۲۷ اردیبهشت
۱۳:۳۸
۱۳:۴۳
۲۸ اردیبهشت
به مشکلات بخند
مرد جوانی که میخواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت.
استاد خردمند گفت:تا یک سال به هرکسی که به تو حمله کند پولی بده.
تا ۱۲ ماه هرکسی به جوان حمله میکرد، جوان به او پولی میداد.
آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعدی را بیاموزد.
استاد گفت:به شهر برو و برایم غذا بخر.
همین که مرد رفت، استاد خود را به لباس یک گدا درآورد و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت.
وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او.
جوان به گدا گفت:عالیست! یک سال مجبور بودم به هرکس که به من توهین میکرد پول بدهم، اما حالا میتوانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم.
استاد وقتی صحبت جوان را شنید، چهره خود را نشان داد و گفت:برای گام بعدی آمادهای، چون یاد گرفتی بهروی مشکلات بخندی.
#_مشکلات_بخند@dastane_shabane
مرد جوانی که میخواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت.
استاد خردمند گفت:تا یک سال به هرکسی که به تو حمله کند پولی بده.
تا ۱۲ ماه هرکسی به جوان حمله میکرد، جوان به او پولی میداد.
آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعدی را بیاموزد.
استاد گفت:به شهر برو و برایم غذا بخر.
همین که مرد رفت، استاد خود را به لباس یک گدا درآورد و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت.
وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او.
جوان به گدا گفت:عالیست! یک سال مجبور بودم به هرکس که به من توهین میکرد پول بدهم، اما حالا میتوانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم.
استاد وقتی صحبت جوان را شنید، چهره خود را نشان داد و گفت:برای گام بعدی آمادهای، چون یاد گرفتی بهروی مشکلات بخندی.
#_مشکلات_بخند@dastane_shabane
۱۰:۴۰
مناظره بسیار مهم
تعطیلی شنبه اقتصادی یا ایدئولوژیک؟! بهنفع مردم یا به نفع اقلیت سرمایهدار؟!
مناظرهٔ حجتالاسلام سیدعلی موسوی (استاد دانشگاه) و علیرضا مناقبی (رئیس مجمع واردکنندگان)
کسیکه در جهت تَشبُه جامعه ایرانی به یهود و نصارا قدمی بردارد در همین دنیا عقوبتش را می بیند
#مجلس#شورای_نگهبانبزن رو پیوند زیر تا آگاه بشی
https://ble.ir/roshangar_bash/-2743441255206110366/1715943711628
تعطیلی شنبه اقتصادی یا ایدئولوژیک؟! بهنفع مردم یا به نفع اقلیت سرمایهدار؟!
مناظرهٔ حجتالاسلام سیدعلی موسوی (استاد دانشگاه) و علیرضا مناقبی (رئیس مجمع واردکنندگان)
کسیکه در جهت تَشبُه جامعه ایرانی به یهود و نصارا قدمی بردارد در همین دنیا عقوبتش را می بیند
#مجلس#شورای_نگهبانبزن رو پیوند زیر تا آگاه بشی
https://ble.ir/roshangar_bash/-2743441255206110366/1715943711628
۱۱:۰۴
تلنگر مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت:«وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.»
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! »
انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... است
"همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "
#_تلنگر@dastane_shabane
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! »
انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... است
"همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "
#_تلنگر@dastane_shabane
۱۲:۲۸
قاضی یا معلم
شخصی آشنا از معلمی پرسید:شما که قاضی بوديد ، چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد ؟!
ايشون جواب دادند :چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق ميشدم ، ميديدم اکثرأ كسانی هستند كه يا آموزش نديده اند و يا دیدگاه درستی ندارند
بخودم گفتم : بجايی پرداختن به شاخ و برگ ،بايد به اصلاح ریشه بپردازیمدو ما به معلم دانا ، بیش از قاضی عادل نیازمندیم#_قاضی_معلم
@dastane_shabane
شخصی آشنا از معلمی پرسید:شما که قاضی بوديد ، چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد ؟!
