۱ آبان ۱۴۰۲
۷:۰۵
جستار برای نشریه ارغوان نامه_علیرضا قربانی.pdf
۱۷۸.۳۲ کیلوبایت
هوش مصنوعی و چهار دغدغه دربارۀ انسانبودن
۷:۲۰
۲ آبان ۱۴۰۲
دین و رسانه
مطالعه متن کامل یادداشت " فضای مجازی و توسعه تکثر فرهنگی؛ تاثیر و مطلوبیت " در: https://farhangesadid.com/fa/news/8504/فضای-مجازی-و-توسعۀ-تکثّر-فرهنگی-تأثیر-و-مطلوبیت
یکی از مسائل آن یادداشت، طرح نگاهی متفاوت در نسبت "ملت" با تکثرهای ذیل آن بود. همین نگاه را میتوان در نسبت بین "امت" با تکثرهای ذیلش نیز داشت؟ حوادث این روزها، چه حماسه و چه غم و دردش، مسئله امت را در ذهن انسان پررنگتر میکند و به گمان من یک مسئله مهم در مورد امت، تبیینی است که از پدیده تکثر ذیل آن داریم. دوباره به خود تلنگر میزنم که وسط معرکه جای این حرفها نیست و دوباره به خودم پاسخ میدهم که اتفاقا در حوادث مهم، فرصتهای مهمی برای اندیشیدن است..این بخش از آن یادداشت را با همین نگاه بخوانید:
《نگاه معمول به هویت و فرهنگ ملی، نگاه تمرکزگرا است که فرهنگ و هویت ملی را صرفاً عناصر مشترک فرهنگی بین همۀ افراد یک ملت میداند و تلاش میکند نوعی وفاق فرهنگی را صرفاً حول «مشترکات» تعریف نماید. در این نگاه، «تمایزات» عناصری زائد و حتی مانع شکلگیری هویت جمعی هستند و لذا کنار گذاشته میشوند. این نگاه علیرغم ظاهر فریبندهاش نهتنها در خدمت انسجام ملی نیست، بلکه آن را تضعیف میکند. به عنوان مثال، شخصیت شهید حاج قاسم سلیمانی را تصور کنید که به تعبیر دقیق رهبر انقلاب، ملّیترین و اُمّتیترین چهرۀ کشور بوده و هستند. ارتباط قلبی بخشی از ملت ایران با حاج قاسم ممکن است متمرکز بر جهات دفاع از وطن در ایشان باشد، ارتباط قلبی بخش دیگری متمرکز بر ابعاد انسانی ایشان باشد، بخش دیگری متمرکز بر جهات شیعی و به همین ترتیب دهها نخ اتصال را بتوان شناسایی کرد. اگر در مقام معرفی این شخصیت عظیم بخواهیم فقط بر مشترکاتِ بین همۀ مردم تکیه کنیم و ابعادی از آن را که لزوماً همۀ مردم با آن نسبت ندارند، کنار بگذاریم، گویا یک مجسمۀ هنری بسیار ظریف را از جهات مختلف بیرحمانه برش زدهایم تا به یک شکل یکدست برسیم؛ به این ترتیب ظرایف و وجوه مختلف آن را به مسلخ بردهایم و دهها و صدها نخ اتصال مخاطب با آن را بریدهایم.
نگاه دومی که میتوان به هویت و فرهنگ ملی داشت، نگاه شبکهای است. در این نگاه علاوه بر عناصر مشترک، به عناصر غیرمشترک نیز توجه میشود و نوعی انسجام و نظم غیرمتمرکز و شبکهای نیز مورد لحاظ قرار میگیرد. این رویکرد را میتوان با الهام از «مدل توزیعیِ طرحوارۀ فرهنگی» که در دانش زبانشناسی فرهنگی از سوی فرزاد شریفیان (استاد فقید دانشگاه موناش استرالیا) معرفی شده و تا حدی متأثّر از نظریۀ شباهت خانوادگی ویتگنشتاین است، توضیح داد. بر اساس این مدل، ذهنهایی که شبکۀ فرهنگی را تشکیل میدهند، به طور یکسان دربردارندۀ همۀ عناصر یک طرحواره (مثلاً طرحوارهای مرکّب از عناصر الف، ب، ج، د، هـ) نیستند و نیز هر ذهن همۀ عناصر یک طرحواره را در بر نمیگیرد، بلکه ذهن هر فرد مثلاً سه عنصر از این پنج عنصر (با جایگشتهای مختلف) را در بر دارد. به این ترتیب، طرحوارۀ فرهنگی نه به عنوان یک ویژگی فردی، بلکه به عنوان یک ویژگی در سطح گروهی به تصویر کشیده شده است. این مدل نشان میدهد که دانش موجود در این طرحوارهها در سراسر شبکهای از ذهنهای اعضای گروه توزیع شده است.
حال اگر در مدل مذکور، به جای افراد، قومیتها را جایگزین کنیم و به جای طرحواره، هویت و فرهنگ ملی را قرار دهیم، نسبت بین هویت و فرهنگ قومی-محلی و هویت و فرهنگ ملی در مسئلۀ حاضر تبیین میشود. این رویکرد نشان میدهد مسئله فرهنگ، هویت و انسجام ملی صرفاً در استعارۀ طناب واحدی که همۀ افراد در اتصال کامل یا ناقص با آن قرار گرفتهاند، خلاصه نمیشود، بلکه مجموعهای از تعداد بیشمار نخهای متصل به هم نیز پشتیبان انسجام و نظم شبکه هستند.》
《نگاه معمول به هویت و فرهنگ ملی، نگاه تمرکزگرا است که فرهنگ و هویت ملی را صرفاً عناصر مشترک فرهنگی بین همۀ افراد یک ملت میداند و تلاش میکند نوعی وفاق فرهنگی را صرفاً حول «مشترکات» تعریف نماید. در این نگاه، «تمایزات» عناصری زائد و حتی مانع شکلگیری هویت جمعی هستند و لذا کنار گذاشته میشوند. این نگاه علیرغم ظاهر فریبندهاش نهتنها در خدمت انسجام ملی نیست، بلکه آن را تضعیف میکند. به عنوان مثال، شخصیت شهید حاج قاسم سلیمانی را تصور کنید که به تعبیر دقیق رهبر انقلاب، ملّیترین و اُمّتیترین چهرۀ کشور بوده و هستند. ارتباط قلبی بخشی از ملت ایران با حاج قاسم ممکن است متمرکز بر جهات دفاع از وطن در ایشان باشد، ارتباط قلبی بخش دیگری متمرکز بر ابعاد انسانی ایشان باشد، بخش دیگری متمرکز بر جهات شیعی و به همین ترتیب دهها نخ اتصال را بتوان شناسایی کرد. اگر در مقام معرفی این شخصیت عظیم بخواهیم فقط بر مشترکاتِ بین همۀ مردم تکیه کنیم و ابعادی از آن را که لزوماً همۀ مردم با آن نسبت ندارند، کنار بگذاریم، گویا یک مجسمۀ هنری بسیار ظریف را از جهات مختلف بیرحمانه برش زدهایم تا به یک شکل یکدست برسیم؛ به این ترتیب ظرایف و وجوه مختلف آن را به مسلخ بردهایم و دهها و صدها نخ اتصال مخاطب با آن را بریدهایم.
