عکس پروفایل •• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••

۱۱,۷۱۷عضو
بازارسال شده از فروشگاه زینو مد 🛍️
thumnail
گیف
۰۰:۰۶
هولدر موبایل SEG مدل 3125

undefined 279 هزار تومان
undefined پرداخت درب منزل

خرید سریع:
http://zinomod.ir/lightsms/3125?utm_source=rubika&sid=9874

undefined کمپین تخفیفات ویژه شب یلداundefined
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874

۹:۱۱

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_437 🥭⟯ تصمیم گرفتم که برم!! خودمم به یه تفریح و خوش گذرونی شدیدا نیاز داشتم!! خسته شده بودم از روند یکنواختِ زندگیم.. اینجوری حال روحیم بهتر میشد و حواسم و بیشتر پی درسم میدادم!! مشغول جمع کردن وسایلم برای فردا که با گیسو میخواستیم بریم ، بودم.. که یکهو تقه أی به در خورد + جانم مامان?! در باز شد و صدای بم و مردونه أی اومد – سلام.. به عقب برگشتم ، سامان بود که گفتم + سلام..کی اومدی?! مکثی کرد و گفت – چند دقیقه أی میشه بعد به چمدونم اشاره زد – داری سفر میری?! زیپ چمدونم و بستم و از جام بلند شدم + آره.. پرسشگر نگاهم کرد که ادامه دادم + تور کویر..با دوستم میخوام برم!! ابرویی بالا انداخت – چقدر خوب.. خوبه..بهت خوش بگذره میدونستم سامان از این مردایی نیست که دختر و محدود کنه به شدت آدم روشنفکر و به روزی بود.. روی تخت نشستم و بالشتم و توی بغلم گرفتم و گفتم + یعنی تو معتقد نیستی ، دختری که بره تور کویر کنسله و..?!! شونه بالا انداخت – کسی که مال تو باشه و متعهد به تو باشه!! اونور دنیا هم بره..مال توعه و متعهد به توعه.. ابرویی بالا انداختم + خوبه که روشنفکری.. بعدش ادامه دادم + راستی..برای چی اومدی اینجا?! مکث کرد و کتاب توی دستش و به سمتم آورد و گفت – عمه گفت یه کتاب لازم داری.. تو کتابخونه های این محل هم نیست!! منم رفتم گشتم ، برات پیداش کردم به کتاب اشاره زدم.. همون کتابی که میخواستم و خیلی وقت بود دنبالش بودم!! سریع از دستش گرفتم و گفتم + مامان برای چی تو رو توی زحمت انداخت?! من خودم میـرفتم میگرفتم خب.. سامان مظلوم گفت – با وضعیتت ، فکر میکنم سختت بود + وضعیتم?! یاد حاملگیم افتادم ، مدام یادم میرفت که باردارم.. یه نفسی گرفتم و گفتم + اگه میدونستم میخواد به تو بگه ، نمیزاشتم چشماش و ریز کرد – تو تشکر بلد نیستی?! + خیلی ممنونم ازت..لطف کردی لبخند زد – خواهش میکنم ، بازم چیزی خواستی در خدمتتم.. بعدشم اضافه کرد – فکر کنم شامم حاضره.. منم به اصرار مامانت شام موندنی شدم!! اگه میل داری ، بیا بخور.. باشه أی گفتم و به سمت آشپزخونه رفتم         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_438 🥭⟯
فردا صبح اول وقت ، چمدون به دست به سمت در خونه رفتم که صدای مامان و شنیدم– به آزاد گفتی?!
به سمت مامان برگشتم+ چرا باید بگم?!
– خب..شوهرته!!
به شکمم اشاره زد– بچش تو شکمته..شاید راضی نباشه ، بچش و ببری اینجور جاها..
+ مامان..قربونت برم ، این بچه اندازه لوبیاستاینجا ببرِش و اونجا نبرش چیه?!این مضخرفات و بزاریم کنار ، خواهش میکنم
مامان سری تکون داد و ادامه داد– اگه دیشب سامان بهم نمیگفت ، نمیخواستی بگی کجا داری میری?!
+ چرا..میگفتم!!الانم که فهمیدی ، منم میخوام برمگیسو منتظرمه مامان
مامان ناچار گفت– اگه آزاد اومد اینجا و سراغت و گرفت ، چی بگم?!
شونه بالا انداختم+ بگو دو روز رفته شهرستان ، خونه مادربزرگش..چه میدونم ، هرچی!!خداحافظ
و سریع کفشام و پام کردم و از خونه خارج شدمگیسو از در خونشون آژانس گرفته بود و دم خونه منتظرم بود..فوری توی ماشین نشستم و گفتم+ سلام..دیر که نکردم?!
گیسو چشمکی زد و گفت– بنازم خط چشم و..چه جیگری شدی تو..
لبخند زدم+ بلأخره مسافرته دیگه!!یه رنگ و لعابی آدم داشته باشه ، بد نیست
گیسو هم فقط خندید که گفتم+ توره..مطمئنه دیگه گیسو?!
– آره..مو لای درزش نمیره!!خیلی معتبره ، سفرای زیادی و خالم و بچهاش با این تور رفتن..تازه..
یه چشمک زد و گفت– مدیر تور هم یه جیگریه که دومی نداره
+ وایِ من..پس بگو دل گیسو خانوم گیر کرده!!ما رو هم دنبال خودش کشونده..تور کویر و این داستانا هم بهونست
– بگی...نگی!!
گیسو گوشیش و از توی جیبش خارج کرد و گفت– بزار اصلا عکسش و نشونت بدم..
با دیدن عکسی که نشونم داد ، جا خوردم!!این که ، سامان بود..

         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۹:۴۲

بازارسال شده از فروشگاه زینو مد 🛍️
thumnail
گیف
۰۰:۲۰
ایرپاد بلوتوثی M10 مدل 3059

undefined 345 هزار تومان
undefined پرداخت درب منزل

خرید سریع:
http://zinomod.ir/lightsms/3059?utm_source=rubika&sid=9874

undefined کمپین تخفیفات ویژه شب یلداundefined
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874

