#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می برد
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می برد
شیراز مشکین می کند چون ناف آهوی ختن
گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می برد
من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان
کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می برد
برتاس در بر می کنم یک لحظه بی اندام او
چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می برد
بسیار می گفتم که دل با کس نپیوندم ولی
دیدار خوبان اختیار از دست دانا می برد
دل برد و تن درداده ام ور می کشد استاده ام
کآخر نداند بیش از این یا می کشد یا می برد
چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده ای
دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می برد
حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی
من خود به رغبت در کمند افتاده ام تا می برد
هر کو نصیحت می کند در روزگار حسن او
دیوانگان عشق را دیگر به سودا می برد
وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس
سعدی که شوخی می کند گوهر به دریا می برد
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶
@Avaye_Sher | آوای شعر 
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می برد
شیراز مشکین می کند چون ناف آهوی ختن
گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می برد
من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان
کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می برد
برتاس در بر می کنم یک لحظه بی اندام او
چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می برد
بسیار می گفتم که دل با کس نپیوندم ولی
دیدار خوبان اختیار از دست دانا می برد
دل برد و تن درداده ام ور می کشد استاده ام
کآخر نداند بیش از این یا می کشد یا می برد
چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده ای
دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می برد
حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی
من خود به رغبت در کمند افتاده ام تا می برد
هر کو نصیحت می کند در روزگار حسن او
دیوانگان عشق را دیگر به سودا می برد
وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس
سعدی که شوخی می کند گوهر به دریا می برد
۶:۰۰
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
پیش رویت قمر نمی تابد
خور ز حکم تو سر نمی تابد
نیکویی خوی کن که نرگس مست
بر تو با کین و شر نمی تابد
دم غنیمت بدان زمان بشناس
زهره وقت سحر نمی تابد
آتش اندر درون شب بنشست
که تنورم مگر نمی تابد
بار عشقت کجا کشد دل من
که قضا و قدر نمی تابد
ناوک غمزه بر دل سعدی
مزن ای جان چو بر نمی تابد
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
@Avaye_Sher | آوای شعر 
خور ز حکم تو سر نمی تابد
نیکویی خوی کن که نرگس مست
بر تو با کین و شر نمی تابد
دم غنیمت بدان زمان بشناس
زهره وقت سحر نمی تابد
آتش اندر درون شب بنشست
که تنورم مگر نمی تابد
بار عشقت کجا کشد دل من
که قضا و قدر نمی تابد
ناوک غمزه بر دل سعدی
مزن ای جان چو بر نمی تابد
۶:۰۰
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند
اشهیٰ لنا و احلیٰ من قبلة العذارا
هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
@Avaye_Sher | آوای شعر 
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند
اشهیٰ لنا و احلیٰ من قبلة العذارا
هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
۶:۰۰

پاکت هدیه
آوای شعر
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
من آن قلاش و رند بی نوایم
که در رندی مغان را پیشوایم
گدای درد نوش می پرستم
حریف پاکباز کم دغایم
ز بند زهد و قرابی برستم
نه مرد زرق و سالوس و ریایم
ردا و طیلسان یکسو نهادم
همه زنار شد بند قبایم
مگر خاکم ز میخانه سرشتند
که هر دم سوی میخانه گرایم
کجایی ساقیا جامی به من ده
که یک دم با حریفان خوش برآیم
مرا برهان زخود کز جان به جانم
درین وحشت سرا تا چند پایم
زمانی شادمان و خوش نبودم
از آنم کاندرین وحشت سرایم
مرا از درگه پاکان براندند
به صد خواری که رند ناسزایم
برون کردندم از کعبه به خواری
درون بتکده کردند جایم
درین ره خواستم زد دست و پایی
