لواشک حاجی📿🧕🔥
۵ پارت جایزه بدم؟
#اسکارلت
چرا عصبی؟🥹🥺#اسکارلت
۱۱:۴۵
اممم اینوووووو

۱۱:۵۳
#پارت39لواشک حاجی
هول شده بودم و نمیدوستم چی باید بگم، به طرز فجیحی لو رفته بودم و راه نجاتیم نداشتم
من من کنان گفتم :
من...من..
عصبی غرید :
+ تو چی؟؟
من نمیخواستم بهت از اون قرصا بدم . بخدا فقط میخواستم چند ساعتی بخوابی تا بتونم برم مهمونی و خوش بگذرونم
عصبی فریاد زد:
+ به چه قیمتی؟ به قیمت بی آبرو کردن من؟ تو امشب با من کاری کردی که دشمنمم نکرد میفهمی؟؟ تو اصن به چیزی پایبند هستی تو زندگیت؟ دین و ایمون داری؟؟
سرم به شدت درد میکرد و دوسداشتم هرچه زودتر این بحث مسخره رو تموم کنم
بغض به گلوم حجوم آورد و باهمون صدای لرزون گفتم :
_ میدونم کارم اشتباه بوده لطفا تمومش کن
دستمو روی شقیقه هام گزاشتم و کمی ماساژ دادم تا کمی آروم ترشم ، از شدت سردرد سرم داشت منفجرمیشد و نفسای عمیق میکشیدم
طاها که دید حالم خوب نیست گفت :
+ بهتره بریم خونه حتما تا الان نگران شدن
بدون اینکه چیزی بگم سرمو روی صندلی گزاشتم و چشامو بستم
درسته که کارم احمقانه بود ولی نباید انقد سرزنشم میکرد . منکه از قصد بهش اون قرصو نداده بودم
ولی خداروشکر کردم که به همین جرو بحث کوچیک خطم شده بود و به حاج بابا چیزی نمیگفت . شایدم بگه و رسوام کنه
دوباره تو دلم آشوب به پا شده بود.خواستم کمی بخوابم که با شنیدن زنگ موبایلم چشمامو باز کردم
گوشی رو از داخل کیفم بیرون آوردم و با دیدن اسم کیا رد تماس زدم .
هول شده بودم و نمیدوستم چی باید بگم، به طرز فجیحی لو رفته بودم و راه نجاتیم نداشتم
من من کنان گفتم :
من...من..
عصبی غرید :
+ تو چی؟؟
من نمیخواستم بهت از اون قرصا بدم . بخدا فقط میخواستم چند ساعتی بخوابی تا بتونم برم مهمونی و خوش بگذرونم
عصبی فریاد زد:
+ به چه قیمتی؟ به قیمت بی آبرو کردن من؟ تو امشب با من کاری کردی که دشمنمم نکرد میفهمی؟؟ تو اصن به چیزی پایبند هستی تو زندگیت؟ دین و ایمون داری؟؟
سرم به شدت درد میکرد و دوسداشتم هرچه زودتر این بحث مسخره رو تموم کنم
بغض به گلوم حجوم آورد و باهمون صدای لرزون گفتم :
_ میدونم کارم اشتباه بوده لطفا تمومش کن
دستمو روی شقیقه هام گزاشتم و کمی ماساژ دادم تا کمی آروم ترشم ، از شدت سردرد سرم داشت منفجرمیشد و نفسای عمیق میکشیدم
طاها که دید حالم خوب نیست گفت :
+ بهتره بریم خونه حتما تا الان نگران شدن
بدون اینکه چیزی بگم سرمو روی صندلی گزاشتم و چشامو بستم
درسته که کارم احمقانه بود ولی نباید انقد سرزنشم میکرد . منکه از قصد بهش اون قرصو نداده بودم
ولی خداروشکر کردم که به همین جرو بحث کوچیک خطم شده بود و به حاج بابا چیزی نمیگفت . شایدم بگه و رسوام کنه
دوباره تو دلم آشوب به پا شده بود.خواستم کمی بخوابم که با شنیدن زنگ موبایلم چشمامو باز کردم
گوشی رو از داخل کیفم بیرون آوردم و با دیدن اسم کیا رد تماس زدم .
