د

داستان های پیامبران و امامان

۱۸۹عضو
thumnail
نخستین پیامبر الهیundefinedundefined
نام مبارک حضرت آدم(ع) که نخستین پیامبراست بیست وپنج باردرقرآن آمده است. امام صادق(ع) می فرماید:دلیل نامیدن آدم به این نام بدان خاطر است که او از ادیم و پوسته و قشر زمین آفریده شده است.
خداوند آدم را بدون پدر ومادر آفرید تا دلیلی باشد بر قدرت الهی. وی نهصد وسی سال عمر کرد وسرانجام در پی تبی طولانی در روز جمعه یازده محرم وفات یافت.

پس از برگزیدگی آدم و مسجود فرشتگان قرار گرفتن، به وی و زوجه اش از جانب خداوند دستور رسید که در بهشت مسکن گزینند و به نعمتهای خدایی متنعم گردند ولی از یک درخت ممنوعه تناول نکنند و نزدیک آن نگردند ؛ ولی شیطان به سراغ آنان آمد و آنها را وسوسه کرد و آنها را بافریبکاری از مقامشان فرودآورد و لباسهای کرامت واحترام از اندامشان فروریخت وآدم وحوا سریع به اشتباه خود پی بردند و توبه کردند ولی خداوند آنها را از بهشت به زمین فرود آورد وآنها را آگاه ساخت که باید در زمین اقامت کنند وآنرا آباد سازند وتا پایان عمرشان از آن بهره مند شوند.
آدم وحوا وقتی از بهشت دنیا اخراج شدند در سرزمین مکه فرود آمدند .حضرت آدم بر کوه صفا در کنار کعبه هبوط کرد از اینرو آنرا کوه صفا گویند که آدم صفی الله (برگزیده خدا)در آنجا وارد شد وحضرت حوا بر بالای کوه مروه (یعنی زن که منظور حوا است) فرود آمد ودر آن سکونت گزید .
آدم چهل شبانه روز به سجده پرداخت واز فراق بهشت گریه کرد وبه گناه خود اقرار نمود وخداوند مهربان به آنها لطف کرده و کلماتی را به آنها آموخت تا آدم وحوا در دعای خود آن کلمات را از عمق جان بگویند وتوبه خود را آشکار و تکمیل نمایند.
نامها عبارت بودند از:
محمد علی فاطمه حسن حسین


فرزندان حضرت آدم(ع)
حضرت آدم و حوا وقتی که در زمین قرار گرفتند خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین منتشر گرداند ؛ حضرت آدم در نوبت اول صاحب یک فرزند پسر به نام قابیل و یک دختر به نام لیوذا و در نوبت دوم صاحب یک پسر به نام هابیل و یک دختر به نام اقلیما شد . وقتی آنها بزرگ شده و به سن ازدواج رسیدند خداوند امر کرد که قابیل با خواهر هابیل و هابیل با خواهر قابیل ازدواج کند وچون لیوذا خواهر قابیل زیباتر بود این امر باعث حسادت واعتراض قابیل و به وجود آمدن کینه هابیل در دل قابیل شد. بعد از این به فرمان خداوند آدم مامور گشت تا میراث نبوت و گنجینه دانش الهی خود را نزد فرزند کوچکش هابیل به ودیعه نهد. حسادتهای قابیل از یکسو و وسوسه های شیطان از سوی دیگر کینه او را به جوش آورد و نفس سرکش بر او چیره گشت به طوریکه آشکارا به هابیل گفت که تو را خواهم کشت. هابیل که از صفای باطن برخوردار بود او را نصیحت کرد اما این نصایح در روح پلید قابیل اثر نکرد وسرانجام با وسوسه های شیطان او را کشت و در میان زمین مخفی کرد...

