در انتهای تمام نا امیدی هایم، به نقطه نوری رسیدم که وقتی واردش شدم، خدا آنجا بود!
در نهایت تمام محبت‌هایی که حقم بود و دریغ شد، به قسمتی از زمان رسیدم که خواستنم فقط .... محبتِ خداوند بود !
می‌دانم آسانی ، زودگذر است
می‌دانم این دنیا، دنیای مطلق‌ها نیست !!
می‌دانم تنها خداست که اول و آخر از اوست....
اما راستش... گاهی غافل میشوم
خب چه کنم ؟! انسانم و انسان.... چقدر فراموش‌کار است ... آه ... آه از این غفلت!
من خدا را در اوج نا امیدی خود، دیده ام و این روزها ... هربار که اندوهگین میشوم به سمتش می‌دوم و از او، بی‌نیازی میخواهم
او می‌تواند
او قادرِ مطلق است
او تنهایم نمی‌گذارد
عشقِ خدا، خالص است
او مطلقا خوبست و من .... از اعماق وجودم باورش دارم
خدایا شکرت که تو.... خدایی
یا حق
الهه فاخته@elahe_fakhteh
در نهایت تمام محبت‌هایی که حقم بود و دریغ شد، به قسمتی از زمان رسیدم که خواستنم فقط .... محبتِ خداوند بود !
می‌دانم آسانی ، زودگذر است
می‌دانم این دنیا، دنیای مطلق‌ها نیست !!
می‌دانم تنها خداست که اول و آخر از اوست....
اما راستش... گاهی غافل میشوم
خب چه کنم ؟! انسانم و انسان.... چقدر فراموش‌کار است ... آه ... آه از این غفلت!
من خدا را در اوج نا امیدی خود، دیده ام و این روزها ... هربار که اندوهگین میشوم به سمتش می‌دوم و از او، بی‌نیازی میخواهم
او می‌تواند
او قادرِ مطلق است
او تنهایم نمی‌گذارد
عشقِ خدا، خالص است
او مطلقا خوبست و من .... از اعماق وجودم باورش دارم
خدایا شکرت که تو.... خدایی
یا حق
الهه فاخته@elahe_fakhteh۲:۰۸
میدونی معنی با خدا معامله کن یعنی چی؟خدا تو قرآن میگهتو راه خوب رو برو، اگر تو اون راه مالت رو ، وقتت رو ، عمرت رو و .... از دست دادی دادی ، با من معامله کن که بهترش رو بهت برمیگردونم.و این روزها خیلی دارم با خدا معامله میکنم، حتی این جمله رو به خداهم نگفتماما دیدم ....قبل از کرونا حدود ۱۴۰.۵۰تا شاگرد تکواندو داشتم ، و الان همون تعداد دارمحتی خیلی با لیاقت تر و با جنم تر و با شرایط بهتر !امروز یه شاگرد برام اومد که چشمهاش شبیه یکی از شاگردای عزیز بوکسم بود ، همینجوری به چشمهاش نگاه میکردم انگار اون بود کوچیک شده بودخیلی از شاگردام بخاطر کرونا ریزش داشتند، بعضیاشون به دلایل مختلف، مثلا تغییر مکان، تغییر شهر، نذاشتن والدین، و ....به تک تکشون فکر میکنم حتی اونایی که ۷.۸ سال پیش شاگردم بودند یا ۱۵ سال پیش!گاهی میگم خدایا این همه زحمت ، عمرم جوانیم رفت ، چقدر زحمت کشیدم، ادامه میدادن ی چیزی میشدن، میموندن الان داور یا مربی میشدن، چرا چرا چرا ....اما یه جمله آرومم میکنه" با خدا معامله کن "این لحظه خیلی آروم میشم.دیگه دنبال شاگردی نمیرم که چرا نمیاد، میگم هرشاگرد تا هر زمان خدا بخواد کنارم و در کلاسم میمونه ، اگر رفت حتما حکمتی داره.ولی من دست از خوب بودن، خوبی کردن، ساختن و قهرمان کردنشون برنمیدارم، خدا هم میبینه و هم داناست.شماهم تو زندگی الانت ،در گذشته یا بعدها در آینده ممکنه یه کاری بکنی بگی خدایا تمام تلاشم رو کردم ، روزها روزها ، اما نشد، تو ادامه بده ، با خدا معامله کن و براش آخر تعیین نکن.