بله | کانال بغض قلم
عکس پروفایل بغض قلمب

بغض قلم

۲۳۹عضو
بغض قلم
undefined undefinedقلب‌های طلایی دل‌های پاک دختران نوجوان به نیت شهدا یا اموات شما معتکف می‌شوند. undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined undefined ۱۱۰ قلب، هر قلب ۱۱۰ هزار تومان undefined شماره‌کارت به نام فرجی بانک شهر 5047061668361914 undefinedبعد از واریز نیت را ارسال نمایید؛ @oomzahrafaraji #خلوت‌بهشتی #اعتکاف_دخترانه #موسسه_تربیتی_بهشت_ثامن‌الائمه undefined @beheshtesamen
داخل نرم‌افزار ایتا به لینکی که گذاشتن پیام بدید

۱۴:۱۷

بغض قلم
undefined undefinedروز سوم کتابخوانی من undefined ۲۴ آذر ۱۴۰۴ undefinedکتاب بنین undefined فرشته امیری undefinedسوره‌ی‌مهر روز سوم سخت‌تر از دو روز قبل گذشت تا جایی که می‌خواستم پیام منتشر کنم با تیتر؛ غلط کردم. از صبح زود جلسه داشتم تا سه بعدازظهر خسته برگشتم خونه. نفهمیدم ناهار چی خوردم.‌ نشستم پای سیستم تا پاسی از شب. فقط این کتاب ۹۱ صفحه‌ای رو آخر شب خوندم که از برنامه و قول و قرار عقب نمانم. بنین هفت‌تا داستان کوتاه داشت از هفت زن مختلف که برای من جز داستان اول و دوم خیلی خواندنی نبود و سوژه‌ها تقریبا تکراری بود. برای اینکه داستان‌ها لو نره خیلی درباره‌ش توضیح نمی‌دم. undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils
رسیدیم به روز چهارم undefined
مَکُن ز غُصّه شکایت که در طریقِ طلببه راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

#حافظ

۶:۱۱

thumbnail
undefinedروز چهارم کتابخوانی من
undefined ۲۵ آذر ۱۴۰۴
undefinedکتاب نگهبان سرزمین موعود
undefined ساجده کارخانه‌‌ای
undefinedجمکران

روز چهارم عالی بود undefinedساعت ۱۱ صبح رمان‌نوجوان نگهبان‌سرزمین موعود با ۲۲۸ صفحه را خوانده بودم و باخیال راحت رفتم سراغ بقیه‌ی زندگی.‌
شاید چون کتاب خیلی روان بود و داستان پرنده‌هایی را روایت می‌کرد که قصد داشتند زمینه‌ساز ظهور امام‌زمان در سرزمین فلسطین باشند.
شخصیت اول کتاب کبوتر کم‌سن و سالی است به اسم فادیا . فادیا باید به کمک گروه روشنا، گروه تاریکی را در غزه شکست می‌داد.
از قشنگی‌های کتاب تصویر روز ظهور بود. آنجایی که فادیا هق‌هق‌کنان‌گفت: منجی... منجی همان مرد مهربان است!
همان مردی که یکبار که زمین افتاده بود، از زمین بلندش کرد و روی شاخه‌ی درخت گذاشت.‌فادیا انگار صدای آمال را نشنید. آهسته گفت: منجی بین ما بود... در همه‌ی سختی‌ها کنارمان بود؛ ولی ما نمی‌دانستیم.
چون تجربه خواند منطق‌الطیر عطار را داشتم این رمان هم داستان پرندگان است، دوست داشتم شخصیت‌ها و اتفاق‌ها عمیق‌تر و پر تعلیق‌تر می‌شد. ولی ایده کتاب را دوست داشتم.‌ هرچند ایده پر ریسکی است و ممکن است نوجوان وقتی بفهمد داستان از زبان پرنده‌هاست به خاطر کودکانه بودن کنارش بگذارد.
اولین جمله کتاب را هم دوست داشتم؛ تنها برای تو سخت نیست عزیزکم! خدا ما کبوترها را این‌طور آفریده. زود دلمان جَلد آشیانه‌مان می‌شود.


undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۶:۱۴

وای چرا از تهران تا کرج ۴ ساعت راه بود...شمال می‌رفتم زودتر می‌رسیدم undefined
#لعنت_به_ترافیک😏#لعنت_به_فاصله😒

۱۶:۴۵

بغض قلم
وای چرا از تهران تا کرج ۴ ساعت راه بود... شمال می‌رفتم زودتر می‌رسیدم undefined #لعنت_به_ترافیکundefined #لعنت_به_فاصلهundefined
ولی این بهانه دلیلی برای کتاب نخوندن نیستundefined

۱۶:۴۶

بغض قلم
رسیدیم به روز چهارم undefined مَکُن ز غُصّه شکایت که در طریقِ طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید #حافظ
حافظ الکی لسان‌الغیب نشده که صبح گفت شکایت نکن undefined

۱۶:۴۹

thumbnail
undefinedروز پنجم کتابخوانی منundefined ۲۶ آذر ۱۴۰۴undefinedکتاب صدای تاریکی undefined نیلوفر مالک undefinedمهرک
مطالعه مثل ورزش کردن است، اول زدن وزنه یک کیلویی سخت به‌نظر می‌رسد یک مدت که زدی این وزنه را می‌شود افزایش داد.
هرچه بیشتر بخوانی چشم بهتر روی کلمه‌ها سُر می‌خورد و سرعت مطالعه هم بالا می‌رود. روز پنجم روز خوبی بود با وجود اینکه ۱۲ ساعت خانه نبودم و متاسفانه توی ماشین و مترو توان خواندن ندارم. رمان نوجوان صدای تاریکی ۱۹۵ صفحه‌ای را خواندم. داستان نکات ظریفی داشت. یک جا شخصیت نوجوان که دختر نابینایی است و به طور طبیعی ما نمی‌توانیم از زاویه دید محدود به ذهن او توصیفی از خانه داشته باشیم در موقعیتی قرار می‌گیرد که خانه‌شان را می‌خواهند بفروشند و املاکی دارد برای خریدار خانه را توصیف می‌کند و ما جای دیدن توصیف خانه را می‌شنویم.
داستان بعضی جاها ترسناک ‌می‌شد و همین جذاب‌ش می‌کرد. مثل این قسمت:
یک‌دفعه صدای لولای درِ اتاق به گوشش رسید و در بسته شد. ساوینا تکانی خورد و بعد همان‌جا که ایستاده بود، میخکوب ماند. درِ اتاق هیچ‌وقت به خودی خود بسته نمی‌شد. گوش تیز کرد. سکوت دور و برش بیشتر او را ترساند. حس می‌کرد قلبش از حرکت ایستاده. تمام وجودش گوش شده بود. صدای حرکت نرمی را روی کف‌پوش اتاق حس کرد. لرزه‌ای به تنش نشست.





undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۶:۱۸

دنبال کردن کتاب خوندن روزانه من تاثیری در علاقه شما به کتاب خوندن داشته؟!

۱۷:۳۳

thumbnail
undefinedروز ششم کتابخوانی من
undefined ۲۷ آذر ۱۴۰۴
undefinedکتاب تاریخ مستطاب آمریکا
undefined محمد صادق کوشکی
undefinedنشر شهید کاظمی

