حباب‌نویسی
undefined ولی من این را در خودم زمزمه کرده‌ام که هیچ‌چیز بدیهی و عادی و تکراری نیست. به عادت‌نکردن دل داده‌ام و خودم را در این حقیقت غوطه داده‌ام که چیزی مکرر نیست. چیزی منتظَر و بیوسیده نیست. به آن دوستان که ذهن‌شان را صیقل نداده‌اند می‌گویم بر اساس الگوهای موجود فردا را نبینید. عرض می‌کنم انسان موجودی نفهمیدنی و دست‌نیافتنی‌ست. نمی‌توان او را در قالب‌های زمینی و محدودکننده گنجاند. اگر او را فریب دهید و برای دنیایی گذرنده و فانی و آنی سرش را گول بمالید، دیر یا زود درمی‌یابد و شما را رها می‌کند.
undefined من از عصری آمده‌ام که در آن نه معاندشدن بر من غلبه کرده است، نه سینه‌چاک‌بودن در من نشسته است. انسان موجودی تک و منفرد و جدا افتاده و تنهاست. این نسبت‌ها و قومیت‌ها و اجتماعات و کشورها و ملت‌ها و دیگران همگی برای فرار او از واقعیت تنهایی و بی‌کسی اوست. زرنگ‌هایند که جزئی از تنهایی انسان را شکار می‌کنند و او را به دام یکی‌شدن‌ها می‌اندازند تا از آن ماهی خود را بگیرند. تصویری از آینده نقش می‌کنند و با فریادهایشان مسئولیت ازلی و آسمانی و اصلی تو را همراهی با آنان و برآورده‌شدن آرمان دسته‌جمعی «ما» اعلام می‌کنند.
undefined واقعیت این است که «ما» همگی مزدوریم. کارگردانی که برای «وطن» برای «دین» برای «انسان» برای «آزادی» برای «آگاهی» و برای هزاران معنای بافتنیِ دیگر فیلم می‌سازد. آن مؤمن متعصب یا آن کافر نامعتقد یا هر کس و هر عنوان دیگری که در قالب‌هایی از پیش ریخته شده سعی و عملی می‌کند. هر کس که در هر محدوده‌ای نعره‌ای له یا علیهِ مفهومی برمی‌آورد. همگی دانسته و ندانسته مزدور قالبی هستند. اگر باور نداری، به آن صنم بگو پیراهنش را دربیاورد و برهنه با خودش روبرو شود تا در آینه از خودش بپرسد: «من کیستم؟»
undefined آنجا که «وَلَقَد جِئتُمونا فُرادا کَما خَلَقناکُم اَوَّلَ مَرَّة» محقق شود، خواهی دید کیستی. و این آگاهی از کیستی به این مفتی‌ها صورت نخواهد پذیرفت. اگر به این رایگانی بود که این‌همه راه را نمی‌آمدی تا دریابی تو هیچ‌کدام از این‌ها نیستی: «حافظم در مجلسی، دُردی‌کشم در محفلی». بیهقی بعد از ده‌ها سال گذشت از درگذشت مسعود غزنوی و سال‌ها بیشتر گذر از مرگ محمود غزنوی، در کنج خلوت تاریخ‌نویسی‌اش با بیم می‌نویسد. ما چگونه می‌توانیم حتی با دیوار سخن بگوییم؛ آن هم امروز که موش‌داشتن به دیوار بسنده نیست و «کل شیء احصیناه فی امام مبین»؟
undefined اگر آن صحابیِ سینه‌چاک برای حمل روایت‌های کُشنده کارش به چاه کشید، ما آه هم نمی‌توانیم بکشیم. لبخند نیز ممنوع است. گریه نیز فاش‌کننده است. ناس، که من همان ناسم، همچنان دور از انسان‌بودن‌اند. اگر بنا بر آن روایت مبارک تمامِ انسان‌های قرآن وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه‌السلام باشد، پس در همه دهر یک انسان نَبوَد. رها کن این جماعت را. یوسف علیه‌السلام را ببین که می‌گوید من دین قومی را که به خدا و روز جزا ایمان ندارند ترک کرده‌ام. من را ببین که نه صبر بر گناه کردم، نه صبر بر بندگی، نه صبر بر بلا. پس انتظارِ کدام امامت را داشته باشم؟ چگونه بدون صبر امتی شکل می‌گیرد؟
undefined هیوم بعید است خودش ادراک کرده باشد چه گفته است، اما روشن است که حرف‌ها در اصل از انسان نیست: الرحمن، خَلَقَ الإنسان، عَلَّمَهُ البَیان. رحمان خالق و معلم انسان است. پس شاید باشد که رحمان گفته است در پایان تمام دلایل باز می‌بینی دلیلی نیست. «این نه جبر، این معنیِ جباری است.» آن چیزی که ما را قانع و خاموش و بی‌واژه کند دلیل نیست. نه. هر چه بگویم این عبارت را رکیک و دنی کرده‌ام. پس جامعه چه؟ جامعه را که همان اول گفتم نیست فدای تو بشوم. اصل بر تفرد و وحدت شخصی‌ست. اصل بر بی‌اصلی‌ست. اصل بر سجده است. اصل بر عدم است.

@abr_mim

۹:۵۴

علیت هیومی
روزی برای رونمایی از کتاب‌های مرحوم شاه‌آبادی رفته بودم اطراف چهارراه سیروس در حوزه علمیه‌ای. چندین و چند دوربین کاشته بودند. پرسیدم این فیلم‌ها را چه می‌کنید. کسی جوابی نداشت. در این روزگار همه‌چیز ثبت می‌شود و شاید این‌ها از بیم فنا باشد. می‌خواستم به مناسب روز جهانی زبان مادری چیزی بنویسم، ولی ناگهان با همین چند خط چنان خیامی و هیومی شدم که تنها و سیال در نیستی غوطه می‌خورم. راستی که این هیوم آدمی را دیوانه می‌کند.
وقتی حرف هیوم در نظرم می‌آید مغزم فلج می‌شود: در پایان همه‌ی دلایل باز دلیلی وجود ندارد. من را می‌برد به آن عدمِ ناشناسا که بر ما نگشوده مانده. آن‌همه سخنی که در دو جلسه سرورم از علت و معلول در فلسفه‌ی اولی گفت و امر و خلق را بر آن نهاد، با همین جمله بر باد خواهد رفت. آن‌همه شر و غوغایی که قرار است هویت و ملیت و فرهنگ و زبان و دیگر چیزها بر مدار نام‌گرایی بچرخد و ما را به کلمه‌پراکنی برساند تا نزد خودمان از چیزهایی دفاع کنیم و بر چیزهایی بتازیم، با این آیه سوت خواهد شد: إن هو الا اسماءٌ سمیتموها انتم و آباءکم.
به این آقای سید علی قاضی معروف که می‌اندیشم با چهل سال تمام رعایت تمام جوانب دیانت حتی با تهمت‌های ریاورزی و از این چیزها که حافظ در وصفش بلاغت را تمام کرده است، می‌بینم من تاب هیچ چیزی را ندارم؛ چون اساساً همان موصوف کلام امیرالمؤمنین علیه‌السلام‌ هستم که آن‌که نمی‌داند کجا می‌رود به جایی نرسد.
هنوز من مقداری متدینم و نام اولیای خدا برایم گرامی است. تو نمی‌دانی در من چه کشمکشی است. اگر مانند شیخ مؤسس همان ابتدای ازدواج همسرم فلج می‌شد و هر روز و هر شب باید به او رسیدگی می‌کردم. اگر مانند علامه طباطبایی سه نوزادم پشت سر هم می‌مردند و زنم دل می‌ژکاند. آه ای عزیزان من. چه می‌گویید. دست بردارید از این خاک‌بازی‌ها. من اهل پاسخ گفتن به مسائل اعلای شما نیستم. این را هم بردارید بخوانید و کنجی طبقه‌بندی کنید. شب‌تان به خیر عزیزان من. شب‌تان به خیر.
@abr_mim

