لکّه ننگ...!!!
چند شب قبل، از کنار بقالی محله عبور میکردم.نگاهم به سیب های قرمز روی میز جلوی مغازه افتاد.سیب ها درشت و آبدار بودند ولی این که داخل پلاستیک آن هم بیرون مغازه تلنبار شده بودند، گویای همه ماجرا بود:« سیب آبگیری»
نگاهی به قیمت سیب های داخل مغازه کردم.از مغازه دار قیمت پلاستیک های سیب را پرسیدم.اختلاف قیمت تقریبا در هر کیلو سه برابر بود.یک لکّه شده بود مایهی سقوط قیمت، آن هم حدود سه برابر!
حکایت سیب ها، حکایت ما آدم ها هم هست.ظاهر زیبا، ولی همراه با یک لکّه عار، ارزش ما را چند برابر کم میکند.نیش زبان، بد دهانی و فحاشی، زبان عادت کرده به بدگویی، منفی گرایی و....هر آنچه که عیبی اخلاقی است، ارزش ما را از قیمت واقعی خودمان، کم میکند.
ارزش ما بهشت است.خودمان را به غیر آن نفروشیم.
قالَ مُوسَى بنُ جَعفَر عليه السلام: اِنَّ اَبْدانَكم لَيْسَ لَها ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةُ، فَـلاتَبيعُـوها بِغَيْـرِها.
امام كاظم عليه السلام فرمود: همانا بدنهاى شما را بهايى جز بهشت نيست. پس آنـرا به غـير بهشت نفـروشـيد.(تحف العقول، ص ۴۱۰)
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
۲:۰۷
یه نام خدا
سید مصطفی مدرس
چند سال قبل سه تا رفیق شرخر پیدا کردم.همانهایی که چک مردم را ارزان میخرند و بعد به قول خودشان طرف را پول میکنند.اولی را، اولین بار در زندان دیدم. سابقهدار و پنج بار تجربه زندان!
آدمها تا وقتی احساس میکنند اشتباه میکنند راه برگشت دارند. فرق آدم بدهای معمولی با آدم بدهای مثل ما همین است. توجیه نمیکنند! برای همین یک روزنه که باز بشود راهشان عوض میشود! خلاصه یک روزنهای برای این رفیق ما باز شد و تصمیم گرفت -به قول خودش- دست از راهزنی بردارد.
الان چند سالی هست دنبال تصمیمش را گرفته و تلاش میکند جبران کند. دو تا رفیقهایش را هم منصرف کرده! یک هیات سه نفره هم دارند که گاهی میروم منبریشان بشوم.دوسال قبل برای سیزده رجب میخواستند دیگ نذری در جایی علم کنند و سفره علی بیندازند، بزرگواری مانع شده بود.خب این آدمها وقتی عوض میشوند که همه چیزشان عوض نمیشود. ممکن است بددهن یا لات بمانند یا هنوز گوششان پی آنچه گوش دادن درست نیست، باشد. حتی ممکن است آنقدر که به دلمان بچسبد از نظام و انقلاب دفاع نکنند یا حتی تکه هم بیندازند. مثل خود ما که هنوز همه چیزمان مطابق آنچه باید عوض نشده!
از قضیه نذری خیلی ناراحت شده بودند، عمیقا حس میکردند کنار گذاشته شدهاند. با هم صحبت کردیم ولی تاثیر خیلی بدی رویشان گذاشته بود. هیاتشان یک ماهی بود تعطیل شده بود!
خدا لطف کرد و یه فکری به سرم زد. جمع را یک سفر قم مهمان کردم و رفتیم سر مزار رسول ترک! گفتند ماجرای این چیست؟
گفتم یک جملهای ماجرا این است امام حسین به یک نفر لات خر زور نشان داده به اندازه سگ نگهبان قبولش دارد. این ماجرا به جان آن یک نفر خیلی چسبیده و شده رسول ترک! همین برای هوایی کردن چند تا آدم خر زور در همانجا کافی بود ولی فکر کردم نباید ولش کرد.
همین فیلم قلی خان را نشانشان دادم گفتم چند سال به زور از چند نفر پول گرفتید و الان دنبال حلالیت هستید؟ بیایید یک قدم بالاتر بردارید هر کدام سالی یک نفر را آزاد کنید. پول ندارید ولی همانقدر که قبلا با زور کام مردم را تلخ کردید حالا با زبان نرم گره باز کنید.
کار سختی است -مخصوصا اگر خوشنام و با آبرو نباشی- ولی تا الان به همتشان، بیست و سه نفر با حدود مبلغ دویست و سی میلیون تومان آزاد شدند. یا طلبکارها بخشیدند یا از جایی پولشان را جور کردند یا دلالی خیر کردند و اهل خیر را به نیاز وصل کردند. فقط یکبار رفتم ببینم چطور کار را پیگیری میکنند که همان یکدفعه، صاحب دیه آب دهان به صورت یکیشان انداخت! خشکم زده بود! گفتم الان لهش میکند ولی خم شد دست طرف را گرفت و بوسید. کار سختی است، مخصوصا اگر خوشنام و با آبرو نباشی!
دیروز یکی از آن سه نفر تصادف کرد و امشب به رحمت خدا رفت. تا شنیدم ناخودآگاه گفتم این بار قلی خان مدیون خودش نشد! و شاید این بار آرزوی رسول ترک شدن یک نفر براورده شد! خدا را چه دیدی! ایام علی است و سفره کرمش!
این دومین رفیقی است که این چند روزه از دست میدهم. المرء مع من احب نویدبخشترین چیزی است که این روزها میگویم. کاش روز حساب کنار صف همین رفیقها جایمان بدهند. همینهایی که از هیچ برای خودشان بهشت میسازند و هزار بهانه نشد و نمیشود راهشان را سد نمیکند. همین آخر مجلسیهای کارکن بیادعا!
پینوشت:متنی که خواندید از سید مصطفی مدرس هست که در ایام ماه رجب(بهمن ۱۴۰۱) در یکی از گروه های فضای مجازی منتشر کرد.پنج شنبه۲۷ بهمن، حدود یک هفته بعد از انتشار پیام، خبر فوت این طلبه فاضل، دوستانش را در غمی سنگین فرو برد.خدایش رحمت کند.فاتحه ای نثارش کنید.
چند سال قبل سه تا رفیق شرخر پیدا کردم.همانهایی که چک مردم را ارزان میخرند و بعد به قول خودشان طرف را پول میکنند.اولی را، اولین بار در زندان دیدم. سابقهدار و پنج بار تجربه زندان!
آدمها تا وقتی احساس میکنند اشتباه میکنند راه برگشت دارند. فرق آدم بدهای معمولی با آدم بدهای مثل ما همین است. توجیه نمیکنند! برای همین یک روزنه که باز بشود راهشان عوض میشود! خلاصه یک روزنهای برای این رفیق ما باز شد و تصمیم گرفت -به قول خودش- دست از راهزنی بردارد.
الان چند سالی هست دنبال تصمیمش را گرفته و تلاش میکند جبران کند. دو تا رفیقهایش را هم منصرف کرده! یک هیات سه نفره هم دارند که گاهی میروم منبریشان بشوم.دوسال قبل برای سیزده رجب میخواستند دیگ نذری در جایی علم کنند و سفره علی بیندازند، بزرگواری مانع شده بود.خب این آدمها وقتی عوض میشوند که همه چیزشان عوض نمیشود. ممکن است بددهن یا لات بمانند یا هنوز گوششان پی آنچه گوش دادن درست نیست، باشد. حتی ممکن است آنقدر که به دلمان بچسبد از نظام و انقلاب دفاع نکنند یا حتی تکه هم بیندازند. مثل خود ما که هنوز همه چیزمان مطابق آنچه باید عوض نشده!
از قضیه نذری خیلی ناراحت شده بودند، عمیقا حس میکردند کنار گذاشته شدهاند. با هم صحبت کردیم ولی تاثیر خیلی بدی رویشان گذاشته بود. هیاتشان یک ماهی بود تعطیل شده بود!
خدا لطف کرد و یه فکری به سرم زد. جمع را یک سفر قم مهمان کردم و رفتیم سر مزار رسول ترک! گفتند ماجرای این چیست؟
گفتم یک جملهای ماجرا این است امام حسین به یک نفر لات خر زور نشان داده به اندازه سگ نگهبان قبولش دارد. این ماجرا به جان آن یک نفر خیلی چسبیده و شده رسول ترک! همین برای هوایی کردن چند تا آدم خر زور در همانجا کافی بود ولی فکر کردم نباید ولش کرد.
همین فیلم قلی خان را نشانشان دادم گفتم چند سال به زور از چند نفر پول گرفتید و الان دنبال حلالیت هستید؟ بیایید یک قدم بالاتر بردارید هر کدام سالی یک نفر را آزاد کنید. پول ندارید ولی همانقدر که قبلا با زور کام مردم را تلخ کردید حالا با زبان نرم گره باز کنید.
کار سختی است -مخصوصا اگر خوشنام و با آبرو نباشی- ولی تا الان به همتشان، بیست و سه نفر با حدود مبلغ دویست و سی میلیون تومان آزاد شدند. یا طلبکارها بخشیدند یا از جایی پولشان را جور کردند یا دلالی خیر کردند و اهل خیر را به نیاز وصل کردند. فقط یکبار رفتم ببینم چطور کار را پیگیری میکنند که همان یکدفعه، صاحب دیه آب دهان به صورت یکیشان انداخت! خشکم زده بود! گفتم الان لهش میکند ولی خم شد دست طرف را گرفت و بوسید. کار سختی است، مخصوصا اگر خوشنام و با آبرو نباشی!
دیروز یکی از آن سه نفر تصادف کرد و امشب به رحمت خدا رفت. تا شنیدم ناخودآگاه گفتم این بار قلی خان مدیون خودش نشد! و شاید این بار آرزوی رسول ترک شدن یک نفر براورده شد! خدا را چه دیدی! ایام علی است و سفره کرمش!
این دومین رفیقی است که این چند روزه از دست میدهم. المرء مع من احب نویدبخشترین چیزی است که این روزها میگویم. کاش روز حساب کنار صف همین رفیقها جایمان بدهند. همینهایی که از هیچ برای خودشان بهشت میسازند و هزار بهانه نشد و نمیشود راهشان را سد نمیکند. همین آخر مجلسیهای کارکن بیادعا!
پینوشت:متنی که خواندید از سید مصطفی مدرس هست که در ایام ماه رجب(بهمن ۱۴۰۱) در یکی از گروه های فضای مجازی منتشر کرد.پنج شنبه۲۷ بهمن، حدود یک هفته بعد از انتشار پیام، خبر فوت این طلبه فاضل، دوستانش را در غمی سنگین فرو برد.خدایش رحمت کند.فاتحه ای نثارش کنید.
