بله | کانال گروه جهادی منتظران مصلح (عج)
عکس پروفایل گروه جهادی منتظران مصلح (عج)گ

گروه جهادی منتظران مصلح (عج)

۲۸۲عضو
thumbnail
undefinedundefined #گزارش_تصویری
undefinedیک‌صدا، شانه به شانه، پشتتان می‌ایستیمundefinedجان ایران! با شما تا پای جان می‌ایستیم
undefined*گزارش تصویری از حضور گروه جهادی منتظران مصلح (عج) دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی ، در نواحی آسیب دیده منطقه چهار شهر تهران*undefined

undefined @J_BSBMU

۱۹:۱۴

thumbnail

۱۹:۱۴

thumbnail

۱۹:۱۴

thumbnail

۱۹:۱۴

thumbnail

۱۹:۱۴

thumbnail

۱۹:۱۴

thumbnail

۱۹:۱۴

thumbnail
undefined #گزارش_ویدیویی
undefined گزارشی از برپایی ایستگاه صلواتی در منطقه آسیب دیده تهران توسط گروه جهادی منتظران مصلح (عج)، بسیج دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی undefined
undefinedدر این مسیر، عادی بودن، گم کردن راه و دچار روزمرگی شدن گناهی نابخشودنی خواهد بود[ شهید سردار حاجی زاده ]
undefined @J_BSBMU

۱۳:۳۸

thumbnail
undefinedundefined #گزارش_تصویری
undefinedبسوز ای سعی باطل، پرچم ایران نمی‌سوزد.undefinedنمی‌دانی مگر در شعله‌ها ایمان نمی‌سوزد؟
undefinedگزارش تصویری از حضور گروه جهادی منتظران مصلح (عج) دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی ، در نواحی آسیب دیده منطقه چهار شهر تهرانundefined و برپایی ایستگاه صلواتی undefined پخش تراکت undefined صحبت با مردم
undefined ۱۱ و ۱۲ مردادماه ۱۴۰۴