۱۹:۵۳

معطل نمان
undefined حرف‌هایی هم هست که نه سر دارند و نه منتها. نه می‌شود گفت درست‌اند و نه می‌توان گفت نادرست‌اند. یعنی برای اثبات یا ردّ آن دلایل و شواهد کافی به نظر نمی‌رسد انگار. نمی‌شود گفت در ورزشگاه آزادی صد هزار نفر برای پرسپولیس آمدند، پس کشور برای آن‌هاست. از طرفی هم نمی‌توان انکار کرد با این حضور، این تیم جایگاه ویژه‌ای در میان هواداران فوتبال دارد. اما اگر برای محک‌زدن آن مستمسکی نداشته باشیم، می‌توانیم تیم رقیب را کاملاً محدود کنیم تا پرسپولیس بیشتر دیده و پسندیده شود و مردم این‌گونه پندارند که جز پرسپولیس هیچ تیم دیگری در ایران هواداری ندارد و در نتیجه این تیم باید برای لیگ ایران تعیین تکلیف کند. می‌توانیم هواداران تراکتور و استقلال و سپاهان را با روش‌های گوناگون از تشکیل چنین جمعیت‌هایی بازداریم و اگر به صورت غیرقانونی چنین حرکتی هم زدند، با ترفندهای رسانه‌ای و روانی حضور آنان را بی‌اثر و کم‌اثر نشان بدهیم.
undefined به نظر می‌رسد ما در این روزگار این‌گونه به گروگان گرفته شده‌ایم. چه کسی می‌تواند برابر قدرت‌های مالامال از ثروت و فریب و دیگر توانمندی‌ها بایستد؟ کاری به آن جماعتی ندارم که اساس قدرت را فسادانگیز می‌دانند. شاید حرف من چنین بویی بدهد. به کجا برمی‌خورد؟ در این گوشه‌ی خاموش فراموش‌شده داوری مردم به کار من نخواهد آمد. بیشترین چیزی که در این دنیا به درد می‌خورد همرنگی با جماعت است؛ می‌خواهد حق باشد یا باطل. البته که بیشتر همرنگی‌ها و همراهی‌ها بر باطل است. ولی سخن بر این است که این دنیا بقایی ندارد. می‌ماند پس از مرگ که در آن اقلیم عمل مهم است و در اقلیم پس از آن عقیده مهم است. چنین است که از هر چیزی مهم‌تر عقیده است و می‌ارزد آدمی عمرش را بر اصلاح آن بگذارد، حتی اگر در این عمر عمل خاصی نیز انجام ندهد؛ چرا که با تمام اهمیتی که عمل دارد، در نهایت این عقیده است که تا ابد با من است و خود من است.
undefined حسرت من بیشتر بابت همین زخمی است که بر دلم نشسته است. دوست دارم زمان به یکی دو روز پیش بازگردد تا برابر آن مذهبیِ نامذهب‌نما به التماس بیفتم و بگویم درست است عقایدت به نظر غلط نمی‌آید، ولی چه بسیار بهتر که عملت را نیز درست کنی تا از لحظه‌ی مرگ تا ساعت حساب، عذاب به سراغت نیاید. اما فرصت‌ها مانند ابر در گذرند و تو جز حسرت چیزی بر دل نخواهی داشت.
undefined با این حال می‌خواهم با شما که این کلمه‌ها را شاید حوصله کنید و بخوانید کلمه‌ای بگویم: عزیزان من! خود را معطل مبارزه با حکومت دینی و غیر دینی نکنید. به هوای خطا و صواب سیاسی‌ها با سخنان و ظاهرهای دینی و غیردینی ابدیت خود را نابود نسازید. هم اعمال درست انجام دهید و هم عقاید درست را کسب کنید. بی‌خودی روی حساب لج‌بازی داشته‌های خود را خاکستر نکنید. شیطان و نفس آدمی مدام در حال تراشیدن بهانه‌هاست تا آدمی را راهی جهنم کند. شما اگر طالب حق هستید، راهش را هرچند دشوار خواهید یافت و اگر در پی بطالتید، بهانه‌ها طبق‌طبق گرداگرد شما در طوافند. اگر هم دیدید عقاید شما در این دنیای همرنگی با جماعت هواداری ندارد، مانند تیم‌های بی‌طرفدار پشت درهای بسته بازی کنید. بگذارید تمام دنیا طرفدار رئال‌مادرید و من‌سیتی و بایرن و بارسا باشد. اگر پرسیدند قرمز یا آبی، لبخندی تحویل بدهید و در ورزشگاه‌های خاکی و خالی از بشر بر غربت خود بمویید.
@abr_mim

۱۹:۵۱

جنین می‌خواست تا اولاد آدم باشد، اما گفت: مدائن آنِ مدیونان، که بیرون بوده‌ام اغلب...

۱۰:۵۴

بازارسال شده از دکتر محسن حبیبی
thumbnail
undefinedجنین جان دارد، می‌شنود و می‌ترسد؛ سقط جنین کار انسانی نیست
طاهره افتخار، متخصص زنان و زایمان:undefinedبعد از انجام سقط معمولا پشیمانی مادر را آزار می‌دهد. undefinedبا وجود تفاوت در روش‌های سقط اما امکان عفونت دستگاه تناسلی، عوارض قلبی عروقی، مشکلات ریوی، خونریزی شدید و حتی مرگ  وجود دارد.undefinedسقط‌های زیرزمینی بسیار خطرناک هستند؛ هرچه سن جنین بالاتر باشد خطر بیشتر است و دستکاری‌هایی که برای سقط انجام می‌دهند احتمال عفونت و مرگ مادر را به دنبال دارد.سقط‌های زیرزمینی احتمال عوارض روانی و جسمانی را نیز بالا می‌برند.undefinedاز حدود ۲۰ هفتگی زمانی که  روح در جنین دمیده می‌شود، جنین مانند یک انسان کامل است.در جنین قدرت شنوایی قبل از اینکه متولد شود وجود دارد و احساساتی مانند ترس ، خشم را نیز می‌تواند احساس کند. undefinedحتی اگر مادر احساسی مانند استرس داشته باشد به جنین منتقل می‌شود.

