در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

1_4031024096

۳۳:۴۷-۳.۸۷ مگابایت
undefined#تحدیر جزء بیست و دوم قرآن undefinedاستاد معتزآقایی
#ماه_مبارک_رمضان#قرآن

undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۷:۲۵

1_4070020575.mp3

۵۴:۴۰-۱۲.۵۵ مگابایت
undefined#ترتیل جزء بیست و دوم قرآن undefinedاستاد پرهیزگار
#ماه_مبارک_رمضان#قرآن

undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۷:۲۵

آن روزها کسی علی‌خلیلی را نمی‌شناخت، کم و بیش توی نشست‌های سالانه‌ی مجموعه‌ی فرهنگی‌مان، توفیق دیدن‌شان را داشتیم. حتی آن دوسال که جانباز بود و شهید زنده و صدایش به زور شنیده می‌شد هم کسی خیلی او را نمی‌شناخت. کسی خبر نداشت برای تامین پول اردو و هئیت‌های دانش‌آموزی، روزه و نماز استیجاری گرفته و خالصانه برای نوجوان‌های شهر خون دل‌خورده.
از سوم فروردین یازده سال پیشکه شهید خلیلی را حضرت زهرا خریدو کنار فرمانده‌هان شهید، در خاک آرام‌ گرفتنام‌ش پیچید توی کوچه کوچه‌ی کشور؛ از سر مزار حاج‌قاسم گرفته تا حرم امام‌رضا و کوله‌پشتی اربعین زائرها، همه جا پر شد از نام شهید علی‌خلیلی.
حالا علی‌آقا از جمع هیات و خادمی اردوهای مشهد و مربی فرهنگی خیلی فراتر رفته بود. خدا پرده از خادمی‌های علی‌آقا برداشته بود. یک شهر در حیرت مجاهدت و غیرت‌ش انگشت حسرت بر دهان داشتند.
و من توی همه‌ی این سال‌ها خودم را سرگرم هیات‌بازی و مشهد بازی کردم.
و یادم رفته که خادمی وقتی خادمی‌ست که انتهایش ریختن تنها دارایی‌ات، به پای امام باشد.
متن پایین را در یکی از اولین یادواره‌ها از زبان مادر شهید، نوشته بودم‌‌. یادم نیست مادر آن روز که مجری با بغض متن را خواند، آمده بود یا نه.
ولی امروز که دوباره خواندم آرزو کردم نشنیده باشدundefined
آرزو کردم شهید علی خلیلی برای ما جامانده‌ها هم دعا کند که نمیریم...

#علی_خلیلی

۱۱:۴۶

thumbnail
یازده سال پیش که سوم عید شهید شد،رفقاش می‌ترسیدند چون ایام نوروز بود تشییع‌ش خلوت برگزار بشه و در شان شهید نباشه‌.
یازده سال گذشت! هنوزم عید نوروز امشبم شب‌قدر ولی دور شهید شلوغ شلوغ بود!تقدیری که خدای شب‌قدر برای شهید خلیلی و شهدا رقم زد.کاش تقدیر ما هم امشبنامیرا شدن پای امام‌زمان‌مان باشه. بگو آمین undefined


#امشب_شهادت‌نامه‌ی_عشاق_امضا_می‌شود

۱۷:۰۸

امشب آخرین فرصت ما برای خواستن مهمترین مقدرات یک‌سال بعد دنیاست.
همه‌مون تو زندگی هزارتا مشکل داریمریز و درشت، بزرگ،کوچیک و نفس‌گیر

ولی هیچ‌کدوم به بزرگی این یکی نیست!به بزرگی محروم بودن از خورشید در این وانفسا که هوا بس ناجوانمردانه سرد. در این تاریکی مطلق دنیای قبل از دمیدن صبح. در این بی‌هوا موندن بالای قله‌های سخت آخرین پیچ‌های تاریخ زندگی بشر.
عهد می‌بندم! امشب فقط از دوری آقامون گریه‌کنم. مثل بچه‌هایی که گم‌شدن مثل مادرهای عزیز از دست دادهمثل کسی که درمونده است...
عهد می‌بندم! به خدا التماس کنم مضطر و خاشعکه خدایا دیگه بسه دیگه نفس نداریم ما که دق کردیم...از سوختن حاج قاسماز پرواز‌ اردیبهشتی سید ابراهیم از عروج آسمانی سید حسن از خالی شدن حرم سیده‌زینب از مظلومیت غزه، فلسطین، یمن و سوریهاز...
امشب باید نشون بدیم دیگه نمی‌تونیم بی‌امام نفس بکشیم، باید اضطرار‌مون رو نشون بدیم به خداundefined

وقتی یکی از اعمال امشب دعا برای فرج یعنی خود خدا منتظر ما بخوایم.
روایت شده که در شب بیست ‏و سوم از ماه رمضان دعای زیر را به دفعات در حال سجود و قیام و قعود بخوانید، و بر هر حالى که هستید در تمام ماه، و در طول حیاتت تا جایى که ممکن باشد، و هر زمانى که به یادتان آید.

