*در برابر سؤالهايى كه مثل كنه مىچسبند*، عاجز و ناتوان مىمانيم كه چرا دنبال اين رفتى؟ و چرا از ميان همه اين را برداشتى و چرا خودت را تسليم كردى؟
*مگر اينكه از سؤالها فرار كنيم و خودمان را به شلوغىها و سرگرمىها بسپاريم و يك لحظه خلوت را و يك لحظه سكوت را هم تحمل ننماييم؛ولى اين فرار و سرگرمى هم هميشه آراممان نمىسازد و (...) فرار كارى نمىكند*، هنگامى كه ضعيفتر شدى دستگير مىشوى. امروز تا قدرت دارى دست به كار شو.
ما در برابر اين *سؤالها كه ما را به مقايسه و به سنجش و تعقل وا مىدارند، مجبوريم كه به تفكر روى بياوريم و براى اين تفكر مجبوريم كه خلوتى و سكوتى را تحمل كنيم؛كه «دليل العقل، التفكر و دليل التفكر الصمت»؛ نشان عقل و سنجش، تفكر است و نشان تفكر، سكوت و خلوت.تو تا نشناسى نمىتوانى بسنجى و تا خلوتى نداشته باشى نمىتوانى فكر كنى.
(...) ما از اين دسته هستيم كه مىخواهيم دل آشفته و سينه درهمشده را كه هر كس در آن خرگاهى برپا كرده و حكومتى راه انداخته، مهار كنيم.مىخواهيم در اين خانه بىحصار و در اين بتخانه كثيف، نظمى به پا نماييم.مىخواهيم در اين خرابه، بنايى به پا داريم و اين است كه از غوغاى اين همه فرياد و از فشار اين همه بار، به وحشت افتادهايم و فرار كردهايم و به شادى و پايكوبى پرداختهايم تا در زير پوشش نشاطمان خودمان را گم كنيم و با تنوعها تحركمان را پايمال نماييم؛ ولى اين شدنى نيست، كه اين مانى بزرگ نمىتواند براى هميشه در دل ما نقاشى كند و ما را فريب بدهد.تنوعهاى هفترنگ هم نمىتواند اين پرده بزرگتر از هستى را در خود بگيرد و اينجاست كه پس از وحشت و فرار از خود، بايد آماده شويم و سرنخ را پيدا كنيم.
۱۴:۳۷