نگاه دومی که میتوان به هویت و فرهنگ ملی داشت، نگاه شبکهای است. در این نگاه علاوه بر عناصر مشترک، به عناصر غیرمشترک نیز توجه میشود و نوعی انسجام و نظم غیرمتمرکز و شبکهای نیز مورد لحاظ قرار میگیرد. این رویکرد را میتوان با الهام از «مدل توزیعیِ طرحوارۀ فرهنگی» که در دانش زبانشناسی فرهنگی از سوی فرزاد شریفیان (استاد فقید دانشگاه موناش استرالیا) معرفی شده و تا حدی متأثّر از نظریۀ شباهت خانوادگی ویتگنشتاین است، توضیح داد. بر اساس این مدل، ذهنهایی که شبکۀ فرهنگی را تشکیل میدهند، به طور یکسان دربردارندۀ همۀ عناصر یک طرحواره (مثلاً طرحوارهای مرکّب از عناصر الف، ب، ج، د، هـ) نیستند و نیز هر ذهن همۀ عناصر یک طرحواره را در بر نمیگیرد، بلکه ذهن هر فرد مثلاً سه عنصر از این پنج عنصر (با جایگشتهای مختلف) را در بر دارد. به این ترتیب، طرحوارۀ فرهنگی نه به عنوان یک ویژگی فردی، بلکه به عنوان یک ویژگی در سطح گروهی به تصویر کشیده شده است. این مدل نشان میدهد که دانش موجود در این طرحوارهها در سراسر شبکهای از ذهنهای اعضای گروه توزیع شده است.
حال اگر در مدل مذکور، به جای افراد، قومیتها را جایگزین کنیم و به جای طرحواره، هویت و فرهنگ ملی را قرار دهیم، نسبت بین هویت و فرهنگ قومی-محلی و هویت و فرهنگ ملی در مسئلۀ حاضر تبیین میشود. این رویکرد نشان میدهد مسئله فرهنگ، هویت و انسجام ملی صرفاً در استعارۀ طناب واحدی که همۀ افراد در اتصال کامل یا ناقص با آن قرار گرفتهاند، خلاصه نمیشود، بلکه مجموعهای از تعداد بیشمار نخهای متصل به هم نیز پشتیبان انسجام و نظم شبکه هستند.》
۱۸:۳۵
۳ آبان ۱۴۰۲
۱۹:۰۰
۱۹:۰۰
۱۹:۰۰
۱۹:۰۰
۸ آبان ۱۴۰۲
تاملاتی به بهانه غزهعلیرضا قربانی
️یکی از مهمترین منظرها در بررسی یک نظریه، فهم کلانروایتهای حاکم بر آن است. شباهت و تفاوت نظریهها را باید در این سطح جستجو کرد. بهعنوان مثال، برخی اندیشمندان معتقدند که مارکسیسم علیرغم ظاهر مذهبستیزانهاش، بهشدت مبتنی بر کلانروایتی دینی و بهویژه مسیحی است؛ بشر در بهشتی زندگی میکرده (کمون اولیه)، گناه اول از او صادر میشود (گناه تقسیم کار)، از آن بهشت اخراج شده و به زمین (وضعیت بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری) تبعید میشود و در سرنوشتی محتوم با قیام حق علیه باطل به بهشت (کمون ثانویه- جامعه سوسیالیستی) باز میگردد.
️با این مقدمه، نگاهی به انبوه نظریاتی بیندازیم که درصدد توضیح علل عقبماندگی کشورهای جنوب جهانی تولید شدهاند؛ به طور مشخص متفکرانی که در مورد ایران چنین تلاش نظریای را انجام دادهاند. بهعنوان نمونه، لشکربلوکی در کتاب استراتژی توسعه ایران، علل عقبماندگی ایران را از منظر ۱۰ روشنفکر ایرانی بررسی کرده است. بسیاری از این نظریات در این نکته مشترکند که مسئله را به "درون" ارجاع میدهند و راهحل را نیز بالتبع در همان جستجو میکنند. این کلانروایت در عنوان کتاب زیباکلام "ما چگونه ما شدیم؟" با تیتر فرعی "ریشهیابی علل عقبماندگی در ایران" به خوبی هویدا است. این نظریات در اینکه چه چیز "ما" مشکل دارد، با یکدیگر تفاوت دارند، اما در اینکه بالاخره مشکل در خود "ما" است، همنظرند.
️کلانروایت نظریه "استضعاف" دقیقا در نقطه مقابل همین نگاه است. ما ضعیف نیستیم، ما را ضعیف نگه داشتهاند.استضعاف در آموزهای دینی به حیطه اقتصاد و سیاست محدود نمیشود، بلکه به حوزههای فرهنگ و دین نیز بسط مییابد و برای توضیح علت فقر فرهنگی و ضعف ایمان برخی جوامع، به استضعاف فکری آنها ارجاع داده میشود. نظریه استضعاف به ما میگوید که بدون حذف ظالم که عامل محرومشدن اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی توست، نمیشود از وضعیت محرومیت خارج شد. آنکه با کلیدواژه "عقبماندگی"، نسبت جنوب و شمال جهانی را در مسابقه توضیح میدهد، این حقیقت را میپوشاند که شمالیها رسما تمام هست و نیست و زمین دو "قاره" (آمریکای شمالی و استرالیا) را بلعیدند، رسما دهها کشور را مستعمره کردند و این کار هنوز هم ادامه دارد که یک نمونهاش همین رژیم صهیونیستی است.مفهوم "عقبماندگی" تو را مقصر میداند و مشکل را به عناصر فرهنگی، تاریخی یا اقلیمی تو ارجاع میدهد و نهایتا تو باید خود را اصلاح کنی و به ظالم کاری نداشته باشی. حقیقت این است که تو عقب نماندهای، اصلا مسابقهای در کار نیست، او دست و پای تو را بسته و خودش دارد میدود و میچاپد.
