قائل: امام علی (علیه السلام)---
۲۱:۳۵
بسم الله
تمام مراتب وجودی از حاکمیت «بسم الله الرحمن الرحیم» نشأت میگیرد.
https://ble.ir/sania_ashar/3729433576145401982/1762751630984

در متن وجود «بسم الله الرحمن الرحیم» حاکم است. اما در قوس نزول یافتن به عالم مادی، متناسب با هر عالم نازلتر، حد وجود هم به ما عارض شده است، تا رسیده است به تعلقات دنیا، حال ما برای رؤیت وجود حق، باید از حد وجود منقطع شده، و رحمت الهی را در وجود مطلقش ببینیم.آنوقت میبینیم که «بسم الله الرحمن الرحیم» حاکم در وجود ماست. در متن صحنه هستی «بسم الله الرحمن الرحیم» جاریست.
وقتی خودمان را از حدود و تعلقات و عدمها و نیستیها، خباثتها، نجاستها، رجاستها، از همه کدورات و پلیدیها، از اینها دل بشوییم. آنوقت رحمت واسعه الهی از حقیقت «بسم الله الرحمن الرحیم» در صحنه هستی مشهودمان میشود.
چطور دل بشوییم از حدود؟ با «بسم الله الواحد القهار».
قوس نزول «بسم الله الرحمن الرحیم» است.قوس صعود، «بسم الله الواحد القهار» است، که تحت او انقطاع و کندن از هر غیر و حد و نقص و عدم محقق شدنیست.
خداوند میفرماید: «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمىٰ» (انفال ١۷)، این شهود وحیانی پیامبر اکرم است که از خدای سبحان مییابد. پیامبر نمیگه تیر را این دست زد. میگه خدا زد. ولکن الله رمیٰ. وقتی وجود من و بدنم و این دست رو خداوند بخشیده (با بسم الله الرحمن الرحیم)، حد وجودیشان را هم خداوند با «بسم الله الواحد القهار» پاک کرده و کنار زده، ولذا دست خدا در شهود پیامبر آشکاره. وقتی وجودِ دست از خداست، دیدنِ حدّ دست رو هم که با تجلی «واحد قهار» کنار زده، حالا میبینه وجودش که مال خدا بود حدشم که پاک شده، پس تماما دست خدا و تیر انداختن خدا (رمیُ الله) در صحنه است.
با اینکه بظاهر دست تیر رو انداخته ولی میگه کی تیرو انداخت؟ خدا. چون حقیقت وجود رو با «بسم الله الرحمن الرحیم» میبینه، و حدش رو با «بسم الله الواحد القهار» کنار زده و پاک کرده و نمیبینه. دیگه حد آشکار نیست، پس وقتی دست که بظاهر حد داره تیر زد، میگه کی زد؟ خدا زد. دست مقیده، خدا مطلقه، قید رو با واحد قهار، با قهر الهی کنار زد، پاک کرد، وقتی قیود رو از ادراک درونیش، از توجهش، با حقیقت «بسم الله الواحد القهار» کنار زد، حقیقت مطلق وجود برایش آشکار میشه.
مؤمن تو دنیا توأمان با «بسم الله الرحمن الرحیم» و «بسم الله الواحد القهار» دم و بازدم، قبض و بسط، و ایجاد و اِفنا دارد.با رحمت و حمد الهی، حیات و بسط وجود و دیدار یار، توحید را میبیند، و با احدیت و تسبیح الهی ممات و قبض حدود و تطهیر از اغیار، شرک را میزداید.
با «الله اکبر» با «لا اله الا الله»، با «ملک یوم الدین» با «اقرار و شهادت» با نماز و روزه، با همه اینها دارد توأمان حشر با «بسم الله الرحمن الرحیم» و «بسم الله الواحد القهار» مییابد و اقرار میکند خدایا فقط تو حاکمی، فقط تو مالکی، فقط تو غنی هستی، فقط تو حی و قیوم و علیّ و عظیم هستی، حمد فقط ازآن توست.
خدایا، همه مال توییم (انا لله)، و همه به سوی تو میاییم (و انا الیه راجعون). همه قدرتها ازآن توست، «انّ القوة لله جمیعا»، همه عزتها ازآن توست، «ان العزة لله جمیعا»، «فلله العزة جمیعا»، همه شفاعتها از آن توست، «لله الشفاعة جمیعا»، همه چیز مال توست، «لَهُ كُلُّ شَيْءٍ» ، ملک و ملکوت در دست توست، «تبارک الذی بیده الملک»، «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شئ». هیچ برگی از درخت نمیفته مگر به علم و اراده تو، «وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا»، تماماً در همهچیز و همهجا دست خدا رو میبینه. هر غیری رو هم از استقلال در تأثیر نفی میکنه. آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. هیچ غیری در عالم چه در نفوس چه در اجتماع، هیچ غیری رو موثر در تدبیر و کارگردانی و کارفرمایی جهان نمیبینه. بلکه تماما دست قدرت خدا غالبه، «ید الله فوق ایدیهم»، و امر خدا غالبه، «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمْرِهِ»، و دائماً خدا و رسولانش غالب غیر مغلوب و قویّ و عزیز و نفوذ ناپذیرند، «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِيٓ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».
این نگاه که مؤمن در دنیا هر دو توجه «بسم الله الرحمن الرحیم» و «بسم الله الواحد القهار» درش آمیخته شده. قوس صعود و نزولش توأمان حاضره، اینطور صعودش کامل شده و بهشتی میشه.
اما کافر تو دنیا از مرتبهی ظهور مادیِ «بسم الله الرحمن الرحیم» بهرهمنده (یعنی از وجود و بسط وجود)، و نعمتها را در عالم ماده استفاده میکنه، ولی حد وجود رو در ادراکش پاک و تطهیر نمیکنه. «بسم الله الواحد القهار» مناسب مراتب ظاهری و باطنی در نفسش تجلی پیدا نمیکنه.
وقتی خودمان را از حدود و تعلقات و عدمها و نیستیها، خباثتها، نجاستها، رجاستها، از همه کدورات و پلیدیها، از اینها دل بشوییم. آنوقت رحمت واسعه الهی از حقیقت «بسم الله الرحمن الرحیم» در صحنه هستی مشهودمان میشود.
چطور دل بشوییم از حدود؟ با «بسم الله الواحد القهار».
قوس نزول «بسم الله الرحمن الرحیم» است.قوس صعود، «بسم الله الواحد القهار» است، که تحت او انقطاع و کندن از هر غیر و حد و نقص و عدم محقق شدنیست.
