لایکپارت3بشه4پارتبعدومزارم(=
#ساری
#ساری
۱۹:۱۷
رمان دختر فراری #پارت4↓''
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
-مگه نمیبنی خواب بودم
^به هر حال واسم دیگه مهم نیست چون از شام امشب محروم شدی
بلند داد زدم گفتم
-تو فقط ی حیوون کثیف بی پولی که اومدی زن بابای پولدار من شدی اونم فقط به خاطر اینکه پول داره ازت متنفرم گمشو از اتاقم بیرون زنیکه سلیطه
از اتاقم رفت بیرون و در و محکم بست به فکر این بودم که جوری فردا از خونه خارج شم ماشینمو گذاشتم برای فروش و سریع به فروش رفت.
رفتم تو ی سایت و برا فردا عصر ی بلیت به ترکیه گرفتم هرچی داشتمو و نداشتمو برداشتم گذاشتم تو ی چمدون و برای فردا برنامه ریختم.
صبح که شد پاشدم حاضر شدم و دیدم کسی خونه نیست چمدون رو برداشتم و رفتم دم در که یهو بابا و دیانا اومدن
دیانا پرسید
^این وقط صبح کجا میری هاان؟
گفتم
-دد...ااا...رمم میرم خونه دوستم بریم شمال
دیانا گفت
^حق نداری....
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
-مگه نمیبنی خواب بودم
^به هر حال واسم دیگه مهم نیست چون از شام امشب محروم شدی
بلند داد زدم گفتم
-تو فقط ی حیوون کثیف بی پولی که اومدی زن بابای پولدار من شدی اونم فقط به خاطر اینکه پول داره ازت متنفرم گمشو از اتاقم بیرون زنیکه سلیطه
از اتاقم رفت بیرون و در و محکم بست به فکر این بودم که جوری فردا از خونه خارج شم ماشینمو گذاشتم برای فروش و سریع به فروش رفت.
رفتم تو ی سایت و برا فردا عصر ی بلیت به ترکیه گرفتم هرچی داشتمو و نداشتمو برداشتم گذاشتم تو ی چمدون و برای فردا برنامه ریختم.
صبح که شد پاشدم حاضر شدم و دیدم کسی خونه نیست چمدون رو برداشتم و رفتم دم در که یهو بابا و دیانا اومدن
دیانا پرسید
^این وقط صبح کجا میری هاان؟
گفتم
-دد...ااا...رمم میرم خونه دوستم بریم شمال
دیانا گفت
^حق نداری....
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
۹:۴۱
لایکپارت4بشه3پارتبعدومزارم(=
#ساری
#ساری
۹:۴۲
رمان دختر فراری #پارت5↓''
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
دیانا گفت
^حق نداری بری برگرد ت خونه...
منم بلند سرش داد کشیدم گفتم
-به تو ربطی نداره دوست دارم برم تو چیکارع منی؟
^من مادرتم به حرفم گوش کن و سریع برگرد
-تو واسه من حتی ی ذره هم مادری نکردی الان خدتو مادر جا زدی؟من دارم میرم ب تو هم ربطی نداره از سر راهم بکش کنار.!
هولش دادم اونطرف و ب راه خودم ادامه دادم یکم که رفتم جلو تر ی تاکسی گرفتم و رفتم سمت مزار مامانم دلم خیلی براش تنگ شده بود 4 سال از نبودش میگذشت کاش میبود و میدید بقیه چجوری با دختر یکی یدونش رفتار میکنن.
وسط راه وایسادم و یه دست گل رز ابی خریدم براش چون عاشق رنگ ابی و همینطور رز ابی بود.
وقتی رسیدم سر مزار
یکی و....
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
دیانا گفت
^حق نداری بری برگرد ت خونه...
منم بلند سرش داد کشیدم گفتم
-به تو ربطی نداره دوست دارم برم تو چیکارع منی؟
^من مادرتم به حرفم گوش کن و سریع برگرد
-تو واسه من حتی ی ذره هم مادری نکردی الان خدتو مادر جا زدی؟من دارم میرم ب تو هم ربطی نداره از سر راهم بکش کنار.!
هولش دادم اونطرف و ب راه خودم ادامه دادم یکم که رفتم جلو تر ی تاکسی گرفتم و رفتم سمت مزار مامانم دلم خیلی براش تنگ شده بود 4 سال از نبودش میگذشت کاش میبود و میدید بقیه چجوری با دختر یکی یدونش رفتار میکنن.
وسط راه وایسادم و یه دست گل رز ابی خریدم براش چون عاشق رنگ ابی و همینطور رز ابی بود.
وقتی رسیدم سر مزار
یکی و....
