به مناسبت سالروز شهادت شهید آیت الله مدرس
داستانهایی از سیره نماینده واقعی مردم در مجلس ایران
آیا جیب نماینده شما ته دارد؟
یک روز در مجلس شورا، رضا خان با شوخی و مزاح دست روی جیب مرحوم مدرس گذاشت و گفت: آقا عجب جیب بزرگی دارید. مدرس در حالی که متبسم بود، گفت: درست است که جیب من بزرگ است، ولی ته دارد. این جیب شما است که ته ندارد.
آیا نماینده شما از پول کثیف استفاده نکرده و نمیکند؟
سفیر انگلستان برای مدرس چکی فرستاد به این امید که شاید او خود را به این پول بفروشد! مدرس پرسید این چیست؟ آورنده چک گفت: این چک است، آن را به بانک داده و پول می گیرند. مدرس خندهای کرد و گفت: به سفیرتان بگویید که من فقط سکه طلا قبول می کنم، آن هم به شرطی که سکهها را بر روی شتر بار کنند و در روز روشن برایم بیاورند. وقتی سفیر انگلیس از جواب مدرس اطلاع یافت گفت: من می دانم او پول و سکه نمیخواهد بلکه درصدد است تا آبروی ما را در دنیا ببرد.
آیا نماینده شما بازیچه سرمایهداران نشده؟
فرزند یکی از بازرگانان که در بازار از مدرس حمایت می کرد، به نزد مدرس رفت و او را برای ناهار دعوت کرد. آقا هر نوبت به بهانه ای می خواست این دعوت را قبول نکند تا سرانجام با اصرار زیاد قبول کرد. روز مقرّر بازرگان پسر خود را فرستاد تا مدرس را به خانه بیاورد و طوری تظاهر نماید که اهل محل بدانند مدرس برای نهار به خانه آنها می آید. نزدیک خانه که رسیدند، مدرس ایستاد و گفت: تو برو من خودم می آیم. پسر گفت: پدرم دستور داده که در خدمت شما باشم. آقا جواب داد: بیجا گفته است. پدرت می خواهد یک ناهار به من بدهد و تو را همراه من کرده است تا به اهل محله بگوید: من آن چنان کسی هستم که مدرس به خانه من می آید و بعد چه می دانم که از این دعوت و به خانه خود کشیدن من چه منظوری دارد. پسر بازرگان به ناچار رفت و داستان را برای پدر گفت. بازرگان گفت: عجب سید زرنگی است، فکر اشخاص را می خواند.
آیا مطمئنید نماینده شهرتان دنبال حقوق نجومی نیست؟
یک بار یکی از نمایندگان مجلس به شهید مدرس گفت: حقوق هر نماینده صد تومان است که برای اداره زندگی بسیار کم است. ترتیبی دهید مجلس این مبلغ را به دویست تومان افزایش دهد. شهید مدرس جواب داد: روزی که شما انتخاب شدید مشخص بود حقوق تان صد تومان است و با رضایت وکالت را انتخاب کردید. اگر حالا ناراضی هستید، باید استعفا دهید و اعلام کنید ما با حقوق دویست تومان نمایندگی را قبول می کنیم. اگر مردم باز به شما رأی دادند، حق دارید دویست تومان بگیرید.
آیا نماینده شهرتان با پذیرش کمکهای مالی، استقلالش را از دست نداده؟
نقل شده از مدرس پرسیدند: امین التجار بوشهری میخواهد مبلغ هنگفتی پول به شما بدهد ولی از گرفتن آن امتناع می کنید ! دلیل چیست، چرا این پول را قبول نمی کنید ؟ مدرس در پاسخ گفت: دو ریال بدهد ولی توقعی نداشته باشد ، قبول می کنم . ولی اینها در این بخشش هایی که میکنند نظر دارند و میخواهند در موقع مقتضی از آن استفاده کنند.
