عکس پروفایل بانگ رحیلب

بانگ رحیل

۸۴عضو
نسیم…من خواب لای لای تو با هر ترانه می‌بینمسیمای همچو ماه تو را هم شبانه می‌میبنمباران که می‌زند همه جا را که خوب می‌گردملب‌های خشک و سرد تو را بی‌بهانه می‌بینممن قد کشیدنت به کنارم میان این بستانبا هر گلی که یاد تو می‌زد جوانه می‌بینمصدبار گریه ‌میکنم ای نور هردو چشمانمهمچون تو هر کبوتر بی‌آشیانه می‌بینمشاید هنوز زنده‌ای و گم شدی در این صحرادارم تو را در آخر این آسمانه می‌بینمدر چشم کودکان حرم بعد روز عاشورادارم نگاه‌های تو را عاشقانه می‌بینمدر مشک تیرخورده و دست عموی مجروحتغم را برای هر دو جهان جاودانه می‌بینموقت نبودنت به خدا روز و شب علی‌جانمقنداق بی‌صدای تو هر جای خانه می‌بینم

۱۹:۳۹

بانگ رحیل
نسیم… من خواب لای لای تو با هر ترانه می‌بینم سیمای همچو ماه تو را هم شبانه می‌میبنم باران که می‌زند همه جا را که خوب می‌گردم لب‌های خشک و سرد تو را بی‌بهانه می‌بینم من قد کشیدنت به کنارم میان این بستان با هر گلی که یاد تو می‌زد جوانه می‌بینم صدبار گریه ‌میکنم ای نور هردو چشمانم همچون تو هر کبوتر بی‌آشیانه می‌بینم شاید هنوز زنده‌ای و گم شدی در این صحرا دارم تو را در آخر این آسمانه می‌بینم در چشم کودکان حرم بعد روز عاشورا دارم نگاه‌های تو را عاشقانه می‌بینم در مشک تیرخورده و دست عموی مجروحت غم را برای هر دو جهان جاودانه می‌بینم وقت نبودنت به خدا روز و شب علی‌جانم قنداق بی‌صدای تو هر جای خانه می‌بینم
خیلی اوقات کار فقط دست دل استنه برای مناسبتی خاصنه برای حال و روزی خاصکه فقط از عمق جان باید سرودنمی‌دانم چرااما انگار این کودک شش ماهه بیشتر از همه دلها را تکان می‌دهدشاید دل من را هم با دستان کوچکش از این همه سیاهی پاک کرداین هم رزق امسالآخرین مرثیه‌ی محرم و صفر سال۱۴۴۶ هجری قمری!

۱۹:۴۰

دریای آتشمن، بی تو و دنیای من از عشق تو لبریزای چشم تو چون خون رزان بس طرب‌انگیزافسوس که میبینمت از دور و ندیدیاین عاشق دل‌خسته‌ی دیوانه‌ی بی‌چیز در یاد تو تا کنج دلم نامه نوشتمای دل به فراقش ز جهان بگذر و برخیزدریای نگاهش همه را غرق جنون کرداز دیدن دریای پر از شعله بپرهیزهر جا که صدای سخن عشق شنیدیاز مهلکه‌ی سخت پر از جاذبه بگریزجان را ز تمنای خیالش برهان، دلناچار گذر کن تو از این عشق دلاویزاکنون که دلم را ز تو یارا برهاندممن ماندم و این خشکی هر گوشه‌ی پالیزبعد از تو زمان دل من وقت غروب استباران پر از غصه و طوفنده‌ی پاییز!

