بله | کانال قصه مینوفن
عکس پروفایل قصه مینوفنق

قصه مینوفن

۹۶۷عضو
thumbnail
undefined خب خب خب
undefinedundefinedundefinedبریم ببینیم محمد طاهای گلمون چه قصه ای گفته از آیتم #ببین_و_بگو undefined

اسم قصه : شیرینی پزی undefinedundefined
undefinedقصه گو : محمد طاها شیخیundefinedتدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی

undefined گل پسرا و گل دخترای خودمون🥰شما هم صدای قشنگتونو با قصه ای که خودتون میگین و می نویسین برای ما به صورت صوتی و یا نوشتاری بفرستید.
منتظریم ببینیم شما چطوری قصه تعریف میکنیدundefinedundefinedundefinedundefined
undefined@Ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۲۹

thumbnail
#از_بچه‌ها_بشنویم
من بخشی از مهم ترین حرفهای زندگیم رو از بچه ها می شنوم ، شما چطور ؟
دهها نکته تو این گفتگوی کوتاهه
#کلیپانول
کافه‌مینوفن جایی‌برای رُشد بابامامانا undefined
https://eitaa.com/cafeminofenundefined

۱۳:۳۷

به نام خدای کوچولو ها undefined
اسم قصه: الاغ و آواز خوش_قسمت ۱
گروه سنی : ۳ سال به بالا
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود الاغی بود زحمتکش و آرام همه کارهای صاحبش را انجام میداد .
از زندگی اش راضی بود. طویله ای بود که شبها در آن بخوابد، کاه و جویی هم بود که بخورد. هر وقت هم غمگین می شد یا یاد دوستانش می افتاد می زد زیر آواز! کسی نبود به او بگوید عرعر نکن. الاغه هم خیال می کرد صدایش خوب است و گاه و بیگاه عرعر میکرد .تا اینکه روزی صاحبش به شهر رفت و از آنجا قناری قشنگ زردی خرید و با خودش به خانه آورد. قفس قناری را به دیوار ایوان آویزان کرد. بهار بود و هوا لطیف و خوش قناری هم که عاشق بود صبح تا غروب چهچهه می زد و می خواند آن قدر قشنگ می خواند که هر کسی که از آن طرفها رد.
می شد و صدای قناری را می شنید میگفت: «به به، چه صدای خوبی !»
الاغه هم آواز قناری را می شنید و می گفت: «به به چه صدایی ! اما به خوبی صدای من که نیست!» و شروع به عرعر می کرد.
روزی آن قدر عرعر کرد که زن صاحبخانه به طویله آمد و با چوب به جانش افتاد. چند تا به پشتش زد و گفت: ساکت باش با آن صدای نکره ات! مگر نمی بینی قناری دارد می خواند!
الاغه ساکت شد. تازه فهمید که آدمها صدایش را دوست ندارند. با دل پر از غصه گوشه طویله نشست و شروع به گریه کرد شب شد و الاغه ناراحت خوابید.
صبح با صدای خروس از خواب بیدار شد و راهی صحرا شد. خروس را که روی چینه گلی همسایه ایستاده بود دید که پشت سر هم قوقولی قوقو می کرد. الاغه که دلش می خواست صدای خوبی داشته باشد به خروس گفت: «تو چی داری که صدایت این قدر قشنگ است و آدمها آن را دوست دارند!
خروس بادی به غبغب انداخت و گفت: تاج دارم تاج قرمز برای همین است که صدایم قشنگ است. تو هم اگر تاج قرمز به سرت بگذاری، صدایت مثل صدای من قشنگ می شود!»
ادامه دارد..
#قصه_متنی#قصه_شب

@Ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۳۶

به نام خدای کوچولو ها undefined
اسم قصه : الاغو آواز خوش _ قسمت ۲

الاغه ناراحتی اش را از یاد برد از خروس خداحافظی کرد. ولی به جای رفتن به صحرا به خانه ننه قالیباف رفت در زد ننه قالیباف در را باز کرد.
الاغه با گردن کج گفت: «ننه قالیباف، سلام! هر کاری بخواهی انجام می دهم در عوض تو هم یک تاج قرمز برایم بباف!
ننه قالیباف از خدا خواسته به انبار رفت و دو تخته قالیچه آورد و پشت الاغه انداخت و گفت: «اینها را ببر به شهر بده به صاحبش وقتی برگشتی تاج قرمزت حاضر است!»الاغه با قالیچه ها رفت و رفت تا به شهر رسید قالیچه ها را به صاحبش داد و عصری خسته و گرسنه به ده برگشت اول رفت سراغ ننه قالیباف او به قولش عمل کرده بود. تاجی از پشم برایش بافته بود تاج قرمز را به سر الاغه چسباند. الاغه با خوشحالی به خانه رفت و با خودش گفت حالا من هم می خوانم تا همه بفهمندصدایم قشنگتر از صدای قناری است!»
و خواند: عر عر قولی ! عرعر قولی (!)
معلوم نبود عرعر میکند یا قوقولی قوقو! صاحبخانه وقتی صدای گوشخراش الاغش را شنید چوبدستی را برداشت و به طویله رفت چند تا به پشت الاغه زد وگفت: ساکت شو با این صدای نتراشیده ات!
الاغه غصه دار گوشه طویله کز کرد و اشک ریخت. بعدش هم با شکم گرسنه خوابید. صبح سحر با صدای خروس بیدار شد و راه صحرا را در پیش گرفت. میان علفها می گشت و می چرید که صدای آواز بلدرچینی را شنید. صدایش خیلی قشنگ بود.پیش او رفت و گفت: «بلدرچین تو چی داری که صدایت قشنگ است و آدمها آن را دوست دارند؟
بلدرچین بال بالی زد. دور خودش گشت و گفت: «من بال دارم. بال با پر برای همین صدایم قشنگ است. تو هم اگر بال و پر داشته باشی، صدایت مثل صدای من قشنگ می شود!
الاغه از بلدرچین سپاسگزاری کرد و دوان دوان پیش اوستا نجار رفت و گفت: اوستا نجان سلام! هر کاری بخواهی برایت میکنم در عوض تو هم بالی با پر برایم درست کن!»
اوستا نجار از خدا خواسته به انبار رفت مقداری چوب و تخته آورد بار الاغه کرد و گفت: «اینها را ببر به شهر بده به صاحبش وقتی برگشتی بالهایت حاضر است!»
الاغه با بار سنگین از تپه و دشت رفت و رفت تا به شهر رسید. چوب و تخته را در کاروانسرا به صاحبش داد. غروبی خسته و گرسنه به ده برگشت. اول رفت سراغ اوستا نجار اوستا به قولش عمل کرده بود برای او بالی از چوب و پر ساخته بود. بال را زیر پالان الاغه بست. الاغه با خوشحالی به خانه رفت و با خودش گفت: «حالا من هم می خوانم تا همه بفهمند صدایم قشنگتر از صدای قناری است!
ادامه دارد..
#قصه_شب#قصه_متنی
@Ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۳۶

بازارسال شده از قصه مینوفن
thumbnail
سلام و صد سلام undefinedundefinedعید همگی مبارک undefinedundefinedundefinedundefined
آیا میدونستید نماهنگ قناری آی قناری که چند ساله از شبکه پویا پخش میشه کاری از قصه مینوفنی هاست ؟undefined
این ترانه ی زیبا تقدیم به شماundefined
@Ghesseminofen undefined🪴

۶:۱۴

thumbnail
undefinedنام قصه : دو قلو های برفی
undefinedقصه گو : مونا مشهدی حسینundefinedگروه سنی : ۴_سال_به_بالاundefinedتدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی undefinedکدقصه: ۲۹۸

🧸یه تیکه از قصه :توی یک روز زمستونی ، بچه ها رفتن توی حیاط دو تا آدم دو قلو ساختن ، اما یه مشکلی توی تموم کردن آدم برفی براشون پیش اومد...

