شنيد، گفت: «شهادت ميدهم كه نيست معبودي جز خداوند و شهادت ميدهم به اينكه محمد، فرستاده ي رسول خدا است و به درستي تو وصي انبياء هستي.»
@DasTanaK_ir | داناب
🟢 در موسم حج مردي از اهل شام خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: «من مردي از شام هستم و علم فقه و كلام و ديگر علمها را خوب ميدانم و آمدهام كه با اصحاب تو مناظره نمايم.»
امام صادق عليه السلام فرمود: «كلام تو از كلام رسول خدا است يا از نزد خودت ميباشد؟»
مرد شامي گفت: بعضي از من است و بعضي از كلام رسول خدا صلي الله عليه و اله ميباشد. »
حضرت فرمود: «پس تو شريك رسول خدا صلي الله عليه و اله هستي!
گفت: «نه. »حضرت فرمود: «پس از طرف خداي تعالي به تو وحي رسيده است؟! » گفت: «نه. »
حضرت فرمود: «پس فرمانبرداري از تو واجب ميباشد چنانچه فرمانبرداري از رسول خدا صلي الله عليه و اله واجب بوده است! » گفت: «نه. »
سپس امام صادق عليه السلام روي به من كرد و فرمود: «اين مرد پيش از آنكه حرف بزند بر عليه خود حجت، ميآورد! ...
🟢 در اين اثنا آن حضرت از شكاف خيمه نگاه ميكرد، شخصي را ديد كه از دور ميآيد، فرمود: «هشام. » اهل مجلس گمان كردند كه هشام بن عقيل است كه علاقه و محبت بسياري به آن حضرت داشت ولي چون نزديك شد، ديدند كه هشام بن الحكم بود.
پس او را جاي داد و فرمود: «اين دل و زبان، ياري كننده ي ما ميباشد.» سپس به مرد شامي فرمود: «با اين پسر حرف بزن. »
مرد شامي روي به هشام كرد و گفت: «مي خواهم كه در امامت اين شخص (يعني امام جعفر صادق عليه السلام) با تو حرف بزنم. » چون هشام اين كلام را شنيد بر خودش بلرزيد و گفت: «آيا خداي تعالي بر اين خلق مهربان تر است يا اين خلق بر خود؟ » مرد شامي گفت: «خدا مهربان تر است. » هشام گفت: «مهرباني خدا با خلق در اين مذهب چه چيز خواهد بود؟ » مرد شامي گفت: «اين است كه خلق را تكليف كرده و اقامت حجت و دليل نموده است بر آنچه ايشان را به آن تكليف نموده است. » هشام گفت: «آن حجت و دليل كدام است؟ » مرد شامي گفت: «آن رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود كه از جانب خود حق تعالي براي خلق فرستاده شد. » هشام گفت: «بعد از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از دنيا رفت آن دليل، چه ميتواند باشد؟ » مرد شامي گفت: «بعد از او، كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم حجت ميباشد. » هشام گفت: «آيا كتاب و سنت در چيزهائي كه اختلاف در آن واقع بشود به ما نفع رسانده و رفع اختلاف مينمايد و موجب اتفاق ميشود؟ »
مرد شامي گفت: «بلي. » هشام گفت: «پس چرا ميان ما و تو اختلاف است و تو از شام آمده اي كه با ما بحث كني و گمانت اين است كه رأي تو در دين بس است و حال آنكه اقرار داري به آن كه رأي هركس فرق دارد و يك رأي، دو مختلف را بر يك قول جمع نمي كند. »
چون سخن هشام به اينجا رسيد مرد شامي به فكر فرو رفت و مدت زيادي ساكت شد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «چرا حرف نمي زني؟ » گفت: «اگر بگويم ميان ما و شما اختلافي نيست، دروغ گفتهام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع اختلاف ميكند، حال آنكه چنين اختلافي در ميان است، ليكن مثل آنچه كه او گفت را من نيز ميتوانم بگويم. » امام صادق عليه السلام فرمود: «بگو او جوابي مهيا خواهد داشت. » پس مرد شامي گفت: «خدا به خلق مهربان تر است يا ايشان به خودشان» هشام گفت: «حق تعالي»
شامي گفت: «آيا خدا براي خلق دليلي كه موجب اتفاق آنها باشد و از ايشان رفع اختلاف و حق را از باطل تشخيص دهد قرار داده است يا نه؟ » هشام گفت: «بلي. » شامي گفت: «آن كدام است؟ » هشام گفت: «در ابتداء شريعت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود و بعد از آن حضرت، افراد ديگري غير از او. » شامي گفت: «آن غير كدام است كه بجاي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم ميتواند باشد؟ » هشام گفت: «در اين وقت يا پيش از اين وقت؟»شامي گفت؟ «در اين وقت!»
