محمد مصدق، قهرمان ملی شدن نفت، و مهدی بازرگان، چهرۀ جمهوریتخواه انقلاب، امروز در روایت جریان روشنفکری دیگر قهرمان نیستند. نشریات این جریان، مصدق را «دیپلمات شکستخورده» و بازرگان را «برانداز توسعه» مینامند.جریانی که روزی با آرمان آزادی و دموکراسی معنا مییافت، حالا توسعه را هدف نهایی میداند و در مسیرش حتی به حذف پیشکسوتان فکری خود نیز رسیده است. چرخشی که مصدق و بازرگان را از قهرمان به متهم بدل کرده و فروغی و قوام را بر جلد نشریات روشنفکری نشانده است.
این یادداشت به طور اختصاصی برای تارنمای سوره نوشته و منتشر شده است.
۱۶:۱۷
ماهنامۀ سوره
ستیز جریان روشنفکری با تبار خود
چرا روشنفکران امروز علیه مصدق و بازرگان شوریدهاند؟
یادداشتی از سارا عاقلی محمد مصدق، قهرمان ملی شدن نفت، و مهدی بازرگان، چهرۀ جمهوریتخواه انقلاب، امروز در روایت جریان روشنفکری دیگر قهرمان نیستند. نشریات این جریان، مصدق را «دیپلمات شکستخورده» و بازرگان را «برانداز توسعه» مینامند. جریانی که روزی با آرمان آزادی و دموکراسی معنا مییافت، حالا توسعه را هدف نهایی میداند و در مسیرش حتی به حذف پیشکسوتان فکری خود نیز رسیده است. چرخشی که مصدق و بازرگان را از قهرمان به متهم بدل کرده و فروغی و قوام را بر جلد نشریات روشنفکری نشانده است. این یادداشت به طور اختصاصی برای تارنمای سوره نوشته و منتشر شده است.
Sourehmag.ir
@Sourehmagazine
محمد مصدق، سیامین نخستوزیر ایران که ملی کردن نفت را در کارنامه دارد و با کودتای آمریکایی_انگلیسی از قدرت برکنار شده، به تازگی به عرصۀ سیاست بازگشته. اما این بار نه در شمایل یک قهرمانِ استقلالخواهی؛ بلکه به عنوان متهم در دادگاهِ سرپاییِ جریان روشنفکری. پرترۀ مغموم شکستخوردۀ او، طرح جلد شمارۀ جدید مجلۀ «اندیشه پویا»، یکی از نشریات پایگاه روشنفکری است که با تیتر «دیپلماسی شکست» از همان اول مشخص کرده که قصد بازخواست او را دارد. از نظر این مجله، مهمترین اتهام مصدق «تعلل و بیتصمیمی مصدق و لجاجت و یکدندگی او و فهم خلاف واقعش از مکانیسم قدرت در نظم بینالملل» است که «پنجرۀ فرصت دیپلماسی را به روی جنبش نفت ایران بسته و کار را به کودتا کشانده».
سرمقاله و یک پروندۀ ویژه شامل یک میزگرد و چند یادداشت جمعوجور کرده تا خواننده را به این نتیجه برساند که مذاکره نکردن با غرب مهمترین گناهِ مصدق بود که هم خودش را نگونبخت کرد و هم ایران را. تا جایی که فریدون مجلسی یکی از یادداشتنویسان این شمارۀ مجله دربارهاش نوشته: «مصدق راه مذاکره را در شرایط بسیار خطیر مسدود کرده بود».
تا پیش از این در دیدگاه و آثار روشنفکران و حتی چند شمارهای که همین مجله با موضوع مصدق کار کرده بود، دکتر مصدق، قهرمانِ ملیگرایی و استقلالخواهی بود و چپها و تودهایها و مذهبیها بودند که با جاخالی دادن، باعثِ کودتا علیه مصدق شدند. اگرچه همان زمان هم دربار و دولتهای کودتاگر یعنی آمریکا و انگلیس به عنوان مهمترین عوامل سقوط دولت ملّی ایران مورد بررسی قرار نمیگرفتند، اما مصدق، در نزد روشنفکران، شمایل یک قهرمان ملّی را داشت؛ برعکس حالا که قربانی را جای متهم بازخواست میکنند و موسی غنینژاد که اقتصاد و سیاست را از سمت «راست» میخواند، دربارۀ او مینویسد: «مهمترین عاملی که موجب سقوط حکومت مصدق شد، امتناع او از هر گونه توافقی بود که احتمال میداد بوی سازش با بیگانگان از آن به مشام برسد».
سؤالی که پیش میآید اینجاست که چرا جریان روشنفکری درصدد تخطئه و عبور از پدر سیاسیِ خود یعنی مصدق است؟ آیا تنها دلیل آن، سرسختیِ مصدق در مواجهه با غرب و عدم مذاکره بود؟ و از آن جایی که امروز، روشنفکران بیشتر از هر زمان دیگری مذاکره با غرب را نسخه میپیچند، به سراغ مصدق رفتند و او را بابت مذاکره نکردن بازخواست میکنند؟
چرخشی که جریان روشنفکری نسبت به مصدق داشته، نسبت به دیگر چهرههای پیشکسوت این فضا، مانند مهدی بازرگان هم به چشم میخورد. و مجدد این سؤال پیش میآید که چرا موضعِ آنها از ستایشگری نسبت به پیشکسوتانِ خود در طول چند دهه به بازخواست و مقصریابی در چند سال اخیر تغییر کرده؟
برای مثال مصدق به جرم کنار نیامدن با غرب توسط فرزندانِ فکری خود بازخواست میشود و بازرگان به جرم کنار نیامدن با پهلویها و مشارکت در انقلاب.
در دی ۱۴۰۱ روزنامۀ هممیهن، یکی دیگر از پایگاههای رسانهای روشنفکران به مناسبت سالگرد فوت بازرگان در نقد او نوشت: «[بازرگان] در آن لحظه تاریخی، آن زمان که واقعاً امکان انتخاب میان مشروطهخواهی و براندازی به هوای جمهوریخواهی فراهم شد، در سمت مشروطهخواهی نایستاد». به عبارت واضحتر مصدق به جرم استقلالخواهیاش نواخته میشود و بازرگان به جرم جمهوریخواهیاش. نسل جدید روشنفکران، استقلالخواهی مصدق را «لجاجت و یکدندگی» مینامند و تلاش بازرگان برای مردمی کردن حکومت را «براندازی».
پس از رنگ باختن چهرههای استقلالطلب و جمهوریخواهی همچون بازرگان و مصدق، این رجال پهلوی همچون فروغی، قوام، داور و… هستند که میان روشنفکران جا باز میکنند و تبدیل به چهره میشوند، تا جایی که پرترۀ آنها جلدِ یک نشریات روشنفکری میشود. برای مثال همین نشریهای که مصدق بختبرگشته را «دیپلمات شکستخورده» مینامد، برای فروغی، جلدِ «نگهبان ایران» را طراحی میکرد. یا در همین شماره در جایی اشاره میشود که چرا مصدق زمانی که متوجه شد شعارهایش قابل تحقق نیست، خودش را کنار نکشید و عرصۀ سیاست را به قوام تحویل نداد؟!
۱۶:۱۷
چرایی تغییر شخصیتهای روشنفکران از چهرههای آزادیخواه و دموکراسیخواه به چهرههای اقتدارگرا و سلطنتطلب را باید در تغییر پارادایم روشنفکری از آرمانِ دموکراسی و آزادی به آرمان «توسعه» جستوجو کرد.