#قصه_خواب
با معرفی قصه‌مینوفن‌ به دیگران ، کمک کنید تا قصه های بهتری بسازیم undefinedundefined

@ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۵۷

thumbnail
undefinedنام قصه : ننه کلاغه و آقا روباهه
undefinedقصه گو : فاطمه ناقبی undefinedنویسنده : زهره پریرخundefinedگروه سنی : ۴_سال_به_بالاundefinedتدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی undefinedکدقصه: ۲۸۳

🧸یه تیکه از قصه :تو دل جنگل نزدیک ده کوچکی ، ننه کلاغه بالای درختی با بچه هاش زندگی میکرد ، یه روز صدایی شنید که....
undefinedچیزهایی که تو این قصه هست
#تفکر#شجاعت#کمک_کردن#درس_هایی_از_طبیعت
با معرفی قصه‌مینوفن‌ به دیگران ، کمک کنید تا قصه های بهتری بسازیم undefinedundefined

@ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۲۷

ننه کلاغه و آقا روباهه _2.mp3

۱۱:۳۷-۱۳.۳۱ مگابایت
undefinedقصه گو:#فاطمه_ناقبی
undefined نویسنده‌:#زهره_پریرخ
undefinedگروه سنی : #۴_سال_به_بالا
undefinedتدوین‌وصداگذاری :#فاطمه‌ناقبی
undefinedکدقصه: ۲۸۳
undefined#قصه‌شب♩♬♫♪♭

‌قصه مینوفنشربتی با طعم قصه های میوه ایundefined
undefined @ghesseminofen undefined
↻ ◁ ❚❚ ▷ ⇆

۱۶:۲۸

thumbnail
undefinedخب خب خب
بیاین ببینیم ایندفعه چه چالشی قراره با هم انجام بدیم undefined
به نظرتون این دو تا تصویر شبیه همن؟undefined

یا اگر فرق دارن فرقشون چند تاست ؟undefined
ببینیم کی همه رو پیدا می‌کنه؟undefined
undefinedبدو که جا نمونی undefinedundefinedundefinedundefined
#چالش
undefined@Ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۲۵

thumbnail
undefinedنام قصه : قابلمه ی مسی
undefinedقصه گو : مونا مشهدی حسین undefinedگروه سنی : ۴_سال_به_بالاundefinedتدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی undefinedکدقصه: ۲۹۹

🧸یه تیکه از قصه : مامان خونه ، توی آشپزخونش یه قابلمه مسی داشت که همه ی غذاهاشو توی اون می پخت , اما یه روز یه قابلمه جدید گرفت و بعدش...
undefinedچیزهایی که تو این قصه هست
#قدر_دانی#خلاقیت#مهربانی#بازیافت
با معرفی قصه‌مینوفن‌ به دیگران ، کمک کنید تا قصه های بهتری بسازیم undefinedundefined

@ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۲۴

به نام خدای کوچولو ها undefined
اسم قصه: الاغ و آواز خوش قسمت ۳

الاغه با خوشحالی به خانه رفت و با خودش گفت: «حالا من هم می خوانم تا همه بفهمند صدایم قشنگتر از صدای قناری است!
و خواند: «عرعر چه قولی ! عرعر چه قولی !
ته یک بار نه دوبار همین طور میخواند صدای گوشخراشی که همه را آزار می داد. صاحبخانه وقتی صدای او را شنید چوبدستی و فانوسش را برداشت و به طویله رفت. خوب الاغه را کتک زد و گفت: «اگر یک بار دیگر از این صداهای عجیب و غریب از گلویت در بیاوری از خانه بیرونت می کنم!»
الاغه با دل پر از غصه گوشه طویله کز کرد و اشک ریخت و بعد با شکم گرفته خوابید. صبح زود با صدای چهچه قناری بیدار شد و از طویله بیرون آمد. با خودش گفت: «اصلا بهتر است از خود فتاری بپرسم چه دارد که صدایش این قدر قشنگ است!»
الاغه به ایران رفت و از قناری پرسید: آهای قناری خوش صدا، بگو چه داری که صدایت این قدر قشنگ است؟»
قناری چهچهه ای زد و گفت: رنگ زرد دارم، برای همین صدایم قشنگ است. تو هم اگر میخواهی صدایت قشنگ شود، باید رنگت زرد بشود!»
الاغه با هزار امید همراه تاج و بالهایش پیش بابا رنگرز رفت. در دکانش را کوبید و گفت: «بابا رنگرزا چه کار برایت بکنم تا تو هم در عوض مرا رنگ کنی؟»
با با رنگرز به انبار رفت مقداری پارچه رنگ شده آورد، بر پشت او گذاشت و گفت: «اینها را به شهر بیر به صاحبش بده برگرد بیا رنگت می کنم، رنگ زرد لیمویی !»
الاغه خوش و خندان بار سنگین بر پشت رفت تا به شهر رسید، پارچه ها را به صاحبش داد و غروبی خسته و گرسنه به ده برگشت...
ادامه دارد...
برای شنیدن صوت این قصه روی شکلک ها کلیک کنید undefined([🫏🫏🫏](https://ble.ir/ghesseminofen/1893810178055502455/1729961285872))
#قصه_متنی#قصه_شب
@Ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۳۸

thumbnail
undefinedنام قصه : غر غر پلنگ
undefinedقصه گو : مونا مشهدی حسین undefinedگروه سنی : ۴_سال_به_بالاundefinedتدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی undefinedکدقصه: ۳۰۰

🧸یه تیکه از قصه : آقا پلنگه شرچع به غرش کرد و گفت : هاپ هاپ! صدای آقا سگه رو قرض گرفته بود ! به خاطر اینکه اون ...
undefinedچیزهایی که تو این قصه هست
#قدر_دانی_از_داشته_ها#حل_مسئله#پذرفتن_خود#تفکر
با معرفی قصه‌مینوفن‌ به دیگران ، کمک کنید تا قصه های بهتری بسازیم undefinedundefined

@ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۴۰

غر غر پلنگ .mp3

۰۵:۰۳-۱۱.۵۸ مگابایت
undefinedقصه گو:#مونا_مشهدی_حسین
undefinedگروه سنی : #۴_سال_به_بالا
undefinedتدوین‌وصداگذاری :#فاطمه‌ناقبی
undefinedکدقصه: ۳۰۰
undefined#قصه‌شب♩♬♫♪♭

‌قصه مینوفنشربتی با طعم قصه های میوه ایundefined
undefined @ghesseminofen undefined
↻ ◁ ❚❚ ▷ ⇆

۱۶:۴۲

thumbnail
اپیزود دوازدهم با عنوان : " کمی آنسوتر " آماده ی انتشار شد .
در این گفتگو به مسئله ی مهم و زیربنایی معنای زندگی از نگاه تجربه گر دنیای آنسوی خاک (راوی مستند شنود ) پرداخته ایم
به اینکه حقیقت اعمال ما و روش های تربیتی ما در آن عالم چه جلوه ای میتواند داشته باشد ؟
بهمراه دهها نکته ی شنیدنی دیگر در ۳۰ دقیقه
برای اولین بار در : کافه مینوفن undefined
https://eitaa.com/cafeminofen undefined

۳:۱۶

thumbnail
undefinedنام قصه : من ناراحتم؟من ناراحت نیستم!
undefinedقصه گو : فاطمه ناقبی undefinedگروه سنی : ویژه کلاس اولی ها undefinedتدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی undefinedکدقصه: ۳۰۲

🧸یه تیکه از قصه : بچه ها ، منم مثل شما برای مدرسه رفتن کلی هیجان داشتم ، اولش ناراحت نبودم ولی بعدش..
undefinedچیزهایی که تو این قصه هست
#شجاعت#استقلال#دوستی#روابط_اجتمایی#مدرسه#بوی_ماه_مهر
با معرفی قصه‌مینوفن‌ به دیگران ، کمک کنید تا قصه های بهتری بسازیم undefinedundefined

@ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۴۰

من ناراحتم کرد _1.mp3

۰۸:۲۹-۱۳.۶۱ مگابایت
undefinedقصه گو:#فاطمه_ناقبی
undefinedگروه سنی : #۵_سال_به_بالا
undefinedتدوین‌وصداگذاری :#فاطمه‌ناقبی
undefinedکدقصه: ۳۰۲
undefined#قصه‌شب♩♬♫♪♭

‌قصه مینوفنشربتی با طعم قصه های میوه ایundefined
undefined @ghesseminofen undefined
↻ ◁ ❚❚ ▷ ⇆

۱۶:۴۰

thumbnail
undefinedخب خب خب
بیاین ببینیم ایندفعه چه چالشی قراره با هم انجام بدیم undefined
به نظرتون این دو تا تصویر شبیه همن؟undefined

یا اگر فرق دارن فرقشون چند تاست ؟undefined
ببینیم کی همه رو پیدا می‌کنه؟undefined
undefinedبدو که جا نمونی undefinedundefinedundefinedundefined
#چالش

undefined@Ghesseminofenundefinedundefined

۸:۳۳

به نام خدای کوچولو ها undefined
اسم قصه: الاغ و آواز خوش قسمت آخر
نویسنده : محمد محمدی
وقتی صدای آواز الاغه در ده پیچید کوچک و بزرگ با چوب و بی چوب از خانه ها بیرون ریختند او را پیدا کردند و بر سرش ریختند خوب کتکش زدند. بعدش هم صاحبش از خانه بیرونش کرد.
الاغه با دلی شکسته و تنی پر از درد و زخم به صحرا رفت. کنار برکه ای نشست عکس خودش و ماه را در آب دید و زد زیر گریه تا اینکه صدای قوقور قورباغه ای را شنید که میگفت الاغه، چرا گریه میکنی !
الاغه هر چه از اول بر سرش آمده بود برای قورباغه تعریف کرد و بعدش هم
گفت: حالا صاحبم مرا توی طویله راه نمی دهد.»
قورباغه خندید و گفت: الاغ ،مهربان اگر می خواهی دوباره به طویله برگردی این تاج و بال را بیند از دور و خودت را در آب برکه بشوی تا دوباره رنگ خودت بشوی. بعد هم اگر خواندی مثل خودت بخوان مطمئن باش دوباره جایت در طویله است!»
الاغه حرف قورباغه را گوش کرد تاج و بالهایش را دور انداخت. خودش را در آب برکه شست تا به رنگ خودش درآمد بعد هم خواند عرعر، وقتی صاحبش صدای او
را شنید، دلش به حال او سوخت پیدایش کرد و دستی به سر و رویش کشید و او را به طویله برد.
الاغه راحت تا صبح خوابید و از آن به بعد هم دیگر از صدای هیچ حیوانی تقلید نکرد گاه گاهی هم که میخواست بخواند مثل سابق عرعر می کرد بی آنکه کسی جلویش را بگیرد یا کنکش بزند و از طویله بیرونش کند.
برای شنیدن صوت این قصه روی شکلک ها کلیک کنید undefined([undefinedundefinedundefined](https://ble.ir/ghesseminofen/6359660920369118224/1730040391320))
#قصه_متنی#قصه_شب
@ghesseminofenundefinedundefined

۱۶:۴۴

بازارسال شده از قصه مینوفن
thumbnail

۷:۵۸

thumbnail
undefinedundefinedundefinedبزرگترهایی که دوست دارن بدونن پشت صحنه ی قصه مینوفن چه اتفاقات تربیتی بزرگی داره میافته که اغلب از چشم والدین پنهونه
و دوستانی که کانال رو ترک کردندچه فرصت مهمی رو از دست دادن
undefinedحتما یه سر به کافه مینوفن بزنند undefined
@cafeminofenundefinedundefined

۸:۱۳