۹:۴۵

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_438 🥭⟯ فردا صبح اول وقت ، چمدون به دست به سمت در خونه رفتم که صدای مامان و شنیدم – به آزاد گفتی?! به سمت مامان برگشتم + چرا باید بگم?! – خب..شوهرته!! به شکمم اشاره زد – بچش تو شکمته.. شاید راضی نباشه ، بچش و ببری اینجور جاها.. + مامان..قربونت برم ، این بچه اندازه لوبیاست اینجا ببرِش و اونجا نبرش چیه?! این مضخرفات و بزاریم کنار ، خواهش میکنم مامان سری تکون داد و ادامه داد – اگه دیشب سامان بهم نمیگفت ، نمیخواستی بگی کجا داری میری?! + چرا.. میگفتم!! الانم که فهمیدی ، منم میخوام برم گیسو منتظرمه مامان مامان ناچار گفت – اگه آزاد اومد اینجا و سراغت و گرفت ، چی بگم?! شونه بالا انداختم + بگو دو روز رفته شهرستان ، خونه مادربزرگش.. چه میدونم ، هرچی!! خداحافظ و سریع کفشام و پام کردم و از خونه خارج شدم گیسو از در خونشون آژانس گرفته بود و دم خونه منتظرم بود.. فوری توی ماشین نشستم و گفتم + سلام.. دیر که نکردم?! گیسو چشمکی زد و گفت – بنازم خط چشم و.. چه جیگری شدی تو.. لبخند زدم + بلأخره مسافرته دیگه!! یه رنگ و لعابی آدم داشته باشه ، بد نیست گیسو هم فقط خندید که گفتم + توره..مطمئنه دیگه گیسو?! – آره.. مو لای درزش نمیره!! خیلی معتبره ، سفرای زیادی و خالم و بچهاش با این تور رفتن.. تازه.. یه چشمک زد و گفت – مدیر تور هم یه جیگریه که دومی نداره + وایِ من.. پس بگو دل گیسو خانوم گیر کرده!! ما رو هم دنبال خودش کشونده.. تور کویر و این داستانا هم بهونست – بگی...نگی!! گیسو گوشیش و از توی جیبش خارج کرد و گفت – بزار اصلا عکسش و نشونت بدم.. با دیدن عکسی که نشونم داد ، جا خوردم!! این که ، سامان بود..          یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_439 🥭⟯
متعجب گفتم+ تو این آدم و از کجا میشناسی گیسو?!
گیسو لبخند زد– گفتم که..مدیر توره!!
+ مدیر تور?!یعنی خیلی وقته که مدیر توره?!
شونه بالا انداخت– نمیدونم..ولی میگفتن تازه اومده..
بعد پرسشگر گفت– چطور?!
+ هیچی..هیچی
به ساعتم نگاهی انداختم+ کی میرسیم?!
– نیم ساعت دیگه..اتوبوس سوار میشیم ، بعد میریم سمت یزد!!
نفسم و بیرون دادماگه میدونستم سامان مدیر توره ، امکان نداشت بیام!!اصلا چرا سامان دیشب حرفی بهم نزد?!حالا میفهمم چرا هیچ مخالفتی نکرد..چرا حتی به عنوان کسی که دوسم داره ، هیچ مخالفتی باهام نکرد..وای گیسو ، کاش این چیزا رو زودتر به من بگی دختر..به اتوبوس که رسیدیم..در لحظه ی اول چشمم به سامان خوردتازه الان میفهمم که چرا حتی مامان هم هیچ مخالفتی با این سفر من نکرد..اونم دلش قرص بود که سامان تو این تور هست!!گیسو فوری بازوی من و گرفت و گفت– ببینش..نگاش کن ، خوده خودشه..همونی که عکسش و نشونت دادمماشالا ، هزار ماشالا..از عکساشم جذاب تره!!
به بازوش کوبیدم و گفتم+ انقدر هول نباش دختر..زشته
و بعد چمدون هامون و تحویل دادیم..گیسو فوری گفت– تو سرویس نمیای?!تا اتوبوس راه نیوفتاده ، من یه سرویس برم
با خنده گفتم+ توأم که همیشه ی خدا جیش داری..
گیسو وسیله هاش و دست من داد و به سمت سرویس دوییدنگاهی به دور و برم کردمسامان تنها یه گوشه ایستاده بود و سرش توی گوشیش بود که سمتش رفتم و گفتم+ دو روز نیست اومدی ایران..مدیریت تور?!
سامان سرش و بالا گرفت که گفتم+ چرا بهم نگفتی?!
سامان گفت– چی و باید میگفتم?!
+ اینکه مدیر تور شدی ..
– مدیریت این تور با پسرخالمه..تو این سفر براش کار پیش اومد و نتونست بیاد..من به عنوان جایگزینش اومدم..
+ بعد ، تو دیشب این و به من نگفتی ، نه?!
شونه بالا انداخت– من نمیدونستم با کدوم تور میخوای بری..
+ دروغ نگو سامان!!تو خوب میدونستی ..تازه خوب تونستی مادرم و راضی کنی که به این سفر رضایت بدهچون خودت توش هستی ..مگه نه?!
گیسو داشت از دور میومد که فوری گفتم+ نمیخوام دوستم هیچی از رابطه ی ما بفهمه..پس نشون نده
و ازش فاصله گرفتم
         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۱۰:۱۸

بازارسال شده از فروشگاه زینو مد 🛍️
thumnail
گیف
۰۰:۱۳
undefined جوراب افزایش قد Silicon

undefined 289 هزار تومان
undefined پرداخت درب منزل

خرید سریع:
http://zinomod.ir/lightsms/2628?utm_source=rubika&sid=9874

undefined کمپین تخفیفات ویژه شب یلداundefined
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874