۱۰:۵۴

چون می‌برند شام و سحر آبروی ماچون می‌حورند لب‌به‌لب از دم سبوی ما
بیرون‌تر از افق دو سه راهی‌ست مطمئنبر خلقِ پرتلاطم بی‌آرزوی ما
جان می‌دهد سرودنِ این ناسروده‌هاآرایه جلوه کرد به حرفِ مگوی ما
آیینه‌دار شب اگر از سنگ می‌رمدخورشید می‌درد شبی آوا و هوی ما
موسی به یم رسید، عصایش بهانه بودبر آب می‌دوم چو دلت هست سوی ما
آن پیکر غریب که بی‌شانه می‌رودآشفته کرد تا به ابد خوی و موی ما


شهریور نودودو

@abr_mim

۶:۳۸

در انتهای باغ سیبی‌ست زهرآلود، سیبی که خون سازد دل‌های ماران راآن سیبِ سرخ از خون، از شهوت مجنون، تا خواجگی گیرد در پیش و خوش باشدچون هیچ می‌خواندی من را درون دهر، توضیح ده خود را ای جلوه‌گر طاووسدیگر مگو از رقص، دیگر مخوان از غم، دیگر مپرس از من، دیگر مجو هیچمره بسته از هر سو، در بندِ صد سویم، وعده‌دروغی تو در عین صدق انگارنه طالب هیچم، نه عازم هر جا، آنجا که قدیسان شادند از پاکیبامزه است این‌که بی‌من جهان لنگ است، مدیون من هستی‌ست، بس خنده‌دارم منمن خنده‌تردارم، زیرا به دست خود بهر گِله جز حرف چیزی به دستم نیستبدتر از آن این‌که در روزگار ما شعری نشد مکتوب بر کاغذ ایامحیرت؟ چرا؟ فکرت؟ بگسل از این آیات، بشکن، ببند اما راهی مکن پیدا؛ زیرا رهی رفتن ماندن ز راهان است، زیرا سخن‌گفتن لب‌بستن جان است.
@abr_mim

۱:۵۱

شهرهای موریانه‌خورده
undefined در همین عمرِ کمی که شاید دیگر به این راحتی‌ها نشود گفت کم، چیزهای زیادی دیده‌ام و با آن دیده‌ها می‌توانم با قلبی آرام‌تر دنیا را تماشا کنم.
undefined️ امشب برای ملاقات دکتر میلان مجبور بودیم در خیابان پیروزی تهران باشیم. وقتی برای اخذ دارو حوالی چهارراه کوکاکولا ساعتی معطل بودم، به قدری زن‌ها و دخترهای بدلباس و بزک‌کرده دیدم که با خودم گفتم بعید است تمام این‌ها را بشود در لاس‌وگاس و لس‌آنجلس و دیگر مراکز معروف به فسق در جهان یک‌جا دید. گذشته از این‌که محله‌های مذهبی را می‌توان با بازار و زیست شبانه از هر جایی غیرمذهبی‌تر کرد، قطعاً نیازی به ارسال عذاب خاصی از سوی خداوند نیست.
undefined روزها و سال‌ها آن‌گونه که برای ما می‌گذرد برای خدا نمی‌گذرد. همین که خانواده کم‌کم بی‌رونق شود و ول‌گردی خوش‌مزه شمرده شود، ازدواج و فرزند داشتن نیز به محاق می‌رود و جامعه و تمدن نیز در این شهرها نیست خواهد شد؛ اتفاقی که بارها و بارها برای تمدن‌های پیشین حادث شده و با هجومی کوچک دیگر توانی برای دفاع نیز نمانده. مانند دیواری ستبر و استوار که موریانه درونش را جویده باشد و با کوچک‌ترین اشاره‌ای فروبریزد.
@abr_mim

۲۰:۳۳

دردِ زای زمان
undefined گزارش‌های احمقانه صداوسیما از خوشحالی مردم در آستانه‌ی نوروز تنها به فوران خشم و افزایش فاصله میان ملت و حکومت منتج می‌شود. مردم را خر فرض نکنید. بی‌اعتنایی و بی‌اعتمادی در روزهایی که بیشترین امکان جنگ مستقیم خارجی وجود دارد، تکرار دردناک تاریخ است.
undefined انگار این جبر تاریخ است که همواره راه خود را می‌رود. تو تدبیر می‌کنی و تقدیر چون گلوله‌ی برفی که از کوهستان‌های سرد سوی دره‌های منجمد سرازیر و شتابان است، آواری از برف را به ارمغان می‌آورد و باز حسینی‌بای را می‌بینی که گزارشگر خوشحالی مردم از ریزش بهمن است. چرا ما خودمان را پاره کنیم؟ مگر پدران من از تمام تاریخ میوه‌ای جز رنج چشیده‌اند؟ هیچ‌جا ننوشته‌اند سهم من از آن‌همه رنجِ روستانشینی پدرانم گنج شهرنشینی‌ست. همه‌ی ما را به‌فریب در شهر گرد کرده‌اند تا از خون‌مان راحت‌تر بمکند.
🪔 تصاویر سونوگرافی را مدت‌هاست دیده‌ام. در پسِ این زایمان خون‌آلود فرزندی تازه به هم خواهد رسید. هر فرزندی آید، تا باورهایم درست نشود، بهره‌ای از این زایمان نیز نخواهم برد. از روزی که ترامپ بودجه‌های رسانه‌های معاند را تعلیق و قطع کرد، دلم از هر مزدوربودنی، آن هم فرهنگی و رسانه‌ای، منزجر است. کاش می‌شد باورمندتر زندگی کنم.
@abr_mim

