#پارت اول
سلام من یامورم دانشجوام و رشته ی بازیگری میخونم یه بار کتابای جدیدمو گرفته بودم و داشتم تو راه رو با ذوق میدیدمشون با ضرب خورم به دنیل(هم کلاسیم) کراش زده بودم روش کل کتابا از دستم افتاد اونم گفت معذرت میخام و کل کتابارو جمع کرد و داد دستم شوکه شده بودم رفتیم سر کلاس چشش همش روم بود کلاس تموم شد داشتم میرفتم خونه پیاده میرم بعضی وقتا با ماشین یا دوچرخه، فکر دنیل بودم همش یه لحظه از ذهنم بیرون نمیرفت حواسم نبود وسط خیابونم که یه ماشین زد بهم، من و دنیل تو یه خیابون بودیم، اون پشتم اومد تا دید اومد پیشم و زنگ زد اورژانس و رفتیم بیمارستان همش حواسش بهم بود وقتی مرخص شدم بردتم تو ماشین بهش گفتم چرا با تو برم گفت وایسا دیگه، میفهمی رفتیم از جلو خونمون رد شدیم گفتم مرسی پیاده میشم گفت خونه تنها نمیشه که بیا خونه ما هرچقدر گفتم نه گفت نمیزارم خونه تنها بری گفتم باشه رفتیم خونشون ویلایی بود و چند طبقه وارد شدیم به پدر و مادرش سلام کردم
مامان دنیل: سلام دنیل دوست جدیدته
دنیل: اره مامان این یاموره
منم گفتم خوشبختمو رفتیم طبقه ی بالا اتاقش خیلی خوب بود بهم گفت برو و لباستو عوض کن من میرم بیرون گفتم باشه و لباسم و عوض کردم •••••
#Arnika
سلام من یامورم دانشجوام و رشته ی بازیگری میخونم یه بار کتابای جدیدمو گرفته بودم و داشتم تو راه رو با ذوق میدیدمشون با ضرب خورم به دنیل(هم کلاسیم) کراش زده بودم روش کل کتابا از دستم افتاد اونم گفت معذرت میخام و کل کتابارو جمع کرد و داد دستم شوکه شده بودم رفتیم سر کلاس چشش همش روم بود کلاس تموم شد داشتم میرفتم خونه پیاده میرم بعضی وقتا با ماشین یا دوچرخه، فکر دنیل بودم همش یه لحظه از ذهنم بیرون نمیرفت حواسم نبود وسط خیابونم که یه ماشین زد بهم، من و دنیل تو یه خیابون بودیم، اون پشتم اومد تا دید اومد پیشم و زنگ زد اورژانس و رفتیم بیمارستان همش حواسش بهم بود وقتی مرخص شدم بردتم تو ماشین بهش گفتم چرا با تو برم گفت وایسا دیگه، میفهمی رفتیم از جلو خونمون رد شدیم گفتم مرسی پیاده میشم گفت خونه تنها نمیشه که بیا خونه ما هرچقدر گفتم نه گفت نمیزارم خونه تنها بری گفتم باشه رفتیم خونشون ویلایی بود و چند طبقه وارد شدیم به پدر و مادرش سلام کردم
مامان دنیل: سلام دنیل دوست جدیدته
دنیل: اره مامان این یاموره
منم گفتم خوشبختمو رفتیم طبقه ی بالا اتاقش خیلی خوب بود بهم گفت برو و لباستو عوض کن من میرم بیرون گفتم باشه و لباسم و عوض کردم •••••
#Arnika
۱۳:۲۴
شروع فعالیت
۸:۳۸
#پارت دوم
لباسمو عوض کردمو اونم اومد تو و بهم گفت بریم ناهار بخوریم گفتم بریم رفتیم، یه میز بزرگ بود که کلی ادم نشسته بودن رو صندلی هاش، دنیل گفت نمیشینی نزدیک میز که شدیم دنیل صندلی رو برام کشید عقب، نشستم و صندلی رو کشید جلو، بعد همه دعا کردن و شروع کردن به خوردن غذا کردن غذا که تموم شد همه پاشدیم و چند نفر وسایل روی سفره رو جمع کردن، دنیل گفت بریم تو اتاق چون من واقعا خوابم میاد گفتم باشه، رفتیم اون خودشو پرت کرد رو تختو منم پتو برداشتم تا رو کاناپه بخوابم گفت چرا رو کاناپه تخت که جا داره بعد گفتم نه راحتم فهمید معذبم گفت میخوای من رو کاناپه بخوابم تو رو تخت گفتم نع خوبه ولی هرکاری کردم گفت نه برو رو تخت رفتم رو تخت اونم رو کاناپه خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم دنیل زل زدع بهم گفتم از کی بیداری گفت یه دوساعتی میشه وقتی پاشدم از رو تخت گفت بریم به فیلمی ببینیم قبول کردم لباسشو برداشت و رفت حموم گفت من اینجا لباسمو عوض میکنم گفتم باشه لباسشو عوض کردو سوییچ و برداشته گفت من تو حیاط منتظرتم گفتم باشه و رفت بیرون لباسمو عوض کردمو رفتم ماشینش خیلی خوب بود لامبورگینی بود پیاده شد و درو واسم باز کرد سوار شدم و رفتیم سینما چندتا فیلم بهم گفت و گفت کدوم و ببینیم گفتم این دفعه با سلیقه ی خودت گفت باشه و یه فیلم انتخاب کرد و بلیط و گرفت وارد شدیم
