بغض قلم
قلبهای طلایی دلهای پاک دختران نوجوان به نیت شهدا یا اموات شما معتکف میشوند. 
















































































































۱۱۰ قلب، هر قلب ۱۱۰ هزار تومان
شمارهکارت به نام فرجی بانک شهر 5047061668361914
بعد از واریز نیت را ارسال نمایید؛ @oomzahrafaraji #خلوتبهشتی #اعتکاف_دخترانه #موسسه_تربیتی_بهشت_ثامنالائمه
@beheshtesamen
داخل نرمافزار ایتا به لینکی که گذاشتن پیام بدید
۱۴:۱۷
بغض قلم
روز سوم کتابخوانی من
۲۴ آذر ۱۴۰۴
کتاب بنین
فرشته امیری
سورهیمهر روز سوم سختتر از دو روز قبل گذشت تا جایی که میخواستم پیام منتشر کنم با تیتر؛ غلط کردم. از صبح زود جلسه داشتم تا سه بعدازظهر خسته برگشتم خونه. نفهمیدم ناهار چی خوردم. نشستم پای سیستم تا پاسی از شب. فقط این کتاب ۹۱ صفحهای رو آخر شب خوندم که از برنامه و قول و قرار عقب نمانم. بنین هفتتا داستان کوتاه داشت از هفت زن مختلف که برای من جز داستان اول و دوم خیلی خواندنی نبود و سوژهها تقریبا تکراری بود. برای اینکه داستانها لو نره خیلی دربارهش توضیح نمیدم.
https://eitaa.com/bibliophil
https://ble.ir/bibliophils
رسیدیم به روز چهارم 
مَکُن ز غُصّه شکایت که در طریقِ طلببه راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
#حافظ
مَکُن ز غُصّه شکایت که در طریقِ طلببه راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
#حافظ
۶:۱۱
روز چهارم عالی بود
شاید چون کتاب خیلی روان بود و داستان پرندههایی را روایت میکرد که قصد داشتند زمینهساز ظهور امامزمان در سرزمین فلسطین باشند.
شخصیت اول کتاب کبوتر کمسن و سالی است به اسم فادیا . فادیا باید به کمک گروه روشنا، گروه تاریکی را در غزه شکست میداد.
از قشنگیهای کتاب تصویر روز ظهور بود. آنجایی که فادیا هقهقکنانگفت: منجی... منجی همان مرد مهربان است!
همان مردی که یکبار که زمین افتاده بود، از زمین بلندش کرد و روی شاخهی درخت گذاشت.فادیا انگار صدای آمال را نشنید. آهسته گفت: منجی بین ما بود... در همهی سختیها کنارمان بود؛ ولی ما نمیدانستیم.
چون تجربه خواند منطقالطیر عطار را داشتم این رمان هم داستان پرندگان است، دوست داشتم شخصیتها و اتفاقها عمیقتر و پر تعلیقتر میشد. ولی ایده کتاب را دوست داشتم. هرچند ایده پر ریسکی است و ممکن است نوجوان وقتی بفهمد داستان از زبان پرندههاست به خاطر کودکانه بودن کنارش بگذارد.
اولین جمله کتاب را هم دوست داشتم؛ تنها برای تو سخت نیست عزیزکم! خدا ما کبوترها را اینطور آفریده. زود دلمان جَلد آشیانهمان میشود.
۶:۱۴
وای چرا از تهران تا کرج ۴ ساعت راه بود...شمال میرفتم زودتر میرسیدم 
#لعنت_به_ترافیک😏#لعنت_به_فاصله😒
#لعنت_به_ترافیک😏#لعنت_به_فاصله😒
۱۶:۴۵
بغض قلم
وای چرا از تهران تا کرج ۴ ساعت راه بود... شمال میرفتم زودتر میرسیدم
#لعنت_به_ترافیک
#لعنت_به_فاصله
ولی این بهانه دلیلی برای کتاب نخوندن نیست
۱۶:۴۶
بغض قلم
رسیدیم به روز چهارم
مَکُن ز غُصّه شکایت که در طریقِ طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید #حافظ
حافظ الکی لسانالغیب نشده که صبح گفت شکایت نکن 
۱۶:۴۹
مطالعه مثل ورزش کردن است، اول زدن وزنه یک کیلویی سخت بهنظر میرسد یک مدت که زدی این وزنه را میشود افزایش داد.