۳:۲۳
ماهی یکبار، با تعدادی از رفقای طلبه دور هم می نشینیم و فیلم های برتر جهان را می بینم.به قدر تلاش مان تحلیل میکنیم، در مورد داستان و هدف فیلم می نویسیم.این که کارگردان تلاش می کرد چه بگوید؟، چگونه این حرف را زده است؟، با ذهن مخاطب چه میکند؟ و...اگر فرصت شد چند کلامی در موردش خواهم نوشت.
۳:۲۵
نور
گاهی ظلم کرده ایم.نور را رها کرده ایم.ظلمت را یاری کرده ایم.
قرآن فقط برای ماه رمضان نیست.برای سر قبور هم نیست.برای مسجد هم نیست.
قرآن کتاب زندگی است.کتاب تاریخ نیست.کتاب علمی صرف نیست.هر چند تاریخ و مطالب علمی نیز دارد.
#روایت
گاهی ظلم کرده ایم.نور را رها کرده ایم.ظلمت را یاری کرده ایم.
قرآن فقط برای ماه رمضان نیست.برای سر قبور هم نیست.برای مسجد هم نیست.
قرآن کتاب زندگی است.کتاب تاریخ نیست.کتاب علمی صرف نیست.هر چند تاریخ و مطالب علمی نیز دارد.
#روایت
۳:۲۶
به نام خدا
سید مصطفی مدرس
چند سال قبل سه تا رفیق شرخر پیدا کردم.همانهایی که چک مردم را ارزان میخرند و بعد به قول خودشان طرف را پول میکنند.اولی را، اولین بار در زندان دیدم. سابقهدار و پنج بار تجربه زندان!
آدمها تا وقتی احساس میکنند اشتباه میکنند راه برگشت دارند. فرق آدم بدهای معمولی با آدم بدهای مثل ما همین است. توجیه نمیکنند! برای همین یک روزنه که باز بشود راهشان عوض میشود! خلاصه یک روزنهای برای این رفیق ما باز شد و تصمیم گرفت -به قول خودش- دست از راهزنی بردارد.
الان چند سالی هست دنبال تصمیمش را گرفته و تلاش میکند جبران کند. دو تا رفیقهایش را هم منصرف کرده! یک هیات سه نفره هم دارند که گاهی میروم منبریشان بشوم.دوسال قبل برای سیزده رجب میخواستند دیگ نذری در جایی علم کنند و سفره علی بیندازند، بزرگواری مانع شده بود.خب این آدمها وقتی عوض میشوند که همه چیزشان عوض نمیشود. ممکن است بددهن یا لات بمانند یا هنوز گوششان پی آنچه گوش دادن درست نیست، باشد. حتی ممکن است آنقدر که به دلمان بچسبد از نظام و انقلاب دفاع نکنند یا حتی تکه هم بیندازند. مثل خود ما که هنوز همه چیزمان مطابق آنچه باید عوض نشده!
از قضیه نذری خیلی ناراحت شده بودند، عمیقا حس میکردند کنار گذاشته شدهاند. با هم صحبت کردیم ولی تاثیر خیلی بدی رویشان گذاشته بود. هیاتشان یک ماهی بود تعطیل شده بود!
خدا لطف کرد و یه فکری به سرم زد. جمع را یک سفر قم مهمان کردم و رفتیم سر مزار رسول ترک! گفتند ماجرای این چیست؟
گفتم یک جملهای ماجرا این است امام حسین به یک نفر لات خر زور نشان داده به اندازه سگ نگهبان قبولش دارد. این ماجرا به جان آن یک نفر خیلی چسبیده و شده رسول ترک! همین برای هوایی کردن چند تا آدم خر زور در همانجا کافی بود ولی فکر کردم نباید ولش کرد.
همین فیلم قلی خان را نشانشان دادم گفتم چند سال به زور از چند نفر پول گرفتید و الان دنبال حلالیت هستید؟ بیایید یک قدم بالاتر بردارید هر کدام سالی یک نفر را آزاد کنید. پول ندارید ولی همانقدر که قبلا با زور کام مردم را تلخ کردید حالا با زبان نرم گره باز کنید.
کار سختی است -مخصوصا اگر خوشنام و با آبرو نباشی- ولی تا الان به همتشان، بیست و سه نفر با حدود مبلغ دویست و سی میلیون تومان آزاد شدند. یا طلبکارها بخشیدند یا از جایی پولشان را جور کردند یا دلالی خیر کردند و اهل خیر را به نیاز وصل کردند. فقط یکبار رفتم ببینم چطور کار را پیگیری میکنند که همان یکدفعه، صاحب دیه آب دهان به صورت یکیشان انداخت! خشکم زده بود! گفتم الان لهش میکند ولی خم شد دست طرف را گرفت و بوسید. کار سختی است، مخصوصا اگر خوشنام و با آبرو نباشی!
دیروز یکی از آن سه نفر تصادف کرد و امشب به رحمت خدا رفت. تا شنیدم ناخودآگاه گفتم این بار قلی خان مدیون خودش نشد! و شاید این بار آرزوی رسول ترک شدن یک نفر براورده شد! خدا را چه دیدی! ایام علی است و سفره کرمش!
این دومین رفیقی است که این چند روزه از دست میدهم. المرء مع من احب نویدبخشترین چیزی است که این روزها میگویم. کاش روز حساب کنار صف همین رفیقها جایمان بدهند. همینهایی که از هیچ برای خودشان بهشت میسازند و هزار بهانه نشد و نمیشود راهشان را سد نمیکند. همین آخر مجلسیهای کارکن بیادعا!
پینوشت:متنی که خواندید از سید مصطفی مدرس هست که در ایام ماه رجب(بهمن ۱۴۰۱) در یکی از گروه های فضای مجازی منتشر کرد.پنج شنبه۲۷ بهمن، حدود یک هفته بعد از انتشار پیام، خبر فوت این طلبه فاضل، دوستانش را در غمی سنگین فرو برد.خدایش رحمت کند.فاتحه ای نثارش کنید.
چند سال قبل سه تا رفیق شرخر پیدا کردم.همانهایی که چک مردم را ارزان میخرند و بعد به قول خودشان طرف را پول میکنند.اولی را، اولین بار در زندان دیدم. سابقهدار و پنج بار تجربه زندان!
آدمها تا وقتی احساس میکنند اشتباه میکنند راه برگشت دارند. فرق آدم بدهای معمولی با آدم بدهای مثل ما همین است. توجیه نمیکنند! برای همین یک روزنه که باز بشود راهشان عوض میشود! خلاصه یک روزنهای برای این رفیق ما باز شد و تصمیم گرفت -به قول خودش- دست از راهزنی بردارد.
الان چند سالی هست دنبال تصمیمش را گرفته و تلاش میکند جبران کند. دو تا رفیقهایش را هم منصرف کرده! یک هیات سه نفره هم دارند که گاهی میروم منبریشان بشوم.دوسال قبل برای سیزده رجب میخواستند دیگ نذری در جایی علم کنند و سفره علی بیندازند، بزرگواری مانع شده بود.خب این آدمها وقتی عوض میشوند که همه چیزشان عوض نمیشود. ممکن است بددهن یا لات بمانند یا هنوز گوششان پی آنچه گوش دادن درست نیست، باشد. حتی ممکن است آنقدر که به دلمان بچسبد از نظام و انقلاب دفاع نکنند یا حتی تکه هم بیندازند. مثل خود ما که هنوز همه چیزمان مطابق آنچه باید عوض نشده!
از قضیه نذری خیلی ناراحت شده بودند، عمیقا حس میکردند کنار گذاشته شدهاند. با هم صحبت کردیم ولی تاثیر خیلی بدی رویشان گذاشته بود. هیاتشان یک ماهی بود تعطیل شده بود!
خدا لطف کرد و یه فکری به سرم زد. جمع را یک سفر قم مهمان کردم و رفتیم سر مزار رسول ترک! گفتند ماجرای این چیست؟
گفتم یک جملهای ماجرا این است امام حسین به یک نفر لات خر زور نشان داده به اندازه سگ نگهبان قبولش دارد. این ماجرا به جان آن یک نفر خیلی چسبیده و شده رسول ترک! همین برای هوایی کردن چند تا آدم خر زور در همانجا کافی بود ولی فکر کردم نباید ولش کرد.
همین فیلم قلی خان را نشانشان دادم گفتم چند سال به زور از چند نفر پول گرفتید و الان دنبال حلالیت هستید؟ بیایید یک قدم بالاتر بردارید هر کدام سالی یک نفر را آزاد کنید. پول ندارید ولی همانقدر که قبلا با زور کام مردم را تلخ کردید حالا با زبان نرم گره باز کنید.
کار سختی است -مخصوصا اگر خوشنام و با آبرو نباشی- ولی تا الان به همتشان، بیست و سه نفر با حدود مبلغ دویست و سی میلیون تومان آزاد شدند. یا طلبکارها بخشیدند یا از جایی پولشان را جور کردند یا دلالی خیر کردند و اهل خیر را به نیاز وصل کردند. فقط یکبار رفتم ببینم چطور کار را پیگیری میکنند که همان یکدفعه، صاحب دیه آب دهان به صورت یکیشان انداخت! خشکم زده بود! گفتم الان لهش میکند ولی خم شد دست طرف را گرفت و بوسید. کار سختی است، مخصوصا اگر خوشنام و با آبرو نباشی!
دیروز یکی از آن سه نفر تصادف کرد و امشب به رحمت خدا رفت. تا شنیدم ناخودآگاه گفتم این بار قلی خان مدیون خودش نشد! و شاید این بار آرزوی رسول ترک شدن یک نفر براورده شد! خدا را چه دیدی! ایام علی است و سفره کرمش!
این دومین رفیقی است که این چند روزه از دست میدهم. المرء مع من احب نویدبخشترین چیزی است که این روزها میگویم. کاش روز حساب کنار صف همین رفیقها جایمان بدهند. همینهایی که از هیچ برای خودشان بهشت میسازند و هزار بهانه نشد و نمیشود راهشان را سد نمیکند. همین آخر مجلسیهای کارکن بیادعا!
پینوشت:متنی که خواندید از سید مصطفی مدرس هست که در ایام ماه رجب(بهمن ۱۴۰۱) در یکی از گروه های فضای مجازی منتشر کرد.پنج شنبه۲۷ بهمن، حدود یک هفته بعد از انتشار پیام، خبر فوت این طلبه فاضل، دوستانش را در غمی سنگین فرو برد.خدایش رحمت کند.فاتحه ای نثارش کنید.
۳:۵۲
تابلو نماز غفیله
شما هم حتما طعم پذیرایی در مساجد را چشیده اید. یا خودتان خیرات برای توزیع در مسجد برده اید. مساجد محلی برای بذل مال مومنین در راه خداست.گاهی این خرج پول در راه مصارف پذیرایی است و گاهی در جهت کتاب و یا خرید تجهیزات و لوازم.در بسیاری از مساجد تابلوی نماز غفیله را میبینیم که توسط یکی از مومنین اهدا شده است. تابلوی هایی از جنس چوب، بنر، فلکسی و...