لباسمو عوض کردمو اونم اومد تو و بهم گفت بریم ناهار بخوریم گفتم بریم رفتیم، یه میز بزرگ بود که کلی ادم نشسته بودن رو صندلی هاش، دنیل گفت نمیشینی نزدیک میز که شدیم دنیل صندلی رو برام کشید عقب، نشستم و صندلی رو کشید جلو، بعد همه دعا کردن و شروع کردن به خوردن غذا کردن غذا که تموم شد همه پاشدیم و چند نفر وسایل روی سفره رو جمع کردن، دنیل گفت بریم تو اتاق چون من واقعا خوابم میاد گفتم باشه، رفتیم اون خودشو پرت کرد رو تختو منم پتو برداشتم تا رو کاناپه بخوابم گفت چرا رو کاناپه تخت که جا داره بعد گفتم نه راحتم فهمید معذبم گفت میخوای من رو کاناپه بخوابم تو رو تخت گفتم نع خوبه ولی هرکاری کردم گفت نه برو رو تخت رفتم رو تخت اونم رو کاناپه خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم دنیل زل زدع بهم گفتم از کی بیداری گفت یه دوساعتی میشه وقتی پاشدم از رو تخت گفت بریم به فیلمی ببینیم قبول کردم لباسشو برداشت و رفت حموم گفت من اینجا لباسمو عوض میکنم گفتم باشه لباسشو عوض کردو سوییچ و برداشته گفت من تو حیاط منتظرتم گفتم باشه و رفت بیرون لباسمو عوض کردمو رفتم ماشینش خیلی خوب بود لامبورگینی بود پیاده شد و درو واسم باز کرد سوار شدم و رفتیم سینما چندتا فیلم بهم گفت و گفت کدوم و ببینیم گفتم این دفعه با سلیقه ی خودت گفت باشه و یه فیلم انتخاب کرد و بلیط و گرفت وارد شدیم
۸:۴۱
پایان فعالیت*
۸:۴۱
پایان فعالیت
۸:۴۱
شروع فعالیت #تالیا
۱۱:۰۹
های پارت داریم
#تالیا
#تالیا
۷:۲۸
فصل دوم رمان تالیا و برنیا
۷:۳۱
پارت هفتم#فصل دوم چند سال دیگه شد و من و برنیا درس هامون رو تموم کرده بودیم و یه خونه هم خریده بودیم اما هنوزم صورت دختر رو فراموش نکردم هنوزم با قیافش یادمه و همش توهم میزنم و کابوس میبینم منو برنیا نزدیک تر میشدیم ووو.....یه شب که تو اتاق خوابیده بودیم گفت ما فردا باید عقد کنیم گفتم فردا که نمیشه حداقل تو این هفته باشهگفت باشه و گفت خانمم و جفتمون زدیم زیر خنده و بعد خوابیدیم صبح که پاشدیم رفت با لباس عروس فروشی صحبت کرد و بله بلاخره به توافق رسیدیم و منم از لباسم خیلی خوشم اومد خیلی خوشگل بود فقط اون خوشگل و نو بود بقیش دسته دوم بود برنیا اونو بر من خریده بود بعد گفت خانم تالیا لباس عروست هم که آماده شد حالا کی بریم عقد و ازدواج و اینا گفتم فردا گفت واقعا خیلی هیجان زده شده بود و گفت حالا عروسی کی هس گفتم به نظرم ما که کسیو نداریم عقد کنیم و شب بیایم جشن بگیریم گفت آخه این لیاقت تو نی لیاقتت بالا تر از این چیزاس باید عروسی بگیریم گفتم سیس آخه نفسم ما که کسیو نداریم که گفت باشه رو حرف تو نمیشه حرف زد.......
۷:۳۱
اگه تو دلت خونه اشکال نداره خوب میشه اما به شرت اینکه وارد این چنل شی امید وارم حالت هر چه زودتر خوب شه

https://rubika.ir/myvoiceisyourevoice
https://rubika.ir/myvoiceisyourevoice
۱۵:۲۸
بچه ها این کانال روبیکامون هست امید وارم خوشتون بیاد و وارد چنل شید
۱۵:۲۹
بازارسال شده از عشق ممنوعه
رمان عشق ممنوعه
🫢
یامور دختر ۱۸ ساله ای که عاشق دنیل همکلاسی جذاب ، پولدارش میشه و....
