عکس پروفایل هیات شهدای گمنامه

هیات شهدای گمنام

۸۱۶عضو
عکس پروفایل هیات شهدای گمنامه
۸۱۶ عضو

هیات شهدای گمنام

undefined کانال رسمی اطلاع‌رسانی برنامه‌هایهیأت شهدای گمناممرکز علمی فرهنگی شهیدآوینیاستان قزوین
undefined صفحات ما در فضای مجازی:sapp.ir/heyat1342ble.im/heyat1342t.me/heyat1342eitaa.com/heyat1342
undefined️ارسال نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارتباط با ادمین:@aali_134

۱۶ اردیبهشت

thumnail

۱۱:۱۰

thumnail

۱۱:۱۰

thumnail

۱۱:۱۰

thumnail

۱۱:۱۰

thumnail
undefined بخش دوم #گزارش_تصویری | #شب_دوم شهادت امام صادق(ع)
undefined نبود یاوری تو را به روزگار فتنه‌هاتو ای امام جاودان چه صادقانه زیستی

undefined #هیأت_شهدای_گمنامundefined @Heyat1342

۱۱:۱۱

thumnail

۱۱:۱۱

thumnail

۱۱:۱۱

thumnail

۱۱:۱۱

thumnail

۱۱:۱۱

thumnail

۱۱:۱۱

thumnail

۱۱:۱۱

thumnail

۱۱:۱۱

thumnail

۱۱:۱۱

thumnail
undefined نام تو بلند است و مقام تو رفیع است...
undefinedروایت هیأت
undefined #هیأت_شهدای_گمنامundefined @Heyat1342

۱۱:۱۳

thumnail
undefined ای کاش که باشد نظر لطف تو با ما...
undefinedروایت هیأت
undefined #هیأت_شهدای_گمنامundefined @Heyat1342

