چرا به جلیلی رای خواهم داد؟ ده نکته..[بخش ۲ از ۳]
آنچه تا اینجا نوشتم، لابشرط از دین و اسلام و انقلاب اسلامی بود. این وجوه را که به نکاتِ پیشگفته اضافه کنید، مسئله بهمراتب بغرنجتر میشود. سیاستمداری میخواهیم که در ناپایدارترین شرایط ممکن، بتواند اولا جای ما را روی نقشهی دائما متغیر و "کل یوم هو فی شان" سیاسی و اقتصادی جهان مرتبا تثبیت کند و ثانیا در جغرافیای تمدنی و گفتمانی جهان نیز چنین کند. به تعبیر دقیقتر و تلفیقیِ این دو امر، "معنای ایران برای جهان" را نه صرفا در پرتو میخهای سست منافع متقابل که در ترکیب با میخهای محکم گفتمانی و اشتراکات فرهنگی دنبال کند. با این تقریر حتی لابشرط از اینکه به دین و اسلام و انقلاب اسلامی معتقد باشیم، وجوه گفتمانی و "امتی" رئیسجمهور بهمثابه یک مزیت مهم "ملتی" او اهمیت مییابد؛ کسی که بتواند ایدههایی همچون محور مقاومت را دنبال کند. [اینجا به یاد جمله رهبری عزیز میافتم که سلیمانی عزیز هم ملیترین و هم امتیترین چهره کشور بود. و بعد ذهنم میرود سراغ کار ارزشمند موسسه معنا که ده دوگانه اینچنینی را که حاج قاسم نشان داد میتوان از آنها عبور کرد، احصا کرده بودند.]
به گمان من، در بین نامزدهای موجود جلیلی تنها کسی است که در این افقها فکر میکند و این نکته را میفهمد که "راهحل لزوما در سطح مشکل تعریف نمیشود" و عمیقا درک میکند که بدون بازتعریف مداوم "نقش ایران در جهان" (یا به تعبیر دیگر: نیاز وجودی آنها به ما) نمیتوان بسیاری از مسائل را حل کرد. همچنین در یافتن و ساختن راهحل - چه از منظر جایابی بیرونی و چه خلق مزیت درونی- توانایی تفکر واگرا و بیرونزدن از کلیشههای رایج مذاکره- مقاومت، غرب- شرق و... را دارد. جلیلی نگاه فرصتانگارانه جذابی دارد که میتواند بسیاری از مزیتهای مغفول ما را فعال کند. دو مثال جزئی بزنم. مثال جالب رو به بیرون فرهنگیاش، ایده بینالمللیکردن پلتفرمهای داخلی و بازار محصولات فرهنگی ایران است. مثال رو به داخل اقتصادیاش، تصویرکردن ۴۰ هزار روستای کشور -که برخلاف بسیاری از کشورها تا دورافتادهترینهایشان هم بهلحاظ زیرساختهای برق و آب و اینترنت و... غنیاند- بهمثابه شبکهای از قطبهای اقتصادی کوچکمقیاس است. [پ.ن: جلیلی ایدههایش را خوب بستهبندی نمیکند و فروشنده خوبی نیست، به همین دلیل لازم است وجه درخشانبودن ایدهها و تفاوتش با ایدههای مشابه اما فیک جوانکهای فیک تبیین شود.]
پیشرفت و توسعه پروژه مشترک یک ملت است و بدون درگیر شدن عقلانیت مجموعی آنها اساسا امکان پذیر نیست. در سالهای اخیر سطح زیستبوم اندیشکدهای (سطح "تولید راهحل"-عقل منفصل) بهبود قابل توجهی پیدا کرده، اما قد سیاستمداران ما (مرحله "به کرسینشاندن راهحل"- عقل متصل و اراده) رشد پیدا نکرده است که یکی از اثرات آن، نوعی ناامیدی در زیستبوم اندیشهورزی است. سابقه طولانیمدت ارتباط جلیلی با این زیستبوم، ولو با نحلههای خاصی از آن، میتواند نویدبخش درگیر کردن جدیتر عقل جمعی ملت ایران در حکمرانی باشد. اینکه دیگر نامزدها کمتر واجد این مزیت هستند، نهفقط بهدلیل وقت نگذاشتن یا نفهمیدن حرفها یا اعتقاد نداشتنشان به این زیستبوم است، بلکه ویژگیهای شخصیتی خاصی لازم است که ارتباط ارگانیکی بین اندیشهورزان و یک فرد شکل بگیرد و جلیلی این ویژگیها را دارد.
آنچه تا اینجا نوشتم، لابشرط از دین و اسلام و انقلاب اسلامی بود. این وجوه را که به نکاتِ پیشگفته اضافه کنید، مسئله بهمراتب بغرنجتر میشود. سیاستمداری میخواهیم که در ناپایدارترین شرایط ممکن، بتواند اولا جای ما را روی نقشهی دائما متغیر و "کل یوم هو فی شان" سیاسی و اقتصادی جهان مرتبا تثبیت کند و ثانیا در جغرافیای تمدنی و گفتمانی جهان نیز چنین کند. به تعبیر دقیقتر و تلفیقیِ این دو امر، "معنای ایران برای جهان" را نه صرفا در پرتو میخهای سست منافع متقابل که در ترکیب با میخهای محکم گفتمانی و اشتراکات فرهنگی دنبال کند. با این تقریر حتی لابشرط از اینکه به دین و اسلام و انقلاب اسلامی معتقد باشیم، وجوه گفتمانی و "امتی" رئیسجمهور بهمثابه یک مزیت مهم "ملتی" او اهمیت مییابد؛ کسی که بتواند ایدههایی همچون محور مقاومت را دنبال کند. [اینجا به یاد جمله رهبری عزیز میافتم که سلیمانی عزیز هم ملیترین و هم امتیترین چهره کشور بود. و بعد ذهنم میرود سراغ کار ارزشمند موسسه معنا که ده دوگانه اینچنینی را که حاج قاسم نشان داد میتوان از آنها عبور کرد، احصا کرده بودند.]