۱۱:۵۶
#پارت40لواشک حاجی
با دیدن اسم کیا رد تماس زدم و زیر چشمی نگاهی به طاها انداختم که حواسش کاملا به من بود ، چشمامو مجدد بستم و خواستم تکیه بدم که دوباره زنگ گوشیم بلند شد
کلافه نفس عمیقی کشیدم و نگاهی به صفحه موبایلم انداختم که اسم کیا روش خودنمایی میکرد
به اجبار جواب دادم که صدای کیا از پشت گوشت اومد که گفت :
+ نفس خوبی؟ کجایی؟
خوبم کیا ، تو ماشینم دارم میرم خونه
+ تنهایی؟
نه طاها پیشمه
وقتی اسم طاها رو آوردم تن صداشو پایین آورد و گفت :
+ فهمید؟؟
آره
+ هوووف ریدیم که
نمیخواستم جلوی طاها حرف بزنم ، بحثو پیچونوم و گفتم :
اوکی به مامان سلام میرسونم . فعلا کیا
دکمه قرمز گوشی رو زدمو گوشیو داخل کیفم گزاشتم . باید ازش میپرسیدم که میخواد ماجرارو با بابا بگه یا نه؟
حداقل تکلیفم روشن میشد . نگاهی به طاها انداختم و گفتم :
قضیه رو به بابام میگی؟
برگشت به سمتم و تو چشمام نگاه کرد . نمیدونم چی تو چشمام دید که گفت :
نه
ناخوداآگاه لبخندی زدم که از چشم طاها دور نموندخدایا مرسیییی ، نوکرتم . قر تو کمر فراووونه نمیدونم کجا بریزمممم ، همینجااا همینجااا
دوباره خوی سلیطه گریم اوج گرفت و شدن همون نفس قبل ، تو این فکر بودم که با فیلمی که ازش دارم یجوری دست به سرش کنم تا ازم دست برداره
باید امشب یه نقشه توپ بکشم براش
با دیدن اسم کیا رد تماس زدم و زیر چشمی نگاهی به طاها انداختم که حواسش کاملا به من بود ، چشمامو مجدد بستم و خواستم تکیه بدم که دوباره زنگ گوشیم بلند شد
کلافه نفس عمیقی کشیدم و نگاهی به صفحه موبایلم انداختم که اسم کیا روش خودنمایی میکرد
به اجبار جواب دادم که صدای کیا از پشت گوشت اومد که گفت :
+ نفس خوبی؟ کجایی؟
خوبم کیا ، تو ماشینم دارم میرم خونه
+ تنهایی؟
نه طاها پیشمه
وقتی اسم طاها رو آوردم تن صداشو پایین آورد و گفت :
+ فهمید؟؟
آره
+ هوووف ریدیم که
نمیخواستم جلوی طاها حرف بزنم ، بحثو پیچونوم و گفتم :
اوکی به مامان سلام میرسونم . فعلا کیا
دکمه قرمز گوشی رو زدمو گوشیو داخل کیفم گزاشتم . باید ازش میپرسیدم که میخواد ماجرارو با بابا بگه یا نه؟
حداقل تکلیفم روشن میشد . نگاهی به طاها انداختم و گفتم :
قضیه رو به بابام میگی؟
برگشت به سمتم و تو چشمام نگاه کرد . نمیدونم چی تو چشمام دید که گفت :
نه
ناخوداآگاه لبخندی زدم که از چشم طاها دور نموندخدایا مرسیییی ، نوکرتم . قر تو کمر فراووونه نمیدونم کجا بریزمممم ، همینجااا همینجااا
دوباره خوی سلیطه گریم اوج گرفت و شدن همون نفس قبل ، تو این فکر بودم که با فیلمی که ازش دارم یجوری دست به سرش کنم تا ازم دست برداره
باید امشب یه نقشه توپ بکشم براش
۱۱:۵۶
#پارت41لواشک حاجی
تو فکرای شیطانی بودم که نفهمیدم کی رسیدیم خونه ، طاها ماشینو جلوی در پارک کرد و گفت :
+ بهشون بگو خریدامون کمی طول کشید بعدشم به ترافیک خوردیم
خودم میدونم چی بگم بهشون نیاز نیست تو بگی بهم
متعجب داشت نگام میکرد که پوزخندی زدم ، حتما تو دلش داشت میگفت این عجب پروییه
بی توجه بهش از ماشین پیاده شدم و وسایلمو از صندلی عقب ماشین برداشتم و بدون خدافظی به سمت خونه حرکت کردم
زنگ و زدم که صدای مامانو از پشت آیفون شنیدم :
+ کیه؟
منم مامان باز کن
+ بیا تو
در باز شد و به سمت خونه حرکت کردم ، امیدوارم بودم که بابا خواب باشه بخاطر همین دستگیره درو آروم باز کردم و به طرف جلو هول دادم
وارد خونه شدم که دیدم بابا تسبیح به دست روی مبل لم داد و داره صلوات میفرسته
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که نزدیک بود موخم بگوزه ، ساعت 12 ونیم شب شده بود و اصلا حواسم به تایمی که گذشت نبود
سلامی زیر لب به بابا گفتمو خواستم به سمت اتاقم برم که گفت :
+ کجا بودی تا این وقت شب؟؟
با طاها بودم
+ نگفتم با کی بودی! گفتم کجا بودی!