۲۲:۰۰

قمر در عقربم خونم ملولم کاسه‌ی شوقم
undefined تحویل سال به خواست ساناز در کنار محمدیوسف بودیم. ایرانیان موجودات عجیبی‌اند. البته من سایر اقوام و ملل را آن‌چنان نمی‌شناسم و این احتمال هست که آنان نیز در همین حدود باشند. بر اساس آن‌چه مرکز زمین‌شناسی دانشگاه تهران درآورده، تحویل سال حوالی دوازده و نیم ظهر سی‌ام اسفند بود. یعنی این بامبول از آن مرکز علمی فخیم درآمده است. فحصی هم نکردم دقیقاً چه دقیقه‌ای‌ست و تا آخرش هم نخواستم بدانم. به افق تهران ساعت دوازده و دوازده دقیقه اذان ظهر بود. در همان اطراف زیراندازی انداختم و مشغول به کمر زدن نماز ظهر و عصر شدم. در این حین چنان مشغول نماز بودم که تمام اصوات اطراف را می‌شنیدم. می‌شنیدم از هم می‌پرسند چند دقیقه مانده. یکی گفت فقط دو دقیقه مانده. یا حضرت گابریل! مگر شلیک موشک است؟ نمی‌دانم این نمازم تا چه اندازه مقبول درگاه احدیت واقع شده است، و احتمالاً اصلاً نشده است، زیرا وجودم داشت از خنده منهدم می‌شد. بازیِ کودکانه‌ی تحویل سال را یحتمل مسئولان امر برای مقابله با جریان‌های ضدملی‌گرایی و ایران‌ستیز درآورده‌اند و شاید توجیهات دیگری نیز داشته باشد. من به همان سبک و سیاقِ سخن‌گفتن با دیوار، برای این‌که به تراز و تریز و تریج و دیگر چیزهای قبای رگِ گردنی‌ها برنخورد، عارض می‌شوم که در یک کلام، هویت اصیل دینی بر هر هویتی مقدم است و در واقع باقیِ هویت‌ها در یک نگاه کلی اسباب زحمت این هویت‌اند. بروید با تعصب‌های خود صفا کنید.
undefined رها کن برادر من. برای چه کسی می‌نویسی؟ تو که به قول امید طهرانی در متن و نوشتارت صمیمیت خطی ندارد، برای چه می‌نویسی؟ لازمه‌ی نوشتن مخاطب‌داشتن است و تو که دیگران ربطی با سیاهه‌هایت نمی‌گیرند، بهتر است خطی نزنی؛ چرا که قطعاً نوشتن برای سایه‌ی خود نیز دروغی بیش نیست و هر جلوه‌گری دوست دارد جلوه‌هایش دیده بشود. حتی آنان که دم از اخلاص می‌زنند کارهایشان را برای خدا و فقط برای خدا انجام می‌دهند. حتی همان که گفت من گنج نهان بودم و دوست داشتم شناخته بشوم. ولی آن مردک چرا گفت من برای سایه‌ی خود می‌نویسم؟ چون می‌دانست منظور خدا از سایه در آیه‌ی «الم تر الی ربک کیف مد الظل» چیست. او حدّ خودش را می‌داند. سایه از نور چگونه بنویسد؟ مرا چه شده است که در مقام سخن‌گفتن از چنان موجودی برآمده‌ام؟
undefined به هر صورت این سال خورشیدی نیز آغاز شد. آن آقای نویسنده‌ی «سمفونی مردگان» که بود؟ بله. عباس معروفی. علیه‌ماعلیه. چیزی به‌طنز علیه شب قدر نوشته بود. مجید اسطیری سرِ چه چیزی آن را منتشر کرده بود. این حرفش مغز من را به بازی می‌گیرد: آدم هر چه کوچک‌تر باشد خواسته‌اش بزرگ‌تر است، بزرگ که می‌شود خواسته‌ای ندارد. من این روزها حتی آرزوی دیدار امام زمان علیه‌السلام را هم ندارم. عقایدم بوی نا گرفته؟ شاید. اما بیش از هر چیزی من را مدرنیته شکسته است و از جوهر انسانیت در من دُردی نیز باقی نیست. این است که با خودم هم صمیمی نیستم یحتمل. سر تا پایم غلط است. دلم از خودم به هم می‌آشوبد. دست و پا هم نمی‌توانم بزنم. تقلای برای نجات از چه و رسیدن به چه؟ به قدرِ قطره‌های اقیانوس آرام یا همان کبیر در من برای ایضاح پرسش پیشین کلمه است و لب‌هایم به هم قفل شده و دستانم بر صفحه نگارش نای حرکت ندارد. تمام استخوان‌هایم به جنگ با من آمده‌اند. من را از نوشتن بازمی‌دارند. پس چگونه می‌توانم خودمانی و راحت باشم؟ می‌ترسم که تو را از چیزهایی از درونم بیاگاهانم که از سگ هم پشیمان‌تر بشوم. دنیا کوتاه است. شاید آن‌سوی مرگ چیزهای بهتری باشد. من همیشه امیدوارم، حتی به شکلی احمقانه.
@abr_mim

۲۲:۳۴

کاش می‌شد که اعتراف کنم
undefined️ با این‌همه ظاهری که در من هست، با وجود صورت عابد و زاهد و مشتاق دینی که در من به ظهور آمده است، در جانم جهان ترسناکی در جریان است. امشب آخرین شب از شب‌های قدر است و من مانند دو شب گذشته‌اش بیدارم. معتقد که هستم، ولی توضیحش دشواری‌هایی دارد که سودی نیز ندارد. مات و منسلخ و حیران و منگم.
undefined همسر ابتدای امروز پیشنهاد داد بیرون برویم. بیرون برای من دشت و بیابان و کوه و جنگل است که البته دور است و با فاطمه‌ی نه‌ماهه‌ی ما کار آسانی هم نیست. این شد که حرف بوستان آب و آتش را پیش کشیدم و او موافق بود. دلم می‌پکد از این سرهای باز زنان و لباس‌های نادرست‌شان. چرا این‌قدر ارزان خود را ارائه می‌کنید؟ آیا ما جای درستی از تاریخ هستیم؟ چه اهمیت دارد. مهم این است که هر کجایش باشیم باید کار درست انجام بدهیم و کار درست در این زمانه آیا این است که امر به معروف کنیم و نهی از منکر؟ هیچ‌کدام از آدم‌های آن بوستان چنین نکردند و من نیز چنین نبودم. ما منتظریم از آسمان توشه‌ای بر ما بریزد و به‌سان فیلم مسخره‌ی «ابری با احتمال بارش کوفته‌قلقلی» بارش منّ و سلوای موسوی را شاهد باشیم تا از آن هم ملول بشویم و تقاضای عدس و پیاز و دیگر چیزها بکنیم. قرآن می‌گوید ما از آسمان لشکری نازل نخواهیم کرد، بلکه تنها صیحه‌ی یگانه‌ای است که در نتیجه‌ی آن، همه خامد و خفه خواهند شد.
undefined️ واقعاً نمی‌توانم بنویسم. همه‌چیز بر من هجوم می‌آورد و هیچ‌کدام هم صف را مراعات نمی‌کنند. مانند نانوایی‌های پایین شهر یک ساعت پیش از افطار، ملاحظه‌ی هیچ نظم و آدابی را ندارند. احساس می‌کنم دارم از میان می‌گسلم و ذره‌هایم به دورترین و ناشناخته‌ترین نقاط نامکشوف هستی پرتاب می‌شوند. با این حال این اتفاق هرگز نخواهد افتاد و من تا ابد هستم. میدان برای عمل و کسب عقاید پاک بی‌اندازه باز است. ولی من عجیب خسته‌ام. آن‌قدر کار می‌شود کرد که نمی‌توانم کاری کنم. فقط باید اعتراف کرد به عجزِ تمام‌نشدنیِ خود. جدا از این‌که کلیپ دختران گرسنه‌ی سیستانی و روزه‌داری آن‌ها مقابله‌ی خادم و دبیر و چنین دعواهای پوچی باشد، من در خود این واقعیت را مرور می‌کنم که ما بیش از اندازه سیر هستیم. اصلاً این‌که این دو مدتی در نمایشی بر روی تشک‌ها با حریفان پنجه انداختند و بهره‌ی ما از این‌همه بارانداز و خاک‌کردن و اشگل‌گربه چه بود محل بحث نیست.
undefined حرف این است که ما تا موی سر در نعمت غرقیم. خداوند امتحانات دشواری را در روزگار دارایی می‌گیرد که تقریباً کسی از آن جان سالم به در نمی‌برد. ما پیامبران و امامان علیهم‌السلام را به رنج و مصیبت افکندیم، دیگران که در برابر آنان عددی نیستند. این‌گونه از خودم و از جامعه‌ام ملولم و باید این ملال را بسیار پنهان کنم؛ چون برای گفتن از آن پاره‌های جگرم را باید بیرون بریزم. کاش می‌شد نباشم. کاش می‌شد از هر چیزی رها باشم. چه کنم که بنده‌ام و مرا در بند و برای بند آفریده‌اند. یا بنده‌ی الله باید باشم یا بنده‌ی شیطان. در بند هزاران نعمتی هستم که حتی نمی‌توانم آن‌ها را بشمارم. در بند هزاران ناسپاسی‌ام که توان شکر یکی از آن‌ها را نیز ندارم. می‌خواهم خودم را بزنم، ولی معلوم است با میلیون‌ها بار زدن نیز دردی دوا نخواهد شد. فقط باید اعتراف کرد به ناتوانیِ تمام‌نشدنیِ خود.
@abr_mim