️همه آنچه گفتم مقدمه این بند بود. پروژهای که رهبر عزیزمان در این سالها پیش برده و نظم منطقه را بازطراحی کرده، بیش از آنکه طرحی نظامی-امنیتی باشد، طرحی در لایه ذهنیت جوامع است. ساخت و معماری یک گفتمان، طرحی عظیمتر از یک طرح نظامی-امنیتی است و او این هر دو را با هم پیش برده است. اینها را از زبان کسی بشنوید که سر و کارش با فرهنگ است. طراحی یک گفتمان و تثبیتش در اذهان کاری بسیار پیچیده است؛ اینکه چطور دالهای اصلی و فرعی را کنار هم در یک زنجیره همارزی بچینی و بعد چطور این مفاهیم را در ساختمانی از آجرهای واژه نگاشت کنی و بعد چطور ذهن و احساس مخاطبان مختلف را به آن پیوند بزنی.در کنار آن طراحی نظامی و امنیتی، پروژه زیربناییتر رهبر انقلاب طراحی گفتمان مقاومت بوده است؛ گفتمانی مبتنی بر ایده توصیفی استضعاف (ما را ضعیف نگه داشتهاند)، در تلفیق با ایده تجویزی جهاد (باید این وضعیت را به هم بزنیم). گفتمانی که بر پایههای دینی عمیق شکل گرفته، اما به لحاظ ظرفیت مفهومی میتواند حتی چپهای آمریکای لاتین را هم زیر بال و پر خود بگیرد. سربسته بگویم، حتی آن مسلمانی که حاضر نیست ذیل گفتمان اسلامی با ما سر یک میز بنشیند - چون در چارچوب آن گفتمان، سیادت را از آنِ دیگریهایی میداند- حاضر است در چارچوب این گفتمان با ما تعامل کند. لطافت این طراحی در آن است که گفتمان مقاومت، رقیب گفتمان شیعی و اسلامی نیست، بلکه در دامنه آنها و حتی زمینهساز برای آنهاست.
️طراحی گفتمان مقاومت، با این حد از عمق دینی و فراگیری جمعیتی، پروژه بزرگ رهبر انقلاب در این سالها بوده که کمتر به آن التفات داشتهایم. این روزها هرچند از غم غزه میسوزیم، اما به حماسه آن نیز میبالیم و افتخار میکنیم. و این افتخار در کنار تلاشهای مجاهدان مقاومت، مرهون زحمات معمار گفتمان و میدان مقاومت است..@dinrasaneh
️یکی از مهمترین منظرها در بررسی یک نظریه، فهم کلانروایتهای حاکم بر آن است. شباهت و تفاوت نظریهها را باید در این سطح جستجو کرد. بهعنوان مثال، برخی اندیشمندان معتقدند که مارکسیسم علیرغم ظاهر مذهبستیزانهاش، بهشدت مبتنی بر کلانروایتی دینی و بهویژه مسیحی است؛ بشر در بهشتی زندگی میکرده (کمون اولیه)، گناه اول از او صادر میشود (گناه تقسیم کار)، از آن بهشت اخراج شده و به زمین (وضعیت بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری) تبعید میشود و در سرنوشتی محتوم با قیام حق علیه باطل به بهشت (کمون ثانویه- جامعه سوسیالیستی) باز میگردد.
️با این مقدمه، نگاهی به انبوه نظریاتی بیندازیم که درصدد توضیح علل عقبماندگی کشورهای جنوب جهانی تولید شدهاند؛ به طور مشخص متفکرانی که در مورد ایران چنین تلاش نظریای را انجام دادهاند. بهعنوان نمونه، لشکربلوکی در کتاب استراتژی توسعه ایران، علل عقبماندگی ایران را از منظر ۱۰ روشنفکر ایرانی بررسی کرده است. بسیاری از این نظریات در این نکته مشترکند که مسئله را به "درون" ارجاع میدهند و راهحل را نیز بالتبع در همان جستجو میکنند. این کلانروایت در عنوان کتاب زیباکلام "ما چگونه ما شدیم؟" با تیتر فرعی "ریشهیابی علل عقبماندگی در ایران" به خوبی هویدا است. این نظریات در اینکه چه چیز "ما" مشکل دارد، با یکدیگر تفاوت دارند، اما در اینکه بالاخره مشکل در خود "ما" است، همنظرند.
️کلانروایت نظریه "استضعاف" دقیقا در نقطه مقابل همین نگاه است. ما ضعیف نیستیم، ما را ضعیف نگه داشتهاند.استضعاف در آموزهای دینی به حیطه اقتصاد و سیاست محدود نمیشود، بلکه به حوزههای فرهنگ و دین نیز بسط مییابد و برای توضیح علت فقر فرهنگی و ضعف ایمان برخی جوامع، به استضعاف فکری آنها ارجاع داده میشود. نظریه استضعاف به ما میگوید که بدون حذف ظالم که عامل محرومشدن اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی توست، نمیشود از وضعیت محرومیت خارج شد. آنکه با کلیدواژه "عقبماندگی"، نسبت جنوب و شمال جهانی را در مسابقه توضیح میدهد، این حقیقت را میپوشاند که شمالیها رسما تمام هست و نیست و زمین دو "قاره" (آمریکای شمالی و استرالیا) را بلعیدند، رسما دهها کشور را مستعمره کردند و این کار هنوز هم ادامه دارد که یک نمونهاش همین رژیم صهیونیستی است.مفهوم "عقبماندگی" تو را مقصر میداند و مشکل را به عناصر فرهنگی، تاریخی یا اقلیمی تو ارجاع میدهد و نهایتا تو باید خود را اصلاح کنی و به ظالم کاری نداشته باشی. حقیقت این است که تو عقب نماندهای، اصلا مسابقهای در کار نیست، او دست و پای تو را بسته و خودش دارد میدود و میچاپد.
️همه آنچه گفتم مقدمه این بند بود. پروژهای که رهبر عزیزمان در این سالها پیش برده و نظم منطقه را بازطراحی کرده، بیش از آنکه طرحی نظامی-امنیتی باشد، طرحی در لایه ذهنیت جوامع است. ساخت و معماری یک گفتمان، طرحی عظیمتر از یک طرح نظامی-امنیتی است و او این هر دو را با هم پیش برده است. اینها را از زبان کسی بشنوید که سر و کارش با فرهنگ است. طراحی یک گفتمان و تثبیتش در اذهان کاری بسیار پیچیده است؛ اینکه چطور دالهای اصلی و فرعی را کنار هم در یک زنجیره همارزی بچینی و بعد چطور این مفاهیم را در ساختمانی از آجرهای واژه نگاشت کنی و بعد چطور ذهن و احساس مخاطبان مختلف را به آن پیوند بزنی.در کنار آن طراحی نظامی و امنیتی، پروژه زیربناییتر رهبر انقلاب طراحی گفتمان مقاومت بوده است؛ گفتمانی مبتنی بر ایده توصیفی استضعاف (ما را ضعیف نگه داشتهاند)، در تلفیق با ایده تجویزی جهاد (باید این وضعیت را به هم بزنیم). گفتمانی که بر پایههای دینی عمیق شکل گرفته، اما به لحاظ ظرفیت مفهومی میتواند حتی چپهای آمریکای لاتین را هم زیر بال و پر خود بگیرد. سربسته بگویم، حتی آن مسلمانی که حاضر نیست ذیل گفتمان اسلامی با ما سر یک میز بنشیند - چون در چارچوب آن گفتمان، سیادت را از آنِ دیگریهایی میداند- حاضر است در چارچوب این گفتمان با ما تعامل کند. لطافت این طراحی در آن است که گفتمان مقاومت، رقیب گفتمان شیعی و اسلامی نیست، بلکه در دامنه آنها و حتی زمینهساز برای آنهاست.