خریدامون طول کشید بعدشم خوردیم به ترافیک دیگ یکم دیرشد شرمنده
همون دروۼی رو گفته بودم که طاها بهم یاد داد ، بابا چپ چپی نگام کرد که تند تند به سمت اتاقم رفتم
لباسامو با یه ست راحتی عوض کردمو روی تختم نشستم . داشتم به اتفاقات امشب فکر میکردم که در باز شدو مامان وارد اتاق شد
با دیدنم سریع به سمتم اومد و گفت :
+ خوبی نفس؟ وای دلم داشت مث سیرو سرکه میجوشید. چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟
مگه زنگ زدی؟
+ آره ولی در دسترس نبودی
شرمنده مامان. میبینی که حالم خوبه الان میتونی بری
تو فکرای شیطانی بودم که نفهمیدم کی رسیدیم خونه ، طاها ماشینو جلوی در پارک کرد و گفت :
+ بهشون بگو خریدامون کمی طول کشید بعدشم به ترافیک خوردیم
خودم میدونم چی بگم بهشون نیاز نیست تو بگی بهم
متعجب داشت نگام میکرد که پوزخندی زدم ، حتما تو دلش داشت میگفت این عجب پروییه
بی توجه بهش از ماشین پیاده شدم و وسایلمو از صندلی عقب ماشین برداشتم و بدون خدافظی به سمت خونه حرکت کردم
زنگ و زدم که صدای مامانو از پشت آیفون شنیدم :
+ کیه؟
منم مامان باز کن
+ بیا تو
در باز شد و به سمت خونه حرکت کردم ، امیدوارم بودم که بابا خواب باشه بخاطر همین دستگیره درو آروم باز کردم و به طرف جلو هول دادم
وارد خونه شدم که دیدم بابا تسبیح به دست روی مبل لم داد و داره صلوات میفرسته
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که نزدیک بود موخم بگوزه ، ساعت 12 ونیم شب شده بود و اصلا حواسم به تایمی که گذشت نبود
سلامی زیر لب به بابا گفتمو خواستم به سمت اتاقم برم که گفت :
+ کجا بودی تا این وقت شب؟؟
با طاها بودم
+ نگفتم با کی بودی! گفتم کجا بودی!