۲۳:۱۶

در ستایش هیچ
همیشه می‌رسی به این هیچ و باز راهت را کج می‌کنی که «با هیچ که نمی‌شود زندگی کرد» و باز به راهت ادامه می‌دهی. تا می‌رسی به مجمع‌البحرین. می‌بینی ماهی افتاده در آبگیر، در حالی که ماهی در آسمان نیست. ماهی زیر خاک است. ولی چگونه زیر آب می‌میرد، در آسمان نیست و زیر خاک این‌همه زنده است؟
اصلاً همین یعنی هیچ. آنجا که دو دریا به هم برسند و ماهی راهش را بکشد برود، قطره هیچ هم نیست، ولی خب ما اهل ملاحظاتیم و رعایت حال عزیزان را می‌کنیم. عزیزان راعیِ حال ما نیستند مع‌الاسف. البته خب به جهت رعایت حال‌شان ما در حوالی همان هیچ معهود ساکنیم. اما چه کنیم با این ویرِ گیر که مدام می‌گوید «با هیچ که نمی‌شود زندگی کرد». این حرف‌ها را از کجایت درمی‌آوری؟ کجای قرآن نوشته؟ شما اصلأ قرار نیست زندگی کنی. باید عبادت کنی. باید هیچ بشوی.
ها! کم آوردی! دیدی گوگول‌قشنگم. مگر تو ایمان نیاوردی؟ اکنون «به می سجاده رنگین کن» لعنتی! پیر مغان با شما صحبت می‌کند. دیدی زر می‌زدی! برادر من! همه باخته‌اند. راهی جز هیچ نیست. کشتی را سوراخ می‌کند؟ بکند. آدم می‌کشد؟ بکشد. اجرت تعمیر دیوار نمی‌گیرد؟ نگیرد. تازه، همین حکیم برابر امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه نمی از اقیانوس نیست. چرا به هیچ ایمان نمی‌آوری؟ خوار و خفیف و عاجز خودت را به خاک بمال. شاید شاید فرجی شد. تنها با هیچ می‌شود زندگی کرد. زندگیِ بی‌هیچ هیچ در هیچ است. جهنم همین درون زبانه‌کش من است، وقتی با هیچ زندگی نمی‌کنم. درود بر تو ای هیچ معظم.
@abr_mim

۲۳:۵۵

بازارسال شده از پاورقی
پژوهشگران در خدمت دشمنان
undefined کم و بیش با مقاله‌های علمی‌پژوهشی رشته‌ی ادبیات آشنایی دارم. گاه و بی‌گاه برای رفع شبهات تاریخی و تحلیلی به آن‌ها مراجعه می‌کنم. در میان تمام این مراجعات چیزی که برای من جذاب است این است که روش کلی آن‌ها در راستای کارهای مستشرقان یا همان شرق‌شناسان است. یعنی همان نگاهی که شرق‌شناس به موضوعات دارد در این پژوهش‌ها جاری است. همان‌گونه که مستشرق اجزای شرق را به‌مثابه موجودی برای شناسایی در مطالعه می‌گیرد و آن را از هم سوا می‌کند و هر بخش را با دانسته‌ها و جهان خود منطبق می‌کند و بر اساس آن تحلیل می‌کند، در بسیاری از مقاله‌های فارسی‌زبانان هم چنین است.
undefined انگار می‌کنی آن غربی برای این‌که هزینه‌هایش کمتر بشود و کار شناسایی فرهنگ‌های بومی او را رنجه نکند، شعبه‌های گوناگون شرق‌شناسی را در خود آن کشور و با هزینه‌ی آن کشور و با ارج و قربی بالا راه‌اندازی کرده و چون نمونه‌های پیشین نداشته است، آن مراکز شرق‌شناسی با الگوی غربی‌ها به پژوهش در فرهنگ مشغولند. واقعاً که چه بشود؟ که مواد خام شناسایی و تصمیم‌سازی در باب فرهنگ کشورها فراهم بشود! چرا که وقتی گزینه‌های نظامی و سیاسی و اقتصادی از کار می‌افتد، بهترین و مؤثرترین روشِ در چنگ گرفتن کشورها روش‌های فرهنگی است. چه چیزی بهتر از این‌که آن کار با هزینه‌ی همان کشور صورت پذیرد!
undefined به نظرم کارکرد دیگر این روش این است که تأثیر عمیق ادبیات و دین در آن کشور کم خواهد شد. وقتی شما دین و ادبیات را به‌مثابه پدیده‌ای انسانی و طبیعی انگاشتی و آن را به اجزایش تقسیم کردی، دیگر اتصال آن به امر قدسی و حق معنایی نخواهد یافت. علاوه بر این‌که خودِ امر قدسی نیز در مطالعات عرفان‌پژوهان تا حد قابل توجه و هولناکی تقلیل می‌یابد و با عناوینی همچون ترس از طبیعت و توجیه رهبری اجتماع و دیگر چیزها تصویر می‌شود.
undefined این‌گونه است که صِرفِ نگاه پژوهشی می‌تواند فاتحه‌ی میراث دینی و ادبی را بخواند و هدف نویسندگان و شاعران و عالمان را از خلقِ آن‌همه آثار، از عمل و تأثیر آن به اثری ادبی و نسبی کاهش دهد. انسانی که می‌تواند با تأمل در قرآن کریم و نهج‌البلاغه و مثنوی و دیوان حافظ و بسیاری از این آثار بلندمرتبه، خدا و خود و جهان را با ترازی معتبر دریابد، خود را در مهلکه‌ی احاطه بر آن‌ها و تجزیه‌شان می‌افکند و کار پاکان را قیاس از خود می‌گیرد و سخن حقی در گوشش نخواهد رفت.@abr_mim undefinedble.ir/join/NzBiYmQwYT

