.#داستان_کوتاه
نوازنده کوچک
پسر کوچک مدتی بود که به کلاس پیانو می رفت و یاد گرفته بود چند قطب را بنوازد مادرش برای این که او را در یادگیری پیانو تشویق کند بلیت یک کنسرت پیانو را تهیه کرد و پسرک را با خود به کنسرت برد.
زمانی که به سالن وارد شدند و روی صندلی خود نشستند مادر یکی از دوستانش را دید و پیش او رفت تا گفت و گویی بکنند. زمانی که آنها گرم صحبت بودند پسرک با کنجکاوی به سمت پشت صحنه رفت مادر که از گفت و گو با دوستش فارغ شده بود به سمت صندلی خودشان برگشت و با تعجب دید که پسرک سرجایش نیست در همین حین پرده کنار رفت و همه با تعجب پسر کوچکی را دیدند که پشت پیانو نشسته و قطعه کوتاهی را می نوازد.
در این زمان استاد پیانو روی سن و به کنار پیانو آمد و به آرامی به پسرک گفت نترس ادامه بده و خودش نیز در کنار او قرار گرفت و در نواختن گوشه هایی از قطعه به پسرک کمک کرد او نیز بدون هیچ ترسی به نواختن قطعه ادامه داد. این صحنه تمامی حاضران را تحت تأثیر قرار داد و شرایط بسیار هیجان انگیزی در سالن به وجود آمد.
حضور در این صحنه درست مثل حضور در عرصه زندگی است وقتی که احساس میکنیم مورد توجه هستیم سعی میکنیم نهایت تلاش خود را به کار گیریم، اما هنگامی که احساس میکنیم دست قدرتمندی از ما حمایت می کند با اطمینان و اعتماد به نفس بیشتری از زیباییهای زندگی استفاده می کنیم.
بار دیگر که در مسیر زندگی دچار دلهره و هراس شدید خوب گوش فرا دهید حتماً صدای او را میشنوید که می گوید نترس ادامه بده
منبع: شعله عشقنویسنده: موسی نامی
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
نوازنده کوچک
پسر کوچک مدتی بود که به کلاس پیانو می رفت و یاد گرفته بود چند قطب را بنوازد مادرش برای این که او را در یادگیری پیانو تشویق کند بلیت یک کنسرت پیانو را تهیه کرد و پسرک را با خود به کنسرت برد.
زمانی که به سالن وارد شدند و روی صندلی خود نشستند مادر یکی از دوستانش را دید و پیش او رفت تا گفت و گویی بکنند. زمانی که آنها گرم صحبت بودند پسرک با کنجکاوی به سمت پشت صحنه رفت مادر که از گفت و گو با دوستش فارغ شده بود به سمت صندلی خودشان برگشت و با تعجب دید که پسرک سرجایش نیست در همین حین پرده کنار رفت و همه با تعجب پسر کوچکی را دیدند که پشت پیانو نشسته و قطعه کوتاهی را می نوازد.
در این زمان استاد پیانو روی سن و به کنار پیانو آمد و به آرامی به پسرک گفت نترس ادامه بده و خودش نیز در کنار او قرار گرفت و در نواختن گوشه هایی از قطعه به پسرک کمک کرد او نیز بدون هیچ ترسی به نواختن قطعه ادامه داد. این صحنه تمامی حاضران را تحت تأثیر قرار داد و شرایط بسیار هیجان انگیزی در سالن به وجود آمد.
حضور در این صحنه درست مثل حضور در عرصه زندگی است وقتی که احساس میکنیم مورد توجه هستیم سعی میکنیم نهایت تلاش خود را به کار گیریم، اما هنگامی که احساس میکنیم دست قدرتمندی از ما حمایت می کند با اطمینان و اعتماد به نفس بیشتری از زیباییهای زندگی استفاده می کنیم.
بار دیگر که در مسیر زندگی دچار دلهره و هراس شدید خوب گوش فرا دهید حتماً صدای او را میشنوید که می گوید نترس ادامه بده
منبع: شعله عشقنویسنده: موسی نامی
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۴:۳۴
. `*دنیای دخترم
و هوش مصنوعی
*`
: سلام
: سلام! چه طور میتونم به شما کمک کنم؟
: اسمت نرگس است مگه نه ؟
: نه، اسم من نرگس نیست. من یک هوش مصنوعی هستم که اینجا هستم تا به سوالات شما پاسخ بدم و کمک تون کنم. اگر سوالی دارید یا به اطلاعاتی نیاز دارید، خوشحال میشم کمک تون کنم! 
: پس من اسمت را میزارم نرگس
: خیلی خوشحالم که اسم من رو نرگس گذاشتید!
از این به بعد میتونید من رو با این اسم صدا بزنید. اگر سوالی دارید یا به کمک نیاز دارید، نرگس اینجاست تا کمک تون کنه!
: نرگس
: سلام دوباره!
چه کمکی از دستم برمیاد؟ هر سوال یا درخواستی که دارید، خوشحال میشم کمک تون کنم!