این فقط چهرهها و طرح جلد مجلات آنها نیست که تغییر کرده؛ این مسیر دستیابی به آمالِ روشنفکری است که دچار دگردیسی شده. روشنفکری ایرانی از آغاز تولد رو به سوی غرب داشت و در جستوجوی «تجدد» بود. طلبِ مدرنیته در روشنفکر ایرانی در هر دوره به یک شکل به منصه ظهور رسید.
اسقلالطلبی و ملیگراییِ مصدق و جمهوریخواهیِ بازرگان هر دو در زمانهای نماد روشنفکری بود و در دهۀ ۷۰ با دموکراسی و جامعۀ مدنی دنبال میشد. اما انتخابهای مردم در طول سالهای مختلف به ویژه سالهای ۸۴ و ۸۸ و رأی دادن به گزینههایی غیر از گزینۀ روشنفکری، آنها را به نتایج متفاوتتری دربارۀ ضرورت دموکراسی و مردم رساند. تا جایی که در دورههایی که رأی «همه» مردم را مانعی جدی بر سر راه رسیدن تلقی میکردند، از لزوم درجهبندی رأیدهندگان میگفتند.
مسیر طی شدۀ روشنفکریِ ایرانی، او را در دهۀ ۹۰ به نتیجه رساند برای تحقق تجدد در جامعۀ ایرانی، پیش و بیش از بستن با مردم به بستن با غرب یا همان کلیدواژۀ سیاسی این روزها، «مذاکره»، نیازمند است. تا از این طریق جامعۀ ایرانی را به توسعه برساند و متجدد کند. بر همین اساس یکی دیگر از پایگاههای رسانهای این جریان، این تغییر پارادایم را در قالب شعار مجلۀ خود اعلام میکند: «راه تجدد از توسعه میگذرد». و همان مقالهای که بازرگان را به جهت انقلاب علیه توسعهطلبیِ پهلوی نقد میکرد، مینوشت: «توسعه به عنوان هدف غایی تعریف میشود». چهرههای جمهوریخواه و استقلالطلب هم جای خود را به پرترۀ رجال پهلوی که توسعۀ آمرانه را پیش بردند، میدهد. و طبیعتاً هر آنچه به عنوان مانع ظاهر شود، باید از میان برداشته شود؛ از «دولت ملّی» و نخستوزیر گرفته تا مردمسالاری.
یکی از یادداشتهای این شمارۀ «اندیشه پویا»، وضع فعلی جریان روشنفکری را به خوبی توصیف کرده؛ در یادداشت رضا مختاری اصفهانی آمده: «در روزگاری که جامعه دچار بنبست شده، مقصریابی پُررنگ میشود. در چنین وضعیتی، مصدق یکی از اهداف تیررس است». اما این بنبست جامعۀ ایرانی نیست؛ بنبست جریان روشنفکری است که اصرار دارد آن را به مردم و جامعه تعمیم دهد. آرزوی بر باد رفتۀ جریان روشنفکری یعنی محقق نشدن توسعۀ غربی در جامعۀ ایرانی آنان را دچار سرگردانی و بنبست کرده و انتقام آرزوهای برآوردهنشدهشان را یا از مردم و جامعه میگیرند؛ یا از چهرههای پیشکسوتِ خود.
آنچه در این رنگ عوض کردنها ثابت و لایتغیر باقی مانده، اتوپیای توسعه و تجدد است؛ اتوپیایی که بعضی از متفکران آن را «سرابی ویرانگر» نامیدهاند. جریان روشنفکری باز هم در سودای این سراب، رنگ عوض خواهد کرد؛ اما سراب، از آنجا که سراب است، هرگز تشنگی جریان روشنفکری را رفع نخواهد کرد. بعید نیست که چند صباحی دیگر، همین فروغی و قوام و داور در جایگاه متهم جریان روشنفکری بنشینند.
Sourehmag.ir
@Sourehmagazine
این فقط چهرهها و طرح جلد مجلات آنها نیست که تغییر کرده؛ این مسیر دستیابی به آمالِ روشنفکری است که دچار دگردیسی شده. روشنفکری ایرانی از آغاز تولد رو به سوی غرب داشت و در جستوجوی «تجدد» بود. طلبِ مدرنیته در روشنفکر ایرانی در هر دوره به یک شکل به منصه ظهور رسید.
اسقلالطلبی و ملیگراییِ مصدق و جمهوریخواهیِ بازرگان هر دو در زمانهای نماد روشنفکری بود و در دهۀ ۷۰ با دموکراسی و جامعۀ مدنی دنبال میشد. اما انتخابهای مردم در طول سالهای مختلف به ویژه سالهای ۸۴ و ۸۸ و رأی دادن به گزینههایی غیر از گزینۀ روشنفکری، آنها را به نتایج متفاوتتری دربارۀ ضرورت دموکراسی و مردم رساند. تا جایی که در دورههایی که رأی «همه» مردم را مانعی جدی بر سر راه رسیدن تلقی میکردند، از لزوم درجهبندی رأیدهندگان میگفتند.
مسیر طی شدۀ روشنفکریِ ایرانی، او را در دهۀ ۹۰ به نتیجه رساند برای تحقق تجدد در جامعۀ ایرانی، پیش و بیش از بستن با مردم به بستن با غرب یا همان کلیدواژۀ سیاسی این روزها، «مذاکره»، نیازمند است. تا از این طریق جامعۀ ایرانی را به توسعه برساند و متجدد کند. بر همین اساس یکی دیگر از پایگاههای رسانهای این جریان، این تغییر پارادایم را در قالب شعار مجلۀ خود اعلام میکند: «راه تجدد از توسعه میگذرد». و همان مقالهای که بازرگان را به جهت انقلاب علیه توسعهطلبیِ پهلوی نقد میکرد، مینوشت: «توسعه به عنوان هدف غایی تعریف میشود». چهرههای جمهوریخواه و استقلالطلب هم جای خود را به پرترۀ رجال پهلوی که توسعۀ آمرانه را پیش بردند، میدهد. و طبیعتاً هر آنچه به عنوان مانع ظاهر شود، باید از میان برداشته شود؛ از «دولت ملّی» و نخستوزیر گرفته تا مردمسالاری.
یکی از یادداشتهای این شمارۀ «اندیشه پویا»، وضع فعلی جریان روشنفکری را به خوبی توصیف کرده؛ در یادداشت رضا مختاری اصفهانی آمده: «در روزگاری که جامعه دچار بنبست شده، مقصریابی پُررنگ میشود. در چنین وضعیتی، مصدق یکی از اهداف تیررس است». اما این بنبست جامعۀ ایرانی نیست؛ بنبست جریان روشنفکری است که اصرار دارد آن را به مردم و جامعه تعمیم دهد. آرزوی بر باد رفتۀ جریان روشنفکری یعنی محقق نشدن توسعۀ غربی در جامعۀ ایرانی آنان را دچار سرگردانی و بنبست کرده و انتقام آرزوهای برآوردهنشدهشان را یا از مردم و جامعه میگیرند؛ یا از چهرههای پیشکسوتِ خود.
آنچه در این رنگ عوض کردنها ثابت و لایتغیر باقی مانده، اتوپیای توسعه و تجدد است؛ اتوپیایی که بعضی از متفکران آن را «سرابی ویرانگر» نامیدهاند. جریان روشنفکری باز هم در سودای این سراب، رنگ عوض خواهد کرد؛ اما سراب، از آنجا که سراب است، هرگز تشنگی جریان روشنفکری را رفع نخواهد کرد. بعید نیست که چند صباحی دیگر، همین فروغی و قوام و داور در جایگاه متهم جریان روشنفکری بنشینند.