نماینده شهر شما از تولید ملی استفاده میکند؟
به ایشان ایراد میگیرند که چرا عبای کرباسی میپوشید و عبای بهتری استفاده نمیکنید، میگویند هر زمانی که یک ایرانی عبای بهتری درست کرد، من از همان عبا استفاده میکنم. در مجلس پیشنهاد داد تا همه کارکنان دولت از پارچه و لباس ایرانی استفاده کنند. حتی در زندان از کسی درخواست کرد تا لباس از جنس کرباس برایش تهیه کند.
نماینده شهر شما تا اندازه مردمدار است؟
روزى مرحوم مدرس در راهى که از مجلس شورا به منزل مى رفت، به بقالى محل رفت تا ماستى تهیه کند، موقعى که بقال مشغول کشیدن ماست بود، مدرس به شرح مسائل سیاسى و آنچه که در مجلس گذشته بود پرداخت و به نطقهایش در مجلس نیز اشاره کرد. وکیل دیگرى که در کنارش بود به اعتراض گفت: آقا براى چه اینها را به بقال مى گویى؟ مدرس گفت: چون این موکل من است و باید بداند و حق آن است که مردم از مسائل سیاسى و اجتماعى و روابط کشور مطلع باشند.
نماینده شهرتان مثل عامه مردم زندگی میکند یا زندگی اشرافی دارد؟
دختر مدرّس گرفتار بیماری حصبه شدید شد. پزشک معالج او به آقا گفت: اجازه بدهید در شمیران محلی تهیه کنیم و فرزند شما را به آن جا منتقل کنیم که معالجات مؤثر افتد. مدرّس گفت: همه فرزندان این مملکت فرزندان من هستند. نمی پسندم که فرزند من به ییلاق منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران و یا جاهای دیگر در شرایط سخت به سر ببرند، مگر این که برای همه آنها چنین شرایطی فراهم شود. ئقتی نماینده شد، به هنگام اجاره منزل همراهان مدرس به او گفتند: اتاق سی و پنج ریالی راحت تر است، چرا آن را نمی گیرید، فرق معامله پنج ریال بیشتر نمی باشد ولی این یکی رفاه و آسایش شما را بهتر تأمین می کند.
داستانهایی از سیره نماینده واقعی مردم در مجلس ایران
یک روز در مجلس شورا، رضا خان با شوخی و مزاح دست روی جیب مرحوم مدرس گذاشت و گفت: آقا عجب جیب بزرگی دارید. مدرس در حالی که متبسم بود، گفت: درست است که جیب من بزرگ است، ولی ته دارد. این جیب شما است که ته ندارد.
سفیر انگلستان برای مدرس چکی فرستاد به این امید که شاید او خود را به این پول بفروشد! مدرس پرسید این چیست؟ آورنده چک گفت: این چک است، آن را به بانک داده و پول می گیرند. مدرس خندهای کرد و گفت: به سفیرتان بگویید که من فقط سکه طلا قبول می کنم، آن هم به شرطی که سکهها را بر روی شتر بار کنند و در روز روشن برایم بیاورند. وقتی سفیر انگلیس از جواب مدرس اطلاع یافت گفت: من می دانم او پول و سکه نمیخواهد بلکه درصدد است تا آبروی ما را در دنیا ببرد.
فرزند یکی از بازرگانان که در بازار از مدرس حمایت می کرد، به نزد مدرس رفت و او را برای ناهار دعوت کرد. آقا هر نوبت به بهانه ای می خواست این دعوت را قبول نکند تا سرانجام با اصرار زیاد قبول کرد. روز مقرّر بازرگان پسر خود را فرستاد تا مدرس را به خانه بیاورد و طوری تظاهر نماید که اهل محل بدانند مدرس برای نهار به خانه آنها می آید. نزدیک خانه که رسیدند، مدرس ایستاد و گفت: تو برو من خودم می آیم. پسر گفت: پدرم دستور داده که در خدمت شما باشم. آقا جواب داد: بیجا گفته است. پدرت می خواهد یک ناهار به من بدهد و تو را همراه من کرده است تا به اهل محله بگوید: من آن چنان کسی هستم که مدرس به خانه من می آید و بعد چه می دانم که از این دعوت و به خانه خود کشیدن من چه منظوری دارد. پسر بازرگان به ناچار رفت و داستان را برای پدر گفت. بازرگان گفت: عجب سید زرنگی است، فکر اشخاص را می خواند.