اَللهمَّ کُن لولیّکَ الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظا وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فی‌ها طَویلًا


#شب_قدر #امام‌_زمان

undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۱۸:۰۵

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

1_4228596507.mp3

۳۳:۳۵-۳.۸۹ مگابایت
undefined#تحدیر جزء بیست و سوم قرآن undefinedاستاد معتزآقایی
#ماه_مبارک_رمضان#قرآن

undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۹:۳۱

1_4137680668.mp3

۴۹:۱۳-۵.۶۵ مگابایت
undefined#ترتیل جزء بیست و سوم قرآن undefinedاستاد پرهیزگار
#ماه_مبارک_رمضان#قرآن

undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۹:۳۱

thumbnail
#زندان_نوشته‌های_ابلیسچه#یکی_از_نوچه‌های_ابلیس‌خان #بیست_و_سومین_روز_حبس#ابلیسچه



undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۱۰:۵۰

پرستار که فهمید می‌خواهم توبه کنم، زنجیر دستم را گرفت و کشیدم از زندان بیرون. از خوشحالی دلم می‌خواست جیغ بکشم. بعد بیست روز بالاخره شاخکم گُر گرفت و روشن شد. آمدم سُر بخورم و از دست این پرستار سریش فرار کنم که تازه فهمیدم قدرت سُر خوردنم را گرفتند و انقدر هم پخمه نیستند که همین‌طوری بفرستنم بیرون زندان.
پرستار زنجیرم را روی زمین می‌کشید و مرا کشان کشان جلو می‌برد. نکرده بود یک بلیط هوایی جور کند و معلوم نبود تا کی و کجا قرار بود من را روی زمین بکشد. بی‌سلیقه!
شاخکم را خورد از بس که ور زد: چه کار خوبی کردی ابلیسچه‌‌، بهتر است حالا که می‌خواهی راه و رسم زندگی‌ات را عوض کنی، اسم‌ت را هم عوض کنی! مثلا فکر کنم عبدالله اسم خوبی باشد، این طور نیست؟!
الکی شاخکم را پایین انداختم و گفتم: ما همین الان هم بنده‌ی خدا هستیم اما راه گمراهی پیمودیم. و زیر شاخکی خندیدم، چقدر قشنگ بلد بودم لفظ قلم صحبت کنم. خودم هم کیف کردم.
پرستار لبخندی زد و دوباره رفت بالای منبر و گفت: احسنت! احسنت! ولی بندگی کردن حضرت پروردگار به لفظ نیست، به اطاعت از اوست. شما را کشان کشان می‌برم نجف تا از چسبیدن به خاک‌ابوتراب هم آتشش‌تان خاموش شود و هم بر مزار حضرت آدم سر بر سجده گذاشته و اطاعت خود از پروردگار را نشان دهید، امید که مورد مغفرت قرار گیرید.
شانس آوردم توانستم عجول بودنم را پنهان کنم و فحش ندادم. منِ‌آتشی، به آدم‌ِلجنی، سجده کنم. چه غلط‌ها! پدرم به خود آدم سجده نکرد، من بروم به قبرش سجده کنم، زارت! چه‌کنم؟! می‌خواستند دکی‌فتنه‌چی و سَرابلیدارها جواب سوالاتم را بدهند تا کارم به اینجا کشیده نشود و فرار آتش‌ها نکنم. حتما باید از این فرصت برای فهمیدن سوالات مهمم استفاده کنم. پرسیدم: ببخشید شما ماجرای آن ساعت‌شنی‌ ِوسط بیمارستان را می‌دانید؟! وقت معلوم یعنی کی؟!پرستار همین طور که به سمت نجف می‌کشاندم، گفت: این مهمترین بحث در زندگی هر ابلیسچه‌‌ای‌ست چه‌طور شما خبر ندارید؟! برای اینکه کم نیاورم گفتم: دوست دارم روایت درست شما را بشنوم چون می‌دانید که دروغ و خالی‌بندی سلاح اصلی ابلیس‌خان است.پرستار ایستاد. نوازشم کرد و گفت: احسنت! احسنت! خیلی خوشحالم که توانستید از آن دستگاه دروغ و شایعه خودتان را بیرون بکشید. زمانی که پروردگار، حضرت آدم را آفرید و ابلیس از روی سَرکشی دستور پرودگار را گوش نداد، پروردگار او را از قرب و نزدیکی خود بیرون انداخت. ابلیس زرنگ‌بازی پیشه کرد و چون مهربانی پروردگار را می‌شناخت. مهلت خواست.‌ پروردگار هم که از بنده‌های مخلص خودش خیالش جمع بود، به ابلیس تا وقت‌معلوم مهلت داد.
می‌خواستم داد بزنم، بی‌شعور این‌ها را خودم صدبار شنیدم که آدم‌های معتاد به اخلاص گُول نمی‌‌گیرند، فقط وقت معلوم چه روزی‌ست؟! گفتم: بله می‌دانم، لطفا وقت‌معلوم را بفرمایید‌. پرستار خم شد و به سمت گنبدطلایی‌بلندی سلام داد و گفت: اول سلام بده به حضرت آدم‌ابوالبشر و حضرت نوح و پدر‌مومنین امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب.الکی خم شدم و توی دلم به روح ابن‌ملجم و آتش ابلیس‌خان قربان و صدقه رفتم. حرم پر بود از آدم‌های خیره‌سری که برای احیا‌ی شب‌های قدر آمده بودند. با هر نگاه به گنبد هی نور وجودشان تکه‌های آتشی که ریخته بودیم توی قلب‌شان را دود می‌کرد. ملائکه‌ هم بین زمین و آسمان‌ در رفت و آمد بودند و هی طبق طبق نور بالا می‌بردند و شبیه آتش‌نشان‌ها، آتش‌هایی که ما ابلیسچه‌ها با هزار مکر و حیله به پا کرده بودیم را خاموش می‌کردند. چشمم خورد به کریمی که کلاه کاموایی سرش گذاشته بود و از ایران آمده بود نجف هی قربان علی‌شان برود. اه... پیر هم شده دست از حیدر حیدر بر نمی‌دارد، لعنتی.
پرستار گوشه‌ای روبه‌روی ایوان طلا ایستاد. از بزرگی ستون‌های ایوان، قلبم ریخت، انگار بازوهای علی بود. بی‌‌خود نبود که ابلیس‌خان رو نمی‌کرد چندبار علی زمین‌ش زده.
پرستار دوباره زر زدن را شروع کرد: وقت‌معلوم را امشب آدم‌ها مشخص می‌کنند. اگر بخواهند آخرین پسر امیرالمؤمنین، امام‌شان باشد و ظهورش را به چشم ببینند، آن‌وقت منجی، عقل آدم‌ها را کامل می‌کند. کمال عقل‌ و عشق بی‌نهایت‌ به خدا و امام‌‌ باعث می‌شود دیگر هیچ‌کس گول ابلیس و ابلیسچه را نخورد و مخلصین و مومنین وارث زمین می‌شوند.آن روز عالم پر می‌شود از همدلی، مهربانی و عدالت. بعد شروع کرد دعای اَللهمَّ کُن لولیّکَ الحُجةِ بنِ الحَسَنِ را با محمود‌ و زمزمه‌ی زائرها خواندن. با شنیدن این خبر و هوای حرم دیگر نتوانستم بیشتر فیلم بازی کنم و از حال رفتم. وقتی چشمم را باز کردم، دیدم کنار خیکی توی آی‌سیو‌ی زندان خوابیدم و شب بیست و سوم هم گذشته. به آتشم قسم اجازه نمی‌دهم امام‌شان را ببینند. به من می‌گویند: ابلیسچه‌ نه برگ کاهو!