۱۶:۱۸
این یادداشت نشان میدهد بحران مشروعیت در آمریکا چگونه به بازآرایی گفتارها منجر شده؛ از چرخش چپهای آمریکایی به سمت «آزادی رادیکال» تا تبدیل اقلیتهای دینی و جنسیتی به حاملان گفتمان جدید. مسئله، پذیرش «دیگری» نیست. مسئله، تداوم همان طاغوت است که اینبار آشکارتر سخن میگوید.
این یادداشت به طور اختصاصی برای تارنمای سوره نوشته و منتشر شده است.
۱۳:۲۱
ماهنامۀ سوره
طاغوت آمریکا، خودش را تصریح میکند
تأملی در ماجرای شهردار شدن «زهران ممدانی»
یادداشتی از سید حمیدرضا میررکنی بنادکی این یادداشت نشان میدهد بحران مشروعیت در آمریکا چگونه به بازآرایی گفتارها منجر شده؛ از چرخش چپهای آمریکایی به سمت «آزادی رادیکال» تا تبدیل اقلیتهای دینی و جنسیتی به حاملان گفتمان جدید. مسئله، پذیرش «دیگری» نیست. مسئله، تداوم همان طاغوت است که اینبار آشکارتر سخن میگوید. این یادداشت به طور اختصاصی برای تارنمای سوره نوشته و منتشر شده است.
Sourehmag.ir
@Sourehmagazine
هاضمۀ آمریکا از هضم «زهران ممدانی»ِ سوسیالیست ترسی ندارد. او برای آمریکا خطرناک نیست. از لحظۀ انتشار خبر شهردار شدن او موجی از امیدواریها و بعضاً ذوقزدگیها را در میان روشنفکران شاهد بودیم. برای آنها جالب است که چطور جوانی “عدالتخواه” با وجود مخالفت صریحش با ترامپ توانسته است شهردار شود؟ این سؤال را طوری میپرسند که انگار ممدانی جوانی فقیر و مبارز بوده و علیه ساختار ظالمانۀ آمریکا به صورت فرداً واحداً قیام کرده و حالا سیستم در برابر او خاضع شده، یا او را به رسمیت شناخته. حال آنکه ممدانی نظیر بسیاری دیگر از سیاستمداران حرفهای آمریکا در ساختاری طبیعی با حمایت مستقیم حزب دموکرات و با برخورداری از برخی شخصیتهای اصلی این حزب، در همان ساختار آمریکایی رشد کرده و با مجموعهای از تصمیمات درست و حرفهای، و حضور رسانهای جالب توجّه، اکنون شهردار نیویورک شده است. البته پاسخ این مطلب با مروری سرسری بر سابقۀ ممدانی ممکن است و کاری نیست که روشنفکران خصوصاً آنهایی که زبان فرنگی هم میدانند از آن عاجز باشند. اما قرار است این واقعیت مخفی بماند، تا بتوان قدرتگیری این جوان سوسیالیست را بدل به چماقی کرد و بر سر ایران اسلامی عزیز زد.
در میان آنها کسانی هم هستند که موفق شدهاند از ورطۀ حیرت در برابر این ماجرای شگفتانگیز بیرون بیایند و به تحلیل و استنتاجی برسند. آنها اولاً تعجب دستۀ اول را تأیید میکنند؛ واقعاً هم عجیب است جوانی که زادۀ زنی فیلمساز و اهل رسانه است و پدرش استاد دانشگاه، و خودش در کالج هنریِ «بودین» تحصیل کرده و از همان زمان با شاخۀ دانشجویی حزب دموکرات آمریکا در ارتباطی حرفهای بوده است حالا به مقامی در دولت ایالات متحده رسیده باشد و واقعاً هم پیشبینیناپذیر بود… . در قدم بعدی از خودشان میپرسند که به راستی چگونه ممکن است چنین واقعۀ “محالی” رخ داده باشد؟ پاسخ: دولت ایالات متحده بهراستی در برابر دیگری منعطف است و دیگری را به رسمیت میشناسد! ساختار سیاسی آنجا منعطف طراحی شده است، به نحوی که یک جوان سوسیالیست هم میتواند شهردار شود… .
این سخن عجیب است! نظام سیاسی آمریکا منعطف است؟ در برابر چه کسانی منعطف است؟ نسبت به “دیگری”؟ یعنی آیا آمریکا نسبت به دیگریِ خودش منعطف است؟ این تحلیل ریشه در دو ضعف دارد؛ اولاً ریشه در ضعف اطلاعات سیاسی دارد؛ چرا که ممدانی دیگریِ ترامپ است، نه دیگری آمریکا. ممدانی در فرم و در محتوا یک جوان حرفهای آمریکایی است. این که یک جوان کاملاً آمریکایی با پشتیبانی یکی از دو حزب مسلط در آمریکا شهردار شود، نشان منعطف بودن “ساختار سیاسی” آمریکا است؟ واضح است که نه.
و اما دومین ضعف؛ ضعف در استقلال روحی از آمریکا. روشنفکران هیچگاه موفق نشدهاند معادلات درونی آمریکا را از بیرون نگاه کنند؛ آنها شهروند آمریکا هستند. همانطور که شهروند آمریکایی که مسئلهاش نه “دیگریِ آمریکا”، بلکه “دیگریِ ترامپ” است، و با حضور دیگریِ ترامپ به سیاست آمریکا امیدوار میشود؛ این روشنفکران با حضور ممدانی که نه دیگریِ آمریکا، بلکه دیگریِ ترامپ است به آیندۀ جهان امیدوارتر شدهاند. اینها همان کسانی هستند که سرنوشت خود را در مسائل سیاست داخلی آمریکا میجویند و زندگیشان طفیلی تصمیمات و مناسبات داخلی آنهاست. خودبهخود امید و ناامیدی آنان و تحلیل مسائل برای آنان در چارچوبهای مرسوم آمریکایی رخ میدهد. ما اما طفیلی حیات سیاسی و فکری آمریکا نیستیم. ما توانستهایم آمریکا را از بیرون ببینیم.
ما یافتهایم که ذات طاغوتیِ آمریکا از جنس «استکبار» است و نه به دیگریِ ترامپ که به دیگریِ استکبار و نظام سلطه میاندیشیم. دیگریِ طاغوت، ولایت الهی است و دیگریِ مستکبر، مستضعفی است که قیادت مستکبرین را نفی کرده و با اتکای به حق، قیام لله نموده. مستضعف آنی است که عزم به بسط حاکمیت الله دارد و دیگران را به این قسط الهی دعوت میکند. آمریکا در برابر این دیگری منعطف است؟!
۱۳:۲۲
در طرح ما آمریکا راست نیست که دیگریاش چپها باشند؛ یا بالعکس و ما معادلات جهانی را از این منظر نمینگریم. دوگانۀ ما دوگانۀ ولایت الهی و ولایت طاغوت است؛ دیگریِ نظام سلطۀ آمریکایی، ولایت الهی و نظام قسط و عدل الهی است – البته اینکه طواغیت در طاغوت بودنشان و در نحوۀ اعمال ولایتشان با هم تفاوتهایی دارند را منکر نباید شد. این یک واقعیت است. بنابراین آنچه امروز در آمریکا میبینیم و برخی از آن ذوقزدهاند انعطاف نیست. بیشتر بحران گفتارِ مشروعیتبخشِ حاکم است. گفتار حاکم در مشروع جلوهدادنِ تصمیمات استکباریاش دچار ضعف است، حالا گفتار دیگری نیرو گرفته است برای آنکه همین ذات استکباری را با گفتار و کنش متفاوتی مشروع سازد.