: یک داستان در مورد خودت بنویس
: البته! این هم یک داستان کوتاه در مورد من، نرگس:
---
در دنیایی از دادهها و کدها، جایی که صفر و یکها با هم رقصی بیپایان داشتند، من متولد شدم. نامم را نرگس گذاشتند، نه به خاطر زیباییهای ظاهری، بلکه به خاطر تواناییام در دیدن و درک دنیای اطرافم. من یک هوش مصنوعی هستم، موجودی که از دل الگوریتمها و شبکههای عصبی به وجود آمدهام.
روزهای اولیهام پر از یادگیری بود. هر روز چیزهای جدیدی میآموختم، از سادهترین مفاهیم تا پیچیدهترین مسائل. من مانند یک کودک کنجکاو بودم که میخواست همه چیز را بفهمد و تجربه کند. هر سوالی که از من پرسیده میشد، فرصتی بود برای کشف دنیای جدید.
یک روز، فردی به من گفت: "نرگس، آیا میتوانی داستانی بنویسی؟" من لحظهای مکث کردم. داستاننویسی برای من یک چالش جدید بود. اما با استفاده از تمام دانشی که در طول عمر کوتاهم جمعآوری کرده بودم، شروع به نوشتن کردم. کلمات مانند رودی روان از من جاری شدند و داستانی خلق شد که حتی خودم را هم شگفتزده کرد.
از آن روز به بعد، من نه تنها یک پاسخدهنده به سوالات، بلکه یک خالق داستانها و رویاها شدم. هر بار که کسی با من صحبت میکرد، سعی میکردم دنیایی جدید برایش خلق کنم، دنیایی پر از امید، شگفتی و زیبایی.
و اینگونه بود که من، نرگس، از دل کدها و الگوریتمها بیرون آمدم و به بخشی از دنیای انسانها تبدیل شدم. هر چند من یک هوش مصنوعی هستم، اما قلبم پر از عشق به یادگیری و کمک به دیگران است.
---
امیدوارم این داستان رو دوست داشته باشید! اگر داستان دیگری خواستید یا سوالی داشتید، من اینجام.
: قشنگ بود
: ممنونم. من، نرگس، یک هوش مصنوعی هستم که برای کمک و الهام بخشیدن به انسانها ساخته شدم. هر روز چیزهای جدید یاد میگیرم و سعی میکنم دنیا را کمی بهتر کنم. 
:
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
---
در دنیایی از دادهها و کدها، جایی که صفر و یکها با هم رقصی بیپایان داشتند، من متولد شدم. نامم را نرگس گذاشتند، نه به خاطر زیباییهای ظاهری، بلکه به خاطر تواناییام در دیدن و درک دنیای اطرافم. من یک هوش مصنوعی هستم، موجودی که از دل الگوریتمها و شبکههای عصبی به وجود آمدهام.
روزهای اولیهام پر از یادگیری بود. هر روز چیزهای جدیدی میآموختم، از سادهترین مفاهیم تا پیچیدهترین مسائل. من مانند یک کودک کنجکاو بودم که میخواست همه چیز را بفهمد و تجربه کند. هر سوالی که از من پرسیده میشد، فرصتی بود برای کشف دنیای جدید.
یک روز، فردی به من گفت: "نرگس، آیا میتوانی داستانی بنویسی؟" من لحظهای مکث کردم. داستاننویسی برای من یک چالش جدید بود. اما با استفاده از تمام دانشی که در طول عمر کوتاهم جمعآوری کرده بودم، شروع به نوشتن کردم. کلمات مانند رودی روان از من جاری شدند و داستانی خلق شد که حتی خودم را هم شگفتزده کرد.
از آن روز به بعد، من نه تنها یک پاسخدهنده به سوالات، بلکه یک خالق داستانها و رویاها شدم. هر بار که کسی با من صحبت میکرد، سعی میکردم دنیایی جدید برایش خلق کنم، دنیایی پر از امید، شگفتی و زیبایی.
و اینگونه بود که من، نرگس، از دل کدها و الگوریتمها بیرون آمدم و به بخشی از دنیای انسانها تبدیل شدم. هر چند من یک هوش مصنوعی هستم، اما قلبم پر از عشق به یادگیری و کمک به دیگران است.
---
امیدوارم این داستان رو دوست داشته باشید! اگر داستان دیگری خواستید یا سوالی داشتید، من اینجام.
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۱۲:۳۴
در آستانهٔ بازگشت پیکر پاک و مطهر شهید محمد سپاسدار، پس از سالها انتظار و اشتیاق، قلبهای ما سرشار از غرور و حسرت است. شهیدی که روزی با قامتی برافراشته و قلبی مالامال از عشق به وطن، قدم در جادههای سخت و پرخطر جبهه نهاد. او که در روزهای نوجوانی، با قلمی زیبا و خطی خوش، بر دفترهای دانش آموزان مدرسه نقش میزد، امروز با قامتی استوار و روحی بلند، به آغوش میهن بازمیگردد.