به گمان من، در بین نامزدهای موجود جلیلی تنها کسی است که در این افقها فکر میکند و این نکته را میفهمد که "راهحل لزوما در سطح مشکل تعریف نمیشود" و عمیقا درک میکند که بدون بازتعریف مداوم "نقش ایران در جهان" (یا به تعبیر دیگر: نیاز وجودی آنها به ما) نمیتوان بسیاری از مسائل را حل کرد. همچنین در یافتن و ساختن راهحل - چه از منظر جایابی بیرونی و چه خلق مزیت درونی- توانایی تفکر واگرا و بیرونزدن از کلیشههای رایج مذاکره- مقاومت، غرب- شرق و... را دارد. جلیلی نگاه فرصتانگارانه جذابی دارد که میتواند بسیاری از مزیتهای مغفول ما را فعال کند. دو مثال جزئی بزنم. مثال جالب رو به بیرون فرهنگیاش، ایده بینالمللیکردن پلتفرمهای داخلی و بازار محصولات فرهنگی ایران است. مثال رو به داخل اقتصادیاش، تصویرکردن ۴۰ هزار روستای کشور -که برخلاف بسیاری از کشورها تا دورافتادهترینهایشان هم بهلحاظ زیرساختهای برق و آب و اینترنت و... غنیاند- بهمثابه شبکهای از قطبهای اقتصادی کوچکمقیاس است. [پ.ن: جلیلی ایدههایش را خوب بستهبندی نمیکند و فروشنده خوبی نیست، به همین دلیل لازم است وجه درخشانبودن ایدهها و تفاوتش با ایدههای مشابه اما فیک جوانکهای فیک تبیین شود.]
پیشرفت و توسعه پروژه مشترک یک ملت است و بدون درگیر شدن عقلانیت مجموعی آنها اساسا امکان پذیر نیست. در سالهای اخیر سطح زیستبوم اندیشکدهای (سطح "تولید راهحل"-عقل منفصل) بهبود قابل توجهی پیدا کرده، اما قد سیاستمداران ما (مرحله "به کرسینشاندن راهحل"- عقل متصل و اراده) رشد پیدا نکرده است که یکی از اثرات آن، نوعی ناامیدی در زیستبوم اندیشهورزی است. سابقه طولانیمدت ارتباط جلیلی با این زیستبوم، ولو با نحلههای خاصی از آن، میتواند نویدبخش درگیر کردن جدیتر عقل جمعی ملت ایران در حکمرانی باشد. اینکه دیگر نامزدها کمتر واجد این مزیت هستند، نهفقط بهدلیل وقت نگذاشتن یا نفهمیدن حرفها یا اعتقاد نداشتنشان به این زیستبوم است، بلکه ویژگیهای شخصیتی خاصی لازم است که ارتباط ارگانیکی بین اندیشهورزان و یک فرد شکل بگیرد و جلیلی این ویژگیها را دارد.
۱۱:۴۲
چرا به جلیلی رای خواهم داد؟ ده نکته..[بخش ۳ از ۳]
در کنار اینها اما جلیلی دو ضعف نسبی مهم دارد: یکی در زمینه توان اجماعسازی درونحاکمیتی و دیگری، در زمینه توان تخاطب با مردم. اما با این وجود، برآیند نقاط قوت بر این نقاط ضعف غلبه دارد و در قیاس با سایر رقبا، مجموعا اختلاف چشمگیر است. نکته مهم دیگر در پاسخ به این اشکال، نوع اجماع متفاوتی است که او میتواند بیافریند و نیروهای نادیدهگرفته شدهای که میتواند آنها را به میدان بیاورد. جنس و سنخ اجماعسازی برخی رقبای همجبههی او تلفیقی از "مصالحات و بدهبستانها" با برخی و "اعمال فشار و قدرت" بر برخی دیگر است که تجربه تاریخی ما از اسلافی همچون هاشمی نشان میدهد اگرچه این رویکرد ابرویی را صاف میکند، اما چشمهایی هم کور خواهد شد. همچنین این رویکرد، عناصر کارآمد و دلسوز را با برچسب بیعرضه طرد میکند و به "زد و بند بلد"ها که این نوع دوخت و دوز را بلدند، میدان میدهد.بنابراین، اگرچه این روش در همگرا کردن نیروهای موجود، آنهم به روشی پرآسیب، موفق است، اما بخش زیادی از نیروهای باارزش را از دست میدهد. نکته دیگر اینکه به دلیل عدم تناسب این نوع سیاستورزی با گفتمان انقلاب اسلامی، این رویکرد سبب طرد مردم و نیز بدنه حامی گفتمان مقاومت در دنیا خواهد شد. رییسجمهور ایران بههرحال گفتمان محور مقاومت را نیز نمایندگی میکند و هرچه نوع منش و کنش او انقلابیتر (و در نتیجه جذابتر و الهامبخشتر) باشد مجموعه نیروهایی که در سطوح مختلف میتواند با خود همراه کند کما و کیفا بهتر خواهد بود.
در زمینه تخاطب با مردم، هرچند باید این نقطه ضعف را جدی گرفت، اما صرفا نباید ارتباط را به پیام و محتوایش محدود دانست؛ حس کلیای که مردم از یک نفر میگیرند و همدلی و اعتمادی که بر میانگیزد، هم مهم است. جلیلی فروشنده خوبی نیست و نمیتواند برای ایدههایش بازاریابی عمومی کند، اما مخاطب از او حس خوبی میگیرد و دستکم نزد بخش قابلتوجهی از مردم، دوستداشتنی است و حس همدلی و همراهی بر میانگیزد.
بهدلیل نکته فوق، به نظر میرسد رای آوردن جلیلی بهشدت به "ارتباطات دومرحلهای" موثر هوادارانش وابسته است؛ در مورد سایر نامزدها شاید چنین نباشد. بسیاری از مردم ممکن است مستقیما با او و ایدههایش ارتباط نگیرند، اما حلقه واسطی از هواداران بهعنوان پل ارتباطی با ارائه ترجمهای همهفهم از او و ایدههایش میتوانند این ضعف را جبران کنند.حیف است جمهوری اسلامی در دهه پنجم زندگی پرفراز و نشیب خود، امکان تجربه مدل متفاوتی از سیاستورزی را از دست بدهد. جلیلی تهی از اشکال و ایراد نیست، اما به نظر میرسد گزینه مناسب و متفاوتی است..