یک بار یکی از نمایندگان مجلس به شهید مدرس گفت: حقوق هر نماینده صد تومان است که برای اداره زندگی بسیار کم است. ترتیبی دهید مجلس این مبلغ را به دویست تومان افزایش دهد. شهید مدرس جواب داد: روزی که شما انتخاب شدید مشخص بود حقوق تان صد تومان است و با رضایت وکالت را انتخاب کردید. اگر حالا ناراضی هستید، باید استعفا دهید و اعلام کنید ما با حقوق دویست تومان نمایندگی را قبول می کنیم. اگر مردم باز به شما رأی دادند، حق دارید دویست تومان بگیرید.
نقل شده از مدرس پرسیدند: امین التجار بوشهری میخواهد مبلغ هنگفتی پول به شما بدهد ولی از گرفتن آن امتناع می کنید ! دلیل چیست، چرا این پول را قبول نمی کنید ؟ مدرس در پاسخ گفت: دو ریال بدهد ولی توقعی نداشته باشد ، قبول می کنم . ولی اینها در این بخشش هایی که میکنند نظر دارند و میخواهند در موقع مقتضی از آن استفاده کنند.
به ایشان ایراد میگیرند که چرا عبای کرباسی میپوشید و عبای بهتری استفاده نمیکنید، میگویند هر زمانی که یک ایرانی عبای بهتری درست کرد، من از همان عبا استفاده میکنم. در مجلس پیشنهاد داد تا همه کارکنان دولت از پارچه و لباس ایرانی استفاده کنند. حتی در زندان از کسی درخواست کرد تا لباس از جنس کرباس برایش تهیه کند.
روزى مرحوم مدرس در راهى که از مجلس شورا به منزل مى رفت، به بقالى محل رفت تا ماستى تهیه کند، موقعى که بقال مشغول کشیدن ماست بود، مدرس به شرح مسائل سیاسى و آنچه که در مجلس گذشته بود پرداخت و به نطقهایش در مجلس نیز اشاره کرد. وکیل دیگرى که در کنارش بود به اعتراض گفت: آقا براى چه اینها را به بقال مى گویى؟ مدرس گفت: چون این موکل من است و باید بداند و حق آن است که مردم از مسائل سیاسى و اجتماعى و روابط کشور مطلع باشند.
دختر مدرّس گرفتار بیماری حصبه شدید شد. پزشک معالج او به آقا گفت: اجازه بدهید در شمیران محلی تهیه کنیم و فرزند شما را به آن جا منتقل کنیم که معالجات مؤثر افتد. مدرّس گفت: همه فرزندان این مملکت فرزندان من هستند. نمی پسندم که فرزند من به ییلاق منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران و یا جاهای دیگر در شرایط سخت به سر ببرند، مگر این که برای همه آنها چنین شرایطی فراهم شود. ئقتی نماینده شد، به هنگام اجاره منزل همراهان مدرس به او گفتند: اتاق سی و پنج ریالی راحت تر است، چرا آن را نمی گیرید، فرق معامله پنج ریال بیشتر نمی باشد ولی این یکی رفاه و آسایش شما را بهتر تأمین می کند.
۱۹:۲۱
مدرس پاسخ داد: چیزی که استقلال، عقیده و اراده را مورد تهدید قرار می دهد نیاز است، من نمی خواهم به کسی احتیاج پیدا کنم، من به اندازه دارایی خود و در حد توان خویش باید اتاق اجاره کنم، می خواهم محتاج مردم نباشم. احتیاج به پول، نوکری می آورد، من می خواهم زبانم برای بیان حقایق و دفاع از مردم محروم و مظلوم، آزاد باشد...