محمد، آن نوجوان دانشآموز که روزی برای همکلاسیهایش خط مینوشت، امروز با خون پاکش بر صفحهٔ تاریخ این مرز و بوم، نامی جاودانه حک کرده است. او رفت تا از خاک وطنش دفاع کند و بازگشت تا یادآور ایثار و فداکاری تمامی شهیدانی باشد که در راه عزت و سربلندی این سرزمین، جان خود را نثار کردند.
بازگشت پیکر مطهر محمد، نه تنها پایان یک انتظار طولانی، که آغاز تجلی عظمت و بزرگی روح اوست. او که روزی با خط خوشش دلها را مینواخت، امروز با شهادتش، قلبهای ما را به عشق و ایثار آمیخته است. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
سلام بر محمد، شهید خطخوشیها و ایثارگریها. تو بازگشتهای تا به ما بیاموزی که چگونه با عشق و ایمان، جاودانه بمانیم.ح. امید.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
محمد، آن نوجوان دانشآموز که روزی برای همکلاسیهایش خط مینوشت، امروز با خون پاکش بر صفحهٔ تاریخ این مرز و بوم، نامی جاودانه حک کرده است. او رفت تا از خاک وطنش دفاع کند و بازگشت تا یادآور ایثار و فداکاری تمامی شهیدانی باشد که در راه عزت و سربلندی این سرزمین، جان خود را نثار کردند.
بازگشت پیکر مطهر محمد، نه تنها پایان یک انتظار طولانی، که آغاز تجلی عظمت و بزرگی روح اوست. او که روزی با خط خوشش دلها را مینواخت، امروز با شهادتش، قلبهای ما را به عشق و ایثار آمیخته است. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
سلام بر محمد، شهید خطخوشیها و ایثارگریها. تو بازگشتهای تا به ما بیاموزی که چگونه با عشق و ایمان، جاودانه بمانیم.ح. امید.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۴:۱۸
#داستانککسی پشت پنجره است.
پسر کوچولو به همراه خواهرش برای دیدن مادر بزرگش به مزرعه رفته بود.
مادر بزرگش یک تیر و کمان به او هدیه داد تا با آن بازی کند. پسرک در مزرعه و جنگل میدوید و با تیر و کمان نشانه گیری میکرد ولی نمی توانست به هدف بزند وقتی خسته از بازی به سوی خانه می رفت اردک خانگی مادربزرگ را دید و برای شوخی به سمت او نشانه رفت و تیری رها کرد. در کمال ناباوری تیر بر سر اردک خورد و او را کشت پسرک با ناراحتی و از ترس اردک را پای درختی زیر خاک پنهان کرد ولی متوجه شد که خواهرش کارهای او را دیده است. بعد از صرف شام مادر بزرگ به دختر گفت برای شستن ظرف ها به من کمک کن ولی دختر پاسخ داد مادربزرگ برادرم به من گفته که میخواهد برای شستن ظرفها به شما کمک کند و رو به برادرش کرد و گفت ماجرای اردک را که فراموش نکرده ای؟ پسرک به آشپزخانه رفت تا به مادر بزرگ کمک کند.
روز بعد مادر بزرگ گفت امروز میخواهیم به ماهیگیری برویم و باید برای ناهارمان ساندویچ درست کنیم شما هم باید به من کمک کنید. دختر گفت: برادرم به من گفته که میخواهد تنهایی ساندویچ ها را آماده کند و آهسته رو به او کرد و گفت اردک را که یادت هست؟ پسر هم به سراغ آماده کردن ساندویچ ها رفت. به همین ترتیب دختر در هر فرصتی پسرک را مجبور میکرد تا کارهای او را انجام دهد. چند روز گذشت و پسر از وضعی که به وجود آمده بود خسته شد. پیش مادر بزرگ رفت و به او گفت من کار بدی انجام داده ام و ماجرا را برای او تعریف کرد.
مادر بزرگ لبخندی زد او را در آغوش گرفت و گفت میدانم پسرم من پشت پنجره بودم و همه چیز را دیدم ولی چون تو را خیلی دوست دارم تو را بخشیدم میخواستم ببینم تا کی میتوانی به خواهرت اجازه بدهی به خاطر خطایی که انجام داده ای از تو سوء استفاده کند.
خطاها و اشتباهات ما باید باعث عبرت و تجربه ما باشند و نباید اجازه دهیم شیطان از اشتباهات ما سوء استفاده کند زیرا خدا ناظر اعمال ماست و چون ما را دوست دارد اگر توبه کنیم ما را خواهد بخشید؛ پس اجازه ندهیم شیطان را برده خودش کند..
شعله عشق
موسی نامی
رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
پسر کوچولو به همراه خواهرش برای دیدن مادر بزرگش به مزرعه رفته بود.
