بله | کانال لواشک حاجی📿🧕🔥
عکس پروفایل لواشک حاجی📿🧕🔥ل

لواشک حاجی📿🧕🔥

۱۶۳عضو
لواشک حاجی📿🧕🔥
۵ پارت جایزه بدم؟undefinedundefined #اسکارلت
چرا عصبی؟🥹🥺#اسکارلت

۱۱:۴۵

اممم اینووووووundefinedundefined

۱۱:۵۳

#پارت39لواشک حاجیundefined
هول شده بودم و نمیدوستم چی باید بگم، به طرز فجیحی لو رفته بودم و راه نجاتیم نداشتم
من من کنان گفتم :
من...من..

عصبی غرید :

+ تو چی؟؟

من نمیخواستم بهت از اون قرصا بدم . بخدا فقط میخواستم چند ساعتی بخوابی تا بتونم برم مهمونی و خوش بگذرونم

عصبی فریاد زد:
+ به چه قیمتی؟ به قیمت بی آبرو کردن من؟ تو امشب با من کاری کردی که دشمنمم نکرد میفهمی؟؟ تو اصن به چیزی پایبند هستی تو زندگیت؟ دین و ایمون داری؟؟
سرم به شدت درد میکرد و دوسداشتم هرچه زودتر این بحث مسخره رو تموم کنم
بغض به گلوم حجوم آورد و باهمون صدای لرزون گفتم :
_ میدونم کارم اشتباه بوده لطفا تمومش کن
دستمو روی شقیقه هام گزاشتم و کمی ماساژ دادم تا کمی آروم ترشم ، از شدت سردرد سرم داشت منفجرمیشد و نفسای عمیق میکشیدم
طاها که دید حالم خوب نیست گفت :
+ بهتره بریم خونه حتما تا الان نگران شدن
بدون اینکه چیزی بگم سرمو روی صندلی گزاشتم و چشامو بستم
درسته که کارم احمقانه بود ولی نباید انقد سرزنشم میکرد . منکه از قصد بهش اون قرصو نداده بودم
ولی خداروشکر کردم که به همین جرو بحث کوچیک خطم شده بود و به حاج بابا چیزی نمیگفت . شایدم بگه و رسوام کنه
دوباره تو دلم آشوب به پا شده بود.خواستم کمی بخوابم که با شنیدن زنگ موبایلم چشمامو باز کردم
گوشی رو از داخل کیفم بیرون آوردم و با دیدن اسم کیا رد تماس زدم .

۱۱:۵۶

#پارت40لواشک حاجیundefined
با دیدن اسم کیا رد تماس زدم و زیر چشمی نگاهی به طاها انداختم که حواسش کاملا به من بود ، چشمامو مجدد بستم و خواستم تکیه بدم که دوباره زنگ گوشیم بلند شد
کلافه نفس عمیقی کشیدم و نگاهی به صفحه موبایلم انداختم که اسم کیا روش خودنمایی میکرد
به اجبار جواب دادم که صدای کیا از پشت گوشت اومد که گفت :
+ نفس خوبی؟ کجایی؟
خوبم کیا ، تو ماشینم دارم میرم خونه

+ تنهایی؟

نه طاها پیشمه

وقتی اسم طاها رو آوردم تن صداشو پایین آورد و گفت :
+ فهمید؟؟
آره

+ هوووف ریدیم که

نمیخواستم جلوی طاها حرف بزنم ، بحثو پیچونوم و گفتم :

اوکی به مامان سلام میرسونم . فعلا کیا

دکمه قرمز گوشی رو زدمو گوشیو داخل کیفم گزاشتم . باید ازش میپرسیدم که میخواد ماجرارو با بابا بگه یا نه؟
حداقل تکلیفم روشن میشد . نگاهی به طاها انداختم و گفتم :
قضیه رو به بابام میگی؟

برگشت به سمتم و تو چشمام نگاه کرد . نمیدونم چی تو چشمام دید که گفت :

نه

ناخوداآگاه لبخندی زدم که از چشم طاها دور نموندخدایا مرسیییی ، نوکرتم . قر تو کمر فراووونه نمیدونم کجا بریزمممم ، همینجااا همینجااا
دوباره خوی سلیطه گریم اوج گرفت و شدن همون نفس قبل ، تو این فکر بودم که با فیلمی که ازش دارم یجوری دست به سرش کنم تا ازم دست برداره
باید امشب یه نقشه توپ بکشم براش

۱۱:۵۶

#پارت41لواشک حاجیundefined
تو فکرای شیطانی بودم که نفهمیدم کی رسیدیم خونه ، طاها ماشینو جلوی در پارک کرد و گفت :
+ بهشون بگو خریدامون کمی طول کشید بعدشم به ترافیک خوردیم
خودم میدونم چی بگم بهشون نیاز نیست تو بگی بهم