نماینده شهر شما شجاعت برخورد با فاسدان را دارد
روزی یكی از آشنایان مدرس آمد و یك دسته كاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این كاغذها را فرستاندهاند كه حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند. مدرس گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن كاغذهای مرغوب خودت را بیاور. فرزند مدرس فوری بستهای كاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته كاغذ وزیر را بردار و این كاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تكه كاغذ قند نوشت: جناب وزیر! كاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این كاغذ كه روی آن نوشتهام نیست.
نماینده شهر شما به خاطر زد و بند با وزرا ساکت نمیشود
سرلشكر خدایار از طرف رضا خان نزد با مقداری پول نزد مدرس آمد و با احترام گفت: رضا شاه میگوید: خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری كنید. رضا شاه میل دارد باب مراوده را با شما باز كند و به هر طر یق كه بپسندید با شما روابط حسنه داشته باشد و همه اوامر شما را در امور مملكتی اطاعت خواهد كرد. ضمنا مبلغ یكصد هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی كه صلاح میدانید به مصرف رسانید. مدرس چند لحظهای به آن پول نگاه كرد. سپس فرمود: به رضا خان بگویید كه من وظیفه شرعی دارم كه در امور مسلمین دخالت كنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر هر چه باشد فرق نمیكند. من وظیفه خود را انجام میدهم. سیاست در اسلام چیزی جدایی از دین نیست. در اسلام دین و سیاست با هم است. اسلام، مسیحیت نیست كه فقط جنبه تشریفاتی، آن هم هفتهای یك روز در كلیسا داشته باشد. این پولها را هم ببر كه اگر اینجا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضا خان خواهد رسید. خدایار مأیوسانه از خانه مدرس ـ به همراه پولها ـ بیرون رفت.
در برابر امضای قراردادهای ننگین، نماینده شهرتان سکوت میکند یا فریاد میزند
نصرت الدوله وزیر داریی رضا قلدر که قرارداد استعماری و ننگين 1919م را امضا کرده بود، به دليل انفجار لوله تفنگ دستش مجروح شده و تا آخر عمر دچار رعشه بود. روزى در راهرو مجلس به مدرس برخورد, آقا انگشتان او را در ميان انگشتان دست چپ خود گرفت و چنان فشار داد كه فرياد نصرت الدوله بلند شد. وقتى مدرس چنين وضعى را ديد به او گفت شاهزاده دست راست تو با خوردن چند ساچمه تفنگ در هنگام شكار چنين ضعيف و فرسوده شده, در حالى كه دست چپ من با خوردن سه تير تفنگ (در جريان ترور) باز هم قوى و محكم است مى دانى چرا؟ نصرت الدوله پاسخ داد: نمى دانم. مدرس به او گفت براى اين كه با اين دست قرارداد وثوق الدوله را امضا كردى و لاجرم از كار افتاد و رعشه گرفت.
ــــــــــــــــ#داناب (داستانکونکاتناب)http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
روزی یكی از آشنایان مدرس آمد و یك دسته كاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این كاغذها را فرستاندهاند كه حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند. مدرس گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن كاغذهای مرغوب خودت را بیاور. فرزند مدرس فوری بستهای كاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته كاغذ وزیر را بردار و این كاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تكه كاغذ قند نوشت: جناب وزیر! كاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این كاغذ كه روی آن نوشتهام نیست.