undefined @J_BSBMU

۱۸:۵۶

thumbnail

۱۸:۵۶

thumbnail

۱۸:۵۶

thumbnail

۱۸:۵۶

thumbnail

۱۸:۵۶

undefined#دانشجو_نوشتundefined#با_مردم
undefinedوقتی لانچر در اسباب بازی فروشی جای می‌گیرد.
undefined رفته‌بودیم تا به مناطق جنگ زده در محله‌ی پاسداران سر بزنیم.اولین جایی که رفتیم یک مغازه‌ی اسباب بازی فروشی🧩 بود. به ظاهر تمیز و مرتب بود و انگار که برخلاف اطرافش از موج انفجار آسیب ندیده بود. بعد از پرس و جو از فروشنده‌ها رفتیم و با صاحب اصلی مغازه که یک خانم بود صحبت کردیم.
undefinedقسمتی که ما رفته بودیم با کل مغازه فرق داشت. همه جا بهم ریخته بود، اسباب‌ بازی‌ها مثل روز اول نبودند.ظاهرش مثل بقیه جاها شیک و پیک نبود...خلاصه با توضیحاتی که دادند متوجه شدیم که اسباب بازی‌های آسیب دیده قرار است به کارگاهی برای بازسازی فرستاده شوند که با قیمت خیلی پایین تر به خیریه‌ای تحویل داده شوند و در اختیار بچه هایی که نیاز دارند قرار بگیرند.♾
undefinedآن بنده خدا، از ضررها و آسیب های مالی‌ای که دیده بود بسیار غصه دار بود اما بیشتر غمش برای کسانی بود که جانشان را از دست داده بودند. می‌گفت من که ضرر مالی دیدم و سرما‌یه‌ عمرم را در این وضعیت میبینم چنین حالی دارم، آنهایی که عزیز از دست داده‌اند چه می‌کشند؟!... بزرگان نظامی و علمی‌ای که تک تکشان سرمایه‌های این کشور بودند را به‌یاد می‌آورد و اشک می‌ریخت.
undefined بخش اصلی صحبتش برمی‌گشت به آنجایی که می‌گفت در زمان جنگ، درِ اینجا تا روز آخر که به این محله‌ حمله شد باز بود. می‌گفت تمام انگیزه‌ام برای باز نگه داشتن اینجا این بود که در تهران هنوز بچه هایی هستند که نیاز به اسباب بازی دارند. بچه ها آن قشری از جامعه هستند که نباید درگیر این اتفاقات شوند و نیاز هست سرگرم باشند. حتی اگر شده که فقط دو بچه را با این مغازه سرگرم کنم، در اینجارا باز نگه میدارم.‌‌
undefinedیک لحظه به یاد آن روزها افتادم. آن وقت‌هایی که بسیاری از ما، با هر فکر و عقیده‌ای دوست داشتیم از کشور دفاع کنیم. دوست داشتیم کاری بکنیم اما دقیقا چه کاری ؟ برایمان مشخص نبود ! چیزی که در آن مغازه حس کردم این بود که آن شخص نقش خودش را پیدا کرده بود. فهمیده بود که در این جنگ، کارِ من همین است که حواسم به بچه های ایران باشد.undefined
undefinedما با خود فکر میکردیم که باید برویم پشت پدافندها و لانچرهای موشک و....و بعد هم به این دلیل که توان‌ و شرایطش را نداشتیم، بی تحرکی بر ما غالب می‌شد ولی روح و عقیده‌ی حاکم بر آنجا یک چیز دیگری بود.آن شخص فهمیده بود که فعالیت راهبردی کشور فقط موشک نیست. اصلِ راهبرد آن عقیده‌‌ای است که در ذهنهای ماست.undefined اگر این عقیده باشد، حتی یک اسباب بازی فروشی هم تبدیل به سنگر می‌شود. حتی یک صاحب مغازه هم تبدیل به یک رزمنده می‌شود. دقیقا همانجایی که به ظاهر حیاتی نیست!
undefinedصاحب آن مغازه می‌دانست و حتی به نحوی اشاره می‌کرد که موشک ها و سایر تجهیزات نظامی مان چقدر با اهمیت هستند. با اشک‌هایش بیان می‌کرد که از دست دادنشان چه خسارت بزرگی است. ولی از طرف دیگر با حرف‌هایش به ما می‌فهماند که دشمن هر چقدر هم لانچر موشک، پدافند، پایگاه و جاهای مختلف را بزند، با بمباران نمیتواند باور و عقیده‌ ما را از بین ببرد؛ بلکه حتی برایمان بیشتر هم تثبیت می‌شود...!
#روایت_جهادیundefined @J_BSBMU