بریدند ای دریغا دست و پایم
بماندم در بیابان تحیر
نه ره پیدا کنون نه رهنمایم
امید از هر که هست اکنون بریدم
فتاده بر در لطف خدایم
از آن است این همه بیداد بر من
که پیوسته ز یار خود جدایم
ز بیداد زمانه وارهم من
عراقی گر کند از کف رهایم
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷
@Avaye_Sher | آوای شعر 
که در رندی مغان را پیشوایم
گدای درد نوش می پرستم
حریف پاکباز کم دغایم
ز بند زهد و قرابی برستم
نه مرد زرق و سالوس و ریایم
ردا و طیلسان یکسو نهادم
همه زنار شد بند قبایم
مگر خاکم ز میخانه سرشتند
که هر دم سوی میخانه گرایم
کجایی ساقیا جامی به من ده
که یک دم با حریفان خوش برآیم
مرا برهان زخود کز جان به جانم
درین وحشت سرا تا چند پایم
زمانی شادمان و خوش نبودم
از آنم کاندرین وحشت سرایم
مرا از درگه پاکان براندند
به صد خواری که رند ناسزایم
برون کردندم از کعبه به خواری
درون بتکده کردند جایم
درین ره خواستم زد دست و پایی
بریدند ای دریغا دست و پایم
بماندم در بیابان تحیر
نه ره پیدا کنون نه رهنمایم
امید از هر که هست اکنون بریدم
فتاده بر در لطف خدایم
از آن است این همه بیداد بر من
که پیوسته ز یار خود جدایم
ز بیداد زمانه وارهم من
عراقی گر کند از کف رهایم
۶:۰۰
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
لب خاموش نمودار دل پر سخن است
جبهه بی گره آیینه خلق حسن است
چون خدنگی که کند دست در آغوش کمان
به میان رفتن من بهر کنار آمدن است
وادی عشق نگردد به گرانجانی قطع
قدم اول این راه سفر در وطن است
مانع وحدت عارف نشود کثرت خلق
بیشتر خلوت این طایفه در انجمن است
باده در ساغر من خون جگر می گردد
خاک پیمانه من از گل بیت الحزن است
سرمه از فیض سفر مایه بینش گردید
صیقل تیرگی بخت جلای وطن است
لب افسوس مرا زخم پشیمانی نیست
دست بر هم زدن من مژه بر هم زدن است
پنبه از گوش برون کن که بناگوش سفید
دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است
جز خراش جگر و چهره خونین صایب
دیگر از نام چه در دست عقیق یمن است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۶
@Avaye_Sher | آوای شعر 
جبهه بی گره آیینه خلق حسن است
چون خدنگی که کند دست در آغوش کمان
به میان رفتن من بهر کنار آمدن است
وادی عشق نگردد به گرانجانی قطع
قدم اول این راه سفر در وطن است
مانع وحدت عارف نشود کثرت خلق
بیشتر خلوت این طایفه در انجمن است
باده در ساغر من خون جگر می گردد
خاک پیمانه من از گل بیت الحزن است
سرمه از فیض سفر مایه بینش گردید
صیقل تیرگی بخت جلای وطن است
لب افسوس مرا زخم پشیمانی نیست
دست بر هم زدن من مژه بر هم زدن است
پنبه از گوش برون کن که بناگوش سفید
دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است
جز خراش جگر و چهره خونین صایب
دیگر از نام چه در دست عقیق یمن است
۶:۰۰
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل
می دان به یقین که خوش نیاید منزل
بی برگ نوای عیش و عشرت چه بود
از برگ و گل و نوای بلبل حاصل
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴
@Avaye_Sher | آوای شعر 
می دان به یقین که خوش نیاید منزل
بی برگ نوای عیش و عشرت چه بود
از برگ و گل و نوای بلبل حاصل
۶:۰۰
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
بر منبرست این دم مذکر مذکر
چون چشمه روانه مطهر مطهر
بر منبری بلندی دانای هوشمندی
بر پای منبر او مکرر مکرر
هر لفظ او جهانی روشن چو آسمانی
بگشاده در بیانی مقرر مقرر
زین گونه درگشایی داده تو را رهایی
از حبس خاکدانی مکدر مکدر
بنهاده نردبانی از صنعت زبانی
بر بام آسمانی مدور مدور
نور از درون هیزم بیرون کشید آتش
آتش ز خود نیامد منور منور
آتش به فعل مردم زاید ز سنگ و آهن
و اختر به امر زاید مدبر مدبر
مر هر پیمبری را بودست معجز نو
چون نیست معجزه او مشهر مشهر
مسعود از اوست نحسی فردوس از او است حبسی
محکوم از اوست نفسی مزور مزور
این منبر و مذکر در نفس توست در سر
اما در این طلب تو مقصر مقصر
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۲
@Avaye_Sher | آوای شعر 
چون چشمه روانه مطهر مطهر
بر منبری بلندی دانای هوشمندی
بر پای منبر او مکرر مکرر
هر لفظ او جهانی روشن چو آسمانی
بگشاده در بیانی مقرر مقرر
زین گونه درگشایی داده تو را رهایی
از حبس خاکدانی مکدر مکدر
