عکس پروفایل انیـمه رمـانــ📜𝚊𝚗𝚒𝚖𝚎 𝚗𝚘𝚟𝚎𝚕ا

انیـمه رمـانــ📜𝚊𝚗𝚒𝚖𝚎 𝚗𝚘𝚟𝚎𝚕

۹۲عضو
thumbnail
در حال نوشتن رمانننن

۹:۵۷

چند روز گذشت و هنوزم با ارایش میرم...part 3
اون دوتا پسر تصمیم های منح‍.رفانه ای تنها پچ پچ میکردن. (تنها چیزی که متوجه شدم از حرف هاشون این بود که من می‌خوام اون زن‍.م بشه)

من دیگه به عنوان الهه زیبایی داخل دبیرستان شناخته میشدم.خوشحال بودم.ولی.....حس بدی داشت.یکمم پز بدم به خودم.
من از زمانی که ب دنیا اومدم زیبا بودم و همه جوره خواهی موندundefined.
داشتم فیلم می‌دیدم که یهو اکانه بهم زنگ زد.گفت
اکانه :امروز اون پسر هارو داخل خیابون دیدم و واقعا بهت حسودیم شد
من :چرا حسودیت بشه؟؟؟اگر یکم باهاشون میموندی درک میکردی
اکانه :ولی من که عاشقشونم
من :تو 1 دقیقه باهاشون میموندی می‌فهمیدی چقدر نچسب هستن.بجای مداد و پاک کن مرطوب کننده‌ی لب میارن.بجای دفتر و کتاب شونه و برس میارن.هنوزم حسودیت میشه؟تازه اینا نصفشه کلی حرف های منح‍.رفانه در مورد من میزنن.بعد از این حرف ها آکانه قطع کرد.فکر میکردم که باهام قهر کرده.
ادامه پارت بعد...
undefined𝚊𝚗𝚒𝚖𝚎 𝚗𝚘𝚟𝚎𝚕

۱۰:۱۶

فکر میکردم که باهام قهر کرده...part 4
روز بعدش که رفتم مدرسه اکانه خیلی خوشحال اومد جلوم و گفت سلاممممممممممممممممممممم.ولی....... تو چشماش نفرت معلوم بود.گفتم یا خدا.احساس می‌کردم که الان یه چاقو می‌کنه تو دلم. گفتم دیگه من برم سر کلاس. همون لحظه اون پسرا اومدن جلوم.آکانه اون لحظه یه خوشحالی بسیار عمیق داشت.و..... بعد از شنیدن حرف اونا منم خوشحال شدم.تا اینکه رسیدن به وسط حرفشون.
گفتن : ما دیگه نمیخوام با تو باشیم
من نمی‌خواستم ضایه شم برای همین گفتم..
من :ابا چرا؟
گفتن :آکانه حرف هاتو به ما گفت
من :ها کدوم حرف؟؟؟(زمانی که خودتو میزنی به اون راه و ضایه میشی)
گفتن :نمی‌خواد خودتو بزنی به اون راه ما همه چیزو می‌دونیم
من خوشحال بودم.ولی بابت اینکه آکانه همه چیزو به اونا گفته بود واقعا ناراحت بودم.⇝⇝⇝⇝⇝⇝⇝⇝⇝⇝⇝فردا⇝⇝⇝⇝⇝از امروز تعطیلات کریسمس شروع شده.همیشه یجورایی دلم برای بقیه تنگ میشد ولی...... امسال خوشحال هم هستم.چون فعلا نیازی نیست که آکانه و اون پسر هارو ببینم.ولی مثل همیشه یه مزاحم دیگه هم پیدا میشه.در همون لحظه⁦◉⁠‿⁠◉⁩مزاحم پیدا میشود.
1 ساعت قبل↻↻↻↻↻↻↻↻↻↻↻من :مامان من دارم بیرون برا کریسمس لباس بخرم
مامانم :باشه برو فقط سری بیا که هوا داره سرد میشه اینجا ها هم برف گیره
من :مامان منکه دیگه بچع نیستممم ولی نمی‌خواد نگران سی خودم می‌دونم و سری بر میگردم.
دارم میرم به معروف ترین لباس فروشی توکیو یعنی (سوکامی).از امروز تعطیلات کریسمس شروع شده.همیشه یجورایی دلم برای بقیه تنگ میشدولی....... امسال خوشحال هم هستم.چون فعلا نیازی نیست که آکانه و اون پسر هارو ببینم.ولی مثل همیشه یه مزاحم دیگه هم پیدا یه مزاحم پیدا میشه.در همون لحظه⁦◉⁠‿⁠◉⁩مزاحم پیدا میشود.
(فروشنده)
فروشنده :سلام خانوم شما چقدر زیبا هستید آیا برای خانومی به زیبایی شما لباس پسندیده ای اینجا پیدا میشه؟؟من که بعید میدونم.
ادامه پارت بعد....
undefined𝚊𝚗𝚒𝚖𝚎 𝚗𝚘𝚟𝚎𝚕