خداوند میفرماید: «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمىٰ» (انفال ١۷)، این شهود وحیانی پیامبر اکرم است که از خدای سبحان مییابد. پیامبر نمیگه تیر را این دست زد. میگه خدا زد. ولکن الله رمیٰ. وقتی وجود من و بدنم و این دست رو خداوند بخشیده (با بسم الله الرحمن الرحیم)، حد وجودیشان را هم خداوند با «بسم الله الواحد القهار» پاک کرده و کنار زده، ولذا دست خدا در شهود پیامبر آشکاره. وقتی وجودِ دست از خداست، دیدنِ حدّ دست رو هم که با تجلی «واحد قهار» کنار زده، حالا میبینه وجودش که مال خدا بود حدشم که پاک شده، پس تماما دست خدا و تیر انداختن خدا (رمیُ الله) در صحنه است.
با اینکه بظاهر دست تیر رو انداخته ولی میگه کی تیرو انداخت؟ خدا. چون حقیقت وجود رو با «بسم الله الرحمن الرحیم» میبینه، و حدش رو با «بسم الله الواحد القهار» کنار زده و پاک کرده و نمیبینه. دیگه حد آشکار نیست، پس وقتی دست که بظاهر حد داره تیر زد، میگه کی زد؟ خدا زد. دست مقیده، خدا مطلقه، قید رو با واحد قهار، با قهر الهی کنار زد، پاک کرد، وقتی قیود رو از ادراک درونیش، از توجهش، با حقیقت «بسم الله الواحد القهار» کنار زد، حقیقت مطلق وجود برایش آشکار میشه.
مؤمن تو دنیا توأمان با «بسم الله الرحمن الرحیم» و «بسم الله الواحد القهار» دم و بازدم، قبض و بسط، و ایجاد و اِفنا دارد.با رحمت و حمد الهی، حیات و بسط وجود و دیدار یار، توحید را میبیند، و با احدیت و تسبیح الهی ممات و قبض حدود و تطهیر از اغیار، شرک را میزداید.
با «الله اکبر» با «لا اله الا الله»، با «ملک یوم الدین» با «اقرار و شهادت» با نماز و روزه، با همه اینها دارد توأمان حشر با «بسم الله الرحمن الرحیم» و «بسم الله الواحد القهار» مییابد و اقرار میکند خدایا فقط تو حاکمی، فقط تو مالکی، فقط تو غنی هستی، فقط تو حی و قیوم و علیّ و عظیم هستی، حمد فقط ازآن توست.
خدایا، همه مال توییم (انا لله)، و همه به سوی تو میاییم (و انا الیه راجعون). همه قدرتها ازآن توست، «انّ القوة لله جمیعا»، همه عزتها ازآن توست، «ان العزة لله جمیعا»، «فلله العزة جمیعا»، همه شفاعتها از آن توست، «لله الشفاعة جمیعا»، همه چیز مال توست، «لَهُ كُلُّ شَيْءٍ» ، ملک و ملکوت در دست توست، «تبارک الذی بیده الملک»، «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شئ». هیچ برگی از درخت نمیفته مگر به علم و اراده تو، «وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا»، تماماً در همهچیز و همهجا دست خدا رو میبینه. هر غیری رو هم از استقلال در تأثیر نفی میکنه. آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. هیچ غیری در عالم چه در نفوس چه در اجتماع، هیچ غیری رو موثر در تدبیر و کارگردانی و کارفرمایی جهان نمیبینه. بلکه تماما دست قدرت خدا غالبه، «ید الله فوق ایدیهم»، و امر خدا غالبه، «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمْرِهِ»، و دائماً خدا و رسولانش غالب غیر مغلوب و قویّ و عزیز و نفوذ ناپذیرند، «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِيٓ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».
این نگاه که مؤمن در دنیا هر دو توجه «بسم الله الرحمن الرحیم» و «بسم الله الواحد القهار» درش آمیخته شده. قوس صعود و نزولش توأمان حاضره، اینطور صعودش کامل شده و بهشتی میشه.
اما کافر تو دنیا از مرتبهی ظهور مادیِ «بسم الله الرحمن الرحیم» بهرهمنده (یعنی از وجود و بسط وجود)، و نعمتها را در عالم ماده استفاده میکنه، ولی حد وجود رو در ادراکش پاک و تطهیر نمیکنه. «بسم الله الواحد القهار» مناسب مراتب ظاهری و باطنی در نفسش تجلی پیدا نمیکنه.
۲۱:۵۶
چون انتخاب طبق امر الهی نمیکنه، لذا تو دنیا با انس واردش نمیشه، ولی بالاخره که باید واردش بشه. بله در برزخ و قیامت «بسم الله الواحد القهار» براش اقامه میشه. میشه جهنمش. که احساس میکنه خودش رو که متحد با حدود و تعلقات شده تحت حاکمیت واحد قهار داره ازدست میده. آن حقیقت حدود رو میکَنَد و این چون خودش را به حدود و تعلقات چسبانده احساس عذاب و فشار و کوبیده شدن میکند.
یاحق
۲۱:۵۶
۱۱:۴۵
بسم الله#حدیث
قرآن، ضیافتنامه و طعامِ سفرهی پهن ضیافت الهی برای همه انسانها، و ادبستان خداست برای تربیت ما:
اَلْقُرْآنُ مَأْدُبَةُ اللهِ فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ
«قرآن، مَأْدُبَةُ الله، ضیافتنامه و سفره پهن الهی و ادبستانِ خداست [که نامتناهیست]، پس هرقدر میتوانید از این ضیافتنامهی بیانتها بیاموزید»
بههمراه نکاتی #سلوکی در انتها از مرحوم #علامه_حسن_زاده آملی
حدیث اول: پاداشهای بیشمار تلاوت قرآن: از کفاره گناهان تا همنشینی با انبیاء در بهشتی وصفناپذیر
جامع الاحادیثhttps://hadith.inoor.ir/fa/hadith/278819بحار الأنوار، ج ۸۹، ص ۱۷
قائل: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)---جع، [جامع الأخبار]، قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه و آله):
در کتاب جامع الاخبار آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند:
يَا سَلْمَانُ عَلَيْكَ بِقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ قِرَاءَتَهُ كَفَّارَةٌ لِلذُّنُوبِ وَ سِتْرٌ فِي النَّارِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْعَذَابِ وَ يُكْتَبُ لِمَنْ يَقْرَؤُهُ بِكُلِّ آيَةٍ ثَوَابُ مِائَةِ شَهِيدٍ
«ای سلمان، بر تو باد به خواندن قرآن، که همانا خواندنش کفاره گناهان، و پردهای در برابر آتش، و امانی از عذاب است. و برای کسی که آن را میخواند، به هر آیه، ثواب صد شهید نوشته میشود».
وَ يُعْطَى بِكُلِّ سُورَةٍ ثَوَابَ نَبِيٍّ وَ يَنْزِلُ عَلَى صَاحِبِهِ الرَّحْمَةُ وَ يَسْتَغْفِرُ لَهُ الْمَلاَئِكَةُ وَ اشْتَاقَتْ إِلَيْهِ الْجَنَّةُ وَ رَضِيَ عَنْهُ الْمَوْلَى.
و به [پاداش] هر سوره [که آن را میخواند]، ثواب پیامبری عطا میگردد و بر صاحبش رحمت نازل میشود و فرشتگان برایش طلب آمرزش میکنند و بهشت مشتاق او میشود و مولا از او راضی میگردد.»
وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا قَرَأَ الْقُرْآنَ نَظَرَ اللهُ إِلَيْهِ بِالرَّحْمَةِ وَ أَعْطَاهُ بِكُلِّ آيَةٍ أَلْفَ حُورٍ وَ أَعْطَاهُ بِكُلِّ حَرْفٍ نُوراً عَلَى الصِّرَاطِ
«و همانا مؤمن هنگامی که قرآن میخواند، خداوند با رحمت به او مینگرد و به هر آیه، هزار حوری به او عطا میکند و به هر حرف، نوری بر صراط به او میبخشد.
فَإِذَا خَتَمَ الْقُرْآنَ أَعْطَاهُ اللهُ ثَوَابَ ثَلاَثِمِائَةٍ وَ ثَلاَثَةَ عَشَرَ نَبِيّاً بَلَّغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَ كَأَنَّمَا قَرَأَ كُلَّ كِتَابٍ أَنْزَلَ اللهُ عَلَى أَنْبِيَائِهِ وَ حَرَّمَ اللهُ جَسَدَهُ عَلَى النَّارِ وَ لاَ يَقُومُ مِنْ مَقَامِهِ حَتَّى يَغْفِرَ اللهُ لَهُ وَ لِأَبَوَيْهِ.
پس چون قرآن را ختم کند، خداوند ثواب سیصد و سیزده پیامبری که رسالتهای پروردگارشان را ابلاغ کردند به او میدهد و گویی تمام کتابهایی را که خدا بر پیامبرانش نازل کرده، خوانده است و خداوند بدنش را بر آتش حرام میکند و از جای خود برنمیخیزد مگر آنکه خداوند او و والدینش را بیامرزد.»
وَ أَعْطَاهُ اللهُ بِكُلِّ سُورَةٍ فِي الْقُرْآنِ مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ كُلُّ مَدِينَةٍ مِنْ دُرَّةٍ خَضْرَاءَ فِي جَوْفِ كُلِّ مَدِينَةٍ أَلْفُ دَارٍ فِي كُلِّ دَارٍ مِائَةُ أَلْفِ حُجْرَةٍ فِي كُلِّ حُجْرَةٍ مِائَةُ أَلْفِ بَيْتٍ مِنْ نُورٍ عَلَى كُلِّ بَيْتٍ مِائَةُ أَلْفِ بَابٍ مِنَ الرَّحْمَةِ.
«و خداوند به هر سورهای در قرآن، شهری در بهشت فردوس به او عطا میکند که هر شهر از مرواریدی سبز است. در دل هر شهر، هزار خانه است و در هر خانه، صد هزار اتاق. در هر اتاق، صد هزار خانه از نور است و بر هر خانه، صد هزار در از رحمت.»
عَلَى كُلِّ بَابٍ مِائَةُ أَلْفِ بَوَّابٍ بِيَدِ كُلِّ بَوَّابٍ هَدِيَّةٌ مِنْ لَوْنٍ آخَرَ وَ عَلَى رَأْسِ كُلِّ بَوَّابٍ مِنْدِيلٌ مِنْ إِسْتَبْرَقٍ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا.
«بر هر در، صد هزار دربان است که در دست هر دربان، هدیهای به رنگی دیگر است و بر سر هر دربان، دستمالی از استبرق که از دنیا و آنچه در آن است بهتر است.»
وَ فِي كُلِّ بَيْتٍ مِائَةُ دُكَّانٍ مِنَ الْعَنْبَرِ سَعَةُ كُلِّ دُكَّانٍ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ فَوْقَ كُلِّ دُكَّانٍ مِائَةُ أَلْفِ سَرِيرٍ وَ عَلَى كُلِّ سَرِيرٍ مِائَةُ أَلْفِ فِرَاشٍ مِنَ الْفِرَاشِ إِلَى الْفِرَاشِ أَلْفُ ذِرَاعٍ.
«و در هر خانه، صد سکو از عنبر است که وسعت هر سکو به اندازه فاصله مشرق تا مغرب است. و بالای هر سکو، صد هزار تخت است و بر هر تخت، صد هزار بستر که فاصله هر بستر تا بستر دیگر هزار ذراع است.»
جامع الاحادیثhttps://hadith.inoor.ir/fa/hadith/278819بحار الأنوار، ج ۸۹، ص ۱۷
قائل: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)---جع، [جامع الأخبار]، قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه و آله):
۱۱:۴۵
۱۱:۴۵
جامع الاحادیثhttps://hadith.inoor.ir/fa/hadith/279353بحار الأنوار، ج ۸۹، ص ۲۶۷
قائل: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به نقل از امام حسن عسکری (علیه السلام)---م، [تفسير الإمام عليه السلام]، قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه و آله):
۱۱:۴۵
۱۱:۴۵
جامع الاحادیثhttps://hadith.inoor.ir/fa/hadith/479968أمالي المرتضی (غرر الفوائد و درر القلائد)، ج ۱، ص ۳۵۴
قائل: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)---نافع عن أبي إسحاق الهجري عن أبي الأحوص، عن عبد الله بن مسعود عن النبي (صلى الله عليه و آله) أنه قال:
۱۱:۴۵
برضيافت خانه فيض نوالت منع نيستدر گشادهست و صلا در داده، خوان انداخته
اين ضيافت خانه خدا نوالش همواره وقف عام است خوان انداخته است و صلا هم در داده اند. چه كسى از روى صدق گفت آمدم و به مقصد نرسيد؟ بمجاز اين سخن نمىگويمبحقيقت نگفتهاى «الله»(انسان و قرآن، ص١۰۰ و ١۰١)
۱۱:۴۵
۱۲:۱۲
شهبازم و شکار جهان نیست در خورمناگه بود که از کف ایام برپرم
چون میتوان ز دست شهان طعمه یافتناز دست روزگار چرا غصه میخورم؟
بر فرق کاینات چرا پا نمینهم؟آخر نه خاک پای عزیز پیمبرم؟
آن کاملی که رتبتش از غایت کمالگوید: منم که عین کمال است منظرم
نورم که از ظهور من اشیا وجود یافتظاهر تراست هر نفس انفاس اظهرم
اوصاف لایزال ز من آشکار شد
بنگر به من که آینهٔ ذات انورم
روشنتر است دم به دم انوار کاینات
از نور بینهایت روح منورم
روشنتر از وجود تجلی ذات حق
بنموده آنچه بود و بود جمله یکسرم
عالم بسوزد از سبحات جلال من
از روی لطف اگر به جهان باز ننگرم
روشنتر از وجود شود ظلمت عدمگر پردهٔ جمال خود از هم فرو درم
آن دم که بود مدت غیبم شهود یافتبنمود آنچه بود و بود جمله یکسرم
پیش از وجود خلق به هفتصد هزار سالشد علم آخرین و نخستین مقررم
بر لوح ممکنات قلم آنچه ثبت کردحرفی بود همه ز حواشی دفترم
معنی حرف عالم و سرّ صفات حق
شد منکشف ز پرتو انوار جوهرم
فیالجمله ورد جملهٔ اشیاست ذات من
بل اسم اعظمم، نه که بل اسم مصدرم
زانجا که اسم عین مسماست میدهند
هر لحظه خلعت دگر و تاج دیگرم
سلطان منم که از سر میدان بدین صفتگوی مراد از خم چوگان همی برم