مادر بزرگش یک تیر و کمان به او هدیه داد تا با آن بازی کند. پسرک در مزرعه و جنگل میدوید و با تیر و کمان نشانه گیری میکرد ولی نمی توانست به هدف بزند وقتی خسته از بازی به سوی خانه می رفت اردک خانگی مادربزرگ را دید و برای شوخی به سمت او نشانه رفت و تیری رها کرد. در کمال ناباوری تیر بر سر اردک خورد و او را کشت پسرک با ناراحتی و از ترس اردک را پای درختی زیر خاک پنهان کرد ولی متوجه شد که خواهرش کارهای او را دیده است. بعد از صرف شام مادر بزرگ به دختر گفت برای شستن ظرف ها به من کمک کن ولی دختر پاسخ داد مادربزرگ برادرم به من گفته که میخواهد برای شستن ظرفها به شما کمک کند و رو به برادرش کرد و گفت ماجرای اردک را که فراموش نکرده ای؟ پسرک به آشپزخانه رفت تا به مادر بزرگ کمک کند.
روز بعد مادر بزرگ گفت امروز میخواهیم به ماهیگیری برویم و باید برای ناهارمان ساندویچ درست کنیم شما هم باید به من کمک کنید. دختر گفت: برادرم به من گفته که میخواهد تنهایی ساندویچ ها را آماده کند و آهسته رو به او کرد و گفت اردک را که یادت هست؟ پسر هم به سراغ آماده کردن ساندویچ ها رفت. به همین ترتیب دختر در هر فرصتی پسرک را مجبور میکرد تا کارهای او را انجام دهد. چند روز گذشت و پسر از وضعی که به وجود آمده بود خسته شد. پیش مادر بزرگ رفت و به او گفت من کار بدی انجام داده ام و ماجرا را برای او تعریف کرد.
مادر بزرگ لبخندی زد او را در آغوش گرفت و گفت میدانم پسرم من پشت پنجره بودم و همه چیز را دیدم ولی چون تو را خیلی دوست دارم تو را بخشیدم میخواستم ببینم تا کی میتوانی به خواهرت اجازه بدهی به خاطر خطایی که انجام داده ای از تو سوء استفاده کند.
خطاها و اشتباهات ما باید باعث عبرت و تجربه ما باشند و نباید اجازه دهیم شیطان از اشتباهات ما سوء استفاده کند زیرا خدا ناظر اعمال ماست و چون ما را دوست دارد اگر توبه کنیم ما را خواهد بخشید؛ پس اجازه ندهیم شیطان را برده خودش کند..
رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۵:۵۰
.
با خوندن این کتاب یاد میگیرید چطوردر جمع با اعتماد بنفس صحبت کنید..
چطور در ابتدای صحبت تون توجه مخاطبان رو جلب کنید ..
یاد میگیرید از شوخ طبعی ، داستان وسوال، با مهارت و به جا ، استفاده کنید 
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۱۸:۴۷
`
روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته که آن را روایت کرده است:`
مهم و بصیرتی
`روحیه رهبر انقلاب در روز تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله`
داغون بودم، خسته و کلافه ...ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچوقت حتی در خواب هم باور نمیکردم خبر شهادت سید را بشنوم.
۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوشسیما می نگریستم و با خود میگفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعههایی که میگویند سید زنده است، راست باشد! ولی دنیا به کام من نچرخید.قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد.
چند روز پیش گفتند: روز یکشنبه ۵ اسفند، تو و مسعود دهنمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا.
خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. میتوانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا میدیدم که میگریم و بغض چندماهه میگشایم!
صبح یکشنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید.
(درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغربوعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفتوگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!)
جمعی شاید حدود صدنفر که خانوادههایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بیتوجه به همه، میان صفوف میدویدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی میآوردند.
اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد. همهش با خودم میگفتم:- حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار.
نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حالواحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتابهای اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونههایی را که فرستادی، دیدم.
آقا، نگاهی محبتآمیز به من انداخت و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ...و زدیم زیر خنده. ماندهام با این شکم ورقُلُمبیده چیکار کنم. کاشکی میشد قبل از دیدار، پیچهایش را باز کنم و گوشهای پنهان کنم که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده نشوم!
رو در رو که شدم با آقا، چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار میکنید؟همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بیبازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند.
سر دلم باز شد. بغضم داشت میترکید. شروع کردم به نالیدن:- آقا، خستهام، حالم خوب نیست، دارم کم میارم ...
آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ...
نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این آرامش قلب شما را به من هم بدهد ...- همه چیز خوبه و همه کارها به روال خودش دارد پیش میرود. امیدت به خدا باشد ...
میخندید و میخندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم و ناخواسته میگفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را به من هم عطا کند ...
واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگیام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب میکردم، همچونخورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد.
دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم که این نعمت الهی بر سرمان میتابد.
حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳
.عضو شوید
رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
مهم و بصیرتی
`روحیه رهبر انقلاب در روز تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله`
داغون بودم، خسته و کلافه ...ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچوقت حتی در خواب هم باور نمیکردم خبر شهادت سید را بشنوم.
۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوشسیما می نگریستم و با خود میگفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعههایی که میگویند سید زنده است، راست باشد! ولی دنیا به کام من نچرخید.قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد.
چند روز پیش گفتند: روز یکشنبه ۵ اسفند، تو و مسعود دهنمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا.
خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. میتوانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا میدیدم که میگریم و بغض چندماهه میگشایم!
صبح یکشنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید.
(درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغربوعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفتوگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!)
جمعی شاید حدود صدنفر که خانوادههایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بیتوجه به همه، میان صفوف میدویدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی میآوردند.
اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد. همهش با خودم میگفتم:- حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار.
نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حالواحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتابهای اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونههایی را که فرستادی، دیدم.
آقا، نگاهی محبتآمیز به من انداخت و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ...و زدیم زیر خنده. ماندهام با این شکم ورقُلُمبیده چیکار کنم. کاشکی میشد قبل از دیدار، پیچهایش را باز کنم و گوشهای پنهان کنم که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده نشوم!
رو در رو که شدم با آقا، چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار میکنید؟همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بیبازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند.
سر دلم باز شد. بغضم داشت میترکید. شروع کردم به نالیدن:- آقا، خستهام، حالم خوب نیست، دارم کم میارم ...
آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ...
نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این آرامش قلب شما را به من هم بدهد ...- همه چیز خوبه و همه کارها به روال خودش دارد پیش میرود. امیدت به خدا باشد ...
میخندید و میخندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم و ناخواسته میگفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را به من هم عطا کند ...
واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگیام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب میکردم، همچونخورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد.
دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم که این نعمت الهی بر سرمان میتابد.
حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳
.عضو شوید
۴:۲۶
---
مسابقه هایکوکتاب
هایکوکتاب چیست؟هایکوکتاب، شعری است که از عناوین کتابها ساخته میشود. هایکو، کوتاهترین گونهی شعری در جهان است که مبدع آن ژاپنیها بودند؛ اما از آنجا که هنر نزد ایرانیان است و بس، مبدع هایکوکتاب هم ایرانی است! شما هم میتوانید از کتابهایتان شعری بسازید و در مسابقه شرکت کنید.
---
طرز تهیه فوری هایکوکتاب و شرکت در مسابقه:۱. هایکو حداقل سه بخش دارد، بنابراین حداقل سه کتاب لازم دارید تا مفهومی را به ذهن بیننده برسانید. ۲. کتابها را روی هم بگذارید و عکس بگیرید. ۳. هایکوکتاب شما آماده است!
توجه:- کتابها را در یک پسزمینه مناسب (مثل کتابخانه یا محیطی مرتبط با موضوع کتاب یا شعر) قرار دهید و عکس بگیرید. - ارسال عکس فقط به شماره همراه 09178829864 مجاز باشد. - قبل از ارسال عکس، حتماً در کانال و گروه رادیوکتاب به آدرس زیر عضو شوید.
---
جوایز:به ده برگزیده مسابقه، یک جلد کتاب هدیه داده خواهد شد.
--
..رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
مسابقه هایکوکتاب
هایکوکتاب چیست؟هایکوکتاب، شعری است که از عناوین کتابها ساخته میشود. هایکو، کوتاهترین گونهی شعری در جهان است که مبدع آن ژاپنیها بودند؛ اما از آنجا که هنر نزد ایرانیان است و بس، مبدع هایکوکتاب هم ایرانی است! شما هم میتوانید از کتابهایتان شعری بسازید و در مسابقه شرکت کنید.
---
طرز تهیه فوری هایکوکتاب و شرکت در مسابقه:۱. هایکو حداقل سه بخش دارد، بنابراین حداقل سه کتاب لازم دارید تا مفهومی را به ذهن بیننده برسانید. ۲. کتابها را روی هم بگذارید و عکس بگیرید. ۳. هایکوکتاب شما آماده است!
توجه:- کتابها را در یک پسزمینه مناسب (مثل کتابخانه یا محیطی مرتبط با موضوع کتاب یا شعر) قرار دهید و عکس بگیرید. - ارسال عکس فقط به شماره همراه 09178829864 مجاز باشد. - قبل از ارسال عکس، حتماً در کانال و گروه رادیوکتاب به آدرس زیر عضو شوید.
---
جوایز:به ده برگزیده مسابقه، یک جلد کتاب هدیه داده خواهد شد.
--
..رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۲:۵۲
نمونه هایکوکتاب
۲:۵۳
🟢 هیچ خیری به ما نمیرسه،الا به برکتِ امام زمان
#امام_زمان
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
#امام_زمان
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۳:۰۲
`کتاب صوتی خلاصه کتاب ترجمه الغارات`
در ایام شهادت امیرالمؤمنین امام علی`پادکست کتاب الغارات` (خلاصه ۱۸ دقیقه ای آن ) که به تعبیر حاج قاسم سلیمانی، مقتل مولا امیرالمؤمنین است.