۱۰:۳۰

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_439 🥭⟯ متعجب گفتم + تو این آدم و از کجا میشناسی گیسو?! گیسو لبخند زد – گفتم که..مدیر توره!! + مدیر تور?! یعنی خیلی وقته که مدیر توره?! شونه بالا انداخت – نمیدونم.. ولی میگفتن تازه اومده.. بعد پرسشگر گفت – چطور?! + هیچی..هیچی به ساعتم نگاهی انداختم + کی میرسیم?! – نیم ساعت دیگه.. اتوبوس سوار میشیم ، بعد میریم سمت یزد!! نفسم و بیرون دادم اگه میدونستم سامان مدیر توره ، امکان نداشت بیام!! اصلا چرا سامان دیشب حرفی بهم نزد?! حالا میفهمم چرا هیچ مخالفتی نکرد.. چرا حتی به عنوان کسی که دوسم داره ، هیچ مخالفتی باهام نکرد.. وای گیسو ، کاش این چیزا رو زودتر به من بگی دختر.. به اتوبوس که رسیدیم.. در لحظه ی اول چشمم به سامان خورد تازه الان میفهمم که چرا حتی مامان هم هیچ مخالفتی با این سفر من نکرد.. اونم دلش قرص بود که سامان تو این تور هست!! گیسو فوری بازوی من و گرفت و گفت – ببینش.. نگاش کن ، خوده خودشه.. همونی که عکسش و نشونت دادم ماشالا ، هزار ماشالا.. از عکساشم جذاب تره!! به بازوش کوبیدم و گفتم + انقدر هول نباش دختر..زشته و بعد چمدون هامون و تحویل دادیم.. گیسو فوری گفت – تو سرویس نمیای?! تا اتوبوس راه نیوفتاده ، من یه سرویس برم با خنده گفتم + توأم که همیشه ی خدا جیش داری.. گیسو وسیله هاش و دست من داد و به سمت سرویس دویید نگاهی به دور و برم کردم سامان تنها یه گوشه ایستاده بود و سرش توی گوشیش بود که سمتش رفتم و گفتم + دو روز نیست اومدی ایران.. مدیریت تور?! سامان سرش و بالا گرفت که گفتم + چرا بهم نگفتی?! سامان گفت – چی و باید میگفتم?! + اینکه مدیر تور شدی .. – مدیریت این تور با پسرخالمه.. تو این سفر براش کار پیش اومد و نتونست بیاد.. من به عنوان جایگزینش اومدم.. + بعد ، تو دیشب این و به من نگفتی ، نه?! شونه بالا انداخت – من نمیدونستم با کدوم تور میخوای بری.. + دروغ نگو سامان!! تو خوب میدونستی .. تازه خوب تونستی مادرم و راضی کنی که به این سفر رضایت بده چون خودت توش هستی .. مگه نه?! گیسو داشت از دور میومد که فوری گفتم + نمیخوام دوستم هیچی از رابطه ی ما بفهمه.. پس نشون نده و ازش فاصله گرفتم          یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_440 🥭⟯
گیسو تا بهم رسید ، فوری به بازوم زد و گفت– چی پچ پچ میکردی باهاش?!
با خنده گفتم+ گیسو..از تو حسود ترم مگه وجود داره?!بابا تو روی کسی که کراش هم داری مثل سگ حسودی..
ابرو بالا داد– یکی به آزاد نزدیک شه ، تو دلت نمیخواد خرخرش و بجویی?!
یاده کلاسا افتادم..یاده دخترایی که میرن ردیف اول میشینن و مدام صدای خندشون بالاست و لوس حرف میزنن..و آزادم گاها همراهیشون میکنه..حس حسادت حتی وقتی بهش فکرم میکنم وجودم و آتیش میزنه..گیسو دوباره گفت– خوبی آبان?!
به خودم اومدم..+ نه..داستان و مسالمت آمیز حل میکنم..
گیسو با چشمک گفت– ولی بعدش دست های خونیت و باید بشوری..
خندیدم و گفتم+ دقیقا..
صدای لیدر تور میومد که با داد میگفت– اتوبوس یزد چند دقیقه دیگه حرکت میکنه ها..مسافرا سوار شن
دست گیسو رو گرفتم+ بدو بریم!!
شماره ی صندلیمون تقریبا وسطای اتوبوس بودنه خیلی جلو و نه خیلی عقب..سرجامون که مستقر شدیم..اتوبوس راه افتاد!!صدای موزیک بلند شد و دختر و پسرا همه وسط اتوبوس ریختنمن با تعجب به همه چی نگاه میکردم که گیسو با خنده گفت– تور کویره دیگه عزیزم..شاهد چیزای بدتر از اینی هم خواهیم بود
همون لحظه گوشیم زنگ خورد..با دیدن اسم آزاد ، چند لحظه تأمل کردمتو این شلوغیا نمیتونستم جوابش و بدم!!گیسو گفت– گوشیت کشت خودش و..نمیخوای جواب بدی?!
+ نه..
و فوری گوشی و خاموش کردم و گفتم+ حدأقل این دو روز آرامش روحی داشته باشم..
بعد یه چشمکی به گیسو زدم+ ما هم به جمع رقصنده ها اضافه شیم?!
– جدی آبان?!پایه أی?!
چشمک زدم+ چه جورم..
راستش یه جورایی میخواستم حرص سامان هم در بیارم!!سامانی که بخاطر اینکه خودش مدیر تور بود ، خیالش از من راحت بودمیخواستم همچین هم خیالش راحت نباشه..
         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۱۱:۱۰

بازارسال شده از گسترده تبلیغاتی مِدیا 💯
thumnail
undefinedرازی از زبان آیت الله بهجت که در اواخر عمرشان تعلیم خواص نمودند و فرمودند من در مورد ختومات از استادم (مرحوم آیت الله قاضی) چیزی نمیپرسیدم، اما روزی ایشان ذکری را به من آموختند و فرمودند که هر کس موفق شود آن را به انجام برساند...undefined
در نتیجه undefined🧷
undefinedاگر طلسم شده قطعا باطل میشود
undefinedاگر مجرد باشد بختش باز شود
undefinedاگر چشم به راه کسی باشد به عشقش برسد
undefinedو اگر تنگ روزی باشد روزیش بسیار فراخ شود

undefined به علت درخواست های مکرر
شما عزیزان یکبار دیگه این سرّ عظیم‌ الشأن
رو براتون گذاشتیم undefinedundefinedundefinedundefined
ble.ir/join/6T2kf6HWu6
ble.ir/join/6T2kf6HWu6

۱۳:۴۸

بازارسال شده از تبلیغات اخبار تعطیلی مدارس 🔥
undefined#مهم
اگه کسی میخاد از شر چشم زخم در امان باشه بزنه رو مهره ها undefinedundefined
🧿🧿 🧿🧿
    🧿🧿🧿🧿🧿🧿
  🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿
      🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿
         🧿🧿🧿🧿🧿
               🧿🧿🧿
               🧿