۱۲:۱۰

ابرمیم
پژوهشگران در خدمت دشمنان undefined کم و بیش با مقاله‌های علمی‌پژوهشی رشته‌ی ادبیات آشنایی دارم. گاه و بی‌گاه برای رفع شبهات تاریخی و تحلیلی به آن‌ها مراجعه می‌کنم. در میان تمام این مراجعات چیزی که برای من جذاب است این است که روش کلی آن‌ها در راستای کارهای مستشرقان یا همان شرق‌شناسان است. یعنی همان نگاهی که شرق‌شناس به موضوعات دارد در این پژوهش‌ها جاری است. همان‌گونه که مستشرق اجزای شرق را به‌مثابه موجودی برای شناسایی در مطالعه می‌گیرد و آن را از هم سوا می‌کند و هر بخش را با دانسته‌ها و جهان خود منطبق می‌کند و بر اساس آن تحلیل می‌کند، در بسیاری از مقاله‌های فارسی‌زبانان هم چنین است. undefined انگار می‌کنی آن غربی برای این‌که هزینه‌هایش کمتر بشود و کار شناسایی فرهنگ‌های بومی او را رنجه نکند، شعبه‌های گوناگون شرق‌شناسی را در خود آن کشور و با هزینه‌ی آن کشور و با ارج و قربی بالا راه‌اندازی کرده و چون نمونه‌های پیشین نداشته است، آن مراکز شرق‌شناسی با الگوی غربی‌ها به پژوهش در فرهنگ مشغولند. واقعاً که چه بشود؟ که مواد خام شناسایی و تصمیم‌سازی در باب فرهنگ کشورها فراهم بشود! چرا که وقتی گزینه‌های نظامی و سیاسی و اقتصادی از کار می‌افتد، بهترین و مؤثرترین روشِ در چنگ گرفتن کشورها روش‌های فرهنگی است. چه چیزی بهتر از این‌که آن کار با هزینه‌ی همان کشور صورت پذیرد! undefined به نظرم کارکرد دیگر این روش این است که تأثیر عمیق ادبیات و دین در آن کشور کم خواهد شد. وقتی شما دین و ادبیات را به‌مثابه پدیده‌ای انسانی و طبیعی انگاشتی و آن را به اجزایش تقسیم کردی، دیگر اتصال آن به امر قدسی و حق معنایی نخواهد یافت. علاوه بر این‌که خودِ امر قدسی نیز در مطالعات عرفان‌پژوهان تا حد قابل توجه و هولناکی تقلیل می‌یابد و با عناوینی همچون ترس از طبیعت و توجیه رهبری اجتماع و دیگر چیزها تصویر می‌شود. undefined این‌گونه است که صِرفِ نگاه پژوهشی می‌تواند فاتحه‌ی میراث دینی و ادبی را بخواند و هدف نویسندگان و شاعران و عالمان را از خلقِ آن‌همه آثار، از عمل و تأثیر آن به اثری ادبی و نسبی کاهش دهد. انسانی که می‌تواند با تأمل در قرآن کریم و نهج‌البلاغه و مثنوی و دیوان حافظ و بسیاری از این آثار بلندمرتبه، خدا و خود و جهان را با ترازی معتبر دریابد، خود را در مهلکه‌ی احاطه بر آن‌ها و تجزیه‌شان می‌افکند و کار پاکان را قیاس از خود می‌گیرد و سخن حقی در گوشش نخواهد رفت. @abr_mim undefined ble.ir/join/NzBiYmQwYT
جنگ؛ که ابتلا تمامی ندارد
undefined بعد از این یادداشت واکنش‌های جالبی از اطرافیان دریافتم. حرف‌های گوناگونی زدند و دوست داشتند ورق به سوی تمدن اسلامی برگردد. دوست داشتند با ترفندهای گوناگون و همان طرح‌های سرِ طراحان، علوم انسانی را اسلامی کنند. من بنا به همان عادت ذهنی غلط یا درستم، به آنان گفتم هیچ‌کدام از این مبارزه‌های فرهنگی جواب نمی‌دهد. اکنون با چشم خود دارید می‌بینید که دشمن آن‌سوی مرزها نیست و در همین خاک با گسترش مادی‌گرایی و فردگرایی همین من و تو دشمن مردم شده‌ایم. هر کدام‌مان دست‌مان به هر جایی رسیده است آن را دودستی چسبیده‌ایم و مانند زالو آن را می‌مکیم.
undefined اگر هم در وجود ما نارضایتی موج می‌زند، بیشتر از این بابت است که سهم کمتری نصیب‌مان شده و اگر سهم‌مان بیشتر بشود، باز در پیِ سهم بیشتری هستیم. دغدغه‌ی هیچ‌کدام از ما کمبودهای دینی نیست. دردِ ما نبودنِ امام علیه‌السلام هم باشد، بیشتر از این بابت است که حق ما را از ظالمان بستاند، نه این‌که ما را به درجات کمالی انسانی و قرب الهی برساند و از ملکوت و اسماء و صفات نیز بگذراند. این همان خواسته‌ی مسلمانان در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود. آن‌ها علی را نه برای دین، که برای دنیا طلبیدند. از این نالان بودند که سهم‌شان از فتوحات نابرابر است و آن‌قدر که فلانی و فلانی برده‌اند، به آن‌ها سهمی نرسیده است. بنابراین چه کسی بهتر از علی که با ذوالفقارش حق را برای آنان بستاند.
undefined بگذریم. به این عزیزان گفتم شما تا زمانی که در موضع عکس‌العمل هستید، در نهایت در زمین دیگران بازی خواهید کرد. این گوی و این هم میدان. یا بمیر یا بمیران. تمام تلاشت را به کار بگیر و خود را تا دندان مسلح کن تا غول اصلی را از کار بیندازی. آن‌وقت اگر توفیقی در این زمینه یافتی و با رنج فراوان دشمن اصلی‌ات را نابود کردی، دیگر غرب قبله و مقتدای عده‌ای نخواهد بود که با اندیشه و روش و عشق آن، تمام گنج‌های سرزمینت را دود کنند. تمدن‌ها همگی از دل جنگ بیرون آمده‌اند و در نهایت این گزینه‌ی نظامی است که کار را تمام می‌کند. هر قدر هم با اقتصاد و فرهنگ و علم و اجتماع و رسانه و دیگر چیزها بکوشی، چیزی که تعیین‌کننده است جنگ نظامی و قدرت سلاح و مقاومت در این مسیر است.
undefined روندهای تاریخی نشان می‌دهد که در نبودِ رضایتِ داخلی، قدرت نظامی از کار می‌افتد و کشور به هر چیزی جز حکومت وقت رضایت خواهد داد؛ اما شاید این تمامِ چیزی نباشد که ما می‌بینیم و جنگی بزرگ ناگهان این روند را تغییر بدهد. با این همه بتِ بزرگ نفسِ آدمی است که اژدهایی است که هرگز نمی‌خوابد و به محض فراهم‌شدن وضعیت مساعد، همه‌چیز را به آتش می‌کشد. آن اژدها و آن بتِ بت‌ها نیز در هیچ کوره‌ای جز جنگ شناسایی و مطیع نخواهد شد. کسی که از جهاد اصغر سالم به خانه برسد، کار دشواری با جهاد اکبر دارد؛ زیرا تقریباً همه این قافیه را باخته‌اند. برندگان و بازندگان این دنیا همگی مبتلایند و هیچ پیروزی و شکستی خالی از ابتلای الهی نیست.
@abr_mim