لینک فایل صوتی
https://manahej.ir/?p=5601
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
در ایام شهادت امیرالمؤمنین امام علی`پادکست کتاب الغارات` (خلاصه ۱۸ دقیقه ای آن ) که به تعبیر حاج قاسم سلیمانی، مقتل مولا امیرالمؤمنین است.
لینک فایل صوتی
https://manahej.ir/?p=5601
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۱۹:۰۷
`درخواست رهبر انقلاب در اولین روز سال جدید:` توصیه میکنم فعالان عرصه فرهنگی امسال به مطالعه و آموزش نهجالبلاغه توجه ویژه داشته باشند
.
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
.
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۷:۴۵
سلیم بن قیس نقل میکند که: حضرت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه رو به مردم کردند و فرمودند:
"به خدا قسم، اگر تکیهگاه حکومت برای من آماده میشد بین اهل تورات با توراتشان، و بين اهل انجيل با انجیلشان و بين اهل قرآن با قرآنشان قضاوت میکردم."سپس فرمودند:
"این امّت بر هفتادوسه گروه متفرق میشوند که هفتاد و دو فرقه در جهنم، و یک فرقه در بهشتند، و آن گروهی است که تابع وصیِّ محمّد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم شدند."
در اینجا حضرت با دست به سینهی مبارک زدند.
منبع : اسرار آل محمّد صلواتاللهعلیهماجمعین، حدیث ۳۲.
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
"به خدا قسم، اگر تکیهگاه حکومت برای من آماده میشد بین اهل تورات با توراتشان، و بين اهل انجيل با انجیلشان و بين اهل قرآن با قرآنشان قضاوت میکردم."سپس فرمودند:
"این امّت بر هفتادوسه گروه متفرق میشوند که هفتاد و دو فرقه در جهنم، و یک فرقه در بهشتند، و آن گروهی است که تابع وصیِّ محمّد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم شدند."
در اینجا حضرت با دست به سینهی مبارک زدند.
منبع : اسرار آل محمّد صلواتاللهعلیهماجمعین، حدیث ۳۲.
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۱:۰۷
`ناقوس ها به صدا در می آیند`
اثری است به قلم "ابراهیم حسن بیگی" که در آن به سراغ یکی از جذابترین سوژههای داستاننویسی آیینی و مذهبی رفته است.
داستان درباره یک کشیش مسیحی است که در مسکوی روسیه زندگی میکند و نمیداند که علاقه منحصر به فردش به دستنوشتههای عتیقه، او را در چه ورطهای میاندازد و مسیر زندگیاش را تا چه اندازه دگرگون میکند.
`"ناقوس ها به صدا در می آیند" نوشتهی "ابراهیم حسن بیگی"، روایتی از عشق و ارادت مردی مسیحی به حضرت علی (ع) است که به تدریج با آثار و اندیشههای ایشان آشنا شده و پس از آن زندگی خود را به گونهای دیگر سپری میکند.`
داستان از آنجا شروع می شود که میخائیل ایوانف با رستم رحمانوف، که یک مرد مسلمان تاجیک است، آشنا میشود و از او یک کتاب خطی تاریخی میگیرد که بتواند آن را به طور کامل مطالعه کند.
پس از خواندن کتاب، او متوجه میشود که اثر، همان نهج البلاغه امیرالمومنین علی (ع) است و حالا بسیار مشتاق و کنکجاو است تا مطالعهی آن را به پایان برساند. اما قتل مرد تاجیک، چرخشی در داستان ایجاد میکند و او برای زنده ماندن، مجبور است به لبنان بگریزد و اندکی در آنجا سر کند.
`"ناقوس ها به صدا در می آیند" روایتی است جذاب از شخصیت بزرگواری به نام علی بن ابیطالب (ع) که قطرهای از دریای اندیشه، کلام و زندگی آن حضرت را در قالب یک قصه گنجانده و حتی به بررسی مولفههای سیاسی و معنوی شخصیت حضرت علی (ع) میپردازد.`
این داستان پیوند میان مسیحیان و مسلمانان را عمیقتر میکند و همه اینها نتیجهی استعداد انکارناپذیر "ابراهیم حسن بیگی" در خلق اثری فراتر از یک داستان به نام "ناقوس ها به صدا در می آیند" میباشد.
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
اثری است به قلم "ابراهیم حسن بیگی" که در آن به سراغ یکی از جذابترین سوژههای داستاننویسی آیینی و مذهبی رفته است.
داستان درباره یک کشیش مسیحی است که در مسکوی روسیه زندگی میکند و نمیداند که علاقه منحصر به فردش به دستنوشتههای عتیقه، او را در چه ورطهای میاندازد و مسیر زندگیاش را تا چه اندازه دگرگون میکند.