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
۱۴:۰۰
لایکپارت5بشه5دوپارتبعدیرومیدم(=
#ساری
#ساری
۱۴:۰۱
رمان دختر فراری #پارت6↓''
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
یکی و سر مزار مامانم دیدم خیلی خیلی اشنا بود ولی نمیدونستم کیه ازش پرسیدم گفتم
-س..ل...اام ش..م..ااا کی هستید؟
جواب داد
•واای دلوین منو به همین زوی یادت رفته؟منم ارام همونی که از بچگی باهم بزرگ شدیم یادته مامانت هم برا من مادر بود هم تو؟
گفتم
-وااای ارام تووویی از دیدنت خیلیی خوشحال شدممم بیا بغلمم
رفتم و بغلش کردم
بهم گفت
•دانشگاه کجا قبول شدی؟
-گفتم ترکیه و الان تقریبا دو ساعت دیگه پرواز دارم
گفت
•منمم ترکیه قبوول شدمم و دو ساعت دیگه پرواز دارممم
از اینکه با ارام که از بچگی باهاش بزرگ شدم تو ی دانشگاه و تو ی ساعت پرواز داریم خیلی خشحال شدم گفتم
-من دارم فرار میکنم خانوادم نمیذاشتن برم ترکیه ولی من فرار کردم ولی قبلش اومدم اینجا پیش مامانم
گفت
•منم پارسال بابام سر ی تصادف فوت کرد و تنها زندگی میکنم الان اومدم اینجا و بعدش پرواز دارم
گفتم
-من کسیو ندارم میای باهم باشیم
گفت
•البته ولی...
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
یکی و سر مزار مامانم دیدم خیلی خیلی اشنا بود ولی نمیدونستم کیه ازش پرسیدم گفتم
-س..ل...اام ش..م..ااا کی هستید؟
جواب داد
•واای دلوین منو به همین زوی یادت رفته؟منم ارام همونی که از بچگی باهم بزرگ شدیم یادته مامانت هم برا من مادر بود هم تو؟
گفتم
-وااای ارام تووویی از دیدنت خیلیی خوشحال شدممم بیا بغلمم
رفتم و بغلش کردم
بهم گفت
•دانشگاه کجا قبول شدی؟
-گفتم ترکیه و الان تقریبا دو ساعت دیگه پرواز دارم
گفت
•منمم ترکیه قبوول شدمم و دو ساعت دیگه پرواز دارممم
از اینکه با ارام که از بچگی باهاش بزرگ شدم تو ی دانشگاه و تو ی ساعت پرواز داریم خیلی خشحال شدم گفتم
-من دارم فرار میکنم خانوادم نمیذاشتن برم ترکیه ولی من فرار کردم ولی قبلش اومدم اینجا پیش مامانم
گفت
•منم پارسال بابام سر ی تصادف فوت کرد و تنها زندگی میکنم الان اومدم اینجا و بعدش پرواز دارم
گفتم
-من کسیو ندارم میای باهم باشیم
گفت
•البته ولی...
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
۲۰:۰۸
نتونستمدوپارتبزارمولییهپارتطولانیتقدیمتون((=
لایکهرپارتبشه6پارتبعدومزارم[:
#ساری
لایکهرپارتبشه6پارتبعدومزارم[:
#ساری
۲۰:۰۹
رمان دختر فراری #پارت7↓''
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
گفت
•البته ولی...
گفتم
-ولی چی؟
گفت
•من پول زیادی ندارم
گفتم
-اشکال نداره من پولی به اندازه کافی دارم[[:
خیلی خشحال بودم از اینکه ی همدم و ی رفیق واسه خودم پیدا کردم اونم رفیقی که از بچگی باهم بزرگ شدیم.
رفتیم سوار تاکسی شدیم تقریبا حدود دو ساعت دیگه پرواز داشتیم تاکسی حدود یک ساعت بعد رسیدیم رفتیم داخل فرودگاه همه نشسته بودن ساعت دو بود رفتیم تو ی رستوران کوچیک یکم غذا سفارش دادیم و منتظر بودیم سفارشامونو بیارن.
سفارشامونو که اورد غذامونو خوردیم رفتیم سمت هواپیمامون و کم کم سوار شدیم
رو صندلی...
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
گفت
•البته ولی...
گفتم
-ولی چی؟
گفت
•من پول زیادی ندارم
گفتم
-اشکال نداره من پولی به اندازه کافی دارم[[:
خیلی خشحال بودم از اینکه ی همدم و ی رفیق واسه خودم پیدا کردم اونم رفیقی که از بچگی باهم بزرگ شدیم.
رفتیم سوار تاکسی شدیم تقریبا حدود دو ساعت دیگه پرواز داشتیم تاکسی حدود یک ساعت بعد رسیدیم رفتیم داخل فرودگاه همه نشسته بودن ساعت دو بود رفتیم تو ی رستوران کوچیک یکم غذا سفارش دادیم و منتظر بودیم سفارشامونو بیارن.