چند سال قبل به مناسبت عید نوروز باید با تعدادی نویسنده مصاحبه می‌کردم تا پیشنهاد مطالعه نوروزی بدهند. همان چند سال قبل یکی از نویسنده‌های معروف که الان اسمش یادم نیست این کتاب را معرفی کرد و گفت: هر انسانی باید این کتاب را بخواند.
پیش خودم گفتم دارد پیازداغ ماجرا را زیاد می‌کند. این حرف همیشه گوشه‌ی ذهنم بود تا دیروز که با تلنگر استادی این کتاب ۲۴۰ صفحه‌ای را خواندم و دیدم واقعا کاش همه‌ی آدم‌ها در ایران و جهان این کتاب را خوانده بودند. کتاب جمع و جوری که روایت طنز و مستندی از پیدایش آمریکا تا ظلم‌های که به جهان و در آخر به ایران کرده را با متن و کاریکاتور به تصویر کشیده.
تاریخ ایالات متحدۀ آمریکا خیلی جدی است. آن‌قدر جدی که حتی بخش‌ها و قسمت‌های شوخی آن هم جدی است! (تعجب نکنید. آن‌هایی که تاریخ را می‌شناسند، می‌دانند قسمت‌هایی از تاریخِ هر جایی شوخی است. یعنی همه‌جای یک تاریخ نمی‌تواند جدی باشد. مثلاً ساختن مناره با کلۀ مردم کرمان توسط آقامحمدخان قاجار به‌نظر شما شوخی نیست؟) و طبیعی است شوخی کردن با این تاریخ بسیار جدی کار ساده‌ای نیست. آمریکایی‌ها برخلاف ظاهرشان، بیش از حدِ مجاز جدی‌اند! هدف کتاب آموزش تاریخ نیست، بلکه روایت آن است. به همین دلیل، هرچه در این کتاب می‌خوانید «مستند» است. یعنی منابع و اسنادش موجود است. هیچ مطلبی بدون سند نیامده؛ اما راست و دروغش گردن ما نیست.


undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۸:۲۶

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumbnail
پاشو شروع کن...امروز شنبه س هاundefinedundefined

دیمزندنیای یک مادر زائر نویسندهhttps://eitaa.com/dimzanhttps://ble.ir/dimzan

۵:۰۸

thumbnail
undefinedروز هفتم کتابخوانی من
undefined ۲۸ آذر ۱۴۰۴
undefinedکتاب دروازه مردگان جلد ۲
undefined حميد رضا شاه‌آبادی
undefinedنشر افق

آیا می‌دانید چند سال بود می‌خواستم از شنبه این سه جلد کتاب دروازه‌مردگان را بخوانم؟!
چند وقت قبل جلد اول کتاب (قبرستان عمودی) را توی طاقچه گوش داده بودم. دیروز چون جمعه بود و اموات هم روز جمعه آزاد هستند به خودم ارفاق کردم و جای خواندن جلد دوم؛(شب خندق) را هم گوش کردم.‌همیشه حسرت اینکه چرا مثل هری‌پاتر رمان فانتزی و ترسناکی برآمده از فرهنگ و تاریخ و باورهای خودمان نداریم را خوردم ولی به نظرم دروازه مردگان هم فانتزی است هم تاریخ ایران را نشان می‌دهد و هم کمی ترسناک چون با جهان مردگان سر و کار دارد. رمان در دو زمان موازی روایت شده. یکی زمان حال و زندگی مجید و یکی هم زمان قاجار و زندگی رضاقلی. مجید مادرش را از دست داده و این علاقه‌اش را به جهان مردگان بیشتر می‌کند:
 شاید اگر خاطرات مادرم نبود، رضاقلی میرزا آن قدر روی من تأثیر نمی گذاشت. شاید اگر آن روزهای تلخ را تجربه نکرده بودم، تلخی سرگذشت رضاقلی چندبرابر نمی شد. تازه داشتم تلاش می کردم حال و روزم را عوض کنم که یک صبح جمعه رضاقلی میرزا از راه رسید و همه چیز را به هم زد. 

 وحشتناک است کسی در خانه ای زندگی کند که میان دیوارهایش آدم های زیادی دفن شده اند. یک قبرستان عمودی! من جهان مردگان را دیده ام. چیزها دیده‌ام که هیچ کس توان شنیدنش را ندارد.
 


یک داستان سه جلدی همه چی تمام که هم کارگاه قالی‌بافی دارد و ظلم خان‌ها به کودکان را نشان می‌دهد، هم توی قهوه‌خانه‌‌ی قنبر و ماجراهای سیاه‌پوست‌هایی که به بردگی گرفته شدند شما را با عشق الماس به امام‌علی آشنا می‌کند. هم شما را عاشق میرزا حسن رشدیه اولین موسس مدارس نوین ایران می‌کند.





undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۵:۴۵

فقط بدی این سه‌جلد اینکه انقدر خوبه
دوست نداری بعدش کتاب دیگه‌ای بخونی

۵:۵۶

بازارسال شده از باشگاه ادبی بانوی فرهنگ
thumbnail
باشگاه ادبی بانوی فرهنگ برگزار می‌کند:

«سلسله نشست‌های هم‌اندیشی نظری در ادبیات»

با راهبری: احسان عباسلو


موضوع نشست ششم:
«نگاهی به نظریهٔ مرگ رمان»


زمان: دوشنبه‌ ۱ دی‌ماه
ساعت ۱۳ تا ۱۵


undefinedمکان: برگزاری به صورت مجازی در بستر گوگل میت


ورود برای عموم آزاد و رایگان است.


