بله | کانال حوزه هنری استان یزد
عکس پروفایل حوزه هنری استان یزدح

حوزه هنری استان یزد

۳۰۱عضو
بازارسال شده از حوزه هنری انقلاب اسلامی
thumbnail

۱۹:۱۵

بازارسال شده از باشگاه امید استان یزد
thumbnail
ما به سوی میدان جنگ پرواز میکنیم...

undefinedاین ویدئو به تلاش هنرجو های باشگاه رشد تولید شده.
undefinedاگر شما هم کاری رو تولید کردید و یا دوست دارید تو تولید کارهایی مثل این نقش داشته باشید، به ادمین کانال پیام بدید.undefined
undefinedباشگاه رشد نوجوان استان یزدundefined«باشگاه رشد نوجوان یزد»
undefinedاینجا امید زنده است

https://ble.ir/omidyazdhttps://eitaa.com/omid_yazd
undefinedاینجا امید جریان داره...
undefinedحوزه هنری انقلاب اسلامی استان یزدhttps://ble.ir/artyazd_ir

۱۲:۰۵

بازارسال شده از روایت دارالعباده
undefined #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
کلاس عمل
بالاخره خدا خواست که اهالی شهر یزد نیز انفجار و صدای موشک را تجربه کنند و از نزدیک فضای جنگ را لمس کنند. یکشنبه اول تیرماه 1404 مشغول دیدن اخبار بودیم که حدود هفده دقیقه بعد از ساعت چهارده ابتدا صدای انفجار و سپس دو نقطه دود را از جنوب شهر مشاهده کردیم. هر عضوی از خانواده چیزی گفت. یکی جمله ای طنز، یکی دعا و دیگری ... کی زد؟ حتما اسرائیل. باچی زدند؟ نمیدانم. دقیقا کجا را زدند؟ اطلاعی ندارم! در این صحنه‌ها با اولین فکری که به ذهن می‌رسد، اولین حس، اولین تحلیل و اولین کلام می‌توان خود را شناخت. از کوزه همان برون تراود که در اوست! من کجا هستم؟ چقدر آماده ام؟ چه وظیفه ای دارم؟ اما باید کاری کرد! ای کاش من نیز چون پدرمان آدم، علیه السلام درک کنم و بتوانم خدای حمیدم را به اسم «محمد» قسم دهم. خدای عالی‌ام را به اسم «علی» بخوانم و خدای فاطرم را با اسم «فاطمه» به کمک و یاری بطلبم. ما نیاز به نصرت او داریم. اوست که می تواند در صحنه‌ها تأییدمان کند. انگار کلاس من نیز شروع شد! زنگ تفریح تمام شده و مدیر عالم، یاران آخرالزمانی صاحب الامر را به کلاس عمل فرا می خواند. بسم الله.
محمدحسین فیاضیکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۱۵:۱۹

بازارسال شده از روایت دارالعباده
undefined #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
تلفن خانه زنگ خورد. ماندم بین موبایل یا تلفن. زنگ‌خوردن موبایلم بیست‌دقیقه پیش شروع شد. سمت ما صدای انفجار اومده، خبرش رو کار کنید.
پارک کوهستان دود بلند شده، عکس بگیرم؟
_ تیپ بوده؟
جوابم به همه سوالات دانش‌آموزخبرنگارها این بود که منتظر باشید. موبایلم را چک می‌کردم تا بفهمم چه شده که صدای تلفن بلند شد. آن‌هایی که به موبایل زنگ می‌زدند می‌خواستند خبر بدهند، اما کسی که به تلفن خانه زنگ می‌زند، می‌خواهد خبر بگیرد.
موبایل را بی‌خیال شدم و تلفن را برداشتم. مادربزرگم بود. ترس و هیجان صدایم را خفه کردم و جواب دادم. مادرجون اول از سلامتی‌مون خبر گرفت و گفت: «همسایه‌مون گفته تیپ رو زدن، خدا اون سربازها و فرمانده‌هایی که اونجا هستن رو حفظشون کنه، الهی اینایی هم که حمله کردن ذلیل بشن.»
یک گفت‌وگوی دو دقیقه‌ای، کل استرس جنگ‌زدگی را شست و برد.