️طراحی گفتمان مقاومت، با این حد از عمق دینی و فراگیری جمعیتی، پروژه بزرگ رهبر انقلاب در این سالها بوده که کمتر به آن التفات داشتهایم. این روزها هرچند از غم غزه میسوزیم، اما به حماسه آن نیز میبالیم و افتخار میکنیم. و این افتخار در کنار تلاشهای مجاهدان مقاومت، مرهون زحمات معمار گفتمان و میدان مقاومت است..@dinrasaneh
۱۲:۱۴
۱۳ آبان ۱۴۰۲
۱۸:۵۲
۲۷ آبان ۱۴۰۲
۶:۲۳
۱۳ آذر ۱۴۰۲
شیشهای که تمیز شد
️دیروز حوالی میدان تیموری پشت چراغ قرمز بودم، ردیف سوم، چهارم ماشینها. عجله داشتم و جلسهام دیر شده بود. خانم جوانی انگار داشت آدامسی، چیزی میفروخت و از این ماشین به آن ماشین میرفت. به ردیف بعدی که رسید دیدم از اینهاست که با تیغه شیشه پاککن و اسپری شیشه تمیز میکند و پولی میگیرد. سر و وضعش فقیرانه نبود، ظاهر مرتبی داشت و تظاهر به مسکینی نمیکرد. حجابش هم نصفهنیمه بود. دوست داشتم چراغ زودتر سبز شود. پول نقد همراهم نبود و راستش تجربه خوبی هم از این ماجرا نداشتم؛ کاری که نمیخواهی بهزور انجام میدهند، بعد پولش را بدهی حس بدی داری که فارغ از مبلغ، چطور سرت کلاه گذاشت و پولش را هم که ندهی ولو شرعا مدیون نیستی، ولی در ذهنت حس بدهکاری داری و معمولا بعدش یک درشتی هم نثارت میکنند.
️دوست داشتم چراغ زودتر سبز شود، اما رسید کنار پنجره ماشینم. شروع کرد به تمیز کردن شیشه. گفتم: "ممنونم، زحمت نکشید، هیچ پول نقدی همراهم ندارم." با لبخند گفت: "سلام عمو [یک چیزی شبیه حاجآقا گفتن بقیه، نه به لحاظ سن و سال]، اشکالی نداره، بهجاش برای فرج امام زمان (عج) صلوات بفرستید." شروع کردم به گشتن کیف لپتاپم که شاید در سوراخسنبههایش اسکناسی پیدا کنم یا لااقل معلوم بشود که با لباس طلبگی سر نمیدوانمش و واقعا پول نقد همراهم نیست. گفتم: "دست شما درد نکنه، ولی شرمنده میشم، هیچ پول نقدی همراهم نیست." انگار حس کرد معذب شدم، گفت: "عمو! فکر نکنید این رو فقط به شما میگمها. به همه میگم اگه پول ندارید هیچ اشکالی نداره، فقط برای فرج امام زمان صلوات بفرستید." بهت درونی و تشکر زبانیام تمام نشده بود که کارش تمام شد و رفت سراغ ماشین بعدی..
️آن چراغ قرمز حوالی میدان تیموری خانهی پرش چند ثانیه است؟ نمیدانم، ۶۰ ثانیه، ۱۰۰ ثانیه. کل این منبری که پشت آن چراغ قرمز پایش نشستم، با مقدمه و موخرهاش، شاید چهل ثانیه هم نبود. شاید برای شما چیز مهمی نباشد و بگویید حالا یک روغن ریختهای را نذر امامزاده کرده. شاید حق با شما باشد، همین را بخواهی یک مستند صد ثانیهای کنی و در مسابقه شرکتش بدهی، هیچ جایزهای نمیبرد. راستش فکر میکنم درسهایی که خدا به آدم میدهد، خیلی جنبه شخصی دارد. آن سناریو، آن میزانسن، حال و هوای درونی مخاطبش که مثلا من باشم در آن روز شلوغ، اینکه هر بازیگر چطور دارد نقشش را ایفا میکند و خیلی چیزهای دیگر، نهایتا چقدرش در این چند پاراگراف قابل انتقال است؟ نهایتا خیلی که بلد باشم بتوانم قدری از چیزی که فهمیدم و حسی که داشتم را به زبان قاصرم بگویم؛ اینکه فهمیدم یک آدم چقدر میتواند بزرگ باشد که بهجای اینکه مثل برخی همصنفهایش در آن فرصت محدود پشت چراغ قرمز، از نوع ماشین و روانشناسی راننده بفهمد کوپن وقتش را پای کدامیک بگذارد و احتمال نقد شدن کدام سرمایهگذاریاش بیشتر است، کمی رندومتر میچرخد تا صلواتی هم برای هدیهدادن به امامش دشت کند. و چقدر این منبر سیثانیهای برای ما که درگیر طرح جامع فلان و تحلیل بهمان و عدد و مفهوم شدهایم و از معنای زندگی فاصله گرفتهایم، لازم است. الان که دوباره فیلم را در ذهنم مرور میکنم، میبینم چه وجوه استعاری جالبی دارد؛ پاک کردن شیشه، یعنی درستتر ببین؟
️چراغ سبز شد. عمق منبر، جا خوردنم، فرصت کم و صف ماشینهای پشت سر اجازه نداد تشکر کنم و بگویم چقدر کارش تحسینبرانگیز بود و چه روح بزرگی دارد. کمترین کار این بود که اینها را بنویسم تا لااقل خودم یادم بماند که زندگی همین چیزهاست و گاهی بلندترین معانی در روزمرهترین و دمدستیترین اتفاقات پنهان شده..