هر نور کاشکار شد از مشرق شهودعین من است جمله و زان نیز برترم
چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش
گردد همه جهان به حقیقت مصورم
خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار
ذرات کائنات اگر گشت مظهرم
حق را ندید آنکه رخ خوب من ندید
باری نظاره کن رخ انوار گسترم
انوار انبیا همه آثار روی منانفاس اولیا ز نسیم مطهرم
ارواح قدس جمله نمودار معنیماشباه انس جمله نگهدار پیکرم
بحر محیط رشحهای از فیض فایضمنور بسیط لمعهای از نور ازهرم
از من کمال یافت نبوت که خاتممبر من تمام گشت ولایت که سَروَرَم
عالیترین معارج ارواح کاملاننازکترین مدارج والای منبرم
بحر ظهور و بحر بطونِ قِدَم بهم
در من ببین که مجمعِ بحرینِ اکبرم
موسی و خضر در طلب مجمعی چنین
لبتشنهاند بر لب دریای اَخضَرَم
جسمِ رُخَم به صورتِ آدم پدید شد
درحالْ، سجده کرد فرشته برابرم
کشتیِ نوح از نظر من نجات یافت
نارِ خلیل سوخت هم از تاب آذرم
عیسی که مرده زنده همی کرد از نَفَس
بود آن نَفَس هم از نَفَس روح پرورم
امروز هر که سلطنت و جاه من بدید
بیند چو آفتاب عیان روز محشرم
بر تخت اختیار نشسته به عزّ و ناز
گشته همه مراد ز دولت، میسرم
بر درگه خلافتِ من صف زده رسل
در سایهٔ لوایِ من آسوده لشکرم
هم واصفان شرعم و هم حاملان عرش
جمله به یک زبان شده آنجا ثناگرم
در بحر بینهایت اوصاف مصطفی
گفتم که آشنا کنم و غوطهای خورم
هم در شب فروز ازل آیدم به کفهم گوهر حیات ابد زو برآورم
نارفته در میانه که موجیم در ربودوافکند در میانه لی و گوهرم
میخواهم این زمان که برآرم دمی از آنلیکن نمیتوان، که گشت آب از سرم
یک قطره نیست ز دریای نعت اووصفی که گشته ظاهر ازین گفتهٔ ترم
سر صفات ظاهر بیمنتهای اوپیدا نمیکنم، که ندارند باورم
از من که میبرد بر آن رحمت خدای؟آن کوست سوی جمله کمالات رهبرم
آنجا که اوست کیست که پیغام من برد؟یا عرضه دارد این سخنان مبترم
هم لطف او مگر نظری سوی من کندگیرد عنایتش ز کرم باز در برم
گوید قبول او که: عراقی از آن ماست
احسان او آند ز شفاعت توانگرم
بخشد نوالهای ز سر خوان خاص خودو آبی دهد به کاس خود از حوض کوثرم
فخرالدین عراقی, دیوان اشعار, قصیده ١۶، در نعت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)
ganjoor.net/eraghi/divane/ghasidee/sh16
در دایرهی وجود، بیگفت و شنود
انسان خط شد میانِ قوسین نمود
خطی واجب شمرد، و خطی ممکن
او چون زمیان رفت، همان بود که بود
اندر سرای لم یزل باشد ابد عین ازل
سر در هم آرد دایره، از پیش برخیزد عدم

چون میتوان ز دست شهان طعمه یافتناز دست روزگار چرا غصه میخورم؟
بر فرق کاینات چرا پا نمینهم؟آخر نه خاک پای عزیز پیمبرم؟
آن کاملی که رتبتش از غایت کمالگوید: منم که عین کمال است منظرم
نورم که از ظهور من اشیا وجود یافتظاهر تراست هر نفس انفاس اظهرم
اوصاف لایزال ز من آشکار شد
بنگر به من که آینهٔ ذات انورم
روشنتر است دم به دم انوار کاینات
از نور بینهایت روح منورم
روشنتر از وجود تجلی ذات حق
بنموده آنچه بود و بود جمله یکسرم
عالم بسوزد از سبحات جلال من
از روی لطف اگر به جهان باز ننگرم
روشنتر از وجود شود ظلمت عدمگر پردهٔ جمال خود از هم فرو درم
آن دم که بود مدت غیبم شهود یافتبنمود آنچه بود و بود جمله یکسرم
پیش از وجود خلق به هفتصد هزار سالشد علم آخرین و نخستین مقررم
بر لوح ممکنات قلم آنچه ثبت کردحرفی بود همه ز حواشی دفترم
معنی حرف عالم و سرّ صفات حق
شد منکشف ز پرتو انوار جوهرم
فیالجمله ورد جملهٔ اشیاست ذات من
بل اسم اعظمم، نه که بل اسم مصدرم
زانجا که اسم عین مسماست میدهند
هر لحظه خلعت دگر و تاج دیگرم
سلطان منم که از سر میدان بدین صفتگوی مراد از خم چوگان همی برم
هر نور کاشکار شد از مشرق شهودعین من است جمله و زان نیز برترم
چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش
گردد همه جهان به حقیقت مصورم
خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار
ذرات کائنات اگر گشت مظهرم
حق را ندید آنکه رخ خوب من ندید
باری نظاره کن رخ انوار گسترم
انوار انبیا همه آثار روی منانفاس اولیا ز نسیم مطهرم
ارواح قدس جمله نمودار معنیماشباه انس جمله نگهدار پیکرم
بحر محیط رشحهای از فیض فایضمنور بسیط لمعهای از نور ازهرم
از من کمال یافت نبوت که خاتممبر من تمام گشت ولایت که سَروَرَم
عالیترین معارج ارواح کاملاننازکترین مدارج والای منبرم
هم در شب فروز ازل آیدم به کفهم گوهر حیات ابد زو برآورم
نارفته در میانه که موجیم در ربودوافکند در میانه لی و گوهرم
میخواهم این زمان که برآرم دمی از آنلیکن نمیتوان، که گشت آب از سرم
یک قطره نیست ز دریای نعت اووصفی که گشته ظاهر ازین گفتهٔ ترم
سر صفات ظاهر بیمنتهای اوپیدا نمیکنم، که ندارند باورم
از من که میبرد بر آن رحمت خدای؟آن کوست سوی جمله کمالات رهبرم
آنجا که اوست کیست که پیغام من برد؟یا عرضه دارد این سخنان مبترم
هم لطف او مگر نظری سوی من کندگیرد عنایتش ز کرم باز در برم
گوید قبول او که: عراقی از آن ماست
احسان او آند ز شفاعت توانگرم
بخشد نوالهای ز سر خوان خاص خودو آبی دهد به کاس خود از حوض کوثرم
۵:۴۳
(جامع الکلیات مسائل عرفان شیعی، ص١٢٣ الی ١٢٨)
آراست یار جلوهی نام و نشان بهخودناگه فکند رخت و دگر بی نشان شد
