۱۴:۵۲
۱۴:۵۳
۱۴:۵۳
۱۴:۵۳
پایان فعالیت #مالک
۱۴:۵۶
۹:۵۰
تئوریاگر خواب کسی رو ببینید به این معنیه که وقتی هر دوتون خواب بودید روح هاتون همو ملاقات کردن.
۹:۵۱
تئوری ترسناک
این شماره گفته میشه که اگه تماس بگیرید باهاش میتونید با ارواح ارتباط برقرار کنید که مطمنا چرت و پرت محضه : || اما گفته میشه وقتی زنگ بزنی به مرد گوشی رو برمیداره و تهدیدت میکنه به انجام یه سری کارهایی که میگن خیلی ترسناکه و اگه انجامشون ندی باهات قرار ملاقات تو محل زندگیت میزاره که ببینیدش که فیک نیست و خیلی جدیه🪚شماره=100,000,000,00
این شماره گفته میشه که اگه تماس بگیرید باهاش میتونید با ارواح ارتباط برقرار کنید که مطمنا چرت و پرت محضه : || اما گفته میشه وقتی زنگ بزنی به مرد گوشی رو برمیداره و تهدیدت میکنه به انجام یه سری کارهایی که میگن خیلی ترسناکه و اگه انجامشون ندی باهات قرار ملاقات تو محل زندگیت میزاره که ببینیدش که فیک نیست و خیلی جدیه🪚شماره=100,000,000,00
۹:۵۲
داستان ترسناک__در حالی که دوش میگرفتم چشمامو بستم تا موهامو بشورم همونجا بود که یک صدایی از پشت سر توی گوشم زمزمه کرد راس ساعت ۱۲ میمیری با ترس چشمامو باز کردم ولی کسی رو ندیدم با عجله از حمام اومدم بیرون و ساعتو چک کردم؛ ۱۲:۰۱ بود. فکر کردم خیالاتی شدم پس برگشتم داخل حمام تمام تنم خشک شد وقتی جنازه خودمو روی زمین.
۹:۵۳
داستان ترسناک__طبقه ی بالا داخل اتاقم نشسته بودم که مامانم از پایین داد زد بيا توی آشپزخونه کارت دارم داشتم پله ها رو یکی یکی پایین میرفتم که مامانم از اتاق خوابش (طبقه بالا گفت نرو، منم شنیدم که صدات کرد!
۹:۵۳
داستان ترسناک
صد در صد واقعیی
من به سمت اتاق دخترم رفتم و با ترس به سمت در کمد رفتم میخواستم این کابوس رو واسه همیشه تموم کنم و به خودم اطمینان بدم که این به فکر کودکانه بوده دستم روی در دستگیره کمد بود و با نهایت قدرتم درب رو باز کردم کمد خالی قلبم رو اروم کرد پوز خندی زدم و به افکارم خندیدم همون موقع به سنجاق سینه خرگوشی لباس دخترم رو کف کمد دیدم تا کمر خم شدم که برش دارم صورتم تقریبا ته کمد بود و سنجاق توی دستم همون موقع توی صورتم خس خس نفس یه نفر رو حس کردم و جلوم کاملا خالی بود با تمام توانم خودم رو از کمد کشیدم بیرون و از اون خونه فرار کردم.... خیلی شوکه بودم توی ماشین تازه یه کم به خودم اومدم و شوهرم هی میپرسید چیه ولی من هیچ وقت نگفتم که نفس به نفس دوسته خیالی دخترم شدم همون موقع مشتم رو باز کردم و سنجاق سینه رو دیدم دخترم که تازه اروم شده بود با دیدن سنجاق باز زد زیر گریه و گفت اینو یادگاری داده بودم به دوستم چرا ازشش گرفتی... از اون ماجرا سالها میگذره و دختر من دوستشو کاملا فراموش کرده و حتی یادش هم نمیاد اما من هیچ وقت فراموش نمیکنم و هنوزم گاهی اون نفسها رو حس میکنم و یادگاری
... که من پس گرفتم🫣
صد در صد واقعیی
من به سمت اتاق دخترم رفتم و با ترس به سمت در کمد رفتم میخواستم این کابوس رو واسه همیشه تموم کنم و به خودم اطمینان بدم که این به فکر کودکانه بوده دستم روی در دستگیره کمد بود و با نهایت قدرتم درب رو باز کردم کمد خالی قلبم رو اروم کرد پوز خندی زدم و به افکارم خندیدم همون موقع به سنجاق سینه خرگوشی لباس دخترم رو کف کمد دیدم تا کمر خم شدم که برش دارم صورتم تقریبا ته کمد بود و سنجاق توی دستم همون موقع توی صورتم خس خس نفس یه نفر رو حس کردم و جلوم کاملا خالی بود با تمام توانم خودم رو از کمد کشیدم بیرون و از اون خونه فرار کردم.... خیلی شوکه بودم توی ماشین تازه یه کم به خودم اومدم و شوهرم هی میپرسید چیه ولی من هیچ وقت نگفتم که نفس به نفس دوسته خیالی دخترم شدم همون موقع مشتم رو باز کردم و سنجاق سینه رو دیدم دخترم که تازه اروم شده بود با دیدن سنجاق باز زد زیر گریه و گفت اینو یادگاری داده بودم به دوستم چرا ازشش گرفتی... از اون ماجرا سالها میگذره و دختر من دوستشو کاملا فراموش کرده و حتی یادش هم نمیاد اما من هیچ وقت فراموش نمیکنم و هنوزم گاهی اون نفسها رو حس میکنم و یادگاری
... که من پس گرفتم🫣
۹:۵۳
داستان جن پشت در . من و داداشم تو یه اتاق میخوابیماین رو داداش کوچیکترم بهم گفتهکه یبار اخرای شب وقتی همه خواب بودن و من پیشش نبودم (من دستشویی بودم) یکی پریده تو اتاق و سریع رفته پشت در اتاق و چون داداشم فکر کرده منم و برا اینکه مامان و بابام نبینن ما بیداریم اینکارو کردم گوشی رو میزاره کنار و خودشو میزنه به خواب و واقعا خوابش میره
فردا این جریان رو بهم گفت ، که چقدر سریع میدویی و ... منم اونموقع چون داداشم ۹ سالش بیش تر نبود برا اینکه نترسه بهش گفتم آره من بودم و بخاطر مامان و بابا رفتم پشت در
که یدفعه بهم گفت پس چرا فقط بهم زل زده بودی و تکون نمیخوردی؟منم گفتم از کجا فهمیدی زل زدم؟ گفت آخه تمام مدت سفید و سیاهی چشمات رو میدیدم.... .#داستان_ترسناک
فردا این جریان رو بهم گفت ، که چقدر سریع میدویی و ... منم اونموقع چون داداشم ۹ سالش بیش تر نبود برا اینکه نترسه بهش گفتم آره من بودم و بخاطر مامان و بابا رفتم پشت در
که یدفعه بهم گفت پس چرا فقط بهم زل زده بودی و تکون نمیخوردی؟منم گفتم از کجا فهمیدی زل زدم؟ گفت آخه تمام مدت سفید و سیاهی چشمات رو میدیدم.... .#داستان_ترسناک
۹:۵۴
۹:۵۵
۹:۵۶
۱۰:۰۲
۱۰:۰۲
لفندیددددددددد
۱۱:۱۴
۸:۰۲
۱۷:۴۹
۱۷:۵۰