۲۳:۲۹

کدام عید برادر؟ کدام روز سعید؟ دلی که تیر کشید از دلی که تیر کشید!
به زخم‌های دلم خو گرفته‌ام همه‌روز، اگرچه زخمه‌ی چنگت بسوخت روح و درید
شکسته‌نای‌تر از مرغ شب ندید جهان، که او درونِ روانِ منِ خمیده خلید
وزید باد سکوت از لبِ گَزیده‌ی من، چو از لبِ تو سرودی به هر کرانه وزید
مثال قطره‌ی باران که بر کویر رسید، هزار حرف به صحرای گور سینه چکید
به روی جان من تنگ‌دل گشا آغوش، که از محوطه‌ی دهر راحتی نچشید
شبیه دیوم و دیوانه‌وار می‌مویم، چرا که راز جنون را ز لیلیان نشنید
به مقصدت چو رسیدی مرا به خاک بزن؛ سیاه صحنه‌ی گیتی، جمال دوست سپید
تو باش بابت هر ناشونده‌ای بودن، بگیر در برت این جان‌فسرده را در عید
@abr_mim

۱:۵۸

حال خونین‌جگران خون‌جگران می‌دانندیادم از یاد ببر، هر چه از آن می‌دانند
آیه‌زادند در این سورهٔ پر حرف و حدیثوحی بی‌خاطبه را شعر روان می‌دانند
دانش رنج شده مَدرسِ دانشگاهشزنده باد آن‌که در او مرگ جهان می‌دانند
سخن رنج بگو، کم سخن گنج بگوگنج مخفی تو را جمله جهان می‌دانند
زادهٔ مات تحیر شدم آیینه‌صفتاین بهاری‌ست که این قوم خزان می‌دانند
چه تفاوت که در این مزرع بی کشت و درودانه‌ای را به دل خاک نهان می‌دانند
برو از یاد و دیار همه از یاد ببرکه رگ مرگ تو را پیر و جوان می‌دانند


مهرِ یک
@abr_mim

۱۲:۰۰

یکشنبه هفده فروردینِ چهار
undefined کتابی را که پیش از سال جدید از کتابخانه سید مرتضی ستانده بودم پس دادم و هر چه در میان کتب نگریستم، چیزی که بخواهم برایش وقت خواندن بگذارم نیافتم و راهم را گرفتم و رفتم. از خیلی پیش‌ترها هم همین بود. هر چه می‌خواندم به قول عین‌القضات می‌دیدم نشاید و می‌سرودم و می‌نوشتم تا شاید، ولی آن هم نشاید. همین گیجیِ دو روزِ نخستِ کار حکایت تمام عمر من است. منتظرم به‌زودی این سردرگمی به پایان برسد. می‌رسد؟ رسیده است. این خودِ من است که نمی‌پذیرد درستی راه را.
undefined️ ماجرای جالبی هم داشت این کتابِ کتابخانه. خانمی که انگار سردبیر نشریه گمنام میدان آزادی است، از من خواست اگر کتاب زبان فارسی در آذربایجان را خوانده‌ام، تکه‌هایی از آن را در باب زبان مادری برایش بفرستم تا در آن مجله‌ی مجازی درج کند. من علاوه بر آن کتاب، یادم آمد اسماعیل امینی نیز کتابی در دلبری‌های زبان فارسی دارد و با این موضوع متناسب است. هر چه بود این‌ها را با نگاه وحدتی‌ام به هم آمیختم و دو صفحه‌ای سیاه کردم. اگر شما از نتیجه‌ی آن خبر شدید، بنده هم باخبرم. استیری هم گوشزدم کرد ردّ و قبول مجلات چندان معیاری ندارد و خودم هم از برخوردی که بارِ پیش داشتیم دریافتم این همکاری بارِ کج است و به مقصدی نخواهد رسید.
undefined مداهنه‌ای که در وجودم نیست موجب می‌شود قدری در حق‌گرایی خرکی رفتار کنم. تازه این مجیدِ متعادل‌شده است و آن‌قدر در این رودخانه غلت و سیلی و اردنگی خورده که صیقلی‌اش شده اینی که می‌بینید. جنین چه خوش است که با زاده‌شدن جهانی بزرگ و دریافت‌ها و روابط گسترده‌ای می‌یابد، اما به محض زایش می‌گرید. راست گفت علی علیه‌السلام که «هر کس مردم را آزمود تنهایی را برگزید.» این‌همه که از یمین و یسار و چهار جهت دیگر مرا محدود می‌کنند، بیشتر به خودم فرومی‌روم، ولی درون این خود نیز مجالی برای خلوت نیست.
undefined️ نیست این‌که آدمی از چهار جهت به دست شیطان در یورش است و تنها به آسمان و زمین راه باز است؛ نیست. آن جهات دیگر نیز به‌تمام بسته است، زیرا آن‌ها از خلوت حاصل می‌شود و تجدد تو را به‌تمام از خود بیرون می‌کند و هیچ راهی به اتاق خویش نخواهی داشت. حتی در مقدس‌ترین معابد جایی برای تو نیست. آدمی همچون من که می‌خواهد به کسانی جز خداوند بیاویزد و با آنان خوشی کند، به‌زودی درمی‌یابد میوه‌ی تمامِ آنان یأس است. با تمام این مشاهدات به سوی اصل خود راهی نمی‌جوید.
♾ مدرنیته در تو نجوا می‌کند جهان نو شده است و عالم قدیم و رسوم و افکارش همگی در خاک فروشده‌اند، هرچند خودش بر شانه‌های غول‌های درگذشته قد بلند کرده است. این‌چنین است که تو می‌دوی در میان کثرت‌ها و مزه‌های تشنه‌کننده و هلاک‌کننده، اما هرگز به ندای فطرت خویش گوش نمی‌دهی. ولیکن عمر می‌گذرد و تو گرچه موجودی ابدی هستی، این فرصت را همیشه نخواهی نداشت که گرایش خود را به حق اظهار کنی، ولو در خلوت و تنهایی و معبدی که البته بعید است به این راحتی‌ها پیدایش کنی.
@abr_mim