پیش از ظهور بود منزه ز جسم و جانظاهر چو گشت عین همه جسم و جان شد
معشوق و عاشق آینهی عشق بوده اندجز عشق نیست این که هم این و هم آن شد
در بزم وصل دوست اسیری چو راه یافتدر مُلکِ عشق بین که چه صاحب قِران شد
لوح محفوظ است در معنی دلتهر چه می جویی شود زو حاصلت
نقش آدم را رقم نوعی زندکو دو عالم را از او پنهان کند
بحر عمّان آمده در کوزه ایکرده عالم از درش دریوزه ای
گر به سِرّ خود بیابی تو رهیهم ز خود، هم از خدا، تو آگهی
کی شود این سِرّ تو را علم الیقینتا نگردی «محو حق» ای نازنین
چون به عشق دوست باشی جانفشانپر ز خود بینی همه کون و مکان
شد مقید روح تو در حبس تنکی توانی کرد فهم این سخن
تا نگردی بیخبر از خود تمامکی خبر یابی ز حق ای نیکنام
گر بقا خواهی فنا شو کاین فناچون به معنی بنگری باشد بقا
گر به کنه خود تو را باشد رهیاز خدا و خلق بی شک آگهی
آنکه سبحانی همی گفت آن زماناین معانی گشته بود او را عیان
هم از این رو گفت آن بحر صفا«نیست اندر جُبّه ام غیر خدا»
آن «انا الحق» کشف این معنی نمودگر به صورت پیش تو دعوی نمود
«لیس فی الدارین» آنکو گفته استدُرّ این معنی چه نیکو سُفته است
هر کس این معنی به نوعی باز گفتگر نهان و گر عیان این راز گفت
هر که این ره را به پایان برده استهم از این معنی بیانی کرده است
گر همی خواهی که یابی زو نشانسَر بنه بر خاک پایِ کاملان
گر به امر پیر رفتی این طریقمست گردی عاقبت هم زین رحیق
چون نماند از تویی با تو اثربیگمان یابی از این معنی خبر
۵:۴۵
الله نــورُ السموات والأرض
۵:۵۲
بسم الله
الله #نور السماوات و الأرض (النور۳۵)
نوری که آسمان و زمین از او پیدا گشته است و اینها آیات ظهور آن نور شده اند.
و هم او که به نورش پیداشده، با همان تجلّىِ نورى به حجاب رفته و پرده به چهره ی خویش کشیده است!!
نور که از بس پیداست، پنهان مینماید
با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهانهر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان
زد خنده که: من به عکس خوبان جهاندر پرده عیان باشم و بی پرده نهان
(ابوسعید ابوالخیر، رباعی۵۲۱)
حجاب روی تو هم، روی توست در همه حالنهانی از همه عالم، ز بس که پیدایی
به هر چه مینگرم صورت تو میبینمازین میان همه در چشم من تو میآیی
عراقی از پی تو دربه در همی گرددتو خود مقیم میان دلش هویدایی
(دیوان عراقی، غزل۲۹۶)
دیوان شمس مغربی، غزلهای ۶۷، ۷۵ و ۷۶، ترجیع بند ۱ و ۲، و رباعی۱۹
گرچه پيداست رخ دوست چو خورشيد ولىهم ز پيدائى خود باز نهان مىگردد
آنكه او معتكف جان و دل مغربى استمغربى در طلبش گِرد جهان مىگردد
هم پرده برانداخت ز رخ كرد تجلىهم پرده خود گشت و پس پرده نهان شد
اى مغربى آن يار كه بىنامونشان بوداز پرده برون آمد و با نام و نشان شد
بىپرتو رخسار تو پيدا نتوان شدبىمهر تو چون ذره هويدا نتوان شد
اى تو مخفى شده ز پيدائىوى نهان گشته از هويدائى
هيچ سوئى نهاى و هر سوئىهيچ جائى نهاى و هر جائى
تاب ديدار تو ندارد كسگرچه برقع ز روى نگشائى
رخساره ی جان فزاى جاناناز پرتوی خويش در نقاب است
پنهانى آفتاب دايماز فرطِ ظهور آفتاب است
اى گشته عيان روى تو از جام جهانپيدا شده از نام خوشت نام جهان
پيداى جهان تويى و پنهان جهانآغاز جهان تويى و انجام جهان
https://t.me/elaahy/38
زد خنده که: من به عکس خوبان جهاندر پرده عیان باشم و بی پرده نهان
(ابوسعید ابوالخیر، رباعی۵۲۱)
به هر چه مینگرم صورت تو میبینمازین میان همه در چشم من تو میآیی
عراقی از پی تو دربه در همی گرددتو خود مقیم میان دلش هویدایی
(دیوان عراقی، غزل۲۹۶)
آنكه او معتكف جان و دل مغربى استمغربى در طلبش گِرد جهان مىگردد
اى مغربى آن يار كه بىنامونشان بوداز پرده برون آمد و با نام و نشان شد
هيچ سوئى نهاى و هر سوئىهيچ جائى نهاى و هر جائى
تاب ديدار تو ندارد كسگرچه برقع ز روى نگشائى
پنهانى آفتاب دايماز فرطِ ظهور آفتاب است
پيداى جهان تويى و پنهان جهانآغاز جهان تويى و انجام جهان
۵:۵۳
بسم الله#حدیث
نور محمّد و علی، نور لاهوتیّت الهیست، که بدأ و ختم همه هستی، و همهی تجلیّاتِ الهی بر عارفان و سالکان، و ظهور مخلوقات خداوند در جهان از او و به اوست.

هُوَ نُورُ لاَهُوتِيَّتِهِ اَلَّذِي بَدَأَ مِنْهُ
نَفَخَ فِيهِمَا بِنَفْسِهِ لِنَفْسِهِ
جَعَلَ أَحَدَهُمَا نَفْسَهُ، وَ اَلْآخَرَ رُوحَهُ
قال الرضا ع: «يُحَذِّرُكُمُ الله نَفْسَهُ » عَلِيٌّ خَوَّفَهُم بِهِ ( [لینک)، قال السجاد ع: «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً » خَصَّهُ الله تعالی بمحمد ( لینک) ]
ظَاهِرُهُمَا بَشَرِيَّةٌ، وَ بَاطِنُهُمَا لاَهُوتِيَّةٌ
ظَهَرَ لِلْخَلْقِ عَلَى هَيَاكِلِ اَلنَّاسُوتِيَّةِ، حَتَّى يُطِيقُوا رُؤْيَتَهُمَا
بِهِمَا فَتَحَ اَللَّهُ بَدْءَ اَلْخَلْقِ، وَ بِهِمَا يَخْتِمُ اَلْمُلْكَ وَ اَلْمَقَادِيرَ
أَقَامَهُمْ مَقَامَ نَفْسِهِ ... بِهِمْ وَ مِنْهُمْ عَرَّفَ عِبَادَهُ نَفْسَهُ
جامع الأحادیث https://hadith.inoor.ir/hadith/409242
شناسه حدیث : ۴۰۹۲۴۲نشانی : البرهان في تفسير القرآن ج ۴، ص ۱۹۲معصوم : امام کاظم (علیه السلام)
و عنه (الشيخ أبو جعفر الطوسي) : عن الشيخ أبي محمد الفضل بن شاذان، بإسناده عن جابر بن يزيد الجعفي، عن الإمام العالم موسى بن جعفر الكاظم (علیه السلام)، قال:.
« إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ نُورَ مُحَمَّدٍ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه) مِنْ نُورٍ اِخْتَرَعَهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ جَلاَلِهِ،
وَ هُوَ نُورُ لاَهُوتِيَّتِهِ اَلَّذِي بَدَأَ مِنْهُ، وَ تَجَلَّى لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام) فِي طُورِ سَينَاءَ، فَمَا اِستَقَرَّ لَهُ، وَ لاَ أَطَاقَ مُوسَى لِرُؤْيَتِهِ وَ لاَ ثَبَتَ لَهُ، حَتَّى خَرَّ صَعِقاً مَغْشِيّاً عَلَيْهِ، وَ كَانَ ذَلِكَ اَلنُّورُ نُورَ مُحَمَّدٍ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه)،.
فَلَمَّا أَرَادَ أَن يَخْلُقَ مُحَمَّداً (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه) مِنْهُ، قَسَّمَ ذَلِكَ اَلنُّورَ شَطْرَيْنِ: فَخَلَقَ مِنَ اَلشَّطْرِ اَلْأَوَّلِ مُحَمَّداً (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه)، وَ مِنَ اَلشَّطْرِ اَلْآخَرِ عَلِيَّ بنَ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام)،.
وَ لَمْ يَخْلُق مِنْ ذَلِكَ اَلنُّورِ غَيْرَهُمَا، خَلَقَهُمَا بِيَدِهِ، وَ نَفَخَ فِيهِمَا بِنَفسِهِ لِنَفسِهِ، وَ صَوَّرَهُمَا عَلَى صُورَتِهِمَا، و جَعَلَهُمَا أُمَنَاءَ لَهُ، وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ، و خُلَفَاءَ عَلَى خَلِيقَتِهِ، وَ عَيْناً لَهُ عَلَيْهِم، وَ لِسَاناً لَهُ إِلَيْهِم..
قَدِ اِسْتَوْدَعَ فِيهِمَا عِلمَهُ، وَ عَلَّمَهُمَا اَلْبَيَانَ، وَ اِسْتَطْلَعَهُمَا عَلَى غَيْبِهِ،
وَ جَعَلَ أَحَدَهُمَا نَفْسَهُ، وَ اَلْآخَرَ رُوحَهُ ، لاَ يَقُومُ وَاحِدٌ بِغَيْرِ صَاحِبِهِ،
ظَاهِرُهُمَا بَشَرِيَّةٌ، وَ بَاطِنُهُمَا لاَهُوتِيَّةٌ ، ظَهَرَ لِلْخَلقِ عَلَى هَيَاكِلِ النَّاسُوتِيَّةِ، حَتَّى يُطِيقُوا رُؤْيَتَهُمَا، و هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ لَلَبَسْنٰا عَلَيْهِم مٰا يَلْبِسُونَ» (انعام،٩).
فَهُمَا مَقَامَا رَبِّ اَلْعَالَمِينَ، وَ حِجَابَا خَالِقِ اَلْخَلاَئِقِ أَجْمَعِينَ، بِهِمَا فَتَحَ اللهُ بَدءَ الْخَلْقِ، وَ بِهِمَا يَختِمُ الْمُلْكَ و الْمَقَادِيرَ.
ثُمَّ اِقْتَبَسَ مِنْ نُورِ مُحَمَّدٍ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه) فَاطِمَةَ اِبْنَتَهُ، كَمَا اِقْتَبَسَ نُورَ عَلِيٍّ مِنْ نُورِهِ، وَ اِقْتَبَسَ مِنْ نُورِ فَاطِمَةَ وَ عَلِيٍّ اَلْحَسَنَ وَ الْحُسَينَ (علیهمُ السلام)، كَاقتِبَاسِ اَلْمَصَابِيحِ،.
هُمْ خُلِقُوا مِنَ الْأَنْوَارِ، وَ اُنْتُقِلُوا مِن ظَهرٍ إِلَى ظَهرٍ، وَ مِن صُلْبٍ إِلَى صُلْبٍ، وَ مِن رَحِمٍ إِلَى رَحِمٍ، فِي الطَّبَقَةِ الْعُلْيَا، مِنَ غَيْرِ نَجَاسَةٍ، بَلْ نَقْلاً بَعْدَ نَقْلِ لاَ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ، وَ لاَ نُطْفَةٍ جَشِرَةٍ كَسَائِرِ خَلْقِهِ، بَلْ أَنْوَارٍ، اُنْتُقِلُوا مِن أَصْلاَبِ الطَّاهِرِينَ إِلَى أَرْحَامِ الْمُطَهَّرَاتِ،
لِأَنَّهُمْ صَفْوَةُ الصَّفْوَةِ، اِصْطَفَاهُمْ لِنَفسِهِ، وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ، وَ بُلَغَاءَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ،
أَقَامَهُمْ مَقَامَ نَفْسِهِ ، لِأَنَّهُ لاَ يُرَى، وَ لاَ يُدْرَكُ، وَ لاَ تَعْرَفُ كَيْفِيَّتُهُ، وَ لاَ إِنِّيَّتُهُ، فَهَؤُلاَءِ النَّاطِقُونَ الْمُبَلِّغُونَ عَنْهُ، الْمُتَصَرِّفُونَ فِي أَمرِهِ وَ نَهيِهِ، فَبِهِم يَظهَرُ قُدْرَتُهُ، وَ مِنهُم تُرَى آيَاتُهُ وَ مُعجِزَاتُهُ،.
وَ بِهِمْ وَ مِنْهُمْ عَرَّفَ عِبَادَهُ نَفْسَهُ ، وَ بِهِم يُطَاعُ أَمْرُهُ، و لَوْلاَهُم مَا عُرِفَ اَللَّهَ، وَ لاَ يُدْرَى كَيْفَ يُعْبَدُ اَلرَّحْمَنُ، فَاللّٰهُ يُجْرِي أَمْرَهُ كَيْفَ يَشَاءُ، فِيمَا يَشَاءُ «لاٰ يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» (انبیاء،٢٣).