دیگه برای خوب بودنت منت نذار یعنی اصلا نگو ، با خدا معامله کن ، دخترمو من چقدر دخترم گفتم و اون دخترها دیگه نیستند ، روزگار بازی زیاد دارهنذار بازی روزگار تو رو بد کنه ،نگو خوبی کردم تهش رفت، یاد من بیافتمن برای موفقیت شما دست نمیکشم مگر اینکه خودت نخوای نیای، مگه اینکه قلبم رو بشکنی، خدایی نکرده ، چون بعدش هم با خدا معامله میکنم هم آه میکشمحسرت هم نخورخدا میبیند@elahe_fakhteh
خیلی از شاگردام بخاطر کرونا ریزش داشتند، بعضیاشون به دلایل مختلف، مثلا تغییر مکان، تغییر شهر، نذاشتن والدین، و ....به تک تکشون فکر میکنم حتی اونایی که ۷.۸ سال پیش شاگردم بودند یا ۱۵ سال پیش!گاهی میگم خدایا این همه زحمت ، عمرم جوانیم رفت ، چقدر زحمت کشیدم، ادامه میدادن ی چیزی میشدن، میموندن الان داور یا مربی میشدن، چرا چرا چرا ....اما یه جمله آرومم میکنه" با خدا معامله کن "این لحظه خیلی آروم میشم.دیگه دنبال شاگردی نمیرم که چرا نمیاد، میگم هرشاگرد تا هر زمان خدا بخواد کنارم و در کلاسم میمونه ، اگر رفت حتما حکمتی داره.ولی من دست از خوب بودن، خوبی کردن، ساختن و قهرمان کردنشون برنمیدارم، خدا هم میبینه و هم داناست.شماهم تو زندگی الانت ،در گذشته یا بعدها در آینده ممکنه یه کاری بکنی بگی خدایا تمام تلاشم رو کردم ، روزها روزها ، اما نشد، تو ادامه بده ، با خدا معامله کن و براش آخر تعیین نکن.دیگه برای خوب بودنت منت نذار یعنی اصلا نگو ، با خدا معامله کن ، دخترمو من چقدر دخترم گفتم و اون دخترها دیگه نیستند ، روزگار بازی زیاد دارهنذار بازی روزگار تو رو بد کنه ،نگو خوبی کردم تهش رفت، یاد من بیافتمن برای موفقیت شما دست نمیکشم مگر اینکه خودت نخوای نیای، مگه اینکه قلبم رو بشکنی، خدایی نکرده ، چون بعدش هم با خدا معامله میکنم هم آه میکشمحسرت هم نخورخدا میبیند@elahe_fakhteh۸:۵۷
♾️ #داستانکصبح روز جمعه از آن روزهاییست که دوست داری، از بالش و لحاف خنک و دوست داشتنیت جدا نشوی، بخصوص که فروردین باشد، بخصوص که روز قبلش تا ۹ شب سر کار بوده باشی و هنوز خسته و کوفته🥱اما ....گاهی باید برای رسیدن به خواسته قلبیت برخیزی و همه چیز را تحمل کنی ، بدون هیچ چشم داشتی!راننده اسنپ، مردی با موهای جو گندمی بود که چندی بعد از حرکت، لب به سخن گشود!اول از اسنپ تعریف کرد ، من هم طبق معمول حرف حق را زدم، مثلا اینکه تمام کپن هایم را برای قرعه کشی موبایل سوزاندم ولی در هیچ کجا برندگان را اعلام نمیکنند!راننده، نگرش جالبی به دنیا داشت، تمام حرفهایش را انگار در میزان ترازو میگذاشت، میسنجید و میگفت.حرف ها تا جایی ادامه پیدا کرد که جسارتا شغلم را پرسید ، راستش من کمی خوابالو بودم شاید هم خسته و گیج و منگ، چون شغل او را یادم رفت، وکیل بود، قضایی بود ، چه بود یادم نیست.من اصلا قضاوت نمیکنم، میگذارم حرف بزنند، البته گاهی🫣 بعضی ها غر میزنند، بعضی ها از گرانی و اینجور چیزها میگویند، اما .... بعضی ها حرف هایشان جالب است!