یا عباس!خودت حافظ زینبت باش


۹:۲۲
۹:۳۰
تحمل هر انسان، تا چه اندازهای است؟به خدای احد و واحد، قدیمترا دلمون میگرفت، پُرسون پُرسون آدرس هیئتی رو میگرفتیم. رخت عزا به تن، چارقدی بر سر، با شتابی قریب به سرعت نور خودمون رو پایِ منبر میرساندیم.او میگفت و ما میگریستیم. دعا نکرده، اشکمون خشک شده بود و لبمون خندان و با همون رفیقی که خودش را به جَخدی رسونده بود در جوارمون، سر شوخی رو باز میکردیم و هرچی غم و غصه بود تمام میشد و میرفت.ولی الان...مگه این دلِ بخت برگشته آروم میشه؟هر شبم پای منبر این و آن می نشینیم ولی بغض پی بغض ...مداح داره دعا می کنه ولی انگاری با اون همه اشک تازه بغضت ترک برداشته و انگار نه انگار ....شعف بعد از روضه کجاست.؟!همچنان با همان غم راهی خانه میشوی. فردا را شروع میکنی ولی صرفا جسمی بدون روح...روح یک سال و اندیست در فلسطین جامانده.روح پرواز کنان. کنار قبور شهدای غزه نشسته، و چشم در چشمِ بیتالمقدس به امید صدای خندهی کودکان در زیر باران دست به دعا گرفته است.انشاالله این تصویر به زودی محقق گردد.@elhamrakhshandeالهام رخشنده
۲۱:۴۹
بازارسال شده از هاد
کتاب #قدرت_و_پیشرفت دکتر سید یاسر جبرائیلی را در کنار #دکترین_شوک مطالعه می کنیم تا منازعات تفکر انقلابی و تفکر نئولیبرال را بهتر درک کنیم
@haad1442
@haad1442
۲۲:۲۳
خدانگهدار داداش محسنِ هدی بشری.آقا محسنِ من و محسنِ دایی حسین.خدانگهدار تنها پسرعمهی هدی بشری...خدانگهدار یهدونه پسرِ خانواده...آقا محسن! میدونی یکی از علتهای سفر هدی بشری حسنا دیدنِ شما بود؟!میدونی وقتی میگفتن داداش محسن و تو برادرانه هواشون رو داشتی، چه قندی تو دلِ من آب میشد.اقا محسن، میدونی چند ساعته بیدارمو، خواب به چشمم نمیآد؟ میدونی با هر کلمهای که تایپ میکنم، گوله گوله اشک سرازیر میشه؟ آخه الان؟! بعدِ یهدورهمیِ قشنگ؟!میدونی خالههات نفسی برای فریاد ندارن؟!میدونی مادرت یک ثانیه نمیتونه بشینه؟!میدونی داییهات فقط میگن یاحسینمیدونی پدرت دمبهدم از حال میره؟!آقامحسن، بزار از ۲۰ سال فامیل شدنمون بگم.وقتی مهمونی داشتیم و تو بودی خیالمون راحت بود. اصلا تا الان شده غیبت کسی رو بکنی؟ اصلا شده به فامیل و اطرافیانت بیاحترامی کنی؟چرا هرچی این مغز و میگردم یه نقطه، حتی یه نقطه رو برای دلخور شدن از تو پیدا نمیکنم.آقا محسن تو میدونی من به روضه علیاکبر حساسم؟
ساعتها میتونم بنویسم ولی چهکنم، این بار نه دستام، نه چشمام بلکه قلبم یاری نوشتن ندارد.از صمیم قلبم برای آرامش روحت در جوار حسین ابن علی دعاگویم.