این خصلت آمریکاست که از سر «بیناموسی» و فقدان هر چیزی که میتواند مقدس و حدگذار باشد، هر رنگی را در خود جای میدهد. این بی-رنگی نیست. این همه-رنگی است! همه-رنگی از خصائص کفر است؛ وقتی که قدرتِ گردنگرفتنِ رنگ کثیف خودش را از دست داده باشد. در این مقوله فرقی میان جمهوریخواه و دموکرات نیست، نیز فرقی بین چپ و راست فکری نیست. سوسیالیستهای آمریکایی همانقدری از نوامیس و ارزشهای قدیمشان تخلیه شدهاند که لیبرالها از ابتدا بودند. آنان کمکم به نقطۀ صفر لیبرالیسم نزدیک شدهاند. این تغییر گفتمانی مهم در نوشتههای سوسیالیستهای آمریکایی به وضوح بیان شده است؛ گیلبرت در کتاب خود موسوم به «سوسیالیسم قرن بیستویکم»، و در بخش «استراتژی» مینویسد: «غالباً گفتهاند آرمان مشترک تمام سوسیالیستها “برابری” است. اما من فکر میکنم اصل بنیادینتری باید الهامبخش جنبش سوسیالیسم قرن بیستویکم باشد: هدف مشترکِ “آزادی رادیکال”»(ترجمۀ عرفان آقایی، نشر کتابسرای میردشتی، صفحۀ ۱۱۱).
اینجاست که اقلیتهای دینی و خصوصاً جنسیتی برای سوسیالیستها موضوعیت پیدا میکنند. تا پیش از این چپها تکیه بر شانۀ کارگر میزدند، حالا نوبت به اقلیتهای جنسی و دینی رسیده است. برای سوسیالیستها مهم آن است که اقلیت باشد تا انگیزۀ آن را داشته باشی که از آزادی رادیکال دفاع کنی! اینجا معلوم میشود که چرا شهردار سوسیالیست نیویورک باید «شیعه» و حامی «همجنسبازان» باشد. این هر دو هویت اقلیتی قرار است راهی باشد برای تحقق «آزادی رادیکال». تقریباً همان چیزی که لیبرالها خصوصاً در عرصۀ فرهنگ به دنبال تحققش هستند؛ هویتزدایی و حدّزدایی تام از همه چیز! آمریکا در حال انعطاف نشان دادن در برابر دیگریاش نیست؛ آمریکا مشغول صیقل دادن ذات هویتزدایانه و الحادی خود است. طاغوت آمریکا، خودش را تصریح میکند! واقعیت صحنه این است.
Sourehmag.ir
@Sourehmagazine
این خصلت آمریکاست که از سر «بیناموسی» و فقدان هر چیزی که میتواند مقدس و حدگذار باشد، هر رنگی را در خود جای میدهد. این بی-رنگی نیست. این همه-رنگی است! همه-رنگی از خصائص کفر است؛ وقتی که قدرتِ گردنگرفتنِ رنگ کثیف خودش را از دست داده باشد. در این مقوله فرقی میان جمهوریخواه و دموکرات نیست، نیز فرقی بین چپ و راست فکری نیست. سوسیالیستهای آمریکایی همانقدری از نوامیس و ارزشهای قدیمشان تخلیه شدهاند که لیبرالها از ابتدا بودند. آنان کمکم به نقطۀ صفر لیبرالیسم نزدیک شدهاند. این تغییر گفتمانی مهم در نوشتههای سوسیالیستهای آمریکایی به وضوح بیان شده است؛ گیلبرت در کتاب خود موسوم به «سوسیالیسم قرن بیستویکم»، و در بخش «استراتژی» مینویسد: «غالباً گفتهاند آرمان مشترک تمام سوسیالیستها “برابری” است. اما من فکر میکنم اصل بنیادینتری باید الهامبخش جنبش سوسیالیسم قرن بیستویکم باشد: هدف مشترکِ “آزادی رادیکال”»(ترجمۀ عرفان آقایی، نشر کتابسرای میردشتی، صفحۀ ۱۱۱).
اینجاست که اقلیتهای دینی و خصوصاً جنسیتی برای سوسیالیستها موضوعیت پیدا میکنند. تا پیش از این چپها تکیه بر شانۀ کارگر میزدند، حالا نوبت به اقلیتهای جنسی و دینی رسیده است. برای سوسیالیستها مهم آن است که اقلیت باشد تا انگیزۀ آن را داشته باشی که از آزادی رادیکال دفاع کنی! اینجا معلوم میشود که چرا شهردار سوسیالیست نیویورک باید «شیعه» و حامی «همجنسبازان» باشد. این هر دو هویت اقلیتی قرار است راهی باشد برای تحقق «آزادی رادیکال». تقریباً همان چیزی که لیبرالها خصوصاً در عرصۀ فرهنگ به دنبال تحققش هستند؛ هویتزدایی و حدّزدایی تام از همه چیز! آمریکا در حال انعطاف نشان دادن در برابر دیگریاش نیست؛ آمریکا مشغول صیقل دادن ذات هویتزدایانه و الحادی خود است. طاغوت آمریکا، خودش را تصریح میکند! واقعیت صحنه این است.
۱۳:۲۲
این یادداشت، مرزی میان امر واقعی و امر وانمایی میکشد و نشان میدهد چرا تحلیلهای جامعهشناختی در سالهای اخیر بارها از پیشبینی رفتار مردم جا ماندهاند.
۲۰:۰۱
ماهنامۀ سوره
چرا مردم ایران در بزنگاهها، خلاف انتظار جامعهشناسان رفتار میکنند؟
نگاهی دوباره به رفتار مردم ایران در بزنگاهها
یادداشتی از علیرضا نادری
برخلاف تئوری رایج درباره شکاف مردم و حاکمیت، رفتار ایرانیان در موقعیتهای جدی—از محرم و تشییع شهدا تا دفاع مقدس دوازدهروزه—چیزی متفاوت را نشان میدهد: تصویری از یک جامعه با هویت پایدار دینی–ملی. شکافی که بسیاری از تحلیلگران میبینند، بیشتر ساخته «فراواقعیت رسانهای» است تا واقعیت زندگی مردم. این یادداشت، مرزی میان امر واقعی و امر وانمایی میکشد و نشان میدهد چرا تحلیلهای جامعهشناختی در سالهای اخیر بارها از پیشبینی رفتار مردم جا ماندهاند.
Sourehmag.ir
@Sourehmagazine
اگر به تحلیلهای جامعهشناختی پیرامون ارزیابی احوال جمعی ایرانیان بنگریم، یک فصل مشترک در عمدۀ آنها وجود دارد: « فاصلۀ مردم از ارزشهای نظام سیاسی حاکم».
این گزاره پس از رخدادهای پاییز سال ۱۴۰۱ اوج گرفت و امروز به یک فرض قطعی تبدیل شده و بر مبنای آن، تحلیلهای کلان اجتماعی شکل میگیرد. در همین چارچوب، تحلیلی رایج در میان نخبگان سیاسی و اجتماعی دربارۀ رفتار مردم در «دفاع مقدس دوازدهروزه» شکل گرفته است که وحدت و همدلی مردم در آن مقطع را محصول یک موقعیت استثنایی میداند. گویی تا پیش از این، میان مردم و حاکمیت گسستی معنادار پدید آمده بود و جنگ، بستری برای بازسازی این پیوند و احیای رابطۀ میان آنها فراهم کرد.