هرچه بیشتر بخوانی چشم بهتر روی کلمهها سُر میخورد و سرعت مطالعه هم بالا میرود. روز پنجم روز خوبی بود با وجود اینکه ۱۲ ساعت خانه نبودم و متاسفانه توی ماشین و مترو توان خواندن ندارم. رمان نوجوان صدای تاریکی ۱۹۵ صفحهای را خواندم. داستان نکات ظریفی داشت. یک جا شخصیت نوجوان که دختر نابینایی است و به طور طبیعی ما نمیتوانیم از زاویه دید محدود به ذهن او توصیفی از خانه داشته باشیم در موقعیتی قرار میگیرد که خانهشان را میخواهند بفروشند و املاکی دارد برای خریدار خانه را توصیف میکند و ما جای دیدن توصیف خانه را میشنویم.
داستان بعضی جاها ترسناک میشد و همین جذابش میکرد. مثل این قسمت:
یکدفعه صدای لولای درِ اتاق به گوشش رسید و در بسته شد. ساوینا تکانی خورد و بعد همانجا که ایستاده بود، میخکوب ماند. درِ اتاق هیچوقت به خودی خود بسته نمیشد. گوش تیز کرد. سکوت دور و برش بیشتر او را ترساند. حس میکرد قلبش از حرکت ایستاده. تمام وجودش گوش شده بود. صدای حرکت نرمی را روی کفپوش اتاق حس کرد. لرزهای به تنش نشست.
۶:۱۸
دنبال کردن کتاب خوندن روزانه من تاثیری در علاقه شما به کتاب خوندن داشته؟!
۱۷:۳۳
چند سال قبل به مناسبت عید نوروز باید با تعدادی نویسنده مصاحبه میکردم تا پیشنهاد مطالعه نوروزی بدهند. همان چند سال قبل یکی از نویسندههای معروف که الان اسمش یادم نیست این کتاب را معرفی کرد و گفت: هر انسانی باید این کتاب را بخواند.
پیش خودم گفتم دارد پیازداغ ماجرا را زیاد میکند. این حرف همیشه گوشهی ذهنم بود تا دیروز که با تلنگر استادی این کتاب ۲۴۰ صفحهای را خواندم و دیدم واقعا کاش همهی آدمها در ایران و جهان این کتاب را خوانده بودند. کتاب جمع و جوری که روایت طنز و مستندی از پیدایش آمریکا تا ظلمهای که به جهان و در آخر به ایران کرده را با متن و کاریکاتور به تصویر کشیده.
تاریخ ایالات متحدۀ آمریکا خیلی جدی است. آنقدر جدی که حتی بخشها و قسمتهای شوخی آن هم جدی است! (تعجب نکنید. آنهایی که تاریخ را میشناسند، میدانند قسمتهایی از تاریخِ هر جایی شوخی است. یعنی همهجای یک تاریخ نمیتواند جدی باشد. مثلاً ساختن مناره با کلۀ مردم کرمان توسط آقامحمدخان قاجار بهنظر شما شوخی نیست؟) و طبیعی است شوخی کردن با این تاریخ بسیار جدی کار سادهای نیست. آمریکاییها برخلاف ظاهرشان، بیش از حدِ مجاز جدیاند! هدف کتاب آموزش تاریخ نیست، بلکه روایت آن است. به همین دلیل، هرچه در این کتاب میخوانید «مستند» است. یعنی منابع و اسنادش موجود است. هیچ مطلبی بدون سند نیامده؛ اما راست و دروغش گردن ما نیست.
۸:۲۶
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
پاشو شروع کن...امروز شنبه س ها

دیمزندنیای یک مادر زائر نویسندهhttps://eitaa.com/dimzanhttps://ble.ir/dimzan
دیمزندنیای یک مادر زائر نویسندهhttps://eitaa.com/dimzanhttps://ble.ir/dimzan
۵:۰۸
آیا میدانید چند سال بود میخواستم از شنبه این سه جلد کتاب دروازهمردگان را بخوانم؟!
چند وقت قبل جلد اول کتاب (قبرستان عمودی) را توی طاقچه گوش داده بودم. دیروز چون جمعه بود و اموات هم روز جمعه آزاد هستند به خودم ارفاق کردم و جای خواندن جلد دوم؛(شب خندق) را هم گوش کردم.همیشه حسرت اینکه چرا مثل هریپاتر رمان فانتزی و ترسناکی برآمده از فرهنگ و تاریخ و باورهای خودمان نداریم را خوردم ولی به نظرم دروازه مردگان هم فانتزی است هم تاریخ ایران را نشان میدهد و هم کمی ترسناک چون با جهان مردگان سر و کار دارد. رمان در دو زمان موازی روایت شده. یکی زمان حال و زندگی مجید و یکی هم زمان قاجار و زندگی رضاقلی. مجید مادرش را از دست داده و این علاقهاش را به جهان مردگان بیشتر میکند:
شاید اگر خاطرات مادرم نبود، رضاقلی میرزا آن قدر روی من تأثیر نمی گذاشت. شاید اگر آن روزهای تلخ را تجربه نکرده بودم، تلخی سرگذشت رضاقلی چندبرابر نمی شد. تازه داشتم تلاش می کردم حال و روزم را عوض کنم که یک صبح جمعه رضاقلی میرزا از راه رسید و همه چیز را به هم زد.