️دیروز حوالی میدان تیموری پشت چراغ قرمز بودم، ردیف سوم، چهارم ماشینها. عجله داشتم و جلسهام دیر شده بود. خانم جوانی انگار داشت آدامسی، چیزی میفروخت و از این ماشین به آن ماشین میرفت. به ردیف بعدی که رسید دیدم از اینهاست که با تیغه شیشه پاککن و اسپری شیشه تمیز میکند و پولی میگیرد. سر و وضعش فقیرانه نبود، ظاهر مرتبی داشت و تظاهر به مسکینی نمیکرد. حجابش هم نصفهنیمه بود. دوست داشتم چراغ زودتر سبز شود. پول نقد همراهم نبود و راستش تجربه خوبی هم از این ماجرا نداشتم؛ کاری که نمیخواهی بهزور انجام میدهند، بعد پولش را بدهی حس بدی داری که فارغ از مبلغ، چطور سرت کلاه گذاشت و پولش را هم که ندهی ولو شرعا مدیون نیستی، ولی در ذهنت حس بدهکاری داری و معمولا بعدش یک درشتی هم نثارت میکنند.
️دوست داشتم چراغ زودتر سبز شود، اما رسید کنار پنجره ماشینم. شروع کرد به تمیز کردن شیشه. گفتم: "ممنونم، زحمت نکشید، هیچ پول نقدی همراهم ندارم." با لبخند گفت: "سلام عمو [یک چیزی شبیه حاجآقا گفتن بقیه، نه به لحاظ سن و سال]، اشکالی نداره، بهجاش برای فرج امام زمان (عج) صلوات بفرستید." شروع کردم به گشتن کیف لپتاپم که شاید در سوراخسنبههایش اسکناسی پیدا کنم یا لااقل معلوم بشود که با لباس طلبگی سر نمیدوانمش و واقعا پول نقد همراهم نیست. گفتم: "دست شما درد نکنه، ولی شرمنده میشم، هیچ پول نقدی همراهم نیست." انگار حس کرد معذب شدم، گفت: "عمو! فکر نکنید این رو فقط به شما میگمها. به همه میگم اگه پول ندارید هیچ اشکالی نداره، فقط برای فرج امام زمان صلوات بفرستید." بهت درونی و تشکر زبانیام تمام نشده بود که کارش تمام شد و رفت سراغ ماشین بعدی..
️آن چراغ قرمز حوالی میدان تیموری خانهی پرش چند ثانیه است؟ نمیدانم، ۶۰ ثانیه، ۱۰۰ ثانیه. کل این منبری که پشت آن چراغ قرمز پایش نشستم، با مقدمه و موخرهاش، شاید چهل ثانیه هم نبود. شاید برای شما چیز مهمی نباشد و بگویید حالا یک روغن ریختهای را نذر امامزاده کرده. شاید حق با شما باشد، همین را بخواهی یک مستند صد ثانیهای کنی و در مسابقه شرکتش بدهی، هیچ جایزهای نمیبرد. راستش فکر میکنم درسهایی که خدا به آدم میدهد، خیلی جنبه شخصی دارد. آن سناریو، آن میزانسن، حال و هوای درونی مخاطبش که مثلا من باشم در آن روز شلوغ، اینکه هر بازیگر چطور دارد نقشش را ایفا میکند و خیلی چیزهای دیگر، نهایتا چقدرش در این چند پاراگراف قابل انتقال است؟ نهایتا خیلی که بلد باشم بتوانم قدری از چیزی که فهمیدم و حسی که داشتم را به زبان قاصرم بگویم؛ اینکه فهمیدم یک آدم چقدر میتواند بزرگ باشد که بهجای اینکه مثل برخی همصنفهایش در آن فرصت محدود پشت چراغ قرمز، از نوع ماشین و روانشناسی راننده بفهمد کوپن وقتش را پای کدامیک بگذارد و احتمال نقد شدن کدام سرمایهگذاریاش بیشتر است، کمی رندومتر میچرخد تا صلواتی هم برای هدیهدادن به امامش دشت کند. و چقدر این منبر سیثانیهای برای ما که درگیر طرح جامع فلان و تحلیل بهمان و عدد و مفهوم شدهایم و از معنای زندگی فاصله گرفتهایم، لازم است. الان که دوباره فیلم را در ذهنم مرور میکنم، میبینم چه وجوه استعاری جالبی دارد؛ پاک کردن شیشه، یعنی درستتر ببین؟
️چراغ سبز شد. عمق منبر، جا خوردنم، فرصت کم و صف ماشینهای پشت سر اجازه نداد تشکر کنم و بگویم چقدر کارش تحسینبرانگیز بود و چه روح بزرگی دارد. کمترین کار این بود که اینها را بنویسم تا لااقل خودم یادم بماند که زندگی همین چیزهاست و گاهی بلندترین معانی در روزمرهترین و دمدستیترین اتفاقات پنهان شده..
۵:۳۶
۲۴ آذر ۱۴۰۲
آزادسازی فلسطین پروژه کیست؟ علیرضا قربانی
️مدتهاست که به این پرسش فکر میکنم و سعی میکنم کمی در این مورد بپرسم و بخوانم. پاسخ به این پرسش، بیش از همه منوط به این است که پروژه فلسطین را چهطور معنا کنیم و در سطحی ریشهایتر: اسرائیل را چطور مفهومپردازی کنیم؛ یک موجودیت نظامی یا اقتصادی یا سیاسی یا فرهنگی؟ و بعد هریک از این نخها را تا کجای جغرافیایی و تاریخی بکشیم.تحلیلها و حرفها را که میشنوم یک پروفایل برای هرکدامشان درست میکنم که مثلا توصیفشان از "اسرائیل نظامی" چیست و نخهایش را تا کجا میکشند و بعد، هدم این موجودیت کار کیست؟ یعنی پیشانیاش و عقبهاش کیانند؟ پروژهای فلسطینی (غزهای و کرانهای) است یا پروژه کل محور مقاومت است و پرسشهایی از این دست. همینها را در مورد "اسرائیل سیاسی" بهمثابه موجودیتی سیاسی که نخهایش در موجودیت غرب امروز و البته تاریخی دیرپا بافته شده است و اسرائیل فرهنگی و اقتصادی و غیره هم میتوان پرسید.هر توصیفی که از اسرائیل داشته باشیم، تا حد زیادی تکلیف ماهیت پروژه هدمش را هم روشن میکند.
️این روزها که شلوار سهخطیهای پیاده حیثیت مرکاوا سوارهای "اسرائیل نظامی" را به سخره گرفتهاند و تا حدی پرده مولفه نظامی از پیش چشم تحلیلیمان کنار رفته، تازه میفهمیم که علت سرپا ماندن اسرائیل فقط قدرت نظامی خود و حامیانش نیست و ستونهای دیگری هم زیر این بنای شوم قرار گرفتهاند و این سرطان ابعاد دیگری از بدن جامعه انسانی را نیز درگیر کرده است.وقتی میخواهید یک موجودیت جعلی سرطانی را در پیکر دنیا ایمپلنت کنید، باید پیچهایش را هم در پیکر نظامی، هم پیکر اقتصادی، هم پیکر سیاسی و هم پیکر فرهنگی و اجتماعی بکارید.