امّا واقعا چقدر این تابلو در مساجد مورد استفاده است؟در هر مسجد، بین نماز مغرب و عشاء، چند نفر با استفاده از این تابلو نماز میخوانند؟در طول سال چند بار این تابلو و یا بنر، مورد استفاده قرار میگیرد؟در کنار توجه به مستحبات، آیا بهتر نیست هزینهی تهیهی این تابلو ها(اموری همانند این کار)، صرف امور مهم تر و با اولویت بالاتر شود؟
اولویت ها را دریابیم.
شما هم حتما طعم پذیرایی در مساجد را چشیده اید. یا خودتان خیرات برای توزیع در مسجد برده اید. مساجد محلی برای بذل مال مومنین در راه خداست.گاهی این خرج پول در راه مصارف پذیرایی است و گاهی در جهت کتاب و یا خرید تجهیزات و لوازم.در بسیاری از مساجد تابلوی نماز غفیله را میبینیم که توسط یکی از مومنین اهدا شده است. تابلوی هایی از جنس چوب، بنر، فلکسی و...
امّا واقعا چقدر این تابلو در مساجد مورد استفاده است؟در هر مسجد، بین نماز مغرب و عشاء، چند نفر با استفاده از این تابلو نماز میخوانند؟در طول سال چند بار این تابلو و یا بنر، مورد استفاده قرار میگیرد؟در کنار توجه به مستحبات، آیا بهتر نیست هزینهی تهیهی این تابلو ها(اموری همانند این کار)، صرف امور مهم تر و با اولویت بالاتر شود؟
اولویت ها را دریابیم.
۲۱:۴۲
به نام خدا
گاهی دشمنی های ما با مسائل زندگی از سر نادانی و جهلبه مساله است.به تعبیر امیر المومنین علیه السلام:النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوامردم دشمن آنچه هستند که به آن جهل دارند.
در جامعه، با برخی سوالات و بدبینی ها و متاسفانه گاهی انکار ودشمنی از سر ناآگاهی با احکام الهی ازجمله مساله خمس مواجه هستیم، که تصحیح این دیدگاه ها قطعا بر عهده طلاب است.پس لطفا با دقت چند بند بعدی را بخوانید....۵ باور غلط در مورد خمس۳نکته مهم و کلیدی وکاربردی


۱/خمس زنانه، مردانه ندارد_همچنین کارگر و کارمند،دانشجو و طلبه،و...نداردمعیار مکلّف بودن افراد است(مکلف یعنی کسی که به سن تکلیف شرعی رسیده است.)
۲/خمس ربطی به خیرات و انفاق های مستحبی، اطعام،پرداخت عوارض شهرداری ویا مالیات ندارد.پرداخت خمس یکی از واجبات شرعی است.
۳/خمس فقط صرف حوزه و طلبه ها نمیشود؛خمس به دوقسمت سهم سادات و سهم امام تقسیم میشود.سهم سادات با شرایطی به سادات فقیر پرداخت شده، و سهم امام در امور مسلمین مانند مناطق محروم،سیل زدگان و زلزله زدگان و...و قسمتی از آن به طلاب داده میشود.
۴/ سال خمسی تعیین یک روز در سال برای محاسبه خمس مال است و نه این که به ازای هر خرید و کسب سود و ...یک سال خمسی مجزا تعیین کنیم.یعنی یکروز سال خمسی داریم و نه ۳۶۵ روز!!!
۵/خمس به تمامی اموال تعلق نمیگیرد بلکه فقط به ۷مورد تعلق میگیرد که کسب منفعت رایج ترین آنهاست.(برای اطلاع از ۶مورد دیگر به رساله مرجع تقلییدتان رجوع کنید.)
ارث، مهریه ،عیدی، هدیه، جایزه ،نفقه، اموالوقفی، مالی که خمس آن داده شده و ....از مواردی است که طبق نظر برخی از مراجع متعلق خمسنیست

.(حتما به رساله مرجع تقلییدتان رجوع کنید.)
اما سه نکته مهم:
۱/ نگران نباشید:


تهیه جهیزیه خانم ها که غالبا به صورت یکباره میسر نیست، از مسائلی است که استثنا شده است(حتما حتما به رساله مرجع تقلییدرجوع شود.)
۲/آشفته نشویید:
اگر تا به حال سال خمسی نداشته اید آشفته خاطر نشویید، مساله را با دفتر مرجع تقلیید در میان بگذارید.با مصالحه مساله غالبا حل میشود.
۳/پرداخت یکباره و یکجای خمس:اگر نمیتوانید خمس مال را یکباره پرداخت کنید، در این زمینه هم توسط دفتر مراجع تقلیید، «دست گردان» صورت میگیرد تا در زمان تواناییخمس پرداخت شود.
پینوشت:یکم/ شیطان ترس از فقر را در دل زنده میکند.خدای رزاق و مالک هستی، ضامن روزی است.


برای مطالعه دقیق تر میتوانید به ادرس های زیر مراجعه نمایید(طبق نظر آیت الله خامنه ای)
احکام خمس:
https://farsi.khamenei.ir/treatise-index?tid=7
دانلود رساله آموزشی(کل مسائل و توضیحات در۲۵صفحه)
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/27579/resaleamoozeshkhoms.pdf
سوالات:
https://farsi.khamenei.ir/treatise-content?id=73&pid=73&tid=7
https://farsi.khamenei.ir/treatise-content?id=73&pid=73&tid=-1
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
گاهی دشمنی های ما با مسائل زندگی از سر نادانی و جهلبه مساله است.به تعبیر امیر المومنین علیه السلام:النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوامردم دشمن آنچه هستند که به آن جهل دارند.
در جامعه، با برخی سوالات و بدبینی ها و متاسفانه گاهی انکار ودشمنی از سر ناآگاهی با احکام الهی ازجمله مساله خمس مواجه هستیم، که تصحیح این دیدگاه ها قطعا بر عهده طلاب است.پس لطفا با دقت چند بند بعدی را بخوانید....۵ باور غلط در مورد خمس۳نکته مهم و کلیدی وکاربردی
۱/خمس زنانه، مردانه ندارد_همچنین کارگر و کارمند،دانشجو و طلبه،و...نداردمعیار مکلّف بودن افراد است(مکلف یعنی کسی که به سن تکلیف شرعی رسیده است.)
۲/خمس ربطی به خیرات و انفاق های مستحبی، اطعام،پرداخت عوارض شهرداری ویا مالیات ندارد.پرداخت خمس یکی از واجبات شرعی است.
۳/خمس فقط صرف حوزه و طلبه ها نمیشود؛خمس به دوقسمت سهم سادات و سهم امام تقسیم میشود.سهم سادات با شرایطی به سادات فقیر پرداخت شده، و سهم امام در امور مسلمین مانند مناطق محروم،سیل زدگان و زلزله زدگان و...و قسمتی از آن به طلاب داده میشود.
۴/ سال خمسی تعیین یک روز در سال برای محاسبه خمس مال است و نه این که به ازای هر خرید و کسب سود و ...یک سال خمسی مجزا تعیین کنیم.یعنی یکروز سال خمسی داریم و نه ۳۶۵ روز!!!
۵/خمس به تمامی اموال تعلق نمیگیرد بلکه فقط به ۷مورد تعلق میگیرد که کسب منفعت رایج ترین آنهاست.(برای اطلاع از ۶مورد دیگر به رساله مرجع تقلییدتان رجوع کنید.)
ارث، مهریه ،عیدی، هدیه، جایزه ،نفقه، اموالوقفی، مالی که خمس آن داده شده و ....از مواردی است که طبق نظر برخی از مراجع متعلق خمسنیست
اما سه نکته مهم:
۲/آشفته نشویید:
۳/پرداخت یکباره و یکجای خمس:اگر نمیتوانید خمس مال را یکباره پرداخت کنید، در این زمینه هم توسط دفتر مراجع تقلیید، «دست گردان» صورت میگیرد تا در زمان تواناییخمس پرداخت شود.
پینوشت:یکم/ شیطان ترس از فقر را در دل زنده میکند.خدای رزاق و مالک هستی، ضامن روزی است.
برای مطالعه دقیق تر میتوانید به ادرس های زیر مراجعه نمایید(طبق نظر آیت الله خامنه ای)
احکام خمس:
دانلود رساله آموزشی(کل مسائل و توضیحات در۲۵صفحه)
سوالات:
https://farsi.khamenei.ir/treatise-content?id=73&pid=73&tid=-1
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
۲۱:۴۲
جملات بیمبنا
به نظرم باید در جملاتی که معروف میشوند دقت بیشتری کرد:چه کسی گفته: امام حسین برای همه هست!؟ آیا خود اهل بیت نیز این گونه خود را معرفی کرده اند؟اصلا این جمله چه معنایی دارد؟مبنای این جمله کجاست؟
مثلا امام حسینِ همه، شامل جناب بابک زنجانی، خاوری و طبری هم میشود ؟!نمیشود؟! یعنی اگر کسی که میلیاردها پول مردم را با اختلاس و دزدی جابجا کرده است هم شامل این جمله است ؟
حتی در میان مردم دنیا، این گونه نیست که همه به اهل بیت و امام حسین احترام بگذارند. ناصبی ها و بهایی ها دو گروه عمده و معروف هستند. بماند سایر گروه ها و فرقه ها.
#محرم
به نظرم باید در جملاتی که معروف میشوند دقت بیشتری کرد:چه کسی گفته: امام حسین برای همه هست!؟ آیا خود اهل بیت نیز این گونه خود را معرفی کرده اند؟اصلا این جمله چه معنایی دارد؟مبنای این جمله کجاست؟
مثلا امام حسینِ همه، شامل جناب بابک زنجانی، خاوری و طبری هم میشود ؟!نمیشود؟! یعنی اگر کسی که میلیاردها پول مردم را با اختلاس و دزدی جابجا کرده است هم شامل این جمله است ؟
حتی در میان مردم دنیا، این گونه نیست که همه به اهل بیت و امام حسین احترام بگذارند. ناصبی ها و بهایی ها دو گروه عمده و معروف هستند. بماند سایر گروه ها و فرقه ها.
#محرم
۱۸:۰۹
آقا مرا به پدیکور همان زنی....
نه آقاجان بیا به خاطر مانیکور ناخن همان زنی...آقاجان! شان شما اهلبیت که با این جملات پایین نمی آید ؟ می آید؟
خوب ببخشید آقاجان!اصلا بیا به خاطر رژ گونه همان زنی...البته شاید هم بگویم به خاطر رژ لب...الحق و الانصاف در روضه از صورت کبود و نیلی زیاد شنیده ایم. از چادر سیاه هم. تازه از مو هم زیاد شنیده ایم. موی سوخته، مگر نه تو خودت شیب الخضیب هستی!؟پس اباعبدالله جان! ای حضرت عشق!