سرلشكر خدایار از طرف رضا خان نزد با مقداری پول نزد مدرس آمد و با احترام گفت: رضا شاه میگوید: خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری كنید. رضا شاه میل دارد باب مراوده را با شما باز كند و به هر طر یق كه بپسندید با شما روابط حسنه داشته باشد و همه اوامر شما را در امور مملكتی اطاعت خواهد كرد. ضمنا مبلغ یكصد هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی كه صلاح میدانید به مصرف رسانید. مدرس چند لحظهای به آن پول نگاه كرد. سپس فرمود: به رضا خان بگویید كه من وظیفه شرعی دارم كه در امور مسلمین دخالت كنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر هر چه باشد فرق نمیكند. من وظیفه خود را انجام میدهم. سیاست در اسلام چیزی جدایی از دین نیست. در اسلام دین و سیاست با هم است. اسلام، مسیحیت نیست كه فقط جنبه تشریفاتی، آن هم هفتهای یك روز در كلیسا داشته باشد. این پولها را هم ببر كه اگر اینجا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضا خان خواهد رسید. خدایار مأیوسانه از خانه مدرس ـ به همراه پولها ـ بیرون رفت.
نصرت الدوله وزیر داریی رضا قلدر که قرارداد استعماری و ننگين 1919م را امضا کرده بود، به دليل انفجار لوله تفنگ دستش مجروح شده و تا آخر عمر دچار رعشه بود. روزى در راهرو مجلس به مدرس برخورد, آقا انگشتان او را در ميان انگشتان دست چپ خود گرفت و چنان فشار داد كه فرياد نصرت الدوله بلند شد. وقتى مدرس چنين وضعى را ديد به او گفت شاهزاده دست راست تو با خوردن چند ساچمه تفنگ در هنگام شكار چنين ضعيف و فرسوده شده, در حالى كه دست چپ من با خوردن سه تير تفنگ (در جريان ترور) باز هم قوى و محكم است مى دانى چرا؟ نصرت الدوله پاسخ داد: نمى دانم. مدرس به او گفت براى اين كه با اين دست قرارداد وثوق الدوله را امضا كردى و لاجرم از كار افتاد و رعشه گرفت.
ــــــــــــــــ#داناب (داستانکونکاتناب)http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
۱۹:۲۱
فیلم حملۀ اسرائیل به فرماندهی سپاه جعلی است
منابع آگاه در سپاه: انتشار ویدیوهای ساختگی با موضوع «لحظۀ حملۀ اسرائیل به اتاق فرماندهی سپاه» که توسط صفحات معاند و سلطنتطلب در فضای مجازی منتشر شده، غیرواقعی و جعلی است.
این صفحات با سوءاستفاده از یک ویدیوی مستند منتشرشده در رسانۀ ملی و با استفاده از تکنیکهای هوش مصنوعی، اقدام به تولید و نشر محتوای دروغین کردهاند.
@DasTanaK_ir | داناب
۱۵:۱۲
#اردستانی#شهادت_امام_جواد_علیهالسلام
۷:۲۰
امروز رهبرانقلاب درمورد شان و حقوق زن صحبت کردن و جالبه که محبت مرد به زن درخانه و حتی گفتن دوستت دارم رو از حقوق زن دونستن!
کدوم مقام عالی یا رهبر سیاسی کشوری رو میشناسید که چنین نگاه لطیف و دقیقی داشته باشه و انقد به جایگاه زن در خانواده وروح و روان زنان اهمیت بده؟
@DasTanaK_ir | داناب
کدوم مقام عالی یا رهبر سیاسی کشوری رو میشناسید که چنین نگاه لطیف و دقیقی داشته باشه و انقد به جایگاه زن در خانواده وروح و روان زنان اهمیت بده؟
۷:۲۵
مرحوم شیخ عباس قمی مولف مفاتیح الجنان برای اهل علم، به ویژه سادات و اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله، احترام زیادی قایل بود. اگر سیّدی در مجلس بود، بر او تقدّم نمی جست و پا به سوی او دراز نمی کرد. به عبارت دیگر، در رعایت حق آنان بی اختیار بود.
مرحوم محدث زاده از مرحوم سلطان الواعظین شیرازی (نویسنده شبهای پیشاور) نقل میکرد که گفته بود: «در ایامی که مفاتیح الجنان، تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامره آن را در دست داشتم واز روی آن مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. شیخ از من پرسید: این کتاب از کیست؟ گفتم: از محدث قمی. و شروع به تعریف از وی کردم. شیخ گفت: این قدر هم تعریف ندارد. بی خود تعریف میکنی. من ناراحت شدم، گفتم: آقا برخیز و برو!!