۲۲:۴۹

حافظ شیرازی برای من شاید فراتر از یک شاعر باشد که سالها پیش اشعاری را سروده و اکنون کتابش روی طاقچه‌ی هر خانه‌ای به زینت ادبی و نشان فرهیختگی اهل آن خانه بدل شده است!حافظ برای من یک شاعر نیستحتی یک انسان عادی هم نیستحافظ روح ادبیات فارسی استمن صبح هایم را با شعر حافظ شروع میکنم، شب‌هایم را با شعر حافظ به‌پایان می‌رسانم، با زبان و کلام حافظ خداوند را ستایش میکنم، با روش حافظ به اهل بیت توسل میکنم، از مسیر حافظ عشقم را ابراز میکنم و در نهایت برای حافظ شعر می‌سرایم!در حقیقت عظمت غزلیات حافظ به من انگیزه می‌دهدمن را به حرکت وا می‌داردو قلب و قلمم را لبریز عشق می‌کنداو برای من معنای یک ابرقهرمان است، یک ابرانسان با قدرت شلیک کلمات به سمت قلب‌ها و تسخیر تمام ذهن‌هاوقتی شعر حافظ را میخوانم با اینکه می‌دانم احتمالا هیچ گاه ارزش کل اشعارم از یک بیت اشعار او هم بیشتر نخواهد شداما برای حرکت در مسیر سرودن محکم‌تر گام برمی‌دارمهمانطور که او به سمت انتهای مسیر عاشقی گام برداشتچون دیوان حافظ ثابت می‌کند که می‌شود تنها با قلمی طوفنده و چشم‌هایی درخشنده جهان را تسخیر کرد!
به قول خود جناب حافظ‌علیه‌الرحمه:حُسْنَت بِه اتِّفاقِ مَلاحَت جهان گرفت؛آری، بِه اِتِّفاق، جهان می‌توان گرفت

۲۱:۰۹

بدون توزمان مرگم اگر لحظه‌ای دگر باشدخیال دیدن چشمت مرا به سر باشدنگاه مست تو باید همیشه تا به ابدز چشم اهل جهان دور و مستتر باشدبرای دیدنت آری از ابتدای جنوندلم به سوی نگاهت در این سفر باشدمن انتهای جنونم به جز نبودن نیستهمیشه عاشق دیوانه در خطر باشدبیا نگاه مرا در نگاه خود حل کنکه طعم اشک تو شیرین‌تر از شکر باشدبدون نام تو اما برای بار دگرتمام این غزلم پوچ و بی‌ثمر باشدهزار مرتبه گفتم که دوستت دارمولی چه سود اگر یار بی‌خبر باشد

۱۶:۳۷

مندر عشق گرفتارم و از عشق گریزانیک نیمه پر از سردی و یک نیمه فروزانیک روز پر از آتش پرواز و رهایییک روز در افسردگی و گوشه‌ی زندانهم صبح پر از لاله و شاداب دماوند هم عصر پر از دود و دم و خسته‌ی تهرانانگار نمی‌خندم و تنها و اسیرمدر جنگ میان من و من خسته و بی‌جانافسوس از آن روز که آیینه شکستمحالا منم و بی‌کسی و آتش سوزانچون دور شدم از خودم آن روز که گفتمعقل است توانایی و دارایی انساناز قلب خودم رسته‌م و دیگر نرسیدمدر یک سفر مرده و بی مقصد و پایانهر چیز سرودم، همگی لاف جنون بودمن ماندم و دلتنگی و این قلب پریشانبا این‌همه دل حرف مرا خوب نفهمیدیک گونه پر از اشک و پر از قطره‌ی باران!

۱۷:۱۰

تنهاییتنها شدن یعنی نمی‌دانی کجاییتنها شدن یعنی نمی‌فهمی که هستیتنها شدن یعنی وجودت هیچ و پوچ استتنها شدن یعنی ترک خوردی، شکستیتنها شدن گاهی برای خسته بودنتنها شدن گاهی برای انتظار استتنها شدن یعنی غروب سرد پاییزوقتی که دنیا در شکوه یک بهار استتنها شدن را دوست دارم مثل مردنگاهی رهایی جز نبودن با کسی نیستتنها شدن را دوست دارم مثل رفتندر بی‌کسی دیگر غم و دلواپسی نیستتنها تر از دریا در این دنیای سردمتنها تر از باران در این دریای شورمتنها تر از نور چراغ زیر بارانتنها تر از تاریکی در اوج نورمآغاز من از ابتدا تنها شدن بودپایان من تنها شدن خواهد شد آریمیمیرم و دنیا نمی‌فهمد که مردمبی‌اشکی و بی دردی و بی گریه‌زاریدور از جهان تقدیر من تنها شدن بودکنج اتاق خلوت بی‌رنگ سادهخیلی مرا در زندگی جدی نگیرید!مثل مداد طوسی کم‌استفاده