#نخستین_پیامبر#حضرت_آدم#هابیل_قابیل
منابع قرآنی:بقره۲۱-۳۰-۳۱-۳۳-۳۴-۳۵-۳۷/آل عمران۳۳-۵۹/مائده۱۳-۱۸-۲۰-۲۲-۲۵-۲۷/اعراف۱۱-۱۹-۲۶-۲۷-۳۱-۳۵-۱۷۲/اسراء۶۱-۶۵-۷۰/کهف۵۰/مریم۵۸/طه۱۱۵-۱۱۶-۱۱۷-۱۲۰-۱۲۱-۱۲۳/یس۶۰/حج۶۰-انعام۲/حجر۲۸-۳۰-۳۵/صافات۱۱/رحمان۱۴

۱:۵۸

thumnail

undefinedundefinedundefinedداستان های غم انگیز مادر
بعداز شهادت و دفن پیامبر ص سه بار به منزل امیرالمومنین و فاطمه زهرا سلام الله علیهما هجوم آوردند و در هر بار به طریقی جسارت به اهل بیت ع کردند.در یکی از این دفعات که درب منزل آن حضرت را آتش زدند و به زور وارد منزل شدند حضرت صدیقه س پشت در بود...undefinedبا اینکه صدای زهرا س از پشت در بلند بود و میدانستند آن حضرت پشت در است با لگد و فشار در را بر روی حضرت فاطمه باز کردند و میخ در سینه آن مخدره را آزرد و فرزند ایشان سقط شد و پهلوی آن حضرت شکستundefinedundefinedآن حضرت بیهوش روی زمین قرار گرفت و امیرالمومنین را با سر و پای برهنه و دست بسته به طرف مسجد بردند..
حضرت به هوش آمدند به دنبال امیرالمومنین رفتند و از بردن آن حضرت به مسجد مانع شدند اما داخل کوچه جلوی چشم همسرش با تازیانه و غلاف شمشیر بر بازوی زهرا س زدند و از بازوی آن حضرت خون جاری شد...undefinedundefined
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها#امیرالمومنین#امام_علی
اعلام الوری ج۱ص۳۰۰؛کشف الغمه ج۱ص۵۰۳؛مسار الشیعه ص۳۱؛بحارالانوار ج۹۷ص۳۷۵ج۴۳ص۱۹۵


کانال داستان های پیامبران و امامانundefinedundefinedhttps://ble.im/dpayambaran

۹:۳۳


داستان خانه نشینی #امیرالمومنین#قسمت_اول
پیامبر (ص) در روزهای آخر عمر خود به علی (ع) اینچنین فرمود:
یا علی! تو به زودی از قریش و با هم بودنشان و ظلم نسبت به تو آزار خواهی دید، اگر یار و همراهی پیدا کردی با آنها مبارزه کن و همراه موافقان خود با کسانی که با تو مخالف هستند بجنگ و اگر یار و همراهی پیدا نکردی صبر کن و دست نگهدار و خود را به هلاکت نینداز؛ تو نسبت به من به منزله هارون به موسی هستی و از هارون برای تو رفتار نیک و پسندیده ای است؛ او به برادرش موسی گفت: إنَّ القَومَ استَضعَفُوني و كادُوا یَقتُلُونني (اعراف۱۵۰)(به درستی که قوم من،من را ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند)ای علی! پس در برابر ظلم قریش و باهم بودنشان صبر پیشه کن
**

سلمان فارسی میگوید : من به علی (ع) خبر دادم و او درحال غسل دادن بدن پیامبر (ص) بود ، گفتم : ابوبکر در این ساعت بر منبر رسول خداست و مردم با یک دست با او بیعت نمیکنند ، بلکه با دو دست راست و چپ با او بیعت میکنند.علی(ع) فرمود : ای سلمان! آیا می دانی اولین کسی که بالای منبر رسول خدا با او بیعت کرد چه کسی بود؟گفتم : نه! ولی پیرمردی را دیدم که به عصای خود تکیه کرده بود و بین دو چشمش جای سجده بود و پینه بسته بود. او از منبر بالا رفت در حالی که گریه میکرد و میگفت: حمد و سپاس خداوند را که مرا از دنیا نبرد تا اینکه تو را در این مکان دیدم،دستت را باز کن؛ آنگاه ابوبکر با او بیعت کرد. سپس گفت "روزی مثل روز آدم است " سپس پایین آمد و از مسجد خارج شد.علی (ع) فرمود: ای سلمان!آیا میدانی آن پیرمرد چه کسی بود؟گفتم: نه! ولی سخنانش مرا ناراحت کرد ، چون که رحلت رسول خدا را با شماتت بیان میکرد.علی (ع) فرمود:رسول خدا به من خبر دادند و فرمودند : مردم در ظله بنی ساعده بعد از آنکه با حجت و حق ما دشمنی ورزیدند با ابوبکر بیعت می کنند ، سپس به مسجد می آیند و اولین بیعت کننده با او ابلیس است که به شکل پیرمردی است که پیشانی او پینه بسته ...