بنهاده نردبانی از صنعت زبانی
بر بام آسمانی مدور مدور
نور از درون هیزم بیرون کشید آتش
آتش ز خود نیامد منور منور
آتش به فعل مردم زاید ز سنگ و آهن
و اختر به امر زاید مدبر مدبر
مر هر پیمبری را بودست معجز نو
چون نیست معجزه او مشهر مشهر
مسعود از اوست نحسی فردوس از او است حبسی
محکوم از اوست نفسی مزور مزور
این منبر و مذکر در نفس توست در سر
اما در این طلب تو مقصر مقصر
۶:۰۰
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
به حسن عارض چون ماه و زیب چهره چون خور
ببردی از بر من دل بخوردی از دل من بر
ز رشک طلعت خوبت بریزد اختر گردون
ز اشک چشمه چشمم بمیرد آتش اختر
به صید عاشق بیدل گشاده زلف تو چنگل
به صید بیدل مسکین کشیده چشم تو خنجر
شکنج سنبل پست تو گنج صورت و معنی
فریب نرگس مست تو زیب جامه و زیور
ز جام حقه لعلت گشوده چشمه حیوان
ز دام حلقه زلفت دمیده نکهت عنبر
نهاده نرگس شنگت تراز کسوت شوخی
گشاده پسته تنگت کساد کیسه شکر
ز رنگ پنجه نازک نموده دست تو گل رخ
بر آب چهره رنگین نهاده حسن تو دلبر
بیاض ساعد سیمین به خون این دل خسته
سواد طره مشکین به قتل این تن لاغر
به عیب من مکن آهنگ و جیب و دامن من بین
چو روی اوحدی از غم به خون دیده و دل تر
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹
@Avaye_Sher | آوای شعر 
ببردی از بر من دل بخوردی از دل من بر
ز رشک طلعت خوبت بریزد اختر گردون
ز اشک چشمه چشمم بمیرد آتش اختر
به صید عاشق بیدل گشاده زلف تو چنگل
به صید بیدل مسکین کشیده چشم تو خنجر
شکنج سنبل پست تو گنج صورت و معنی
فریب نرگس مست تو زیب جامه و زیور
ز جام حقه لعلت گشوده چشمه حیوان
ز دام حلقه زلفت دمیده نکهت عنبر
نهاده نرگس شنگت تراز کسوت شوخی
گشاده پسته تنگت کساد کیسه شکر
ز رنگ پنجه نازک نموده دست تو گل رخ
بر آب چهره رنگین نهاده حسن تو دلبر
بیاض ساعد سیمین به خون این دل خسته
سواد طره مشکین به قتل این تن لاغر
به عیب من مکن آهنگ و جیب و دامن من بین
چو روی اوحدی از غم به خون دیده و دل تر
۶:۰۰
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰
عشق خالص را تلاش دیدن محبوب نیست
چون شوددرد طلب کامل کم از مطلوب نیست
بوی پیراهن ز مصر آمد به کنعان سینه چاک
عصمت یوسف حریف جذبه یعقوب نیست
می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ
هر که تندی می کند با خلق با خود خوب نیست
با همه زشتی ز دنیا چشم بستن مشکل است
هیچ مکروه اینقدر در دیده ها مرغوب نیست
از شجاعت نیست آلودن به خون حیض تیغ
هر که از نامرد رو گردان شود مغلوب نیست
چون دو دل در آشنایی صاف چون آیینه شد
پرده بیگانگی جز نامه و مکتوب نیست
آه گرد کلفت از دل می برد عشاق را
جز پروبال پری ویرانه را جاروب نیست
ترک هستی کن که در دیوان آن جان جهان
هیچ خدمت تا ز هستی نگذری محسوب نیست
بیخرد را مایه آزار گردد برگ عیش
از گلستان قسمت دیوانه غیر از چوب نیست
حور در آیینه تاریک زنگی می شود
هیچ کس در دیده روشندلان معیوب نیست
با گرانجانان عالم تازه رو بر می خوریم
صبر ما در پله خود کمتر از ایوب نیست
سرو صایب از دم سرد خزان آسوده است
مردم آزاده را پروایی از آشوب نیست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۲
@Avaye_Sher | آوای شعر 
چون شوددرد طلب کامل کم از مطلوب نیست
بوی پیراهن ز مصر آمد به کنعان سینه چاک
عصمت یوسف حریف جذبه یعقوب نیست
می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ
هر که تندی می کند با خلق با خود خوب نیست
با همه زشتی ز دنیا چشم بستن مشکل است
هیچ مکروه اینقدر در دیده ها مرغوب نیست
از شجاعت نیست آلودن به خون حیض تیغ
هر که از نامرد رو گردان شود مغلوب نیست
چون دو دل در آشنایی صاف چون آیینه شد
پرده بیگانگی جز نامه و مکتوب نیست
آه گرد کلفت از دل می برد عشاق را
جز پروبال پری ویرانه را جاروب نیست
ترک هستی کن که در دیوان آن جان جهان
هیچ خدمت تا ز هستی نگذری محسوب نیست
بیخرد را مایه آزار گردد برگ عیش
از گلستان قسمت دیوانه غیر از چوب نیست
حور در آیینه تاریک زنگی می شود
هیچ کس در دیده روشندلان معیوب نیست
با گرانجانان عالم تازه رو بر می خوریم
صبر ما در پله خود کمتر از ایوب نیست
سرو صایب از دم سرد خزان آسوده است
مردم آزاده را پروایی از آشوب نیست
۶:۰۰
#موزیک #موسیقی #آهنگ #موزیک_ویدیو #دانلود
۱۲:۰۰