@Salehi786
قال الرضا ع: «يُحَذِّرُكُمُ الله نَفْسَهُ » عَلِيٌّ خَوَّفَهُم بِهِ ( [لینک)، قال السجاد ع: «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً » خَصَّهُ الله تعالی بمحمد ( لینک) ]
شناسه حدیث : ۴۰۹۲۴۲نشانی : البرهان في تفسير القرآن ج ۴، ص ۱۹۲معصوم : امام کاظم (علیه السلام)
۱۱:۳۲
اه_با_علامه_حسن_زاده_آملی_.mp3
۰۸:۱۱-۵.۹۷ مگابایت
#صوت
۲۲:۳۳
بسم الله#ذکر_صالحین#خاطرات_سلوکی
خاطره دهم: کهنه رِندِ بادهنوش (پایان تابستان ۱۳۷۶)(از مجموعه خاطرات یکی از اساتید قرآنی، حاج مرتضی کاوه، از ارتباطاتشان با مرحوم نجم الدین #علامه_حسن_زاده آملی)
صوت خاطره:
https://t.me/Najm_Amoli/64
در رؤیا از جام مولا جرعهنوش، و طلوعِ شعرِ «کهنه رِندِ بادهنوش»
بسم الله الرحمن الرحیم
تسکین فراق با نوای مولاناروزهای پایانی تابستان ۷۶ بود. چند روز دیگر باید برمیگشتیم آمل، روستای خودمان. تمام غم و غصه عالم به جانم افتاد. اصلاً دوست نداشتم روز شب شود و شب، روز گردد تا آن زمان کوتاه که باقی مانده بود، از دست نرود. لکن چه میشد کرد؟خاطر خودم را با ابیات مولانا (روحی فداه) تسکین میدادم که در مثنوی چنین دارد (در همان دفتر اول، ابیات اولش):
دَر غَمِ ما، روزها بیگاه شُدروزها با سوزها هَمراه شُد
روزها گَر رَفت گو، رو باک نیستتو بِمان، اِی آنکِه چون تو پاک نیست
هَر کِه جُز ماهی، زِ آبَش سیر شُدهَر کِه بی روزیست، روزَش دیر شُد
دَر نَیابَد حالِ پُختِه، هیچ خامپَس سُخَن کوتاه بایَد، وَالسَّلام
هرکه را جامه ز عشقی چاک شُداو ز حرص و جملهعیبی پاک شُد
شاد باش اِی عِشقِ خوش سَودایِ مااِی طَبیبِ جُملِه عِلَّتهایِ ما
اِی دَوایِ نَخوَت و ناموسِ مااِی تو اَفلاطون و جالینوسِ ما
جِسمِ خاک، اَز عِشق بَر اَفلاک شُدکوه دَر رَقص آمَد و، چالاک شُد
با لبِ دمسازِ خود گر جفتمیهمچو نِیْ، من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدابیزبان شد، گرچه دارد صد نوا
چون که گُل رفت و، گلستان درگذشتنشنوی زان پس، ز بلبل سَرگذشت
جمله معشوق است و عاشق پَردهایزنده معشوق است و عاشق مردهای
مَن چِگونِه هوش دارَم پیش و پَسچون نَباشَد نورِ یارَم پیش و پَس
خلوتم را با این ابیات مولانا که انگار مختص من و حال من سروده بود، سر میکردم. گاهی با آه و گریه، گاهی با شادی و خنده. ای من فدای مولانا! بعضی از سرودههایش، آن سرودههای نوریاش، سبب وجد و انبساط خاطرم میشد، و بعضی از آن هم به جانم آتش میافروخت.
شربتی گوارا در عالم رؤیاعلیکلحال، کمتر شبی میگذشت که خواب آقاجان را نبینم. در شبی که خیلی بیتاب شده بودم (گرچه دو سه روزی بیشتر نبود که از ایرا برگشته بودم)، خواب خوشی دیدم که شرح آن مفصل است. همین مقدار که آقاجان را دیدم که یک لیوان شربت خنک به من دادند؛ به قدری گوارا و لذتبخش بود که در عمرم هرگز چنین شربتی نخورده بودم، تا به حال نیز نخوردهام.صبح آن روز خیلی سرحال و بشاش بودم. چندین بار خوابی که دیده بودم را در درونم مرور میکردم. ناگاه چنین گفتم:
کُهنِه رِندِ بادهنوشَم، باده اَز سَر بُرده هوشَمخُمرِهای دارَم بِه دوشَم، هَر کِه خواهَد میفُروشَم
قَطرِهای زان رام گَردَد، هَر کِه گویَد مَن چَموشَملَب بِبَستَم بَر سُخَن مَن، «آه و هو» باشَد سُروشَم
نایِ حَق را مَن شِنیدَم، نیمهشَب مَن دَر خُروشَمنَجمِ دین تَزویر نَدارَد، خِرقِهی بیرَنگ روپوشَم
این ابیات را به زبان حال آقاجان گفته بودم. یادداشت نمودم.
«این الفبچه چه میگوید؟!»وعده آخر از تابستان آن سال که محضرشان در منزل مشرف شدم، بعد از دقایقی که آن حالات اولیه نشستمان گذشت، عرض کردم: «ابیاتی یادداشت نمودم، اجازه میفرمایید تقدیم کنم؟»فرمودند: «چرا که نه! خوشحال میشوم. اگر مثل دفعه قبل نازم کنی که بیشتر خوشحال میشوم.»ای جان من فدای مولایم...
دفتر یادداشت کوچکی که به همراه داشتم گشودم. شروع کردم به خواندن. تا گفتم:«کُهنِه رِندِ بادهنوشَم، باده اَز سَر بُرده هوشَم...»با یک حالت تعجب مرا نگاه کردند. هیچ نفرمودند. هر بیتی که میخواندم حیرت و تعجبشان بیشتر میشد تا اینکه رسیدم به بیت آخر:«نَجمِ دین تَزویر نَدارَد، خِرقِهی بیرَنگ روپوشَم.»
فرمودند: «چی شد؟ دوباره بگو! "نجم دین تزویر ندارد"؟»عرض کردم: «بله آقا جان. خب این چند بیت را از زبان شما سرودم.»به یکباره زدند زیر خنده و فرمودند: «خب زودتر بگو! من به خودم میگویم خدایا این الفبچه چه میگوید؟! "کهنه رِندِ بادهنوشم"؟! اینکه هنوز دهنش بوی شیر میدهد، کهنهرند کجا بود! خب پس زبان حال ما را گفتی، از من گفتی. دوباره با همون ژستی که گرفته بودی بخوان تا گوش کنم. اول بار ذهنم درگیر خودت بود.»
مجدداً با یک ذوق و شوقی برای ایشان خواندم. خیلی خوششان آمد. دلیل سرودن این ابیات که آن خواب بود را برای آقاجان تعریف کردم. قدری در مورد مِی و خُمره و مرشد و مرید مطالبی فرمودند. از حالات شبانه خودشان نیز فرمایشاتی داشتند که خیلی عجیب بود و تأکید نمودند جایی بیان ننمایم؛ لذا از بیانش معذورم.