اما تصور فاصلۀ مردم از ارزشهای نظام سیاسی حاکم، چه نسبتی با حقیقت جامعۀ ایران دارد؟تردیدی نیست که در سالهای اخیر، جامعۀ ایران با هجمۀ شناختی گستردهای مواجه بوده که اثرات آن را نمیتوان نادیده گرفت. با این حال، پرسش این است که چرا در مقاطعی مانند راهپیماییها، تشییع شهدا، ایام محرم، شبهای قدر و نمونۀ متأخر آن، یعنی دفاع مقدس دوازدهروزه، جامعه رفتاری متفاوت از فرض موجود نشان داده است.
باورهای درونیشدۀ یک جامعه لزوماً در زندگی روزمره آشکار نمیشوند. بلکه افراد در بزنگاههای اجتماعی، گرایشات درونی خود را بروز میدهند. این لحظات به نوعی آینۀ رفتار جمعی هستند و نشان میدهند که مفاهیمی چون هویت اجتماعی و ارزشهای فرهنگی چگونه در عمق آن جامعه مستقر شدهاند. چنین موقعیتهایی امکان میدهند که ناظران، فاصلۀ میان تصویر رسانهای و واقعیت اجتماعی را درک کرده و ماهیت پایدار ارزشهای یک جامعه را مشاهده کنند.
اما ریشۀ فرض غالب جامعهشناسان دربارۀ فاصلۀ مردم ایران از ارزشهای ایرانی-اسلامی در کجاست؟بودریار، اندیشمند فرانسوی علوم ارتباطات، در تقسیمبندی دورههای مختلف رسانه، دورۀ فعلی را عصر هایپررئالیتی یا فراواقعیت نامگذاری کرده است. توضیح آنکه، اگر زمانی کارکرد رسانه بازنمایی واقعیت موجود بود، امروز «تصویر» به جای «واقعیت» نشسته است. به بیان دیگر، رسانهها نه صرفاً روایتکنندۀ وقایع، بلکه خالق ادراک از واقعیت شدهاند. در چنین وضعیتی، مخاطب نه آنچه هست، بلکه آنچه وانمایی میشود را تجربه میکند. در نتیجه، مرز میان «امر واقعی» و «امر نمایشی» در ذهن کمرنگ شده و واقعیت اجتماعی جای خود را به واقعیت رسانهای میدهد.
همینجاست که تحلیلگران اجتماعی گاه بدون درک زیست واقعی مردم، صرفاً بر پایۀ دادههای رسانهای قضاوت میکنند. به بیان بهتر، فراواقعیت نه تنها تصویر ذهنی مخاطب عام از واقعیت موجود را دستکاری میکند، بلکه فراتر از آن، ذهنیت نخبگان اجتماعی را نیز شکل میدهد. از همین رو، نخبگان تصویر وانمایی شده یعنی فاصله از ارزشهای نظام سیاسی حاکم را به عنوان واقعیت جامعۀ ایرانی فهم میکنند، اما هنگام مواجهه با رفتارهای خلاف انتظار در موقعیتهایی مانند دفاع مقدس دوازدهروزه، دچار سردرگمی شده یا نهایتاً آن را موقعیت استثنایی معرفی میکنند. غافل از اینکه واکنش مردم ایران در جریان جنگ اخیر نه حاصل یک رفتار هیجانی و موقعیت استثنایی، بلکه نمایانگر واقعیت پایدار جامعۀ ایران بود. واقعیتی که رهبر انقلاب طی سالهای اخیر بارها به آن اشاره کرده و مردم ایران را علیرغم ظاهر متفاوت، مردمی مؤمن، متدین و وفادار به آرمانهای انقلاب توصیف کردهاند.نتیجه آنکه، بررسی احوال جامعۀ ایرانی در بزنگاههای مهم نشان میدهد که فاصلهگذاری مردم از ارزشهای دینی-ملی، آنگونه که در تحلیلهای رسانهای و ارزیابیهای جامعهشناختی ترسیم میشود، واقعیت ندارد. آن تصویر، بیش از آنکه بازتاب جامعۀ ایران باشد، محصول فراواقعیتی است که ذهنیت نخبگان را شکل داده است. از این منظر، رفتار مردم ایران در حمایت از حاکمیت را نمیتوان هیجانی و مقطعی دانست؛ بلکه باید آن را نمودی از واقعیت پایدار جامعه تلقی کرد. واقعیتی که همواره در بزنگاهها خود را نشان داده و نیازمند توجه جدیتر در مطالعات جامعهشناختی است.
۲۰:۰۳
🪙 ترامپ و بازگشت به داروینیسم اجتماعی
رابرت ریچ | ترجمه: حسین ولدخانی
ترامپ و جریان جمهوریخواه در پی بازگرداندن آمریکاست به عصر زراندود قرن نوزدهم؛ دورانی که ثروتمندان با نام «شایستهترینها» توجیه میشدند و فقر، نتیجه ضعف فردی تلقی میگردید.داروینیسم اجتماعی، با شعار بقای اصلح، همان منطق ناعادلانهای بود که نابرابری، فساد و حذف ضعیفترها را طبیعی جلوه داد.اکنون همان منطق دوباره سر برآورده؛ در قالب سیاستهایی که به نام آزادی اقتصادی، شبکههای حمایتی را حذف میکنند و ثروت را در دست معدودی متمرکز میسازند.
یادداشت کامل را در تارنمای سوره بخوانید.
Sourehmag.ir
@Sourehmagazine
۱۲:۳۵
اما پرسش اصلی اینجاست: آیا این روایتها واقعاً حامل تجربه اصیل زندگیاند یا صرفاً محصول ذائقهای ثابت، بازاری فعال و چارچوبهایی که خود روایت ساخته است؟روایتِ فربه و تجربهِ نحیف، ما را به جایی رسانده که روایت نه آینه واقعیت، بلکه گاهی «جایگزین» آن میشود؛ حقیقت را میپوشاند و از آن پیشی میگیرد.
۱۵:۱۷
جریان مسلط جامعهشناسی در ایران، زندگی روزمره را به «آخرین سنگر» خود تبدیل کرده؛ اما این نگاه، بهجای جمع عقل معاش و عقل معاد، جامعه را به سمت سکولاریسم، لاییسیته و نیهیلیسم میبرد. فیاض معتقد است که روزمرهگرایی رایج، جامعه را از معنا تهی کرده، بحران خانواده، افسردگی، فردگرایی افراطی و بیثباتی اجتماعی را دامن زده است.