شنبه شب ۸دی ۱۴۰۳ بین نماز مغرب و اعشا نماز لیله الدفن فراموش نشود.محسن ابن نوروزعلی@elhamrakhshande
شنبه شب ۸دی ۱۴۰۳ بین نماز مغرب و اعشا نماز لیله الدفن فراموش نشود.محسن ابن نوروزعلی@elhamrakhshande
۲۱:۲۸
با سلام و احترامبا از دست دادنِ عزیزمان، قلبها سنگین و بار مصیبت بر شانههایمان طاقت فرسا شد.سختی اینبار، نه تنها فقدان آقامحسن، بلکه مجسم شدن روضهها بود. عزای حسینابنعلی بر هر عزایی مقدمتر و جانسوزتر است.پس بر آن شدم هرچه از چشمان بی فروغم جاری شود بر روضهی علیاکبرش باشد تا ثواب آن برسد بر روح پاک آقامحسن.ممنونم که در این فصل عزا ما را یاری کردید و با پیام تسلیتتان، بار دگر یادآور شدید، تنها نیستیم.انشاالله در مسیرِ حق، حسینی بمانیم.@elhamrakhshande
۳:۳۴
این روزا حالِ دلم، پر از امید است.پر از روزهای خوبِ زیستن.پر از شور و شوق انقلابی، برخاستن و بلند شدن، فریاد زدن و شکستن تابوها...انسان، تا وقتی حسِ تنهایی دارد قدم برداشتنش سخت است، آن دم که دمایِ وجودت با دمای وجودی گره خورد، حرکت آسان خواهد شد.شروع میکنی، گام اول...حتی در تاریکی...آدرس کانال من:
@elhamrakhshande
۱۳:۳۰
پرده اول:تقریبا ۲۰ سال پیش، دختری لوس و مغرور که از دماغ فیل افتاده بود و حتی راضی نمیشد با شاه فالوده بخوره و تمام عشق به جنس مخالفش با بابایِ مهربون و همراهش اقناع میشد و همچنان پیام و کلامِ بابا و دختریشان باید قاب بشه رو سر در هرچی مطب روانشناس زده بشه، با محبت پسرِ ۲۵ ساله مانوس شد...
دخترِ بابایی ما در رابطهاش با باباش زبان زدِ خاص و عام بود، عالم میدونست جدایی این دو آفت جونِ هردو میشه، یکی از همون روزا بابایی رفت زیارت مشهد و شرایط همراهی دختر نبود، دخترِ ما تمام مدتِ سفرِ بابا تب کرده بود و داشت تو آتش جدایی میسوخت.
دختر ما تمام غرور و فخرش عشقِ پدری چون کوه بود و اصلا دوست نداشت این عشق و علاقه با کسی تقسیم بشه.اصلا تو مخیلش نمی گنجید بخواد مردی رو دوست داشته باشه، این همه محبت پدر و دختری شریک دیگری داشته باشه.دخترِ ما الان در آستانهها ۳۸ سالگیِ و هنوزم چند روز بابا رو نبینه کاسه غم بغل میکنه و زارزار گریه میکنه.و اما...
پرده دوم : نمی دونم این وسطای عشق پدر و دختری، یک دفعه چهجوری یه پسر ۲۵ ساله افتاد تو زندگی دخترِ ما.اصلا چی شد که راضی به شراکت محبتشان شد.اونم نه محبت عام، بلکه خاص...تبعیت از پسرِما، اونم از اون دختر مغرور بعید بود و ما تاحالا ندیده بودیم.حالا دخترِ ما همهچیزش را با پسرِ ما تقسیم کرده، همهی محبت و کنشگری...همهی عمر و سرمایه معنوی، همین الان از خودش میپرسه مگه پسرِ ۲۵ ساله چی داشت که راضی شد دست از اون همه مهر و علاقه ی پدر و دختری بکشد، عبور کند؟با جزییات فکر می کند، لحظه لحظه را یادآور میشود و چیزی جز ایمانِ ناب پسرِما نمییابد.پسرِ ما در همهچیز اعتدال داشت، در اقتصاد؛ در علم، در گشادهدستی، در صلهرحم و در هر عنوانی از زندگی حدِ تعادل داشت. جز...جز محبت به امامحسین علیه السلام که اصلا حد و مرز نداشت و بینهایت بود.راستی گفتهبودم؟ دخترِ ما در مهدِ عشق به اباعبدالله بزرگ شده بود ولی حریمی داشت که خودش رو در آغوش آقا نمیانداخت؟ آنقدر اشباع شده بود که قدر نعمت را نمیدانست و پسرِ ما زیادهروی در حبِ حسین را در دلِ دختر انداخت و این شد نقطهی اشتراک جدا نشدنی.پسرِ ما همچنان روزی خورِ خوانِ اباعبداللهست و دخترِ ما از این انتخاب آنقدر راضی و خوشحالِ که هر روز بدونِ سجده شکر، جانمازش را جمع نمیکند.آری!حب الحسین کلید طلایی این همه لطف و محبتِ
میلاد با سعادت مولی موحدین امام علی علیه السلام و روز مرد مبارک
پ.ن: از انتشار این متن احتراز داشتم و گذاشته بودم بعد از شهادتشان. ولی گفتم شاید عمرم به دنیا نباشد تا بگویم حبالحسین چه دلهایی را نرم و چه دژهایی را شکسته است.آدرس کانال من:
@elhamrakhshande
دخترِ بابایی ما در رابطهاش با باباش زبان زدِ خاص و عام بود، عالم میدونست جدایی این دو آفت جونِ هردو میشه، یکی از همون روزا بابایی رفت زیارت مشهد و شرایط همراهی دختر نبود، دخترِ ما تمام مدتِ سفرِ بابا تب کرده بود و داشت تو آتش جدایی میسوخت.