#امیرالمومنین
اسرار آل محمد (سلیم بن قیس هلالی)ص۸۲تا۹۵



کانال داستان های پیامبران و امامانundefinedundefinedhttps://ble.im/dpayambaran

۱۰:۳۳

undefinedundefinedبِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
یکی از شاگردان آیت اللّه مرعشی نقل می کند:
ایشان دلیل هجرت به قم و اقامت در این شهر را چنین بیان می کرد: پدرم آقا سید محمود مرعشی که از زاهدان و عابدان روزگار بود ، ختم مجربی را انتخاب و چهل شب بر خواندن آن مداومت نمود تا شاید خداوند به طریقی قبر شریف حضرت زهرا(س) را به وی نشان دهد.در عالم رؤیا به محضر مقدّس امام صادق(ع) و یا امام باقر(ع) مشرف می شود از او می پرسند: چه می خواهی؟ عرض می کند : می خواهم بدانم قبر فاطمه زهرا(س) در کجاست تا آن را زیارت کنم. حضرت می فرمایند: نمی توان بر خلاف وصیّت قبرش را مشخص کنم، علیک بکریمة اهل البیت: "به دامن کریمه اهلبیت چنگ بزن" زیرا خدا جلال وجبروت حضرت فاطمه(س) را به حضرت معصومه عنایت فرموده است.هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا را درک کند به زیارت فاطمه معصومه(س) برود.
آیة اللّه مرعشی میگفتند: پدرم مرا سفارش می کرد که من قادر به زیارت ایشان نیستم امّا تو این کار را انجام بده. لذا من به همین خاطر به زیارت امام هشتم و فاطمه معصومه از نجف به قم آمدم و در آنجا ماندگار شدم.

فروغ کوثر، ص 58، کریمه اهلبیت، ص 44

undefinedامام جعفر صادق(ع) می فرماید:«تُدْخَلُ بِشَفَاعَتِهَا شِيعَتِي الْجَنَّةَ بِأَجْمَعِهِم‏ ؛ با شفاعت او (حضرت معصومه س)همه شیعیان من وارد بهشت می شوند.»
(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏57
#داستان_علما#آیت_الله_مرعشی_نجفی#حضرت_زهرا#فاطمه_معصومه

کانال داستان های پیامبران و امامانundefinedundefinedhttps://ble.im/dpayambaran

۲۱:۰۶

undefinedundefinedطلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
 فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :به آسمان رود و کار آفتاب کند .
 پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !! وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
 فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کندطلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *به آسمان رود و کار آفتاب کند
به عشق امیر مومنان علی (ع) به اشتراک بگذارید....

کانال داستان های پیامبران و امامانundefinedundefined
ایتاundefinedundefinedundefined@dpayambaran
بلهundefinedundefinedundefinedhttps://ble.im/dpayambaran