undefinedهمین الان بزن برای همیشه
از شر چشم زخم خلاص شوundefined

۱۳:۴۸

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_440 🥭⟯ گیسو تا بهم رسید ، فوری به بازوم زد و گفت – چی پچ پچ میکردی باهاش?! با خنده گفتم + گیسو.. از تو حسود ترم مگه وجود داره?! بابا تو روی کسی که کراش هم داری مثل سگ حسودی.. ابرو بالا داد – یکی به آزاد نزدیک شه ، تو دلت نمیخواد خرخرش و بجویی?! یاده کلاسا افتادم.. یاده دخترایی که میرن ردیف اول میشینن و مدام صدای خندشون بالاست و لوس حرف میزنن.. و آزادم گاها همراهیشون میکنه.. حس حسادت حتی وقتی بهش فکرم میکنم وجودم و آتیش میزنه.. گیسو دوباره گفت – خوبی آبان?! به خودم اومدم.. + نه.. داستان و مسالمت آمیز حل میکنم.. گیسو با چشمک گفت – ولی بعدش دست های خونیت و باید بشوری.. خندیدم و گفتم + دقیقا.. صدای لیدر تور میومد که با داد میگفت – اتوبوس یزد چند دقیقه دیگه حرکت میکنه ها.. مسافرا سوار شن دست گیسو رو گرفتم + بدو بریم!! شماره ی صندلیمون تقریبا وسطای اتوبوس بود نه خیلی جلو و نه خیلی عقب.. سرجامون که مستقر شدیم.. اتوبوس راه افتاد!! صدای موزیک بلند شد و دختر و پسرا همه وسط اتوبوس ریختن من با تعجب به همه چی نگاه میکردم که گیسو با خنده گفت – تور کویره دیگه عزیزم.. شاهد چیزای بدتر از اینی هم خواهیم بود همون لحظه گوشیم زنگ خورد.. با دیدن اسم آزاد ، چند لحظه تأمل کردم تو این شلوغیا نمیتونستم جوابش و بدم!! گیسو گفت – گوشیت کشت خودش و.. نمیخوای جواب بدی?! + نه.. و فوری گوشی و خاموش کردم و گفتم + حدأقل این دو روز آرامش روحی داشته باشم.. بعد یه چشمکی به گیسو زدم + ما هم به جمع رقصنده ها اضافه شیم?! – جدی آبان?! پایه أی?! چشمک زدم + چه جورم.. راستش یه جورایی میخواستم حرص سامان هم در بیارم!! سامانی که بخاطر اینکه خودش مدیر تور بود ، خیالش از من راحت بود میخواستم همچین هم خیالش راحت نباشه..          یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_441 🥭⟯
بین راه که اتوبوس ایستاد..گیسو دوباره بدو بدو به سمت سرویس دوید!!منم یه قهوه گرفتم و تو فضای باز نشستم تا بخورمش..که یکهو سامان و کنار خودم دیدم..قلپی از قهوه أم و نوشیدم که گفت– تو یه زن شوهرداریا..حواست هست?!
خوب بلد بود ، وقتی به نفعشه چی بگه و وقتی به نفعش نیست ، چی بگه..نگاهی بهش انداختم و گفتم+ خب?!
– چجوری روت میشه اونجوری وسط اتوبوس برقصی?!
سری تکون دادم+ هروقت به نفعت نیست که من شوهر دار نیستم..یه زنیم که دارم از شوهرم طلاق میگیرم!!وقتایی هم که به نفعته..من شوهر دارم?!هوم?!
– به اون رفیقت نگاه نکن..تو باید سرسنگین تر از چیزی که هستی ، باشی..
+ تو این و تعین نمیکنی سامان..
از جام بلند شدم و گفتم+ اتوبوس کی راه میوفته?!
– فهمیدی چی گفتم?!اینجا اردوی مدرسه ی امامزاده صالح نیستااا!!اینجا تور کویره..اون پسرایی که میبینی..وقتی داشتی میرقصیدی تمام چشمشون رو تن و بدن تو میچرخید
پوزخندی زد– همشون منتظرن برسیم تو اردوگاه تا بیان سراغت ..خوشت میاد همه نگاهت کنن ، نه?!
چیزی نگفتم که ادامه داد– شوهرت هیچی ..بچت چی?!فکر نمیکنی برای بچت خوب نیست که این صحنه ها رو ببینه?!
پلکاش و بهم زد و گفت– تو کی اینجور آدمی شدی آبان?!تو با حیا تر از این حرفا بودی..با حیا تر از اینکه پاشی بیای تور کویر و اونجوری وسط اونهمه گرگ برقصی ..
با صدای بلند گفتم+ گفتم که..تو این چیزا رو تعین نمیکنی!!پس از این حرفا نزن ..
گیسو رو دیدم که از دور میومد که گفتم+ تا آخر این سفر هم به پرو بال من نپیچ..من اومدم اینجا خوش بگذرونم!!جواب تماسای شوهرم و نمیدم که خوش بگذره بهم..بعد اونوقت تو میخوای مانعش باشی?!
شونه بالا انداختم+ متأسفم ، نمیتونی!!پس بزار هرجور که دلم میخواد باشم..
و سریع به داخل اتوبوس دوییدم
         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۱۴:۱۴

بازارسال شده از تبلیغات اخبار تعطیلی مدارس 🔥
thumnail
undefined جراحی کمر ممنوع شد ! درمان کمردرد بدون نیاز به جراحی امکان پذیراست
undefined روشی به تازگی کشف شده که با استفاده از پلاتینر تراپی امواج کِلاکْ پالْس میتواند کمردرد را درمان کند ! از جمله مواردی که با پلاتینر تراپی درمان میشود :
دیسک کمر ، سیاتیک ، آرتروز ، تنگی کانال نخاعی ، کمردرد سوزشی و ...
undefined همین حالا وارد شوید و پرسشنامه درمان کمردرد را پر کنید undefined

https://medianashop.com/Landing/Intdbl/PL84?utm_term=1001baleB

۱۴:۲۰

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_441 🥭⟯ بین راه که اتوبوس ایستاد.. گیسو دوباره بدو بدو به سمت سرویس دوید!! منم یه قهوه گرفتم و تو فضای باز نشستم تا بخورمش.. که یکهو سامان و کنار خودم دیدم.. قلپی از قهوه أم و نوشیدم که گفت – تو یه زن شوهرداریا..حواست هست?! خوب بلد بود ، وقتی به نفعشه چی بگه و وقتی به نفعش نیست ، چی بگه.. نگاهی بهش انداختم و گفتم + خب?! – چجوری روت میشه اونجوری وسط اتوبوس برقصی?! سری تکون دادم + هروقت به نفعت نیست که من شوهر دار نیستم.. یه زنیم که دارم از شوهرم طلاق میگیرم!! وقتایی هم که به نفعته.. من شوهر دارم?! هوم?! – به اون رفیقت نگاه نکن.. تو باید سرسنگین تر از چیزی که هستی ، باشی.. + تو این و تعین نمیکنی سامان.. از جام بلند شدم و گفتم + اتوبوس کی راه میوفته?! – فهمیدی چی گفتم?! اینجا اردوی مدرسه ی امامزاده صالح نیستااا!! اینجا تور کویره.. اون پسرایی که میبینی.. وقتی داشتی میرقصیدی تمام چشمشون رو تن و بدن تو میچرخید پوزخندی زد – همشون منتظرن برسیم تو اردوگاه تا بیان سراغت .. خوشت میاد همه نگاهت کنن ، نه?! چیزی نگفتم که ادامه داد – شوهرت هیچی .. بچت چی?! فکر نمیکنی برای بچت خوب نیست که این صحنه ها رو ببینه?! پلکاش و بهم زد و گفت – تو کی اینجور آدمی شدی آبان?! تو با حیا تر از این حرفا بودی.. با حیا تر از اینکه پاشی بیای تور کویر و اونجوری وسط اونهمه گرگ برقصی .. با صدای بلند گفتم + گفتم که.. تو این چیزا رو تعین نمیکنی!! پس از این حرفا نزن .. گیسو رو دیدم که از دور میومد که گفتم + تا آخر این سفر هم به پرو بال من نپیچ.. من اومدم اینجا خوش بگذرونم!! جواب تماسای شوهرم و نمیدم که خوش بگذره بهم.. بعد اونوقت تو میخوای مانعش باشی?! شونه بالا انداختم + متأسفم ، نمیتونی!! پس بزار هرجور که دلم میخواد باشم.. و سریع به داخل اتوبوس دوییدم          یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_442 🥭⟯
به یزد که رسیدیم ..جلوی یه هتل مجلل اتوبوس ایستاد..با گیسو از اتوبوس پیاده شدیم و به سمت داخل هتل رفتیم ..سامان به سمت من و گیسو اومد و یه کلیدی و به سمتمون گرفت و گفت– شما دو نفر باهمید دیگه..درسته?!
گیسو فوری و با ناز گفت– بله..
– پس این کلید هتل شما ..امشب و کلا استراحت کنید فردا صبح بعد از صبحونه ، به سمت کویر راه میوفتیم..
گیسو دوباره با ناز گفت– خیلی ممنون..
یدونه به بازوش زدم و خشک گفتم+ ممنون آقا!!
و چمدونم و دستم گرفتم و به سمت آسانسور رفتیم ..رو به گیسو گفتم+ حالا چرا انقدر با ناز حرف میزنی گیسو?!
گیسو شونه أی بالا انداخت– به نظرت ، میتونم تو این سفر مخش کنم?!
گیسوی بیچاره که از هیچ چیز و از علاقه ی چندین و چند ساله ی سامان به من خبر نداشت ..مکثی کردم و گفتم+ همچین آش دهن سوزیم نیستا..
– نه..اینجوری نگو!!اخلاقش و شخصیتش و قیافش..
دستش و روی قلبش گذاشت– قدش..وای خیلی پسر جذابیه که..
در آسانسور باز شد و از آسانسور بیرون اومدیم..کلید و تو قفل در چرخوندم که گیسو گفت– البته..معلومه که به چشم تو جذاب نمیاد ..تو شوهرت آزاده ها!!با اینکه همه میدونه متأهله ، بازم کراش خیلی از دختراست ..منم اگه شوهرم همچین مرد جذابی بود..سامان برام آش دهن سوز نبود
خندیدم و گفتم+ خیله خب بابا!!برو مخش و بزن ، تو که کل سفر و بخاطر همین اومدی ..خب انجامش بده دیگه..
و وارد هتل شدمهتل جمع و جور و تمیزی بود ..گیسو فوری خودش و روی تخت انداخت و گفت– انقدر خستم که میتونم تا فردا صبح بخوابم
سری تکون دادم+ گشنت نیست?!
گیسو بالشت و بغل کرد– نه..
+ پس برای ‌شامم لازم نیست پایین بیای..راحت بخواب..فقط لباسات و در آر ، راحت بخوابی
         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۱۵:۰۲

