بله | کانال چند سطر کــ♡ـتاب
عکس پروفایل چند سطر کــ♡ـتابچ

چند سطر کــ♡ـتاب

۲۰۸عضو
Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل چند سطر کــ♡ـتابچ

چند سطر کــ♡ـتاب

undefined محمد کیست جانِ جانِ جانِ عالم خلقت
undefined که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه دنیا

undefined محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز
undefined چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را

#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم🌹
thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےبعضی از کتاب‌ها آن‌قدر زیبا و دلنشین‌اند که شیرینی و ماندگاری‌شان در ذهن، حتی از تعداد صفحاتشان هم فراتر می‌رود.قبل از خواندن این کتاب، درباره‌ی بزرگی آن بانو تنها یک جلسه از ویس استادم را شنیده بودم؛ سخنانی که باعث شد کمی بیشتر به جایگاه والای ایشان فکر کنم.این کتاب از همان دست کتاب‌هایی بود که می‌توانستی از ابتدای داستان، خودت را در کنار حضرت خدیجه(س) در شعب ابی‌طالب تصور کنی؛ و شب‌ها، هنگامی که ماجرای زندگی‌اش را برای دُردانه‌ی بانوی عالم حضرت زهرا(س) بازگو می‌کرد، با گوشِ جان بشنوی.می‌شد حتی برای لحظه‌ای، خود را جای آن بانو گذاشت و با وجود تمام ثروت و شهرتش، چشم‌انتظاری او برای پیامبر(ص) را لمس کرد.طعنه‌ها و زخم‌زبان‌های زنان قریش، و تحقیرهایشان را در کنار او تحمل کرد.می‌شد دل از محبت‌های بین محمدالامین(ص) و خدیجه(س) آب شود و هر لحظه از زندگی مشترکشان، شور و صفایش را حس کنی...و سرانجام، با خط آخر کتاب، روضه‌ای مجسم خواند و با اشک، به ارباب بی‌کفن از دور ولی از صمیمِ جان سلام داد.undefined#به_قَلبش_اشاره_کردundefined<img style=" />undefinedحبیبه آقایی‌پورانتشارات شهید کاظمیhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها#داستان

۱۲:۴۶

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےاز میان کتاب‌ها تک‌به‌تک عبور می‌کردم که ناگهان چشمم به این کتاب افتاد. ابتدا فقط از جلد سخت و ظرافت طراحی‌اش خوشم آمد. کمی بعد، نام کتاب توجهم را جلب کرد. وقتی بیشتر نگاهش کردم، یادم آمد که مدتی‌ست دنبال کتابی کوچک می‌گردم؛ کتابی که در جیب یا کیفم جا شود، داستان‌های کوتاه داشته باشد و بتوانم در مسیر آن را بخوانم. توقعم زیاد بود، اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم چنین کتابی را پیدا کنم.بعد از تمام کردنش، تازه به یکی دیگر از ویژگی‌هایش پی بردم: داستان‌های دلنشین و پُرمعنا. می‌شود وسط هر داستانک، چشم‌ها را بست و به زندگی پر از عشق، سادگی و شیرینیِ عزیزترین‌ها غبطه خورد.حالا می‌دانم که جایش در کتابخانه‌ام خالی بود؛ و امروز، رنگ قشنگ‌ترین کتاب‌ها را دارد.undefined#فاطِمه_عَلی_استundefined<img style=" />undefinedعلی قهرمانیانتشارات کتاب جمکرانhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#امیرالمؤمنین_علیهم‌السلام #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها

۲۱:۳۱

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےوقتی کتاب را بستم، ناخودآگاه در ذهنم صفحاتش را دوباره ورق زدم. پر بودن صفحات کتاب مرا یاد ذهن شلوغ خودم انداخت؛ ذهنی که در میان مشغله‌های فراوان، کوچک‌ترین جایی برای امام زمانم (عج) نگذاشته بود.این کتابِ پرمغز، ارزشی برابر با چندین اثر مهدوی داشت. اما خواندنش آن‌قدر عمیق و پربار بود که هر بار باید به خودم تذکر می‌دادم: آن را یک‌نفس نخوانم، بلکه جرعه‌جرعه بنوشم و از تک‌تک جملاتش بهره ببرم.از ابتدای مطالعه خیلی تلاش کردم جلوی خودم را بگیرم و مثل دیگر کتاب‌ها زیر جملات خط نکشم. اما حوالی صفحه‌ی صد بود که زیر قولم زدم و بخش‌های مهم را خط کشیدم تا در دفعات بعدی بیشتر به چشم بیاید و راحت‌تر در ذهنم ترسیم شود.بهتر بگویم: این کتاب آن‌قدر برایم شخصی شد که با خط کشیدن، حس همراهی و ماندگاری‌اش را بیشتر کردم.عصاره‌ی چندین سال پژوهش، حالا کتابی‌ست که در هر صفحه‌اش خودم را پای درس نه فقط یک استاد، بلکه گروهی از استادان بزرگ می‌دیدم و پاسخ بسیاری از سؤال‌هایی را می‌گرفتم که تا آن زمان بی‌جواب مانده بودند.استادانی که با نگاه‌های متنوع، موضوعات مهدوی را از زاویه‌های مختلف بررسی می‌کنند. در کنار این‌ها، پاورقی‌ها و منابع مستند، خیالم را از اعتبار مطالب و اسناد آسوده می‌کرد.برخی بخش‌ها آن‌قدر برایم مهم بودند که وقتی در ذهنم کمرنگ شدند، دوباره کتاب را در فهرست مطالعه‌ام گذاشتم تا بار دیگر با دقت بیشتری بخوانم.یکی از دلایل طولانی شدن مطالعه‌ام این بود که نمی‌خواستم کتاب از روی میزم کنار برود.اگر بخواهم بخش مهمی از آن را جدا کنم، دچار مشکل می‌شوم؛ زیرا هر قسمت در جای خود ارزشمند است و برجسته کردن یک موضوع ممکن است به دیگر گفتارها‌ کم‌لطفی شود.تنها توصیه‌ام این است: این کتاب باید خوانده شود. نه فقط یک‌بار، بلکه بعضی گفتارهایش شاید نیاز باشد بارها و بارها خوانده شوند.undefined#ساکنان_عالم_غیبundefined<img style=" />undefinedدکتر محمود مطهری‌نیاانتشارات موعود عصر(عج)https://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#امام_زمان_علیه_السلام #مهدویت#انتظار#کتاب_مهدوی

۲۱:۳۱

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےاحمد دست به سینه خمید جلو: «سلام دختر رسول خدا! سلام دختر فاطمه و خدیجه! سلام دختر علی، امیرالمومنین! بسیار خوش آمدید به شهر ما! قم به دیدار شما به پا خاسته. شما شادی و گشایش در کار و جان مردمان این شهر هستید. دعا می‌کنیم خداوند گشایش و شادی شما را نیز بنمایاند و افزون کند.»صدای خانم خسته بود و غمگین و در عین حال پرشوکت و باشکوه: «سلام بر شما اهل قم! وارد شدن به شهری که دری است از درهای بهشت، باعث امید و رستگاری است.» (صفحه۱۴۲-۱۴۳)undefined#سِتّیundefined<img style=" />undefinedعلی‌اصغر عزتی‌پاکانتشارات زائرhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها#داستان

۲۰:۳۰

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےنمی‌دانم کتاب‌ها چگونه تمام می‌شوند؛از شدت خواندنی بودنشان، یا از غرق شدن من در آنها.تنها می‌توانم از این فرصت استفاده کنم و با در دست گرفتن هر جلد، هرچند برای مدتی کوتاه، از خواندنشان لذت ببرم.از خدایی که در این کتاب درباره‌اش می‌خوانم، حالم خوب است… خیلی خوب!undefined#می‌شود_این‌قدر_مهربان_نباشی‌ (مجموعه طعم شیرین خدا- جلد سوم)undefined<img style=" />undefinedمحسن عباسی ولدیانتشارات آیین فطرتhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#خدا_شناسی