۲۲:۴۱

داستان خانه نشینی #امیرالمومنین undefined#قسمت_دوم

سلمان فارسی گفت: وقتی شب فرا رسید علی (ع)، فاطمه(س) را بر چهارپایی سوار کردند و دست حسن(ع) و حسین(ع) را گرفتند و به منزل کسانی که در جنگ بدر بودند، از مهاجرین و انصار رفتند و حق خود را به آنها تذکر دادند و از آنها دعوت کرد تا او را یاری کنند ؛فقط چهل و چهار نفر دعوت او را اجابت کردند، آنگاه امیرالمومنین(ع) به آنها امر کردند که صبح فردا سرهای خود را بتراشند و با سلاح خود به ایشان ملحق و تا هنگام مرگ با ایشان بیعت کنند.هنگامی که صبح شد فقط چهار نفر از آنها آمدند، سلمان ، مقداد ، ابوذر و زبیرحضرت علی(ع) دوباره در شب نزد آنها رفتند، آنها گفتند : صبح نزد تو می آییم و چون صبح شد غیر از همان چهار نفر کسی نیامد، سپس در شب سوم نیز به حضرت گفتند که فردا صبح می آییم، اما غیر از آن چهار نفر کسی نیامد.
چون حضرت علی(ع) پیمان شکنی آنان را دیدند خانه نشین شدند و به قرآن روی آوردند و آن را جمع آوری کردند، پس از منزل خود خارج نشدند تا این که قرآن را جمع آوری کردند؛ (زیرا قرآن قبلا روی کاغذها ، تکه های چوب و پوست ها نوشته شده بود).ابوبکر کسی را به سوی حضرت فرستاد تا از خانه خارج شود و با ابوبکر بیعت کند. علی(ع) فرمودند: من مشغول هستم و قسم خورده ام که عبا نپوشم مگر برای نماز خواندن تا اینکه قرآن را تنظیم و جمع آوری کنم.
پس چند روز ساکت شدند ، آنگاه امام علی(ع) قرآن را در پارچه ای گذاشت و مُهر کرد ، سپس بیرون آمد و دید مردم در مسجد رسول خدا با ابوبکر جمع شده اند ، آنگاه حضرت با صدای بلند فرمودند: ای مردم! من بعد از فوت رسول خدا(ص) به غسل کردن ایشان مشغول بودم و سپس قرآن را جمع آوری کردم و در این پارچه گذاشتم. خداوند آیه ای بر پیامبر(ص) نازل نکرده است که آن را جمع آوری کرده ام و آیه ای از قرآن نیست مگر آنکه آن را برای پیامبر(ص) قرائت کردم و ایشان تاویل آن آیه را به من آموخته اند.سپس فرمودند: در روز قیامت نگویید که من شمارا به سوی خود دعوت نکردم و حقم را به شما تذکر ندادم و شمارا به سوی کتاب خدا از اول تا آخر دعوت نکردم...
#امیرالمومنین#حضرت_زهرا
سلیم بن قیس ص ۹۳تا۹۸

کانال داستان های پیامبران و امامانundefinedundefined
ایتاundefinedundefinedundefined@dpayambaran
بلهundefinedundefinedundefinedhttps://ble.im/dpayambaran

۸:۵۹

thumnail


undefinedundefinedداستان حضرت نوح undefinedundefined
حضرت نوح یکی از پیامبران عظیم الشان الهی است که نام مبارکش 43 بار در قرآن مجید آمده است ونیز سوره ای به نام ایشان می باشد.وی اولین پیامبر اولوالعزم است که دارای شریعت وکتاب مستقل بوده ونیز اولین پیامبر بعد از ادریس می باشد.شغلش نجاری ومردی بلند قامت وتنومند بوده وصورتی گندم گون داشته است.مرکز بعثت ودعوتش در شامات وفلسطین وعراق بوده است.
ایشان 2500 سال!! عمر کرد ومدت پیامبریش 950 سال!! بود و 200 سال!! به دور از مردم به ساختن کشتی پرداخت ونیز 500 سال!! بعد از طوفان زندگی کرد.
در اواخر عمر جبرئیل بر او نازل شد و به او اعلام کرد که مدت نبوت وعمرت به سر آمده و باید اسم اعظم و علم نبوت را به پسرت سام واگذار نمائی و آن حضرت چنین کرد و پس از وصایای خود دعوت حق را لبیک گفت . قبر او در نجف و در بالاسر حضرت علی(ع) می باشد.


#حضرت_نوح


کانال داستان های پیامبران و امامانundefinedundefined
ایتاundefinedundefinedundefined@dpayambaran
بلهundefinedundefinedundefinedhttps://ble.im/dpayambaran

