۷:۴۵
جایی...
تصویر
«میدونی اخلاقیات اونها و قواعدشون یک شوخی بیمزه است. با اولین نشانهای از مشکل، اونها رو فراموش میکنن. اونها فقط تا جایی خوب هستند که دنیا بهشون اجازه میده. بهت نشون خواهم داد که وقتی اوضاع خطرناک میشه، همین مردم متمدن حاضر میشن همدیگر رو بخورن. پس من یک هیولا نیستم، فقط نقطۀ جوش بقیه هستم»
• شوالیۀ تاریکی؛ کریستوفر نولان
قسمت آخر سریال «The Penguin»، سکانسی در انتهای خود (دو سه سکانس مانده به آخر) دارد که همه چیز را تغییر میدهد. خشونت عیان، دهشتناک و حیوانیای که هیچ نسبتی با بخشهای دیگر سریال ندارد. البته سریال صحنههایی به مراتب خونینتر و - در ظاهر - خشونتآمیزتر از این هم داشته، اما آنچه که باعث میشود این سکانس، با سکانسهای دیگر تفاوت پیدا کند، «لحن» آن است. لحنی که حالا بیش از همیشه، سریال را به «The Batman» مت ریوز نزدیک میکند.
تمام سریال با لحنی سرخوش، طنازانه و سمپات نسبت به شخصیت اصلی، اُزوالد کاب یا همان پنگوئن، ساخته شده. در هیچ لحظهای از جنایات مختلفی که شخصیت اصلی انجام میدهد، قاب و میزانسن اجازهٔ انزجار و حس منفی به مخاطب نمیدهد. به عنوان مثال، بلایی که پنگوئن بر سر خانوادهٔ سالوادور مارونی میآورد؛ این احتمالاً یکی از وحشتناکترین جنایاتی است که میتوان تصور کرد و به چشم دید، صحنه اما طوری به نمایش گذاشته میشود که هیچ حس منفیای ایجاد نمیکند و انزجاری نسبت به پنگوئن در مخاطب پیدا نمیشود، که بالعکس، با آن همذاتپنداری هم میکند. مخاطب نسبت به پنگوئن سمپات دارد، به دنبال موفقیت اوست و از پیروزی یا نجات پیدا کردن از مهلکهاش خوشحال میشود. ما به هیچ عنوان با یکی از شخصیتهای شرور دنیای بَتمَن مواجه نمیشویم و هیچکدام از جنایتهایش برایمان ناپسند نیست. از این جهت، سریال از ریشهٔ دنیای سیاه خود، The Batman، نیز فاصلهٔ معناداری دارد. حتی با وجود راز مخوفی که در قسمتهای ششم و هفتم افشا میشود و تقابلی که در آغاز قسمت پایانی میبینیم، باز هم پنگوئن به کارکتر شرور سیاه و پلید مبدل نمیشود؛ کارکتری همسنگ با «Joker» در «The Dark Knight».
آن سکانس مخوف پیش از سکانس پایانی در قسمت آخر اما همه چیز را تغییر میدهد و ورق را بر میگرداند. حالا دیگر پنگوئن آن «اُزوالد کاب» دوستداشتنی با بیان و حرکت بامزه نیست. حالا بیپرده با ذات پلید و سیاه شخصیت روبهروییم. گویی سازندگان پس از هشت قسمت عشقبازی مخاطب با شخصیت اصلی، تصمیم گرفتهاند سیلی سختی به او بزنند و ذات پلید کارکتر را به او یادآوری کنند. حالا مخاطب غافلگیرشده از این واقعیت، بیش از مواجهه با ذات آن کارکتر، با ذات مخوف خود ملاقات میکند؛ چرا در درون او نسبت به کارکتر جنایتکاری چون پنگوئن، سمپاتی به وجود آمده؟ مگر او بنا بوده چیزی غیر از کارکتر شرور شهر گاتهام (گاثهام) باشد؟
آنچه این سکانس را با بخشهای دیگر سریال متفاوت میکند، لحن آن است. اینجا دیگر خبری از آن فضای شوخوشنگ نیست. دوربین با بیرحمی اوج قساوت پنگوئن را به مخاطب نشان میدهد، قساوتی که با آن دیالوگهای خوشرنگولعاب و شبهفلسفی هم قابل توجیه نیست. حالا ما دیگر با جلوهٔ تازهای از پنگوئن مواجهیم، با رذالت و حیوانیتی که حتی در سنت جهان بَتمَن هم ریشهای ندارد. نه پنگوئن «Batman Returns» تیم برتون و نه پنگوئن «Batman; the Animated Series» و نه حتی پنگوئن در «Batman; Caped Crusader» هیچکدام چنین سبعیت و توحشی ندارند و به نقطهای که کارکتر جوکر در دنیای بَتمَن در آن ایستاده نزدیک هم نمیشوند. و این، تقسیم کاری است که از ابتدا در میان شروران در این جهان صورت گرفته. همواره جوکر به عنوان بزرگترین، غریبترین و وحشتناکترین جنایتکار شهر و دشمن بَتمَن، به مخاطب معرفی میشده. حالا سریال اما با رونمایی از این وجه تازهٔ پنگوئن و سیلیِ سخت آن سکانس، که با عقبهٔ کارکتر در قسمت اول The Batman هم متفاوت است، بنا کردهاند شرور تازهای را، در رقابت با جوکر، به میدان بیاورند.