در کنار اینها اما جلیلی دو ضعف نسبی مهم دارد: یکی در زمینه توان اجماعسازی درونحاکمیتی و دیگری، در زمینه توان تخاطب با مردم. اما با این وجود، برآیند نقاط قوت بر این نقاط ضعف غلبه دارد و در قیاس با سایر رقبا، مجموعا اختلاف چشمگیر است. نکته مهم دیگر در پاسخ به این اشکال، نوع اجماع متفاوتی است که او میتواند بیافریند و نیروهای نادیدهگرفته شدهای که میتواند آنها را به میدان بیاورد. جنس و سنخ اجماعسازی برخی رقبای همجبههی او تلفیقی از "مصالحات و بدهبستانها" با برخی و "اعمال فشار و قدرت" بر برخی دیگر است که تجربه تاریخی ما از اسلافی همچون هاشمی نشان میدهد اگرچه این رویکرد ابرویی را صاف میکند، اما چشمهایی هم کور خواهد شد. همچنین این رویکرد، عناصر کارآمد و دلسوز را با برچسب بیعرضه طرد میکند و به "زد و بند بلد"ها که این نوع دوخت و دوز را بلدند، میدان میدهد.بنابراین، اگرچه این روش در همگرا کردن نیروهای موجود، آنهم به روشی پرآسیب، موفق است، اما بخش زیادی از نیروهای باارزش را از دست میدهد. نکته دیگر اینکه به دلیل عدم تناسب این نوع سیاستورزی با گفتمان انقلاب اسلامی، این رویکرد سبب طرد مردم و نیز بدنه حامی گفتمان مقاومت در دنیا خواهد شد. رییسجمهور ایران بههرحال گفتمان محور مقاومت را نیز نمایندگی میکند و هرچه نوع منش و کنش او انقلابیتر (و در نتیجه جذابتر و الهامبخشتر) باشد مجموعه نیروهایی که در سطوح مختلف میتواند با خود همراه کند کما و کیفا بهتر خواهد بود.
در زمینه تخاطب با مردم، هرچند باید این نقطه ضعف را جدی گرفت، اما صرفا نباید ارتباط را به پیام و محتوایش محدود دانست؛ حس کلیای که مردم از یک نفر میگیرند و همدلی و اعتمادی که بر میانگیزد، هم مهم است. جلیلی فروشنده خوبی نیست و نمیتواند برای ایدههایش بازاریابی عمومی کند، اما مخاطب از او حس خوبی میگیرد و دستکم نزد بخش قابلتوجهی از مردم، دوستداشتنی است و حس همدلی و همراهی بر میانگیزد.
بهدلیل نکته فوق، به نظر میرسد رای آوردن جلیلی بهشدت به "ارتباطات دومرحلهای" موثر هوادارانش وابسته است؛ در مورد سایر نامزدها شاید چنین نباشد. بسیاری از مردم ممکن است مستقیما با او و ایدههایش ارتباط نگیرند، اما حلقه واسطی از هواداران بهعنوان پل ارتباطی با ارائه ترجمهای همهفهم از او و ایدههایش میتوانند این ضعف را جبران کنند.حیف است جمهوری اسلامی در دهه پنجم زندگی پرفراز و نشیب خود، امکان تجربه مدل متفاوتی از سیاستورزی را از دست بدهد. جلیلی تهی از اشکال و ایراد نیست، اما به نظر میرسد گزینه مناسب و متفاوتی است..
۱۱:۴۳
۱۹:۰۷
"حجت" و "نشاط" انتخاباتی ما را نگیرید![بخش ۱ از ۲]
️مخاطبان قدیمی میدانند که معمولا اینجا کمتر سیاسی مینویسم. حالا فرض کن شب انتخابات باشد و وسط هیاهو بخواهی تخته سیاه بگذاری و از واقعه، فاصله تحلیلی بگیری!حوالی ۱۱ شب میبینم در گروهها میگویند بزرگی گفته نظرم عوض شد به ق. اینطور توجیه میشود که چون در دوگانسنجیها، در دور دوم انتخابات، ق در مقابل پزشکیان رایآورتر است از ج!در دلم میگوید منی که در زندگی پژوهشیام اینقدر دادهبازم و این مدت سیراب و شیردان نظرسنجیهای معتبر (از مراکز بدون تعارض منافع) را بیرون ریختهام، معتقدم که با توجه به ضرایب خطا و نزدیکی اعداد و سیر تحولات روزها و ساعات آخر اصلا نمیشود چنین استنتاجی از دادهها کرد. دادهها یک محکماتی دارند و یک متشابهاتی. متشابهش (آیندهپژوهی رفتار مردم در دور دوم با دهها مولفه پیچیده) را چسبیدهاید و محکمش (تمایل فعلی افراد به الف و ب) را رها کردهاید؟ بعد اینها را عَلَم کردهاید در مقابل حجت قطعی افراد بر انتخابشان؟! به جای اینکه مردم را به انتخاب عاقلانه و آگاهانه ترغیب کنید، آنها را انداختهاید در بازی آیندهپژوهی که اگر فلان شد در دور دوم بهمان میشود و بعد بیسار میشود. عنایت دارید داریم با مردم چه میکنیم؟
️در یک گروه دیگر میبینی یک تحلیل دیگر به خوردمان میدهند که انصراف ج باعث میشود نزدیک ۹۵ درصد سبدش به ق منتقل شود، اما در مورد ق اینطور نیست و اگر ق انصراف بدهد، پزشکیان سهم ۲۰ درصد از سبدش خواهد داشت. بعد نشسته اینها را جمع و تفریق کرده با سبد فعلیشان (آنهم بر اساس دادههای یک مرکز دلخواه، در یک تاریخ دلخواه، برای رسیدن به نتیجه دلخواه) و گفته پس فلانی باید انصراف میداد و بعد روز آخری نشسته به ناسزاگفتن و تکهپاره کردن بقیه که ای وحدتشکن، ببین چه کردی با ما. [چه ترکیب پارادوکسیکالی شد! اساسا مفاهیم چتری مانند "وحدت" و "اجماع"، پتانسیل طرد شدیدی دارند.] همان جواب قبل را میدهم که تعدد متغیرها، ضریب خطا و دهها نکته دیگر باعث میشود که حتی بر فرض اعتبار فینفسه دادهها، این دادهها نتواند دلیل و حجت عقلایی برای عدول از انتخاب درست به دلیل مصالح ثانویه ایجاد کند.