۲۰:۲۰

thumbnail
undefined مجری از مهمان می‌پرسد «آیا یمنی‌ها در این اندیشه و خیال نیستند که زندگی مجللی فراهم‌شان آید؟ مثلاً در آسمان‌خراش‌ها زندگی کنند؟»
ترکیب «ناطحات سحاب» به‌زیبایی به آسمان‌خراش ترجمه شده است. نطح در عربی به معنی گاو یا حیوانی‌ست که به دیگری شاخ بزند. «ناطح» اسم فاعل آن است و در فارسی «شاخ‌زننده» و «شاخ‌زن» می‌تواند باشد. الف و ت نیز علامه جمع مؤنث است. در عربی بر خلاف فارسی ترکیب‌ها از لحاظ شمار و جنس تابع هم‌اند و به همین خاطر هم ناطح به صورت جمع آمده است، هم سحاب.
«سحاب» آسمان نیست، ابرهاست. مفردش «سحب» است. سحب یعنی کشیدن و شاید چون در آسمان به دست باد از این سو به آن سو کشیده می‌شوند به آن «سحاب» یعنی «کشیده‌شده‌ها» می‌گویند. در قرآن آمده است: «و السحاب المسخر بین السماء و الارض»؛ ابرهایی که میان زمین و آسمان در تسخیرند.
بنابراین برگردانِ تحت‌اللفظیِ این ترکیب می‌تواند «شاخ‌زنندگان ابرها» باشد. چون شاخ‌زدن به جراحت و شکافتن منجر می‌شود، می‌توان به علاقه‌ی مایَکون ناطح را خراشنده گفت. ابرها هم که در آسمان‌ها کشیده می‌شوند و ممکن است آسمان ابر داشته باشد یا نداشته باشد. پس خراشنده‌ی آسمان‌ها یا ترکیب مغلوب آن، یعنی «آسمان‌خراش» برابری زیبا از این ترکیب بدیع عربی است. هرچند فعلاً یمنی‌جماعت دغدغه‌ی خراشاندن آسمان با ساختمان ندارد، سرِ عروج به آسمان با ستیز برابر زورگویان دارد.
@abr_mim

۵:۳۳

سه‌شنبه هجدهم فروردینِ چهار
♾ روزمرگی و شمارش روزها برای آن‌که شاید فردایی باشد که تمام خیالات تو نه، حداقل شمایلی از خیالاتت محقق بشود. خیال‌نداشتن برای یک انسان، برای یک گروه، برای یک قوم هیچ خوب نیست. تمام چیزهایی که در مغز یا روح یا هر جای دیگری که بنده از آن بی‌خبرم نقش می‌بندد و آدمی را به سوی شهوتی می‌کشاند، می‌تواند درست نباشد. درست‌بودن محک خوبی است، اما اگر با تمام جان‌کندن‌هایت به این رسیدی که چنین کاری درست است، چرا به آن معتقد نباشی؟ البته که ما قرآن‌خوانان و مسلِمان باید آگاه باشیم که انسان چیزی جز عزم نیست؛ همان که خداوند در آدم آن را نیافت و به پایین‌ترینِ پایینان هبوطش داد.
undefined عزم آن چیزی بود که آدم علیه‌السلام با آن مشغولِ تمام و کمال خداوند متعال بود و وقتی سست شد، توجهش از او منصرف شد و متوجهِ عریانی و بی‌چیزیِ خویش شد؛ همان بی‌چیزی که پیش‌تر هم بود، ولی آن‌قدر غرق دیدار بود که درنمی‌یافت. از آن عالمِ دیدارِ بی‌سخن به کلمه‌خانه‌ی بی‌شهود طرد شد. دیگر باید با کلماتی که آموخته بود عبادت می‌کرد و دیده‌ای را که فایده‌اش دیدن دلبر است، سرگرم مشاهده و ادراک آیات خداوند سبحان بسازد. بی‌خود نبود آن‌همه زار زد از آنی غفلت.
undefined در اذن دخول حرم‌های معصومان علیهم‌السلام شهادت می‌دهیم شما زنده‌اید و ما را می‌بینید و حجاب دیدار افکنده شده و عوضش درِ لذت مناجات با شما بر ما گشوده است. امتحان حضور را دستِ‌کم نگیرید. ارتداد اهل اسلام بعد از رحلت رسول گرامی خداوند از روی همین حضور و دیدار و همراهی ظاهری با ولی خدا بود. آن‌ها خود را با تواضعی دروغین اندکی پایین‌تر از حضرت می‌دانستند و سخن او را سخن خدا نمی‌دانستند، وگرنه چگونه می‌توان گفت او هذیان می‌گوید؟ «جمله عالم زین سبب گمراه شد / کم کسی زابدال حق آگاه شد.» آدم علیه‌السلام را شماتت نکنید. او به فقر و برهنگی خود بینا شد، ولی آیا ما پس از تردید در ولیِ خداوند، به خطای مرگ‌بارِ خود آگاه شدیم؟
♾ روزها از پیِ هم می‌گذرد و آن عبادتی که هدف خلقت ماست از من سر نمی‌زند. در میان غوغای خالی و تمام‌نشدنیِ دهر نمی‌توانم به او روی بیاورم. مگر انسان چیزی جز روی‌آوری و عزم و توجه و جهت است؟ تنها می‌کوشم در معبدِ نوشتن آن معبودِ نویسندگانِ نمازگزار را دریابم. شاید بتوانم به سبکِ آدم علیه‌السلام او را با کلمات بخوانم تا اجابت شوم. و این زیارت‌نامه را وِردی محزون سازم که شادی‌های ساختگیِ این قومِ خیالاتی را از دلم بزداید. حرفش ساده است. شدنش برای من خیالی است که چهار دهه از عمرم را بر باد داده است.
@abr_mim

۱۹:۲۹

داستانک؛ دلار، طلا، صرع
می‌خواست با فروش طلاهایش خانه بخرد که با سخنرانی ترامپ ششصد میلیون از ارزش دارایی‌اش کم شد و عملاً خرید پرید. پسر فروشنده صرع دارد و خانه را برای همین می‌فروشد. خریدار از ارزان‌تر شدن ناگهانی قیمت دلار ضرر کرد، در حالی که فروشنده داروهای فرزندش را به دلار می‌خرد و از این موضوع قدری خوشحال شد.
@abr_mim

۵:۱۹