'مُلانصرالدین با نوکرش عباد برای گردش به باغ های اطراف شهر می رفت. یک روز در باغی قاضی را دیدند که مست و مدهوش، خودش یک طرف افتاده و قبایش یک طرف دیگر. ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت. قاضی به هوش آمد و قبا را ندید. به نوکرش سپرد: قبا را تن هر که دیدی، او را پیش من بیاور. اتفاقا نوکر قاضی در بازار چشمش به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود و داشت سلانه سلانه برای خودش می رفت. جلوی او را گرفت و گفت: باید با من به محضر قاضی بیایی! ملا بی آنکه اعتراض کند همراه او رفت. به محضر قاضی که رسیدند، ملا گفت : دیروز با نوکرم عباد برای گردش به اطراف شهر رفته بودم، مستی را دیدم که قبایش افتاده بود. قبایش را برداشتم و پوشیدم. شاهد هم دارم. هر وقت آن مرد مست را پیدا کردید، مرا خبر کنید تا بیایم قبایش را پس بدهم. قاضی گفت: من چه می دانم کدام احمقی بوده! قبایش پیش شما باشد؛ اگر صاحبش پیدا شد، شما را خبر می کنیم.
@chopoq


@chopoq
۱۲:۵۵
من مردی را می شناسمکه تمامِ دو راهی هایِ مراترمز میزندو آیینه اش را تنظیم می کنددرست رویِ لبخندِ منسبز که می شودتمامِ قرمز ها رارد می کنداما هنوز هم باور نداردمناز آنچه در آیینه می بیندبه او نزدیک ترم !
@chopoq


@chopoq
۱۲:۵۷
"هیچ وقت به درد یه انسان نخندین ، حالا هرچقدر هم به نظرتون سطحی باشه یا مسخره!چون ممکن هست تو اون لحظه اون درد براش بزرگ ترین غم عالم باشه ، و میزان درد اون ، صرفا از درک شما خارج باشه "
@chopoq


@chopoq
۱۳:۰۴
☆هرگز نگو خستهام! زیرا اثبات میکنی ضعیفی. بگو نیاز به استراحت دارم.
☆هرگز نگو نمی توانم..! زیرا توانت را انکار میکنی. بگو سعی ام را می کنم
☆هرگز نگو حوصله ندارم..! زیرا برای سعادتت ایجاد محدودیت می کنی، بگو باشد برای وقتی دیگر
☆هرگز نگو شانس ندارم ، بگو حق من محفوظ است! با بیان کلمات درست مسیر زندگیت رو عوض کن ....
@chopoq


☆هرگز نگو نمی توانم..! زیرا توانت را انکار میکنی. بگو سعی ام را می کنم
☆هرگز نگو حوصله ندارم..! زیرا برای سعادتت ایجاد محدودیت می کنی، بگو باشد برای وقتی دیگر
☆هرگز نگو شانس ندارم ، بگو حق من محفوظ است! با بیان کلمات درست مسیر زندگیت رو عوض کن ....
@chopoq
۱۳:۰۷
"هیچ ماهی مثل تو ماه نیست . . .خدا حافظ!
السَّلَامُ عَلَیک مِنْ شَهْرٍ لَا تُنَافِسُهُ الْأَیامُ.
@chopoq


السَّلَامُ عَلَیک مِنْ شَهْرٍ لَا تُنَافِسُهُ الْأَیامُ.
@chopoq
۱۳:۲۳
"آنان که ز پیش رفتهاند ای ساقی،در خاکِ غرور خفتهاند ای ساقی،
رو باده خور و حقیقت از من بشنو:باد است هر آنچه گفتهاند ای ساقی'
خیام@chopoq


رو باده خور و حقیقت از من بشنو:باد است هر آنچه گفتهاند ای ساقی'
۲۰:۱۶
آن روز که روزابروباران باشدشرط هست که جمعیت یاران باشدزان روی که روی یار راتازه کندچون مجمع گل که در بهاران باشد .
@chopoq