۱۶:۵۰

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل چند سطر کــ♡ـتابچ

چند سطر کــ♡ـتاب

undefinedدر مدح تو همیشه قلم کم می‌آوردقفل است درسرودن تو هر دهان حسن(ع)
undefinedمیخوانمت به طرز زمان های کودکیم*"بابای مهربان امام زمان(عج)" حسن(ع)*undefined
thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےنازک، روان، کوتاه اما تعریف درست از زهد از نگاه زیباترین دین...
undefined#احیای_تفکر_اسلامیundefined<img style=" />undefinedاستاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهریانتشارات صدراhttps://ble.ir/chandsatrketab#بریده_کتاب#معرفی_کتاب#کتاب

۱۸:۵۲

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےاگر شاگرد درسش را خوب بخواند و استاد را الگوی تمام‌عیار خود بداند، می‌توان استاد را در سیمای شاگرد شناخت.آن‌وقت است که وقتی شاگرد از استادش سخن می‌گوید، تمام آن تعریف‌ها و تمجیدها به دل می‌نشیند؛وقتی به شاگرد نگاه می‌کنی، استاد در او جلوه‌گر می‌شود،و وقتی به استاد می‌اندیشی، از داشتن چنین شاگردی به وجد می‌آیی.داشتن چنین رابطه‌ی استاد و شاگردی، خود آرزویی بزرگ است...
- در آن لحظه ای که امام ناراحتی قلبی پیدا کرده بودند و ماها بشدت نگران بودیم طبعاً خود ایشان هم انتظار و آمادگی داشتند که یک وقت حادثه ای رخ بدهد، قاعدتاً مهم ترین حرفی که به ذهن ایشان بود، آنجا باید میگفتند؛ یعنی لحظه حساس، بنده هم مسئول. جملاتی که ایشان گفتند- که من دو سه جمله یادداشت- کردم شاید این کلمه [بود]، گفتند قوی باشید، به خدا متکی باشید، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» و «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» باشید.به نظر من همین وصیت سی صفحه ای امام هم میتواند در همین چند جمله- که آنجا فرمودند- خلاصه بشود: قوی باشید، احساس ضعف نکنید به خدا متکی باشید، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ و رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»، اگر با هم باشید هیچ کس نمیتواند به شما آسیب برساند.(صفحه۱۱۳)
undefined#امام_خمینی (قدّس‌سرّه)_(ره‌نامه‌ی 14)undefined<img style=" />undefinedمعاونت پژوهش و آموزش موسسه‌ی پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامیانتشارات انقلاب اسلامیhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#امام_خمینی#امام_و_انقلاب#ره_نامه‌ی_۱۴

۶:۴۰

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےچند وقتی بود جلد این کتاب توجهم را جلب کرده بود، اما نمی‌دانم چرا خواندنش را مدام به تعویق می‌انداختم!حالا که زندگی در پیچ تندی قرارم داده، خواندن این کتاب برایم مثل جدا شدن از دنیا و پناه بردن به جایی است که دلت آرام می‌گیرد.کتابی روان و ساده، مناسب نوجوانان؛ روایت سفری از گروهی نوجوانِ بی‌خبر از دنیا به مزار شهید حاج‌قاسم.در میان طنزها و ماجراهایشان، نکات ریز و آموزنده‌ای نهفته است، سفری از دل خنده و شوخی‌ها تا عمق اندیشه و اشک‌های بی‌صدا.از همان ابتدای کتاب، خودم را در کنار بچه‌ها تصور می‌کردم و گاهی صحنه‌های سفر خودم را مرور می‌کردم؛در جاده، در خستگی‌ها، در لحظه‌هایی که با تمام وجود چیزی را حس می‌کنی که گفتنی نیست.وسط‌های کتاب بودم که نامش برایم به علامت سؤال تبدیل شد و گمان نمی‌کردم در صفحات پایانی پاسخش را بیابم.راستش را بخواهید، هنوز هم نمی‌دانم چطور برای زیارت مزار یک شهید، سختی مسیر را مانند این نوجوانان تاب آوردم!اما اگر بپرسند دوباره به این سفر می‌روی، بی‌درنگ جوابم «بله» است.و باز در ذهنم تکرار می‌شود:این همه سختی... فقط برای زیارت مزار یک شهید؟!شاید پاسخ، در همان راه نهفته باشد.
undefined#نمیری_دخترundefined<img style=" />undefinedمحدثه قاسم‌پورانتشارات شهید کاظمیhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#حاج_قاسم#کتاب_طنز