بسم الله الرحمن الرحیم
دَر غَمِ ما، روزها بیگاه شُدروزها با سوزها هَمراه شُد
روزها گَر رَفت گو، رو باک نیستتو بِمان، اِی آنکِه چون تو پاک نیست
هَر کِه جُز ماهی، زِ آبَش سیر شُدهَر کِه بی روزیست، روزَش دیر شُد
دَر نَیابَد حالِ پُختِه، هیچ خامپَس سُخَن کوتاه بایَد، وَالسَّلام
هرکه را جامه ز عشقی چاک شُداو ز حرص و جملهعیبی پاک شُد
شاد باش اِی عِشقِ خوش سَودایِ مااِی طَبیبِ جُملِه عِلَّتهایِ ما
اِی دَوایِ نَخوَت و ناموسِ مااِی تو اَفلاطون و جالینوسِ ما
جِسمِ خاک، اَز عِشق بَر اَفلاک شُدکوه دَر رَقص آمَد و، چالاک شُد
با لبِ دمسازِ خود گر جفتمیهمچو نِیْ، من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدابیزبان شد، گرچه دارد صد نوا
چون که گُل رفت و، گلستان درگذشتنشنوی زان پس، ز بلبل سَرگذشت
جمله معشوق است و عاشق پَردهایزنده معشوق است و عاشق مردهای
مَن چِگونِه هوش دارَم پیش و پَسچون نَباشَد نورِ یارَم پیش و پَس
خلوتم را با این ابیات مولانا که انگار مختص من و حال من سروده بود، سر میکردم. گاهی با آه و گریه، گاهی با شادی و خنده. ای من فدای مولانا! بعضی از سرودههایش، آن سرودههای نوریاش، سبب وجد و انبساط خاطرم میشد، و بعضی از آن هم به جانم آتش میافروخت.
کُهنِه رِندِ بادهنوشَم، باده اَز سَر بُرده هوشَمخُمرِهای دارَم بِه دوشَم، هَر کِه خواهَد میفُروشَم
قَطرِهای زان رام گَردَد، هَر کِه گویَد مَن چَموشَملَب بِبَستَم بَر سُخَن مَن، «آه و هو» باشَد سُروشَم
نایِ حَق را مَن شِنیدَم، نیمهشَب مَن دَر خُروشَمنَجمِ دین تَزویر نَدارَد، خِرقِهی بیرَنگ روپوشَم
این ابیات را به زبان حال آقاجان گفته بودم. یادداشت نمودم.
دفتر یادداشت کوچکی که به همراه داشتم گشودم. شروع کردم به خواندن. تا گفتم:«کُهنِه رِندِ بادهنوشَم، باده اَز سَر بُرده هوشَم...»با یک حالت تعجب مرا نگاه کردند. هیچ نفرمودند. هر بیتی که میخواندم حیرت و تعجبشان بیشتر میشد تا اینکه رسیدم به بیت آخر:«نَجمِ دین تَزویر نَدارَد، خِرقِهی بیرَنگ روپوشَم.»
فرمودند: «چی شد؟ دوباره بگو! "نجم دین تزویر ندارد"؟»عرض کردم: «بله آقا جان. خب این چند بیت را از زبان شما سرودم.»به یکباره زدند زیر خنده و فرمودند: «خب زودتر بگو! من به خودم میگویم خدایا این الفبچه چه میگوید؟! "کهنه رِندِ بادهنوشم"؟! اینکه هنوز دهنش بوی شیر میدهد، کهنهرند کجا بود! خب پس زبان حال ما را گفتی، از من گفتی. دوباره با همون ژستی که گرفته بودی بخوان تا گوش کنم. اول بار ذهنم درگیر خودت بود.»
مجدداً با یک ذوق و شوقی برای ایشان خواندم. خیلی خوششان آمد. دلیل سرودن این ابیات که آن خواب بود را برای آقاجان تعریف کردم. قدری در مورد مِی و خُمره و مرشد و مرید مطالبی فرمودند. از حالات شبانه خودشان نیز فرمایشاتی داشتند که خیلی عجیب بود و تأکید نمودند جایی بیان ننمایم؛ لذا از بیانش معذورم.
۲۲:۳۳
اینکه چگونه و با چه حالی بعد از نماز از محضر مولایم مرخص شدم، خود شرحی دگر دارد. همین قدر که:«آتشِ رُخسارِ گُل، خِرمَنِ پَروانِه سوخت...»
«...وَكَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا».(نساء، ۱۴۷).
کانال «نجم الدین آملی»
@Najm_Amoli
«...وَكَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا».(نساء، ۱۴۷).
۲۲:۳۳
(جامع الکلیات مسائل عرفان شیعی، ص١٢٣ الی ١٢٨)
آراست یار جلوهی نام و نشان بهخودناگه فکند رخت و دگر بی نشان شد
پیش از ظهور بود منزه ز جسم و جانظاهر چو گشت عین همه جسم و جان شد
معشوق و عاشق آینهی عشق بوده اندجز عشق نیست این که هم این و هم آن شد
در بزم وصل دوست اسیری چو راه یافتدر مُلکِ عشق بین که چه صاحب قِران شد
لوح محفوظ است در معنی دلتهر چه می جویی شود زو حاصلت
نقش آدم را رقم نوعی زندکو دو عالم را از او پنهان کند
بحر عمّان آمده در کوزه ایکرده عالم از درش دریوزه ای
گر به سِرّ خود بیابی تو رهیهم ز خود، هم از خدا، تو آگهی
کی شود این سِرّ تو را علم الیقینتا نگردی «محو حق» ای نازنین
چون به عشق دوست باشی جانفشانپر ز خود بینی همه کون و مکان
شد مقید روح تو در حبس تنکی توانی کرد فهم این سخن
تا نگردی بیخبر از خود تمامکی خبر یابی ز حق ای نیکنام
گر بقا خواهی فنا شو کاین فناچون به معنی بنگری باشد بقا
گر به کنه خود تو را باشد رهیاز خدا و خلق بی شک آگهی
آنکه سبحانی همی گفت آن زماناین معانی گشته بود او را عیان
هم از این رو گفت آن بحر صفا«نیست اندر جُبّه ام غیر خدا»
آن «انا الحق» کشف این معنی نمودگر به صورت پیش تو دعوی نمود
«لیس فی الدارین» آنکو گفته استدُرّ این معنی چه نیکو سُفته است
هر کس این معنی به نوعی باز گفتگر نهان و گر عیان این راز گفت
هر که این ره را به پایان برده استهم از این معنی بیانی کرده است
گر همی خواهی که یابی زو نشانسَر بنه بر خاک پایِ کاملان
گر به امر پیر رفتی این طریقمست گردی عاقبت هم زین رحیق
چون نماند از تویی با تو اثربیگمان یابی از این معنی خبر
۱۴:۵۹