می شود رنگ گونه همان زن رنگ ریش خون آلود تو باشد؟ نمیشود ؟اصلا بیا به خاطره موهای اکستنشن کرده همان زنی...شاید هم بگویم آقا مرا به هایلایت موهای همان زنی...
اشکالی ندارد که با همین موها و ناخن ها دل چند جوان را در همان هیات از تو دور کرده؟ مولا جان اشکال دارد؟
از اکستنشن و هایلایت بگذریم!آقا جان دیدم لاک ناخن در شأن شما نیست! هست!؟
گفتم کمی به سر و صورت بپردازم. مگر موی دلفریب زنی که با هزینه گزاف اکستنشن کرده و با هایلایت هم تزیین، از لاک سیاه ناخن بالاتر نیست؟ مگر دل چندین مرد و زن را بهتر از ناخن نمی لرزاند؟ مگر شرافت زنانه را بهتر نمی فروشد؟
پینوشت:متن بالا کنایه ای به شاعر و مداحی هست که یک عذرخواهی بلندبالا به امام حسین و تمام مقدسات شیعه مدیون هستند با این تک بیتِ(؟!) مستهجن و مزخرف:
آقا مرا به لاک سیاه همان زنیکه پشت دسته های عزا میرود ببخش!
#محرم
نه آقاجان بیا به خاطر مانیکور ناخن همان زنی...آقاجان! شان شما اهلبیت که با این جملات پایین نمی آید ؟ می آید؟
خوب ببخشید آقاجان!اصلا بیا به خاطر رژ گونه همان زنی...البته شاید هم بگویم به خاطر رژ لب...الحق و الانصاف در روضه از صورت کبود و نیلی زیاد شنیده ایم. از چادر سیاه هم. تازه از مو هم زیاد شنیده ایم. موی سوخته، مگر نه تو خودت شیب الخضیب هستی!؟پس اباعبدالله جان! ای حضرت عشق!
می شود رنگ گونه همان زن رنگ ریش خون آلود تو باشد؟ نمیشود ؟اصلا بیا به خاطره موهای اکستنشن کرده همان زنی...شاید هم بگویم آقا مرا به هایلایت موهای همان زنی...
اشکالی ندارد که با همین موها و ناخن ها دل چند جوان را در همان هیات از تو دور کرده؟ مولا جان اشکال دارد؟
از اکستنشن و هایلایت بگذریم!آقا جان دیدم لاک ناخن در شأن شما نیست! هست!؟
گفتم کمی به سر و صورت بپردازم. مگر موی دلفریب زنی که با هزینه گزاف اکستنشن کرده و با هایلایت هم تزیین، از لاک سیاه ناخن بالاتر نیست؟ مگر دل چندین مرد و زن را بهتر از ناخن نمی لرزاند؟ مگر شرافت زنانه را بهتر نمی فروشد؟
پینوشت:متن بالا کنایه ای به شاعر و مداحی هست که یک عذرخواهی بلندبالا به امام حسین و تمام مقدسات شیعه مدیون هستند با این تک بیتِ(؟!) مستهجن و مزخرف:
آقا مرا به لاک سیاه همان زنیکه پشت دسته های عزا میرود ببخش!
#محرم
۱۸:۰۹
صداها رهایم نمیکنند
جواد مقدم فریاد میزند هروله.حسین سیب اوج گرفته و میخواند: بدرُ فاطمه نورُ کلامی سیدالشهداااا....میثم مطیعی هم با همان آرامش دارد قدم قدم را میخواند.چند وقتی است ملاباسم هم اضافه شده است و گاهی «تزرونی» میخواند و گاهی هم «مشای علی وعدک صلیت»ذهنم حسابی شلوغ شده است.یکی از گوشه ای مدام و بدون وقفه با یک ریتم ثابت، انگار که یک هزارم دسی بل هم صدایش تغییر نکند، میگوید«شای ابوعلی». عین را هم جوری تلفظ میکند انگار از لوزالمعده اش صدا را برداشته و به گوشم می رسند. لحظه ای تنفس و باز دوباره «اشرب شای ابوعلی».صدای لخ لخ دمپایی آبی رنگ مرد هندی، که پای چپش را روی زمین می کشاند زیر صدای کودکی است که با ادا اطوار بچهگانه اش مثل صدای دعوت به چایی میگوید: «اتفضل یا زائر! مای بارد یا زائر.»
مرد عصا به دستی از کنارم رد میشود. صدای تق تق عصا در هر قدم دوبار بلند می شود. گویا ایرانی است و جانباز. چفیه ای بسیجی دور گردنش است. ضبط کوچکی را به کوله اش آویزان کرده و انگار تمام روضه های عالم را میخواهد در چند کلمه به گوش همه برساند: السلام علیک یا اباعبدالله...
ویلچر مرد پاکستانی که مادر یا همسرش را روی آن نشانده هم مثل این که بخواهد یک حرفی را تکرار کند. شاید لاستیک سمت راستش درد گرفته. نمیدانم. فکر میکنم دارد با صدای قیچ قیچشبا من حرف میزند. کمی نگاهش میکنم. معنای حرفش را نمی فهمم، مثل حرف های خود مرد پاکستانی. قیچ قیچ قیچ قیچ...
پیرزن عرب زبانی که خمیده خمیده جلو آمده، به پاهای برهنه ام اشاره میکند. مقداری حرف میزند. معنای دقیق تکتک کلمات را درک نمیکنم. فقط میفهمم دارد توصیه مادرانهای میکند. به زور کلمه«حذاءک» را تشخیص میدهم. با کلمه ای «مو مشکل» داستان ختم می شود.شلوغ و پلوغی جمعیت نشان میدهد به سیطره رسیده ایم. باید ایستاد. ما میایستیم ولی صداها نه. جمعیت دم میگیرند: لبیک یا حسین! لبیک یا حسین!...
صداها رهایم نمیکنند.هر سال نزدیک اربعین صداها در خواب و بیداری رهایم نمیکنند. صدای لبیک یا حسین جمعیت رو به ضریح، صدای موتور سه چرخه ای که آهنگی روی اعصاب پخش میکند تا به موکبدارها بگوید کپسول گاز رسید، صدای کش کش قدم ها، مداحی های ایرانی و عربی بین راه، مای بارد، شای ابوعلی، تفضّل یا زائر....تفضّل...
#اربعین#خط_روایت#روایت_مردمی#روایت_اربعین
جواد مقدم فریاد میزند هروله.حسین سیب اوج گرفته و میخواند: بدرُ فاطمه نورُ کلامی سیدالشهداااا....میثم مطیعی هم با همان آرامش دارد قدم قدم را میخواند.چند وقتی است ملاباسم هم اضافه شده است و گاهی «تزرونی» میخواند و گاهی هم «مشای علی وعدک صلیت»ذهنم حسابی شلوغ شده است.یکی از گوشه ای مدام و بدون وقفه با یک ریتم ثابت، انگار که یک هزارم دسی بل هم صدایش تغییر نکند، میگوید«شای ابوعلی». عین را هم جوری تلفظ میکند انگار از لوزالمعده اش صدا را برداشته و به گوشم می رسند. لحظه ای تنفس و باز دوباره «اشرب شای ابوعلی».صدای لخ لخ دمپایی آبی رنگ مرد هندی، که پای چپش را روی زمین می کشاند زیر صدای کودکی است که با ادا اطوار بچهگانه اش مثل صدای دعوت به چایی میگوید: «اتفضل یا زائر! مای بارد یا زائر.»
مرد عصا به دستی از کنارم رد میشود. صدای تق تق عصا در هر قدم دوبار بلند می شود. گویا ایرانی است و جانباز. چفیه ای بسیجی دور گردنش است. ضبط کوچکی را به کوله اش آویزان کرده و انگار تمام روضه های عالم را میخواهد در چند کلمه به گوش همه برساند: السلام علیک یا اباعبدالله...
ویلچر مرد پاکستانی که مادر یا همسرش را روی آن نشانده هم مثل این که بخواهد یک حرفی را تکرار کند. شاید لاستیک سمت راستش درد گرفته. نمیدانم. فکر میکنم دارد با صدای قیچ قیچشبا من حرف میزند. کمی نگاهش میکنم. معنای حرفش را نمی فهمم، مثل حرف های خود مرد پاکستانی. قیچ قیچ قیچ قیچ...
پیرزن عرب زبانی که خمیده خمیده جلو آمده، به پاهای برهنه ام اشاره میکند. مقداری حرف میزند. معنای دقیق تکتک کلمات را درک نمیکنم. فقط میفهمم دارد توصیه مادرانهای میکند. به زور کلمه«حذاءک» را تشخیص میدهم. با کلمه ای «مو مشکل» داستان ختم می شود.شلوغ و پلوغی جمعیت نشان میدهد به سیطره رسیده ایم. باید ایستاد. ما میایستیم ولی صداها نه. جمعیت دم میگیرند: لبیک یا حسین! لبیک یا حسین!...
صداها رهایم نمیکنند.هر سال نزدیک اربعین صداها در خواب و بیداری رهایم نمیکنند. صدای لبیک یا حسین جمعیت رو به ضریح، صدای موتور سه چرخه ای که آهنگی روی اعصاب پخش میکند تا به موکبدارها بگوید کپسول گاز رسید، صدای کش کش قدم ها، مداحی های ایرانی و عربی بین راه، مای بارد، شای ابوعلی، تفضّل یا زائر....تفضّل...