️بعد میگویم لو سلمنا که محاسبهات درست باشد (که نیست)، ملتفتی که داری مردم را به چه بیعدالتیای سوق میدهی؟ فرض کن الف ۴۰ درصد و ب ۱۰ درصد رای داشته باشد ولی الفدوستان در فرض انصرافش همگی فداکاری کنند و به ب رای بدهند ولی بدوستان چنین نکنند و تنها نیمی از آنها چنین کنند. نسخه تو این است که الف باید کنار برود تا مجموعا ب ۵۰ درصد بشود، حالآنکه در صورت انصراف ب، الف ۴۵ درصد میشود. یعنی الفدوستان باید قربانی بشوند و کنار بروند، ولو ۴ برابر بیشترند، چون حاضرند فداکاری کنند!
️از استدلالها بگذریم. یکی از دوستان زنگ میزند، میگوید از سر شب خیلی از اطرافیانش که میخواستند به الف رای بدهند در تردید افتادهاند که حاجآقا فلانی نظرش عوض شده، سردار فلانی چنین گفته، فلان شخصیت چنان گفته. رگباری از نقلقولها، جلسات ادعایی بین بزرگان، آن عمویی که هر ایرانی در اطلاعات دارد، آن داییای که هر ایرانی در بیت دارد و و و@dinrasaneh
️مخاطبان قدیمی میدانند که معمولا اینجا کمتر سیاسی مینویسم. حالا فرض کن شب انتخابات باشد و وسط هیاهو بخواهی تخته سیاه بگذاری و از واقعه، فاصله تحلیلی بگیری!حوالی ۱۱ شب میبینم در گروهها میگویند بزرگی گفته نظرم عوض شد به ق. اینطور توجیه میشود که چون در دوگانسنجیها، در دور دوم انتخابات، ق در مقابل پزشکیان رایآورتر است از ج!در دلم میگوید منی که در زندگی پژوهشیام اینقدر دادهبازم و این مدت سیراب و شیردان نظرسنجیهای معتبر (از مراکز بدون تعارض منافع) را بیرون ریختهام، معتقدم که با توجه به ضرایب خطا و نزدیکی اعداد و سیر تحولات روزها و ساعات آخر اصلا نمیشود چنین استنتاجی از دادهها کرد. دادهها یک محکماتی دارند و یک متشابهاتی. متشابهش (آیندهپژوهی رفتار مردم در دور دوم با دهها مولفه پیچیده) را چسبیدهاید و محکمش (تمایل فعلی افراد به الف و ب) را رها کردهاید؟ بعد اینها را عَلَم کردهاید در مقابل حجت قطعی افراد بر انتخابشان؟! به جای اینکه مردم را به انتخاب عاقلانه و آگاهانه ترغیب کنید، آنها را انداختهاید در بازی آیندهپژوهی که اگر فلان شد در دور دوم بهمان میشود و بعد بیسار میشود. عنایت دارید داریم با مردم چه میکنیم؟
️در یک گروه دیگر میبینی یک تحلیل دیگر به خوردمان میدهند که انصراف ج باعث میشود نزدیک ۹۵ درصد سبدش به ق منتقل شود، اما در مورد ق اینطور نیست و اگر ق انصراف بدهد، پزشکیان سهم ۲۰ درصد از سبدش خواهد داشت. بعد نشسته اینها را جمع و تفریق کرده با سبد فعلیشان (آنهم بر اساس دادههای یک مرکز دلخواه، در یک تاریخ دلخواه، برای رسیدن به نتیجه دلخواه) و گفته پس فلانی باید انصراف میداد و بعد روز آخری نشسته به ناسزاگفتن و تکهپاره کردن بقیه که ای وحدتشکن، ببین چه کردی با ما. [چه ترکیب پارادوکسیکالی شد! اساسا مفاهیم چتری مانند "وحدت" و "اجماع"، پتانسیل طرد شدیدی دارند.] همان جواب قبل را میدهم که تعدد متغیرها، ضریب خطا و دهها نکته دیگر باعث میشود که حتی بر فرض اعتبار فینفسه دادهها، این دادهها نتواند دلیل و حجت عقلایی برای عدول از انتخاب درست به دلیل مصالح ثانویه ایجاد کند.
️بعد میگویم لو سلمنا که محاسبهات درست باشد (که نیست)، ملتفتی که داری مردم را به چه بیعدالتیای سوق میدهی؟ فرض کن الف ۴۰ درصد و ب ۱۰ درصد رای داشته باشد ولی الفدوستان در فرض انصرافش همگی فداکاری کنند و به ب رای بدهند ولی بدوستان چنین نکنند و تنها نیمی از آنها چنین کنند. نسخه تو این است که الف باید کنار برود تا مجموعا ب ۵۰ درصد بشود، حالآنکه در صورت انصراف ب، الف ۴۵ درصد میشود. یعنی الفدوستان باید قربانی بشوند و کنار بروند، ولو ۴ برابر بیشترند، چون حاضرند فداکاری کنند!
️از استدلالها بگذریم. یکی از دوستان زنگ میزند، میگوید از سر شب خیلی از اطرافیانش که میخواستند به الف رای بدهند در تردید افتادهاند که حاجآقا فلانی نظرش عوض شده، سردار فلانی چنین گفته، فلان شخصیت چنان گفته. رگباری از نقلقولها، جلسات ادعایی بین بزرگان، آن عمویی که هر ایرانی در اطلاعات دارد، آن داییای که هر ایرانی در بیت دارد و و و@dinrasaneh
۲۳:۵۰
"حجت" و "نشاط" انتخاباتی ما را نگیرید![بخش ۲ از ۲]
...میپرسم فلان شهری که رفتی چطور بود؟ از شور و شوق جوانهایی میگوید که با نیتهای خدایی تلاش شبانهروزی کردهاند. اینها را میگوید و من دلم میسوزد برایشان که چرا نشاط و بهجتشان محترم شمرده نمیشود.
️گروه فلان را در بله باز میکنم. اسکرینشات کانال یک عالم که جمعبندی لحظه آخرم با توجه به احتمال رایآوری و لزوم وحدت این شد. کانال خبری فلان را باز میکنم: محمد ضیف و یحیی سنوار که از تونلهای غزه خود را به سختی به مشهد رسانده بودند، ناامید بازگشتند.