• شوالیۀ تاریکی؛ کریستوفر نولان
قسمت آخر سریال «The Penguin»، سکانسی در انتهای خود (دو سه سکانس مانده به آخر) دارد که همه چیز را تغییر میدهد. خشونت عیان، دهشتناک و حیوانیای که هیچ نسبتی با بخشهای دیگر سریال ندارد. البته سریال صحنههایی به مراتب خونینتر و - در ظاهر - خشونتآمیزتر از این هم داشته، اما آنچه که باعث میشود این سکانس، با سکانسهای دیگر تفاوت پیدا کند، «لحن» آن است. لحنی که حالا بیش از همیشه، سریال را به «The Batman» مت ریوز نزدیک میکند.
تمام سریال با لحنی سرخوش، طنازانه و سمپات نسبت به شخصیت اصلی، اُزوالد کاب یا همان پنگوئن، ساخته شده. در هیچ لحظهای از جنایات مختلفی که شخصیت اصلی انجام میدهد، قاب و میزانسن اجازهٔ انزجار و حس منفی به مخاطب نمیدهد. به عنوان مثال، بلایی که پنگوئن بر سر خانوادهٔ سالوادور مارونی میآورد؛ این احتمالاً یکی از وحشتناکترین جنایاتی است که میتوان تصور کرد و به چشم دید، صحنه اما طوری به نمایش گذاشته میشود که هیچ حس منفیای ایجاد نمیکند و انزجاری نسبت به پنگوئن در مخاطب پیدا نمیشود، که بالعکس، با آن همذاتپنداری هم میکند. مخاطب نسبت به پنگوئن سمپات دارد، به دنبال موفقیت اوست و از پیروزی یا نجات پیدا کردن از مهلکهاش خوشحال میشود. ما به هیچ عنوان با یکی از شخصیتهای شرور دنیای بَتمَن مواجه نمیشویم و هیچکدام از جنایتهایش برایمان ناپسند نیست. از این جهت، سریال از ریشهٔ دنیای سیاه خود، The Batman، نیز فاصلهٔ معناداری دارد. حتی با وجود راز مخوفی که در قسمتهای ششم و هفتم افشا میشود و تقابلی که در آغاز قسمت پایانی میبینیم، باز هم پنگوئن به کارکتر شرور سیاه و پلید مبدل نمیشود؛ کارکتری همسنگ با «Joker» در «The Dark Knight».
آن سکانس مخوف پیش از سکانس پایانی در قسمت آخر اما همه چیز را تغییر میدهد و ورق را بر میگرداند. حالا دیگر پنگوئن آن «اُزوالد کاب» دوستداشتنی با بیان و حرکت بامزه نیست. حالا بیپرده با ذات پلید و سیاه شخصیت روبهروییم. گویی سازندگان پس از هشت قسمت عشقبازی مخاطب با شخصیت اصلی، تصمیم گرفتهاند سیلی سختی به او بزنند و ذات پلید کارکتر را به او یادآوری کنند. حالا مخاطب غافلگیرشده از این واقعیت، بیش از مواجهه با ذات آن کارکتر، با ذات مخوف خود ملاقات میکند؛ چرا در درون او نسبت به کارکتر جنایتکاری چون پنگوئن، سمپاتی به وجود آمده؟ مگر او بنا بوده چیزی غیر از کارکتر شرور شهر گاتهام (گاثهام) باشد؟
آنچه این سکانس را با بخشهای دیگر سریال متفاوت میکند، لحن آن است. اینجا دیگر خبری از آن فضای شوخوشنگ نیست. دوربین با بیرحمی اوج قساوت پنگوئن را به مخاطب نشان میدهد، قساوتی که با آن دیالوگهای خوشرنگولعاب و شبهفلسفی هم قابل توجیه نیست. حالا ما دیگر با جلوهٔ تازهای از پنگوئن مواجهیم، با رذالت و حیوانیتی که حتی در سنت جهان بَتمَن هم ریشهای ندارد. نه پنگوئن «Batman Returns» تیم برتون و نه پنگوئن «Batman; the Animated Series» و نه حتی پنگوئن در «Batman; Caped Crusader» هیچکدام چنین سبعیت و توحشی ندارند و به نقطهای که کارکتر جوکر در دنیای بَتمَن در آن ایستاده نزدیک هم نمیشوند. و این، تقسیم کاری است که از ابتدا در میان شروران در این جهان صورت گرفته. همواره جوکر به عنوان بزرگترین، غریبترین و وحشتناکترین جنایتکار شهر و دشمن بَتمَن، به مخاطب معرفی میشده. حالا سریال اما با رونمایی از این وجه تازهٔ پنگوئن و سیلیِ سخت آن سکانس، که با عقبهٔ کارکتر در قسمت اول The Batman هم متفاوت است، بنا کردهاند شرور تازهای را، در رقابت با جوکر، به میدان بیاورند.