متعجب داشت نگام میکرد که پوزخندی زدم ، حتما تو دلش داشت میگفت این عجب پروییه

بی توجه بهش از ماشین پیاده شدم و وسایلمو از صندلی عقب ماشین برداشتم و بدون خدافظی به سمت خونه حرکت کردم

زنگ و زدم که صدای مامانو از پشت آیفون شنیدم :

+ کیه؟

منم مامان باز کن

+ بیا تو
در باز شد و به سمت خونه حرکت کردم ، امیدوارم بودم که بابا خواب باشه بخاطر همین دستگیره درو آروم باز کردم و به طرف جلو هول دادم
وارد خونه شدم که دیدم بابا تسبیح به دست روی مبل لم داد و داره صلوات میفرسته
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که نزدیک بود موخم بگوزه ، ساعت 12 ونیم شب شده بود و اصلا حواسم به تایمی که گذشت نبود
سلامی زیر لب به بابا گفتمو خواستم به سمت اتاقم برم که گفت :
+ کجا بودی تا این وقت شب؟؟
با طاها بودم

+ نگفتم با کی بودی! گفتم کجا بودی!

خریدامون طول کشید بعدشم خوردیم به ترافیک دیگ یکم دیرشد شرمنده

همون دروۼی رو گفته بودم که طاها بهم یاد داد ، بابا چپ چپی نگام کرد که تند تند به سمت اتاقم رفتم
لباسامو با یه ست راحتی عوض کردمو روی تختم نشستم . داشتم به اتفاقات امشب فکر میکردم که در باز ‌شدو مامان وارد اتاق شد
با دیدنم سریع به سمتم اومد و گفت :
+ خوبی نفس؟ وای دلم داشت مث سیرو سرکه میجوشید. چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟
مگه زنگ زدی؟

+ آره ولی در دسترس نبودی

شرمنده مامان. میبینی که حالم خوبه الان میتونی بری

۱۱:۵۶

#پارت42لواشک حاجیundefined
مامان نگاهی بهم انداخت و آهی کشیدو از اتاق بیرون رفت ، دلم براش میسوخت. همیشه باید نگران من میبود
کلافه دستی به موهام کشیدم و روی تخت خودمو ولو کردم ، یاد کیا افتادم که گفته بودم بهش زنگ میزنم
فوری به سمت گوشیم رفتم و شماره کیارو گرفتم ، بعد از دوتا بوق جواب دادو گفت:
+ سلام
سلام کیا خوبی؟

+ قربونت ، رفتی خونه؟

آره تازه رسیدم

+ خوب تعریف کن بگو ببینم چیشد یهو؟ آرتان بهم گفت ماجرارو ، طاها فهمید همه چیو؟؟
وای نیا خیلی سه شد ، آره همه چیو فهمید ولی گفت به کسی نمیگه

+ شانس آوردیا، اگه بابات میگفت زنده زنده دفنت میکرد

حتی فکرشم لرز به تنم میندازه کیا ، خداروشکر به خیر گزشت

+ آره خداروشکر ، چقد بت گفتم خطرناکه گوش نکردی؟
بیخیال دیگ تموم شد . مهمونات رفتن؟

+ آره همه رفتن ، اخرشب آهنگ رپی گزاشتیم کلی مسخره بازی در آوردیم جات خالی

نه داداش قربونت ، همینم از دماغم اومد بیرون

+ خخخخ حقته
خفه شو اسب ، من دیگ برم بخوابم کاری نداری؟

+ نه عزیزم برو شبت بخیر

شب توام بخیر

گوشی رو قط کردم و داخل گالری رفتم ، فیلم طاها رو پلی کردم تا ببینم چطور شده!
روی فیلم زدم و تا اخر نگاش کردم ، همین فیلم کافی بود تا آبروشو ببرم
باید در زمان مناسب ازش استفاده میکردم تا به کارم بیاد ، تو همین فکرا بودم که دیدم شماره ی ناشناسی بهم اس داده
روی پیامش زدمو بازش کردم که نوشته بود:
+ سلام
کنجکاو تایپ کردم :
سلام شما؟

بعد از ۱دقیقه جواب داد:

+ طاهام

شماره ی منو از کجا آوردی؟

+ از پدرت گرفتم ، برای کارای آزمایش و خرید
خوب ؟

+ پدرت چیزی نگفت؟؟

اگه هم گفته باشه به خودمون مربوطه

۱۱:۵۶

#پارت43لواشک حاجیundefined
حدود ۵دقیقه گزشت بود ولی هنوز جوابی نداد بود ، لابد ناراحت شده از لحن صحبتم ، بهتر اصن
ایشالله بره گمشه تا دیگ ریختشم نبینم پسره ی عقده ای ، گوشی رو خاموش کردم و بالای سرم گزاشتم که دوباره پیامکش بلند شد
فوری روی گوشی شیرجه زدم و رفتم داخل صفحه چتش :
+ طرز صحبتت اصلا درست نیس نفس خانوم
پوزخندی زدم و براش نوشتم :
اینم به خودم مربوطه حاجی جون