به اتوبان که رسیدیم ، از یک خروجی یا ورودی ( بنده اصلا اتوبان شناس نیستم ، عفو کنید ) که به حالت نیم دایره بود ، رد شدیم ، او گفت : همین الان که ما با سرعت ۷۰ کیلومتر در حال حرکت هستیم، زمین با سرعت ۴۶۵ متر بر ثانیه یا به بیانی ۱۶۷۵ کیلومتر بر ساعت در حال چرخش دور خود است! همه در حرکت و تلاش برای بقا! شما که این وقت صبح از روز جمعه میگذرید با مبلغ ناچیز که هزینه رفت و آمد میشه، یک بعد معنوی قوی داره، چرا که شما یک دختر بچه یا دختر نوجوان رو از رختخواب بیرون کشیدی تا به فعالیت وادار بشه، برای مدتی موبایلش رو زمین بذاره، و برای سلامتی خودش وقت بذاره، و شما علت این اتفاق هستید .راستش را بگویم، چشمهایم برق زد🥹 ، درست بود اما من از این زاویه نگاه نکرده بودم.من روز جمعه خود را وقت دخترانم کردم ، چون نیرویی از درون مرا به انجام این کار وادار میکرد، و من باز هم بدون قضاوت ،تسلیم ندای درونم شدم که به شدت صلح پذیر و روشن بین و آینده نگر است!سعی کردم، بعد مثبت و خوب ماجرا را نگاه کنم، دور دریاچه راه بروم، کنار عزیزانم وقت بگذرانم، پیاده روی هم برایم خوب است، هوا هم که عالیست 🫠 یک دستم بسان غروب خورشید سرخ شده و دست دیگرم جا مانده از لطف خورشید !اشکالی ندارد ولی کاش میشد مایو پوشید و یک دور دیگر زد و مجانی برنزه شده ، ای بابا ، ای بابا ، استغفرالله رویاست دیگر یهو خودش را ول میدهد در افکارم ولی خدایی یک ساعته پوست دستم سرخ شد ، کاش روغن فیروزه میزدم حداقل خوشرنگ میشد کاش آن یکی دستم را هم میدادم سمت آفتاب ، ای بابا حالا با این همه قرینگی چه کنمروزهایتان به کامیا حق#الهه_فاخته @elahe_fakhteh
پ.ن : من زیاد اسنپ سوار میشم، شاید گاهی داستانهاشو بنویسم
اما ....گاهی باید برای رسیدن به خواسته قلبیت برخیزی و همه چیز را تحمل کنی ، بدون هیچ چشم داشتی!راننده اسنپ، مردی با موهای جو گندمی بود که چندی بعد از حرکت، لب به سخن گشود!اول از اسنپ تعریف کرد ، من هم طبق معمول حرف حق را زدم، مثلا اینکه تمام کپن هایم را برای قرعه کشی موبایل سوزاندم ولی در هیچ کجا برندگان را اعلام نمیکنند!راننده، نگرش جالبی به دنیا داشت، تمام حرفهایش را انگار در میزان ترازو میگذاشت، میسنجید و میگفت.حرف ها تا جایی ادامه پیدا کرد که جسارتا شغلم را پرسید ، راستش من کمی خوابالو بودم شاید هم خسته و گیج و منگ، چون شغل او را یادم رفت، وکیل بود، قضایی بود ، چه بود یادم نیست.من اصلا قضاوت نمیکنم، میگذارم حرف بزنند، البته گاهی🫣 بعضی ها غر میزنند، بعضی ها از گرانی و اینجور چیزها میگویند، اما .... بعضی ها حرف هایشان جالب است!به اتوبان که رسیدیم ، از یک خروجی یا ورودی ( بنده اصلا اتوبان شناس نیستم ، عفو کنید ) که به حالت نیم دایره بود ، رد شدیم ، او گفت : همین الان که ما با سرعت ۷۰ کیلومتر در حال حرکت هستیم، زمین با سرعت ۴۶۵ متر بر ثانیه یا به بیانی ۱۶۷۵ کیلومتر بر ساعت در حال چرخش دور خود است! همه در حرکت و تلاش برای بقا! شما که این وقت صبح از روز جمعه میگذرید با مبلغ ناچیز که هزینه رفت و آمد میشه، یک بعد معنوی قوی داره، چرا که شما یک دختر بچه یا دختر نوجوان رو از رختخواب بیرون کشیدی تا به فعالیت وادار بشه، برای مدتی موبایلش رو زمین بذاره، و برای سلامتی خودش وقت بذاره، و شما علت این اتفاق هستید .