۱۱:۵۶

#ادامه👇
undefinedundefinedرسالت حضرت نوح(ع) undefinedundefined

نوح در850 سالگی! به پیامبری مبعوث شد.مردم عصرش غرق در بت پرستی،خرافات و فساد بودند وآنقدر در عقاید خود لجوج بودند که حاضر بودند بمیرند اما دست از عقایدشان بر ندارند.!آنها دست فرزندان خود را گرفته و به نزد نوح می بردند و به آنها می گفتند که در صورت زنده ماندن پس از ما هرگز از این دیوانه پیروی نکنید.!!حضرت نوح آنها را نصیحت می کرد تا دست از بت پرستی و فساد بردارند اما آنها به ایشان توجهی نمی کردند و پیامبری او را انکار می کردند و او را دروغگو می خواندند.نوح در پاسخ آنها می گفت : اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم آیا باز هم انکارم می کنید؟ ای قوم! من برای این دعوت از شما اجر وپاداش نمی خواهم و اجرم با خداست.نوح با دلسوزی آنها را نصیحت می کرد و به چشم فرزند خود به آنها نگاه می کرد اما آنها بر عناد و کینه خود افزودند و گفتند با ما زیادی جر وبحث می کنی ، اگر راست می گوئی عذابی بر ما نازل کن.!!
نوح از رفتار آنها به ستوه آمد و از خداوند یاری طلبید و شکایت قومش را به خدا کرد ؛در طول این مدت جز اندکی به او ایمان نیاوردند و او را به دیوانگی متهم می نمودند و مانع تبلیغ او می شدند!!گاهی آنقدر او را می زدند که بیهوش روی زمین می افتاد و وقتی به هوش می آمد غسل می کرد و کار خود را دوباره شروع می کرد.او تمام تلاش خود را برای هدایت قومش کرد اما چون کارش را بی نتیجه دید آنها را نفرین کرد و به خداوند عرضه کرد:هیچ یک از کافران را باقی نگذار ، زیرا بندگانت را گمراه ساخته و جز فرزندان بدکار وکافر ازآنها به وجود نخواهد آمد.
خداوند دعوت نوح را اجابت کرد واراده کرد قبل از نابودی قومش او و همراهانش را نجات دهد ، برای همین دستور ساختن کشتی را صادر نمود.
اما قوم نوح از اینکه نوح آنها را رها کرده و به نجاری روآورده بود تعجب کرده و او را مسخره می کردند، اما نوح در جوابشان گفت که به زودی به عذاب الهی گرفتار خواهید شد و آن وقت ما شما را مسخره خواهیم کرد.!پس از اتمام کار ساختن کشتی خداوند به او دستور داد به زبان سریانی از همه حیوانات دعوت به عمل آورد، نوح اینکار را کرد و از هر نوع جانوری یک جفت وارد کشتی کرد تا نسل آنان از بین نرود.همچنین او به دستور خداوند کلیه اعضای خانواده خود ونزدیکان و مومنین را به جز همسر وپسرش کنعان که از کافران بودند وارد کشتی نمود.
undefinedundefinedسرگذشت دردناک فرزند نوح
نوح به سراغ پسر خود آمد واز او خواست که ایمان آورده وبر کشتی سوار شود ولی او دعوت پدر را نپذیرفت و بر کفر خود اصرار نمود وبه پدر گفت :من برای نجات خود به بلندیها خواهم رفت!نصایح نوح در فرزندش اثر نکرد و تلاشش برای نجات او بی نتیجه ماند ودر نتیجه امواج خروشان او را به کام خود برد.
نوح با دیدن این منظره فریاد زد پروردگارا پسرم از خاندان من است و وعده تو در مورد نجات خاندانم حق است.!اما خداوند در پاسخ گفت: او از اهل تو نیست و عمل ناصالحی است،پس آنچه را که از آن آگاه نیستی از من نخواه.!
بدین ترتیب آب بالا آمد وکشتی به حرکت در آمد.آب از زمین جوشیدن گرفت و با آب آسمان پیوند خورد وهمه کافران را به کام خود فرو برد ونابود کرد.پس از هلاکت تمامی کافران به دستور خداوند زمین آبها را در خود فرو برد وکشتی بر کوه جودی پهلو گرفت.طبق برخی روایات کشتی در سرزمین موصل فرود آمد ونوح وهمراهان که حدود 80 نفر بودند در کنار کوه جودی خانه هایی ساخته وبه زندگی خود ادامه دادند.بعدا نسل بشر نیز از همین 80 نفر ونیز سه تن از فرزندان نوح به نام سام ، حام و یافث ادامه یافت.
برخی منابع قرآنی:آل عمران۲۳ /نساء۱۶۳ /انعام۸۴ /اعراف۶۰/توبه۷۰/یونس۷۱/ابراهیم۹ /هود -۸۹ /اسراء۳-۱۷ /مریم۵۸/انبیاء۷۶/حج۴۲/مومنون۲۳/فرقان۳۷/شعراء-۱۱۶ /عنکبوت۱۴/احزاب۷/صافات۷۵ /ص۱۱/غافر۳۱/شوری۳/ق۱۲/ذاریات۴۶/نوح۱