#اربعین#خط_روایت#روایت_مردمی#روایت_اربعین
۱۳:۱۵
سایهی همسایه
همسایهی ما با مزاحمت و دردسر همسایه ما شد. همسایه که نه، اصلاً نمیشد سایههایمان به هم نزدیک شود چه رسد به این که همسایه شوییم. هنوز هم همین طور است. غریبهای که به زور ساکن خانهای نزدیک خانه ما شد. مدتی در محلهی ما آواره بود. با این که در شهر دیگری خانه داشتند ولی خانه به دوش بودند. کسی از آنها دل خوشی نداشت. در هر محلهای رفت و آمد میکردند دردسر درست میشد.اول یک اتاق در خانه همسایه ما خرید. اتاق که نبود، قسمتی از یک انباری کوچکی بود که در مقایسه با کل خانه و اتاقها و پذیرایی و حیاط، چیز خاصی محسوب نمیشد. قدیم بود و خرید و فروش به این سبک مرسوم. سید ضیاء، پسر ناخلف خانه ما هم نمیدانم برای چه چیزی، خوش خدمتی خوبی در جوش خوردن همین معامله داشت. مرد غریبه از همان اول ادعا داشت که اینجا ملکِ آبا و اجدادی من است. چون صدها سال پیش اجداد من در این محله و خانه زندگی کردهاند. با این که همسایهی قلدر ما صاحب همان یک انباری هم نبود، ولی بعد از مدتی ادعا کرد که مالک کل خانه است و اختیارات خانه با اوست. البته آن هم کم کم. چند باری بچههای همخانهایها را کتک زد که چرا از جلوی اتاق ما رد میشوید! راهرو برای من است. یکی دو باری هم از اتاق هم خانهها دزدی کرد. البته ماجرا هم به همین جا ختم نشد.چندنفری از همخانههایش اعتراض کردند. صدای اعتراض همسایهها هم بلند شد. ناپدری که در خانه ما حاکم شده بود هم چندان به این ماجرا التفاتی نداشت. روحانی محله به مردم هشدار میداد ولی اثری نداشت. چند نفری هم غریبهای که دیگر همه او را میشناختند کتک زند؛ بعدها هم بچههای همسایه جلو قلدر مآبی او ایستادگی کردند.همسایه قلدر، اتاق سمت چپی هم خانهایاش را تصاحب کرد. پیرزن صاحب اتاق، آواره شد. دیوار اتاق همسایه سمت راستی را هم یک روز خراب کرد و اتاقش را توسعه داد. البته نه اتاق برای او بود و نه توسعه دادن حقّ او. ضرب و شتمی که با زنهای ساکن در خانه کرد را فراموش نمیکنم. آسیبی که به روح زن همسایه زده بود کمتر از جسمش نبود. داستان به قتل و غارت هم رسید. صدای همسایههای غیر مسلمان ما هم بلند شد. ولی صداها یکصدا نبود. همه مثل انگشتان یک دست کنار هم نبودند.خودش این قدرها آدم باقدرتی نبود؛ معلوم بود از بیرون خانه حمایت میشود. بیرون از شهر کسانی بودند که میخواستند جناب قلدر، دراین محله باقی بماند. معلوم بود که سَر و سِرّی با یکدیگر دارند. گاهی همسایهها ردّ آنها را با آن شمایل عجیبشان در همان خانه دیده بودند.همسایهها که دیگر به تنگ آمده بودند برای رفع مساله به چند سازمان پُر اسم و رسم که ادعای جهانی داشتند هم سری زدند. آنها که اتاقشان را از دست داده بودند بارها شکایت کردند. مدعیان رفع مساله هم دستشان با حامی همسایه و مرد غریبه در یک کاسه بود. فقط به اعتراض مردم خوب گوش میکردند و یک نامه از سازمان میفرستادند که: آقای قلدر! لطفاً کمی آرامتر!داستان مفصلتر و پیچیدهتر از این حرفها هست. بیش از نیم قرن از شروع داستان گذشته است و هنوز ادامه دارد. چند باری ماجرا اوج گرفت ولی همسایهی نامرد ما که هنوز هم برایم همان مرد غریبه است، تا این اندازه بی رحم نشده بود.کم کم لقب کودک کُش شد خصلت بارز این سگ هار!بیمارستان را به آتش کشیدن یکی از کارهای تازه این همسایه ناجوانمرد است. او که نه از دین بویی برده است و نه از انسانیت... .
#طوفان_الاقصی#بیمارستان_المعمدانی#غزه
همسایهی ما با مزاحمت و دردسر همسایه ما شد. همسایه که نه، اصلاً نمیشد سایههایمان به هم نزدیک شود چه رسد به این که همسایه شوییم. هنوز هم همین طور است. غریبهای که به زور ساکن خانهای نزدیک خانه ما شد. مدتی در محلهی ما آواره بود. با این که در شهر دیگری خانه داشتند ولی خانه به دوش بودند. کسی از آنها دل خوشی نداشت. در هر محلهای رفت و آمد میکردند دردسر درست میشد.اول یک اتاق در خانه همسایه ما خرید. اتاق که نبود، قسمتی از یک انباری کوچکی بود که در مقایسه با کل خانه و اتاقها و پذیرایی و حیاط، چیز خاصی محسوب نمیشد. قدیم بود و خرید و فروش به این سبک مرسوم. سید ضیاء، پسر ناخلف خانه ما هم نمیدانم برای چه چیزی، خوش خدمتی خوبی در جوش خوردن همین معامله داشت. مرد غریبه از همان اول ادعا داشت که اینجا ملکِ آبا و اجدادی من است. چون صدها سال پیش اجداد من در این محله و خانه زندگی کردهاند. با این که همسایهی قلدر ما صاحب همان یک انباری هم نبود، ولی بعد از مدتی ادعا کرد که مالک کل خانه است و اختیارات خانه با اوست. البته آن هم کم کم. چند باری بچههای همخانهایها را کتک زد که چرا از جلوی اتاق ما رد میشوید! راهرو برای من است. یکی دو باری هم از اتاق هم خانهها دزدی کرد. البته ماجرا هم به همین جا ختم نشد.چندنفری از همخانههایش اعتراض کردند. صدای اعتراض همسایهها هم بلند شد. ناپدری که در خانه ما حاکم شده بود هم چندان به این ماجرا التفاتی نداشت. روحانی محله به مردم هشدار میداد ولی اثری نداشت. چند نفری هم غریبهای که دیگر همه او را میشناختند کتک زند؛ بعدها هم بچههای همسایه جلو قلدر مآبی او ایستادگی کردند.همسایه قلدر، اتاق سمت چپی هم خانهایاش را تصاحب کرد. پیرزن صاحب اتاق، آواره شد. دیوار اتاق همسایه سمت راستی را هم یک روز خراب کرد و اتاقش را توسعه داد. البته نه اتاق برای او بود و نه توسعه دادن حقّ او. ضرب و شتمی که با زنهای ساکن در خانه کرد را فراموش نمیکنم. آسیبی که به روح زن همسایه زده بود کمتر از جسمش نبود. داستان به قتل و غارت هم رسید. صدای همسایههای غیر مسلمان ما هم بلند شد. ولی صداها یکصدا نبود. همه مثل انگشتان یک دست کنار هم نبودند.خودش این قدرها آدم باقدرتی نبود؛ معلوم بود از بیرون خانه حمایت میشود. بیرون از شهر کسانی بودند که میخواستند جناب قلدر، دراین محله باقی بماند. معلوم بود که سَر و سِرّی با یکدیگر دارند. گاهی همسایهها ردّ آنها را با آن شمایل عجیبشان در همان خانه دیده بودند.همسایهها که دیگر به تنگ آمده بودند برای رفع مساله به چند سازمان پُر اسم و رسم که ادعای جهانی داشتند هم سری زدند. آنها که اتاقشان را از دست داده بودند بارها شکایت کردند. مدعیان رفع مساله هم دستشان با حامی همسایه و مرد غریبه در یک کاسه بود. فقط به اعتراض مردم خوب گوش میکردند و یک نامه از سازمان میفرستادند که: آقای قلدر! لطفاً کمی آرامتر!داستان مفصلتر و پیچیدهتر از این حرفها هست. بیش از نیم قرن از شروع داستان گذشته است و هنوز ادامه دارد. چند باری ماجرا اوج گرفت ولی همسایهی نامرد ما که هنوز هم برایم همان مرد غریبه است، تا این اندازه بی رحم نشده بود.کم کم لقب کودک کُش شد خصلت بارز این سگ هار!بیمارستان را به آتش کشیدن یکی از کارهای تازه این همسایه ناجوانمرد است. او که نه از دین بویی برده است و نه از انسانیت... .
#طوفان_الاقصی#بیمارستان_المعمدانی#غزه
۱۵:۰۲
تولّد یا تنبّهتدبّری در جشنِ غفلت، مرگِ جشن و یا جشنِ مرگ
چند روز پیش، به کیف قهوهایرنگی که قبل از دانشگاه پدرم برایم خرید نگاه میکردم. بیش از یک دهه من را همراهی کرده است. در این مدت چند باری هم نیاز به تعمیر پیدا کرد. یکی دو نفر هم گفتهاند: دیگر بس است! خجالت بکش! کیف نو بخر.چند روز دیگر یا چند سال دیگر، عمر این کیف هم تمام است. کسی برایش سوگواری نخواهد کرد. نه من؛ که چندی با آن زندگی کردهام و در گرما و سرما آن را بر دوش گرفتهام، نه مغازهداری که آن را به ما فروخت و نه پدرم که آن را برای من خرید.کیف و ماشین و خانه و برج و کارخانه هم همین است. همه از ما جدا خواهند شد. برخی از برخی زودتر و برخی دیرتر. شاید ما برویم (بخوانید: بمیریم) و اینها بمانند. برای ما سوگواری خواهند کرد؛ همانهایی که برای نزدیک شدن به مرگ برای ما جشن میگرفتند. خودمان هم شبیه داستان «خر برفت و خر برفت و خر برفت» در این جشنِ غفلت خوشرقصی میکردیم.جشن نزدیک شدن به مرگ، چه جشنی است؟ باید در آن رقصید و پایکوبی کرد که «ای مرگ کجایی که من با نفسهایم قدمبهقدم به تو نزدیکتر شدهام»؟ یا باید لباس حزن پوشید و آه و ناله سر داد؟ شاید هم هیچکدام!دو سال پیش در متنی نوشتم«پیر شدن تبریک ندارد»، باید در ادامه آن متن بنویسم «نزدیک شدن به مرگ هم همچنین».نه پرتاب کیک در صورت فردی که سالروز تولدش فرارسیده، مرگش را به تعویق خواهد انداخت و نه نوار ترانهای که چند هزار بار تکرار کند: تولدت مبارک! حالا به هر زبانی.آیا این جشن برای این است که فراموش کنیم که چند تار موی سرمان سفید شده است و چینوچروکهای روی صورتمان بیشتر! جشن برای چه؟چه خوب است سالی یکبار این تنبّه برای ما ایجاد بشود که با عمر خود چه کردهایم؟ خود را در چه راههایی صرف کردهایم؟ چه پروندهای از اعمال را رقمزدهایم! به نظرم افسردگیهای دورههای سِنّی که در روانشناسی بررسی میشود، غیر از تغییرات جسمی و فیزیولوژی، بیربط به این مسئله هم نخواهد بود.حتی اگر به جهان دیگری هم معتقد نباشیم، اعتقادداریم که مرگ پایان داستان زندگی هر انسانی در این دنیاست. پس فاصله بین تولّد و مرگ وقت محدودی است که در آن باید نقش خود را بهخوبی ایفا کنیم. با این فرصت محدود و نامعلوم تا الآن چه کردهایم؟تاریخ تولّد فرصت خوبی است برای تولّد دوباره. برای بازاندیشی. برای نو شدن و نو دیدن؛ وگرنه هر شب میتوان کیک خورد و شمعی را فوت کرد. میدانم که ریشه برخی از این مسائل مانند جشنها به عرف برمیگردد. ولی نمیتوانم فراموش کنم که همین عرف از «چهارشنبه سوزی» با آن حجم از کشتهها حمایت میکند و برای ازدواج جوانان با وجود مشکلات اقتصادی و غیره، دهها دردسر دیگر ایجاد میکند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.با کادو گرفتن، کیک خریدن و دورهمی مشکلی ندارم. ولی غفلت را نمیپذیرم. نمیخواهم در سالگرد تولدم بلندبلند بخوانم خر برفت و خر برفت و خر... . نمیخواهم آنقدر صدایم را بلند کنم تا صدای نرم و آهسته مرگ را نشنوم.بیش از هشت میلیارد انسان روی زمین در حال فعلی زندگی میکنند. جشن تولد آنها چه ثمری در زندگی خودشان و دیگران دارد؟ بماند بقیه انسانهایی که از بین رفتهاند. جشن تولد آنها هم گذشته و دیگر اصلاً یادی از آنها نمیشود. مثلاً تولد پدربزرگها و مادربزرگهایی که فوتشدهاند را چه کسی در یاد دارد؟تولّدها شأنی ندارند مگر تنبّه و تذکر. اگر سالروز میلاد ائمه اطهار(علیهمالسلام) نیز بر ما بگذرد و آن را فقط با شربت و شیرینی و کمی دستافشانی به سر ببریم و از نور وجود آنها توشهای برنگیریم، هم به خودمان ظلم کردهایم و هم به آن حقایق عالم که نور هستند و نور هستند و نور... .این متن اگر تلخ است، حکم دارو را دارد نه زهر. همیشه شوخ و شیرینی، نیاز بشر نیست. گاهی کمی تلخی، طعم شیرینیها را بهتر به یاد ما خواهد آورد.