راستش را بگویم، چشمهایم برق زد🥹 ، درست بود اما من از این زاویه نگاه نکرده بودم.من روز جمعه خود را وقت دخترانم کردم ، چون نیرویی از درون مرا به انجام این کار وادار میکرد، و من باز هم بدون قضاوت ،تسلیم ندای درونم شدم که به شدت صلح پذیر و روشن بین و آینده نگر است!سعی کردم، بعد مثبت و خوب ماجرا را نگاه کنم، دور دریاچه راه بروم، کنار عزیزانم وقت بگذرانم، پیاده روی هم برایم خوب است، هوا هم که عالیست 🫠 یک دستم بسان غروب خورشید سرخ شده و دست دیگرم جا مانده از لطف خورشید !اشکالی ندارد ولی کاش میشد مایو پوشید و یک دور دیگر زد و مجانی برنزه شده ، ای بابا ، ای بابا ، استغفرالله رویاست دیگر یهو خودش را ول میدهد در افکارم ولی خدایی یک ساعته پوست دستم سرخ شد ، کاش روغن فیروزه میزدم حداقل خوشرنگ میشد کاش آن یکی دستم را هم میدادم سمت آفتاب ، ای بابا حالا با این همه قرینگی چه کنمروزهایتان به کامیا حق#الهه_فاخته @elahe_fakhteh پ.ن : من زیاد اسنپ سوار میشم، شاید گاهی داستانهاشو بنویسم
۱:۰۳
در انتهای تمام نا امیدی هایم، به نقطه نوری رسیدم که وقتی واردش شدم، خدا آنجا بود!
در نهایت تمام محبت‌هایی که حقم بود و دریغ شد، به قسمتی از زمان رسیدم که خواستنم فقط .... محبتِ خداوند بود !
می‌دانم آسانی ، زودگذر است
می‌دانم این دنیا، دنیای مطلق‌ها نیست !!
می‌دانم تنها خداست که اول و آخر از اوست....
اما راستش... گاهی غافل میشوم
خب چه کنم ؟! انسانم و انسان.... چقدر فراموش‌کار است ... آه ... آه از این غفلت!
من خدا را در اوج نا امیدی خود، دیده ام و این روزها ... هربار که اندوهگین میشوم به سمتش می‌دوم و از او، بی‌نیازی میخواهم
او می‌تواند
او قادرِ مطلق است
او تنهایم نمی‌گذارد
عشقِ خدا، خالص است
او مطلقا خوبست و من .... از اعماق وجودم باورش دارمخدایا شکرت که تو.... خدایییا حق#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
پ.ن : از اینکه حق کپی رایت را رعایت میکنید، سپاسگزارم
در نهایت تمام محبت‌هایی که حقم بود و دریغ شد، به قسمتی از زمان رسیدم که خواستنم فقط .... محبتِ خداوند بود !
می‌دانم آسانی ، زودگذر است
می‌دانم این دنیا، دنیای مطلق‌ها نیست !!
می‌دانم تنها خداست که اول و آخر از اوست....
اما راستش... گاهی غافل میشوم
خب چه کنم ؟! انسانم و انسان.... چقدر فراموش‌کار است ... آه ... آه از این غفلت!
من خدا را در اوج نا امیدی خود، دیده ام و این روزها ... هربار که اندوهگین میشوم به سمتش می‌دوم و از او، بی‌نیازی میخواهم
او می‌تواند
او قادرِ مطلق است
او تنهایم نمی‌گذارد
عشقِ خدا، خالص است
او مطلقا خوبست و من .... از اعماق وجودم باورش دارمخدایا شکرت که تو.... خدایییا حق#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
پ.ن : از اینکه حق کپی رایت را رعایت میکنید، سپاسگزارم
۹:۴۴