️ساعت حوالی ۳ صبح است. دلم برای امت حزبالله میسوزد. نه "حجت" برایش باقی گذاشتهاند و نه "بهجت". نه میگذارند عقلانی و منطقی تصمیم بگیرد و نه میگذارند لذت یک کنشگری انتخاباتی تر و تمیز و مخلصانه را درک کند. پدرخواندهها بالغ بودنش را قبول نکردهاند، باید برایش تصمیم گرفت. آدم بودنش را هم قبول نکردهاند، هر دوره باید شور و حالش را با این سازوکارهای معیوب بالا به پایین وحدت، کوفتش کرد و حتی اگر وحدتی هم حاصل نشد، ملامتش کرد.
️میخواهم در ادامه بنویسم: ما حتما به فناوری نرمی برای تجمیع ارادهی پایین به بالا (نوعی تحزب بومی خودمان) نیاز داریم که انتخاب درونحزبیاش پیش از انتخاب بینحزبیاش از سوی اعضا انجام شود و این ابتذال انصراف و وحدتهای دقیقه نودی را نداشته باشد. آنقدر هم ترومای زخم پدرخواندهها بر ذهنیتم سایه افکنده که حتی به نسخهی آوانگاردی مانند دائو (dao: سازمان نامتمرکز خودگردان) مبتنی بر بلاکچین فکر میکنم، سفت سفت، بدون قابلیت اعمال نفوذ.میخواهم اینها را بنویسم ولی قطعا ساعت ۳ صبح زمان مناسبی برای این حرفها نیست. این موقع شب، هنوز ذهنم ناآرام است و نمیتوانم بخوابم. مسئلهام رای به الف و ب نیست. هرکدام که سر کار بیایند و مانع دولت سوم روحانی شوند، همین هم خوب است. ولی دلم واقعا برای امت حزب الله میسوزد. حجت و نشاطشان را نگیرید. فراتر از مقیاس زمانی امروز و اکنون فکر کنید. عقل و احساس این مردم، حجت و نشاط این مردم را باید محترم شمرد و به آن فرصت ظهور و بروز داد..@dinrasaneh
...میپرسم فلان شهری که رفتی چطور بود؟ از شور و شوق جوانهایی میگوید که با نیتهای خدایی تلاش شبانهروزی کردهاند. اینها را میگوید و من دلم میسوزد برایشان که چرا نشاط و بهجتشان محترم شمرده نمیشود.
️گروه فلان را در بله باز میکنم. اسکرینشات کانال یک عالم که جمعبندی لحظه آخرم با توجه به احتمال رایآوری و لزوم وحدت این شد. کانال خبری فلان را باز میکنم: محمد ضیف و یحیی سنوار که از تونلهای غزه خود را به سختی به مشهد رسانده بودند، ناامید بازگشتند.
️ساعت حوالی ۳ صبح است. دلم برای امت حزبالله میسوزد. نه "حجت" برایش باقی گذاشتهاند و نه "بهجت". نه میگذارند عقلانی و منطقی تصمیم بگیرد و نه میگذارند لذت یک کنشگری انتخاباتی تر و تمیز و مخلصانه را درک کند. پدرخواندهها بالغ بودنش را قبول نکردهاند، باید برایش تصمیم گرفت. آدم بودنش را هم قبول نکردهاند، هر دوره باید شور و حالش را با این سازوکارهای معیوب بالا به پایین وحدت، کوفتش کرد و حتی اگر وحدتی هم حاصل نشد، ملامتش کرد.
️میخواهم در ادامه بنویسم: ما حتما به فناوری نرمی برای تجمیع ارادهی پایین به بالا (نوعی تحزب بومی خودمان) نیاز داریم که انتخاب درونحزبیاش پیش از انتخاب بینحزبیاش از سوی اعضا انجام شود و این ابتذال انصراف و وحدتهای دقیقه نودی را نداشته باشد. آنقدر هم ترومای زخم پدرخواندهها بر ذهنیتم سایه افکنده که حتی به نسخهی آوانگاردی مانند دائو (dao: سازمان نامتمرکز خودگردان) مبتنی بر بلاکچین فکر میکنم، سفت سفت، بدون قابلیت اعمال نفوذ.میخواهم اینها را بنویسم ولی قطعا ساعت ۳ صبح زمان مناسبی برای این حرفها نیست. این موقع شب، هنوز ذهنم ناآرام است و نمیتوانم بخوابم. مسئلهام رای به الف و ب نیست. هرکدام که سر کار بیایند و مانع دولت سوم روحانی شوند، همین هم خوب است. ولی دلم واقعا برای امت حزب الله میسوزد. حجت و نشاطشان را نگیرید. فراتر از مقیاس زمانی امروز و اکنون فکر کنید. عقل و احساس این مردم، حجت و نشاط این مردم را باید محترم شمرد و به آن فرصت ظهور و بروز داد..@dinrasaneh
۲۳:۵۱
۱۲:۳۱
۱۷:۲۰
حسناستفادهای هم از این شب حماسی کنم و توصیهتان کنم به دیدن ویدئوی "بانک اهداف محور مقاومت در اسرائیل" که بههمت مرورمدیا تولید شده است و به آسیبپذیریهای مهم زیرساختی اسرائیل در حوزه نیروگاه، پالایشگاه، فرودگاه، تاسیسات آب و غیره میپردازد.
۲۰:۰۰
بازارسال شده از مرور مدیا
۲۰:۰۰
۲۲:۲۱
۲۲:۲۲
۲۱:۴۷
۲۱:۴۷
۲۱:۴۷
۲۲:۱۲
۱۸:۱۲
بازارسال شده از مرور مدیا
۱۷:۲۱
#بازنشر
ما در حال ورود به جهان بهشدت پیچیدهای هستیم. جنس مولفهها، تعدد آنها و در همتنیدگیشان بهلحاظ سیاسی و سیاستی پیچیدهتر از آن است که از سوی سیاستمداران متعارف جناحین درک شود. مقصودم از پیچیدگی ورای آن چیزی است که تاکنون "میتوانستیم" تصور کنیم. تغییرات بنیادین در نظم ژئوپلتیک و ژئواکونومیک منطقه و جهان (از جمله: رقابتهای کریدوری)، افول آشکار منطق دولت-ملت و ظهور منطقهای سیاسی-اجتماعی جدید در منطقه (از جمله: "محور مقاومت" بهلحاظ امنیتی-سیاسی و "ملت مقاومت" بهلحاظ اجتماعی)، تغییرات بنیادین در حوزه علم و فناوری (از جمله: سیل عظیمی از نوآوریهای تغییردهنده زمین بازی: disruptive innovations) با تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم بر نظم اقتصادی/سیاسی/اجتماعی و اموری از این دست، صرفا بخش کوتاهمدت و آشکار ماجراست و در سطحی بالاتر، مولفههایی مانند تغییرات بنیادین اقلیمی (بهمثابه متغیر غلبهگر؛ dominant variable) و اثرات ویرانگر آن بر همه نکات بالا را نیز باید لحاظ کرد.