+ اوکی فعلا تا دلت میخواد کله شق باش

باید عادت کنی دیگ به اخلاقم

+ مشکلی نیست ، فردا صبح میام دنبالت برای ادامه خریدا ، فقط مادرمم میاد باهامون
ایش اون مادر عجوزشم هست فرداااا ، حوصلشو اصلا نداشتم ، کاش میشد یجوری بپیچونمشون و نرم
یکم کسالت دارم شاید فردا نتونم بیام

اینو گفتمو گوشیمو خاموش کردم ، چشمام حسابی سنگین شده بودن و خوابم گرفته بود

سرمو رو بالش گزاشتم که فوری به عالم خواب رفتم

صبح با معده درد از خواب بیدار شدم و به سمت دسشویی رفتم ، گلاب به روتون اسهال گرفته بودم و قیافم زرد شده بود

وای خدا لعنتم کنه دیشب لفظ کسالتو زدم جدی جدی حالم بد شده بود ، دل پیچه عجیبی داشتم که نمیتونستم تحمل کنم

از اتاق بیرون رفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم ، مامان در حال سبزی پاک کردن بود که لبخندی بهش زدم و گفتم :

صبح بخیر مامانی

سرشو بلند کرد و گفت :
+ سلام نفس مامان صبح توام بخیر . بیا بشین برات چایی بریزم
وای مامان شکم درد عجیبی گرفتم

+ لابد وقتته عادته دیگ

روی پیشونیم کوبیدم و گفتم :

وای آره راست میگیا ، اصن حواسم نبود . واییی دوباره کمر درد و شکم دردو باید تحمل کنم

مامان از جاش بلند شدو در کابینتو باز کرد ‌، چند تا شیشه بیرون آورد و داخل فوری به ترتیب زنجبیل ، دارچین ‌، بابونه و بهار نارنج ریخت
آب جوش رو داخل قوری ریخت و گزاشت تا دم بیاد
به سمت اتاقم رفتم تا پد بزارم تا یه وقتی لباسم کثیف نشه

۱۱:۵۶

تقدیم بهتونننننundefinedundefined#اسکارلت

۱۱:۵۷

لایکا بالا هاا#اسکارلت

۱۲:۰۶

لایکا بالا باشه ۱۰ پارت جایزه میدمم
#اسکارلت

۱۵:۴۵

لایکا بالای ۱۰ تا باشه ۱۰ پارت میدم#اسکارلت

۷:۳۷

بازارسال شده از بنر پاکت هدیه
thumbnail
- ⤾ مبلغ کیف پول بات رو افزایش دادیم که به همه برسه ◝.undefinedundefined.◟࣪𓏲.
- ⤾ توجه کنید که سقف پاکت بات برای هر نفر 100 تومان است ◝.undefinedundefined.◟࣪𓏲.
- ⤾ یکی از همکار های من 33,500 از بات گرفتتت ◝.undefinedundefined.◟࣪𓏲.
- ⤾اگه باورت نمیشه امتحان کن ◝.undefinedundefined.◟࣪𓏲.
- ⤾ ایدی بات ◝.undefinedundefined.◟࣪𓏲.
- ⤾ @@Pakaat_12_bot ◝.undefinedundefined.◟࣪𓏲.