#زندان_نوشته‌های_ابلیسچه#بیست_و_سومین_روز_حبس


undefined https://eitaa.com/bibliophil

۱۱:۱۲

thumbnail
دلم زیارت نجف خواست undefinedundefined

۱۱:۲۰

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

1_1001061150.mp3

۵۲:۰۵-۳.۹۲ مگابایت
undefined#ترتیل جزء بیست و چهارم قرآن undefinedاستاد پرهیزگار
#ماه_مبارک_رمضان#قرآن

undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۵:۰۹

1_4243626364.mp3

۳۲:۴۷-۳.۸۵ مگابایت
undefined#تحدیر جزء بیست و چهارم قرآن undefinedاستاد معتزآقایی
#ماه_مبارک_رمضان#قرآن

undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۵:۰۹

thumbnail
وقتی از مشهد و قم یادم هستید undefined

#نمیری‌دختر

۹:۱۰

thumbnail

۹:۱۰

thumbnail
#زندان_نوشته‌های_ابلیسچه#یکی_از_نوچه‌های_ابلیس‌خان #بیست_و_چهارمین_روز_حبس#ابلیسچه



undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۱۰:۳۳

هی شاخکم را زدم به خیکی تا خنگول بالاخره بیدار شد. گفتم: خیکی پاشو! پنج روز دیگه آزاد میشیم. پاشو دیگه! هزارتا کار داریم. یکدفعه شاخکم آلارم داد. نگاه کردم، پیام جدید آمده بود:
(همایش به روزرسانی روش‌های کرم‌ریزی ۰۴)

۶ فروردین ۰۴، ساعت:۶ صبح
به‌کلام: ابلیس‌خان
عدم حضور = دود شدن!