۱۱:۱۸

undefined#دانشجو_نوشتundefined#با_مردم
undefinedقسمت اول
یک صدا شانه به شانه پشتتان می ایستیمجانِ ایران! با شما تا پای جان می ایستیمundefined
undefinedمرداد ۱۴۰۴ رسید و ما عازم یک اردو جهادی شدیم. این‌بار به‌جای مناطق دور افتاده و ناشناخته‌ی این مرز و بوم، مقصد ما قلب تهران بود.undefinedپاسداران، حوالی بوستان نهم
undefinedبا مشخص شدن روز‌هایی که اکثر بچه‌ها تهران بودند، کارها را لیست کردیم، از آماده‌سازی شربت تا انتخاب شعار و نماد و فضاسازی و شروع تلاش‌های محتوایی و رسانه‌ای، برای طراحی تراکت.
undefinedاز تجربه‌ هفته قبل دیده بودیم که وقتی با سرنشین یا راننده ماشین‌ها مشغول صحبت می‌شدیم، ناخودآگاه به ترافیک خیابان و منطقه دامن زده می‌شد. به همین خاطر تصمیم گرفتیم این‌بار با پخش کردن تراکت بخشی از مضامین حرف‌هایمان را در کوتاه‌ترین زمان ممکن، در حد یک معرفی و تعارف شربت، به دست مردم برسانیم.
undefinedشنبه ۱۱ مرداد:
undefinedساعت ۱۳ قرار بود همگی در محل حاضر باشیم، اما هنوز شربت‌ها، تراکت‌ها و حتی فضاسازی موکب آماده نبود. ما بودیم و مردمی که چند جوان جدید و به قول خودشان(خواهر جهادی) را در این محل می‌دیدند.
undefinedگروهی از بچه‌ها به سراغ مغازه اسباب‌بازی فروشی در خیابان مقابل رفتند و پای حرف های خانمی نشستند که اندازه چند جلد کتاب برای ما حرف داشت![روایت آن، پیش از این منتشر شد.]
undefinedگروهی دیگر هم شروع کردند به عکس گرفتن از ساختمانی که با وجود تخریب گسترده، مزین به پرچم سه رنگ مقدسی بود که نگاه کردن به آن، نور امید را در دل هایمان زنده می‌کرد.undefined
undefinedبالاخره انتظار به سر رسید. به محض رسیدن وسایل، همه را خبر کردیم که هر کسی هر جا هست برگردد که کار را شروع کنیم. با رمز یا زهرا به دل کار زدیم و بعد از بلند‌کردن پرچم ایستگاه صلواتی، شربت‌ها و تراکت‌ها بود که از دست جهادگران خط مقدم به دست اهالی شهر میرسید.
undefinedبرخی از مردم بخاطر شربت تشکر می‌کردند، برخی هم سفره درد و دل‌شان را باز می‌کردند و گلایه هایشان از مسئولین را می‌گفتند. گویی همین حضور ما برای عده‌ای از آن‌ها دلگرمی شده بود. برخی دیگر اما کارمان را بیهوده می‌دانستند و کمی هم حرف و کنایه شنیدیم.
undefinedهمیشه قدم اول سخت است! ما این قدم سخت را برداشته بودیم و حالا با تجربه بیشتری کنار هم در قلب تهران همرزمی می‌کردیم، در پایان روز از تعدادی از دوستانمان ویژه تر خداحافظی کردیم چرا که فردا راهی قشنگ ترین ۸۰ کیلومتر دنیا بودند.
undefinedما جاماندگان اما، دلمان را خوش کردیم به ایستگاه صلواتی فردا، که این موکب را هم در امتداد همان موکب‌های مسیر عاشقی اربعین می‌دانستیم...
undefinedاین روایت ادامه داردundefined#روایت_جهادیundefined @J_BSBMU

