قابل توجه خانمها : مردان در دوران عاشقی شما را سوار بر اسب خیال می کنند
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۳:۵۱
ماجرای اصلی کلیپ سر خوردن یک روحانی روی برف که با عنوان آنشیخلی با عبای قهوه ای در فضای مجازی منتشر شد 
#ارسالی اعضای کانال
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
#ارسالی اعضای کانال
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۴:۲۷
چرا آمریکا اینقدر در مقابل چاپ پول بریکس حساسه و میدونه که بریکس بزودی اقایی دلار رو از بین میبره
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۴:۰۵
کاش اینقدر اعتقاد آدم زیاد باشهداستانی زیبا از زبان دکتر الهی قمشه ای
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۴:۰۶
داسـتـانک آمـوزنـده
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.کودکی پرسید: چه می نویسی؟عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم، می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید!عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می بري از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ، پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد،پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.کودکی پرسید: چه می نویسی؟عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم، می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید!عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۴:۰۷
ماجرای پسری که میخواست از خارج زن بگیرد السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۴:۰۷
چرا برای برخی نماز خسته کننده است؟
آیت الله جوادی آملی
#ارسالی اعضای کانال
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
آیت الله جوادی آملی
#ارسالی اعضای کانال
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۴:۱۰
ماجرای علامه امینی رضوان الله تعالی علیه و جورج جرداق مسیحی
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۴:۱۱
وقتی میخوام تخصص خودمو تو ترفندهایی که در فضای مجازی دیدم به رخ مادرم بکشم 
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۳:۴۲
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر!بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!!تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر...عفونت از این جا بالاتر نرفته!
لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می كرد خیلی تلخ.دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل.مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... !!!
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.چقدر آشنا بود...وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم...گندم و جو می فروختم...خیلی سال پیش...قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم.خود را به حیاط بیمارستان رساندم.من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم...
دکتر مرتضی عبدالوهابی(استاد آناتومی دانشگاه تهران)
#ارسالی اعضای کانال
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
@Farajaleb
لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می كرد خیلی تلخ.دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل.مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... !!!
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.چقدر آشنا بود...وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم...گندم و جو می فروختم...خیلی سال پیش...قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم.خود را به حیاط بیمارستان رساندم.من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم...
#ارسالی اعضای کانال
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۳:۴۸
امام جمعه:شما در ایام انتخابات گفتید قیمت دلار دست دولت است
پزشکیان :من همچین حرفی را نزدم
امام جمعه : کلیپ را پیدا میکنم و نشان میدهم
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید
۳:۵۱
۳:۵۱