ما هر سال چند روز همایش به روز‌رسانی نرم‌افزار و سخت‌افزار گول‌زنی داریم و طبق آخرین تحولات جهان، کتاب قدم‌چی را از نو می‌نویسیم.‌ امسال به خاطر ماه خدا، همایش و کارها یکم عقب افتاد. هر ابلیسچه‌‌ای که این جلسه‌ها را شرکت نکند بدون معطلی دود می‌شود و جایش را ابلیسچه‌‌‌های تازه نفس می‌گیرند.
حالا که معنی وقت معلوم را فهمیدم باید بیشتر از قبل کار کنم. نباید اجازه آمدن امام‌شان را بدهم. فقط نمی‌دانم چرا سَرابلیسدارها این ماجرا را نگفتند. شاید می‌ترسیدند بترسم ولی من که با شنیدن این خبر کلی آتش و کرم توی وجودم ول می‌خورد.
خیکی خمیازه می‌کشد و دوباره می‌خوابد. شاخکم را می‌زنم به دم‌ش و می‌گویم: خنگول پاشو امام‌شون بیاد بدبخت میشیم! خنگول روی تخت می‌نشیند و می‌گوید: مگه امروز چند شنبه است؟! شاخکم تیر می‌کشد؟! نترس جمعه نیست! سه‌شنبه است. شب‌قدر هم تموم شده و مردم از حال و هوای ماه خدا بیرون اومدند و چسبیدن به عید. فردا صبح هم همایش داریم.
خنگول چندبار از خوشحالی روی تخت پرید و گفت: آخیش زنده‌باد آزادی!
زندانبان هرکول هیکلی که ما را اولین‌بار به بیمارستان آورد، آمد داخل آی‌سیو و پاکتی را طرفم گرفت و رفت.
آتش‌باز کردن پاکت را نداشتم. خیکی پاکت را از دستم قاپید و سریع بازش کرد و گفت: ابلیسچه چه غلطی کردی؟! حکم‌ت اومده!
باترس گفتم: بین‌خودمون بمونه؟ قول؟!خیکی چرخی توی آی‌سیو زد و گفت:شرط داره؟! گفتم: به جهنم! چه شرطی؟! گفت: باید قبل رفتن حبس با شاخک‌ت بری اون ساعت لعنتی رو بشکنی! اگه شکستی به کسی نمی‌گم که رفتی نجف.‌ وگرنه فردا قبل همایش این پاکت می‌ره کف شاخک ابلیس‌خان. منم نگم همین‌که همایش فردا رو نباشی خود به خود دود میشی. بعد غش غش خندید و رقصید:
دود‌میشی! دود‌میشی!
ابلیسچه‌ی شپشی undefined

چاره‌ای جز قبول کردن نداشتم. خیکی پاکت را داد دستم. پاکت را باز کردم و نوشته بود:
(اعوذ بالله من الشیطان الرجیم)
لعنت‌خدا به شما ابلیسچه‌ی ملعون اما بعد: ستاد زندان‌‌های‌ماه خدا به علت گول‌زدن کادر بیمارستان‌زندان و ورود به حرم‌امن نجف در شب‌های پر‌فضیلت‌قدر، شما را به پنج‌روز حبس در سلول انفرادی محکوم می‌کند. بردن شاخک، دم و تمام وسایل ارتباطی در این پنج روز به سلول ممنوع می‌باشد.

هشدار: درصورت عدم رعایت و کرم‌ریختن دوباره حکم به اعدام با کپسول ابلیسچه‌کشی سجده‌ی نماز عیدفطر‌ نائب‌امام‌زمان، قابل اجرا است.
رئیس زندانبان‌های ماه‌خدا
وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَundefined


پاکت را زدم توی شاخکم!گاوم شش‌قلو زایید.حالا چه غلطی کنم!بدون شاخک همایش‌فردا را چه‌طوری شرکت کنم؟! خیکی با این خنگی شرط خوبی گذاشته، اگر قبل رفتن ساعت را بشکنم، پایان دنیا می‌افتد دست‌ ما ابلیسچه‌ها نه دست این متقین با این ایموجی حرص‌در‌بیار. ساعت را که بشکنم اصلا می‌توانم ابلیس‌خان را هم بکُشم و خودم پادشاه بلامنازع دنیا بشوم! فقط چند ساعت تا سحر وقت دارم. آرزوهای‌دراز بر ابلیسچه‌ها عیب نیست. ولی بین خودمان بماند: به من میگن برگ کاهو نه ابلیسچه‌‌undefined

#زندان_نوشته‌های_ابلیسچه #بیست_و_چهارمین_روز_حبس


undefined https://eitaa.com/bibliophil undefined https://ble.ir/bibliophils

۱۰:۵۱