دختر ما تمام غرور و فخرش عشقِ پدری چون کوه بود و اصلا دوست نداشت این عشق و علاقه با کسی تقسیم بشه.اصلا تو مخیلش نمی گنجید بخواد مردی رو دوست داشته باشه، این همه محبت پدر و دختری شریک دیگری داشته باشه.دخترِ ما الان در آستانهها ۳۸ سالگیِ و هنوزم چند روز بابا رو نبینه کاسه غم بغل میکنه و زارزار گریه میکنه.و اما...
پرده دوم : نمی دونم این وسطای عشق پدر و دختری، یک دفعه چهجوری یه پسر ۲۵ ساله افتاد تو زندگی دخترِ ما.اصلا چی شد که راضی به شراکت محبتشان شد.اونم نه محبت عام، بلکه خاص...تبعیت از پسرِما، اونم از اون دختر مغرور بعید بود و ما تاحالا ندیده بودیم.حالا دخترِ ما همهچیزش را با پسرِ ما تقسیم کرده، همهی محبت و کنشگری...همهی عمر و سرمایه معنوی، همین الان از خودش میپرسه مگه پسرِ ۲۵ ساله چی داشت که راضی شد دست از اون همه مهر و علاقه ی پدر و دختری بکشد، عبور کند؟با جزییات فکر می کند، لحظه لحظه را یادآور میشود و چیزی جز ایمانِ ناب پسرِما نمییابد.پسرِ ما در همهچیز اعتدال داشت، در اقتصاد؛ در علم، در گشادهدستی، در صلهرحم و در هر عنوانی از زندگی حدِ تعادل داشت. جز...جز محبت به امامحسین علیه السلام که اصلا حد و مرز نداشت و بینهایت بود.راستی گفتهبودم؟ دخترِ ما در مهدِ عشق به اباعبدالله بزرگ شده بود ولی حریمی داشت که خودش رو در آغوش آقا نمیانداخت؟ آنقدر اشباع شده بود که قدر نعمت را نمیدانست و پسرِ ما زیادهروی در حبِ حسین را در دلِ دختر انداخت و این شد نقطهی اشتراک جدا نشدنی.پسرِ ما همچنان روزی خورِ خوانِ اباعبداللهست و دخترِ ما از این انتخاب آنقدر راضی و خوشحالِ که هر روز بدونِ سجده شکر، جانمازش را جمع نمیکند.آری!حب الحسین کلید طلایی این همه لطف و محبتِ
میلاد با سعادت مولی موحدین امام علی علیه السلام و روز مرد مبارک
پ.ن: از انتشار این متن احتراز داشتم و گذاشته بودم بعد از شهادتشان. ولی گفتم شاید عمرم به دنیا نباشد تا بگویم حبالحسین چه دلهایی را نرم و چه دژهایی را شکسته است.آدرس کانال من:
۲۳:۲۵
پرده سوم:عمرِ زندگی دخترِما در خونهی پسرِ ما از سالهای زندگی در خونهی بابای مهربون بیشتر شده و دخترِ ما شده پرورش یافته، پسرما...محبت و گذشت، اعتدال و میانهروی، صبر و استقامت و همه و همه را در این ۲۰ سال آموخت و تا دنیا دنیاست مدیون پسرِ ماست.روزگار فراز و فرود داشت و گاهی رویِ ناخوشیش هم به دخترما نشان میداد و اینجا بود که لوسی و غرور باید حذف میشد و بزرگ و بزرگتر میشد.دخترِ ما هر سال که از ازدواجش میگذشت بر داراییهای معنویاش افزوده میشد و متربیِ دست پروردهی پسرِ ما؛ شاگردِ اولِ کلاس زندگیِ میشد.از آن دختر با اون شخصیت اثر کمی مانده و اینان همگی به عنایت پسرِ ماست.باز دخترِ ما تو خلوتش ساعتها فکر میکند و میاندیشد در برابر خدای متعادل چه کرده که پیکان مسیرِ حق به دستِ پسرِ ما در زندگیاش هست...
