مرد تنگدست(بخش 1) يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ آدم مگر چه میخواهد؟ نانی و آبی و جایی برای خواب! اما گویا آدمها معنای زندگی را نفهمیده بودند. نان بیشتر، آبِ بیشتر و جای بیشتر. آدمهایی که هر روز از کنار حرم میگذشتند هرکدام برای خود دنیایی ساخته بودند و در آن زندگی میکردند. چقدر عالَمشان حقیر بود. وقتی به من میرسیدند دست ته جیبشان میکردند و دنبال خرده فلسهایشان میگشتند؛ تازه اگر به این نتیجه میرسیدند که به گدایی آس و پاس چیزی ببخشند. آدمها با هم فرق داشتند. بسیاری که کمک میکردند از من گداتر بودند. دست در جیبش میکرد و با مظلومنمایی ادای گشتن به دنبال پول را در میآورد و در آخر با منّت خرده فلسی در کاسه میانداخت و راهش را میکشید و میرفت و از بادی که به غبغب داده بود معلوم میشد در این فکر است که چه گلی به سر خود زده! بخشهای دیگر کتاب نام کتاب: #کهکشان_نیستینویسنده: #محمد_هادی_اصفهانی کانال "با کتاب": @book_pages