سفارشامونو که اورد غذامونو خوردیم رفتیم سمت هواپیمامون و کم کم سوار شدیم
رو صندلی...
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
۱۳:۱۷
لایکپارت6بشهپارتبعدومزارم[=
#ساری
#ساری
۱۳:۱۸
رمان دختر فراری #پارت8↓''
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
رو صندلی هواپیما نشستیم و داشتیم از بچگی هامون تعریف میکردیم یادش بخیر بچگی هامون چقدر خوش میگذشت ولی الان...
وقتی رسیدیم ب ترکیه رفتیم و ی هتل نزدیک دانشگاه مون گرفتیم.
وسایلمون و گذاشتیم و رفتیم به بیرون از شهر پول ماشینمو همراه خودم اوردم و میخاسم توی ترکیه هم ی ماشین بگیرم که خاستیم بریم جایی راحت باشیم.
رفتیم و وارد ی نمایشگاه ماشین شدیم ماشین های جذاب پ خوشگلی اونجا بودن و ی متنوعه خاستی داشت اونجا ی ماشین لامبورگینی مشکی انتخاب کردم و خریدم با پول قبلی ماشینم.
ماشین و خریدیم و رفتیم بیرون دور بزنیم.
هوا تاریک شده بود و ماهم گشنمون بود رفتیم و وارد ی رستوران شدیم روی ی میز نشستیم و غذا سفارش دادیم
غذامون...
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
رو صندلی هواپیما نشستیم و داشتیم از بچگی هامون تعریف میکردیم یادش بخیر بچگی هامون چقدر خوش میگذشت ولی الان...
وقتی رسیدیم ب ترکیه رفتیم و ی هتل نزدیک دانشگاه مون گرفتیم.
وسایلمون و گذاشتیم و رفتیم به بیرون از شهر پول ماشینمو همراه خودم اوردم و میخاسم توی ترکیه هم ی ماشین بگیرم که خاستیم بریم جایی راحت باشیم.
رفتیم و وارد ی نمایشگاه ماشین شدیم ماشین های جذاب پ خوشگلی اونجا بودن و ی متنوعه خاستی داشت اونجا ی ماشین لامبورگینی مشکی انتخاب کردم و خریدم با پول قبلی ماشینم.
ماشین و خریدیم و رفتیم بیرون دور بزنیم.
هوا تاریک شده بود و ماهم گشنمون بود رفتیم و وارد ی رستوران شدیم روی ی میز نشستیم و غذا سفارش دادیم
غذامون...
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
۱۷:۴۳
لایکپارت6بشهپارتبعدومزارم[:
#ساری
#ساری
۱۷:۴۳
Happy 100🤍
https://ble.ir/cloud_roman
https://ble.ir/cloud_roman
۱۷:۵۰
هاایببخشیدنبودمالنپارتومزارم.
#ساری
#ساری
۱۱:۰۴
رمان دختر فراری #پارت9↓''
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
غذامون و خوردیم.
ولی بعدش تو راه خونه مصموم شدیم من که پشت فرمون بودم حالم بد شد
حواسم نبود که تصادف کردیم.
وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم و هیچکس کنارم نبود داد زدم
-کمک کمک
ولی کسی جواب نمیداد چون فک کنم فارسی بلد نبودن
به انگلیسی گفتم
-Help me
-Help me
یکی اومد داخل اتاقم یکم فارسیش خوب بود و ازم پرسید
×چیزی شده؟
جواب دادم
-بب...خ..ش..ی...دد آر..اا..م ک..ج..ا.س؟
جواب داد
×....
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
غذامون و خوردیم.
ولی بعدش تو راه خونه مصموم شدیم من که پشت فرمون بودم حالم بد شد
حواسم نبود که تصادف کردیم.
وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم و هیچکس کنارم نبود داد زدم
-کمک کمک
ولی کسی جواب نمیداد چون فک کنم فارسی بلد نبودن
به انگلیسی گفتم
-Help me
-Help me
یکی اومد داخل اتاقم یکم فارسیش خوب بود و ازم پرسید
×چیزی شده؟
جواب دادم
-بب...خ..ش..ی...دد آر..اا..م ک..ج..ا.س؟
جواب داد
×....
#ساری
•''∫-------🤍🪐-------∫''•
#کپیممنوع!!
@cloud_roman
۱۱:۰۴
لایکپارتبشه6پارتبعدومزارم
#ساری
#ساری
۱۱:۰۵
رمانوادامهبدم؟
۱۵:۰۰
اره
۱۵:۰۰
نه
۱۵:۰۰
بازارسال شده از خیاطـے ژانومـه
چنل به فروش میرسد!
(قیمتتوافقی)
@pv_sari
(قیمتتوافقی)
@pv_sari
۱۵:۰۵
بازارسال شده از Sαɾιɳα
هرکی روبیک داره بیاد پی
۱۰:۰۰