۷:۲۸

کسی نمی‌داندچگونه روی تو دیدم؟ کسی نمی‌داندشدی تمام امیدم؟ کسی نمی‌داندچرا سلام تو را در میان این مردممن عاشقانه شنیدم؟ کسی نمی‌داندشروع قصه‌ی قلبم نگاه مست تو بودچرا به غصه رسیدم؟ کسی نمی‌داندسکوت می‌کنم اینجا که ماجرای تو رابه جز سکوت شدیدم کسی نمی‌داندچرا بدون تو سردم؟ چرا نمی‌خندم؟از این زمانه بریدم؟ کسی نمی‌داندچرا پس از تو شکست آن درخت تبریزیدرخت خسته‌ی بیدم؟ کسی نمی‌داندگمان کنم که هبوطم برای عشق تو بودز شاخه موی تو چیدم؟ کسی نمی‌داندسوال پشت سوال و جواب تکراریبه هر سوال جدیدم: کسی نمی‌داند!

۹:۵۷

بیت‌های ناتمامبه‌جز‌گرمای‌آغوشت، من‌از دنیا‌چه‌می‌خواهم؟اگر با من نمی‌مانی، وجودم را نمی‌خواهممسیر زندگی شاید کمی پردردسر باشدولی بی دردسر تنها، اسیر خسته در راهمندارد مقصدی جاده، ندارد مبدایی حتیتمام این سفر یعنی تو باشی یار و همراهمنصیحت‌های بی‌پایان شبیه خنجری براندلم را غرق خون کرده، پر از دردم پر از آهمنگاه سرد آدمها؟ هوای سرد این دنیا؟ غروب تلخ عاشق‌ها؟ من از این قصه آگاهمتو را میخواهمت حتی اگر جانم بهایش شدنمی‌رنجم، نمی‌برم، از عشقت هم نمی‌کاهممن‌آن‌تک‌بیتی پوچم، که‌می‌خواهد‌غزل باشدبدون نام تو اما، سپیدم، سرد و جانکاهمدرون حوض تنهایی در اوج عشق و آگاهیشبیه ماهی تنها که در رویای یک ماهمصدایت می‌زنم هرجا، نگاهت می‌کنم تنهاکه‌جز‌گرمای‌آغوشت‌من‌از‌دنیا‌چه‌می‌خواهم؟!

۱۷:۲۵

خورشید‌های جهان!در انفعال مردمان بی‌تلاطمباید سکوت شهر را پایان تو باشیوقتی که دلها غرق ترس است و تعللباید نماد محکم ایمان تو باشی
دنیا زمانی که نمی‌خواهد ببیندچشمان تو تیری به چشمان غرور استآنجا که مردی در حصار سخت صبر استفریاد یک زن آخرین راه عبور است
"فقد نبی، ظلم وصی" یعنی که اشکتشمشیر بران مسیر آسمان استیعنی دلیل اشک و فریاد و نبردتتنها نجات مردمان این جهان است
اما تمام مردم این شهر خستهراه تو را تا مقصد این جاده بستندسر را نمی‌دانم ولیکن مطمئنمآنجا به پشت خانه‌ات در را شکستند
از شرح درد و ماجرای بعد آن‌روزباید گذشت و تا ابد باید حذر کردتنها ز تنهایی مردی می‌نویسماو که جهان از نور تابانش گذر کرد
مردی که دنیا را برایش آفریدندمردی که کار این جهان در دست او بودمردی که نجوایش نوای فیض حق وتنها کلید آسمان در دست او بود
آن‌شب زمانی که تو را در خاک می‌دیدآن مرد تنها پر تلاطم گریه می‌کردوقتی امیدش را؛ غرورش را شکستنداز طعنه‌های تلخ مردم گریه می‌کرد
حالا تو رفتی و تمام قلب یارتاز خاطرات و قصه‌های با تو پر شدبا انعکاس نام تو در چشم‌هایشهر قطره اشکش بر زمین بارید و در شد!
مردی که دنیا از نگاهش می‌هراسیددر اوج غم حتی به لبخند تو خوش بوددنیا چه تقدیر عجیبی را رقم زدبا گریه راه خانه‌اش را بی‌تو پیمود
بعد از تو او با کودکانش در فراقتهر روز تنهاتر در این دنیای سردندیک روز با داغ تو و یک روز طعنهخورشیدهای این جهان، دریای دردند!