خریدامون طول کشید بعدشم خوردیم به ترافیک دیگ یکم دیرشد شرمنده
همون دروۼی رو گفته بودم که طاها بهم یاد داد ، بابا چپ چپی نگام کرد که تند تند به سمت اتاقم رفتم
لباسامو با یه ست راحتی عوض کردمو روی تختم نشستم . داشتم به اتفاقات امشب فکر میکردم که در باز شدو مامان وارد اتاق شد
با دیدنم سریع به سمتم اومد و گفت :
+ خوبی نفس؟ وای دلم داشت مث سیرو سرکه میجوشید. چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟
مگه زنگ زدی؟
+ آره ولی در دسترس نبودی
شرمنده مامان. میبینی که حالم خوبه الان میتونی بری
۱۱:۵۶
#پارت42لواشک حاجی
مامان نگاهی بهم انداخت و آهی کشیدو از اتاق بیرون رفت ، دلم براش میسوخت. همیشه باید نگران من میبود
کلافه دستی به موهام کشیدم و روی تخت خودمو ولو کردم ، یاد کیا افتادم که گفته بودم بهش زنگ میزنم
فوری به سمت گوشیم رفتم و شماره کیارو گرفتم ، بعد از دوتا بوق جواب دادو گفت:
+ سلام
سلام کیا خوبی؟
+ قربونت ، رفتی خونه؟
آره تازه رسیدم
+ خوب تعریف کن بگو ببینم چیشد یهو؟ آرتان بهم گفت ماجرارو ، طاها فهمید همه چیو؟؟
وای نیا خیلی سه شد ، آره همه چیو فهمید ولی گفت به کسی نمیگه
+ شانس آوردیا، اگه بابات میگفت زنده زنده دفنت میکرد
حتی فکرشم لرز به تنم میندازه کیا ، خداروشکر به خیر گزشت
+ آره خداروشکر ، چقد بت گفتم خطرناکه گوش نکردی؟
بیخیال دیگ تموم شد . مهمونات رفتن؟
+ آره همه رفتن ، اخرشب آهنگ رپی گزاشتیم کلی مسخره بازی در آوردیم جات خالی
نه داداش قربونت ، همینم از دماغم اومد بیرون
+ خخخخ حقته
خفه شو اسب ، من دیگ برم بخوابم کاری نداری؟
+ نه عزیزم برو شبت بخیر
شب توام بخیر
گوشی رو قط کردم و داخل گالری رفتم ، فیلم طاها رو پلی کردم تا ببینم چطور شده!
روی فیلم زدم و تا اخر نگاش کردم ، همین فیلم کافی بود تا آبروشو ببرم
باید در زمان مناسب ازش استفاده میکردم تا به کارم بیاد ، تو همین فکرا بودم که دیدم شماره ی ناشناسی بهم اس داده
روی پیامش زدمو بازش کردم که نوشته بود:
+ سلام
کنجکاو تایپ کردم :
سلام شما؟
بعد از ۱دقیقه جواب داد:
+ طاهام
شماره ی منو از کجا آوردی؟
+ از پدرت گرفتم ، برای کارای آزمایش و خرید
خوب ؟
+ پدرت چیزی نگفت؟؟
اگه هم گفته باشه به خودمون مربوطه
مامان نگاهی بهم انداخت و آهی کشیدو از اتاق بیرون رفت ، دلم براش میسوخت. همیشه باید نگران من میبود
کلافه دستی به موهام کشیدم و روی تخت خودمو ولو کردم ، یاد کیا افتادم که گفته بودم بهش زنگ میزنم
فوری به سمت گوشیم رفتم و شماره کیارو گرفتم ، بعد از دوتا بوق جواب دادو گفت:
+ سلام
سلام کیا خوبی؟
+ قربونت ، رفتی خونه؟
آره تازه رسیدم
+ خوب تعریف کن بگو ببینم چیشد یهو؟ آرتان بهم گفت ماجرارو ، طاها فهمید همه چیو؟؟
وای نیا خیلی سه شد ، آره همه چیو فهمید ولی گفت به کسی نمیگه
+ شانس آوردیا، اگه بابات میگفت زنده زنده دفنت میکرد
حتی فکرشم لرز به تنم میندازه کیا ، خداروشکر به خیر گزشت
+ آره خداروشکر ، چقد بت گفتم خطرناکه گوش نکردی؟
بیخیال دیگ تموم شد . مهمونات رفتن؟
+ آره همه رفتن ، اخرشب آهنگ رپی گزاشتیم کلی مسخره بازی در آوردیم جات خالی
نه داداش قربونت ، همینم از دماغم اومد بیرون
+ خخخخ حقته
خفه شو اسب ، من دیگ برم بخوابم کاری نداری؟
+ نه عزیزم برو شبت بخیر
شب توام بخیر
گوشی رو قط کردم و داخل گالری رفتم ، فیلم طاها رو پلی کردم تا ببینم چطور شده!