۳:۳۷

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےاین کتاب، رنگ و بوی کتاب آخرین روز جنگ را برایم داشت؛ همان عطر تلخ جنگ، همان ماجراهای تکراری و دردآور، همان مقاومت با ایمانی استوار، و همان جنایت‌هایی که انگار هیچ‌کس فریادشان را نمی‌شنود.سختی‌هایی که تا کسی ـ خدای نکرده ـ تجربه‌شان نکرده باشد، نمی‌تواند حتی ذره‌ای بگوید «می‌فهمم» یا «درک می‌کنم».کتاب هنوز تمام نشده بود، اما من دیگر تاب ادامه دادن نداشتم.با هر صفحه، خودم را در میان آن معرکه می‌دیدم و قلبم به درد می‌آمد.این همه سختی... این همه درد... برای چه؟فقط به جرم شیعه بودن؟!شاید بعد از این، راحت‌طلبی‌ام کمتر شود، یا کمی بیشتر به وظیفه‌ام فکر کنم.دست‌کم برای مدتی، خواب و خوراکم زهر شد.تک‌تک لحظه‌هایش مثل موریانه به جانم افتاده بود؛از آن بخش که دخترکی قرآن می‌خوانْد تا خدا به او موز بدهد، تا آن صحنه‌ی دردناک پایانی، زمانی که در آستانه‌ی آزادی، اتوبوسی پر از چیپس و پفک منفجر می‌شود و پانصد صندلی از عزیزترین مسافران، برای همیشه خالی می‌ماند...و در آخر، دلتنگی عجیبی برای حاج قاسم، برای مدافعان حرم، و برای کارهای بزرگی که شاید هیچ‌وقت درست شناخته نشوند، و ما قدرشان را ندانیم.نمی‌دانم چرااما یک سؤال مدام در ذهنم می‌چرخد:روزی که امام زمان (عج) ظهور کنند، میان من و زنان سوری‌ای که با تمام وجود در راهش مقاومت کرده‌اند،کدام را برمی‌گزینند؟
undefined#پانصد_صندلی_خالیundefined<img style=" />undefinedلیلی علام‌الدین أسود-ت: رقیه کریمیانتشارات شهید کاظمیhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#سوریه#کفریا_الفوعه

۱۶:۵۰

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےاولین بار نامش را از زبان شهید علی‌وردی شنیدم.بعد از آن، دلم آرام نمی‌گرفت تا نشانه‌ای از او پیدا کنم...تا امروز که خداروشکر، کتابش را یافتم و بی‌درنگ شروع به خواندنش کردم.پیش از این، او را موجودی فرازمینی تصور می‌کردم؛ کسی از جنس نور، دور از ما.اما حالا می‌دانم که او هم همین‌جا، در همین زمین و در میان همین مردم زندگی کرده است.در ذهنم دنیایی دیگر برایش ساخته بودم و یادم رفته بود که او هم مثل ما نفس می‌کشید، می‌خندید، می‌گریست...اما چه زیبا و خالص زیست و چه سبک‌بال رفت.حالا فهمیدم که از زمین تا آسمان، تنها یک دل فاصله بود...تنها چیزی که شاید بتوان به آن ایراد گرفت، جلد کتاب است؛ آن را برای شهیدِ عزیز کم لطفی می‌دانم.با این حال، از خواندنش بی‌نهایت لذت بردم.
undefined#حواسم_هستundefined<img style=" />undefinedشیرین زارع‌پورانتشارات روایت فتحhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#شهید#مدافع_حرم