ايشون جواب دادند :چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق ميشدم ، ميديدم اکثرأ كسانی هستند كه يا آموزش نديده اند و يا دیدگاه درستی ندارند
بخودم گفتم : بجايی پرداختن به شاخ و برگ ،بايد به اصلاح ریشه بپردازیمدو ما به معلم دانا ، بیش از قاضی عادل نیازمندیم#_قاضی_معلم
@dastane_shabane
۱۲:۳۰
داستان شبانه ،📚🌙🌟🇵🇸
سلام دوستان عزیزی که تمایل دارن فایل pdf کتاب شاهنامه به نثر پارسی نوشته ی خانم میترا مهر آبادی را به مدت محدود به صورت رایگان در کانال قرار بدهیم لطفا به ادمین پیام بدهند و یا اینکه در لینک کانال زیر عضو شوند @khoobhal شاهنامه به نثر پارسی سره همراه با حواشی؛ بدون واژگان بیگانه میترا مهرآبادی انتشار به مناسبت روز بزرگداشت حكيم ابوالقاسم #فردوسی @dastane_shabane
این هم از وعده ای که داده بودیم در مورد فایل پی دی اف، مربوط به شاهنامه ۳ جلدی
۱۴:۰۱
۲۹ اردیبهشت
۱۱:۵۹
سر و کیسه کردناين ضرب المثل را در اصطلاح عوام سرکيسه کردن هم گفته مي شود. در معني و مفهوم استعاره اي کنايه از اين است که تمام موجودي و مايملک کسي را از او گرفته باشند.
امروزه اين اصطلاح در محيط قمارخانه و قماربازي بيشتر مصطلح است و به افرادي که تمام موجودي را باخته باشند اصطلاحاً ميگويند: فلاني را سرکيسه کردند. البته در مورد افراد ساده لوح هم که بر اثر زبان بازي اشخاص دغلباز و فريبکار همه چيز را از دست بدهند اين ضرب المثل از باب استشهاد و تمثيل به کار برده مي شود. اما ريشه اين مثل سائر و رايج:
امروز در اکثر خانه ها حمام خصوصي وجود دارد. حمامهاي عمومي هم اکثراً داراي دوش است و افرادي که به حمام ميروند فقط کيسه مي کشند و صابون ميزنند؛ ولي سابقاً که دوش و وان معمول نبود، حمام شهرها و دهات ايران کلاً خزينه داشت و کسي که به حمام ميرفت پس از کيسه کشي و صابون زدن داخل خزينه مي شد و بدن را ظاهراً شستشو ميداد.
به علاوه در عصر حاضر سرتراشي و ريش تراشي اشکالي ندارد، زيرا هر به چند روز و يا هر روز ريش را در خانه ميتراشند و اقلاً ماهي يکبار به آرايشگاه مي روند و سر و گردن را اصلاح مي کنند اما در ادوار گذشته که وسائل نظافت و آرايش و پيرايش تا اين اندازه موجود نبود اکثراً کيسه کشي و سرتراشي در ضمن حمام مي شد. يعني دلاک حمام بدواً سر حمام گيرنده را کلاً يا بعضاً مي تراشيد.
آنگاه وي را کيسه ميکشيد و صابون ميزد تا موي اضافي و چرکهاي بدن به کلي زدوده شود و شتشوي کامل به عمل آيد؛ زيرا در عرف عقايد گذشتگان اصطلاح "سر و کيسه کردن" شستشوي کامل تلقي مي شد و هر کس اين دو کار را توأماً انجام ميداد، آنچنان پاک و پاکيزه مي شد که به زعم خودش تا يک هفته احتياج به تجديد نظافت و پاکيزگي نداشت.
اگر چه امروزه عمل سر و کيسه کردن در تمام شهرها و غالب روستاهاي ايران مورد استعمال ندارد، ولي معني استعاره اي آن باقي مانده است و مخصوصاً در اصطلاحات عاميانه رواج کامل دارد.#_سر_کیسه@dastane_shabane
امروزه اين اصطلاح در محيط قمارخانه و قماربازي بيشتر مصطلح است و به افرادي که تمام موجودي را باخته باشند اصطلاحاً ميگويند: فلاني را سرکيسه کردند. البته در مورد افراد ساده لوح هم که بر اثر زبان بازي اشخاص دغلباز و فريبکار همه چيز را از دست بدهند اين ضرب المثل از باب استشهاد و تمثيل به کار برده مي شود. اما ريشه اين مثل سائر و رايج:
امروز در اکثر خانه ها حمام خصوصي وجود دارد. حمامهاي عمومي هم اکثراً داراي دوش است و افرادي که به حمام ميروند فقط کيسه مي کشند و صابون ميزنند؛ ولي سابقاً که دوش و وان معمول نبود، حمام شهرها و دهات ايران کلاً خزينه داشت و کسي که به حمام ميرفت پس از کيسه کشي و صابون زدن داخل خزينه مي شد و بدن را ظاهراً شستشو ميداد.
به علاوه در عصر حاضر سرتراشي و ريش تراشي اشکالي ندارد، زيرا هر به چند روز و يا هر روز ريش را در خانه ميتراشند و اقلاً ماهي يکبار به آرايشگاه مي روند و سر و گردن را اصلاح مي کنند اما در ادوار گذشته که وسائل نظافت و آرايش و پيرايش تا اين اندازه موجود نبود اکثراً کيسه کشي و سرتراشي در ضمن حمام مي شد. يعني دلاک حمام بدواً سر حمام گيرنده را کلاً يا بعضاً مي تراشيد.