@chopoq
۱۷:۱۵
"یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک بادشده و یک سوزن داد و گفت:یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکشرا سالم تحویل داد برنده است.مسابقه شروع و بعداز یک دقیقه منو چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم. "سپس استاد رو به دانشجویان کردو گفت: من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدندزیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چرا که قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماندبرنده باشد که اینچنین هم شد.ما انسانها در این جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده. قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. می توانیم باهم بخوریم. باهم رانندگی کنیم.باهم شاد باشیم. باهم…باهم…پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟@chopoq


۱۶:۳۸
"و از خطاهای بزرگم آن بود که لحظات دلخوشی را سرسری میگذراندم، اما غم و اندوه را با تمام وجود زندگی میکردم.
@chopoq


@chopoq
۱۶:۴۱
"هیچ چیزی را بی جواب نگذار ...جواب سلام را با سلام بده، جواب تشکر را با تواضع، جواب کینه را با گذشت !جواب بی مهری را با محبت، جواب دروغ را با راستی، جواب دشمنی را با دوستی، جواب خشم را به صبوری .جواب سرد را به گرمی، جواب نامردی را با مردانگی، جواب پشتکار را با تشویقجواب بی ادب را با سکوت ...جواب نگاه مهربان را با لبخند، جواب لبخند را با خنده، جواب دلمرده را با امید، جواب منتظر را با نوید و جواب گناه را با بخشش .هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو باز می گردد .@chopoq


۱۶:۴۴
خواستم بگم اون امتحانی که تو دبیرستان خراب کردی و معدلت رو آورد پایین و بخاطرش کلی ناراحت شدی و کلی حرف شنیدی، الان تو زندگیت هیچ اهمیتی ندارهزندگی همینه .
@chopoq


@chopoq
۶:۰۷
"کاش دنیا دستِ زن ها بود، زن ها که زاییده اند یعنی خلق کرده اند و قدرِ مخلوق خودشان را می دانند. قدرِ تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچ وقت خالق نبوده اند، آن قدر خود را به آب و آتش می زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دستِ زن ها بود، جنگ کجا بود؟
@chopoq


@chopoq
۱۱:۵۸
او از غرق شدن می ترسید !برای همین ، هیچ وقت شنا نمی کرد ...سوار قایق نمی شد ...حمام نمی کرد ...و به آبگیری پا نمی گذاشت !شب و روز در خانه می نشست، در را به روی خود قفل می کرد،به پنجره ها میخ می کوبید،و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید می لرزید و اشک می ریخت !عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک !و او را درخود، غرق کرد ...
@chopoq


@chopoq
۱۲:۰۳
زندگی آنقدرطولانی نیستکه هر روزبتوان مهربان بودنرا به فردا انداختهمین امروزمهربانی راتجربه کن"
@chopoq


@chopoq
۱۲:۰۵
اين دنيا و اين جايگاه با تمام داستانهايش، آنجا كه هدف تو مىشود و به آن نگاه مىكنى، تو را كور مىكند و آنجا كه وسيله مىشود و با آن نگاه مىكنى، تو را بينا مىكند؛ همچون خورشيد كه اگر با آن نگاه كنى، مىبينى و اگر به آن نگاه كنى، كور مىشوى.
🪷 کوثر، چشمهٔ جاری"
علی_صفایی_حائری'
@chopoq


🪷 کوثر، چشمهٔ جاری"
@chopoq
۱۸:۰۸
اِنسان خردمندبا گفتار به ديگران نمی آموزد،بلکه با کردار به آنها می آموزدبیداری روحانی همان به توانایی رساندن ناتوانی هاستبه نظرم کسانی که شما را رها کردند که در آبهای آزاد غرق شوید،حق ندارند بدانند شما چطور به ساحل برگشتیدآدمای چرب زبون خطرناک ترین موجودات کره ی خاکی هستند که دلشون کیلومتر ها با زبونشون فاصله داره من سپاسگزار کسانی هستم که قصه بی سروسامانی خود را با صدای بلند جار زدند تا من بیدار شوم و کسانیکه آن بیداری را به یادم آوردند تا دوباره غفلت نکنم...
@chopoq


@chopoq
۱۸:۴۱