️مولفههای سختتر و عینیترش را راحتتر میشود نشان داد، مثلا مولفه اقتصادی؛ اینکه ترکیه پنجمین شریک تجاری اسرائیل است یا اینکه ۶۰درصد نفت خام وارداتیاش را مهمان دو کشور اسلامی آذربایجان و قزاقستان است. اما نشان دادن مولفههای نرمتر کمی دشوارتر است؛ دستکم تا پیش از طوفانالاقصی چنین بود. بازجویی آن سه رییس دانشگاه در آمریکا، بهرهگیری از برچسب یهودستیزی (Antisemitism) برای خاموش کردن صدای مخالف، دیکتاتوری الگوریتمی در شبکههای اجتماعی و اتفاقاتی از این دست، تا حدی به ما نشان میدهد که چطور "اسرائیل فرهنگی" را به پیکره جهان پیچ کردهاند. اما سطحی بنیادینتر هم وجود دارد، اگر نخهای اسرائیل را قدری بیشتر دنبال کنیم و آن را امتداد مراحل قبلی استعمار بدانیم. همان اندیشههایی که استعمار را حدوثا و بقائا پشتیبانی میکرد و رسما حتی سبب بلعیده شدن اسرائیلگون دو قاره آمریکای شمالی و استرالیا شد، همان اندیشهها پایهی اسرائیل فرهنگی است. آن بنیانِ نظریِ پایهایِ تمدنی که خود را بهمثابه "بشر بیشینهخواه" و دیگری را بهمثابه "وحشی باقیمانده" تصویر میکند و به تطابق و سازگار شدن برده با افکار و خواستههای ارباب فرا میخواند(*)، را میگویم. و نیز آن روحیه انفعالگرا و پرهیزمدار در جوامع هدف که بقاء این ظلم را تضمین میکند.
️به پرسش اول برگردیم. آزادسازی فلسطین پروژه کیست؟ وقتی اسرائیل را در مقام تحلیل، پروژهای ترکیبی دیدیم، این پرسش را جور دیگری باید پاسخ بدهیم. آن وقت شاید آن جوان آمریکایی که بهقدر وسع اکانت تیکتاکیاش میکوشد، جزئی از پروژه باشد. حتی تکلیف بهظاهر آنطرفیها هم متفاوت میشود. اسرائیل نظامی را باید نابود کرد، اما مبتلایان به اسرائیل فرهنگی را باید نجات داد! آنوقت شاید باید لسانی پیدا کنیم برای صحبت با دنیا و حتی با بعضی هموطنان خودمان. آنوقت شاید به این بیندیشیم که مهم است رسانههایی در مقیاس جهانی داشته باشیم. این پروژه دیگر فلسطینی محض نیست، پر تکلیفش به ما هم انگار میگیرد..
(*) مفاهیم فوق از کتاب همشناسی فرهنگی (آقایان غمامی و اسلامیتنها) وام گرفته شده است.@dinrasaneh
️مدتهاست که به این پرسش فکر میکنم و سعی میکنم کمی در این مورد بپرسم و بخوانم. پاسخ به این پرسش، بیش از همه منوط به این است که پروژه فلسطین را چهطور معنا کنیم و در سطحی ریشهایتر: اسرائیل را چطور مفهومپردازی کنیم؛ یک موجودیت نظامی یا اقتصادی یا سیاسی یا فرهنگی؟ و بعد هریک از این نخها را تا کجای جغرافیایی و تاریخی بکشیم.تحلیلها و حرفها را که میشنوم یک پروفایل برای هرکدامشان درست میکنم که مثلا توصیفشان از "اسرائیل نظامی" چیست و نخهایش را تا کجا میکشند و بعد، هدم این موجودیت کار کیست؟ یعنی پیشانیاش و عقبهاش کیانند؟ پروژهای فلسطینی (غزهای و کرانهای) است یا پروژه کل محور مقاومت است و پرسشهایی از این دست. همینها را در مورد "اسرائیل سیاسی" بهمثابه موجودیتی سیاسی که نخهایش در موجودیت غرب امروز و البته تاریخی دیرپا بافته شده است و اسرائیل فرهنگی و اقتصادی و غیره هم میتوان پرسید.هر توصیفی که از اسرائیل داشته باشیم، تا حد زیادی تکلیف ماهیت پروژه هدمش را هم روشن میکند.
️این روزها که شلوار سهخطیهای پیاده حیثیت مرکاوا سوارهای "اسرائیل نظامی" را به سخره گرفتهاند و تا حدی پرده مولفه نظامی از پیش چشم تحلیلیمان کنار رفته، تازه میفهمیم که علت سرپا ماندن اسرائیل فقط قدرت نظامی خود و حامیانش نیست و ستونهای دیگری هم زیر این بنای شوم قرار گرفتهاند و این سرطان ابعاد دیگری از بدن جامعه انسانی را نیز درگیر کرده است.وقتی میخواهید یک موجودیت جعلی سرطانی را در پیکر دنیا ایمپلنت کنید، باید پیچهایش را هم در پیکر نظامی، هم پیکر اقتصادی، هم پیکر سیاسی و هم پیکر فرهنگی و اجتماعی بکارید.
️مولفههای سختتر و عینیترش را راحتتر میشود نشان داد، مثلا مولفه اقتصادی؛ اینکه ترکیه پنجمین شریک تجاری اسرائیل است یا اینکه ۶۰درصد نفت خام وارداتیاش را مهمان دو کشور اسلامی آذربایجان و قزاقستان است. اما نشان دادن مولفههای نرمتر کمی دشوارتر است؛ دستکم تا پیش از طوفانالاقصی چنین بود. بازجویی آن سه رییس دانشگاه در آمریکا، بهرهگیری از برچسب یهودستیزی (Antisemitism) برای خاموش کردن صدای مخالف، دیکتاتوری الگوریتمی در شبکههای اجتماعی و اتفاقاتی از این دست، تا حدی به ما نشان میدهد که چطور "اسرائیل فرهنگی" را به پیکره جهان پیچ کردهاند. اما سطحی بنیادینتر هم وجود دارد، اگر نخهای اسرائیل را قدری بیشتر دنبال کنیم و آن را امتداد مراحل قبلی استعمار بدانیم. همان اندیشههایی که استعمار را حدوثا و بقائا پشتیبانی میکرد و رسما حتی سبب بلعیده شدن اسرائیلگون دو قاره آمریکای شمالی و استرالیا شد، همان اندیشهها پایهی اسرائیل فرهنگی است. آن بنیانِ نظریِ پایهایِ تمدنی که خود را بهمثابه "بشر بیشینهخواه" و دیگری را بهمثابه "وحشی باقیمانده" تصویر میکند و به تطابق و سازگار شدن برده با افکار و خواستههای ارباب فرا میخواند(*)، را میگویم. و نیز آن روحیه انفعالگرا و پرهیزمدار در جوامع هدف که بقاء این ظلم را تضمین میکند.