۱۶:۵۰

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےخواندنی‌تر از آن بود که بخواهد بیش از یک روز در دستم بماند.در ابتدای داستان، اصلاً توقع نداشتم با چنین موقعیتی روبه‌رو شوم و در حالتی از شوک، خواندنش را ادامه دادم.و باز هم، روایتِ شهیدی دیگر؛ کسی که شهادت را در سوریه جست‌وجو می‌کرد، اما شهادت، بی‌صدا در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران به دنبالش آمده بود...و در خلال داستان، معنای عمیق آن جمله روشن می‌شود:«تا شهیدگونه زندگی نکنی، شهید نمی‌شوی.»اما شهیدگونه زیستن به معنای بریدن از دنیا نیست؛شهیدگونه زیستن یعنی خالص بودن، یعنی زیستن برای خدا، نه برای دیده شدن.باید خیلی خالص باشی تا پشتِ عاقبت‌به‌خیری‌ات بنویسند: شهیدِ امنیت.خوش به حالِ حضرت آقا، برای داشتن چنین سربازانی؛مثلِ شهید آرمان علی‌وردی،شهید روح‌الله عجمیان،و شهید محمدحسین حدادیان،که با جانشان معنای «امنیت» را معنا کردند...
undefined#آرام_جانundefined<img style=" />undefinedمحمد‌علی جعفریانتشاران شهید کاظمیhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#زندگی_نامه#شهید_امنیت

۱۶:۵۰

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل چند سطر کــ♡ـتابچ

چند سطر کــ♡ـتاب

ای که بوی کربلا می آید از میلاد توهر گلی یابد صفا چون می نماید یاد تومقدمت بوی بهشت فاطمیون میدهدفخر بنماید خدا بر عالم ایجاد تو#اَلسَّلامُ_عَلَیکِ_یَا_اُمَّ_المَصَائِبِ_یَا_زَینَبُ_الکُبری(س)ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها مبارکundefinedundefined
thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےگاهی با خودم فکر می‌کردم که آدم باید مقامی داشته باشد تا بتواند کاری بکند، اثری بگذارد، چیزی ببخشد.اما حالا می‌دانم اگر نیتت درست باشد و دلت برای خدا بتپد، دیگر فرقی نمی‌کند چه کاره‌ای؛مدیر باشی یا بیکار، بقال باشی یا بنا...مهم این است که کارت را با نیت پاک و با تمام توانت انجام بدهی.انوقت است که می‌توانی خودت را در آغوش خدا حس کنی.این کتاب از آن کتاب‌هایی بود که اگر کسی برایم تعریف می‌کرد، باور نمی‌کردم؛اما وقتی خودم کتاب را ورق زدم و خواندم، دیدم حقیقت، از خیال هم زلال‌تر است.زندگی بعضی شهدا را که می‌خوانی، انگار گوشه‌ای از زندگی مولایمان علی (علیه‌السلام) برایت روشن‌تر می‌شود.در میان سطرهای کتاب، جایی بود که احساس کردم مطالب کلاسِ استاد و روایت این شهیدِ عزیز یکی شده‌اند...و آن‌جا بود که فهمیدم می‌شود از روی زندگی شیعیان واقعی، به مولا رسید.یکی از روایت‌هایی که دلم را تکان داد، این بود:«رفتیم اداره راهنمایی و رانندگی، کارها را روبه‌راه کردیم. چند افسر خیر خیلی کمکمان کردند. عبدالحسین امتحان داد و گواهینامه‌اش را گرفت. وقتی می‌خواست راهی جبهه شود، برای خداحافظی آمد، تشکر کرد و گفت:“این زحمتی که کشیدی، بگذار پای بیت‌المال؛ ان‌شاءالله خدا اجرت را بدهد.”گفتم: حاج‌آقا، شما هم خیلی سخت می‌گیری!لبخندی زد و گفت: روزی طلحه و زبیر رفتند خدمت مولا علی (ع)، برای گرفتن حکومت. حضرت شمع بیت‌المال را خاموش کردند و شمع شخصی خودشان را روشن کردند... آن‌ها وقتی فهمیدند، بی‌هیچ حرفی برگشتند.بعد با گریه ادامه داد: خدا روز قیامت از اموال حلال هم حساب می‌کشد، چه برسد به بیت‌المال...»ارادت‌های حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) در این روایت‌ها، فراتر از فهم من است، اما بی‌تردید واقعی‌اند.اولین شهیدی که این عشق را در وجودش دیدم، حاج قاسم بود...و حالا، با دومین شهید آشنا شدم.دیگر می‌دانم راهِ عشقِ به مادر، پایانی ندارد...
undefined#خاک_های_نرم_کوشکundefined<img style=" />undefinedسعید عاکفانتشارات ملک اعظمhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#زندگی_نامه#دفاع_مقدس