روی فیلم زدم و تا اخر نگاش کردم ، همین فیلم کافی بود تا آبروشو ببرم
باید در زمان مناسب ازش استفاده میکردم تا به کارم بیاد ، تو همین فکرا بودم که دیدم شماره ی ناشناسی بهم اس داده
روی پیامش زدمو بازش کردم که نوشته بود:
+ سلام
کنجکاو تایپ کردم :
سلام شما؟
بعد از ۱دقیقه جواب داد:
+ طاهام
شماره ی منو از کجا آوردی؟
+ از پدرت گرفتم ، برای کارای آزمایش و خرید
خوب ؟
+ پدرت چیزی نگفت؟؟
اگه هم گفته باشه به خودمون مربوطه
۱۱:۵۶
#پارت43لواشک حاجی
حدود ۵دقیقه گزشت بود ولی هنوز جوابی نداد بود ، لابد ناراحت شده از لحن صحبتم ، بهتر اصن
ایشالله بره گمشه تا دیگ ریختشم نبینم پسره ی عقده ای ، گوشی رو خاموش کردم و بالای سرم گزاشتم که دوباره پیامکش بلند شد
فوری روی گوشی شیرجه زدم و رفتم داخل صفحه چتش :
+ طرز صحبتت اصلا درست نیس نفس خانوم
پوزخندی زدم و براش نوشتم :
اینم به خودم مربوطه حاجی جون
+ اوکی فعلا تا دلت میخواد کله شق باش
باید عادت کنی دیگ به اخلاقم
+ مشکلی نیست ، فردا صبح میام دنبالت برای ادامه خریدا ، فقط مادرمم میاد باهامون
ایش اون مادر عجوزشم هست فرداااا ، حوصلشو اصلا نداشتم ، کاش میشد یجوری بپیچونمشون و نرم
یکم کسالت دارم شاید فردا نتونم بیام
اینو گفتمو گوشیمو خاموش کردم ، چشمام حسابی سنگین شده بودن و خوابم گرفته بود
سرمو رو بالش گزاشتم که فوری به عالم خواب رفتم
صبح با معده درد از خواب بیدار شدم و به سمت دسشویی رفتم ، گلاب به روتون اسهال گرفته بودم و قیافم زرد شده بود
وای خدا لعنتم کنه دیشب لفظ کسالتو زدم جدی جدی حالم بد شده بود ، دل پیچه عجیبی داشتم که نمیتونستم تحمل کنم
از اتاق بیرون رفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم ، مامان در حال سبزی پاک کردن بود که لبخندی بهش زدم و گفتم :
صبح بخیر مامانی
سرشو بلند کرد و گفت :
+ سلام نفس مامان صبح توام بخیر . بیا بشین برات چایی بریزم
وای مامان شکم درد عجیبی گرفتم
+ لابد وقتته عادته دیگ
روی پیشونیم کوبیدم و گفتم :
وای آره راست میگیا ، اصن حواسم نبود . واییی دوباره کمر درد و شکم دردو باید تحمل کنم
مامان از جاش بلند شدو در کابینتو باز کرد ، چند تا شیشه بیرون آورد و داخل فوری به ترتیب زنجبیل ، دارچین ، بابونه و بهار نارنج ریخت
آب جوش رو داخل قوری ریخت و گزاشت تا دم بیاد
به سمت اتاقم رفتم تا پد بزارم تا یه وقتی لباسم کثیف نشه
حدود ۵دقیقه گزشت بود ولی هنوز جوابی نداد بود ، لابد ناراحت شده از لحن صحبتم ، بهتر اصن