#تولد
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
چند روز پیش، به کیف قهوهایرنگی که قبل از دانشگاه پدرم برایم خرید نگاه میکردم. بیش از یک دهه من را همراهی کرده است. در این مدت چند باری هم نیاز به تعمیر پیدا کرد. یکی دو نفر هم گفتهاند: دیگر بس است! خجالت بکش! کیف نو بخر.چند روز دیگر یا چند سال دیگر، عمر این کیف هم تمام است. کسی برایش سوگواری نخواهد کرد. نه من؛ که چندی با آن زندگی کردهام و در گرما و سرما آن را بر دوش گرفتهام، نه مغازهداری که آن را به ما فروخت و نه پدرم که آن را برای من خرید.کیف و ماشین و خانه و برج و کارخانه هم همین است. همه از ما جدا خواهند شد. برخی از برخی زودتر و برخی دیرتر. شاید ما برویم (بخوانید: بمیریم) و اینها بمانند. برای ما سوگواری خواهند کرد؛ همانهایی که برای نزدیک شدن به مرگ برای ما جشن میگرفتند. خودمان هم شبیه داستان «خر برفت و خر برفت و خر برفت» در این جشنِ غفلت خوشرقصی میکردیم.جشن نزدیک شدن به مرگ، چه جشنی است؟ باید در آن رقصید و پایکوبی کرد که «ای مرگ کجایی که من با نفسهایم قدمبهقدم به تو نزدیکتر شدهام»؟ یا باید لباس حزن پوشید و آه و ناله سر داد؟ شاید هم هیچکدام!دو سال پیش در متنی نوشتم«پیر شدن تبریک ندارد»، باید در ادامه آن متن بنویسم «نزدیک شدن به مرگ هم همچنین».نه پرتاب کیک در صورت فردی که سالروز تولدش فرارسیده، مرگش را به تعویق خواهد انداخت و نه نوار ترانهای که چند هزار بار تکرار کند: تولدت مبارک! حالا به هر زبانی.آیا این جشن برای این است که فراموش کنیم که چند تار موی سرمان سفید شده است و چینوچروکهای روی صورتمان بیشتر! جشن برای چه؟چه خوب است سالی یکبار این تنبّه برای ما ایجاد بشود که با عمر خود چه کردهایم؟ خود را در چه راههایی صرف کردهایم؟ چه پروندهای از اعمال را رقمزدهایم! به نظرم افسردگیهای دورههای سِنّی که در روانشناسی بررسی میشود، غیر از تغییرات جسمی و فیزیولوژی، بیربط به این مسئله هم نخواهد بود.حتی اگر به جهان دیگری هم معتقد نباشیم، اعتقادداریم که مرگ پایان داستان زندگی هر انسانی در این دنیاست. پس فاصله بین تولّد و مرگ وقت محدودی است که در آن باید نقش خود را بهخوبی ایفا کنیم. با این فرصت محدود و نامعلوم تا الآن چه کردهایم؟تاریخ تولّد فرصت خوبی است برای تولّد دوباره. برای بازاندیشی. برای نو شدن و نو دیدن؛ وگرنه هر شب میتوان کیک خورد و شمعی را فوت کرد. میدانم که ریشه برخی از این مسائل مانند جشنها به عرف برمیگردد. ولی نمیتوانم فراموش کنم که همین عرف از «چهارشنبه سوزی» با آن حجم از کشتهها حمایت میکند و برای ازدواج جوانان با وجود مشکلات اقتصادی و غیره، دهها دردسر دیگر ایجاد میکند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.با کادو گرفتن، کیک خریدن و دورهمی مشکلی ندارم. ولی غفلت را نمیپذیرم. نمیخواهم در سالگرد تولدم بلندبلند بخوانم خر برفت و خر برفت و خر... . نمیخواهم آنقدر صدایم را بلند کنم تا صدای نرم و آهسته مرگ را نشنوم.بیش از هشت میلیارد انسان روی زمین در حال فعلی زندگی میکنند. جشن تولد آنها چه ثمری در زندگی خودشان و دیگران دارد؟ بماند بقیه انسانهایی که از بین رفتهاند. جشن تولد آنها هم گذشته و دیگر اصلاً یادی از آنها نمیشود. مثلاً تولد پدربزرگها و مادربزرگهایی که فوتشدهاند را چه کسی در یاد دارد؟تولّدها شأنی ندارند مگر تنبّه و تذکر. اگر سالروز میلاد ائمه اطهار(علیهمالسلام) نیز بر ما بگذرد و آن را فقط با شربت و شیرینی و کمی دستافشانی به سر ببریم و از نور وجود آنها توشهای برنگیریم، هم به خودمان ظلم کردهایم و هم به آن حقایق عالم که نور هستند و نور هستند و نور... .این متن اگر تلخ است، حکم دارو را دارد نه زهر. همیشه شوخ و شیرینی، نیاز بشر نیست. گاهی کمی تلخی، طعم شیرینیها را بهتر به یاد ما خواهد آورد.
#تولد
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
۱۵:۳۳
مغلوبه یا مقلوبه؟
اواخر ماه رمضان، اسم یک غذا در فضای مجازی پخش شد. غذایی که بیشتر طعم و بوی سیاسی داشت تا طعم یک غذای معمولی بر سر سفره!پخت این غذا توسط خانم های یک حوزه علمیه، سوژه ای شده بود برای نیش و کنایه های برخی.پویشی برای هم نوایی با زنان فلسطینی با پخت غذا شکل گرفته بود. غذایی که تبدیل شده است به یک پرچم و نماد سیاسی!
کمتر از ۸ ماه از آن حواشی میگذرد. غذای مقلوبه طعم مغلوبه بودن را دارد به دشمن می چشاند.
قرار است یکبار دیگر یک غذا، تبدیل شود به یک حرکتی سیاسی ؛ یک غذای سیاسی!
#طوفان_الاقصی#فلسطین#غزه
اواخر ماه رمضان، اسم یک غذا در فضای مجازی پخش شد. غذایی که بیشتر طعم و بوی سیاسی داشت تا طعم یک غذای معمولی بر سر سفره!پخت این غذا توسط خانم های یک حوزه علمیه، سوژه ای شده بود برای نیش و کنایه های برخی.پویشی برای هم نوایی با زنان فلسطینی با پخت غذا شکل گرفته بود. غذایی که تبدیل شده است به یک پرچم و نماد سیاسی!
کمتر از ۸ ماه از آن حواشی میگذرد. غذای مقلوبه طعم مغلوبه بودن را دارد به دشمن می چشاند.
قرار است یکبار دیگر یک غذا، تبدیل شود به یک حرکتی سیاسی ؛ یک غذای سیاسی!
#طوفان_الاقصی#فلسطین#غزه
۲۳:۱۶
دعوا سر چیست؟
خیلی از مردم این سؤال را دارند که دعوای در انتخابات بر سر چیست؟اگر بخواهیم کمی دقیق جواب بدهیم بهصراحت باید گفت: دعوای دو رویکرد و دو جریان.
اگر اتفاقات و حوادث عالم را نتوانیم در قالب رویکردها و جریانات تحلیل کنیم، بدون شک درگیر جزئیات خواهیم شد. درگیری با جزئیات هم نتیجههای کلی را در پی ندارد.دعوای در انتخابات، دعوای دو رویکرد ما میتوانیم و ما نمیتوانیم است.یکی از لغات پرکاربرد در زبان دکتر مسعود پزشکیان در بیانیهها و مناظرات این است: ما نتوانستیم، ما نمیتوانیم، بدون حضور نیروهای خارجی نمیشود، نخواهیم توانست و الی آخر.رویکرد دوم رویکرد ما میتوانیم است. البته که هزینههای روی پای خود ایستادن هم کم نیست. نمونهاش شهدایی که در عرصههای متفاوت داشتهایم. مثلاً چرا دشمن باید دانشمند هستهای ما را ترور کند؟دعوا بر سر دو جریان فکری است. هر جریان نماینده یا نمایندگانی دارد. شاید هرکسی نامگذاری متفاوتی برای این دو جریان فکری در نظر بگیرد. مثلاً گاهی با عنوان انقلاب و غربگرا، یا جمهوری در برابر لیبرالیسم و...این دو جریان یا رویکرد، شاخصه های دیگری نیز دارند.
این ما هستیم که خود را در کدام جریان تعریف میکنیم.
#انتخابات
خیلی از مردم این سؤال را دارند که دعوای در انتخابات بر سر چیست؟اگر بخواهیم کمی دقیق جواب بدهیم بهصراحت باید گفت: دعوای دو رویکرد و دو جریان.
