سلام و نور مدتي قبل در قالبي ديگر، ارزشهاي ناب را به رشتهي تحرير داشتيم در برابر ديدگان مهربان و پر از لطف شما بزرگواران.اكنون پس از تغييراتي ناچيز، ديگربار مهرطلب نگاه گرم شما و حمايت نابتان هستيمياريمان كنيد كه از اين ملك خاكي تا عالم افلاكي اوج بگيريم و بيبديل زندگي كنيم چرا كه اِنّا لله و اِنّا اليه راجعون.
۶:۰۰
۶:۰۱
۶:۰۶
۶:۲۷
۱۰:۳۵
۵:۱۷
اگر در برادرِ خود عیبی میبینی، آن عیب در توست که در او میبینی. عالَم همچون آینه است، نقشِ خود را در او میبینی که: اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ الْمُؤْمِنِ. آن عیب را از خود جدا کن، زیرا آن چه از او میرنجی، از خود میرنجی. گفت: پیلی را آوردند بر سرِ چشمهای که آب خورَد. خود را در آب میدید و میرَمید. او میپنداشت که از دیگری میرمد، نمیدانست که از خود میرمد. همه اخلاق بد از ظُلم و کین و حَسد و حرص و بیرحمی و کِبر چون در توست نمیرنجی، چون آن را در دیگری میبینی میرمی و میرنجی. پس بدان که از خود میرمی و میرنجی. آدمی را از گَر و دُنبَلِ خود فَرَخجی نیاید. دستِ مجروح در آش میکند و به انگشت خود میلیسَد و هیچ از آن دلش بَرهم نمیرود، چون بر دیگری اندک دُنبَلی یا نیم ریشی ببیند، آن آش او را نَفارد و نگوارد. همچنین اخلاق بَد، چون گَرهاست و دُنبَلهاست. چون در اوست از آن نمیرنجد و بر دیگری چون اندکی از آن ببیند، برنجد و نفرت گیرد. همچنان که تو از او میرمی، او را نیز مَعذور میدار، اگر از تو بِرَمَد و بِرَنجد. رنجِ تو عُذرِ اوست، زیرا رنجِ تو از دیدن آن است و او نیز همان میبیند که: اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ الْمُؤْمِنِ. نگفت که: اَلْکَافِرُ مِرآةُ الْکَافِرِ. زیرا که کافر را نه آن است که مِرآت نیست، اِلّا آن است که از مِرآتِ خود خبر ندارد.پادشاهی دلتنگ بر لبِ جوی نشسته بود. اُمرا از او هراسان و ترسان، و هیچ گونه رویِ او گشاده نمیشد. مسخرهای داشت عظیم مُقرَّب. اُمرا او را پذیرفتند که: اگر تو شاه را بخندانی، تو را چنین دهیم. مسخره قصدِ پادشاه کرد و هر چند که جَهد میکرد، پادشاه بر وی نظر نمیکرد که او شکلی کند و پادشاه را بخنداند. در جوی نظر میکرد و سر بر نمیداشت. مسخره گفت پادشاه را که: در آب چه میبینی؟ گفت: قَلتَبانی را میبینم. مسخره جواب داد که: ای شاهِ عالَم، بنده نیز کور نیست. اکنون همین است، اگر تو در او چیزی میبینی و میرنجی، آخِر، او نیز کور نیست، همان میبیند که تو میبینی.
۴:۵۱
۶:۳۶