ایشالله بره گمشه تا دیگ ریختشم نبینم پسره ی عقده ای ، گوشی رو خاموش کردم و بالای سرم گزاشتم که دوباره پیامکش بلند شد
فوری روی گوشی شیرجه زدم و رفتم داخل صفحه چتش :
+ طرز صحبتت اصلا درست نیس نفس خانوم
پوزخندی زدم و براش نوشتم :
اینم به خودم مربوطه حاجی جون
+ اوکی فعلا تا دلت میخواد کله شق باش
باید عادت کنی دیگ به اخلاقم
+ مشکلی نیست ، فردا صبح میام دنبالت برای ادامه خریدا ، فقط مادرمم میاد باهامون
ایش اون مادر عجوزشم هست فرداااا ، حوصلشو اصلا نداشتم ، کاش میشد یجوری بپیچونمشون و نرم
یکم کسالت دارم شاید فردا نتونم بیام
اینو گفتمو گوشیمو خاموش کردم ، چشمام حسابی سنگین شده بودن و خوابم گرفته بود
سرمو رو بالش گزاشتم که فوری به عالم خواب رفتم
صبح با معده درد از خواب بیدار شدم و به سمت دسشویی رفتم ، گلاب به روتون اسهال گرفته بودم و قیافم زرد شده بود
وای خدا لعنتم کنه دیشب لفظ کسالتو زدم جدی جدی حالم بد شده بود ، دل پیچه عجیبی داشتم که نمیتونستم تحمل کنم
از اتاق بیرون رفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم ، مامان در حال سبزی پاک کردن بود که لبخندی بهش زدم و گفتم :
صبح بخیر مامانی
سرشو بلند کرد و گفت :
+ سلام نفس مامان صبح توام بخیر . بیا بشین برات چایی بریزم
وای مامان شکم درد عجیبی گرفتم
+ لابد وقتته عادته دیگ
روی پیشونیم کوبیدم و گفتم :
وای آره راست میگیا ، اصن حواسم نبود . واییی دوباره کمر درد و شکم دردو باید تحمل کنم
مامان از جاش بلند شدو در کابینتو باز کرد ، چند تا شیشه بیرون آورد و داخل فوری به ترتیب زنجبیل ، دارچین ، بابونه و بهار نارنج ریخت
آب جوش رو داخل قوری ریخت و گزاشت تا دم بیاد
به سمت اتاقم رفتم تا پد بزارم تا یه وقتی لباسم کثیف نشه
۱۱:۵۶
تقدیم بهتوننننن
️#اسکارلت
۱۱:۵۷
لایکا بالا هاا#اسکارلت
۱۲:۰۶
لایکا بالا باشه ۱۰ پارت جایزه میدمم
#اسکارلت
#اسکارلت
۱۵:۴۵
لایکا بالای ۱۰ تا باشه ۱۰ پارت میدم#اسکارلت
۷:۳۷
بازارسال شده از بنر پاکت هدیه
- ⤾ مبلغ کیف پول بات رو افزایش دادیم که به همه برسه ◝.
.◟࣪𓏲.
- ⤾ توجه کنید که سقف پاکت بات برای هر نفر 100 تومان است ◝.
.◟࣪𓏲.
- ⤾ یکی از همکار های من 33,500 از بات گرفتتت ◝.
.◟࣪𓏲.
- ⤾اگه باورت نمیشه امتحان کن ◝.
.◟࣪𓏲.
- ⤾ ایدی بات ◝.
.◟࣪𓏲.
- ⤾ @@Pakaat_12_bot ◝.
.◟࣪𓏲.
- ⤾ توجه کنید که سقف پاکت بات برای هر نفر 100 تومان است ◝.
- ⤾ یکی از همکار های من 33,500 از بات گرفتتت ◝.
- ⤾اگه باورت نمیشه امتحان کن ◝.
- ⤾ ایدی بات ◝.
- ⤾ @@Pakaat_12_bot ◝.