۷:۴۶
با این حال میان پنگوئن و جوکر تفاوت جدیای وجود دارد. جوکر شروری است که هر چند برای مخاطب جذاب است، اما همواره مخاطب نسبت به شرور و بیرحم بودن آن نیز آگاهی داشته. پنگوئن اما چنین نیست؛ وجه کُمیک (کمدی) و تقدیرِ «اشتباهی بودن»، همیشه در پسزمینۀ شخصیت پنگوئن حضور داشته و در پس ذهن مخاطب نقش بسته. این کُمیک و اشتباهی بودن در قسمت اول The Batman و حتی در تمام هشت قسمت این سریال نیز وجود دارد و برای همین مخاطب به شکل دیگری با او ارتباط میگیرد. یک حس ترحم نسبت به تقدیر جبرگرایانۀ اُزوالد کاب. آن سکانس اما داستان را تغییر میدهد. مخاطب از سازندگان رودست میخورد و با چیزی مواجه میشود که انتظارش را ندارد، تصویر غریبی که نمیباید روی این شخصیت سوار میشد، اما پس از رونمایی، دیگر غریب نیست، چرا که پشتوانهای هفت قسمتی دارد، پشتوانهای که البته حقیقت دهشتناکش با خنده و شوخی به مخاطب خورانده شده. حالا مخاطب دیگر متوجه میشود که هیچ اشتباهی در کار نبوده و او بوده که با سادهلوحی با این کارکتر مواجه شده. واقعیت سهمگین و سیاه آن سکانس اما محدود به همان سکانس میماند. پس از آن، دو سکانس دیگر با همان لحن سابق اجرا میشود و سپس سریال به پایان میرسد. حالا ما با مینیسریال هشت قسمتیای مواجهیم که خودش و کارکتر اصلیاش حسابی در دل مخاطب جا کرده و هر قسمتش پُربینندهترین قسمت در میان تمام سریالهای در حال پخش شده است. خشونت برهنه اما آمیخته با شوخی و آهنگِ جاز (جَز) و رَپ، آرام آرام به جان مخاطب نشسته و او با سرخوشی و ولع آن را بلعیده و به روی خودش هم نمیآورد.
نه بلایی که پنگوئن بر سر سالواتور مارونی و خانوادهاش میآورد، نه رفتارش با آلبرتو فالکون، نه آن راز وحشتناکِ کودکی و نه آنچه متأثر از آن راز در آغاز قسمت پایانی با آن مواجه میشویم، هیچکدام مخاطب را دگرگون نمیکند. حتی حقیقت کاری که پنگوئن با سوفیا فالکون کرده و باعث شده او از شخصیتی بیگناه و مثبت، به شخصیتی منفی و سیاه تبدیل شود هم برای مخاطب اهمیتی ندارد. پنگوئن سمپات و پروتاگونیست (قهرمان) داستان است و سوفیا آنتیسمپات و آنتاگونیست (ضدقهرمان)؛ حتی اگر اُزوالد خود به اختیار انتخاب کرده باشد که شرور باشد و سوفیا از سر جبر و تقدیر به چنین کارکتری مبدل شده. انتخاب شرورانه اما مختارانۀ اُزوالد کاب برای مخاطب ارزشمندتر از گذشتۀ غمانگیز و محنتبار سوفیاست که خود هیچ دخالتی در آن ندارد. مخاطب از میان شخصیتی که تصمیم گرفته شرور و بدذات باشد و شخصیتی که تلاش کرده با این پلیدی مبارزه کند اما تقدیر طور دیگری برایش ورق خورده، در کمال حیرت و هراس، اولی را انتخاب میکند و این چنین با این انتخاب، بیش از هر چیز، درون خود را آشکار میکند.