هشام اشاره به امام صادق عليه السلام كرد و گفت: «اين امام كه نشسته است كه ما را خبر ميدهد از آسمان و زمين و از هر چه بپرسي و از هر چه بخواهي به علمي كه به ميراث از پدر و جد او رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به او رسيده است. » شامي گفت: «چگونه اين مطلب را بر من ثابت ميكني؟ » هشام گفت: «به اينكه سؤال كني از او هر چه كه خاطرت ميخواهد؟ » شامي گفت: «ديگر عذري نمانده است، بر من است كه بپرسم. » امام صادق عليه السلام پرسيد: «من زحمت پرسيدن را از تو رفع كنم و به تو خبر ميدهم از راه تو و از سفر تو و از پسر تو. » سپس فرمود: «تو در فلان روز از خانه بيرون آمدي. و در راه در هر منزل، چنين ديدي و چنان گفتي و فلان چيز را خوردي و فلان موقع، روانه شدي. » و هر يك را كه ميگفت مرد شامي ميگفت: «به خدا قسم راست ميگويي. » چون اين مراتب را از آن حضرت شنيد، گفت: «شهادت ميدهم كه نيست معبودي جز خداوند و شهادت ميدهم به اينكه محمد، فرستاده ي رسول خدا است و به درستي تو وصي انبياء هستي.»
@DasTanaK_ir | داناب
۱۱:۰۲
۱۱:۰۳
۱۱:۰۶
۱۱:۰۷
۱۱:۰۷
۱۱:۰۹
۱۱:۰۹
۱۱:۰۹
۱۱:۰۹
۱۱:۱۰
۱۱:۱۰
علامه طباطبایی گفت: ایشان استاد من، آقای خمینی هستند!
🟡 خاطره جالبی از مقام معظم رهبری درباره امام خمینی
🟢 «یک وقتی علامه سمنانی آمده بود قم، همه علما رفته بودند دیدنش؛ آقای خمینی هم بود، آقای طباطبایی هم بود. از بس قیافه آقای خمینی و آن متانت، در ذهن آقای علامه سمنانی ـ پیرمرد ملایی بود ـ جلوه کرده بود، خیال کرد که او علامه طباطبایی است؛ چون قبلاً هم «تفسیر المیزان» یا مثلاً «روش رئالیسم» را خوانده بود و به مقامات علمی و مقامات فلسفی ایشان واقف بود، فکر میکرد که آن صورت ذهنی با این چهره و این قیافه تطبیق میکند. شروع کرد با آقای خمینی به گرم گرفتن و اینکه بله، من کتاب شما را خواندهام، المیزان را خواندهام. آقای خمینی هم آدمی [نبود] که دستپاچه بشود، مثلاً فوراً بگوید که نخیر! من نیستم، یا خجالت بکشد که حالا او دارد اشتباه میکند، چنین آدمی نبود واقعاً. مثل کوه همینطور نشسته بود و گوش میکرد. آقای طباطبایی هم نشسته بود جلوی ایشان؛ دید که علامه سمنانی دارد اشتباه میکند، برای اینکه این اشتباه ادامه پیدا نکند، رو کرد به علامه سمنانی و گفت: طباطبایی من هستم؛ ایشان استاد من، آقای خمینی هستند.»
عبد صالح خدا (برشهایی از زندگی و سیره مبارزاتی امام خمینی در بیانات آیتالله خامنهای)، ص ۳۱
ــــــــــــــــ#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو! @dastanak_ir
🟡 خاطره جالبی از مقام معظم رهبری درباره امام خمینی
🟢 «یک وقتی علامه سمنانی آمده بود قم، همه علما رفته بودند دیدنش؛ آقای خمینی هم بود، آقای طباطبایی هم بود. از بس قیافه آقای خمینی و آن متانت، در ذهن آقای علامه سمنانی ـ پیرمرد ملایی بود ـ جلوه کرده بود، خیال کرد که او علامه طباطبایی است؛ چون قبلاً هم «تفسیر المیزان» یا مثلاً «روش رئالیسم» را خوانده بود و به مقامات علمی و مقامات فلسفی ایشان واقف بود، فکر میکرد که آن صورت ذهنی با این چهره و این قیافه تطبیق میکند. شروع کرد با آقای خمینی به گرم گرفتن و اینکه بله، من کتاب شما را خواندهام، المیزان را خواندهام. آقای خمینی هم آدمی [نبود] که دستپاچه بشود، مثلاً فوراً بگوید که نخیر! من نیستم، یا خجالت بکشد که حالا او دارد اشتباه میکند، چنین آدمی نبود واقعاً. مثل کوه همینطور نشسته بود و گوش میکرد. آقای طباطبایی هم نشسته بود جلوی ایشان؛ دید که علامه سمنانی دارد اشتباه میکند، برای اینکه این اشتباه ادامه پیدا نکند، رو کرد به علامه سمنانی و گفت: طباطبایی من هستم؛ ایشان استاد من، آقای خمینی هستند.»