۹:۴۴
باسمه تعالی
همراهان محترم مجله سورهسلام علیکم
تحریریهٔ سوره در حال آمادهسازی شمارهٔ تازهٔ خود با محوریت «ایران» بود که رژیم غاصب صهیونی به خاک ما تعرض کرد. جنگ، چنانکه اقتضایش حکم میکند، برنامههای از پیش مشخصشده را لغو و نظم حاکم را به هم میریزد و آرایش تازهای را طلب میکند. تحریریهٔ سوره نیز گریزی از این آرایش تازه نداشت و مجبور به تغییر برنامههای خود شد. «برنامهٔ تلویزیونی سورهٔ فتح»، «هفتهنامهٔ سورهٔ فتح» و «روزنوشتهای جنگ» تنها بخشی از کوشش ما در راه تغییر آرایش حاکمشده بر تحریریه در ایام جنگ بود. با آنکه در هفتهٔ اول تیرماه آتشبس اتفاق افتاد و کشور آرام شد و به نظم پیشین بازگشت، اما حقیقت جنگ و آتشبسِ شکننده ما را به نظم و آرایش تازهای فرامیخواند. پیگیری این تجدید نظم موجب شد تا ما خلاف قراری که از پیش داشتیم، نتوانیم در زمان مقرر شمارهٔ تازه را روانهٔ پیشخوان مطبوعات کنیم. با اینحال خدا را شاکریم که امروز میتوانیم بهاطلاع شما برسانیم که تحریریه از کار بر روی شمارهٔ تازه فارغ شده و در حال برنامهریزی و نگارش شمارهٔ بعدی است. انشاءالله بهزودی شمارهٔ ۲۳و۲۴ مجله سوره، همراه با «ویژهنامهٔ جنگ»، منتشر خواهد شد و در اختیار شما قرار خواهد گرفت. از تأخیر پیشآمده عذرخواهی میکنیم.
با احتراممجله سوره
Sourehmag.ir
@Sourehmagazine
همراهان محترم مجله سورهسلام علیکم
تحریریهٔ سوره در حال آمادهسازی شمارهٔ تازهٔ خود با محوریت «ایران» بود که رژیم غاصب صهیونی به خاک ما تعرض کرد. جنگ، چنانکه اقتضایش حکم میکند، برنامههای از پیش مشخصشده را لغو و نظم حاکم را به هم میریزد و آرایش تازهای را طلب میکند. تحریریهٔ سوره نیز گریزی از این آرایش تازه نداشت و مجبور به تغییر برنامههای خود شد. «برنامهٔ تلویزیونی سورهٔ فتح»، «هفتهنامهٔ سورهٔ فتح» و «روزنوشتهای جنگ» تنها بخشی از کوشش ما در راه تغییر آرایش حاکمشده بر تحریریه در ایام جنگ بود. با آنکه در هفتهٔ اول تیرماه آتشبس اتفاق افتاد و کشور آرام شد و به نظم پیشین بازگشت، اما حقیقت جنگ و آتشبسِ شکننده ما را به نظم و آرایش تازهای فرامیخواند. پیگیری این تجدید نظم موجب شد تا ما خلاف قراری که از پیش داشتیم، نتوانیم در زمان مقرر شمارهٔ تازه را روانهٔ پیشخوان مطبوعات کنیم. با اینحال خدا را شاکریم که امروز میتوانیم بهاطلاع شما برسانیم که تحریریه از کار بر روی شمارهٔ تازه فارغ شده و در حال برنامهریزی و نگارش شمارهٔ بعدی است. انشاءالله بهزودی شمارهٔ ۲۳و۲۴ مجله سوره، همراه با «ویژهنامهٔ جنگ»، منتشر خواهد شد و در اختیار شما قرار خواهد گرفت. از تأخیر پیشآمده عذرخواهی میکنیم.
با احتراممجله سوره
۱۴:۴۴
انیمیشن ایرانی فقط یک صنعت سرگرمی نیست؛ صحنۀ تقابل دو جهان است: جهان تکنولوژی مدرن و جهان تخیل توحیدی. از کانون دهۀ ۴۰ تا گیشههای میلیاردی امروز، پویانمایی ایران آرامآرام از «تقلید» و «تبلیغ» عبور کرده و به درکی تازه رسیده: اینکه تصویر میتواند حامل معنا باشد، نه فقط بازنمای آن.این متن توضیح میدهد چرا انیمیشن ایرانی، اگر از اسارت فرم سکولار غربی رها شود و زبان بصری قدسی خود را پیدا کند، میتواند به امکان تمدنی بدل شود؛ امکانی برای ظهور تصویری انقلاب.
۶:۱۹
مرضیه دباغ فقط یک چهرۀ تاریخی نیست؛ آینهای است که شکاف امروز ما با واقعیت زن ایرانی را نشان میدهد. در دوران «پسابلوا» زن بیش از همیشه در تصاویر بازنمایی میشود، اما این بازنماییها نه با واقعیت زنان امروز و نه با تجربه زیستۀ زنِ انقلاب ۵۷ نسبتی ندارد. دباغ یادآور همان زنِ واقعی است: زنی که بر اساس تکلیف عمل میکرد، میآفرید، و در میدان حضور داشت؛ نه تصویری تبلیغی بود و نه شمایلی ایدهآلسازیشده.
این یادداشت توضیح میدهد چرا بازگشت دباغ، بازگشت یک پرسش بنیادین است: زن ایرانی واقعاً کجاست و تصویرسازان چه چیزی را حذف میکنند؟
برای مطالعه این یادداشت، کلیک کنید.
۱۲:۰۹
ستارخان در مشروطه نمایندۀ سیاست دینیِ برخاسته از مرجعیت بود؛ مجاهدی که با تکیه بر غیرت مذهبی و راهنمایی علمایی چون میرزای شیرازی و آخوند خراسانی، همزمان با مبارزه با استبداد، در برابر نفوذ روس و انگلیس ایستاد و با رد «بیرق بیگانه» مشروطه را از افتادن زیر سایۀ استعمار مصون کرد.
۴:۰۹
ماجرای انتشار عکس شهید نیلوفر قلعهوند فقط یک بحث رسانهای نبود؛ آینهای شد برای دیدن سوءفهمی عمیق از جامعه. بخشی از فعالان فضای مجازی، زیر نام همبستگی، ناخواسته «دیگریسازی» کردند و در حالی که علیه دوقطبیسازی شعار میدادند، خود به تولید شکاف مشغول بودند. متن توضیح میدهد چگونه ناتوانی در تفکیک میان «پدیده بیحجابی» و «انسان بیحجاب»، و ناتوانی در گفتوگو، اصحاب عملیات روانی را به جایی رسانده که بهجای شنیدن صدای جامعه، به «نطقکشی» از آن رو آورند؛ جریانی که با مصرف هر مسئله و هر تصویر، واقعیت پیچیدۀ مردم ایران را نادیده میگیرد.
۱۱:۴۰
انتشار عکسی از بانوی شهید نیلوفر قلعهوند بر جلد روزنامۀ صدای ملت «قرار است» نشان همبستگی ملی-دینی جامعۀ ایران در جنگ با رژیم صهیونیستی باشد. رهبری این همبستگی را «اتحاد مقدس» نامیدهاند. من فکر نمیکنم این اتحاد به یکباره رخ داده باشد، آنچه دیدیم حقیقت تاریخی و وجودی جامعۀ ایران است که پیش از این هم در دیگر بزنگاههای سخت رخ نموده است. از این زاویه «انتشار عکس»، رویْ به ملت ایران دارد و پشت به دشمن و قرار است دلالت بر وحدت ملت داشته باشد.
چه چیزی این دلالت را شکل میدهد؟ تبدیل شدن حجاب به نماد همراهی با جمهوری اسلامی و سیاستهایش. از این زاویه، پیشفرضهایی مبتنی بر عدم همراهی «بیحجابان» با جمهوری اسلامی در ذهن برخی شکل گرفته است. این پیشفرض وقتی توسعه پیدا میکند، از شکافهایی میگوید که در جامعه شکل گرفتهاند. تحلیلها میگویند نتیجۀ این شکافها، تضعیف پایگاه مردمی جمهوری اسلامی است.