اگر زمانی در فیلم مشهور نولان، The Dark Knight، جوکر با دیالوگ و نقشۀ هوشمندانهای بنا داشت ذات تاریک انسانِ مدرن را به نمایش بگذارد اما با ارادۀ کارگردان، این نقشه با شکست مواجه شد؛ حالا سازندگانِ اسپینآفِ جهانِ تاریکِ مت ریوز، آن را در قالب یک سریال هشت قسمتی به ما نشان دادند و سکانسی هم در انتها کاشتند تا با آن، دست مخاطب را رو کنند. حالا همۀ ما بیش و پیش از آنکه با شروری از شروران جهانِ بَتمَن مواجه باشیم، با نیمۀ تاریک وجود خودمان مواجهیم. همۀ آن جنایتها و پلیدیها، اگر برای پنگوئن با دیالوگهای شبهفلسفی و وجدانِ قضاوتگرِ مخاطب، قابل توجیه بوده، برای خود مخاطب هم قابل توجیه است. حالا دیگر همۀ ما میتوانیم یک پنگوئن باشیم؛ کافیست قاب و منظرمان را با لحنی شوخ ببندیم و آهنگی جاز در گوشمان پخش کنیم...
#سینمانوشت
جایی...
نه بلایی که پنگوئن بر سر سالواتور مارونی و خانوادهاش میآورد، نه رفتارش با آلبرتو فالکون، نه آن راز وحشتناکِ کودکی و نه آنچه متأثر از آن راز در آغاز قسمت پایانی با آن مواجه میشویم، هیچکدام مخاطب را دگرگون نمیکند. حتی حقیقت کاری که پنگوئن با سوفیا فالکون کرده و باعث شده او از شخصیتی بیگناه و مثبت، به شخصیتی منفی و سیاه تبدیل شود هم برای مخاطب اهمیتی ندارد. پنگوئن سمپات و پروتاگونیست (قهرمان) داستان است و سوفیا آنتیسمپات و آنتاگونیست (ضدقهرمان)؛ حتی اگر اُزوالد خود به اختیار انتخاب کرده باشد که شرور باشد و سوفیا از سر جبر و تقدیر به چنین کارکتری مبدل شده. انتخاب شرورانه اما مختارانۀ اُزوالد کاب برای مخاطب ارزشمندتر از گذشتۀ غمانگیز و محنتبار سوفیاست که خود هیچ دخالتی در آن ندارد. مخاطب از میان شخصیتی که تصمیم گرفته شرور و بدذات باشد و شخصیتی که تلاش کرده با این پلیدی مبارزه کند اما تقدیر طور دیگری برایش ورق خورده، در کمال حیرت و هراس، اولی را انتخاب میکند و این چنین با این انتخاب، بیش از هر چیز، درون خود را آشکار میکند.
اگر زمانی در فیلم مشهور نولان، The Dark Knight، جوکر با دیالوگ و نقشۀ هوشمندانهای بنا داشت ذات تاریک انسانِ مدرن را به نمایش بگذارد اما با ارادۀ کارگردان، این نقشه با شکست مواجه شد؛ حالا سازندگانِ اسپینآفِ جهانِ تاریکِ مت ریوز، آن را در قالب یک سریال هشت قسمتی به ما نشان دادند و سکانسی هم در انتها کاشتند تا با آن، دست مخاطب را رو کنند. حالا همۀ ما بیش و پیش از آنکه با شروری از شروران جهانِ بَتمَن مواجه باشیم، با نیمۀ تاریک وجود خودمان مواجهیم. همۀ آن جنایتها و پلیدیها، اگر برای پنگوئن با دیالوگهای شبهفلسفی و وجدانِ قضاوتگرِ مخاطب، قابل توجیه بوده، برای خود مخاطب هم قابل توجیه است. حالا دیگر همۀ ما میتوانیم یک پنگوئن باشیم؛ کافیست قاب و منظرمان را با لحنی شوخ ببندیم و آهنگی جاز در گوشمان پخش کنیم...
#سینمانوشت
جایی...
۷:۴۶
4_5944962184864862942.mp3
۱۲:۳۴-۲۹.۰۵ مگابایت
۸:۵۵
۱۶:۲۳
أخذتي زهرة سنيني - باسم الكربلائي.mp3
۲۸:۲۷-۱۳.۰۳ مگابایت
۱۷:۱۷
جایی...
سوم جمادي الثاني باید روضهٔ دو نفر را خواند؛ روضهٔ شهادت حضرت فاطمه سلاماللهعلیها و روضهٔ غربت و تنهایی امیرالمؤمنین علیهالسلام. روضهٔ سر در چاه کردن علی و درددل کردن با آن در غیاب زهرا. این قصیده یکی از همان درددلهای شبانهٔ علی است؛ با این تفاوت که اینبار علی «دنیا» را مخاطب گرفته و با او گفتوگو میکند؛ با جگری سوخته خطابش قرار میدهد که أخذتي زهرة سنيني، یا دنيا بعد گولي شتطلبیني، یا دنيا «گلِ زندگیام را از من گرفتی، دیگر از من چه طلب داری؟ منی که در فقدان زهرا جز حسرت و سوختهدلی هیچ ندارم». دنیا اما بغض علی را در دل دارد و به این داغی که بر دل او گذاشته راضی نیست. با زبانی گستاخ پاسخ علی را میدهد؛ با روایت آنچه بناست بر سر فرزندانش بیاورد بنينك کلها تتبضع، يا حيدر بناتك لليسر تطلع، يا حيدر... جایی...