جهت کسب اطلاعات بیشتر و دریافت لینک ورود به نشست، به آیدی @banooyefarhang در پیام‌رسان بله مراجعه نمایید.‌

۶:۵۶

thumbnail
undefinedروز هشتم کتابخوانی منundefined ۲۹ آذر ۱۴۰۴undefinedکتاب دروازه مردگان جلد سوم undefined حميد رضا شاه‌آبادی undefinedنشر افق
چاه‌تاریکی ادامه‌ی دو جلد قبلی هست ولی به نظرم خیلی ترسناک‌تر بود.
رو به من گفت: «چرا وایستادی؟ برو بالای سرش، خوب نگاش کن.» باز هم جلوتر رفتم و چسبیده به تخت مرد بیمار ایستادم. مرد با چشمان قرمز پر خون نگاهم می کرد و نفس نفس می زد. دوروبرش پربود از تکه پارچه های رنگی، قفل های کوچک و بزرگ و مهره هایی که برای دفع ارواح و اجنه و رفع چشم زخم به لباس و تختش بسته شده بود. دست ها و پاهایش را با تکه های طناب به چهارطرف تخت بسته بودند و امکان هیچ حرکتی نداشت. هم زمان با رسیدن من یک بار دیگر نعره زد و من اگرچه از شدت نعره ی او تکان خوردم، اما خلاف دفعه ی قبل اختیارم را حفظ کردم و در جای خود ایستادم. مرد کوسه گفت: «اون شبی که بالای خندق ترقه بازی راه انداختی این اونجا بود، اومده بود که بچه ها رو تحویل بگیره و ببره. برادرزاده ی نویان خان،… تیمور، پسر طغای خان. از عشق آباد اومده بود که اون بلا سرش اومد. خلاف بقیه که به دیگران ضربه می زدن این یکی افتاد به جون خودش. با دشنه سر و صورت خودش رو زخمی کرد. خوش اقبال بود که دو تا از آدمای نویان خان از بیرون خندق اومدن و گرفتنش. از اون شب تا حالا خوب نشده. تب داره، حرف نمی زنه، فقط داد می کشه و اگه دستش باز باشه می خواد خودش رو بکشه.» دهان خشک و تلخم را به سختی باز کردم و گفتم: «چیزی که من اون شب استفاده کردم گردگیجی بود. اثر گردگیجی زیاد نیست. حداکثر بعد از نصف روز تموم می شه.»


undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۷:۱۳

یه فال حافظ بگیرم براتون؟!

۹:۳۴

بغض قلم
یه فال حافظ بگیرم براتون؟!
thumbnail

۱۰:۰۳

بغض قلم
یه فال حافظ بگیرم براتون؟!
thumbnail

۱۰:۰۳

بغض قلم
undefined تصویر
این که حافظ گفت یعنی چی؟!

۱۰:۰۴

thumbnail
undefinedداستانک(یلدای چهلم) undefinedمحدثه قاسم‌پور

قطره‌ها که روی سنگ لغزیدند، چین‌های دست بی‌بی عطر گلاب گرفت. دست به کمر چهار کاسه‌ی گل‌سرخی را از سبد بیرون آورد. کاسه‌ها را پر از انار کرد. اولی را جلوی مرد گذاشت. روی دوتای بعد نمک پاشید و جلوی پسرها گذاشت. کاسه‌چهارم که بر زمین افتاد، سرخی تازه‌ای به نام پسرها بخشید. بعد چهل سال، جمع‌شان جمع شده بود.  undefined چله/ یلدانامه

undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۱۱:۴۵