پسرِ ما نتیجهی نوکریِ پدر و مادرِ مهربونش زیرِ خیمهی اباعبداللهست.آدرس کانال من
@elhamrakhshande
پسرِ ما نتیجهی نوکریِ پدر و مادرِ مهربونش زیرِ خیمهی اباعبداللهست.آدرس کانال من
۶:۳۸
امسال وفات حضرت زینب سلام علیها جور دیگری بود.خیلی زندهتر از هرسال.از یک سو دلتنگی حرم، که بر همهی دلتنگیهام اضافه شده...از سوی دیگر سقوط سوریه و محاصرهی حرم به دست نااهلان...جریان تاریخ عجیب تکرار شوندهست.مراقب باشیم در کدام طرفیم؟حسینیان یا یزیدیان...سپاه حسین از بزرگان دین تشکیل نشده بود، بلکه وهب نصرانی در آن جای داشت، نه سلیمان ابن صرد خزاعی...
@elhamrakhshande
@elhamrakhshande
۷:۳۸
#مسجد_کاظمیه۱۲۹۸هجری قمرییکی از کارهایی که همیشه جز برنامهم هست.نماز خواندن در مساجد مختلف...ولی چرا قبلا عکس نمیگرفتم؟!ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازهست.مسجدی زیبا، کوچک و قدیمی...#خیابان_امین_حضوردی ۱۴۰۳@elhamrakhshande
۸:۳۳
۸:۳۳
۸:۳۳
یک تشییع بچه هیئتی.روضه پشت روضه.رفقاش تمام روضههایی که آقای خوشمهر پای تکتکشون گریه کرده بود، خواندند.اصلا نمیشد برای حسین ابن علی نگریه نکرد.آقای خوشمهر: بچههیئتی، مدافع حرم، مدرس کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی...
پدر با سینهای شکسته، پسری شیرخوار رویِ سینهی پدر.چقدر روضه ها مجسم شد، چقدر با شکوه برگزار شد. نمیدانم چه گفته بود که اینگونه رفت.رفقا نماز لیله الدفن فراموش نشود.علیرضا ابن رمضانمحمدجواد ابن علیرضا@elhamrakhshande
پدر با سینهای شکسته، پسری شیرخوار رویِ سینهی پدر.چقدر روضه ها مجسم شد، چقدر با شکوه برگزار شد. نمیدانم چه گفته بود که اینگونه رفت.رفقا نماز لیله الدفن فراموش نشود.علیرضا ابن رمضانمحمدجواد ابن علیرضا@elhamrakhshande
۹:۵۴
دوباره امروز لحظه به لحظهی تصادفمون در ذهنم مرور شد.تمامِ غلت خوردنهای تو ماشین، به در و سقف کوبیدن شدنها...بیرون آمدن از آن مهلکه، بالا نیامدن نفس، درد شدید، پیدا نکردن بچهها
تو دنیا نبودن سیدحسین، همه و همه نه با سرعت، بلکه به کندی و با طمئنینه مرور شد.هدی و حسنا از ماشین پرتاب شدن بیرون، ولی کدام دست نامرئی با آرامش آنها به زمین گذاشته بود؟
امروز شنیدم آقای خوشمهر و پسرشون از ماشین پرتاب شدن وسط جاده و...