وحشتناک است کسی در خانه ای زندگی کند که میان دیوارهایش آدم های زیادی دفن شده اند. یک قبرستان عمودی! من جهان مردگان را دیده ام. چیزها دیدهام که هیچ کس توان شنیدنش را ندارد.
یک داستان سه جلدی همه چی تمام که هم کارگاه قالیبافی دارد و ظلم خانها به کودکان را نشان میدهد، هم توی قهوهخانهی قنبر و ماجراهای سیاهپوستهایی که به بردگی گرفته شدند شما را با عشق الماس به امامعلی آشنا میکند. هم شما را عاشق میرزا حسن رشدیه اولین موسس مدارس نوین ایران میکند.
۵:۴۵
فقط بدی این سهجلد اینکه انقدر خوبه
دوست نداری بعدش کتاب دیگهای بخونی
دوست نداری بعدش کتاب دیگهای بخونی
۵:۵۶
بازارسال شده از باشگاه ادبی بانوی فرهنگ
باشگاه ادبی بانوی فرهنگ برگزار میکند:
«سلسله نشستهای هماندیشی نظری در ادبیات»
با راهبری: احسان عباسلو
موضوع نشست ششم:
«نگاهی به نظریهٔ مرگ رمان»
زمان: دوشنبه ۱ دیماه
ساعت ۱۳ تا ۱۵
مکان: برگزاری به صورت مجازی در بستر گوگل میت
ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و دریافت لینک ورود به نشست، به آیدی @banooyefarhang در پیامرسان بله مراجعه نمایید.
«سلسله نشستهای هماندیشی نظری در ادبیات»
با راهبری: احسان عباسلو
موضوع نشست ششم:
«نگاهی به نظریهٔ مرگ رمان»
زمان: دوشنبه ۱ دیماه
ساعت ۱۳ تا ۱۵
ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و دریافت لینک ورود به نشست، به آیدی @banooyefarhang در پیامرسان بله مراجعه نمایید.
۶:۵۶
چاهتاریکی ادامهی دو جلد قبلی هست ولی به نظرم خیلی ترسناکتر بود.
رو به من گفت: «چرا وایستادی؟ برو بالای سرش، خوب نگاش کن.» باز هم جلوتر رفتم و چسبیده به تخت مرد بیمار ایستادم. مرد با چشمان قرمز پر خون نگاهم می کرد و نفس نفس می زد. دوروبرش پربود از تکه پارچه های رنگی، قفل های کوچک و بزرگ و مهره هایی که برای دفع ارواح و اجنه و رفع چشم زخم به لباس و تختش بسته شده بود. دست ها و پاهایش را با تکه های طناب به چهارطرف تخت بسته بودند و امکان هیچ حرکتی نداشت. هم زمان با رسیدن من یک بار دیگر نعره زد و من اگرچه از شدت نعره ی او تکان خوردم، اما خلاف دفعه ی قبل اختیارم را حفظ کردم و در جای خود ایستادم. مرد کوسه گفت: «اون شبی که بالای خندق ترقه بازی راه انداختی این اونجا بود، اومده بود که بچه ها رو تحویل بگیره و ببره. برادرزاده ی نویان خان،… تیمور، پسر طغای خان. از عشق آباد اومده بود که اون بلا سرش اومد. خلاف بقیه که به دیگران ضربه می زدن این یکی افتاد به جون خودش. با دشنه سر و صورت خودش رو زخمی کرد. خوش اقبال بود که دو تا از آدمای نویان خان از بیرون خندق اومدن و گرفتنش. از اون شب تا حالا خوب نشده. تب داره، حرف نمی زنه، فقط داد می کشه و اگه دستش باز باشه می خواد خودش رو بکشه.» دهان خشک و تلخم را به سختی باز کردم و گفتم: «چیزی که من اون شب استفاده کردم گردگیجی بود. اثر گردگیجی زیاد نیست. حداکثر بعد از نصف روز تموم می شه.»
۷:۱۳
یه فال حافظ بگیرم براتون؟!
۹:۳۴
بغض قلم
یه فال حافظ بگیرم براتون؟!
۱۰:۰۳
بغض قلم
یه فال حافظ بگیرم براتون؟!
۱۰:۰۳
بغض قلم
تصویر
این که حافظ گفت یعنی چی؟!
۱۰:۰۴
قطرهها که روی سنگ لغزیدند، چینهای دست بیبی عطر گلاب گرفت. دست به کمر چهار کاسهی گلسرخی را از سبد بیرون آورد. کاسهها را پر از انار کرد. اولی را جلوی مرد گذاشت. روی دوتای بعد نمک پاشید و جلوی پسرها گذاشت. کاسهچهارم که بر زمین افتاد، سرخی تازهای به نام پسرها بخشید. بعد چهل سال، جمعشان جمع شده بود.
۱۱:۴۵