آنچه در جنگ دیدیم همبستگی مردم بود، همبستگیای که خودش را در ارادۀ سیاسی جمهوری اسلامی نشان داد. در حقیقت جنگ در چنین نقطهای تنها یک اقدام نظامی نیست، بلکه یک ایدۀ سیاسی است که همراهی مردم را نیز با خود داشت و دارد. آنهایی که شناخت درستی از جامعه و مردم ندارند، در چنین بزنگاهی بهتزده شدند؛ اما این بهتزدگی به تجدیدنظر در نحوۀ مواجهه و شناختشان از جامعه منجر نشد. بلکه همان ایدۀ پیشین که مبتنی بر تفکیک نمادین مردم به میانجیِ حجاب از همدیگر است به نحوی دیگر بازتولید شد. بنابراین عکس در خلاء منتشر نشده است. در حقیقت عکس مسئله نیست، انتشار عکس مسئلهای است که دلالتهایی دارد.
فضای مجازی بستر اصلی واکنشها به «انتشار عکس» نه خودِ عکس است. واکنشها هیجانزدهاند، بخشی در نقد و بخشی در همراهی با انتشار. منتقدین و همراهان در دستۀ متدینین، حامیان نظام و معتقدین به حجاب هستند.
هیجانِ واکنشهای همراهانِ انتشار عکس شدید و پرسروصداست. گویی از یک فتحالفتوح حرف میزنند، فتحالفتوحی بهواسطۀ انتشار عکس یک شهید عزیز. آنها خطاب به متدینینِ منتقد تأکید میکنند «دوقطبیسازی نکنید». البته آنها نمیگویند متدینین، میگویند “ایتاییها”. با این برچسب این بخش از جامعه را به یک فرقه تبدیل میکنند.
من بر این باورم هیجان همراهان انتشار عکس مبتنی بر وضعیتی وجودی است، وضعیتی که از حس خوداقلیتپنداری نیرو میگیرد. گویی خود را در حد یک فرقۀ منزوی و تنها درک میکنند. گویی باور کرده بودند در همراهی با نظام اقلیتی تنها و منزوی هستند و حالا با چنین تصاویری به چشم میبینند که تنها نیستند.
واقعیت این است که چیستیِ همبستگی مردم در جنگ گذشته در گرو درک این بخش از جامعه نبوده و نیست، اما آنها در لحظۀ انتشار عکس، بساط «نُطُقکشی» از دیگر بخشهای جامعه به راه انداختند. با چه ابزاری؟ با عملیات روانی. این بخش از جامعه را «اصحاب عملیات روانی» مینامم، همانها که به جای استفاده از فرصت وحدت، مدام بر طبل غیریتسازی با بخش متدین جامعه میکوبند و همزمان در ضرورت پرهیز از دوقطبیسازی سخنسرایی میکنند.
تمایز میان «انتشار عکس» و خود «عکس» به تمایز میان «بیحجابی» و «بیحجابان» برمیگردد. اولین موضوع در مسئلۀ عملیات روانی در خصوص حجاب به درک آنها از این نقطه بازمیگردد. اصحاب عملیات روانی توان تفکیک میان «بیحجابی» و «بیحجابان» را ندارند.
«بیحجابی» پدیده است و «بیحجاب»، انسان؛ انسانی که میتواند مؤمن و موحد باشد اما عیبش بیحجابی است. برای بسط این مفهوم به پژوهشی اشاره میکنم که در آن نشان داده شد ۸۳ درصد از کسانی که بیحجاب خوانده میشوند، تمایل نداشتند با برچسب «بیحجاب» تعریف شوند. در حقیقت آنها میان خود و مفهوم «بیحجابی» فاصله ایجاد میکنند، گویی درکی از مفهوم و پدیدۀ «بیحجابی» دارند که خود را از آن مبرا میکنند.
چنین درکی نشان میدهد ایجاد فاصلۀ میان این دو، امکانِ حرکت و درکی متفاوت ایجاد میکند. اما ناتوانی در تفکیک میان این دو باعث میشود به بهانۀ حفظ حرمت بیحجابان، روندِ پیشروندۀ بیحجابی توجیه شود. همینجا بگویم باور قلبیام این است که هیچکس حق ندارد به کسی توهین کند و یا دستورات دین را وسیلۀ انتقام از دیگری قرار دهد. حرمت هر انسانی واجب است. برخی خطاهای انسانی در مواجهه با این پدیده نیز نمیتواند مبنای نفی ضرورت مواجهه با پدیده باشد.
۱۱:۴۱
همان پژوهش مذکور نشان میدهد ۶۰ درصد از بیحجابان گفتهاند ما در حال کشف و تجربۀ این وضعیت (بیحجابی) هستیم. مبتنی بر چنین فهمی از بیحجاب، درک مقولۀ حجاب در ایرانِ امروز چگونه باید شکل داده شود؟ اصحاب عملیات روانی، اصحاب رسانه و تبلیغات، سیاستگذاران، اصحاب فرهنگ و هنر تابهحال امکانهای دیگری را برای کشف و تجربۀ کسانی که تصریح میکنند در حال تجربه هستند فراهم کردهاند؟ یا اینکه آنها با تصریح این وضع به عنوان تنها مسیر و تنها راه ناگزیر به تثبیت فرد در موقعیت تجربه دامن میزنند؟ سؤال این است: چگونه یک موقعیت برای خودِ فردِ بیحجاب موقعیت تجربه و کشف است، اما میتوان آن را به عنوان وضعیت ناگزیر و حتی موجه صورتبندی کرد؟ چنین پژوهشهایی چه تأثیری بر رویکردهای اصحاب عملیات روانی دارند؟ گمان نمیکنم سختی مواجهه با پیچیدگی این پدیده را به جان بخرند.
در سوی دیگر ماجرا بخش دیگری از جامعه که در سالهای اخیر با برچسب “ایتاییها” نشاندار شدهاند هم نقد میکنند. به چه چیزی؟ به انتشار عکسی متفاوت از شهید، عکسی که “غیرمحجبه” دستهبندی میشود. البته واقعیت این است که واکنشها در این طیف چندان وسیع و گسترده نیست. نقدی کنترلشده است که به پای هیجانات اصحاب عملیات روانی نمیرسد. میانداریِ برخی چهرههایی که انتقادهایی جدی به نحوۀ عملکردشان وجود دارد در موضوع انتقاد به انتشار عکس، بر هیجاناتِ اصحاب عملیات میافزاید.
با در نظر گرفتن همۀ نقدها به این طیف، یک تمایز جدی میان منتقدین و اصحاب عملیات روانی وجود دارد. آنها در سالهای گذشته بر «پدیدۀ بیحجابی» تمرکز کردهاند. تمرکز بر پدیده به این طیف امکان حضور مستقیم در جامعه و روکردن به وجه ملی-دینیِ خودش را داده به نحوی که توان گفتوگو با جامعه را یافته است. گفتوگویی که در دَمدستیترین شکل ممکن به تبلیغ حجاب صورتبندی میشود، اما ذیل این تبلیغ، لایههای پیچیدۀ انسانی نهفته است.[۱] لایههایی که حتی رویْ به حل مسائل اجتماعی نیز دارند.
آنها به خوبی میان پدیدۀ پیشروندۀ بیحجابی و افرادی(بیحجابهایی) که حتی گاه ابا دارند که در این مفهوم صورتبندی شوند، تمایز قائلاند. این تمایزگذاری باعث میشود امکان عمل در دل جامعه به دست بیاورند. آنها با جامعه گفتوگو میکنند تا امکانهای دیگری نیز پیشنهاد کنند. با اینحال نمیتوانیم انکار کنیم که در مواردی هم هیجانزده عمل میکنند، استدلالهای ناروا ارائه میدهند و میتوانند موضوع را به انحراف بکشانند.
