عشقت رسد به فریاد... ار خود به سان حافظقرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت..#القرآنُ_قلبی...
۲۰:۰۳
#آتش_بس#پایان_امتحاناتسلام زندگیترم سه
۸:۱۰

پاکت هدیه
یادداشتهای دلتنگ قرن پانزدهم
و باز میرسد از جانب حجاز سواری،که هرکه دید، بگوید:محمد(ص) است...محمد(ص)!
اینجانب به افتخار بعثت رسولالله شعر جدید و بسی زیبایی دارم، مشتاقان میتوانند فردا برای شنیدن این غزل زیبا مهیای ملاقات حضوری شوند. تا درودی دیگر بدرود
۱۸:۲۴
یادداشتهای دلتنگ قرن پانزدهم
اینجانب به افتخار بعثت رسولالله شعر جدید و بسی زیبایی دارم، مشتاقان میتوانند فردا برای شنیدن این غزل زیبا مهیای ملاقات حضوری شوند. تا درودی دیگر بدرود
به لحظات ملکوتی مواجهه با غزل جدیدم نزدیک میشوید...
۲:۱۱
سخن بگو که سخن گفتن تو ابر بهار استببار بر لب خشکی که بی تو مثل مزار است...
ببار بار دگر تا بر آوریم سر از خاککه دانه زیر زمین عاجزانه تحت فشار است..
غبار و خاکِ فراقت گرفته لنز دلم راو عکس زندگی از چشم من بدون تو تار است...
شب یتیمی خود را پناه از که بخواهم؟ بخوان که خواندن تو آفتابِ روزْ تبار است...
خدا خدای خداحافظی که نیست عزیزم...وداع با تو نکرده... خدا سلاممدار است...
8/11/1403 حکیمه سلمانیشب عید مبعث
پ. ن: اغلب تعابیر برگرفته از سوره ضحی علق و عبس
ببار بار دگر تا بر آوریم سر از خاککه دانه زیر زمین عاجزانه تحت فشار است..
غبار و خاکِ فراقت گرفته لنز دلم راو عکس زندگی از چشم من بدون تو تار است...
شب یتیمی خود را پناه از که بخواهم؟ بخوان که خواندن تو آفتابِ روزْ تبار است...
خدا خدای خداحافظی که نیست عزیزم...وداع با تو نکرده... خدا سلاممدار است...
8/11/1403 حکیمه سلمانیشب عید مبعث
پ. ن: اغلب تعابیر برگرفته از سوره ضحی علق و عبس
۲:۱۳
یادداشتهای دلتنگ قرن پانزدهم
سخن بگو که سخن گفتن تو ابر بهار است ببار بر لب خشکی که بی تو مثل مزار است... ببار بار دگر تا بر آوریم سر از خاک که دانه زیر زمین عاجزانه تحت فشار است.. غبار و خاکِ فراقت گرفته لنز دلم را و عکس زندگی از چشم من بدون تو تار است... شب یتیمی خود را پناه از که بخواهم؟ بخوان که خواندن تو آفتابِ روزْ تبار است... خدا خدای خداحافظی که نیست عزیزم... وداع با تو نکرده... خدا سلاممدار است... 8/11/1403 حکیمه سلمانی شب عید مبعث پ. ن: اغلب تعابیر برگرفته از سوره ضحی علق و عبس
کی شعر تر انگیزدخاطر که حزین باشد..؟
۲:۳۳

پاکت هدیه
یادداشتهای دلتنگ قرن پانزدهم
بعثت، عید نزول قرآن
غزلی دارم، تازهدم، پر از لطافت و شرم عاشقانهها... :
۱۹:۵۹
یادداشتهای دلتنگ قرن پانزدهم
غزلی دارم، تازهدم، پر از لطافت و شرم عاشقانهها... :
چقدر آبیِ تو مدتیست پررنگ است... دلت دوباره چرا آسمان من تنگ است؟
بگو... ببار... که رازت نیاز مبرم ماستزمین اگر نچکی، عین تکهای سنگ است..
چه سرخ از سر شرم است حسن تعلیلم... همیشه عاشق با شرم خویش در جنگ است...
برای مصرع بعدی مرا ببخش ولیچقدر نم نمِ باریدنت خوش آهنگ است..!
11/11/1403 آخرین لحظههای ماه رجبحکیمه سلمانی
بگو... ببار... که رازت نیاز مبرم ماستزمین اگر نچکی، عین تکهای سنگ است..
چه سرخ از سر شرم است حسن تعلیلم... همیشه عاشق با شرم خویش در جنگ است...
برای مصرع بعدی مرا ببخش ولیچقدر نم نمِ باریدنت خوش آهنگ است..!
11/11/1403 آخرین لحظههای ماه رجبحکیمه سلمانی
۲۰:۰۳
بیدل نفسم کارگه حشر معانیستچون غلغلهٔ صور قیامت کلماتم...
ر. ک شفیعی کدکنی که گفت: شعر رستاخیز کلمات است.
ر. ک شفیعی کدکنی که گفت: شعر رستاخیز کلمات است.