نظامهای سیاسی متعارف دنیا بر پایه سه مولفه (در مقام تحلیل) عمل میکند: موجودیت سیاسی (polity)، فرایندهای سیاستورزی (politics) و محتوای سیاست (policy). در مقام عمل، این سه مولفه در قالب دو نهاد حزب (موجودیت سیاسی، متولی سیاستورزی) و اندیشکده (بهطور عام: نظام مشاوره سیاستی/ متولی تولید خطمشی) دست به دست هم میدهند و ترکیبی از کار و اندیشه را میسازند. سیاستمداری که در این منطق به قدرت میرسد، صرفا مجری و ویترین "اراده سیاسی-ایده سیاستی" حزب-اندیشکده متبوع خود است. در ایران ما اما اینگونه نیست، یا دستکم تا حد زیادی اینگونه نیست. خوب یا بدش مهم نیست، اما تجربه تاریخی ما به ما میگوید که ایران ما اینطور کار نمیکند و فردی که به قدرت میرسد، نقش بسیار مهمی در انتخاب ایدههای سیاستی و اعمال اراده سیاسی دارد. بنابراین نهایتا سطح عقلانیت سیاسی و سیاستی یک فرد (و نه یک حزب-اندیشکده) بر سرنوشت کشور بسیار موثر خواهد بود.
وجه دیگری از پیچیدگیِ بیانشده در نکته اول را میخواهم با الهام از ادبیات مدیریت راهبردی بیان کنم. از میان دو رویکرد رقیب این حوزه، رویکرد "منبعمحور" به درون معطوف است و بهدنبال خلق "مزیت رقابتی پایدار" است. در مقابل، رویکردهای دیگری همچون رویکرد پورتر به تحلیل نیروهای بیرونی معطوف است و استراتژی را بهمثابه "جا یابی" و یافتن موقعیتی مناسب در محیط رقابتی بیرونی تصویر میکند. این دو نگاه در قالب خلق مزیتی که بتواند به جایابی بهتری منجر شود، قابل جمعند، اما کدامیک مهمتر است؟ تجربه دهههای اخیر نشان میدهد که تاثیر مولفههای بیرونی سیاسی و اقتصادی جهانی بر سرنوشت کشور ما بهمراتب بیشتر از مولفههای درونی است، بنابراین بهتر است سرنوشت ایران را بیشتر در گروی جایابی مناسب در نظم جدید جهان بدانیم. عدمقطعیتها و پیچیدگیهای درونی بهمراتب کمتر از عدمقطعیتها و پیچیدگیهای محیط بیرون است و بنابراین به سیاستمداری نیاز داریم که بتواند در افقی بالاتر از قد متعارف سیاستمداران فعلی بیاندیشد و درکی فراتر از کلیشههای پوسیده راست و چپ ایرانی در فهم جهان معاصر داشته باشد.
در محیطهایی با عدمقطعیت بالا تنها یک چیز قطعی است: عدمقطعیت. ادبیات ارزشآفرینی راهبردی (strategic entrepreneurship) به ما میگوید که در محیطهای با عدمقطعیت بالا، هیچ مزیت رقابتی و هیچ جایابی استراتژیکی باثبات نیست و تنها یک رویکرد میتواند نجاتبخش باشد: فرایند مداومی از کشف فرصتها، تبدیل آنها به مزیت رقابتی و تکرار مداوم این چرخه. هیچ فرصت و مزیت رقابتی دائمی نیست، همهچیز بیرحمانه در حال تغییر در مقیاس زمانی یک سال و دو سال است؛ پس، مرتبا تغییر کن یا بمیر!تراز کنونی بسیاری از سیاستمداران ایرانی هیچ تناسبی با این تصویر ندارد؛ پیرمردهایی با مشتی ایدههای منسوخ، از نوستالژی "ایران نفتی" (مبتتی بر مزیت پوسیده) تا جایایی بهمثابه شریک آمریکا (مبتنی بر جایابی پوسیده). خوبترهایشان ولو شخصیتهای روایت سیاستیشان را عوض کرده باشند، اما توان تغییر طرحواره ذهنیشان را ندارند؛ مثلا ممکن است از روی آمریکا به چین شیفت کرده باشند، اما نظم ذهنیشان از الگوی "نظام تکقطبی- لم دادن به تکقطب" به "نظام چندقطبی- بازی با قطبها" تغییر نکرده است. سیاستمداری میخواهیم که بتواند این بازی پیچیده و ناپایدار را بفهمد و بفهماند. بتواند درک کند که "معنای ایران برای جهان" یعنی "وجه نیاز جهان به ما" که "بقای ما در جهان" را تضمین میکند، دائما در حال تغییر است؛ این معنا هم یافتنی است و هم البته ساختنی است.
پ.ن: اینها را در تاریخ ۳ تیر ۱۴۰۳، با عنوان "چرا به جلیلی رای خواهم داد"، در همین کانال نوشته بودم! ربطش به این روزها توضیح اضافی لازم ندارد. فقط اینکه: فراتر از آن ظرف و آن مورد، ملاحظهاش کنید. رجال و ساختارهای ما، اصلا برای این حد از پیچیدگی که این روزها شاهدش هستیم، آمادگی نداشته و ندارند.معالاسف..