عبد صالح خدا (برشهایی از زندگی و سیره مبارزاتی امام خمینی در بیانات آیتالله خامنهای)، ص ۳۱
ــــــــــــــــ#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو! @dastanak_ir
۱۱:۱۰
۳ آذر
کتاب “نمادها سخن میگویند” نوشته زهره آیتاللهی، سعیده ساروخانی و مژگان حضوری، توسط انتشارات عترت نو منتشر شده است.
در این کتاب، به برخی از نمادها اشاره شده و دستهبندیهایی از نمادها ارائه شده است.
برای مثال، اشکال هندسی مانند دایره، مربع و مثلث هر کدام می توانند نماد باشند.
دایره: نماد کمال، بینهایت و وحدت.مربع: نماد ثبات، نظم و زمین.مثلث: نماد تعادل، تغییر و سهگانگی (مانند گذشته، حال و آینده).همچنین، گیاهانی مانند درخت سرو، نخل و زیتون.
درخت سرو: نماد جاودانگی و استقامت.نخل: نماد پیروزی و صلح.زیتون: نماد صلح و باروری.در مورد حیوانات نیز، هر کدام از حیوانات مانند گاو، عقاب، پاندا، بز، خرس نیز می توانند نماد باشند.
گاو: نماد قدرت و باروری.عقاب: نماد آزادی و قدرت.پاندا: نماد صلح و دوستی.بز: نماد سرسختی و استقلال.خرس: نماد قدرت و حمایت.رنگها نیز می توانند نماد باشند؛ مثلاً رنگ قرمز، آبی، زرد، نارنجی و سبز.
قرمز: نماد عشق، انرژی و خطر.آبی: نماد آرامش، اعتماد و وفاداری.زرد: نماد خوشبختی، انرژی و احتیاط.نارنجی: نماد خلاقیت و اشتیاق.سبز: نماد رشد، طبیعت و سلامتی.اعداد نیز میتوانند نماد باشند؛ مثلاً عدد یک، شش، نه، ۱۳، ۶۹، ۶۶۶.
عدد یک: نماد یگانگی، آغاز و رهبری.عدد شش: نماد هماهنگی، عشق و خانواده.عدد نه: نماد تکامل و پایان یک چرخه.عدد ۱۳: در برخی فرهنگها نماد بدشانسی و در برخی دیگر نماد تغییر و تحول.عدد ۶۹: نماد تعادل و هماهنگی (به دلیل شکل آن که دو عدد ۶ و ۹ به صورت متقابل قرار گرفتهاند).عدد ۶۶۶: در فرهنگهای مسیحی نماد شیطان و شرارت.
ــــــــــــــــ#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو! @dastanak_ir
در این کتاب، به برخی از نمادها اشاره شده و دستهبندیهایی از نمادها ارائه شده است.
برای مثال، اشکال هندسی مانند دایره، مربع و مثلث هر کدام می توانند نماد باشند.
دایره: نماد کمال، بینهایت و وحدت.مربع: نماد ثبات، نظم و زمین.مثلث: نماد تعادل، تغییر و سهگانگی (مانند گذشته، حال و آینده).همچنین، گیاهانی مانند درخت سرو، نخل و زیتون.
درخت سرو: نماد جاودانگی و استقامت.نخل: نماد پیروزی و صلح.زیتون: نماد صلح و باروری.در مورد حیوانات نیز، هر کدام از حیوانات مانند گاو، عقاب، پاندا، بز، خرس نیز می توانند نماد باشند.
گاو: نماد قدرت و باروری.عقاب: نماد آزادی و قدرت.پاندا: نماد صلح و دوستی.بز: نماد سرسختی و استقلال.خرس: نماد قدرت و حمایت.رنگها نیز می توانند نماد باشند؛ مثلاً رنگ قرمز، آبی، زرد، نارنجی و سبز.
قرمز: نماد عشق، انرژی و خطر.آبی: نماد آرامش، اعتماد و وفاداری.زرد: نماد خوشبختی، انرژی و احتیاط.نارنجی: نماد خلاقیت و اشتیاق.سبز: نماد رشد، طبیعت و سلامتی.اعداد نیز میتوانند نماد باشند؛ مثلاً عدد یک، شش، نه، ۱۳، ۶۹، ۶۶۶.
عدد یک: نماد یگانگی، آغاز و رهبری.عدد شش: نماد هماهنگی، عشق و خانواده.عدد نه: نماد تکامل و پایان یک چرخه.عدد ۱۳: در برخی فرهنگها نماد بدشانسی و در برخی دیگر نماد تغییر و تحول.عدد ۶۹: نماد تعادل و هماهنگی (به دلیل شکل آن که دو عدد ۶ و ۹ به صورت متقابل قرار گرفتهاند).عدد ۶۶۶: در فرهنگهای مسیحی نماد شیطان و شرارت.
ــــــــــــــــ#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو! @dastanak_ir
۱۵:۰۳
۱۵:۰۴
۱۵:۰۴
۱۵:۰۴
۱۵:۰۵
۱۵:۰۶
۱۵:۰۶
۱۵:۰۶