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_442 🥭⟯ به یزد که رسیدیم .. جلوی یه هتل مجلل اتوبوس ایستاد.. با گیسو از اتوبوس پیاده شدیم و به سمت داخل هتل رفتیم .. سامان به سمت من و گیسو اومد و یه کلیدی و به سمتمون گرفت و گفت – شما دو نفر باهمید دیگه..درسته?! گیسو فوری و با ناز گفت – بله.. – پس این کلید هتل شما .. امشب و کلا استراحت کنید فردا صبح بعد از صبحونه ، به سمت کویر راه میوفتیم.. گیسو دوباره با ناز گفت – خیلی ممنون.. یدونه به بازوش زدم و خشک گفتم + ممنون آقا!! و چمدونم و دستم گرفتم و به سمت آسانسور رفتیم .. رو به گیسو گفتم + حالا چرا انقدر با ناز حرف میزنی گیسو?! گیسو شونه أی بالا انداخت – به نظرت ، میتونم تو این سفر مخش کنم?! گیسوی بیچاره که از هیچ چیز و از علاقه ی چندین و چند ساله ی سامان به من خبر نداشت .. مکثی کردم و گفتم + همچین آش دهن سوزیم نیستا.. – نه..اینجوری نگو!! اخلاقش و شخصیتش و قیافش.. دستش و روی قلبش گذاشت – قدش.. وای خیلی پسر جذابیه که.. در آسانسور باز شد و از آسانسور بیرون اومدیم.. کلید و تو قفل در چرخوندم که گیسو گفت – البته..معلومه که به چشم تو جذاب نمیاد .. تو شوهرت آزاده ها!! با اینکه همه میدونه متأهله ، بازم کراش خیلی از دختراست .. منم اگه شوهرم همچین مرد جذابی بود.. سامان برام آش دهن سوز نبود خندیدم و گفتم + خیله خب بابا!! برو مخش و بزن ، تو که کل سفر و بخاطر همین اومدی .. خب انجامش بده دیگه.. و وارد هتل شدم هتل جمع و جور و تمیزی بود .. گیسو فوری خودش و روی تخت انداخت و گفت – انقدر خستم که میتونم تا فردا صبح بخوابم سری تکون دادم + گشنت نیست?! گیسو بالشت و بغل کرد – نه.. + پس برای ‌شامم لازم نیست پایین بیای.. راحت بخواب.. فقط لباسات و در آر ، راحت بخوابی          یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_443 🥭⟯
گیسو که خواب بود ..منم گشنم بود!!برای همین یه ساحلیه آبی آسمونی رنگ تنم کردم و موهام و پشتم ریختم..شال همرنگش و هم روی موهام انداختم و بدون اینکه از زیر ساحلیم چیزی بپوشم..صندل های سفیدم و پام کردم و به سمت سلف هتل رفتم..یه مقدار غذا برای خودم ریختم و تک و تنها روی یکی از میزا نشستم و مشغول خوردن غذا شدم..گوشیم و هنوز روشن نکرده بودم..ولی میدونستم گوشیم و روشن کنم ، با سیل شدید پیام ها و زنگ های آزاد مواجه میشم و کلی اعصاب خوردی و باید تحمل کنم..برای همین ترجیح دادم اصلا گوشیم و روشن نکنم..هنوز مقداری از غذا رو نخورده بودم که یه پسری که چشم های سبز رنگی داشت..صندلی أی رو به عقب کشید و روش نشست و نگاهی به من انداخت و گفت– سلام..
مکثی کردم و گفتم+ قبل از اینکه وارد خلوت یه آدم بشی ، باید اجازه بگیری فکر کنم ..
نگاهی به دور و برش انداخت– شرمنده ..دیدم تنهایی ، گفتم از تنهایی درت بیارم ..
+ من خواستم شما از تنهایی درم بیاری که سرت و انداختی پایین اومدی اینجا نشستی?!
– گفتم که عذر میخوام..
نخواستم بیشتر از این کشش بدم ، برای همین هم حرفی نزدم که اونم سفارش غذاش و داد و بعد گفت– توی اتوبوس موقعی که داشتی میرقصیدی ، دیدمت..
سرم و بلند کردم+ خب?!
– قشنگ میرقصی ..
+ خیلی ممنون
– بهت میخوره سن و سالت کم باشه ، هوم?!چند سالته?!
+ باید اطلاعات بدم?!!
شونه أی بالا انداخت– از آدم فراریا..کاریت ندارم که!!اومدی سفر ، با دو تا آدم باید معاشرت کنی دیگه!!انقدر تخص?!
قاشق و روی بشقابم پرت کردم و گفتم+ همیینی که هست..میخوای چیکار کنی?!
لبخندی زد و گفت– تو که نمیخوای جواب سوالای من و بدی..اوم..خودم حدس میزنم!!به نظرم ، 18 ، 19 سالته ، نه?!
پوفی کردم که گفت– مزاحمم?!
+ خودت چی فکر میکنی?!
دستا‌‌ش و بهم زد و گفت– آمارت و در آوردم..اسمت آبانه..19 سالت هم هست!!خیلیم خوشگل و نازی ..منم قصد مزاحمت ندارمفقط خواستم یه کم باهات آشنا شم
لبخندی زد و گفت– منم شهابم ..یه موقع دیدی تنهایی و حوصلت سر رفته ، میتونیم وقت و باهم بگذرونیم.،منم تنهایی این مسافرت و اومدم
بدون اینکه واکنشی به حرفاش بدم ، مشغول خوردن غذام شدم که همون لحظه صدایی و شنیدم– فکر نمیکنی مزاحمی آقا پسر?!
بالای سرم و نگاه کردمسامان بود ..
        یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۱۵:۴۹