۱۶:۰۹

تبسمغم، اگر چشم تو را غرق تلاطم کردهزندگی جان تو را خسته ز مردم کردهتو میان دل من سرزده پیدا شده‌ایدر همان لحظه که روحت همه را گم‌کردهدوستت دارم و از دور تو را می‌بینممثل این است که یک ماه تبسم کردهناگهان سمت من آن چشم تو برمی‌گرددچشم مست تو مرا آتش هیزم کردهاز نگاه و کشش روی تو من فهمیدمکه خدا جاذبه را در تو تجسم کردهاینکه اینجا تو کنار من و بی‌من باشیدل من را می زندانی در خم کردهای که اوهام من از عکس تو لبریز شدهعکس تو ذهن مرا پر ز توهم کردهخواب دیدم که دلت آخر این قافیه‌هابه من خسته‌ی بیچاره ترحم کرده!

۹:۱۷

ترانه‌ی منز جان پاک تو روییده شد جوانه‌ی منبرای از همه رستن تویی بهانه‌ی منهر آنچه گفته‌ام از عشق و عاشقی به کنارمیان هجمه‌ی غم‌‌ها تویی ترانه‌ی مندر این شلوغی دنیا سکوت آغوشتتمام مرهم غم‌های بی‌کرانه‌ی منهر آنچه در دل من مانده را تو می‌دانیتویی کلید دل و عقل و جان و خانه‌ی مندرون قلب پریشان من درخشانیستاره‌ی دل من، نور جاودانه‌ی منشکوه واژه‌ی مادر شبیه نام پدرورای ارزش این شعر ناشیانه‌ی منقسم به مادر دنیا که دوستت دارمشروع قصه‌ی هر بیت عاشقانه‌ی منتمام حرف من اینجا فقط برای تو بوددلیل و علت اشعار مادرانه‌ی من

۱۸:۱۱

تردیداگر بگویم و من را رها کنی چه‌کنم؟اگر نگویم و من را صدا کنی چه‌کنم؟میان این همه تردید و انتظار و سکوتاگر مرا به غمت مبتلا کنی چه‌کنم؟من از تمام نفس‌های بی‌تو میترسماگر وجود مرا بی‌هوا کنی چه‌کنم؟ببین که از تو سرودم، ببین که آرامماگر نبینی و طوفان به پا کنی چه‌کنم؟بیا سکوت مرا با صدای خود بشکناگر تو مثل من اینجا جفا کنی چه‌کنم؟هزار ناله‌ی پنهان میان چشمانماگر نگاه مرا بی‌نوا کنی چه‌کنم؟تو راز گم شده در بیت آخر غزلیاگر که راز مرا برملا کنی چه‌کنم؟در انتهای غزل هم دوباره ترسیدماگر بگویم و من را رها کنی چه‌کنم؟

۱۸:۵۶

رنگ و رو رفتهمیان ناله‌ی دل‌های رنگ و رو رفتهبه روی کاشی زیبای رنگ و رو رفتهبه سمت گوشه‌ی صحنت پیاده می‌آیمبرای خوردن یک چای رنگ و رو رفتهچقدر نام تو را با علاقه می‌خواندجوان خسته‌ی نوپای رنگ و رو رفتهزبان مشترک مردمان تو عشق استزبان هر گل تنهای رنگ و رو رفتهولی ببین که سکوتم تمام حرف من استصدای غربت و آوای رنگ و رو رفتهمن از نگفتن و تردید و غصه و می‌ترسممیان این همه پروای رنگ و رو رفتهبیا خودت دل من را بخوان و معنا کندل شکسته و معنای رنگ و رو رفتهدلم کویر و دو چشمم شبیه یک دریاکویر خلوت و دریای رنگ و رو رفتهتویی تمام امیدم در این زمانه‌ی غمبرای دیدن فردای رنگ و رو رفتهمرا بخوان و جهان را دوباره رنگی کنطلوع روشن دنیای رنگ و رو رفته

۳:۰۸

نگفتملبخند تو آغاز جهان است و نگفتمدیدار تو آرامش جان است و نگفتممن عاشق لبخند تو و روی تو هستمدر قلب من این جمله نهان است و نگفتمبی یاد تو میمیرم و بی عشق تو هیچماز چشم من این قصه عیان است و نگفتمپنهان شده در خلوت شب این دل تنهااشکم همه شب بی تو روان است و نگفتمانگار که عشقم به تو در اوج سکوتمدر حسرت یک لحظه بیان است و نگفتمای کاش بگویم به تو، ای‌کاش بدانیاین زمزمه هربار همان است و نگفتمآخر چه بگویم که نرنجی و بمانیهر جمله پر از حدس و گمان است و نگفتمصد حیف که میدانم و صد حیف که هر بارلبخند تو آغاز جهان است و نگفتم