اگه دنبال یه رمان با ژانر عاشقانه درام هیجانی میگردی منتظر چی هستی جوین شو
https://ble.ir/hsgdvsjxhttps://ble.ir/hsgdvsjxhttps://ble.ir/hsgdvsjx*
یامور دختر ۱۸ ساله ای که عاشق دنیل همکلاسی جذاب ، پولدارش میشه و....
اگه دنبال یه رمان با ژانر عاشقانه درام هیجانی میگردی منتظر چی هستی جوین شو
۱۳:۲۵
سلاممم
۱۴:۳۹
پارت داریم اونم زیاددد
۱۴:۳۹
پارت هشتم #فصل دوم شب شد کلی تزیین کردیم خونه رو و رو میز کلی غذا های مختلف چیدیم دسر و غذا و میوه و خوراکی خلاصه منو برنیا چند تا از دوستایی که تو مدرسه داشتیم و دعوت کردیم و آهنگ گذاشتیم بعد که دوستامون اومدن گفتیم که به خاطر چی دعوتشون کردیم و اونا به ما تبریک گفتن چند دقیقه بعد که غذا خوردیم من گفتم پاشیم برقصیم رقصیدیم و خیلی خوش گذشت وقتی دوستامون رفتن برنیا گفت: دست به هیچی نزن فردا میگم یه خدمتکار بیاد و خونه رو تمیز کنه. گفتم آخه چیزی نیست خودم تمیز میکنم. برنیا گفت: نه هر چی باشه بلاخره تو خسته میشی نمیشه گفتم: باشه پس بریم بخوابیم . برنیا گفت: آره خیلی خسته شدم و رفتیم خوابیدیم صب شده بود و دیدم صدای تق و توق میاد تختو که نگاه کردم دیدم برنیا نیس پاشدم و رفتم تو پذیرایی و دیدم یه زنه اومده و داره ظرفا رو میشوره و گفتم ممنون خسته نباشید یهو برنیا از اتاق کارش اومد بیرون و گفت عا صب بخیر گفتم صب بخیر و بغلم کرد بعد خدمتکار گفت خب من کارم تموم شد من گفتم مرسی و رفتم از بالا کیفمو آوردم که پولشو پرداخت کنم برنیا گفت تالیا داری چیکار میکنی زده به سرت گفتم عزیزم دیشب قرار بود من تمیز کنم و نزاشتی حالا هم پولشو من میدم گفت:عمرن بزارم و منم گفتم :نه بعد اون رفت پولو آورد و سریع داد به خدمتکار به خدمتکار گفت بدو بدو برو تا این دیوونه که زنه منه بخواد بهت پول بده خدمتکار هم خندید و بدو بدو رفت منم گفتم برنیاااا همش داره از جیب تو خرج میشه بزار یه بارم من یه کاری کنم گفت:به هیچ وج عزیزم اینو یادت رفته که تو نفس منی
۱۴:۴۱
سلام خوشگلاا پارت داریمم
۱۸:۳۱
پارت نهمبعد از ظهر شده بود داشتم تلویزیون نگاه میکردم که برنیا گفت: پاشو ، زود. گفتم: چرا چیشده ؟گفت :میریم شهربازی
گفتم: مگه ما بچه ایم ؟
گفت : چه ربطی داره ؟ گه چون ۲۷ سالمونه نمیتونیم خوش بگذرونیم گفتم :باشه رفتم آماده شدم و رفتیم شهر بازی وقتی داشتیم برمیگشتیم خیلی گشنمون بود برنیا گفت: بستنی یا فست فود گفتم: چون امروز بچه شدیم بستنیگفت :عههه چه بچه ای ، ولی باشه رفتیم بستنی خوردیم و هنوز سیر نشدیم و رفتیم پیتزا هم خوردیم وقتی برگشتیم خونه دل درد داشتیم و یکم از دل درد داد میزدیم و بعد میخندیدیم
روز باحالی بود و خوابیدیم صب که پاشدم دیدم خیلی محکم منو بغل کرده بود اصن نمیتونستم نفس بکشم دیدم خیلی عمیق خوابیده بود و نخواستم بیدارش کنم آروم پاشدم رفتم آشپزخونه و کلی چیز آماده کردم و اومدم دیدم برنیا نیست خیلی ترسیدم و
۱۸:۳۱