ما در حال ورود به جهان بهشدت پیچیدهای هستیم. جنس مولفهها، تعدد آنها و در همتنیدگیشان بهلحاظ سیاسی و سیاستی پیچیدهتر از آن است که از سوی سیاستمداران متعارف جناحین درک شود. مقصودم از پیچیدگی ورای آن چیزی است که تاکنون "میتوانستیم" تصور کنیم. تغییرات بنیادین در نظم ژئوپلتیک و ژئواکونومیک منطقه و جهان (از جمله: رقابتهای کریدوری)، افول آشکار منطق دولت-ملت و ظهور منطقهای سیاسی-اجتماعی جدید در منطقه (از جمله: "محور مقاومت" بهلحاظ امنیتی-سیاسی و "ملت مقاومت" بهلحاظ اجتماعی)، تغییرات بنیادین در حوزه علم و فناوری (از جمله: سیل عظیمی از نوآوریهای تغییردهنده زمین بازی: disruptive innovations) با تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم بر نظم اقتصادی/سیاسی/اجتماعی و اموری از این دست، صرفا بخش کوتاهمدت و آشکار ماجراست و در سطحی بالاتر، مولفههایی مانند تغییرات بنیادین اقلیمی (بهمثابه متغیر غلبهگر؛ dominant variable) و اثرات ویرانگر آن بر همه نکات بالا را نیز باید لحاظ کرد.
نظامهای سیاسی متعارف دنیا بر پایه سه مولفه (در مقام تحلیل) عمل میکند: موجودیت سیاسی (polity)، فرایندهای سیاستورزی (politics) و محتوای سیاست (policy). در مقام عمل، این سه مولفه در قالب دو نهاد حزب (موجودیت سیاسی، متولی سیاستورزی) و اندیشکده (بهطور عام: نظام مشاوره سیاستی/ متولی تولید خطمشی) دست به دست هم میدهند و ترکیبی از کار و اندیشه را میسازند. سیاستمداری که در این منطق به قدرت میرسد، صرفا مجری و ویترین "اراده سیاسی-ایده سیاستی" حزب-اندیشکده متبوع خود است. در ایران ما اما اینگونه نیست، یا دستکم تا حد زیادی اینگونه نیست. خوب یا بدش مهم نیست، اما تجربه تاریخی ما به ما میگوید که ایران ما اینطور کار نمیکند و فردی که به قدرت میرسد، نقش بسیار مهمی در انتخاب ایدههای سیاستی و اعمال اراده سیاسی دارد. بنابراین نهایتا سطح عقلانیت سیاسی و سیاستی یک فرد (و نه یک حزب-اندیشکده) بر سرنوشت کشور بسیار موثر خواهد بود.
وجه دیگری از پیچیدگیِ بیانشده در نکته اول را میخواهم با الهام از ادبیات مدیریت راهبردی بیان کنم. از میان دو رویکرد رقیب این حوزه، رویکرد "منبعمحور" به درون معطوف است و بهدنبال خلق "مزیت رقابتی پایدار" است. در مقابل، رویکردهای دیگری همچون رویکرد پورتر به تحلیل نیروهای بیرونی معطوف است و استراتژی را بهمثابه "جا یابی" و یافتن موقعیتی مناسب در محیط رقابتی بیرونی تصویر میکند. این دو نگاه در قالب خلق مزیتی که بتواند به جایابی بهتری منجر شود، قابل جمعند، اما کدامیک مهمتر است؟ تجربه دهههای اخیر نشان میدهد که تاثیر مولفههای بیرونی سیاسی و اقتصادی جهانی بر سرنوشت کشور ما بهمراتب بیشتر از مولفههای درونی است، بنابراین بهتر است سرنوشت ایران را بیشتر در گروی جایابی مناسب در نظم جدید جهان بدانیم. عدمقطعیتها و پیچیدگیهای درونی بهمراتب کمتر از عدمقطعیتها و پیچیدگیهای محیط بیرون است و بنابراین به سیاستمداری نیاز داریم که بتواند در افقی بالاتر از قد متعارف سیاستمداران فعلی بیاندیشد و درکی فراتر از کلیشههای پوسیده راست و چپ ایرانی در فهم جهان معاصر داشته باشد.
در محیطهایی با عدمقطعیت بالا تنها یک چیز قطعی است: عدمقطعیت. ادبیات ارزشآفرینی راهبردی (strategic entrepreneurship) به ما میگوید که در محیطهای با عدمقطعیت بالا، هیچ مزیت رقابتی و هیچ جایابی استراتژیکی باثبات نیست و تنها یک رویکرد میتواند نجاتبخش باشد: فرایند مداومی از کشف فرصتها، تبدیل آنها به مزیت رقابتی و تکرار مداوم این چرخه. هیچ فرصت و مزیت رقابتی دائمی نیست، همهچیز بیرحمانه در حال تغییر در مقیاس زمانی یک سال و دو سال است؛ پس، مرتبا تغییر کن یا بمیر!تراز کنونی بسیاری از سیاستمداران ایرانی هیچ تناسبی با این تصویر ندارد؛ پیرمردهایی با مشتی ایدههای منسوخ، از نوستالژی "ایران نفتی" (مبتتی بر مزیت پوسیده) تا جایایی بهمثابه شریک آمریکا (مبتنی بر جایابی پوسیده). خوبترهایشان ولو شخصیتهای روایت سیاستیشان را عوض کرده باشند، اما توان تغییر طرحواره ذهنیشان را ندارند؛ مثلا ممکن است از روی آمریکا به چین شیفت کرده باشند، اما نظم ذهنیشان از الگوی "نظام تکقطبی- لم دادن به تکقطب" به "نظام چندقطبی- بازی با قطبها" تغییر نکرده است. سیاستمداری میخواهیم که بتواند این بازی پیچیده و ناپایدار را بفهمد و بفهماند. بتواند درک کند که "معنای ایران برای جهان" یعنی "وجه نیاز جهان به ما" که "بقای ما در جهان" را تضمین میکند، دائما در حال تغییر است؛ این معنا هم یافتنی است و هم البته ساختنی است.
پ.ن: اینها را در تاریخ ۳ تیر ۱۴۰۳، با عنوان "چرا به جلیلی رای خواهم داد"، در همین کانال نوشته بودم! ربطش به این روزها توضیح اضافی لازم ندارد. فقط اینکه: فراتر از آن ظرف و آن مورد، ملاحظهاش کنید. رجال و ساختارهای ما، اصلا برای این حد از پیچیدگی که این روزها شاهدش هستیم، آمادگی نداشته و ندارند.معالاسف..