محمد حیدرییکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۱۵:۱۹

بازارسال شده از روایت دارالعباده
undefined #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
یک ساعتی است توی صف نانواییِ پشت پاساژ شهاب ایستاده‌ام. بیست نفری جلوی رویم هستند. هر کدام هم دست‌کم هفت هشت نانی می‌خواهند. خبر حمله آمریکا مثل تنور نانوایی، بین آدم‌های توی صف داغ داغ است که یک پراید فکسنی می‌پیچد توی کوچه نانوایی. سرهای همگی می‌چرخد به طرف ته کوچه. دوتا باند کوچک کنار پرچم‌‌های ایران روی باربند پراید است و صدای پخش ماشین تا آخر باز. نوحه، حماسی است؛ اما نه چندان واضح. پراید جلوی نانوایی می‌ایستد. سوارش که ریش سفید و لباس مشکی و شال سبز سیدی دارد از آن پیاده می‌شود. اول از همه کلاهِ مشکی روی سرش نظر همه را جلب می‌کند. روی کلاه دو سربند سبز «یازهرا» و قرمز «یاحسین» بسته است. بیخ‌ گوشم یک نفر می‌گوید: «بچه محله آبشاهیه.» کناری‌اش پچ‌پچ می‌کند:«کارش باتری‌سازیه. درجه یکه؛ اما ول کرده. صبح تا شب با ماشینش توی کوچه‌ و خیابون‌های شهر می‌چرخه و مداحی پخش می‌کنه.» پیرمرد کارتش را می‌کشد و می‌ایستد توی صفِ یکی‌ها که نفر اول و آخرش خودش است. شاطر نان را می‌اندازد روی پیشخوان. پیرمرد تک نانش را برمی‌دارد و سبک‌بال می‌پرد پشت رُل و گوش دستگاه پخش را می‌پیچاند. صدای ای‌لشکر صاحب زمان ... دور می‌شود و ما بیست و یک نفر هنوز توی صف ایستاده‌ایم.شاطر می‌گوید: «بچه جنگ است. صبحانه‌اش رو توی ماشین می‌خورد.»
محمدهادی شمس‌الدینییکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۱۵:۱۹

بازارسال شده از روایت دارالعباده
undefined #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
چشم در چشم جنگ
چند روزیست همسایه ما مشغول گودبرداری است و هر روز از صبح تا ظهر خانه ما روی ویبره؛ و این بین چند دقیقه‌ای یکبار، انگار شیشه‌ها در حال ریزش هستند. هنگام ظهر هر کدام از اعضای خانواده مشغول کاری بودند، مادر در آشپزخانه مشغول تدارک ناهار، پدر پای تلوزیون مشغول بالا و پایین کردن کانال‌ها و خواهرم در اتاقش مشغول نوشتن پایان نامه و من در حال فکر کردن به انجام تکلیف کلاسی که به تازگی ثبت‌نام کرده‌ام. ناگهان صدایی همراه با لرزش، من را به پشت پنجره می‌کشاند. خانه چند طبقه روبرویی که بالکنش شیشه‌ای است در حال لرزش است. انگار نیرویی قوی تر و شدیدتر از گودبرداریست.و همین طور صدای دوم و سوم را هم می‌شنوم و لرزش ها را می‌بینم. شک دارم که انفجار باشد. شنیده‌ام در جنگ هشت،ساله، حمله‌ای به یزد نشده، پس توی این جنگ هم کاری به یزد ندارند. من دهه نودی هیچ تصوری از جنگ ندارم. با خودم فکر می‌کنم اگر پای این جنگ به شهرم باز شود چه می‌شود.این واگویه ها در همان چند ثانیه، در ذهنم می‌گذرد و در نوسان بین شَک و یقین تاب می‌خورم. گوشی را برمی‌دارم و به فضای مجازی سرمی‌زنم. خبرها از شنیده شدن صدای انفجار و دیده شدن دود در جنوب یزد حکایت دارد. پس این همان جنگی است که همه ازش حرف می‌زنند. ایستاده درست پشت دیوارهای شهر من. به این فکر می‌کنم که دشمن آمده تا من را بترساند. من و بقیه دهه هشتادی‌ها را. اما حالا این دیگر جنگ من است. و جنگ بقیه مردم این شهر. و حالا که اتفاق افتاده و با آن چشم در چشم شده‌ام دیگر از آن ترسی ندارم.
مبینا مرادزادهدوشنبه| ۲ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
@artyazd_ir