آنگاه وي را کيسه ميکشيد و صابون ميزد تا موي اضافي و چرکهاي بدن به کلي زدوده شود و شتشوي کامل به عمل آيد؛ زيرا در عرف عقايد گذشتگان اصطلاح "سر و کيسه کردن" شستشوي کامل تلقي مي شد و هر کس اين دو کار را توأماً انجام ميداد، آنچنان پاک و پاکيزه مي شد که به زعم خودش تا يک هفته احتياج به تجديد نظافت و پاکيزگي نداشت.
اگر چه امروزه عمل سر و کيسه کردن در تمام شهرها و غالب روستاهاي ايران مورد استعمال ندارد، ولي معني استعاره اي آن باقي مانده است و مخصوصاً در اصطلاحات عاميانه رواج کامل دارد.#_سر_کیسه@dastane_shabane
۱۲:۰۵
مکتب خانه و استاد و سینی غذا
در زمانهاي قديم بچه ها در مكتب خانه درس مي خواندند .
روزي بچه ها دور هم جمع شدند و گفتند : اين آموزگار ما هر چند در كار خود استاد است ولي نمي خواهد درسها را به ما خوب بياموزد و با ما راست نيست . بايد به دنبال فرصت مناسبي باشيم تا زشتي اينكار را به او نشان دهيم .
روزي مادر يكي ازبچه ها براي آقا ميرزا يك سيني پلو و مرغ بريان و يك شيشه شربت آبليمو هديه آورد .
آقا ميرزا خوشحال شد و دو نفر از بچه ها را صدا زد و گفت : اين مرغ و شيشه را به خانه من ببريد و به زنم بدهيد . ولي خيلي دقت كنيد دستمالي كه روي مرغ است كنار نرود ،كه مرغ خواهد پريد و به اين شيشه هم كسي لب نزند كه زهر كشنده است .
بچه ها سيني را گرفتند و بيرون آمدند
با خود گفتند بهترين فرصت است كه استاد خود را بيدار كنيم .
مرغ را خوردند و شربت هم نوشيدند و ظرف خالي را به در خانه آقا ميرزا بردند .
وقت ناهار آقا ميرزا به خانه رفت و به زن گفت تا غذا را بياورد . زنش گفت : كدام غذا ، بچه ها فقط يك سيني و شيشه خالي به خانه آوردند .
آقا ميرزا عصباني به مكتب رفت و از آن دو شاگرد پرسيد : مرغ و شربت چه شد ؟
بچه ها گفتند : آقا ميرزا تو به ما گفتي دقت كنيد تا دستمال از روي مرغ كنار نرود كه مرغ مي پرد ، ما دقت كرديم ولي در ميان راه باد تندي وزيد و دستمال را برد و مرغ هم پريد ، ما هم ديديم ديگر نمي توانيم روي شما را ببينيم و از آن شيشه زهر خورديم تا بميريم ، ولي نمرديم .
آقا ميرزا پس از چند دقيقه سكوت گفت : شما درس بزرگي به من داديد و اي كاش با شما راست بودم . قول مي دهم كه روش خود را عوض كنم و چنان كرد .#_مکتب خانه_سینی_غذا@dastane_shabane
در زمانهاي قديم بچه ها در مكتب خانه درس مي خواندند .
روزي بچه ها دور هم جمع شدند و گفتند : اين آموزگار ما هر چند در كار خود استاد است ولي نمي خواهد درسها را به ما خوب بياموزد و با ما راست نيست . بايد به دنبال فرصت مناسبي باشيم تا زشتي اينكار را به او نشان دهيم .
روزي مادر يكي ازبچه ها براي آقا ميرزا يك سيني پلو و مرغ بريان و يك شيشه شربت آبليمو هديه آورد .
آقا ميرزا خوشحال شد و دو نفر از بچه ها را صدا زد و گفت : اين مرغ و شيشه را به خانه من ببريد و به زنم بدهيد . ولي خيلي دقت كنيد دستمالي كه روي مرغ است كنار نرود ،كه مرغ خواهد پريد و به اين شيشه هم كسي لب نزند كه زهر كشنده است .
بچه ها سيني را گرفتند و بيرون آمدند
با خود گفتند بهترين فرصت است كه استاد خود را بيدار كنيم .
مرغ را خوردند و شربت هم نوشيدند و ظرف خالي را به در خانه آقا ميرزا بردند .
وقت ناهار آقا ميرزا به خانه رفت و به زن گفت تا غذا را بياورد . زنش گفت : كدام غذا ، بچه ها فقط يك سيني و شيشه خالي به خانه آوردند .