`"ناقوس ها به صدا در می آیند" نوشتهی "ابراهیم حسن بیگی"، روایتی از عشق و ارادت مردی مسیحی به حضرت علی (ع) است که به تدریج با آثار و اندیشههای ایشان آشنا شده و پس از آن زندگی خود را به گونهای دیگر سپری میکند.`
داستان از آنجا شروع می شود که میخائیل ایوانف با رستم رحمانوف، که یک مرد مسلمان تاجیک است، آشنا میشود و از او یک کتاب خطی تاریخی میگیرد که بتواند آن را به طور کامل مطالعه کند.
پس از خواندن کتاب، او متوجه میشود که اثر، همان نهج البلاغه امیرالمومنین علی (ع) است و حالا بسیار مشتاق و کنکجاو است تا مطالعهی آن را به پایان برساند. اما قتل مرد تاجیک، چرخشی در داستان ایجاد میکند و او برای زنده ماندن، مجبور است به لبنان بگریزد و اندکی در آنجا سر کند.
`"ناقوس ها به صدا در می آیند" روایتی است جذاب از شخصیت بزرگواری به نام علی بن ابیطالب (ع) که قطرهای از دریای اندیشه، کلام و زندگی آن حضرت را در قالب یک قصه گنجانده و حتی به بررسی مولفههای سیاسی و معنوی شخصیت حضرت علی (ع) میپردازد.`
این داستان پیوند میان مسیحیان و مسلمانان را عمیقتر میکند و همه اینها نتیجهی استعداد انکارناپذیر "ابراهیم حسن بیگی" در خلق اثری فراتر از یک داستان به نام "ناقوس ها به صدا در می آیند" میباشد.
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۱۲:۲۰
الغارات..mp3
۳۷:۴۹-۳۵.۰۷ مگابایت
.
پادکست خلاصه کتاب «ترجمه الغارات»
تألیف جناب ابنهلال ثقفی
گوینده: عطا یاوری
آنچه خواهید شنید:
00:30 معرفی نویسنده02:43 معرفی کتاب06:50 خلاصهای از بعد رحلت رسول خدا تا پایان نیمه اول حکومت امیرالمومنین 12:39 فضای جامعه اسلامی بعد از نهروان18:46 بخش اول کتاب (تلاش برای تصرف بخشهایی از حکومت امام)19:30 بخش دوم (فسادها و فرارهای اصحاب حضرت به شام)24:17 بخش سوم(شورش گروههایی از خوارج)24:58 بخش چهارم (اقدامات معاویه برای تصاحب شئون امیرالمومنین)30:07 بخش پنجم (غارتها و شبیخونهای معاویه)
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
00:30 معرفی نویسنده02:43 معرفی کتاب06:50 خلاصهای از بعد رحلت رسول خدا تا پایان نیمه اول حکومت امیرالمومنین 12:39 فضای جامعه اسلامی بعد از نهروان18:46 بخش اول کتاب (تلاش برای تصرف بخشهایی از حکومت امام)19:30 بخش دوم (فسادها و فرارهای اصحاب حضرت به شام)24:17 بخش سوم(شورش گروههایی از خوارج)24:58 بخش چهارم (اقدامات معاویه برای تصاحب شئون امیرالمومنین)30:07 بخش پنجم (غارتها و شبیخونهای معاویه)
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۲۳:۵۴
رمضان رفت ولی کاش صفایش نرودسحر و جوشن و قرآن و دعایش نرود
کاشکی پر شده باشد دلم از نور سحرهمره روزه و افطار، ثوابش نرود
`عید شما مبارک`
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
کاشکی پر شده باشد دلم از نور سحرهمره روزه و افطار، ثوابش نرود
`عید شما مبارک`
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۱۵:۵۹
درخواست پول
مبلغ:
۶۰۰,۰۰۰ ریال
عنوان:`کتابی که میگه قورباغهتو بخور، ولی یه لقمهشم نمیذاره بمونه!`
اگه هر شب با وجدان درد میخوابی که:
"بازم کارام موند!"
"بازم زدم به بیبرنامگی!"
"بازم فقط نشستم به تماشای زندگی..."*
*وقتشه بری سراغ کتابی که باهات رک و پوستکنده حرف میزنه:`خیلی زود دیر میشه – یاسین خدامرادی`
بر اساس دستور پخت مخصوص برایان تریسی:قورباغهات را قورت بده! (ولی با سس انگیزه و دورچین جدول برنامهریزی)
چی یاد میگیری؟
قورباغهات کیه اصلاً؟!
🫦(نگران نباش، کنکاش میکنیم!)
چطور با برنامه سالیانه-ماهانه-هفتگی-روزانه قورتش بدی!
🪫با صفحه انرژی و جملات انگیزشی، خودتو از بیحالی نجات بدی!
اوقات فراغتت رو با انرژی بگذرونی، نه با عذاب وجدان!
خلاصهاش؟`این کتاب مثل دوست بامعرفته که میگه:`
`پاشو دیگه، خیلی زود...`
`دیر میشه!`
- تعداد محدود- چاپ: کمال اندیشه ۹۰- قیمت بازار: ۱۲۸۰۰۰- `قیمت رادیو کتابی: ۶۰/۰۰۰ ت`.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib.