اگر اتفاقات و حوادث عالم را نتوانیم در قالب رویکردها و جریانات تحلیل کنیم، بدون شک درگیر جزئیات خواهیم شد. درگیری با جزئیات هم نتیجههای کلی را در پی ندارد.دعوای در انتخابات، دعوای دو رویکرد ما میتوانیم و ما نمیتوانیم است.یکی از لغات پرکاربرد در زبان دکتر مسعود پزشکیان در بیانیهها و مناظرات این است: ما نتوانستیم، ما نمیتوانیم، بدون حضور نیروهای خارجی نمیشود، نخواهیم توانست و الی آخر.رویکرد دوم رویکرد ما میتوانیم است. البته که هزینههای روی پای خود ایستادن هم کم نیست. نمونهاش شهدایی که در عرصههای متفاوت داشتهایم. مثلاً چرا دشمن باید دانشمند هستهای ما را ترور کند؟دعوا بر سر دو جریان فکری است. هر جریان نماینده یا نمایندگانی دارد. شاید هرکسی نامگذاری متفاوتی برای این دو جریان فکری در نظر بگیرد. مثلاً گاهی با عنوان انقلاب و غربگرا، یا جمهوری در برابر لیبرالیسم و...این دو جریان یا رویکرد، شاخصه های دیگری نیز دارند.
این ما هستیم که خود را در کدام جریان تعریف میکنیم.
#انتخابات
۱۰:۰۶
خواب های آشفته
دیشب خواب میدیدم. خواب دیدم لباسهایم را گمکردهام. از این اتاق به آن اتاق دنبال لباسها بودم. خیلی ناگهان محمدجواد را دیدم که با اخمهای درهم رو به من میآید. کمی ترسیدم. سابقه دادوبیدادهایش را میدانستم. با ترس به او گفتم: ساس بَند من را ندیدهای؟ گفت: عزیزم! آن ساس پِند است نه ساس بَند! تعجب کردم که چرا دارد این دو لغت را دارد اشتباه میگوید.دوباره گفتم دکتر جان آن ساس بَند شلوار است. ساس پِند همان لغتی بود که گفتی در مذاکرات اصلاً بیاننشده.گفت کدام مذاکرات؟گفتم: همان مذاکرات بُرد بُرد که برایش سکه گرفتی و همهچیز را بُردند...گفت: آهان! گفتوگوهای دوستانه با برادر کِری را میگویی؟گفتم: بله! مذاکراتی که حماسهی پرتاب خودکار توسط عباس عراقچی در آن رقم خورد. واقعاً دستاورد بالایی بود برای کشور! جا داشت که این حماسه در کتب تاریخی ذکر شود!گفت: راستی! حالا ساس بِند درست است یا ساس پِند؟گفتم: گرفتی ما را آقای دکتر! شما که زبان دنیا را بلد بودید این را از من میپرسی؟گفت: من آن قسمت را مطالعه نکرده بودم. حالا نگفتی کجا میخواهی بروی؟گفتم: ان شاالله برای رأی دادن دور دوم انتخابات. دیدم سرش را میخاراند. گفتم دکتر جان چیزی شده؟گفت: خدا دربهدرت نکند! شک کردم ساس بِند بود اصلاً یا ساس پَند؟گفتم: دکتر جان! یکبار گفتم که ساس بَند برای شلوار بود. آنکه شما نمیدانستی که اصلاً در متن آمده یا نیامده ساس پِند است!دستانش را در هم گره کرد و اخمهایش تبدیل به خنده شد و گفت: حالا میخواهی به چه کسی رأی بدهی؟ برادر مسعود گفته است اگر رأی بیاورد من وزیر خارجهاش میشوم!این را که شنیدم با جیغ بنفشی از خواب پریدم!..از خواب که بیدار شدم کمی گیج بودم. خدا از سرت بگذرد محمدجواد که کابوس شبهای ما هم شدهای. آخر من چه زمانی ساس بَند استفاده کردهام که این بار دومش باشد... .کابوس این شبهای من، روی کار آمدن مدعیانی است که میگفتند ما زبان دنیا را بلدیم!
#انتخابات
دیشب خواب میدیدم. خواب دیدم لباسهایم را گمکردهام. از این اتاق به آن اتاق دنبال لباسها بودم. خیلی ناگهان محمدجواد را دیدم که با اخمهای درهم رو به من میآید. کمی ترسیدم. سابقه دادوبیدادهایش را میدانستم. با ترس به او گفتم: ساس بَند من را ندیدهای؟ گفت: عزیزم! آن ساس پِند است نه ساس بَند! تعجب کردم که چرا دارد این دو لغت را دارد اشتباه میگوید.دوباره گفتم دکتر جان آن ساس بَند شلوار است. ساس پِند همان لغتی بود که گفتی در مذاکرات اصلاً بیاننشده.گفت کدام مذاکرات؟گفتم: همان مذاکرات بُرد بُرد که برایش سکه گرفتی و همهچیز را بُردند...گفت: آهان! گفتوگوهای دوستانه با برادر کِری را میگویی؟گفتم: بله! مذاکراتی که حماسهی پرتاب خودکار توسط عباس عراقچی در آن رقم خورد. واقعاً دستاورد بالایی بود برای کشور! جا داشت که این حماسه در کتب تاریخی ذکر شود!گفت: راستی! حالا ساس بِند درست است یا ساس پِند؟گفتم: گرفتی ما را آقای دکتر! شما که زبان دنیا را بلد بودید این را از من میپرسی؟گفت: من آن قسمت را مطالعه نکرده بودم. حالا نگفتی کجا میخواهی بروی؟گفتم: ان شاالله برای رأی دادن دور دوم انتخابات. دیدم سرش را میخاراند. گفتم دکتر جان چیزی شده؟گفت: خدا دربهدرت نکند! شک کردم ساس بِند بود اصلاً یا ساس پَند؟گفتم: دکتر جان! یکبار گفتم که ساس بَند برای شلوار بود. آنکه شما نمیدانستی که اصلاً در متن آمده یا نیامده ساس پِند است!دستانش را در هم گره کرد و اخمهایش تبدیل به خنده شد و گفت: حالا میخواهی به چه کسی رأی بدهی؟ برادر مسعود گفته است اگر رأی بیاورد من وزیر خارجهاش میشوم!این را که شنیدم با جیغ بنفشی از خواب پریدم!..از خواب که بیدار شدم کمی گیج بودم. خدا از سرت بگذرد محمدجواد که کابوس شبهای ما هم شدهای. آخر من چه زمانی ساس بَند استفاده کردهام که این بار دومش باشد... .کابوس این شبهای من، روی کار آمدن مدعیانی است که میگفتند ما زبان دنیا را بلدیم!
#انتخابات
۱۰:۱۴
https://virasty.com/amirkhandan110/1719930262405929708
مخاطب: تشییع کنندگان پیکر شهدای خدمت در تبریز، قم، تهران، مشهد
به نظر شما کدامیک از دو کاندید ریاست جمهوری میتواند ادامه دهنده راه #شهید خدمت، رییسی عزیز باشد؟دکتر #سعید_جلیلی جلیلی یا دکتر پزشکیان!؟
#انتخابات
مخاطب: تشییع کنندگان پیکر شهدای خدمت در تبریز، قم، تهران، مشهد
به نظر شما کدامیک از دو کاندید ریاست جمهوری میتواند ادامه دهنده راه #شهید خدمت، رییسی عزیز باشد؟دکتر #سعید_جلیلی جلیلی یا دکتر پزشکیان!؟
#انتخابات
۱۴:۳۴
...إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ...سوره رعدﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻴﭻ ﻣﻠﺘﻲ ﺭﺍ [ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺑﻠﺎ ، ﻧﻜﺒﺖ ، ﺷﻜﺴﺖ ﻭ ﺷﻘﺎﻭﺕ ] ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﻤﻰ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ [ ﺍﺯ ﺻﻔﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺴﻨﺪﻳﺪﻩ ] ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻨﺪ.
خدایا!ما برای تغییر راهی شدهایم...برای تغییر سردی و بی تفاوتی نسبت به جهان اسلام و مسأله فلسطین...
#جمعه_نصر#نماز_جمعه
۱۶:۱۹
جلوههای ایثار و مهربانی را در همین قابها میتوان دید.#جمعه_نصر #نماز_جمعه
۱۶:۲۱
پدرسگ دروغگو...