آقا ميرزا عصباني به مكتب رفت و از آن دو شاگرد پرسيد : مرغ و شربت چه شد ؟
بچه ها گفتند : آقا ميرزا تو به ما گفتي دقت كنيد تا دستمال از روي مرغ كنار نرود كه مرغ مي پرد ، ما دقت كرديم ولي در ميان راه باد تندي وزيد و دستمال را برد و مرغ هم پريد ، ما هم ديديم ديگر نمي توانيم روي شما را ببينيم و از آن شيشه زهر خورديم تا بميريم ، ولي نمرديم .
آقا ميرزا پس از چند دقيقه سكوت گفت : شما درس بزرگي به من داديد و اي كاش با شما راست بودم . قول مي دهم كه روش خود را عوض كنم و چنان كرد .#_مکتب خانه_سینی_غذا@dastane_shabane
۱۲:۰۹
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی روزگاری در روستایی در هند؛مردی به روستاییها اعلام کرد که برایخرید هر میمون 20 دلار به آنها پولخواهد داد.
روستاییها هم که دیدند اطرافشان پراست از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع بهگرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمونبه قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کمشدن تعداد میمونها روستاییها دست ازتلاش کشیدند…
به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد دادبرای هر میمون به آنها 40 دلار خواهدپرداخت.
با این شرایط روستاییها فعالیت خود را ازسر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کارکشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و درنتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد کهبه سختی میشد میمونی برای گرفتن پیداکرد.
اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خریدهر میمون 100 دلار خواهد داد ولی چونبرای کاری باید به شهر میرفت کارها را بهشاگردش محول کرد تا از طرف او میمونهارا بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت:«این همه میمون در قفس را ببینید! منآنها را هر یک 80 دلار به شما خواهمفروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها رابه 100 دلار به او بفروشید.»
روستاییها که احتمالا مثل من و شماوسوسه شده بودند پولهایشان را رویهم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند...
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر وشاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندندو یک دنیا میمون و...!!!
طمع بخاک فرو میبرد حریصان راز حرص بر سر قارون رسید، آنچه رسید@dastane_shabane
۱۲:۲۱
عشق و نفرتزن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری ؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ اورا می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری ؟زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که“تاسرحد مرگ متنفر بودن” تاوانی است که برای “تا سرحد مرگ دوست داشتن” می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کردسعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید.
#_سرحد_عشق_نفرت
@dastane_shabane
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ اورا می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری ؟زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که“تاسرحد مرگ متنفر بودن” تاوانی است که برای “تا سرحد مرگ دوست داشتن” می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کردسعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید.
#_سرحد_عشق_نفرت
@dastane_shabane
۱۲:۲۳
بازارسال شده از لینک بانک
۱۵:۱۸
۳۰ اردیبهشت
داروی «عینشینقاف» هر سال تابستانها میآمد مشهد.در حرم همراهش شده بودم.ایستاده زیارت میکرد.من اما بعد از مدتی خسته میشدم. اینپاوآنپا میکردم.بیشتر که خسته میشدم، مینشستم.باز از نشستن خسته میشدم، میایستادم.اما پیرمرد تمام مدت ایستاده مقابل مرقد مطهر زیارت میکرد و ذکر میگفت. معمولاً زیارتش دو ساعتی طول میکشید.یکبار از حرم که بیرون آمدند، از ایشان پرسیدم: «شما خسته نمیشوید؟! ما که جوانیم، از پا افتادیم!» جوابی ندادند.زیارت که تمام میشد، تازه صحنهای حرم امام رضا علیهالسلام شروع میشد،به صحنها میرفت،همه را یاد میکرد؛سر مزار علما میرفت و برایشان فاتحه میخواند.یک بار از صحن که بیرون آمد،به من اشاره کرد: «بیا!»، از جیبش پولی درآورد و به من داد و گفت: «برو عطاری، داروی «عینشینقاف» بگیر تا خسته نشوی!»
این بهشت، آن بهشت، ص٣١و٣٢؛ براساس خاطرۀ یکی از همراهان آیت الله بهجت (ره) #امام_رضا علیه السلام#میلاد_امام_رضا علیه السلام #آیت_الله_بهجت (ره)
@dastane_shabane
این بهشت، آن بهشت، ص٣١و٣٢؛ براساس خاطرۀ یکی از همراهان آیت الله بهجت (ره) #امام_رضا علیه السلام#میلاد_امام_رضا علیه السلام #آیت_الله_بهجت (ره)
@dastane_shabane
۱۱:۴۶
۱۱:۴۶
بازارسال شده از لینک بانک
گیف
۰۰:۱۶
۱۱:۴۶