۲۰:۴۲

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail
undefined #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام

ما #شوک_جنگ نمی‌گیریم!
این کارگاه در روز دهم جنگ برگزار شد. زیر سایه جنگی که گرد و غبارش نشسته بود بر پیراهن و چادر جمع. حدود یک ساعت بعدِ حمله رژیم صهیونیستی به یزد. با قوت و پرقدرت به زیست نویسندگی ادامه دادیم و از #روایت_در_جنگ گفتیم و شنیدیم.
محمدعلی جعفرییکشنبه|۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
@artyazd_ir

۲۰:۴۲

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail
undefined #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
دورهمی روایت‌نویسان یزدی دقایقی پس از حمله رژیم صهیونی به دیار دارالعباده

..ورکشاپ «روایت در جنگ» با حضور استاد محمدعلی جعفرینویسنده و روایت‎‌نویس

یکشنبه|۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزدحوزه هنری استان یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
@artyazd_ir

۲۰:۴۲

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail

۲۰:۴۲

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail

۲۰:۴۲

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail

۲۰:۴۲

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail

۲۰:۴۲

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail

۲۰:۴۲

بازارسال شده از روایت دارالعباده
undefined #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
تلفن خانه زنگ خورد. ماندم بین موبایل یا تلفن. زنگ‌خوردن موبایلم بیست‌دقیقه پیش شروع شد. سمت ما صدای انفجار اومده، خبرش رو کار کنید.
پارک کوهستان دود بلند شده، عکس بگیرم؟
_ تیپ بوده؟
جوابم به همه سوالات دانش‌آموزخبرنگارها این بود که منتظر باشید. موبایلم را چک می‌کردم تا بفهمم چه شده که صدای تلفن بلند شد. آن‌هایی که به موبایل زنگ می‌زدند می‌خواستند خبر بدهند، اما کسی که به تلفن خانه زنگ می‌زند، می‌خواهد خبر بگیرد.
موبایل را بی‌خیال شدم و تلفن را برداشتم. مادربزرگم بود. ترس و هیجان صدایم را خفه کردم و جواب دادم. مادرجون اول از سلامتی‌مون خبر گرفت و گفت: «همسایه‌مون گفته تیپ رو زدن، خدا اون سربازها و فرمانده‌هایی که اونجا هستن رو حفظشون کنه، الهی اینایی هم که حمله کردن ذلیل بشن.»
یک گفت‌وگوی دو دقیقه‌ای، کل استرس جنگ‌زدگی را شست و برد.

محمد حیدرییکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۲۰:۴۲

thumbnail
undefined پس از حمله رژیم صهیونسیتی به شهر جهانی #یزد
زندگی همچنان در #یزد جریان دارد
undefinedجدیدترین رویداد ها و محتوای هنری ، فرهنگیحوزه هنری استان یزد @artyazd_ir

۴:۴۵

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail
undefined #روایت_مردمی_جنگ
متن را آماده می‌کنم. می‌گویم "متن" چون می‌دانم "روایت" نیست. خودتان بخوانید تا بعد مابقیش را روایت کنم."حسینیه امیرچقماق یکی از نمادهای شهر یزد است. شهری که به انتخاب و رأی سازمان یونسکو چند سالی است به ثبت جهانی رسیده است. حالا پنج تابوت وسط این حسینیه تاریخی به زمین گذاشته شده است. در هر کدام نعش یک پاسدار است. پاسداری که هنگام پاس‌داری از این شهر جهانی و مردمانش شهید شدند. این پاسدارها شهدای شهر جهانیند."متن را می‌فرستم برای دبیر کانال برای انتشار. توی مجازی چند اصلاحیه برایم می‌فرستد. "پنج‌تا تابوت بوده نه شش‌تا"، "بهتر نیست به جای نعش از کلمه پیکر استفاده کنی؟" جای شش را با پنج عوض می‌کنم. اصلاحیه دوم آقای دبیر را انتخاب می‌کنم و برایش در ریپلای می‌نویسم:"برای من کلمه نعش سوزناک‌تر از پیکره. پیکر رو برای عُلمای ربانی می‌نویسم؛ ولی نعش رو برای شهدا به کار می‌برم که گلگون‌کفنند و به قول مقاتل ارباً ارباً شده‌اند."بعد هم این قسمت از یک نوحه قدیمی را می‌فرستم.علی نور بصرمنهال نوثمرمچگونه نعش تو را بابابه سوی خیمه برم.فردا، شب اول محرم است.
undefinedمحمدهادی شمس‌الدینیundefinedمجید دهقانی زاده
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد

undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
@artyazd_ir

۱۵:۲۸

thumbnail
undefined کلیپ استوری / ریلز | تو حواست به منو خاک منه... undefined
undefined غوغای راغب در نوحه خوانی حماسی و سینه زنی هیئت آزادشهر یزد
#ایران_امام_حسین
undefined undefinedundefinedundefinedundefined@artyazd_ir

۱۹:۳۰

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail
undefined#روایت_محرمundefined#حسینیه_ایران
محرم که از راه می‌رسد، حسینیه محله ما نه فقط یک بنا، که دریچه‌ای به سوی آسمان می‌شود. فضایی که دیوارهایش نه خشت و گل، که خاطرات شیرین کودکی ما را در خود جای داده‌اند؛ خاطراتی که با عطر نذری و زمزمه روضه در هم آمیخته است. اینجا، در این حریم امن، هر گوشه و کناری، انرژی مثبت و عشق می‌پاشد و دیدارها تازه می‌شود.
اما روزگاری، شعله‌های جنگ، سایه شومش را بر سرمان انداخته بود. در آن روزهای پر از دلهره و انتظار، تنها یک سوال در ذهنم می‌پیچید: آیا دوباره خواهم توانست به حسینیه بازگردم؟ آیا می‌توانم تمام انرژی‌های منفی و خستگی‌هایم را پشت در بگذارم و در پناه سقف پرمهرش، دلی از عزا درآورم و با مولایم حسین (ع) درد دل کنم؟
درست در حوالی پایان جنگ، زمانی که هیچ‌کس از پایان این کابوس خبر نداشت، چشمم به تصاویری افتاد که قلبم را به تپش انداخت. خبری از آماده‌سازی پناهگاهی امن، که همان پوش بزرگ حسینیه شهر یزد، در دل مسجد جامع بود. مسجدی که هر سال با عشق و شور وصف‌ناپذیر، پذیرای هزاران عاشق بود. دیدن آن تصاویر، اشک‌هایم را بی‌اختیار جاری ساخت. گویی نوری از امید در دلم روشن شد؛ اطمینان یافتم که این پناهگاه، این سقف پر از عشق و ارادت، قدرتی به مراتب فراتر از هر سازه فلزی و بتنی دارد. قدرت آن، نه از جنس آهن، که از جنس ایمان و عشق حسینی است.
من، که هر بار سینی چای روضه را به دستم می‌دادند، با تمام وجود، آن را برمی‌داشتم تا سهم کوچکی در این عشق الهی داشته باشم، آرزو داشتم دوباره طعم آن چای متبرک را زیر سقف امن حسینیه بچشم. آرزوی بازگشت به آن حال و هوای ناب، به آن جمع صمیمی که همه با هم برای خدمت به عزاداران امام حسین (ع) تلاش می‌کردند.
امام حسین (ع)، نه تنها با قیام خود، بلکه با پیام جاودانه‌اش، درس آزادگی و رهایی را به بشریت آموخت. او خواست تا همه انسان‌ها، فارغ از هر نژاد و عقیده‌ای، در صلح و برابری زندگی کنند و صدای حق‌طلبی‌شان شنیده شود. این روحیه آزادی و عدالت‌خواهی، میراثی است که در رگ‌های ما جاری است.
و امروز، ایران ما، با وجود تمام فراز و نشیب‌ها، همچنان سرزمین صلح و دوستی است. سرزمینی که در آن، عشق به اهل بیت (ع) و پیام کربلا، پیوندی ناگسستنی میان دل‌ها ایجاد کرده است. این همان حس حماسی است که ما را در کنار هم نگه می‌دارد و به ما قدرت می‌دهد تا با عشق و همدلی، از آرمان‌هایمان پاسداری کنیم.