۱۷:۵۱

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےمی‌شود لابه‌لای کتاب قدم زد، عشق را مزه‌مزه کرد و پله‌پله با او اوج گرفت؛می‌شود آن‌قدر غرق خواندن شد که در پایان کتاب، دل کندن از او سخت شود.اما همیشه همین بوده… او به آسمان می‌رود و ما دل‌نگرانِ زمین می‌مانیم.شهادتش را خوب به یاد دارم؛ همان شهیدی که رنگ و بوی ساعت ۱:۲۰ سال ۹۸ را داشت…مانند همان شهیدی که گوشزد کرده بود:من اجازه نمی‌دهم فخری‌زاده را ببرید کربلا؛ او دانشمند هسته‌ای است و احتمال ترورش زیاد.منِ قاسم اگر شهید شوم، ده نفر جای من هستند؛ اما برای او جایگزینی وجود ندارد.
undefined#شنبه_آرام؟undefined<img style=" />undefinedمحمدمهدی بهداروندانتشارات حماسه‌یارانhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#دانشمند_هسته‌ای#زندگی‌_نامه

۱۹:۵۳

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےهرکس قدمی به حرم حضرت معصومه‌(س) گذاشته باشد، می‌داند که اینجا فقط یک زیارتگاه نیست. پناهی امن برای دل‌های بی‌قرار است.کتابی ساده از کرامات و برکات حضرت معصومه‌(س) به روایت بزرگان.بی‌تردید کرامت‌های فراوانی وجود دارد که حتی باورپذیرتر از آن چیزی است که ما می‌خوانیم؛ اما مطالعه‌ی این داستانک‌ها از زبان بزرگان، خالی از لطف نیست.تا شهادت یک شفا از بانوی پاکی بجوی
این کرامت تا ابد موجب آسودگی است
آیت الله احمد محسنی گرکانی:من ۳۵ سال، بلکه بیشتر در قم خدمت همه آقایان و مراجع بوده ام. حدود ٢٥ - ٢٦ سال هم از درس خارج حضرت امام و حضرات آیات گلپایگانی دامادو اراکی استفاده هایی کرده‌ام تابستانها به گرکان میرفتیم. خداوند اولین فرزند پسر را در گرکان به ما عطا کرد. فرزند ما وقتی به دنیا آمد به خاطر اینکه مادرش شیر نداشت مریض شد هفته اول و دوم یک حساسیت خاصی پیدا کرد. آنجا در اثر ندانستن و نبودن دکتر شروع کردند آب قند و ترنجبین و عصاره و این جور چیزها را به بچه ده روزه دادن با این اوضاع روده اش ورم کرد به گونه ای که ناچار شدیم برای دکتر بیاییم قم. وقتی آمدیم قم بچه بیست روزه بود به دکتر مراجعه کردیم دکتر معاینه کرد و پرسید به این بچه چه داده اید؟هی سرش را تکان داد و گفت: چرا حالا آورده اید؟ این بچه دیگر بچه نمی شود.بچه ام در حال احتضار بود دکتر هم مأیوس بود و گفت: دیگر فایده ای ندارد. بچه مدام از فشار درد ناله و گریه میکرد. یک آمپولی زد که ساکت شود و گریه نکند. شب بود که دکتر بچه را جواب کرد و رفت. آن آمپول سبب شد تا بچه آرام شود و گریه نکند اذان صبح نشده بود که خدمت حضرت معصومه به حرم رفتم حالی پیدا شد. به حضرت عرض کردم:چنانچه مصلحت هست که خداوند به برکت شما شفا بدهد، یک وسیله ای برای درمان و بهبود و سلامتی بچه‌ام فراهم کنید و اگر هم مصلحت نیست ما تسلیم هستیم آنجا توسل و تضرع کردم و در حرم پشت سر آقای گلپایگانی نماز خواندمبعد از نماز به منزل آمدم پرسیدم بچه چطور است؟ گفتند: الآن خواب است.بعد از یک ساعت بچه چشمش را باز کرد و کم‌کم حالش خوب شد. بعد از آن آمدیم تهران و به یک دکتر دیگر نشان دادیم. گفت: علی القاعده با این وضعیتی که شما میگویید باید از دنیا رفته باشد اما خدا دوباره او را به شما داده است.سعادتش بود که خداوند او را به برکت حضرت معصومه شفا دهد و در سن جوانی در جبهه جنگ حق علیه باطل به مقام شهادت برسد.(صفحه ۵۴-۵۵)
undefined#جرعه_ای_از_مهرundefined<img style=" />undefinedاسماعیل محمدی کرمانشاهیانتشارات زائر آستان مقدس حضرت معصومه(س)https://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#حضرت_معصومه_سلام‌_الله_علیها