پارت دهمچند سال بعد شد و من جدیدا خیلی حالم بد میشه و نفس کم میارم چند بار رفتیم دکتر اما نتیجه ای نگرفتیم یه شب که برنیا خواب بود من آنقدر حالم بد شد شاید داشتم اون لحظه جون میدادم برنیا از صدای سرفه هام بیدار شد و زد گوگل و بهترین بیمارستان رو اسمشو آورد سریع پتو رو دور سرم کشید و بغلم کرد و برد تو ماشین رفتیم اون بیمارستان من بیهوش شدم و فهمیدن که من سرطان ریه دارم و در اون لحظه یه دختری بود که ریه شو به من اهدا کرد منو عمل کردن و منم هفته ی بعد مرخص شدم و اومدیم خونه خلاصه حالم خوب بود و به ماه بعد فهمیدم که بار دارم رفتم بیمارستان و اینا خیلی خوشحال بودم، چند ماه گذشت و من رفتم برای تعیین جنسیت دختر بود برنیا نمیدونست که بار دارم شب که اومدم خونه برگه ی سونو گرافی رو به برنیا نشون دادم خیلی خوشحال بود و همچنان ۵ ماه بعد یه شب که خیلی درد داشتم رفتیم بیمارستان و بچه به دنیا اومد اسمشو گذاشتم تانیا که مثل اسم خودم باشه بلاخره تانیا رو بزرگ کردمو شده بود ۲۸ سالم و تانیا تقریبا حرف زدن و بلد بود اون خیلی سگ دوست داشت و هر جا سگ میدید میگف هاپو بیا پیشم منم واسش یه سگ گرفتم و خیلی دوسش داشت و باهاش بازی میکرد ، تنها سرگرمیش اون بود که اسمش هم پیکو بود منم داشت دوباره حالم مثل اون شبایی میشد که سرطان ریه داشتم برنیا رو بیدار کردم و خیلی سرفه میکردم گفتم برنیا واسه من اسنپ بگیر من خودم میرم بیمارستان حواست به تانیا باشه گریه کرد یا بی تابی کرد پیکو رو از خواب بیدار کن و بزار با اون سرگرم شه برنیا خیلی اسرار داشت که با من بیاد ولی من گفتم نه تانیا چی خب.... من رفتم بیمارستان و دوباره سرطان گرفته بودم نگو این تو خانواده ی ما ارسی بود و هر چقدر که ریه اهدا شه بازم میگیریم من میترسیدم چون مامان بزرگم بار دوم که سرطان گرفته بود مرده بود منم به دنیا نیومده بودم و تا حالا ندیدمش فقط بابام برام تعریف میکرد ازش .......
۱۸:۳۲
پارت یازدهمتو بیمارستان حالم خیلی بد بود و نبضم وایساد و خب ... رو من ملافه سفید رو کشیدن ، از تو گوشیم به برنیا زنگ زدن و اونم فهمید که منو از دست داده و تانیا رو سپرد به همسایمون ،اومد بیمارستان منو دید ،خیلی ناراحت بود با اینکه برنیا اصلا گریه کردن بلد نبود و داغون شد روح من بلاخره اشکشو دید فردا که شد خاکسپاری بود اون لحظه تانیا هی سراغ منو از برنیا میگرف و برنیا میگف کار داشت رفته مسافرت برمیگرده اما طول میکشه برو با پیکو بازی کن باز هم تانیا رو سپرد به همسایمون ، اومد خاکسپاری خیلی گریه میکرد دوستامم بودن باورشون نمیشد و هنوز تو شک بودن چند سال بعد شد که تانیا خیلی بزرگ شده بود میگف مامان هنوز برنگشته برنیا میگف نه اون خیلی کار داره منم اون شبا که حالم بد میشد یه نامه نوشته بودم برنیا اومد اتاق تا اتاقو تمیز کنه یهو چشش به کمدم افتاد داشت لباسامو میدید که اون نامه رو پیدا کرد توی نامه نوشته بودم : برنیای عزیزم ازت میخوام که مواظب تانیا باشی و نذاری اذیت شه یا اذیتش کنن اگه من نبودم یه زن دیگه بگیر و اشکال نداره میتونی شبیه من باهاش رفتار کنی اما تانیا بی مادر نمونه بعدا که ۱۸ سالش شد میتونی واقیعت رو بهش بگی یه زن بگیر که واقعا باهاش مهربون باشه اگه منو دوست داری این کارو بکن یه چیزی همینطور حواست به پیکو هم باشه اون سگ خاصیه و خیلی تانیا دوسش داره وقتی تانیا بزرگ شد محدودش نکن و بزار با دوستاش بره بیرون اگه نذاری دختر لجبازیع قایمکی این کارو میکنه
دوستدار برنیا ، تانیا ، پیکو دوستون دارم از دور حواسم بهتون هست بوس بهتون
دوستدار برنیا ، تانیا ، پیکو دوستون دارم از دور حواسم بهتون هست بوس بهتون
۱۸:۳۲