️به پرسش اول برگردیم. آزادسازی فلسطین پروژه کیست؟ وقتی اسرائیل را در مقام تحلیل، پروژهای ترکیبی دیدیم، این پرسش را جور دیگری باید پاسخ بدهیم. آن وقت شاید آن جوان آمریکایی که بهقدر وسع اکانت تیکتاکیاش میکوشد، جزئی از پروژه باشد. حتی تکلیف بهظاهر آنطرفیها هم متفاوت میشود. اسرائیل نظامی را باید نابود کرد، اما مبتلایان به اسرائیل فرهنگی را باید نجات داد! آنوقت شاید باید لسانی پیدا کنیم برای صحبت با دنیا و حتی با بعضی هموطنان خودمان. آنوقت شاید به این بیندیشیم که مهم است رسانههایی در مقیاس جهانی داشته باشیم. این پروژه دیگر فلسطینی محض نیست، پر تکلیفش به ما هم انگار میگیرد..
(*) مفاهیم فوق از کتاب همشناسی فرهنگی (آقایان غمامی و اسلامیتنها) وام گرفته شده است.@dinrasaneh
۱۲:۵۰
۳ دی ۱۴۰۲
بازارسال شده از اندیشکده حکمرانی شریف
۵:۳۷
۴ بهمن ۱۴۰۲
آیا حماس حق داشت برای مردم غزه تصمیم بگیرد؟ علیرضا قربانی
️چند وقت پیش داشتم اینفوهای الجزیره از آمار جنگ غزه را مرور میکردم. عدد شهدا و خسارات غزه را اینطور معناسازی کرده بود: هر ساعت، ۴۲ بمب، ۱۵ شهید (شش کودک)، ۳۵ مجروح و ۱۲ ساختمانِ تخریبشده. دیدهبان حقوقبشر یورومِد اینطور به عددها جان داده بود: ماه چهارم جنگ، چهار درصد جمعیت؛ شهید، مجروح یا مفقود.عملیات هفتاکتبر به این خسارات میارزید؟ رنجی که آفرید، با رنجی که محتمل است با تسریع در سقوط رژیم کم کند، موازنه میکند؟ بهگمانم پرسش درستی نیست؛ نهفقط بهخاطر اینکه پیچیدگی و کثرت مولفهها سبب میشود که نتوان پاسخ انضمامی مورد توافقی به این پرسش داد، بل به این علت که پیش از آن باید بپرسیم "چه کسی حق گرفتن این تصمیم را دارد؟" آیا من میتوانم برای شما تصمیم بگیرم که بهجای مرگ تدریجی بیثمر، اکنون رنجی انبوه ولی محتملالاثمار را به جان بخرید؟ آیا تصمیم رهبران گروه چند دههزار نفری حماس، اراده جمعیت چند میلیونی غزه را "نمایندگی" میکرد؟ منظورم از "نمایندگی" صندوق رای نیست، روشن است دیگر؟
️داشتم افکارسنجی اخیر "مرکز عربی مطالعات و پژوهشهای سیاستی" قطر را میدیدم. یکی از سوالات این بود که به نظر شما مهمترین علت حمله حماس در هفت اکتبر چه بود؟ پاسخ کرانه باختریها جالب (و متفاوت از بقیه جهان عرب بود): دفاع از مسجدالاقصی (۴۵ درصد)، ادامهیافتن اشغال فلسطین (۲۴ درصد)، ادامهیافتن حصر غزه (۱۶ درصد). چند روز پیش داشتم ویدئوی واشنگتنپست از آرزوهای کودکان غزه را میدیدم. یکیشان با یک حال غریبی میگفت: برگشت به مسجدالاقصی. بهمناسبت کارهایمان، این مدت مستندهای دستاول زیادی از فلسطین دیدم. همه اینها باعث شد ناگهان در ذهنم چراغی روشن شود: نکند مسجدالاقصی برای انسان فلسطینی چیزی شبیه حرم سیدالشهداء(ع) برای ما باشد؟ حرمی که برای دفاع از آن هزینه-فایده نمیکنیم، ولو بلغ ما بلغ، پایش جان میدهیم. تازه فهمیدم تا پیش از این چقدر ذهنم پوزیتیویستی به ماجرا نگاه میکرده است. تو وقتی "انسان فلسطینی" را نمیفهمی، چطور میتوانی بفهمی حماس تصمیم گرفته یا حماس مجری تصمیم روح جمعی ملتش بوده؟ اگر الان کسی زبانم لال به فرض محال، به گوشهای از صحن حرم سیدالشهداء (ع) جسارت کند، اگر جمعی از شیعیان عازم دفاع شوند و رفتنشان تبعاتی برای قومشان داشته باشد، بر آنها خرده میگیری که چرا از قومت اجازه نگرفتی؟ نه، تصمیم این قوم در قبال این واقعه روشن است، این جمع صرفا مجری تصمیم است. داشتم از ناشناختهبودن "انسان فلسطینی" برای خودم میگفتم؛ خصوصا آن روح جمعیشان. قصه را که از امروز بخوانی، تصمیم را تصمیم حماس میدانی. اگر قصه را دستکم از ۱۹۴۸ بخوانی، میبینی این ملت یک سیری را جلو آمده و راههایی را رفته و نتایجی را دیده و یکجایی دیگر به این رسیده که نه، نمیشود، ولو یکدرصد امید موفقیت باشد، نه اصلا صفر درصد، باید دل به دریا زد و تمامش کرد. "انسان فلسطینی" دقیقا همین است که گفتم؟ نمیدانم. دارم بلندبلند با خودم فکر میکنم که اگر این باشد، آنوقت تصمیم ملت است دیگر.