۱۸:۵۲

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےحق را نباید به سکوت واگذار کرد؛مادرمان برایش فریادها زده است.خطبه‌ای که خواندنش لازم و دانستنش واجب…
undefined#صدای_فاطمی_فدکundefined<img style=" />undefinedمحمدباقر انصاری- سید حسین رجاییانتشارات دلیل ماhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#خطبه_فدکیه

۲۰:۳۰

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےویژگی‌ها، شاخص‌ها و الزامات انقلابی‌ماندن را از سخنان حضرت آقا خواندن، شیرینی دیگری دارد؛ کتابی ساده و روان که چون از دل برمی‌آید، بر جان نیز می‌نشیند.و اگر عمل نیز همراه آن شود، انقلاب سلیمانی‌وار جان می‌گیرد و ماندگار می‌شود.
undefined#منشور_انقلابی‌گری- عوامل ماندگاری انقلاب و شاخصه‌های انقلابی‌گری از منظر رهبر معظم انقلاب(مدظله)undefined<img style=" />undefinedاحمد پناهیان، غلامرضا شاهلو، حمید عسگرلوانتشارات زائر آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه(س)https://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#بیانات_رهبری#روحیه_انقلابی

۱۳:۴۷

thumbnail
undefined بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـےتعداد کتاب‌های شهدایی که نتوانی آخر داستانشان را حدس بزنی یا حتی در رسیدنِ قهرمان به شهادت شک کنی، انگشت‌شمار است.هرچه پیش می‌رفتم، از واژه‌ی «شهید» و «شهادت» فاصله می‌گرفتم؛ حتی در صفحاتی که تازه دلیل نام کتاب را فهمیدم.دقیق نمی‌دانم کجای کتاب بودم، اما خوب می‌دانم از همان‌جا، همه‌چیز تغییر کرد…شهادتِ یکی از رفقایش، مسیر زندگی‌اش را عوض کرد؛مراقبت‌ها آغاز شدشوقِ مدافعِ حرم شدن شکل گرفتو دل، بیدارتر…تا از او، «شهید مهدی موحدنیا» ساخته شود.چقدر عزیزند کتاب‌هایی که «شهیدِ واقعی» را نشانمان می‌دهند؛همان شهیدی که در زندگی‌اش مانند ما کاستی‌هایی بوده است.همانی که مثل ما ضعف‌ها، اشتباه‌ها و حتی گناه‌هایی داشته است.اما آغاز تغییر، و طعم عاقبت‌به‌خیری، لذت‌بخش است.باید زندگی‌نامه‌ی این شهیدان را خواند؛نه برای پیدا کردن نقاط ضعف، بلکه برای پیدا کردن روزنه‌ای از امید و نور؛هرچند شاید به پای آن‌ها نرسیم، اما دست‌کم در مسیرشان قدم برداریم و راه را گم نکنیم…
undefined#نود_و_نهمین_نفرundefined<img style=" />undefinedمحمد حکم‌آبادیانتشارات راه‌یارhttps://ble.ir/chandsatrketab#معرفی_کتاب#کتاب#زندگی_نامه#مدافع_حرم

۱۷:۵۱