کسی که پهلوی من نشسته بود با دست به پهلویم زد و گفت: مؤدب باش. ایشان خود محدث قمی آقای حاج شیخ عباس هستند. من برخاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم، ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد و دست مرا بوسید و گفت: شما سیّد هستید».
محدث قمی، حدیث اخلاص، ص ۴۴
@DasTanaK_ir | داناب
مرحوم محدث زاده از مرحوم سلطان الواعظین شیرازی (نویسنده شبهای پیشاور) نقل میکرد که گفته بود: «در ایامی که مفاتیح الجنان، تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامره آن را در دست داشتم واز روی آن مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. شیخ از من پرسید: این کتاب از کیست؟ گفتم: از محدث قمی. و شروع به تعریف از وی کردم. شیخ گفت: این قدر هم تعریف ندارد. بی خود تعریف میکنی. من ناراحت شدم، گفتم: آقا برخیز و برو!!
کسی که پهلوی من نشسته بود با دست به پهلویم زد و گفت: مؤدب باش. ایشان خود محدث قمی آقای حاج شیخ عباس هستند. من برخاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم، ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد و دست مرا بوسید و گفت: شما سیّد هستید».
۷:۲۸
مدیر کل بانک exim اقتصاددانان را به فکر فرو برد زمانی که این جملات را بر زبان اورد :یک دوچرخه سوار برای اقتصاد کشور فاجعه بار است. زیرا او ماشین نمیخرد و برای خرید ماشین وام نمیگیرد.پولی برای بیمه پرداخت نمیکند و سوخت هم نمیخرد. برای نگهداری و تعمیرات دوچرخه هزینه ای پرداخت نمی کند، و پولی صرف پارکینگ نمیکند و منجر به تصادفات شدید هم نمیشود.او به بزرگ راه های چند لاینه نیاز ندارد. به باشگاه ورزشی و داروهای لاغری نیاز ندارد زیرا چاق نمیشود .افراد سالم برای اقتصاد فایده ای نداشته و لازم نیستند زیرا انها پولی برای خرید دارو نخواهند پرداخت همچنین به بیمارستان و دکتر نیاز ندارند. دوچرخه سواران هیچ چیز به تولید خالص ملی نخواهند افزود! در نقطه مقابل هر رستوران مک دونالد علاوه بر افرادی که بطور مستقیم در رستوران کار می کنند، حداقل 30 شغل ایجاد میکند؛ 10 متخصص قلب 10 دندانپزشک و 10 متخصص تغذیه میباشد.این مساله ای است که ارزش درنظر گرفته شدن دارد!
۷:۳۲
۷:۳۳
.
آیتالله مرعشی نجفی (ره) میفرمود :
محضر آقا میرزا جواد ملکی تبریزی- اعلی اللّه مقامه الشّریف- بودم، کسی آمد و به ایشان گفت: آقا! من به نسخهای که برای شب خیزی به من دادید، مو به مو عمل کردم امّا موفّق نمیشوم. آیه آخر سوره کهف را خواندهام، دعایی را که دادهاید، خواندهام، صدقه هم فرمودید دادم، همه کار کردم امّا موفق نشدم.
آقا فرمودند:گوشَت را جلو بیاور تا چیزی در گوشَت بگویم. چیزی به او گفتند که دیدیم سرخ شد و عقب نشست.بعد فرمودند:این را انجام بده، درست میشود!
مرحوم مرعشی نجفی فرمودند:بعدها که آن شخص پیش من آمد، خودش برایم گفت: آن روز آقا فرمودند:تو چند روز است که در منزل بد اخلاقی میکنی و با همسر و بچّه هایت قهری، با این حال می خواهی خدای متعال باز توفیق شب خیزی به تو بدهد؟!
هیهات! این ها که هیچ، اگر خضرِ نبی هم تعلیمی به تو بدهد، توفیقِ شب خیزی نخواهی داشت!