نگار عباسییکشنبه | ۱۵ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۷:۲۵

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail
undefined #روایت_مردمی_جنگundefined#روایت_معراج
ناقوس جنگ که نواخته شد، چشم امیدمان به شما بود. خبر شهادت فرماندهان می‌آمد و ما می‌دانستیم گوشه‌ای از این خاک سرداری داریم که مشغول جنگ است.
راستش را بگویم سردار، وقتی خبر شهادت‌ رسید، باور نکردم. امید داشتم حیله جنگی باشد یا نهایتا مجروحیت. اما رسم روزگار را چه می‌شود کرد؟
شهادت‌تان را باور نمی‌کردم تا روزی که در معراج، تابوت را دیدم و پیکری پیچیده در پرچم. یک عمر علمدار بودی و حالا آن پرچم، شد کفن شما.
ما کجا و داستان کربلا کجا؛ اما به اندازه خودمان، شاید قطره‌ای از دریا، حس کودکانی که در خیمه‌ها منتظر برگشتن علمدار از نهر علقمه بودند را چشیدیم. و حالا امروز به یاد شما، سردار حاجی‌زاده و تمامی علمدارها خواندیم: علمدار نیامد...

محمد حیدرییکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۷:۲۶

بازارسال شده از روایت دارالعباده
thumbnail
undefined #روایت_مردمی_جنگ
ما عصای موسی داریم!
دقیقاً دوم آبان چهل سال قبل، خطیب نماز جمعه تهران جمله عجیب و البته غریبی را می‌گوید: «عصای موسی در اختیار ماست!» فهم آن جمله شاید برای مردم آن زمانه و من که فیلم آن را در این ایام جنگ ایران با اسرائیلیان دیدم سخت بود. چوب درختی در دست رسول خدا به اژدها تبدیل می‌شود، سحر فرعونیان را می‌بلعد و دریا را می‌شکافد! آن معجزه چه ربطی به ما دارد؟! ولی مطمئن هستم که حکیم فرزانه ما تبیین غلط نمی‌دهد. برای پاسخ این سؤال با خودم کلنجار می‌رفتم تا اینکه خداوند تصاویر راهپیمایی جمعه خشم و نصر را مقابل چشمانم قرار داد. شاید همین باشه! و در مراسم تشییع پیکرهای شهدای اقتدار در هفتم تیر ۱۴۰۴ به یقین رسیدم. بله درسته! اسرائیل در این جنگ بسیار روی قشر به اصطلاح خاکستری و نسل Z و چی و چی حساب باز کرده بود. ورق برگشت، بهتر است بگویم خدا ورق را برگرداند؛ از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، راستی و چپی، روشنفکر و سنتی و ... آمده بودند. احمقهای یهودی معتقدند که «یدُ اللَّهِ مَغْلُولَه» اما خداوند نشان داد که «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِم» قلوب انسان‌ها دست اوست! همان ها که تا دیروز می‌گفتند: اسرائیل با پشتوانه تمام دنیا، می تواند دو روزه ایران را با خاک یکسان کند؛ حالا با شنیدن آتش بس، ناراحت می شوند! بله! خدا به سرعت سیرت این مردم را تغییر می‌دهد همچنانکه سیرت عصا را تغییر داد و از آنها اژدهایی می‌سازد که با فرعونیان زمانه و سحر ساحرانشان در می‌افتند. ایران وادی طور شده است و خداوند نزدیک است، «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ». در این صحنه‌ها دیدیم که چه کسی این مردم را احیاء کرد که می‌خروشند به سوی شکافتن دریا. آری! «موسی جلودار است و نیل اندر میان است». طبق این برنامه، یک خبر خوش برای این ملت خدایی! رهبر جبهه مقاومت، سیدعلی خامنه‌ای ادامه می‌دهند: «ید بیضاء در اختیار ماست!» و من با خود می‌گویم: شاید خداوند آن را در کلاس بعدی‌ رونمایی کند!
undefinedمحمدحسین فیاضدوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #یزد

undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۷:۳۰