۱۵:۱۳

انیـمه رمـانــ📜𝚊𝚗𝚒𝚖𝚎 𝚗𝚘𝚟𝚎𝚕
ناشـناس کتـاب دارundefinedundefined
ناشناسمون برای حرف هاتون و درخواستی ها

۱۵:۴۰

thumbnail
undefinedundefined‍🩹

۱۵:۵۲

thumbnail
1.باید برم یکم جستجو کنم راجب فیلمه تا زمان دلخواهت رو بنویسمundefined2.سعی خودم رو میکنم که بهترین خودم رو ارائه بده3.بهترین خودم رو ارائه میدمundefined4.با اینکه خیلی فلسفی نیستم چشم🫡5.دلم همین رمانو میخواست حتمااااااا مینویسمundefined6.به چشم

۱۷:۴۴

thumbnail
فردا ارسال میشه

۱۸:۲۸

رمان چون خیلی طولانیه(حوصله چند پارت دیگه ندارم) ساعت ۸ ارسال میشه

۱۲:۰۸

انیـمه رمـانــ📜𝚊𝚗𝚒𝚖𝚎 𝚗𝚘𝚟𝚎𝚕
رمان چون خیلی طولانیه(حوصله چند پارت دیگه ندارم) ساعت ۸ ارسال میشه
به معنای واقعی ادامه دارد..

۶:۲۷

من که بعید می‌دونم....part 5
من :ممنون بابت حرفتون ولی فضولی تا این اندازه.... خیلیییییییییییییییییییییییییی بده.یجورایی شبیه بی احترامی هست.
فروشنده :....
فروشنده همچنان هم درحال فضولی بود.درحدی که با خودم گفتم...
من :مردم خیلی بی جنبه هستن طرف اومده اینجوری میگه(وقتی خیلی مثبتی=با تصمیم های منحرفانه).
خرید من شده یه کت قرمز مثل لباس بابانوئل⁦⁦(⁠ ̄⁠︶⁠ ̄⁠) با کلاه خود بابانوئل⁦⊙⁠ω⁠⊙.
↓↓↓↓↓↓↓↓↓فردا↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
امروز کریسمسهundefined.
یوکی امروز قراره بیاد خونمون🧸undefined

توضیحات :یوکی دوست دبستانم هست.یه پسر خیلی مهربونه.1 سال ازم کوچیک تره.ولی هم کلاسی بودیم.یوکی الان داخل دبیرستان من هست.ولی کلاسمون یکی نیست.اون کلاس ۲_۲ هست.و من کلاس ۸_۲‌.
خلاصه کنم..منح‍.رف هم نیست.
ادامه پارت بعد....
undefined𝚊𝚗𝚒𝚖𝚎 𝚗𝚘𝚟𝚎𝚕

۶:۲۷

توجه کنید رمان (زیبای حقیقی) بابت اتفاقاتی چند روز به تاخیر میوفته

۱۰:۴۴

thumbnail

۱۰:۱۵

..

۱۰:۰۷

هرچی برا ادامه رمان فکر میکنم حتی * هم به ذهنم نمیرسههه

۱۰:۰۸

لطفا ااا بیایدد

۸:۱۲

بازارسال شده از لوفی | 𝙇𝙐𝙁𝙁𝙔

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

لایک؟

۱۲:۱۸

لایک؟؟

۱۲:۲۰

بازارسال شده از
thumbnail
چشم روبی (خودم) اگر فکر میکنی قشنگه لایک کن

۱۲:۲۰