بازارسال شده از فروشگاه زینو مد 🛍️
thumnail
ست هودی و شلوار NIKE مدل 1745 undefined قیمت قبل: 389 هزار تومان undefined با تخفیف: 339 هزار تومان undefined پرداخت درب منزل
خرید سریع:http://zinomod.ir/lightsms/1745?camid=26&utm_source=rubika&sid=9874.مشاهده محصولات تخفیفی بیشتر در کمپین های زیرundefinedیلداhttp://zinomod.ir/campain/26?sid=9874

۱۵:۵۱

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_443 🥭⟯ گیسو که خواب بود .. منم گشنم بود!! برای همین یه ساحلیه آبی آسمونی رنگ تنم کردم و موهام و پشتم ریختم.. شال همرنگش و هم روی موهام انداختم و بدون اینکه از زیر ساحلیم چیزی بپوشم.. صندل های سفیدم و پام کردم و به سمت سلف هتل رفتم.. یه مقدار غذا برای خودم ریختم و تک و تنها روی یکی از میزا نشستم و مشغول خوردن غذا شدم.. گوشیم و هنوز روشن نکرده بودم.. ولی میدونستم گوشیم و روشن کنم ، با سیل شدید پیام ها و زنگ های آزاد مواجه میشم و کلی اعصاب خوردی و باید تحمل کنم.. برای همین ترجیح دادم اصلا گوشیم و روشن نکنم.. هنوز مقداری از غذا رو نخورده بودم که یه پسری که چشم های سبز رنگی داشت.. صندلی أی رو به عقب کشید و روش نشست و نگاهی به من انداخت و گفت – سلام.. مکثی کردم و گفتم + قبل از اینکه وارد خلوت یه آدم بشی ، باید اجازه بگیری فکر کنم .. نگاهی به دور و برش انداخت – شرمنده .. دیدم تنهایی ، گفتم از تنهایی درت بیارم .. + من خواستم شما از تنهایی درم بیاری که سرت و انداختی پایین اومدی اینجا نشستی?! – گفتم که عذر میخوام.. نخواستم بیشتر از این کشش بدم ، برای همین هم حرفی نزدم که اونم سفارش غذاش و داد و بعد گفت – توی اتوبوس موقعی که داشتی میرقصیدی ، دیدمت.. سرم و بلند کردم + خب?! – قشنگ میرقصی .. + خیلی ممنون – بهت میخوره سن و سالت کم باشه ، هوم?! چند سالته?! + باید اطلاعات بدم?!! شونه أی بالا انداخت – از آدم فراریا.. کاریت ندارم که!! اومدی سفر ، با دو تا آدم باید معاشرت کنی دیگه!! انقدر تخص?! قاشق و روی بشقابم پرت کردم و گفتم + همیینی که هست.. میخوای چیکار کنی?! لبخندی زد و گفت – تو که نمیخوای جواب سوالای من و بدی.. اوم.. خودم حدس میزنم!! به نظرم ، 18 ، 19 سالته ، نه?! پوفی کردم که گفت – مزاحمم?! + خودت چی فکر میکنی?! دستا‌‌ش و بهم زد و گفت – آمارت و در آوردم.. اسمت آبانه..19 سالت هم هست!! خیلیم خوشگل و نازی .. منم قصد مزاحمت ندارم فقط خواستم یه کم باهات آشنا شم لبخندی زد و گفت – منم شهابم .. یه موقع دیدی تنهایی و حوصلت سر رفته ، میتونیم وقت و باهم بگذرونیم.، منم تنهایی این مسافرت و اومدم بدون اینکه واکنشی به حرفاش بدم ، مشغول خوردن غذام شدم که همون لحظه صدایی و شنیدم – فکر نمیکنی مزاحمی آقا پسر?! بالای سرم و نگاه کردم سامان بود ..         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_444 🥭⟯
نگاهی بهش انداختم که پسره گفت– عه شمایید آقا سامان..
سامان با اخم غلیظی روی صورتش گفت– بلند شو برو..
– چرا?!
به من اشاره زد– داشتیم باهم صحبت میکردیم..
+ نمیخواد شما صحبت کنی ..قرار نیست توی این تور برای کسی مزاحمتی به وجود بیاد که..بفرما برو آقا
پسره هم نگاه معنا داری به ما کرد و از پشت میز بلند شد و رفت..سامان صندلی و عقب کشید و نشست که گفتم+ چیه?!باز میخوای ارشادم کنی?!بگی یه زن شوهردارم و بچش تو شکممه و نباید با کسی گرم بگیرم یا صمیمی شم?!حوصله ی نصیحت هات و ندارم سامان..
سامان فقط سکوت کرد و گفت– گوشیت و برای چی خاموش کردی?!
تلخ گفتم+ به تو ارتباطی داره?!
سرش و تکون داد– انقدر با من تلخ نباش..این تلخیت زیر زبونم بیشتر از شیرینت مزه میده ها..
پشت پلکی نازک کردم و گفتم+ یه مزاحم و پروندی که خودت مزاحم شی?!
سامان هم تخص تر از من گفت– میگم چرا گوشیت و خاموش کردی?!مامانت پنجاه بار زنگ زده ، نگران شده ..
+ نمیخواستم جواب تلفنای آزاد بدم..برای این خاموشش کردم
سامان سری تکون داده– پاشده رفته خونتون..
متعجب گفتم+ آزاد?!
سرش و تکون داد– مامانت پشت تلفن صداش میلرزید..میگفت آزاد انقدر عصبیه که دستش به آبان برسه ، یه بلایی سرش میاره
پوفی کردم و گفتم+ مامانم بهش گفته بود کجام?!
– نمیدونم..ولی آزادی که من میشناسم ، قله قافم باشی پیدات میکنه..
+ ممنونم از خبر خوبت ، یه لقمه غذا رو کوفتم کردی..
روی میز خم شد و نزدیکم شد و گفت– من که نمیزارم دستش بهت برسه ..
توی چشماش زل زدم که گفت– نمیزارم بلایی سرت بیاره..پس نگران نباشفقط خواستم بدونی اوضاع چجوریه!!هر طوری میتونی با مامانت هم تماس بگیر..
سری تکون دادم که لبخندی زد و گفت– برات باز غذا بیارم?!
خیلی گشنم بود ، سرم و تکون دادم
        یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۱۶:۱۱