۱۷:۲۷

undefined #دانشجو_نوشتundefined #با_مردم
undefinedقسمت دوم
undefinedیکشنبه ۱۲ مرداد:
undefinedفضاسازی موکب از روز قبل انجام شده بود و این یعنی یک قدم از دیروزمان جلوتر بودیم و بلافاصله شروع به پخش شربت‌ها و تراکت‌ها کردیم.
undefinedهرگوشه‌ای یکی از بچه‌ها مشغول صحبت با مردم بود. برخی مکالمات کوتاه و برخی طولانی‌تر می‌شدند. یکی از آن‌هایی که در این روز با او هم‌کلام شدم پیرمردی بود که تمام موهای سرش مثل دانه برف سفید بود. من را یاد پدربزرگ خودم انداخت شاید به‌خاطر همین، وقتی به او شربت تعارف کردم ما را قابل ندید و آن را پس زد، به‌جای اینکه بی‌تفاوت از کنارش بگذرم علت را جویا شدم.
undefinedچرا حاج آقا!؟ شربت خنکه‌ها تو این هوا حال آدم رو جا میاره.undefinedنمیخوام چون ناراحتم!
undefinedچشم هایش پر از اشک شد ولی با همت مردانه‌ای جلو جاری شدن آن ها را گرفت و به ساختمانی که کنار دست بود و اتفاقا ما از آن بازدید کرده بودیم اشاره کرد و گفت:
undefinedببین این ساختمون رو! طبقه دومش برای دخترم بود. اومده بودن شهرستان خونه ما. وقتی برگشتن با این ویرونه مواجه شدن و حالا باید n میلیارد پول بدن و کسی هم نیست به فریادشون برسه (شروع کرد به گلایه از مسئولین) الان هم میترسم از اینکه این حرف هارو به تو گفتم، میان میندازنم زندان !
undefinedقلبم با دیدن اشک های چشم این پیرمرد سرشار از غم شده بود و بعد از شنیدن گلایه‌ها و ناراحتی هایش قلبم به درد آمد اما سعی کنم خودم را جمع و جور کنم کردم و گفتم ما دانشجوهای فلان رشته و فلان دانشگاه هستیم.
undefined ما اینجاییم که مطالبات شما رو پیگیری کنیم حاج آقا! کسی حق نداره بخاطر خواسته منطقی که حق شماست شما رو بندازه زندان!
undefinedبا این حرفت احتمالا خود تو رو هم میندازن زندان :)
undefinedنههه نگران نباشید حاج آقا! کسی نمیفته زندان:) حالا اصلا خودتون بگین ما چیکار کنیم که شما یکم ناراحتیتون کم بشه!
undefinedکمی فکر کرد و گفت:undefinedبرو دوستات رو جمع کن، بریزید تو خیابون!مثل ما که موقع شاه با دانشجو ها ریختیم کف خیابون!
undefinedبه بچه های ايستگاه صلواتی اشاره کردم و گفتم:undefinedاتفاقا ما هم همین کار رو کردیم! ببینید!undefinedنه اینجوری فایده نداره...به نتیجه نمی‌رسیم! undefinedای بابا ما رو دست کم گرفتینا اگه به نتیجه رسیدیم چی؟!
undefinedتراکتی که دستم بود را آوردم جلو و ادامه دادم: حاج آقا ما مثل جوونی‌های شما امید داریم و با این امید زندگی می‌کنیم!undefined حالا این شربت رو از دست این یکی دختر جوونتون میگیرید؟
undefinedدیدن لبخند روی صورتش خوشحالم کرد. همینطور که در ماشین شاسی بلندش را باز میکرد شربت را گرفت و تشکر کرد، ادامه دادم:undefinedبرای خانمتون چی حاج آقا؟یکهو نگه چرا یه دونه شربت گرفتی بعد داستان بشه:)اینبار بلند خندید و گفت: undefinedنه خانومم نباید شیرینی بخوره براش خوب نیست، حالا اگه دستت به جایی رسید و کسی حرفت رو شنید بگو بیان به این ساختمون سر بزنند! دخترم خونه‌ش رو از دست داده و الان چند وقته بی خونه‌ است با این وضعیت بعیده تا چهار ماه دیگه هم برگرده سر زندگیش.
مجدد تشکر کرد و گفت:undefinedدعا که فایده نداره ولی برات آرزو میکنم موفق باشی!
undefinedحس و حالم موقع خداحافظی از او عجیب بود و حرفایش در ذهنم تکرار می شد. ساکنین این منطقه و حرف‌هایشان همان دلیلی بودند که این اردوی جهادی را برای ما ویژه کرده بودند. اینجا خبری از تعریف و تمجید از خدمات نبود، آمده‌بودیم حرف بشنویم. حرف‌هایی که گاهی تلخ و دردناک بودند‌...
undefined این روایت ادامه دارد... undefined#روایت_جهادیundefined @J_BSBMU