اگه هر شب با وجدان درد میخوابی که:
"بازم کارام موند!"
"بازم زدم به بیبرنامگی!"
"بازم فقط نشستم به تماشای زندگی..."*
*وقتشه بری سراغ کتابی که باهات رک و پوستکنده حرف میزنه:`خیلی زود دیر میشه – یاسین خدامرادی`
قورباغهات کیه اصلاً؟!
چطور با برنامه سالیانه-ماهانه-هفتگی-روزانه قورتش بدی!
🪫با صفحه انرژی و جملات انگیزشی، خودتو از بیحالی نجات بدی!
اوقات فراغتت رو با انرژی بگذرونی، نه با عذاب وجدان!
- تعداد محدود- چاپ: کمال اندیشه ۹۰- قیمت بازار: ۱۲۸۰۰۰- `قیمت رادیو کتابی: ۶۰/۰۰۰ ت`.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۱۸:۰۵
.رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۲۲:۳۶
یکی از همکاران ما خانمی است که ویراستاری میکند. اخیراً این خانم دماغش را عمل کرده است. همکاران به شوخی میگویند: «این دفعه دماغ خودش را ویراستاری کرده!»
- آقای حافظ ؟!- بفرمایید، من شمس هستم.- من با آقای حافظ کار داشتم. - حافظ رفته پیش مولوی!شخص تلفنکننده که فکر میکند، او را سرکار گذاشتهاند، تلفن را قطع میکند. در حالی که شمس لنگرودی درست گفته بود: حافظ موسوی رفته بود پیش دوستش علیشاه مولوی!........رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۶:۱۸
`نهجالبلاغه`
«قَسَم به جان خودم، در مبارزهی با مخالفانِ حق (و کسانی که آگاهانه، راهِ خلافِ حق را میپیمایند)، و آنان كه در گمراهى و فساد، (از روى جهل و اشتباه و بدون تأمّل) غوطهورند، يک لحظه مدارا و سستى نمیکنم» (نهجالبلاغه، خطبه ۲۴)
شرح:`دلایل احتمالی دست کشیدن از مبارزه، دو عامل اصلی است:`
۱. سازش و مداهنه با دشمن است که به معنای کوتاه آمدن و توافق با دشمنان، به منظور جلوگیری از ادامهی درگیری و مبارزه است. ۲- پذیرش ضعف و ناتوانی؛ که به معنای تسلیم شدن در برابر مشکلات و ناتوانی در ادامهی مبارزه است.اما در حضرت علی (علیهالسلام) هیچکدام از این دو ویژگی وجود ندارد؛ ایشان نه تنها اهل سازش و مُداهنه با دشمن نیستند، بلکه هرگز ضعف و ناتوانی را نمیپذیرند. این ویژگیهای منحصربهفردِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، نشان میدهد که او در مبارزهی با مخالفان حق کاملاً مصمم و بیتردید، و همواره بر اصول خود پایدار است و در برابر هیچ فشار یا وسوسهای از موضع خود عقبنشینی نمیکند.این ویژگی شخصیتی علی (علیهالسلام) الگویی برای کسانی است که در جستجوی حقیقت هستند و هیچگاه از مسیر خود بهخاطر «سازش» یا «ضعف» منحرف نمیشوند...رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
بله | کانال واتساپگروه واتساپ
@djlib..
«قَسَم به جان خودم، در مبارزهی با مخالفانِ حق (و کسانی که آگاهانه، راهِ خلافِ حق را میپیمایند)، و آنان كه در گمراهى و فساد، (از روى جهل و اشتباه و بدون تأمّل) غوطهورند، يک لحظه مدارا و سستى نمیکنم» (نهجالبلاغه، خطبه ۲۴)
شرح:`دلایل احتمالی دست کشیدن از مبارزه، دو عامل اصلی است:`
۱. سازش و مداهنه با دشمن است که به معنای کوتاه آمدن و توافق با دشمنان، به منظور جلوگیری از ادامهی درگیری و مبارزه است. ۲- پذیرش ضعف و ناتوانی؛ که به معنای تسلیم شدن در برابر مشکلات و ناتوانی در ادامهی مبارزه است.اما در حضرت علی (علیهالسلام) هیچکدام از این دو ویژگی وجود ندارد؛ ایشان نه تنها اهل سازش و مُداهنه با دشمن نیستند، بلکه هرگز ضعف و ناتوانی را نمیپذیرند. این ویژگیهای منحصربهفردِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، نشان میدهد که او در مبارزهی با مخالفان حق کاملاً مصمم و بیتردید، و همواره بر اصول خود پایدار است و در برابر هیچ فشار یا وسوسهای از موضع خود عقبنشینی نمیکند.این ویژگی شخصیتی علی (علیهالسلام) الگویی برای کسانی است که در جستجوی حقیقت هستند و هیچگاه از مسیر خود بهخاطر «سازش» یا «ضعف» منحرف نمیشوند...رادیو کتاب | کتابخانه و فروشگاه در:
۶:۴۶