يا دنيا - باسم الكربلائي.mp3
۱۶:۴۹-۱۱.۶۱ مگابایت
۱۹:۲۵
دربارهٔ روز دانشجو حرف تازهای ندارم که بزنم و عمدهٔ حرفهام رو توی متنی که سال گذشته به همین مناسبت نوشتم (https://t.me/Jaieebaraye/1027) و متنی که هشت ماه پیش نوشتم (https://ble.ir/jaieebaraye/5308289829311788626/1712474886548) عرض کردم. خاصه با گذشت بیش از ۴۰۰ روز از طوفان الأقصی و شهادت سید حسن نصرالله و اسماعیل هنیه و یحیی سنوار؛ به نظرم اون حرفها امروز نمودهای روشنتر و قابل بررسیتری دارن.
فقط یک نکته؛به نظرم دانشجو و تشکّلی که در هشتاد روز گذشته، حتی شده به شکل ظاهری و تعارفی، یک برنامهٔ ساده هم با محوریت اتفاق سهمگین «پیجرها» برگزار نکرده و از اساس مثل یک "ناموجود" و "نامسئله" با این اتفاق برخورد کرده، باید در ماهیت و نحوهٔ حضورش تجدید نظر جدی بکنه.
عملیات «پیجرها» چندین برابر سهمگینتر از واقعهٔ حملهٔ هستهای آمریکا به شهرهای هیروشیما و ناگاساکیه - که البته این "سهمگینتر بودن" نیاز به تحلیل و تفسیر جدی داره - اگر دانشجویان تشکلی ما - علیالخصوص دانشجویان علوم انسانی - هم متوجه عمق دهشتناک این عملیات نمیشن و لزومی برای بررسی و تحلیلش نمیبینن، از بقیه چه انتظاری میشه داشت؟!
جایی...
فقط یک نکته؛به نظرم دانشجو و تشکّلی که در هشتاد روز گذشته، حتی شده به شکل ظاهری و تعارفی، یک برنامهٔ ساده هم با محوریت اتفاق سهمگین «پیجرها» برگزار نکرده و از اساس مثل یک "ناموجود" و "نامسئله" با این اتفاق برخورد کرده، باید در ماهیت و نحوهٔ حضورش تجدید نظر جدی بکنه.
عملیات «پیجرها» چندین برابر سهمگینتر از واقعهٔ حملهٔ هستهای آمریکا به شهرهای هیروشیما و ناگاساکیه - که البته این "سهمگینتر بودن" نیاز به تحلیل و تفسیر جدی داره - اگر دانشجویان تشکلی ما - علیالخصوص دانشجویان علوم انسانی - هم متوجه عمق دهشتناک این عملیات نمیشن و لزومی برای بررسی و تحلیلش نمیبینن، از بقیه چه انتظاری میشه داشت؟!
جایی...
۱۷:۲۱
«ای برادران ما در مقاومت اسلامی در لبنان و ایران و یمن و عراق و سوریه! امروز همان روزی است که باید مقاومت شما با مقاومت برادرتان در فلسطین پیوند بخورد تا این اشغالگر پلید بفهمد زمان عربدهکشی و ترور دانشمندان و فرماندهان تمام شده...زمان کسی که روی تفرقهٔ امت و تضعیف توان آنها در درگیریهای داخلی حساب کرده بود گذشته است...»
• محمد الضیف؛ ۷ اکتبر ۲۰۲۳
جایی...
• محمد الضیف؛ ۷ اکتبر ۲۰۲۳
جایی...
۵:۰۵
Mariage dAmour.mp3
۰۴:۲۰-۹.۹۶ مگابایت
۲۱:۴۴
تفوق ظاهری(خاصه در افکار عمومی جامعهٔ ایرانی) رژیم صهیونی در میدانهای نبرد فلسطین و لبنان و سوریه، تهدیدهای مداوم حمله به ایران از سوی آمریکا و رژیم غاصب، قطعی برق، کمبود گاز، زمزمهٔ افزایش قیمت بنزین، مخالفت صریح درصد قابل توجهی از قشر الیتِ حزباللهی و مذهبی با قانون حجاب (همچون ۱۴۰۱ که سوخت اولیهٔ بلوا شد)، افزایش مداوم قیمت ارز و طلا و گرانی کالاها، وضعیت اینترنت، آلودگی هوا، پیامهای نتانیاهو به جامعهٔ ایرانی، یادداشتها و تحلیلهای رسانههای اصلاحطلب مبنی بر شکست ایران در سوریه و شکست کلی ایدهٔ «مقاومت»، تحریمها و قطعنامههای تازه و حالا هم پرستو احمدی!همهٔ اینها یعنی احتمال شروع بلوا و فتنهای دیگر در داخل کشور در آیندهای نزدیک!مبارک محافظهکاران و وفاقیون...
