عکس پروفایل رنگ عشق 💕🙃ر

رنگ عشق 💕🙃

۵۹عضو
الهه حجازی : متولد ۱۳۷۱ .۳۲ ساله

سعید قربانی : متولد ۱۳۶۸ ۳۵ ساله

نازنین نیاوری :متولد ۱۳۷۱ ۳۲ ساله
دوست چندین و چند ساله الهه

۱۹:۵۹

فردا پارت داریم

۲۰:۴۶

کی پارت میخواد؟

۱۴:۰۲

ساعت ۱۰ میزارم

۱۵:۵۸

بچه ها خیلیا میگن چرا انقدر یهویی و اینا عزیزان این رمان کاملا متفاوت و مینی رمان هست سریع انتقال ندادم چون گفتگو زیاد نداشت اینطوری فکر میکنید🫶

۱۵:۵۹

بریم پارتتتت

۱۹:۴۱

هستید؟

۱۹:۴۱

بچه ها متاسفانه چون الان یک جایی هستم نمیتونم فردا با ۲ یا ۳ تا پارت خفن میام

۲۰:۰۸

بریمممم

۱۱:۲۵

۱

۱۱:۲۶

۲

۱۱:۲۶

۳

۱۱:۲۶

•رنگ عشق• part 3

رشید:دخترم کجایی پس

الهه:پدر جان بنده ۳۲ سالمه

رشید:قربونت برم شما ۶۰ ساله هم بشی برای من ۲ سالته بیا بشین شام بخوریم ناهید جان این شام ما آماده نشد

ناهید:بله بله بشینید سر میز که اومدم

رشید:الهه تا مامانت بیاد یه سوال میپرسم جون بابا راستشو میگی؟

الهه:آره بابا جانم چیزی شده

رشید:نه برام توضیح دادی یک آقایی که دوستت بود

الهه:بله

رشید:الانم با اون بیرون بودی.دخترم خبریه واقعا بگو همو دوست دارید؟

الهه:به جون شما که عزیزی نه بخدا یک آقایی هستند تحصیل کرده خیلی باهم هم نظریم دوستیم باهم بابا مگه هرکی یه دوستی داشته باشه که مرد باشه باید دوسش داشته باشه ؟

رشید: نه دختر گلم خواستم بگم هیچوقت هیچی رو از من پنهان نکن من همیشه عینه کوه پشتتم

الهه:چشم بابای خوشتیپ من

فردا صبح

نازنین: الو الهه

الهه:جانم چی شده🥱

نازنین:تو خوابیییی بگو جواب نمیدی

الهه:وای چیزی شدهههه

نازنین:بله ساعت ۲۰ دقیقه به
۲ هستش و خانم معلم کلاستون حدودا ۷ دقیقه دیگه شروع میشه

......

۱۱:۲۶

بازم پارت میخواین؟؟؟؟؟

۱۷:۳۶

بازارسال شده از
آمآدهٔ پآکت هدیهٔ ۱۰۰ تومنی undefined.
ble.ir/join/GoqtiLzKX8

۱۷:۳۵

بریم پارتتتتت

۱۹:۴۷

یا فردا اصلا بزارم؟؟؟

۱۹:۴۷

خوشگلام ببخشید بیمارستان بودم این چند روز بخاطر یه مریضی خواصundefinedبراتون امشب حتمی پارت رو میزارم

۱۵:۳۵

•رنگ عشق• part 4

یک ربع بعد

الهه:وای خدایا مردم
سلام بچه ها

سارا.نگین.نگار.نیلوان :سلام چیزی شده الهه جان

الهه:نه عزیزم بچه ها بوم های ۳ در ۴ رو تهیه کردید ؟

شرکت:آقای سعید قربانی ؟

سعید:بله بفرمایید

شرکت:شما از طرف جایی که کار می‌کنید به شرکت ما معرفی شدید و یک پروژه ای هست که ما میخوایم شما هم با ما مشارکت داشته باشید

سعید:بله چه عالی چه نوع پروژه ای ؟

۵ دقیقه گذشت و فقط ۵ دقیقه صحبتشون طول کشید سعید متوجه شد که فقط تعداد کمی برای این پروژه انتخاب میشن و این بهترین چیز بود برای سعید ولی..........

سعید:یعنی چه یعنی من خونمو کارمو ولکنم برم سر یه پروژه؟

از سعید درخواست شده بود و پول زیادی هم بابت این کار داده می‌شد به سعید ولی خواسته بودند یه برای یه مدت خیلی طولانی بره به انگلیس

سعید:ولی من نمیتونم خانواده ام رو دوستام رو تنها بزارم نمی تونم ولی پول این کار کل آیندمو میسازهundefined

۱ ساعت بعد

الهه:هنرمندا خسته نباشید

سعید:مغزم خیلی در گیر شده بود
ولی....

۵ روز بعد

سعید:۵ روز گذشته و من باید خبر بدم میرم مجبورم برم

الهه:سعید بود پیام داده بود جلوی در باغ کتاب باشم ساعت ۶

ساعت ۶:۱۵

سعید:سلام خانوم undefinedundefined

الهه:سلام خوبید

سعید:بله بفرمایید داخل که یک کار مهم دارم

۱ ساعت بعد

الهه:خیلی داشت خوش می‌گذشت که یهو سعید گفت

سعید:راستیتش دلیل اصلی که میخواستم ببینمتون اینه که .... آخه گفتنش سخته

الهه:راحت باشید

سعید:من دارم مهاجرت میکنم

الهه:چی

سعید:بله یذره درکش سخته البته دل کندن،هم برای من خیلی سخته

الهه:ولی ما تازه همو پیدا کردیم

سعید:میگم برای منم درکش خیلی سخته

الهه:ببخشید من باید برم
سریع دویدم رفتم سوار ماشین شدم
همینجوری اشکامو پاک میکردم

......

۱۰:۴۷

بچه ها بفرمایید

۱۰:۴۷