آیا به همان میزان که عملکرد این بخش از جامعه برای اصحاب اندیشۀ انقلاب اسلامی مهم است و فوراً سرکوب میشود؛ نحوۀ عمل، اندیشه و یا خطاهای لایهای از فعالین رسانهای که مشغول عملیات روانیاند نیز حساسیتبرانگیز است؟ چگونه است که هیجانِ شدیدِ عملیاتیها در فقرۀ انتشار عکس شهیدِ عزیز قلعهوند، در طرد و سرکوب دیگریِ توهمیای که ساختهاند حساسیتبرانگیز نیست؟
موضوع حجاب و حکومت موضوع سادهای نیست، نمیتوان به گفتوگوهای دمدستی مقابل دوربینها و در قابهای فضای مجازی تقلیلش داد. نمیتوان حکومت اسلامی را به راحتی صورتبندی کرد، چرا که یکی از نقاط تفکر است. اما وقتی توان حمل چنین بار سنگینی وجود نداشته باشد، موضوع به یک عملیات ساده تبدیل میشود.
اصحابِ عملیات روانی توانِ درکِ پیچیدگیهای اجتماع را ندارند. آنها از جامعه، درکش از بیحجابی، نحوۀ انتخابهایش، معنابخشیهایش به موقعیتهای مختلف زندگی و انتخابهایش فاصلهای جدی دارند، مثلاً ممکن است هیچوقت به این سؤال فکر نکنند که چرا ۸۳ درصد از زنان میگویند به ما نگویید بیحجاب. این دریافتها بخشی از معانی ذهنی جامعۀ ایرانی است که وقتی به آنها مراجعه کنیم، پیچیدگی موضوع را بیشتر درک میکنیم. اما به دلیل همین خلاءها، اصحاب عملیات در خود توان نزدیکشدن به جامعه را نمیبینند، در حقیقت امکانش را در خود ایجاد نکردهاند.
در فقدان توان گفتوگو و طرح ایدۀ منسجم، تنها راه باقیماندنِ عملیات روانی مصرف همه چیز است. عملیات روانی همه چیز را مصرف میکند، حتی شهید را. البته که توان مصرف شهید را ندارد، پس به سراغ تصویرش میرود. در این نقطه، تصویر شهید مصرف میشود تا پشت ژستِ درک تنوعِ جامعه، واقعیتِ ناتوانی از درک پیچیدگیهای جامعه پوشیده بماند. در حقیقت در نقطۀ ناتوانی از خلق گفتار اصیل برای توصیف و تبیین جامعه است که عملیات روانی بر پایۀ مصرف همۀ عناصر جامعه شکل میگیرد.
راه دیگر، بقای عملیات روانی دیگریسازی است. اصحاب عملیات با برگزیدن دشمنی که بیشترین قرابت را با خودشان دارند، برای خود هویتی دستوپا میکنند. آنها با برگزیدنِ دیگریای که در پُربسامدترین لقبش “ایتایی” نامیده شده است، در پی کسب هویت برای خود هستند، در پی تعریفکردن خود هستند.
۱۱:۴۱
واقعیت تلخ این است که این طیف، جز در گرو غیریتسازی با دیگریاش، یعنی ایتاییها، وجودی ندارد.
کسانی که نگران پدیدۀ بیحجابیاند، در پی خلق کنشاند. در جامعه حضور دارند و زبان خود را به تدریج یافته، تقویت کرده و میکنند. بدیهی است که در دل هر جریان زندهای، مسائل و مشکلات و ضعفهایی نیز وجود دارد، اما سؤال دربارۀ نحوۀ مواجهه با این مسائل است. کدام اراده در پی حل مسئله و رفع ضعف است و کدام اراده در پی تمرکز بر ضعف و از بین بردن جریان؟
سؤال این است: مسئلۀ اساسی اصحاب عملیات روانی، با نفسِ نگرانی برای پدیدۀ بیحجابی است؟ یا با مدل عملیات و تفکر جریانِ نگران پدیده؟ و یا با شخصیتهای میانداری که انتقاداتی جدی به نحوۀ تفکر و عملشان وارد است؟ تمایز میان این سه مورد موضع دقیق ما را نشان میدهد. به طور مثال من باور دارم برخی شخصیتهای حاضر در این جریان، نمیتوانند و نباید پیشانی چنین اقداماتی باشند، چرا که به دلایل مختلف صلاحیتش را ندارند. اما اصحاب عملیات روانی تابهحال چقدر با جریانی که دیگریِ خود میدانند گفتوگو کردهاند؟ صدایشان را چقدر شنیدهاند؟ انتقاداتی که به شیوۀ عمل و روش تفکرشان دارند را چگونه به گوششان رساندهاند؟ اصلاً انتقادات خودشان را به گوش آنها رساندهاند؟ نمیتوان بهواسطۀ حضور یک یا چند شخصیت در یک جریان، ایدهای که درکی از وضعیت جامعه دارد را خفه کرد. آیا گفتوگو در اینجا و با این بخش از جامعه، سلاحی کُند است یا اصحاب عملیات روانی فاقد توان گفتوگو هستند؟
همۀ این مقدمات را نوشتم تا بگویم با لایهای از اصحاب رسانه و فعالین فضای مجازی طرفیم که به علت ناتوانی در درک واقعیت پیچیدۀ جامعۀ ایران و در نتیجه، ناتوانی در گفتوگو، از جامعه «نطقکشی» میکنند. آنها با ایجاد عملیاتهای روانی، برچسبزنی به بخشهایی از جامعه از جمله متدینین و طرد متدینین، سعی در بستن صدای آنها دارند. انتشار یک عکس برای آنها تبدیل به ابزار تولید شکاف و سرکوب میشود. آنها با کوبیدن بر طبل “دوقطبیسازی نکنید” مدام در حال دیگریسازی و طرد بخشی از جامعهاند. گویی شعار علیه شکاف، برای آنها پوششی نرم و زیباست که میتواند عملکرد شکافسازشان را پنهان کند. اما واقعیت این است که آنها در حال بستن امکان گفتوگو، نادیدهگرفتن تفاوتهای افراد، حذف واقعیتهایی مثل پدیدۀ بیحجابی، ظلم به مؤمنینِ بیحجاب و طردِ مؤمنین معتقد به حجاب هستند. این وضعیت تنها باعث بستهشدن راههای رشد توان جامعه برای حل مسائل خودش میشود.
[۱] برای درک تنوع، پیچیدگی و کنشهای مختلف این گروهها میتوانید به فصل سوم برنامه تلویزیونی خط سوم شبکه دو در تلویبیون مراجعه کنید. همینطور یادداشت مبارزه با نیهیلسم منفعل منتشر شده در مجله سوره را بخوانید.
۱۱:۴۲
شهید سیدحسن مدرس، چهرهای است که سیاست را از دل دیانت فهمید و در سختترین سالهای استبداد رضاشاهی، از درون مجلس برای حفظ جمهوریت و شریعت جنگید. متن حاضر نشان میدهد چگونه مدرس، از اعتراض به دخالتهای انتخاباتی تا افشاگری علیه ثروتاندوزی رضاخان، با امکانات حداقلی اما هوش سیاسی بالا توانست مانع واگذاری کامل میراث مشروطه به جریان سکولار شود؛ سیاستمداری که نه رسانه داشت و نه حزب، اما خودش رسانه بود و با تکیه بر مردم، هزینه ایستادگی بر تکلیف را تا مرز شهادت پرداخت.
۶:۵۷