۱۷:۴۹

آرامشآرامشی دارم میان خیل مردمهنگام حیدر حیدری از عمق جان‌هاشد سهم جمع پیرمردان نور ایواندور ضریحت پر شد از جمع جوان‌هااین اشک‌های روشن و لبریز احساسدل را هدایت کرده تا پابوس عشقتاز کوچه‌های خاکی اطراف مرقدجاری شده تا عمق اقیانوس عشقتهر کس صدایت می‌زند انگار تنهااو را در آغوش پر از مهرت گرفتیدر پاسخ این جمله‌های غرق آشوبجز واژه‌های غرق آرامش نگفتیمن خسته‌ام، من بی‌کسم، آقا بریدمتنها شدم من را در این دنیا بغل کنلبریز آشوبم، وجودم غرق درد استیک بار دیگر مشکلاتم را تو حل کندر کودکی وقتی زمین خوردم شنیدمباید صدایت زد که دستم را بگیرینام تو تنها یاور دلهای تنهاستاز کودکی تا آخرین ایام پیریبابا به من از ابتدا با خنده می‌گفتبا یاعلی دیگر کسی تنها نباشدوقتی از این دنیا بریدی، وقت غم‌هادستت به‌جز بر دامن مولا نباشددل‌گرم نامت شد دلم از روز اولهر روز عمرم از تو پر شد، با تو سر شدآسایش و آرامشم بودی همیشهبا نام تو طوفان برایم بی‌خطر شد!

۱۸:۴۳

پناهکسی که هر زمان تنها خریدار غمت باشدکسی که وقت طوفان سرپناه محکمت باشداگر بیمار و مجروحی اگر غمگین و دلگیریصدای گرم و گیرایش شبیه مرهمت باشدپر از دردی، پر از زخمی ولی دلگرم یک مردیکسی که نور تابان جهان درهمت باشدکمی لجباز و مغروری ولیکن دوستش داریکسی را که امید روزگار مبهمت باشدرهایت می‌کند دنیا، پناهت می‌شود اماکسی که وقت تنهایی رفیق و همدمت باشدصدایش می‌زنی بابا، جوابش جان بابا شدپر از ذوقی که این پاسخ تمام عالمت باشد!جهان را می‌دهی حتی، برای نور لبخندشهمان‌که هر زمان تنها خریدار غمت باشد

۹:۱۰

سرزمین خیالبه سرزمین خیالم قدم نهاده خیالتبمیرد این دل خسته در آرزوی وصالتنگاه من ز تو پنهان شد از غبار درونمنیامدم به نگاهت ز چشم پاک و زلالتتمام زندگی‌ام را فدای وصل تو کردمبرای جرعه‌‌ی نابی ز باده‌های حلالتشروع قصه‌ی عشقت، بهار قلب من امارسیده هر ضربانم به برف آخر سالتنگاه کن به من اینجا که غرق زخم و سکوتمتویی تو مرهم قلبم برای درد و ملالتبیا محاکمه‌ام کن برای عشق وجودمبریز خون من آری به حکم شرع و عدالتجهان مسیر دلم را چه عاشقانه رقم زدشب و تصور چشمت، من و هجوم خیالت

۱۱:۳۸

سفره‌ی زندگیمیان بی‌کسیم تکیه‌گاه من بودیتو نور روشن در هر نگاه من بودیدلم شکسته مرا قطعه قطعه پیدا کنتوی که در همه جا نور راه من بودیمنم که گم شده بودم میان تاریکیولی تو شمع درخشان و ماه من بودیتو از تمام جهان باخبرتری از منتویی که در دل بی‌سرپناه من بودیزمان گریه‌ی تاریک و گوشه‌ای تاریکجواب ناله‌ی دلگیر و آه من بودیمیان قطره‌ی اشکم کسی نبود اماامید قلب سراسر سیاه من بودیتمام زندگیم را تو داده‌ای بر مناز ابتدای وجودم تو شاه من بودیبه خانواده‌ی پاکت همیشه مدیونمتویی که در همه جا تکیه‌گاه من بودی

۹:۲۹