بازارسال شده از فروشگاه زینو مد 🛍️
thumnail
گیف
۰۱:۰۳
undefined کارواش Jet مدل 2535

undefined 295 هزار تومان
undefined پرداخت درب منزل

خرید سریع: undefined
http://zinomod.ir/lightsms/2535?sid=9874 http://zinomod.ir/lightsms/2535?sid=9874

undefined کمپین تخفیفات ویژه شب یلداundefined
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874

۱۶:۱۲

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_444 🥭⟯ نگاهی بهش انداختم که پسره گفت – عه شمایید آقا سامان.. سامان با اخم غلیظی روی صورتش گفت – بلند شو برو.. – چرا?! به من اشاره زد – داشتیم باهم صحبت میکردیم.. + نمیخواد شما صحبت کنی .. قرار نیست توی این تور برای کسی مزاحمتی به وجود بیاد که.. بفرما برو آقا پسره هم نگاه معنا داری به ما کرد و از پشت میز بلند شد و رفت.. سامان صندلی و عقب کشید و نشست که گفتم + چیه?! باز میخوای ارشادم کنی?! بگی یه زن شوهردارم و بچش تو شکممه و نباید با کسی گرم بگیرم یا صمیمی شم?! حوصله ی نصیحت هات و ندارم سامان.. سامان فقط سکوت کرد و گفت – گوشیت و برای چی خاموش کردی?! تلخ گفتم + به تو ارتباطی داره?! سرش و تکون داد – انقدر با من تلخ نباش.. این تلخیت زیر زبونم بیشتر از شیرینت مزه میده ها.. پشت پلکی نازک کردم و گفتم + یه مزاحم و پروندی که خودت مزاحم شی?! سامان هم تخص تر از من گفت – میگم چرا گوشیت و خاموش کردی?! مامانت پنجاه بار زنگ زده ، نگران شده .. + نمیخواستم جواب تلفنای آزاد بدم.. برای این خاموشش کردم سامان سری تکون داده – پاشده رفته خونتون.. متعجب گفتم + آزاد?! سرش و تکون داد – مامانت پشت تلفن صداش میلرزید.. میگفت آزاد انقدر عصبیه که دستش به آبان برسه ، یه بلایی سرش میاره پوفی کردم و گفتم + مامانم بهش گفته بود کجام?! – نمیدونم.. ولی آزادی که من میشناسم ، قله قافم باشی پیدات میکنه.. + ممنونم از خبر خوبت ، یه لقمه غذا رو کوفتم کردی.. روی میز خم شد و نزدیکم شد و گفت – من که نمیزارم دستش بهت برسه .. توی چشماش زل زدم که گفت – نمیزارم بلایی سرت بیاره..پس نگران نباش فقط خواستم بدونی اوضاع چجوریه!! هر طوری میتونی با مامانت هم تماس بگیر.. سری تکون دادم که لبخندی زد و گفت – برات باز غذا بیارم?! خیلی گشنم بود ، سرم و تکون دادم         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_445 🥭⟯
با استرس در تراس و کشیدم و گفتم+ مامان..به آزاد چی گفتی?!
مامان هم معلوم بود کلافه بود که گفت–خودت رفتی پی خوش گذرونی و تفریح خودت ..بعد دردسرات برای منه ..
+ خب مامان چیشده?!بگو ..
– چی میخواستی بشه مادر?!آزاد اومد اینجا..داد و بیداد که زن من کجاست?!آبان کجاست?!هرچی بهش میگم یکی دو روز رفته خونه ی دوستش ، گوش نمیده..
+ گفتی رفتم خونه ی دوستم?!
مامان تأکید وار گفت– آره..ولی به اونم گوش نکردامروز صبح پاشده بود رفته بود خونه ی گیسو اینا ..اونجا هم داد و هوار راه انداخته بود..بنده خدا مامان گیسو ..از ترس کم مونده بود سکته کنه..
لبم و گاز گرفتم که مامان دوباره گفت– بعدش باز اینجا هم اومد ..گفت چرا به من دروغ میگید?!آبان خونه گیسو اینا نیست..چیکارش کردید و از این حرف ها..
روی صندلی تراس نشستم و گفتم+ خب الان چیشد مامان?!چجوری آرومش کردید?!
– مگه میشد اصلا آرومش کرد?!تو چرا گوشیت و خاموش کردی?!د خب یه زنگ بهش بزن ، بزار یه کم آروم شه
آب دهنم و قورت دادم و گفتم+ من آزاد و میشناسم مامان..گوشیم و روشن کنماز روی لوکیشن هرجایی که باشم ، پیدام میکنهمیاد بالای سرم ..
– تقصیر خودته..زن حامله ، بدون اجازه شوهرش پا میشه میره تور کویر..
پوزخندی زدم و گفتم+ شما اگه خیلی براتون مهم بود ..خودتون رضایت نمیدادید من بیامنه اینکه هوا برتون داره..فکر کنید چون پسر داداشت اینجا هستپس همه چی امن و امانه ..
– من از پس تو برنمیام..فقط هرچی زودتر برگرد ، این شوهر دیوونت و تحویل بگیر..خداحافظ
تلفن و قطع کردم..با تلفن هتل با مامان تماس گرفته بودم ..اینجور مواقع آزاد واقعا ترسناک میشدچجوری باید مدیریتش میکردم?!
        یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۱۶:۴۹

بازارسال شده از فروشگاه زینو مد 🛍️
thumnail
گیف
۰۰:۱۲
چسب ترمیم شیشه FixGlasser

undefined 219 هزار تومان
undefined پرداخت درب منزل

خرید سریع:
http://zinomod.ir/lightsms/3331?utm_source=rubika&sid=9874

undefined کمپین تخفیفات ویژه شب یلداundefined
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9864
http://zinomod.ir/campain/26?sid=9874