@DasTanaK_ir | داناب
۷:۳۳
راستش خیلی از غصهها و گرفتاریهای مابا یه ذره فهم بیشتر از قرآن حل میشه…اینجا دقیقاً همونجاست! 
هر روز یه تفسیر ساده،یه نکته خوب از نهجالبلاغه،چند تا حرفِ آرومکننده برای دل…
اگه حالت با نور قرآن خوب میشه،جای تو همینجاست ...🤍
🪴 نگاه بهشتی:
https://eitaa.com/joinchat/3000303634C1ba9ee0628
هر روز یه تفسیر ساده،یه نکته خوب از نهجالبلاغه،چند تا حرفِ آرومکننده برای دل…
اگه حالت با نور قرآن خوب میشه،جای تو همینجاست ...🤍
🪴 نگاه بهشتی:
https://eitaa.com/joinchat/3000303634C1ba9ee0628
۷:۳۵
🟢الحمدالله علی هذه النعمة
واقعا بعضی از غیر ایرانی ها قدر و منزلت رهبری را بیشتر از بعضی از مسئولین ما میدانند
@DasTanaK_ir | داناب
واقعا بعضی از غیر ایرانی ها قدر و منزلت رهبری را بیشتر از بعضی از مسئولین ما میدانند
۷:۳۷
۷:۴۴
داناب؛ داستانکونکاتناب
مضحکۀ تخفیفهای فیک بالای ۹۰ درصد در بلکفرایدی (خبر نیمروزی)
حتمااااااااااا ببینید تا آخر
@DasTanaK_ir | داناب
🟡 یه تکنیک بشدت مزخرف فروشندههای دیجیکالا میدونین چیه؟
مثلا طرف ساعت هوشمند شخمی چینی رو گذاشته برا فروش، قیمت واقعیش چیزی حدود ۱.۵ میلیون تومنه. میاد قیمتشو تو سایت میذاره ۱۸ میلیون تومن. تا اینجاش ک هیچی.
بعد خود فروشندههه دقیقا از یکماه قبل از بلک فرایدی میاد با اکانتای مختلف از دیجیکالا خرید میکنه

تا بتونه بعنوان خریدار (که کادر سبز تو کامنتشون ظاهر میشه) نظر ثبت کنه.
بعد خریدار وقتی وارد صفحه محصول میشه، میبینه ده نفر خریدن و حسابی تو کامنتا تعریف تمجید کردن و راضی بودن
الانم تو تخفیف بلک فرایدی قیمتش بجای ۱۸ میلیون، شده ۳ میلیون. ینی اونا ۱۸ میلیون پول داده بودن راضی بودن، پس ۳ میلیون که دیگه قطعاااااااااااا میارزه، پس بخرمش


این میشه که فروشنده دوبرابر بیشتر از حد عادیش سود میکنه، تو راضی اون راضی دیجیکالا راضی، گور بابای ناراضی....
تمام
@DasTanaK_ir | داناب
مثلا طرف ساعت هوشمند شخمی چینی رو گذاشته برا فروش، قیمت واقعیش چیزی حدود ۱.۵ میلیون تومنه. میاد قیمتشو تو سایت میذاره ۱۸ میلیون تومن. تا اینجاش ک هیچی.
بعد خریدار وقتی وارد صفحه محصول میشه، میبینه ده نفر خریدن و حسابی تو کامنتا تعریف تمجید کردن و راضی بودن
الانم تو تخفیف بلک فرایدی قیمتش بجای ۱۸ میلیون، شده ۳ میلیون. ینی اونا ۱۸ میلیون پول داده بودن راضی بودن، پس ۳ میلیون که دیگه قطعاااااااااااا میارزه، پس بخرمش
این میشه که فروشنده دوبرابر بیشتر از حد عادیش سود میکنه، تو راضی اون راضی دیجیکالا راضی، گور بابای ناراضی....
تمام
۷:۴۵