بله | کانال احضاریه
عکس پروفایل احضاریه ا

احضاریه

۱۴عضو
روز نهم
مدت هاست متن نیمه کاره ام که روایتی از تشییع سید است را تمام نکرده ام. من که لبنان نرفته بودم اما میخواستم روایتی بنويسم از تشییع. متن رسیده به آنجا که می‌خواهم توصیفی از افرادی که برای خداحافظی با سید آمده اند بنویسم میخواهم در مورد رزمنده های گردان رضوان که با صورت پوشیده آمده بودند بنویسم یا مردم لبنان و می‌خواهم درباره ابوعلی بنویسم. هنوز ننوشته ام. هنوز متنم را تمام نکرده ام و حالا أبوعلي و پسرش از ایران سوی سید رفته اند تا به سید سلام کنند، دیگر باید درباره سلام ابوعلی نوشت نه خداحافظی اش. ابوعلي با آن نگاه جدی در زمان حیات سید و آن نگاه مغموم بعد از او، مأموریت اش را تمام کرده و من هنوز متنم را تمام نکرده ام.صدای سید توی گوشم می آید که می‌گفت ما با شهدایمان خداحافظی نمی‌کنیم ....این روز ها باید زیاد سلام کنیم سلام ابوعلی

۱۶:۰۲

روز دهم ناگزیر فرا رسید، حالا بعد از سالها تقابل، حمله آشکار شده بود. صدای بمباران تاسیسات هسته ای همان ساز جنگی بود که آمریکا از روز کودتا علیه دولت ملی نواخته بود و حالا صدایش در می آمد، صبح آمریکا رسما به خاک مان حمله کرد ، عصر در مهمانی سراغ دوستی را گرفتم که آمریکاست. چه حس غریبی. و انگار که در آمریکا هم مردم خیلی نمیتوانند زندگی نرمال خودشان را داشته باشند.

۱۹:۴۷

سید شهید فرمود قطعا ستنتصر و سخنان سید و رهبر عزیز دام ظله #روایت_فتح بود.

۱۵:۴۸

آیات او رسید به حروف مقطعه.....
صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام#شب_هشتم

۲۰:۵۰

هوای جنگ هوای واقعیت است هوای جنگ خیلی چیز ها را برای آدم زنده و جاندار می‌کند. پریشب توی روضه وقتی مداح گفت : بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا، بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا، تشنه آب فراتم ای اجل ،مهلت بده ....فهمیدم همیشه این شعر بیشتر از آن که درباره‌ی گذشتن از مرز ها و شهر ها و جاده ها و رسیدن به منطقه نینوا باشد درباره رسیدن به موقف کربلا بوده. کربلا میدان است. و شهید، سفیر عطر کربلا است. شهید سیراب فرات است و می‌خواهد ما را نیز به چشمه حیات برساند، به میدان، به کربلا.#روز_های_جنگ

۶:۱۳

thumbnail
چه کربلا نرفته ها که کربلایی اند...

۲۱:۵۵

سال گذشته توی این شب چه شهادت نامه هایی امضا شد...چه عاشقانی به معشوق رسیدند..

۲۲:۲۲

بعضی ها روضه خوانند بعضی ها ولی خودشان روضه شده اند. شهید خودش روضه است. مثلا یک شهیدی برای ما روضه ای اهل حرم میر و علمدار نیامد شد ، يک شهید گلی گم کرده ام شد، يک شهید روضه هلهله و شادی حرامیان را خواند. بعضی شدند روضه چشم ها و دست های مجروح. شهیدی روضه اربا اربا را زمزمه کرد. بعضی روضه گرسنگی و تشنگی را خواندند، کودکی روضه خیمه سوخته را تصویر کرد تا ما هر بار بفهمیم که لايوم کیومک یا ابا عبدالله الحسين عليه السلام خدایا ما را هم روضه کن

۱۷:۴۴

thumbnail
سانتیاگو ۸۴ روز قایق اش را به دریا انداخته بود ولی ماهی نگرفته بود. روز ۸۵ ام امید داشت که این بار ماهی می گیرد، باز هم قایق و نیزه و طعمه برداشته بود و به آب زده بود و پس از یک صید بی حاصل به ساحل بازگشته بود. پیرمرد و دریا داستان ماهیگیری است که می‌خواست بعد از آن روز باز قایق اش را بردارد ، باز نیزه و چاقویش را تیز کند، شاید حتی یک تور ماهی گیری، شبیه تور هایی که نقش آن بر کوفیه حک‌ شده، تهیه کند و زیر نور خورشید به دریا بزند.بعضی از این آدم ها که در این کشتی ها در حال حرکت به سوی غزه هستند پیش از این تا تل آویو هم رفته اند و توسط رژیم به کشورشان دیپورت شده اند، بعضی هاشان اطمینان دارند که نمی توانند محاصره را بشکنند. بعضی هاشان احتمال می دهند شاید بتوانند کاری کنند و شاید برخی شان اندک امیدی داشته باشند که چه بسا به بهای جان بتوانند در ساحل غره پهلو بگیرند. اما انگار نه یقین مهم باشد، نه گمان و نه حتی امید. انگار که به دریا زدن مهم باشد، آنجا که ایمان آغاز می شود...در پس طلوع‌‌ صبحی که ماهی گیر های غزه، طوفان شدند و به دریا زدند...#ناوگان_دریایی_صمود@ehzarism

۲۱:۱۷

شاید عجیب باشه ولی مرگ حتمی ترین و در عین حال غیر منتظره ترین رویداد زندگی آدمه.

۲۰:۰۳

thumbnail
بار ها به تو گفته بودم که میتوانم سالها به چشمانت نگاه کنم و خسته نشوم ، می توانم هر روز رازی تازه از کهکشان مدور درون پلکت دریابم و برایت افشا کنم. گفته بودم که میتوانم لحظه آغاز جهان را در چشم هایت ببینم ،که می توانم قدیمی ترین آثار هستی را در آنها حس کنم. گفته بودم که می توانی با چشمانت روحم را لمس کنی ، میتوانی وجودم را از شوق زندگی لبریز کنی ، می توانی با نگاهت دستم را بگیری ، گفته بودم که میتوانی با نگاهت مویم را شانه بزنی .من به تو ای عزیز، گفته بودم برای به آغوش کشیدنم، چشمانت کافی است. این ها را، همه اش را، به تو گفته بودم . بارها...من با چشم های تو دنیا را میدیدم ، برای همین آن روز، جهان به یکباره تاریک شد. کسی نور شمع ام را گرفت. در تاریکی دست دست دراز کردم تا دستانت را را بگیرم، گرمای خون دستان مجروحت، آتشم زد. حالا دیگر جایی تاریک نبود. حالا خودم یک شعله نور بودم.@ehzarism

۸:۲۹

thumbnail
در ذهنم واضح ترین تصویر از صالح خنده اش در روز ۷ اکتبر و اشک هاش هنگام ریخته شدن خون همشهری هاش بود ویدیو ای که کنار هم قرار می دادند و تمسخر می‌کردند اما به نظرم همین سند افتخارش بود. چه افتخاری که بالاتر از آنکه از عزت اسلام و مسلمین خشنود باشی و بر ظلمی که بر آنها رفته ناله سر دهی. حالا صالح شهید شده و نامش کنار دیگر شهدای طوفان قرار گرفته. جنگ شاید تمام شود ولی این طوفان را پایان نیست.

#طوفان_الاقصی @ehzarism

۱:۲۸

thumbnail
بودن یا نبودن؟
بودن.....بودن...@ehzarism

۱۱:۴۱