جایی...
جایی...
۱۱:۱۰
البت که شروع بلوایی تازه هم بنا نیست خللی در منظر و تحلیل این جماعت ایجاد کنه!در نهایت خواهند گفت شما تُندروها با قانون حجاب و فیلترینگ و جنگ جنگ نذاشتید وفاق شکل گرفته محصول بده و شکافهای اجتماعی ترمیم بشه!
بله خب کنسرت خانم احمدی در کاروانسرا بدون حجاب و با لباس شب ماکسی هم در اعتراض به همینها بوده لابد!
اگر بنا بود منظر و تحلیل کسی با این قبیل فتنهها تغییر کنه، دو سال پیش تغییر کرده بود...
جایی...
بله خب کنسرت خانم احمدی در کاروانسرا بدون حجاب و با لباس شب ماکسی هم در اعتراض به همینها بوده لابد!
اگر بنا بود منظر و تحلیل کسی با این قبیل فتنهها تغییر کنه، دو سال پیش تغییر کرده بود...
جایی...
۱۱:۱۰
یک شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر عمرِ تلفکرده تأسف میخوردم و سنگ سَراچهٔ دل به الماسِ آبِ دیده میسفتم و این بیتها مناسب حال خود میگفتم:
هر دم از عمر میرود نفَسیچون نگه میکنم نماند بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابیمگر این پنج روز دریابی
خجل آن کس که رفت و کار نساختکوسِ رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیلباز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخترفت و منزل به دیگری پرداخت
و آن دگر پخت همچنین هوسیوین عمارت به سر نبرد کسی
یار ناپایدار دوست مداردوستی را نشاید این غَدّار
نیک و بد چون همی بباید مُردخنک آن کس که گوی نیکی برد
برگ عیشی به گور خویش فرستکس نیارد ز پس ز پیش فرست
عمر برف است و آفتابِ تَموزاندکی ماند و خواجه غرّه هنوز
ای تهیدست رفته در بازارترسمت پُر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد به خِویدوقت خرمنش خوشه باید چید...
• سعدی؛ گلستان، دیباچه
جایی...
هر دم از عمر میرود نفَسیچون نگه میکنم نماند بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابیمگر این پنج روز دریابی
خجل آن کس که رفت و کار نساختکوسِ رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیلباز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخترفت و منزل به دیگری پرداخت
و آن دگر پخت همچنین هوسیوین عمارت به سر نبرد کسی
یار ناپایدار دوست مداردوستی را نشاید این غَدّار
نیک و بد چون همی بباید مُردخنک آن کس که گوی نیکی برد
برگ عیشی به گور خویش فرستکس نیارد ز پس ز پیش فرست
عمر برف است و آفتابِ تَموزاندکی ماند و خواجه غرّه هنوز
ای تهیدست رفته در بازارترسمت پُر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد به خِویدوقت خرمنش خوشه باید چید...
• سعدی؛ گلستان، دیباچه
جایی...
۲۰:۳۱
۲۰:۲۷
۹:۴۶
Yanni - Nostalgia.mp3
۰۴:۳۷-۱۰.۶۸ مگابایت
۹:۵۲
۱۵:۴۵
۸:۴۸
حضرت سعدی رحمةاللهعلیه در «گلستان» بیمانند خود، حکایت غریبی دارد که گویی بیش از هر زمان دیگری، حکایت زمانۀ ماست. زمانهای که مردان سیاست این سرزمین، با نام دوستی و آشتی و مدارا و اتمام دعوا و اطفاء حریق جنگ، صحبت از خلع سلاح و رفع کدورتها و دُم به تلۀ جنگ ندادن میکنند و چشم خطاپوش بر شمشیرِ آختۀ دشمن میبندند و دست رفاقت دراز میکنند و چنانکه گویی اساس دشمنی بر سر اندک درهم و دیناری بوده، لَبخندِ عطوفت میزنند و «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» را سرلوحۀ فعل خویش قرار میدهند؛ بند از دستان دشمنان داخلی باز میکنند و گره از مراودۀ با دشمنان خارجی. سر در برف کرده و به روی خود نمیآورند که چه میگذرد در اطراف و اکناف وطن.حکایت مذکور سعدی، حکایت حال ماست که معاصر چنین زمانهای شدهایم. خواندنش ذکر است و حکمت و لطف؛ کاش که به چشم و گوش مردان سیاست نیز برسد...
۱۹:۵۵
جایی...