۱۱:۱۴

undefined #روایت_کتاب - بخش سوم | #صادقانه
undefined اکنون قیام زید به مراحل آخر خود رسیده است و امید پیروزی هر لحظه کمتر و کمتر می‌شود...
از کتاب بخوانیم:
undefined «سپیدهٔ روز پنج‌شنبه بیست‌وپنجم محرم سال ۱۲۱ هجری سر از افق به‌درآورد. لشگر زید، مسلح و آمادهٔ کارزار به‌صف شدند. زید از مقابل لشگر عبور کرد و همه را از زیر نظر گذراند. فرماندهان و دسته‌ها همه منظم و آماده بودند. در آن میان چشمش به سلیمان افتاد که خود را تجهیز کرده و آماده بود. او فرماندهی دسته‌اش را با موافقت زید به معاویه‌بن‌اسحاق سپرده بود. زید دلیل این کار او را نپرسید. سلیمان نیز حرفی نزد. زید به‌وضوح می‌دید که این سلیمان، سلیمان دیروز نیست. با خود گفت: «این مرد را چه شده است؟»
undefined سلیمان از دیروز که از زبان زید فتوای امام را شنید و دانست که امام صادق (ع) قیام عمومی را تأیید نکرده است، دیگر دستش به شمشیر نمی‌رفت. بودنش نیز بیشتر از سر حس وفاداری بود تا همراهی‌کردن. ازدست‌رفتن ابراهیم برایش بی‌هدف و عبث می‌نمود و رنجش می‌داد.
undefined ... جنگ بی‌وقفه ادامه داشت؛ چیزی از نیمهٔ روز نگذشته بود که زید خبردار شد معاویه‌بین‌اسحاق نیز کشته شده است. اندوه ازدست‌دادن دو فرماندهٔ سلحشور و شجاع، قلب زید را به‌هم فشرد. خودش نیز چندین زخم برداشته بود که گرچه مهلک نبود اما خون‌ریزی داشت. درد از‌دست‌دادن این دو تن بیشتر آزارش می‌داد. ساعت‌ها جنگ‌و‌گریز بی‌وقفه افراد را خسته کرد بود. از لشگر زید هرکس کشته می‌شد، دیگران باید جای او را پر می‌کردند. در حالی‌که از لشگر خلیفه هر چه کم می‌شد، بی‌درنگ با افراد تازه‌نفس پر می‌شد. زید همچنان رعدآسا و مهلک به دشمن ضربه می‌زد و حمله می‌کرد و نفس هماوردهایش را می‌گرفت. افراد دشمن از مقابلش می‌گریختند. کمتر کسی زهره داشت با او بجنگد.
undefined ... با غروب آفتاب، آتش جنگ فروکش کرد. میان لشگر عباس همهمه‌ای گنگ درگرفته‌بود. عده‌ای می‌گفتند با چشم خود کشته‌شدن زید را دیده‌اند. عده‌ای می‌گفتند تیر خورده است اما زخمی کاری ندارد و سرپاست. عده‌ای می‌گفتند کسی که تیر خورده زید نبوده است. خبر به یوسف نیز رسید یوسف عده‌ای را مأمور کرد تا صحت و سقم خبر را دریابند. قرار شد با استفاده از تاریکی شب، جاسوسانی به میان لشگر زید فرستاده شود.
undefined زید هنوز زنده بود، اما نمی‌دانست که با مرگ فاصلهٔ چندانی ندارد. چهره‌اش از خون پوشیده شده بود. او را به خانهٔ یکی از یارانش به نام حرّان‌بن‌ابی‌کریمه بردند و در بستری خواباندند. چند نفر پی طبیب رفتند. طبیب که مردی میان‌سال و خوش‌رو بود، بر بالین زید آمد. وقتی وضع تیری را که در پیشانی سردار فرو رفته بود بررسی کرد، چهره‌اش در هم رفت. با ناامیدی به اطرافیان نگاهی انداخت.
undefined زید بی‌هوش بود. گاهی لحظه‌ای به‌هوش می‌آمد و دوباره بی‌هوش می‌شد. با اشارهٔ طبیب، اطرافیان در اتاقی دیگر جمع شدند و به‌شور نشستند. طبیب به آن‌ها گفت: «بی فوت وقت به شما می‌گویم که تیر در بدترین نقطهٔ ممکن فرو رفته است، امکان خارج‌کردن آن بدون آسیب‌دیدن سردار وجود ندارد. اگر هم بتوانم با جراحی تیر را خارج کنم، بعید می‌دانم سردار زنده بماند، اکنون هر کاری بگویید همان را انجام می‌دهم!» دوستان زید هر یک چیزی گفتند، اما هیچ‌یک نمی‌خواست فرمانی دهد که در صورت اجرا و شهادت زید، مقصر قلمداد شود.
undefined ... طبیب دست‌به‌کار شد و تیر را از پیشانی زید‌بن‌علی بیرون آورد. با درآوردن تیر، همان دم جان از تن زید بیرون رفت و روحش از قفس تن آزاد شد. ساعتی از نیمه‌شب گذشته بود و شب می‌رفت که خود را به آغوش فلق بسپارد. یاران زید گریان و غم‌زده کنار بستر او نشسته بودند. اکنون مسئلهٔ آن‌ها این بود که با جنازهٔ زید چه کنند. می‌دانستند که اگر به دست دشمن بیفتد، مُثله‌اش می‌کنند.»
#صادقانه؛ رمانی جذاب از اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه امام صادق(ع) undefined
undefined #هیأت_شهدای_گمنام undefined @Heyat1342

۱۳:۲۷

thumnail
undefined #پیشنهاد_کتاب | #صادقانه
undefined نویسنده: سهیلا عبدالحسینیundefinedانتشارات: به‌نشرundefinedقالب: رمان و داستان
undefined این اثر یک عاشقانه آرام است که در کنار داستان، گزارش دقیقی از اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه امام صادق(علیه‌السلام) را شرح می‌دهد و نویسنده اثر سعی کرده به بیان وقایع تاریخی عصر وفادار باشد.
undefined#کتاب‌خوانی
undefined #هیأت_شهدای_گمنامundefined @Heyat1342

۱۳:۲۹

thumnail

۱۳:۲۹

thumnail

۱۳:۲۹

۱۷ اردیبهشت

thumnail
undefined #ببینید | حسادت ریشه کفر است
undefined حجت‌الاسلام‌والمسلمین #سعیدی‌آریاundefined هیأت شهدای گمنام، شهادت امام‌صادق(علیه‌السلام)
undefined نبود یاوری تو را به روزگار فتنه‌هاتو ای امام جاودان چه صادقانه زیستی
undefined #هیأت_شهدای_گمنامundefined @Heyat1342

۲۰:۳۲