۱۷:۴۸

undefined#دانشجو_نوشتundefined#با_مردم
undefinedقسمت سوم
undefinedراستش را بخواهید حضور در اردوی جهادی بسیج دانشجویی در منطقه مرفه نشینی که حالا هزینه های گزافی در دفاع مقدس ۱۲ روزه داده بودند یکی از خاص ترین تجربيات دوران دانشجویی من بود.
undefinedگویی در وجودم صدای حاج قاسم را می‌شنیدم که با همان صلابت همیشگی می‌گفت:[من و آدم‌های خودم...من و رفقای خودم...من و مریدهای خودم...مداح هستم با مریدهای خودماین بی‌حجابه، این باحجابه!این این‌جوریه، اون اون‌جوریه!این چپه، این راسته!این اصلاح‌طلبه، اون اصولگراست!چه کسی رو می‌خواهید حفظ کنید؟!من اصلا قبول ندارم در بین بچه‌حزب‌اللهی‌ها بگوییم این آدم با اون شکل و قیافه است...! همون دختر کم‌حجاب، دختر من است، دختر ما و شماست؛ نه دختر خاص من و شما، اما جامعه‌ ماست. فقط رابطه حزب‌اللهی با حزب‌اللهی هیچ معنا ندارد، رابطه حزب‌اللهی با کسی که دینش ضعیف‌تر هست، موضوعیت دارد!باید این کار را بکنیم.جامعه‌ ما خانواده‌ ماست. این‌ها مردم ما هستند؛ بچه‌های ما هستند. باید راه افتاد و رفت توی مردم و جذب کرد؛ این درست است...]
undefinedبا این نگاه، دیگر لبخند پدربزرگ بوستان نهم و تبدیل اشک به برق رضایت چشم هایش را متفاوت از نگاه پر مهر و محبت اهالی پیشوا نمی دیدیم. مردم این منطقه که روزهای اول ما و بچه‌هایمان را قابل نمی دیدند و وقتی اسم گروه جهادی را می شنیدند گویی به آن‌ها برمی‌خورد، حالا هم‌کلام ما می‌شدند و چهره‌های ما برای برخی‌شان آشنا بود.
undefinedحرف‌های زیادی از آنها مانده بود که نشنیده بودیم و کار‌های زیادی مانده بود که انجام نداده بودیم و چه بسیار پدربزرگ هایی که هنوز از دردشان برای ما نگفته بودند و ما تشنه شنیدن حرف هایشان بودیم...
undefinedولی زمان رفتن رسیده بود. حالا ما بودیم و یک عالمه حرف و سخن و روایت که باید به گوش مردم و مسئولین می رساندیم. اسامی‌ای که به دستمان رسیده بود، داده های موجود و پلاک خانه هایی که شکایت شان را به ما رسانده بودند را جمع کردیم تا با تهیه یک لیست به جهادمان ادامه بدهیم.
undefinedحالا یک دعا، یا به قول آن حاج آقای عصبانی و ناراحت، یک آرزو به لیست درخواست هایم از خدای مستضعفين اضافه شده بود:undefinedخدایا قد ما را برای خدمت به این مردم بلند کن!#روایت_جهادی
undefined @J_BSBMU

۹:۲۶

thumbnail
undefined #خبر
undefined مسئول جدید بسیج دانشجویی دانشگاه منصوب شد
undefined طی حکمی از سوی مسئول ناحیه بسیج دانشجویی تهران بزرگ، آقای محمدرضا قیصری به عنوان مسئول حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی منصوب شد.
undefined پیش از ایشان، آقای سیدسجاد حسینی به مدت  ١ سال این مسئولیت را عهده‌دار بودند.
undefined @BSBMU_IR

۱۷:۳۸

thumbnail
undefined #اطلاعیه #هیئت_هفتگی
undefined مراسم هفتگی به نیابت از شهید مصطفی صدرزاده
undefined سخنران:حجت الاسلام اسماعیل رمضانی
undefined با نوای: حاج کاظم غفارنژادکربلایی سید محمدمهدی موسوی‌زاده
undefined سه‌شنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۴
undefined شروع مراسم از اذان مغرب و عشاء
undefinedخیابان ولیعصر (عج)، پردیس نیایش دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی (ره)، حرم مطهر شهدای گمنام دانشگاه
undefined پارکینگ در اختیار دانشجویان گرامی قرار داده خواهد شد.
undefined سرویس رفت‌وبرگشت از خوابگاه‌های دانشجویی برقرار است (جزئیات آن اطلاع‌رسانی خواهد شد).
undefined در پایان مراسم میهمان سفره اهل‌بیت علیهم‌السلام هستیم.
undefinedundefinedundefinedundefined @abna_o_zahra

۱۰:۱۹

thumbnail
تکریم شهیدان، و تعظیم در برابر خانواده‌های صبور آنان، واجب بزرگ امروز و همیشه ماست. -مقام معظم رهبری#اطلاعیه
undefinedدیدار با خانواده محترم شهید جهادگر «شهید حسین مومنی»
undefined یکشنبه ۲ آذرماهساعت ۱۶
undefined️ ویژه خواهرانundefined️ ظرفیت محدود
undefinedپیوند ثبت‌نامhttps://survey.porsline.ir/s/B9Yl6Oe8
●سرویس اسنپ برقرار خواهد بودجهت هماهنگی و کسب اطلاعات بیشتر با شناسه زیر در ارتباط باشید:undefined @j_montazerann

undefinedگروه جهادی منتظران مصلح(عج)undefined @J_bsbmu

۱۰:۳۱