۱۶:۵۱

•• ماهرو:|▪︎●▪︎انبه کوچولو 🥭☆ 💞🫰🏻 ••
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ ‌ ⟮ #پارت_445 🥭⟯ با استرس در تراس و کشیدم و گفتم + مامان..به آزاد چی گفتی?! مامان هم معلوم بود کلافه بود که گفت –خودت رفتی پی خوش گذرونی و تفریح خودت .. بعد دردسرات برای منه .. + خب مامان چیشده?! بگو .. – چی میخواستی بشه مادر?! آزاد اومد اینجا.. داد و بیداد که زن من کجاست?! آبان کجاست?! هرچی بهش میگم یکی دو روز رفته خونه ی دوستش ، گوش نمیده.. + گفتی رفتم خونه ی دوستم?! مامان تأکید وار گفت – آره.. ولی به اونم گوش نکرد امروز صبح پاشده بود رفته بود خونه ی گیسو اینا .. اونجا هم داد و هوار راه انداخته بود.. بنده خدا مامان گیسو .. از ترس کم مونده بود سکته کنه.. لبم و گاز گرفتم که مامان دوباره گفت – بعدش باز اینجا هم اومد .. گفت چرا به من دروغ میگید?! آبان خونه گیسو اینا نیست.. چیکارش کردید و از این حرف ها.. روی صندلی تراس نشستم و گفتم + خب الان چیشد مامان?! چجوری آرومش کردید?! – مگه میشد اصلا آرومش کرد?! تو چرا گوشیت و خاموش کردی?! د خب یه زنگ بهش بزن ، بزار یه کم آروم شه آب دهنم و قورت دادم و گفتم + من آزاد و میشناسم مامان.. گوشیم و روشن کنم از روی لوکیشن هرجایی که باشم ، پیدام میکنه میاد بالای سرم .. – تقصیر خودته.. زن حامله ، بدون اجازه شوهرش پا میشه میره تور کویر.. پوزخندی زدم و گفتم + شما اگه خیلی براتون مهم بود .. خودتون رضایت نمیدادید من بیام نه اینکه هوا برتون داره.. فکر کنید چون پسر داداشت اینجا هست پس همه چی امن و امانه .. – من از پس تو برنمیام.. فقط هرچی زودتر برگرد ، این شوهر دیوونت و تحویل بگیر.. خداحافظ تلفن و قطع کردم.. با تلفن هتل با مامان تماس گرفته بودم .. اینجور مواقع آزاد واقعا ترسناک میشد چجوری باید مدیریتش میکردم?!         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined undefined @beest_book
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦ undefined ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ‌           ᯏ ᥲᥒ𐔉ᥱ𝚱𐔖𐔛𝗁𐔖ᥣ𐔖 ᯟ#پارت_446 🥭⟯
فردای اونشب..با تور به دل کویر زدیم و قرار شد شبم تو چادر بمونیم ..من مشغول تعویض کردن لباسام توی چادر بودم که گیسو سریع گفت– وای..آبان گوشیت و بده ، برم چهار تا عکس خوشگل از کویر بگیرم..نمیدونی چقدر قشنگه اینجا ..تازه شبش خفن ترم هست
مکثی کردم و همینطور که داشتم بندای ساحلی سفیدم و از پشت میبستم گفتم+ خب گوشیه خودت هست دیگه..
گیسو فوری گفت– بابا تو گوشیت آیفونه..کیفیتش خوبه!!عکسا باهاش قشنگ تر میشه خب ..حالا انقدر حسود نباشخوبه گوشیت و شوهرت برات خریده..
+ خیله خب گیسوتوی کوله پشتیمه..بردارش
گیسو هم با جیغ اول گونم و بوسید و بعد گوشی و برداشت و فوری از چادر بیرون زد ..منم خیلی آروم و متین ساحلی بلندم که سفید بود و پوشیدم..صندل های بند داری و هم به پام کردم..شالم و عربی روی موهام بستم..عینک آفتابی و از کیفم برداشتم و به چشمام زدم..یه لحظه به کیفم نگاه کردم!!گوشیم و گیسو برد که عکس بگیرهگوشیه من خاموش بود ، خاموش کرده بودم که نکنه آزاد از لوکیشن پیدام کنه..الان حتما گیسو روشنش کرده
وای بلندی گفتم و فوری خواستم از چادر خارج شم که جلوی راهم همون پسره که توی سلف هتل بود سبز شد..نگاهی بهش انداختم و گفتم+ فکر نمیکنی سر راه وایستادی?!بکش کنار این هیکلت و..میخوام رد شم
نگاهم کرد و گفت– خوشگل تر شدی
به سینش کوبیدم+ چی میگی?!برو اونور ببینم ..
دندون قروچه کرد– چرا انقدر چموشی تو?!
+ نری کنار ، داد میزنم آقا سامان بیاداا..
دستش و نزدیک کرد و به موهام کشید و گفت– من که نمیزارم همچین ماهیه قشنگی اینجوری از زیر دستم سر بخوره بره که ..
عصبی گفتم+ گوه نخور بابا..گمشو کنار!!
و به تخته سینش کوبیدم که کمی هیکلش و جا به جا کرد که به دو دنبال گیسو دوییدمباید هرچی زودتر گوشیم و خاموش میکردممن مطمئنم آزاد روی گوشیش خیمه زده تا من لوکیشنم روشن شه  و بیاد سر وقتم ..گیسو کنار یکی از تپه ها که خورشید پشتش در حال غروب بود ایستاده بود و داشت عکس میگرفت..صداش زدم+ گیسو..گوشیم و بدهباید خاموشش کنم
گیسو شاکی گفت– چرا انقدر خسیس شدی تو?!نمیخورم که گوشیت و..خواستم چهار تا دونه عکس بگیرم
+ گیسو جان به خدا بحث عکس نیست ..من گوشیم و خاموش کرده بودم که آزاد پیدام نکنه
گوشی و از دستش گرفتم و فوری خاموشش کردم و گفتم+ میترسم بیاد و پیدام کنههمین !!
         یـه قلـب قـرمز برامــون بزار..undefined🫰undefined
undefined @beest_book

۱۷:۱۸

بازارسال شده از تبلیغات گسترده سرخ
thumnail
undefinedundefined ایشونو که میشناسین ؟جناب آقای متخصص مومنی یکی از حکیم های طب سنتی که دارن توی زمینه درمان تضمینی پروستات فعالیت میکنن
همون آقایی که با نسخه های درمانیش تونسته مشکلات پروستات رو درمان کنه

از کشورای دیگه برا خریدش میان ایران undefined
صدا و سیما ازشون مستند تهیه کرده
undefined
با این وجود کانالشو هنوز نداری؟ undefined
رو لینک زیر بزنی عضو کانالشون میشیundefinedble.ir/join/oThu5vSJNmble.ir/join/oThu5vSJNmble.ir/join/oThu5vSJNmشما هم می‌تونی برای درمان هر بیماری بهداشتی ازشون مشاوره رایگان بگیری undefined باید فرصتو قدر بدونیم

۱۷:۴۵

بازارسال شده از تبلیغات اخبار تعطیلی مدارس 🔥
undefined️گروه خونی شما چیست؟
روی گروه خونی خودتون کلیک کنید و ببینید چه شخصیتی دارین...

کپسول ها رو لمس کنیدundefinedundefined
O+undefined O-undefined
A+undefined A-undefined
B+undefined B-undefined
AB+undefined AB-undefined


undefined️این تشخیص رفتار و شخصیت کاملا علمی است، خواهشا اشتباه نزنیدundefined

۱۷:۴۵