۶:۳۱
فرش آویخته بر ورودی حرم را کنار میزنم،نسیم آشنایی صورتم را نوازش میکند، روح میدمد به خستهی جانم و کلمهای برایم تداعی میشود... «مولا».کسی که در انبوه شلوغیها، مرا میشناسد، با همهی اتفاقاتی که از سر گذراندهام، با همهی احساسهای خوب و بدم، با همهی امیدهای نامید شده و ذوق های به استضعاف کشیدهشدهام توسط دنیا...احساس میکنم به جایی محکم و استوار رسیدهام، جایی که بابت تکیه کردن به آن، نه منتی روی سرم هست، نه تلخی ای زیر زبانم و نه سوزی بر دلم.مولا...مولا... مولا... چقدر این و آن را با شما اشتباه گرفتم... چقدر به جاهای بیجا و به کسان بیکسی تکیه کردهام، که خود محتاج یک استحکامِ بدونِ تاریخ انقضای مهربان بودند... چقدر تا پیش از این، گمشدهام.. چقدر در سرمای رهایی از جانب مولاهایی که غیر شما برای خود در نظر گرفته بودم، سوختم و چقدر در داغی آتش دل سپردن به غیر شما، یخ کردم...چقدر بواسطهی آن ناکامیها سوز توان عاشقیام کم سو شد...یا مولای... أنت الكهف الآمن الذي سعیتُ إلیه طوال سنوات شبابي ...و تو آن استحکام مهربانی بودی که سایهات بر سر ما، بدون منت و آزار و اذیت بود... و تو آن انفاق کنندهای بودی که خداوند در سورههایش، تحسینش مینمود.. تویی که انفاقهایت سنگینی ندارد... تویی که بی آنکه من طلب کنم، اجابتم میکنی...چرا با وجود چنین اجابت کنندهی با کرامتی، مدام سراغ از دعوت غیر میگرفتم؟ چرا سرم را برای رسیدن به چیزی بلند کردم، که اصلا نبود تا دستم به آن برسد!مولای من... به کودک گم شدهای میمانم، که وحشتش را جز با اشکهای پی در پی، یارای بروز نیست...وأنت رغبتي المطلقة، ابحث عني حيث أضيع... لا تدع رعب الضياع يتذوق أکثَرُ مِن هذا...
#حریم_مولا#سوره_رعد16 بهمن 1403مشهد
#حریم_مولا#سوره_رعد16 بهمن 1403مشهد
۲۰:۲۴
زمان به این در و آن در زدن گذشت آری که عشق دربهدری بوده است و دیگر هیچ...
#جواد_منفرد
#جواد_منفرد
۱۴:۰۱
حالا دیگر خواستنِ او را به یاد نمیآوریاما همیشه بخشی از قلبت غمگین استبدون اینکه دلیلش را بدانی...
۱۴:۰۲
ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمتبر سینه میفشارمت، اما ندارمت
ای آسمان من که سراسر ستارهایتا صبح میشمارمت، اما ندارمت
در عالم خیال خودم چون چراغ اشکبر دیده میگذارمت، اما ندارمت
میخواهم ای درخت بهشتی، درختِ جاندر باغ دل بکارمت، اما ندارمت
میخواهم ای شکفتهترین مثل چترِ گلبر سر نگاه دارمت، اما ندارمت
سعید بیابانکی
ای آسمان من که سراسر ستارهایتا صبح میشمارمت، اما ندارمت
در عالم خیال خودم چون چراغ اشکبر دیده میگذارمت، اما ندارمت
میخواهم ای درخت بهشتی، درختِ جاندر باغ دل بکارمت، اما ندارمت
میخواهم ای شکفتهترین مثل چترِ گلبر سر نگاه دارمت، اما ندارمت
سعید بیابانکی
۵:۰۰
حیف با این که دوستت دارم،سهم دستانم از تو پرهیز استقسمتم نیستی و این یعنیزندگی واقعا غم انگیز است...
امید صباغ نو
امید صباغ نو
۷:۵۳
شعر را.. عشق را.. مکاشفه راهمه را از نداشتن دارم...
۸:۱۰
تا آمدم که با تو خداحافظی کنمبغضم امان نداد و «خدا» در گلو شکست...
وداع
وداع
۹:۱۳
عاشق شدی در روزگار جور عاقلهادر حکمرانی کردن حلالمسائلها
با خاطراتم داشتی یک زندگی تصویرعکاسهای ماهری هستند بیدلها...
حق داشتی حتی اگر گریان شدی آن روزافسوس از دنیا در این دوران باطلها
ای وای از عشقی که در میدان منطق رستآه از امید زندگی در خاک قاتل ها
دنیاست و از عاشقی سر در نیاوردناینجا برای عشق ناجورند پازلها...
20/11/1403 اردوی مشهد مقدمات تدبر، این سفر تلخ_حکیمه سلمانی
با خاطراتم داشتی یک زندگی تصویرعکاسهای ماهری هستند بیدلها...
حق داشتی حتی اگر گریان شدی آن روزافسوس از دنیا در این دوران باطلها
ای وای از عشقی که در میدان منطق رستآه از امید زندگی در خاک قاتل ها
دنیاست و از عاشقی سر در نیاوردناینجا برای عشق ناجورند پازلها...
20/11/1403 اردوی مشهد مقدمات تدبر، این سفر تلخ_حکیمه سلمانی
۱۵:۲۱
با طبیبان رنج ما را بازگو کردن خطاست جای زخم عشق بر دل های ما معلوم نیست...
فاضل
فاضل
۲:۴۴