۲۰:۵۵
#بازنشر
بیروایتها
از جناب خضر (ع) تقاضا کرد که تعلیم او را بر عهده بگیرد. خضر (ع) آب پاکی را بر دستان او ریخت؛ مگر تو میتوانی کنار من تاب بیاوری؟! و ادامه داد: وَكَیۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِ خُبۡرا؟ میدانی به چه آزمایش خواهی شد؟ ابتلاء تو صبر نیست، صبرِ در بیخبری است، صبر درحالیکه هیچ روایتی از اتفاقات شگفتی که رخ میدهد، نداری.
چرا آدمی به خرافه پناه میبرد؟ مثلا چرا تمایل دارد بپذیرد که بین عبور از زیر نردبان و بدشانسی در طول روز، ربطی هست؟ برایش چه سودی دارد که باور کند قرار است امروزش خراب شود؟ گویا در پس این رفتارهای ظاهرا غیر عقلائی، منطق قدرتمند ناخودآگاهی وجود دارد؛ تلاش برای قاعدهمند دیدن اتفاقات زندگی، البته در کلیشههایی ساده. زیستن در جهان پیشبینیناپذیر به شدت ترسناک است. خرافه، جهان را روایت میکند و این ترس را از بین میبرد. خرافه به تو میگوید بدشانسی نتیجه عبور از زیر نردبان است، پس اگر از زیر نردبان رد نشدی، خیالت راحت باشد؛ هزینهاش این است که امروز را به استرس میگذرانی ولی روزهای دیگر برایت سفید میشوند.
فضانوردها را دیدهاید که برای تعمیرات ایستگاه فضایی از داخل محفظه آن خارج میشوند؟ تنها نخ اتصال آنها به ایستگاه، کابلی است که به آن بند ناف (umbilical cable) میگویند. اگر این کابل قطع شود، فضانورد در جهانی بیانتها معلق میشود. روایت از اکنون، همین کابل بندنافی است که تو را به جهان پیرامونت پیوند میزند. روایت از اکنون، از نان شب هم واجبتر است.
اینها را گفتم تا بگویم هیچ بحرانی به قدر بیروایتی، مهلک نیست. انسانِ بیروایت، معلّق و گیج است، تابآوری و صبرش را از دست میدهد و به هر خرافهای چنگ میزند تا از این بحران خارج شود. بگذارید اینگونه بگویم: بیروایتی ترسناکتر از یک روایتِ ترسناک است.
این را هم اضافه کنم که اساسا هیچ توصیفی، "توصیف" صرف نیست و حتما در دل خود "تجویز" هم به همراه دارد. روایت اکنون نه فقط روایت اکنون که علاوه بر آن، بیان مسیر اصلاح امروز است. هر صورتبندی از مساله، صورتبندی از راهحل نیز هست. بنابراین بیروایتی، متضمن بیعملی است و جامعه بیروایت، جامعهای منفعل است..
@dinrasaneh
پ.ن: بخشی از نوشتهای در کانال مربوط به ۱۱ مهر ۱۳۹۹. مسائل کماکان همان است و حرفهایی که به ذهن میرسد، نیز همان..
بیروایتها
از جناب خضر (ع) تقاضا کرد که تعلیم او را بر عهده بگیرد. خضر (ع) آب پاکی را بر دستان او ریخت؛ مگر تو میتوانی کنار من تاب بیاوری؟! و ادامه داد: وَكَیۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِ خُبۡرا؟ میدانی به چه آزمایش خواهی شد؟ ابتلاء تو صبر نیست، صبرِ در بیخبری است، صبر درحالیکه هیچ روایتی از اتفاقات شگفتی که رخ میدهد، نداری.
چرا آدمی به خرافه پناه میبرد؟ مثلا چرا تمایل دارد بپذیرد که بین عبور از زیر نردبان و بدشانسی در طول روز، ربطی هست؟ برایش چه سودی دارد که باور کند قرار است امروزش خراب شود؟ گویا در پس این رفتارهای ظاهرا غیر عقلائی، منطق قدرتمند ناخودآگاهی وجود دارد؛ تلاش برای قاعدهمند دیدن اتفاقات زندگی، البته در کلیشههایی ساده. زیستن در جهان پیشبینیناپذیر به شدت ترسناک است. خرافه، جهان را روایت میکند و این ترس را از بین میبرد. خرافه به تو میگوید بدشانسی نتیجه عبور از زیر نردبان است، پس اگر از زیر نردبان رد نشدی، خیالت راحت باشد؛ هزینهاش این است که امروز را به استرس میگذرانی ولی روزهای دیگر برایت سفید میشوند.
فضانوردها را دیدهاید که برای تعمیرات ایستگاه فضایی از داخل محفظه آن خارج میشوند؟ تنها نخ اتصال آنها به ایستگاه، کابلی است که به آن بند ناف (umbilical cable) میگویند. اگر این کابل قطع شود، فضانورد در جهانی بیانتها معلق میشود. روایت از اکنون، همین کابل بندنافی است که تو را به جهان پیرامونت پیوند میزند. روایت از اکنون، از نان شب هم واجبتر است.
اینها را گفتم تا بگویم هیچ بحرانی به قدر بیروایتی، مهلک نیست. انسانِ بیروایت، معلّق و گیج است، تابآوری و صبرش را از دست میدهد و به هر خرافهای چنگ میزند تا از این بحران خارج شود. بگذارید اینگونه بگویم: بیروایتی ترسناکتر از یک روایتِ ترسناک است.
این را هم اضافه کنم که اساسا هیچ توصیفی، "توصیف" صرف نیست و حتما در دل خود "تجویز" هم به همراه دارد. روایت اکنون نه فقط روایت اکنون که علاوه بر آن، بیان مسیر اصلاح امروز است. هر صورتبندی از مساله، صورتبندی از راهحل نیز هست. بنابراین بیروایتی، متضمن بیعملی است و جامعه بیروایت، جامعهای منفعل است..
@dinrasaneh
پ.ن: بخشی از نوشتهای در کانال مربوط به ۱۱ مهر ۱۳۹۹. مسائل کماکان همان است و حرفهایی که به ذهن میرسد، نیز همان..
۲۱:۰۶
بازارسال شده از مرور مدیا
۱۱:۰۲