چند وقت پیش در پارکی نشسته بودم. مرد میانسالی که صورتش عین کف دست بیمو بود داشت با تلفن بلندبلند صحبت میکرد. وسط حرفهایش گفت: «من تهران هستم! بعداً میآیم و میبینمت!» نمیدانم چرا هر کس میخواهد دروغ بگوید که در شهر خودش نیست میگوید در تهران است! چنددقیقهای دیگر حرفهایش طول کشید. بین حرف زدن ناگهان صدایش بلندتر شد و گفت: نه بابا...عین سگ دروغ میگوید!واقعاً ماندهام چه گناهی بر گردن این موجود است که باید بار گناه دروغگویی بشر را بر دوش بکشد؟ مگر گناهی بر گردن سگ است که باید همه دروغهای خود را به گردن سگ بیاندازیم؟ مگر سگها هم دروغ میگویند؟ سگها به ما دروغ میگویند یا به سگهای دیگر؟ به ما چگونه دروغ میگویند؟ اگر به خودشان دروغ میگویند ما چگونه میفهمیم؟ برفرض اینکه دروغ بگویند، مثلاً چه میگویند؟ شاید سگی به سگ دیگری بگوید من امروز چندتکه گوشت از مغازهی قصابی خوردهام. دیگری هم شاید بگوید من مرغ همسایهی صاحبم را نوش جان کردهام.فکر نمیکنم به ذهن سگ هم برسد که در شهر خودش باشد و به سگ دیگری بگوید در شهر دیگری است!بیچاره حیوانات...! هر چه که از کوتاهیهای انسان است را به آنها نسبت میدهیم. دروغگویی را به سگ، چندرنگی را به بوقلمون، بیحیایی را به خوک و... .مثلاً مروج بیحیایی خوک صفتتر است و یا خوک؟ انسان چندرنگ بدتر است و یا بوقلمون؟چندی پیش فکر میکردم «اولَئِک کالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (اعراف/179) یعنی چه؟ مصداقش چه کسانی هستند؟فارغ از اینکه باید به تفاسیر رجوع کرد، یاد همین رفتارهای از حیوان پستتر افتادم که به حیوانات نسبت میدهیم. انسان بار گناه خودش را هم نمیخواهد به دوش بگیرد. میخواهد بگوید این من نیستم که دروغ میگویم، بیحیا میشوم و... .دوست داشتم زبان حیوانات را بلد بودم تا از یک سگ چند سؤال بپرسم. اینکه آدمی دروغگو، دروغگویی دیگری را به تو نسبت میدهد چه حسی داری؟ تصوری از دروغ داری؟ اصلاً خدا به تو توان دروغگویی داده است؟مثلاً وقتی به صاحب خودت وفاداری نشان میدهی، در این وفاداری، دروغگویی هم راه دارد؟ تا حالا به فرزندانت دروغ یاد دادهای؟ مثلاً وقتی در خانه هستی، به فرزندت گفتهای که به دیگران بگوید پدرم یا مادرم در منزل نیست؟ یعنی یک پدرسگ دروغگو، دروغگویی را میتواند به فرزندش آموزش بدهد یا نه؟بیچاره سگها. یاد سگ اصحاب کهف افتادم. موجودی که سعدی در موردش گفته است «پی نیکان گرفت و مردم شد». چرا باید یک سگ دروغ بگوید؟ مثلاً یک سگ برای یک معاملهی میلیونی و یا فروختن ماشین و خانهاش دروغ هم میگوید؟ سگها هم فضای مجازی دارند؟ آنها هم در فضای مجازی دروغ میگویند؟ اگر روزی سگها با گوشی هوشمند هم کار کنند میتوانند مثل بشر دو پا دروغ بگویند؟آیا سگها هم بازار معامله دارند که در آن دروغ بگویند؟ مثلاً سگی بخواهد قلادهی خود را بفروشد؛ در بازار قلاده فروشها بگوید این قلادهی من از طلاست، درحالیکه جنس قلاده از نقره هم نباشد!باید مادهسگ پیری پیدا کنم تا از او بپرسم سگهای نر در ازدواج کردن هم دروغ میگویند؟ البته اگر بتوانم زبان حیوانات را یاد بگیرم! مدتی است که کانال مشاورهی ازدواج یکی از دوستان را دنبال میکنم. نکاتی در مورد ازدواج و آشناییها و جلسات خواستگاری مینویسد. گاهی از مشکلات و خاطرات و مخاطرات هم مطالبی را در کانال میگذارد. گاهی برخی از دروغهای عجیب از طرفین در جلسات خواستگاری را تعریف میکند. مردم به آن میگویند دروغ شاخدار! نمیدانم دروغ بی شاخ چگونه است که این دروغها را میگوییم شاخدار!دوست دارم اولین کسی که گفت فلانی مثل سگ دروغ میگوید را پیدا کنم و چند سؤالی از او بپرسم. مثلاً بپرسم با این تعبیر میخواستی بگویی که دروغ بد است یا سگ یا هردو؟ با این جمله میخواستی در فرد دروغگو احساس تنفر از دروغ ایجاد کنی یا اینکه بار دروغ را از دوش او برداری؟برخی میگویند این مثل ایرانی نیست. در مورد معنای این مثل هم میگویند وقتی یک فرد تمام تلاش خود را برای دروغگویی بکار بگیرد، این مثل بکار میرود. در این صورت هم باز آنچه در بالا گفتم تااندازهای صادق است. کدام سگ هست که روز و شب در فکر دروغ گفتن باشد و تمام تلاشش را برای دروغ گفتن بکار بگیرد؟ کدام سگی برای توجیه دروغ خود تمام سعی و تلاشش را میکند تا دروغی بگوید که دروغ اول خودش را توجیه بدتر از گناه کند؟ مگر سعی سگ در دروغگویی، بهپای دروغگویی امثال اسرائیل و آمریکا با شعار دموکراسی میرسد؟ هدف و سعی و تلاش یک سگ برای رسیدن به هدفش و بکار بستن دروغ، به جامعهی جهانی هم کشیده میشود؟ به فضای رسانههای جهان چه؟دروغگوتر از سگ، انسان دروغگو است. از سگ پستتر، بشری است که میتواند «و از ملک افزونتر» شود و به «منزل کبریا» اندیشه کند؛ ولی راه کجی را طی میکند.
امیرخندان
چند وقت پیش در پارکی نشسته بودم. مرد میانسالی که صورتش عین کف دست بیمو بود داشت با تلفن بلندبلند صحبت میکرد. وسط حرفهایش گفت: «من تهران هستم! بعداً میآیم و میبینمت!» نمیدانم چرا هر کس میخواهد دروغ بگوید که در شهر خودش نیست میگوید در تهران است! چنددقیقهای دیگر حرفهایش طول کشید. بین حرف زدن ناگهان صدایش بلندتر شد و گفت: نه بابا...عین سگ دروغ میگوید!واقعاً ماندهام چه گناهی بر گردن این موجود است که باید بار گناه دروغگویی بشر را بر دوش بکشد؟ مگر گناهی بر گردن سگ است که باید همه دروغهای خود را به گردن سگ بیاندازیم؟ مگر سگها هم دروغ میگویند؟ سگها به ما دروغ میگویند یا به سگهای دیگر؟ به ما چگونه دروغ میگویند؟ اگر به خودشان دروغ میگویند ما چگونه میفهمیم؟ برفرض اینکه دروغ بگویند، مثلاً چه میگویند؟ شاید سگی به سگ دیگری بگوید من امروز چندتکه گوشت از مغازهی قصابی خوردهام. دیگری هم شاید بگوید من مرغ همسایهی صاحبم را نوش جان کردهام.فکر نمیکنم به ذهن سگ هم برسد که در شهر خودش باشد و به سگ دیگری بگوید در شهر دیگری است!بیچاره حیوانات...! هر چه که از کوتاهیهای انسان است را به آنها نسبت میدهیم. دروغگویی را به سگ، چندرنگی را به بوقلمون، بیحیایی را به خوک و... .مثلاً مروج بیحیایی خوک صفتتر است و یا خوک؟ انسان چندرنگ بدتر است و یا بوقلمون؟چندی پیش فکر میکردم «اولَئِک کالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (اعراف/179) یعنی چه؟ مصداقش چه کسانی هستند؟فارغ از اینکه باید به تفاسیر رجوع کرد، یاد همین رفتارهای از حیوان پستتر افتادم که به حیوانات نسبت میدهیم. انسان بار گناه خودش را هم نمیخواهد به دوش بگیرد. میخواهد بگوید این من نیستم که دروغ میگویم، بیحیا میشوم و... .دوست داشتم زبان حیوانات را بلد بودم تا از یک سگ چند سؤال بپرسم. اینکه آدمی دروغگو، دروغگویی دیگری را به تو نسبت میدهد چه حسی داری؟ تصوری از دروغ داری؟ اصلاً خدا به تو توان دروغگویی داده است؟مثلاً وقتی به صاحب خودت وفاداری نشان میدهی، در این وفاداری، دروغگویی هم راه دارد؟ تا حالا به فرزندانت دروغ یاد دادهای؟ مثلاً وقتی در خانه هستی، به فرزندت گفتهای که به دیگران بگوید پدرم یا مادرم در منزل نیست؟ یعنی یک پدرسگ دروغگو، دروغگویی را میتواند به فرزندش آموزش بدهد یا نه؟بیچاره سگها. یاد سگ اصحاب کهف افتادم. موجودی که سعدی در موردش گفته است «پی نیکان گرفت و مردم شد». چرا باید یک سگ دروغ بگوید؟ مثلاً یک سگ برای یک معاملهی میلیونی و یا فروختن ماشین و خانهاش دروغ هم میگوید؟ سگها هم فضای مجازی دارند؟ آنها هم در فضای مجازی دروغ میگویند؟ اگر روزی سگها با گوشی هوشمند هم کار کنند میتوانند مثل بشر دو پا دروغ بگویند؟آیا سگها هم بازار معامله دارند که در آن دروغ بگویند؟ مثلاً سگی بخواهد قلادهی خود را بفروشد؛ در بازار قلاده فروشها بگوید این قلادهی من از طلاست، درحالیکه جنس قلاده از نقره هم نباشد!باید مادهسگ پیری پیدا کنم تا از او بپرسم سگهای نر در ازدواج کردن هم دروغ میگویند؟ البته اگر بتوانم زبان حیوانات را یاد بگیرم! مدتی است که کانال مشاورهی ازدواج یکی از دوستان را دنبال میکنم. نکاتی در مورد ازدواج و آشناییها و جلسات خواستگاری مینویسد. گاهی از مشکلات و خاطرات و مخاطرات هم مطالبی را در کانال میگذارد. گاهی برخی از دروغهای عجیب از طرفین در جلسات خواستگاری را تعریف میکند. مردم به آن میگویند دروغ شاخدار! نمیدانم دروغ بی شاخ چگونه است که این دروغها را میگوییم شاخدار!دوست دارم اولین کسی که گفت فلانی مثل سگ دروغ میگوید را پیدا کنم و چند سؤالی از او بپرسم. مثلاً بپرسم با این تعبیر میخواستی بگویی که دروغ بد است یا سگ یا هردو؟ با این جمله میخواستی در فرد دروغگو احساس تنفر از دروغ ایجاد کنی یا اینکه بار دروغ را از دوش او برداری؟برخی میگویند این مثل ایرانی نیست. در مورد معنای این مثل هم میگویند وقتی یک فرد تمام تلاش خود را برای دروغگویی بکار بگیرد، این مثل بکار میرود. در این صورت هم باز آنچه در بالا گفتم تااندازهای صادق است. کدام سگ هست که روز و شب در فکر دروغ گفتن باشد و تمام تلاشش را برای دروغ گفتن بکار بگیرد؟ کدام سگی برای توجیه دروغ خود تمام سعی و تلاشش را میکند تا دروغی بگوید که دروغ اول خودش را توجیه بدتر از گناه کند؟ مگر سعی سگ در دروغگویی، بهپای دروغگویی امثال اسرائیل و آمریکا با شعار دموکراسی میرسد؟ هدف و سعی و تلاش یک سگ برای رسیدن به هدفش و بکار بستن دروغ، به جامعهی جهانی هم کشیده میشود؟ به فضای رسانههای جهان چه؟دروغگوتر از سگ، انسان دروغگو است. از سگ پستتر، بشری است که میتواند «و از ملک افزونتر» شود و به «منزل کبریا» اندیشه کند؛ ولی راه کجی را طی میکند.
۹:۰۰
سلام علیکم از ولادت تا شهادت
از ولادت امیرالمومنین(علیه السلام) تا شهادت حضرت، صدقات و خیرات را جهت قربانی گوسفند جمع آوری میکنیم...هر تعداد شد گوسفند قربانی میکنیم و مابقی را گوشت تهیه خواهیم کرد...مبالغ صرف تهیه و ذبح و بسته بندی گوشتها خواهد شد.در روزهای ابتدایی نوروز و شبهای احیای ماه رمضان، گوشت بین خانوادههای گرفتار مشکلات اقتصادی و نیازمند توزیع خواهد شد
#6037997212518204بانک ملیامیر خندان
اطلاع رسانی و گزارش در کانال
https://eitaa.com/joinchat/427491498C32f7e2b3b1
از ولادت امیرالمومنین(علیه السلام) تا شهادت حضرت، صدقات و خیرات را جهت قربانی گوسفند جمع آوری میکنیم...هر تعداد شد گوسفند قربانی میکنیم و مابقی را گوشت تهیه خواهیم کرد...مبالغ صرف تهیه و ذبح و بسته بندی گوشتها خواهد شد.در روزهای ابتدایی نوروز و شبهای احیای ماه رمضان، گوشت بین خانوادههای گرفتار مشکلات اقتصادی و نیازمند توزیع خواهد شد
#6037997212518204بانک ملیامیر خندان
اطلاع رسانی و گزارش در کانال
۱۰:۴۸