حضرت سعدی رحمةاللهعلیه در «گلستان» بیمانند خود، حکایت غریبی دارد که گویی بیش از هر زمان دیگری، حکایت زمانۀ ماست. زمانهای که مردان سیاست این سرزمین، با نام دوستی و آشتی و مدارا و اتمام دعوا و اطفاء حریق جنگ، صحبت از خلع سلاح و رفع کدورتها و دُم به تلۀ جنگ ندادن میکنند و چشم خطاپوش بر شمشیرِ آختۀ دشمن میبندند و دست رفاقت دراز میکنند و چنانکه گویی اساس دشمنی بر سر اندک درهم و دیناری بوده، لَبخندِ عطوفت میزنند و «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» را سرلوحۀ فعل خویش قرار میدهند؛ بند از دستان دشمنان داخلی باز میکنند و گره از مراودۀ با دشمنان خارجی. سر در برف کرده و به روی خود نمیآورند که چه میگذرد در اطراف و اکناف وطن. حکایت مذکور سعدی، حکایت حال ماست که معاصر چنین زمانهای شدهایم. خواندنش ذکر است و حکمت و لطف؛ کاش که به چشم و گوش مردان سیاست نیز برسد...
طایفهٔ دزدانِ عرب بر سرِ کوهی نشسته بودند و منفذِ کاروان بسته، و رعیّتِ بُلْدان از مَکایدِ ایشان مرعوب و لشکرِ سلطان مغلوب. بهحکمِ آنکه مَلاذی مَنیع از قلّهٔ کوهی گرفته بودند و مَلجأ و مأوای خود ساخته. مدبّرانِ ممالک آن طرف در دفعِ مضرّت ایشان مشاورت همیکردند که اگر این طایفه هم برین نَسَق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.
درختی که اکنون گرفتهست پایبه نیرویِ شخصی برآید ز جای
و گر همچنان روزگاری هِلیبه گردونش از بیخ، بر نگسلی
سرِ چشمه شایَد گرفتن به بیلچو پُر شد نشاید گذشتن به پیل
سخن بر این مقرّر شد که یکی به تجسّسِ ایشان برگماشتند و فرصت نگاه میداشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده. تنی چند مردان واقعهدیدهٔ جنگآزموده را بفرستادند تا در شِعْبِ جبل پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان باز آمدند، سفرکرده و غارتآورده، سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند. نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود. چندان که پاسی از شب در گذشت
قرصِ خورشید در سیاهی شدیونس اندر دهانِ ماهی شد
مردانِ دلاور از کمین به در جستند و دستِ یکانیکان بر کِتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقاً در آن میان جوانی بود میوهٔ عنفوانِ شبابش نورسیده و سبزهٔ گلستانِ عذارش نودمیده. یکی از وزرا پایِ تختِ ملک را بوسه داد و رویِ شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر هنوز از باغِ زندگانی بر نخورده و از رَیَعانِ جوانی تمتع نیافته. توقّع به کرم و اخلاق خداوندیست که به بخشیدنِ خون او بر بنده منّت نهد. ملک روی از این سخن در هم کشید و موافقِ رایِ بلندش نیامد و گفت:
پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد استتربیت نااهل را چون گِردِکان بر گنبد است
نسلِ فسادِ اینان منقطع کردن اولیتر است و بیخِ تبارِ ایشان بر آوردن، که آتش نشاندن و اَخگَر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگهداشتن کارِ خردمندان نیست.
ابر اگر آبِ زندگی باردهرگز از شاخِ بید بَر نخوری
با فرومایه روزگار مبرکز نیِ بوریا شِکَر نخوری
وزیر این سخن بشنید. طُوْعاً و کرهاً بپسندید و بر حسنِ رایِ ملک آفرین خواند و گفت: آنچه خداوند، دامَمُلکُهُ، فرمود عینِ حقیقت است که اگر در صحبتِ آن بدان تربیت یافتی طبیعتِ ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی، امّا بنده امیدوار است که در صحبتِ صالحان تربیت پذیرد و خویِ خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بَغْی و عِناد در نهادِ او متمکّن نشده و در خبر است: کُلُّ مولودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأبَواهُ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ و یُمَجِّسانِهِ.
با بدان یار گشت همسرِ لوطخاندان نبوّتش گم شد
سگِ اصحابِ کهف روزی چندپیِ نیکان گرفت و مردم شد
این بگفت و طایفهای از ندمایِ ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سرِ خونِ او درگذشت و گفت: بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم.
