اگر نياز چيزى را درك نمىكنى،به تقليد نخواه*، كه اين جز *بازيگرى نيست.و اين بازيگرى جز سياهى قلب*، *خستگى و دلزدگى چيزى نمىآورد.آنها كه با دل بازيگر و تنها با زبان خويش دعا مىكنند،
محروم مىشوند و رانده و دور.
منى كه تمام نيازم خانه و فرش و شغل و يك پسر كاكل زرى است،چرا از همينها شروع نكنمو حرفهاى بزرگ را بر خود بار كنم؟و چرا خواستههايم را از اين سطح بالاتر نياورم؟
من همان چيزى هستم كه آن را مىخواهمو همان قدر هستم كه نيازش را احساس مىكنم،پس چرا خودم را نشناسمو به كمتر از خودم مشغول شومو براى كمها زار بزنم و بنالم؟
۹:۱۰