#حضرت_نوح


کانال داستان های پیامبران و امامانundefinedundefined
ایتاundefinedundefinedundefined@dpayambaran
بلهundefinedundefinedundefinedhttps://ble.im/dpayambaran

۱۳:۳۱

undefinedداستان قبل از خلقت #حضرت_آدم😳


آدَم بر طبق اعتقاد ادیان ابراهیمی منشأ تمام انسانها است. ابتدا در بهشت می‌زیست و همسر آدم، حوا بود.
اما قبل از خلقت آدم..
آن‌چه که در احادیث و دست‌نوشته‌های اسلامی موجود است، قبل از خلقت آدم ابوالبشر، ساکنان زمین را موجوداتی به نام " نسناس و جنیان " تشکیل می‌دادند.!! با توجه به روایات، آن‌ها هفت هزار سال در زمین زندگی می‌کردند و پس از آنکه فسق و فجور در آن‌ها زیاد شد، خداوند پرده حجاب را از دنیا برداشت و به ملائکه فرمود: «که ای فرشتگان و ای ساکنان آسمان، نظر کنید بر زمین و اهل آن را از جن و نسناس ببینید.» و زمانی که ملائکه به رفتارها و روش زندگی آن‌ها نگاه کردند بسیار متأسف و غضبناک شدند.
خداوند در جواب ملائکه فرمود: من خلیفه‌ای در زمین قرار می‌دهم که حجت من باشد.
فرشتگان به خداوند گفتند: خداوندا، آیا خلیفه‌ای را از جنس مفسدان و خون‌ریزان برمی‌گزینی؟آن حجت را از بین ما قرار بده.
و خداوند در جواب گفت: من می‌دانم چیزی را که شما نمی‌دانید، به‌درستی‌که من اراده نموده‌ام که خلق نمایم خلقی را بید قدرت خود و قرار دهم در ذریهٔ او انبیاء و مرسلین و بندگان صالحین و ائمه مهدیین را و آن‌ها را خلفا خود گردانم تا راهنمایی کنند خلق را به طاعت و عبادت من و بازدارند آن را از معاصی!! و نسناس را از میان بردارم و جنیان را در هوا در بیابان‌های قفر ساکن گردانم و بین آن‌ها و نسل بنی آدم حجاب قرار دهم.!
ملائکه گفتند: خداوندا تو از هر عیب و نقص مبرائی و چرا در کار تو روا نیست و ما نمی‌دانیم مگر آنچه تو بما تعلیم فرمائی.
در نوشته‌ها آمده‌است که به دلیل این چون و چرا، فرشتگان به پانصد سال دوری از عرش گرفتار شدند؛ پس به نزد خداوند آمدند و به توبه و انابه پرداختند. خداوند بیت المعمور را در آسمان ایجاد نمود و به فرشتگان فرمود: «بروید به بیت المعمور طواف کنید و اظهار ندامت نمائید تا توبهٔ شما قبول شود.» و در احادیث آمده‌است که هر روز هفتاد هزار فرشته به بیت المعمور برای طواف می‌رفتند و دیگران در صف باقی می‌ماندند و در روز بعد مجدداً هفتاد هزار فرشته دیگر برای طواف می‌رفتند.
و خداوند در نهایت به ملائکه فرمود: به‌درستی‌که من بشری را خلق‌کننده‌ام از گل خشک‌شده و از گل سیاه متغیر ..!


منابع :سوره بقره۳۰/سوره حجر۲۸/کتاب قصص شگفت انگیز قرآن مجید ص۱۱/کتاب اثبات الوصیه مسعودی/


#حضرت_آدم


کانال داستان های پیامبران و امامانundefinedundefined
ایتاundefinedundefinedundefined@dpayambaran
بلهundefinedundefinedundefinedhttps://ble.im/dpayambaran

۱۷:۲۶