۷:۱۳
لواشک حاجی📿🧕🔥
#پارت43 لواشک حاجی
حدود ۵دقیقه گزشت بود ولی هنوز جوابی نداد بود ، لابد ناراحت شده از لحن صحبتم ، بهتر اصن ایشالله بره گمشه تا دیگ ریختشم نبینم پسره ی عقده ای ، گوشی رو خاموش کردم و بالای سرم گزاشتم که دوباره پیامکش بلند شد فوری روی گوشی شیرجه زدم و رفتم داخل صفحه چتش : + طرز صحبتت اصلا درست نیس نفس خانوم پوزخندی زدم و براش نوشتم : اینم به خودم مربوطه حاجی جون + اوکی فعلا تا دلت میخواد کله شق باش باید عادت کنی دیگ به اخلاقم + مشکلی نیست ، فردا صبح میام دنبالت برای ادامه خریدا ، فقط مادرمم میاد باهامون ایش اون مادر عجوزشم هست فرداااا ، حوصلشو اصلا نداشتم ، کاش میشد یجوری بپیچونمشون و نرم یکم کسالت دارم شاید فردا نتونم بیام اینو گفتمو گوشیمو خاموش کردم ، چشمام حسابی سنگین شده بودن و خوابم گرفته بود سرمو رو بالش گزاشتم که فوری به عالم خواب رفتم صبح با معده درد از خواب بیدار شدم و به سمت دسشویی رفتم ، گلاب به روتون اسهال گرفته بودم و قیافم زرد شده بود وای خدا لعنتم کنه دیشب لفظ کسالتو زدم جدی جدی حالم بد شده بود ، دل پیچه عجیبی داشتم که نمیتونستم تحمل کنم از اتاق بیرون رفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم ، مامان در حال سبزی پاک کردن بود که لبخندی بهش زدم و گفتم : صبح بخیر مامانی سرشو بلند کرد و گفت : + سلام نفس مامان صبح توام بخیر . بیا بشین برات چایی بریزم وای مامان شکم درد عجیبی گرفتم + لابد وقتته عادته دیگ روی پیشونیم کوبیدم و گفتم : وای آره راست میگیا ، اصن حواسم نبود . واییی دوباره کمر درد و شکم دردو باید تحمل کنم مامان از جاش بلند شدو در کابینتو باز کرد ، چند تا شیشه بیرون آورد و داخل فوری به ترتیب زنجبیل ، دارچین ، بابونه و بهار نارنج ریخت آب جوش رو داخل قوری ریخت و گزاشت تا دم بیاد به سمت اتاقم رفتم تا پد بزارم تا یه وقتی لباسم کثیف نشه
خب خب 3 تا لایک دیگه تا ۱۰ پارت جایزههههههههه#اسکارلت
۹:۴۲
سلامممم
۱۰:۳۰
من برگشتم
۱۰:۳۰
بازارسال شده از ֢ کلبه بلوبری🦋🌷↭.◌
ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ اسمای شاینتون
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ فاطمه شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ معصومه شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ آنه شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ عسل شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ موچی شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ پیشی شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ حلی شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ کورالین شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ پانیا شاینم
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ … شاینم
⃟
𖦹⤸₊𓏲 ๋࣭ ꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦ ๋࣭ ༘༘ ˖࣪چـنـلـمـونـهـ خـا
⃟
᪥ִֶָ 𓏲𓆤༘༘ ˖࣪╭┈───── ༘༘ ˖࣪╰─𝐣𝐨𝐢𝐧?┈➤ @colbesoorati
⃟
᪥ִֶָ 𓏲𓆤
۱۵:۰۰
بازارسال شده از ֢ کلبه بلوبری🦋🌷↭.◌
ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ 𝐬𝐮𝐫𝐩𝐫𝐢𝐬𝐞
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ سوپرایز
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ چالش داریم شاینام
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ طعمش:راندی
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ جایزش:معلومه که پاکته
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ ظرفیتش: ⓪① لاو
⃟
𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ 𝐀𝐃𝐌𝐈𝐍:#کرومیـ
⃟
𖦹⤸₊
ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ ایدیمه خـا
⃟
𖦹⤸₊* ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ @. . .
⃟
𖦹⤸₊𓏲 ๋࣭ ꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦ ๋࣭ ༘༘ ˖࣪چـنـلـمـونـهـ خـا
⃟
᪥ִֶָ 𓏲𓆤༘༘ ˖࣪╭┈───── ༘༘ ˖࣪╰─𝐣𝐨𝐢𝐧?┈➤ @colbesoorati
⃟
᪥ִֶָ 𓏲𓆤
ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ ایدیمه خـا
۱۵:۰۱
اگر میخواین دوباره پارت بزارم ۵ نفر لایک کنید
۱۵:۰۱
می خواین کانال رو تغییر بدیم روزمرگی
چالش
رنگ سبز 
۱۵:۱۴
اگر نه دیس لایک بزارید
۱۵:۱۴