دانی که چه گفت زال با رستمِ گرد؟دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی، که آبِ سرچشمهٔ خردچون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
فیالجمله، پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیتِ او نصب کردند تا حسنِ خِطاب و ردِّ جواب و آدابِ خدمتِ ملوکش در آموختند و در نظرِ همگِنان پسندیده آمد. باری، وزیر از شمایلِ او در حضرتِ ملک شمّهای میگفت که تربیتِ عاقلان در او اثر کرده است و جهلِ قدیم از جِبِلّتِ او به در برده. ملک را تبسّم آمد و گفت:
عاقبت گرگزاده گرگ شودگرچه با آدمی بزرگ شود
سالی دو بر این بر آمد. طایفهٔ اوباشِ محلّت بدو پیوستند و عقدِ موافقت بستند تا به وقتِ فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بیقیاس برداشت و در مَغارهٔ دزدان به جایِ پدر بنشست و عاصی شد. ملک دستِ تحیّر به دندان گزیدن گرفت و گفت:
شمشیرِ نیک از آهنِ بد چون کند کسی؟ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافتِ طبعش خِلاف نیستدر باغ لاله روید و در شورهبوم خَس
زمینِ شوره سنبل بر نیارددر او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بَدان کردن چنان استکه بَد کردن به جایِ نیکمردان...
• سعدی؛ گلستان
جایی...
درختی که اکنون گرفتهست پایبه نیرویِ شخصی برآید ز جای
و گر همچنان روزگاری هِلیبه گردونش از بیخ، بر نگسلی
سرِ چشمه شایَد گرفتن به بیلچو پُر شد نشاید گذشتن به پیل
سخن بر این مقرّر شد که یکی به تجسّسِ ایشان برگماشتند و فرصت نگاه میداشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده. تنی چند مردان واقعهدیدهٔ جنگآزموده را بفرستادند تا در شِعْبِ جبل پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان باز آمدند، سفرکرده و غارتآورده، سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند. نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود. چندان که پاسی از شب در گذشت
قرصِ خورشید در سیاهی شدیونس اندر دهانِ ماهی شد
مردانِ دلاور از کمین به در جستند و دستِ یکانیکان بر کِتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقاً در آن میان جوانی بود میوهٔ عنفوانِ شبابش نورسیده و سبزهٔ گلستانِ عذارش نودمیده. یکی از وزرا پایِ تختِ ملک را بوسه داد و رویِ شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر هنوز از باغِ زندگانی بر نخورده و از رَیَعانِ جوانی تمتع نیافته. توقّع به کرم و اخلاق خداوندیست که به بخشیدنِ خون او بر بنده منّت نهد. ملک روی از این سخن در هم کشید و موافقِ رایِ بلندش نیامد و گفت:
پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد استتربیت نااهل را چون گِردِکان بر گنبد است
نسلِ فسادِ اینان منقطع کردن اولیتر است و بیخِ تبارِ ایشان بر آوردن، که آتش نشاندن و اَخگَر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگهداشتن کارِ خردمندان نیست.
ابر اگر آبِ زندگی باردهرگز از شاخِ بید بَر نخوری
با فرومایه روزگار مبرکز نیِ بوریا شِکَر نخوری
وزیر این سخن بشنید. طُوْعاً و کرهاً بپسندید و بر حسنِ رایِ ملک آفرین خواند و گفت: آنچه خداوند، دامَمُلکُهُ، فرمود عینِ حقیقت است که اگر در صحبتِ آن بدان تربیت یافتی طبیعتِ ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی، امّا بنده امیدوار است که در صحبتِ صالحان تربیت پذیرد و خویِ خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بَغْی و عِناد در نهادِ او متمکّن نشده و در خبر است: کُلُّ مولودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأبَواهُ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ و یُمَجِّسانِهِ.
با بدان یار گشت همسرِ لوطخاندان نبوّتش گم شد
سگِ اصحابِ کهف روزی چندپیِ نیکان گرفت و مردم شد
این بگفت و طایفهای از ندمایِ ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سرِ خونِ او درگذشت و گفت: بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم.
دانی که چه گفت زال با رستمِ گرد؟دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی، که آبِ سرچشمهٔ خردچون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
فیالجمله، پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیتِ او نصب کردند تا حسنِ خِطاب و ردِّ جواب و آدابِ خدمتِ ملوکش در آموختند و در نظرِ همگِنان پسندیده آمد. باری، وزیر از شمایلِ او در حضرتِ ملک شمّهای میگفت که تربیتِ عاقلان در او اثر کرده است و جهلِ قدیم از جِبِلّتِ او به در برده. ملک را تبسّم آمد و گفت:
عاقبت گرگزاده گرگ شودگرچه با آدمی بزرگ شود
سالی دو بر این بر آمد. طایفهٔ اوباشِ محلّت بدو پیوستند و عقدِ موافقت بستند تا به وقتِ فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بیقیاس برداشت و در مَغارهٔ دزدان به جایِ پدر بنشست و عاصی شد. ملک دستِ تحیّر به دندان گزیدن گرفت و گفت:
شمشیرِ نیک از آهنِ بد چون کند کسی؟ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافتِ طبعش خِلاف نیستدر باغ لاله روید و در شورهبوم خَس
زمینِ شوره سنبل بر نیارددر او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بَدان کردن چنان استکه بَد کردن به جایِ نیکمردان...
• سعدی؛ گلستان
جایی...
۱۹:۵۵