️"انسان یمنی" هم همینطور. تازه دارم میفهمم که چقدر با او هم بیگانهام. صحبتهای سیدحسننصرالله خطاب به سیدعبدالملک بدرالدین را ببینید. این "انسان یمنی" چطور آدمی است که میخواهد همان یک لقمهی نداشتهاش را هم با فلسطینیها نصف کند.اینها را که میگویم نه اینکه بخواهم از انسان فلسطینی و یمنی و... قدیس بسازم. مسئلهام این است که چقدر معنازداییشده، بافتزداییشده، بیزمان و بیمکان، بیسابقه و لاحقه و پا در هوا داریم دنیا و آدمها را فهم میکنیم و بعد هم برایشان نسخه میپیچیم. شاید لازم باشد اول قصه آدمها و ملتها را خوب بشنویم..https://ble.ir/dinrasaneh
️چند وقت پیش داشتم اینفوهای الجزیره از آمار جنگ غزه را مرور میکردم. عدد شهدا و خسارات غزه را اینطور معناسازی کرده بود: هر ساعت، ۴۲ بمب، ۱۵ شهید (شش کودک)، ۳۵ مجروح و ۱۲ ساختمانِ تخریبشده. دیدهبان حقوقبشر یورومِد اینطور به عددها جان داده بود: ماه چهارم جنگ، چهار درصد جمعیت؛ شهید، مجروح یا مفقود.عملیات هفتاکتبر به این خسارات میارزید؟ رنجی که آفرید، با رنجی که محتمل است با تسریع در سقوط رژیم کم کند، موازنه میکند؟ بهگمانم پرسش درستی نیست؛ نهفقط بهخاطر اینکه پیچیدگی و کثرت مولفهها سبب میشود که نتوان پاسخ انضمامی مورد توافقی به این پرسش داد، بل به این علت که پیش از آن باید بپرسیم "چه کسی حق گرفتن این تصمیم را دارد؟" آیا من میتوانم برای شما تصمیم بگیرم که بهجای مرگ تدریجی بیثمر، اکنون رنجی انبوه ولی محتملالاثمار را به جان بخرید؟ آیا تصمیم رهبران گروه چند دههزار نفری حماس، اراده جمعیت چند میلیونی غزه را "نمایندگی" میکرد؟ منظورم از "نمایندگی" صندوق رای نیست، روشن است دیگر؟
️داشتم افکارسنجی اخیر "مرکز عربی مطالعات و پژوهشهای سیاستی" قطر را میدیدم. یکی از سوالات این بود که به نظر شما مهمترین علت حمله حماس در هفت اکتبر چه بود؟ پاسخ کرانه باختریها جالب (و متفاوت از بقیه جهان عرب بود): دفاع از مسجدالاقصی (۴۵ درصد)، ادامهیافتن اشغال فلسطین (۲۴ درصد)، ادامهیافتن حصر غزه (۱۶ درصد). چند روز پیش داشتم ویدئوی واشنگتنپست از آرزوهای کودکان غزه را میدیدم. یکیشان با یک حال غریبی میگفت: برگشت به مسجدالاقصی. بهمناسبت کارهایمان، این مدت مستندهای دستاول زیادی از فلسطین دیدم. همه اینها باعث شد ناگهان در ذهنم چراغی روشن شود: نکند مسجدالاقصی برای انسان فلسطینی چیزی شبیه حرم سیدالشهداء(ع) برای ما باشد؟ حرمی که برای دفاع از آن هزینه-فایده نمیکنیم، ولو بلغ ما بلغ، پایش جان میدهیم. تازه فهمیدم تا پیش از این چقدر ذهنم پوزیتیویستی به ماجرا نگاه میکرده است. تو وقتی "انسان فلسطینی" را نمیفهمی، چطور میتوانی بفهمی حماس تصمیم گرفته یا حماس مجری تصمیم روح جمعی ملتش بوده؟ اگر الان کسی زبانم لال به فرض محال، به گوشهای از صحن حرم سیدالشهداء (ع) جسارت کند، اگر جمعی از شیعیان عازم دفاع شوند و رفتنشان تبعاتی برای قومشان داشته باشد، بر آنها خرده میگیری که چرا از قومت اجازه نگرفتی؟ نه، تصمیم این قوم در قبال این واقعه روشن است، این جمع صرفا مجری تصمیم است. داشتم از ناشناختهبودن "انسان فلسطینی" برای خودم میگفتم؛ خصوصا آن روح جمعیشان. قصه را که از امروز بخوانی، تصمیم را تصمیم حماس میدانی. اگر قصه را دستکم از ۱۹۴۸ بخوانی، میبینی این ملت یک سیری را جلو آمده و راههایی را رفته و نتایجی را دیده و یکجایی دیگر به این رسیده که نه، نمیشود، ولو یکدرصد امید موفقیت باشد، نه اصلا صفر درصد، باید دل به دریا زد و تمامش کرد. "انسان فلسطینی" دقیقا همین است که گفتم؟ نمیدانم. دارم بلندبلند با خودم فکر میکنم که اگر این باشد، آنوقت تصمیم ملت است دیگر.
️"انسان یمنی" هم همینطور. تازه دارم میفهمم که چقدر با او هم بیگانهام. صحبتهای سیدحسننصرالله خطاب به سیدعبدالملک بدرالدین را ببینید. این "انسان یمنی" چطور آدمی است که میخواهد همان یک لقمهی نداشتهاش را هم با فلسطینیها نصف کند.اینها را که میگویم نه اینکه بخواهم از انسان فلسطینی و یمنی و... قدیس بسازم. مسئلهام این است که چقدر معنازداییشده، بافتزداییشده، بیزمان و بیمکان، بیسابقه و لاحقه و پا در هوا داریم دنیا و آدمها را فهم میکنیم و بعد هم برایشان نسخه میپیچیم. شاید لازم باشد اول قصه آدمها و ملتها را خوب بشنویم..https://ble.ir/dinrasaneh
۶:۰۹
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
۷:۵۱
۲ اسفند ۱۴۰۲
#موقتروانو که حدودا دو سال قبل با ایدهی رسانهگری توضیحی (Explanatory journalism) راه افتاد، با تمرکز بر موضوعات منطقه تلاش میکند روایتی تحلیلی، غیرشعارزده، متفاوت از رسانههای جریاناصلی، دقیق و البته تا حد امکان ساده در قالب تولید مستند ارائه دهد. با "هیاهوی دمشق" و "سلاحواره رنج" که سال گذشته پخش شدند، آغاز شد و به حوزههای دیگری نیز امتداد یافت.مدتی است در کنار آثار تولیدی -که فرایند تولید وقتگیری دارد- ویدئوهای زیرنویسی نیز به تولیدات روانو اضافه شده است که در بستر کانال مرورمدیا عرضه میشود. بهویژه بعد از طوفانالاقصی، تمرکز مرورمدیا بر مسئلهی فلسطین بیشتر شد. مرورمدیا رسانهی خبری نیست و بیش از متن وقایع، به فرامتن و زمینهی شکلگیری رخدادها علاقهمند استدعوتتان میکنم به دیدن ویدئوهای مرور. بهگمانم یک دور دیدن ویدئوهایی که این مدت با وسواس زیادی انتخاب و کار شده، میتواند فلسطین و اسرائیل متفاوتی در ذهنتان بیافریند..
۲۱:۰۸
بازارسال شده از مرور
۲۱:۰۸
۲۶ فروردین
پاکت هدیه
د
دین و رسانه
۲۳:۱۷
۱۶ اردیبهشت
۳:۱۷