۷:۱۳

لواشک حاجی📿🧕🔥
#پارت43 لواشک حاجیundefined حدود ۵دقیقه گزشت بود ولی هنوز جوابی نداد بود ، لابد ناراحت شده از لحن صحبتم ، بهتر اصن ایشالله بره گمشه تا دیگ ریختشم نبینم پسره ی عقده ای ، گوشی رو خاموش کردم و بالای سرم گزاشتم که دوباره پیامکش بلند شد فوری روی گوشی شیرجه زدم و رفتم داخل صفحه چتش : + طرز صحبتت اصلا درست نیس نفس خانوم پوزخندی زدم و براش نوشتم : اینم به خودم مربوطه حاجی جون + اوکی فعلا تا دلت میخواد کله شق باش باید عادت کنی دیگ به اخلاقم + مشکلی نیست ، فردا صبح میام دنبالت برای ادامه خریدا ، فقط مادرمم میاد باهامون ایش اون مادر عجوزشم هست فرداااا ، حوصلشو اصلا نداشتم ، کاش میشد یجوری بپیچونمشون و نرم یکم کسالت دارم شاید فردا نتونم بیام اینو گفتمو گوشیمو خاموش کردم ، چشمام حسابی سنگین شده بودن و خوابم گرفته بود سرمو رو بالش گزاشتم که فوری به عالم خواب رفتم صبح با معده درد از خواب بیدار شدم و به سمت دسشویی رفتم ، گلاب به روتون اسهال گرفته بودم و قیافم زرد شده بود وای خدا لعنتم کنه دیشب لفظ کسالتو زدم جدی جدی حالم بد شده بود ، دل پیچه عجیبی داشتم که نمیتونستم تحمل کنم از اتاق بیرون رفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم ، مامان در حال سبزی پاک کردن بود که لبخندی بهش زدم و گفتم : صبح بخیر مامانی سرشو بلند کرد و گفت : + سلام نفس مامان صبح توام بخیر . بیا بشین برات چایی بریزم وای مامان شکم درد عجیبی گرفتم + لابد وقتته عادته دیگ روی پیشونیم کوبیدم و گفتم : وای آره راست میگیا ، اصن حواسم نبود . واییی دوباره کمر درد و شکم دردو باید تحمل کنم مامان از جاش بلند شدو در کابینتو باز کرد ‌، چند تا شیشه بیرون آورد و داخل فوری به ترتیب زنجبیل ، دارچین ‌، بابونه و بهار نارنج ریخت آب جوش رو داخل قوری ریخت و گزاشت تا دم بیاد به سمت اتاقم رفتم تا پد بزارم تا یه وقتی لباسم کثیف نشه
خب خب 3 تا لایک دیگه تا ۱۰ پارت جایزههههههههه#اسکارلت

۹:۴۲

سلامممم

۱۰:۳۰

من برگشتم

۱۰:۳۰

بازارسال شده از ֢ کلبه بلوبری🦋🌷↭.◌
ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ اس‍‌م‍‌ای ش‍‌ای‍‌ن‍‌ت‍‌ونundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ فاطمه ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ معصومه ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ آنه ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ عسل ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ موچی ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ پیشی ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ حلی ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ کورالین ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ پانیا ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ … ش‍‌ای‍‌ن‍‌مundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊𓏲 ๋࣭ ꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦ ๋࣭ ༘༘ ˖࣪چـ‍‌نـ‍‌لـ‍‌مـ‍‌ونـ‍‌هـ خـ‍‌اundefinedundefinedundefined᪥ִֶָ 𓏲𓆤༘༘ ˖࣪╭┈───── ༘༘ ˖࣪╰─𝐣𝐨𝐢𝐧?┈➤ @colbesoorati undefinedundefinedundefined᪥ִֶָ 𓏲𓆤

۱۵:۰۰

بازارسال شده از ֢ کلبه بلوبری🦋🌷↭.◌
ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ 𝐬𝐮𝐫𝐩𝐫𝐢𝐬𝐞undefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ س‍‌وپ‍‌رای‍‌زundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ چ‍‌ال‍‌ش داری‍‌م ش‍‌ای‍‌ن‍‌امundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ ط‍‌ع‍‌م‍‌ش:ران‍‌دیundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ ج‍‌ای‍‌ز‍‌ش:م‍‌ع‍‌ل‍‌وم‍‌ه‍ ک‍‌ه‍ پ‍‌ا‍‌ک‍‌ت‍‌ه‍undefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ ظ‍‌رف‍‌ی‍‌ت‍‌ش: ⓪① لاوundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊ ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ 𝐀𝐃𝐌𝐈𝐍:#کرومیـ undefinedundefinedundefined𖦹⤸₊
ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ ای‍‌دی‍‌م‍‌ه‍ خ‍‌ـ‍‌اundefinedundefinedundefined𖦹⤸₊*
ָ࣪𖧵ֹ໋໋݊ @. . . undefinedundefinedundefined𖦹⤸₊𓏲 ๋࣭ ꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦꒦꒷꒷꒦ ๋࣭ ༘༘ ˖࣪چـ‍‌نـ‍‌لـ‍‌مـ‍‌ونـ‍‌هـ خـ‍‌اundefinedundefinedundefined᪥ִֶָ 𓏲𓆤༘༘ ˖࣪╭┈───── ༘༘ ˖࣪╰─𝐣𝐨𝐢𝐧?┈➤ @colbesoorati undefinedundefinedundefined᪥ִֶָ 𓏲𓆤

۱۵:۰۱

اگر می‌خواین دوباره پارت بزارم ۵ نفر لایک کنید

۱۵:۰۱

می خواین کانال رو تغییر بدیم روزمرگیundefinedچالشundefinedرنگ سبز undefined

۱۵:۱۴

اگر نه دیس لایک بزارید

۱۵:۱۴