اگرهای من شروع شده بود، اگر هدی به جای خاکی به جاده می افتاد؟ اگر ماشین روی تپه، روی حسنا...از نوشتنش هم میترسم، دستام به لرزه افتاده، اشکاست که پشت هم از گوشهی چشمم جاریست...خدایا به شدت ممنونم.
برای فرصت دوبارهی زیستن...برایِ آنکه لایق دانستی همچنان در زمینت بمانم و بندگی کنم.تولد دوبارهی ما، برگشت به زندگیمان را جز رسالتی مهم درنیافتم.انشاالله مرگمان جز شهادت رقم نخورد، هرچند مردن در روضهی اباعبدالله برایِ من مانند شهادت گواراست...
#سبزوار#عید_۱۴۰۲
@elhamrakhshande
امروز شنیدم آقای خوشمهر و پسرشون از ماشین پرتاب شدن وسط جاده و...
اگرهای من شروع شده بود، اگر هدی به جای خاکی به جاده می افتاد؟ اگر ماشین روی تپه، روی حسنا...از نوشتنش هم میترسم، دستام به لرزه افتاده، اشکاست که پشت هم از گوشهی چشمم جاریست...خدایا به شدت ممنونم.
#سبزوار#عید_۱۴۰۲
@elhamrakhshande
۲۲:۴۳
#جانبازآدمها در هر زمان و مکانی ثابت کردهاند، جان دوست داشتنیترینِ انسانهاست.بارها و بارها شنیدهایم، برایِ حفظ جان تمام داراییاش را دادهاست.آن دم که حسِ خطر کنیم، فرار را برقرار ترجیح میدهیم و گاها از فرزند هم میگذریم.مثال مثال از ذهنم خطور میکند که *جان*، بله جان بالاترین عزیزِ عالم است.ولی...چه ميشود كه همين انسان، جانِ خود را فدا ميكند. مبهوت ماندهام.تازه مرگ و از دنيا رفتن بهترينش هست. به ابديت مي پيوندي و جاودانه زندگي ميكني.حتي شهادت كه مقام بالاترين دارد و روزي خورِ کنار مولا ميشوي.
اينكه بماني و با جسمي ناقص به زيستن ادامه دهي، مغزم هنگ ميكند.اينجاست كه مقام عباس ابن علي را شايستهي نامگذاري اين روز ميدانند.عباسي كه بينالملليست و بين هيچ آيين و مذهبي محصور نيست.چون كلام و ارادت براي آنچه كه جانبازان فدا كرده اند جز نفس كشيدن در خلا چيزي نيست.
پس تمام قد سرتعظيم فرود ميآورم و براي هميشه خودم و خانوادهام را مديون آنان ميدانم.جانبازان محترمروزتان مبارک@elhamrakhshande
اينكه بماني و با جسمي ناقص به زيستن ادامه دهي، مغزم هنگ ميكند.اينجاست كه مقام عباس ابن علي را شايستهي نامگذاري اين روز ميدانند.عباسي كه بينالملليست و بين هيچ آيين و مذهبي محصور نيست.چون كلام و ارادت براي آنچه كه جانبازان فدا كرده اند جز نفس كشيدن در خلا چيزي نيست.
پس تمام قد سرتعظيم فرود ميآورم و براي هميشه خودم و خانوادهام را مديون آنان ميدانم.جانبازان محترمروزتان مبارک@elhamrakhshande
۱۳:۵۰
و اما...در ادامهي شرح جانبازي و مبهوتي...هميشه عزت شاهي براي من يك علامت سوال بزرگ بود.چه جوري انسان ميتواند از خودِجان بگذرد، و بهدنبال سهم خواهي نباشد؟مگر نه اينكه اساس دعواها بر سر قدرت است؟مگر نه اينكه از آغاز تا پايان نبوت و امامت همهي جباران و كافران، اوليا مقدسه را بهتر از هر كسي ميشناختند و ايمان داشتند؟و فقط دعوا آن بود كه توِ خوب نبايد بر منصب قدرت بشيني!و آنان جز به انجام وظيفه نمينگريستن.خدايا حب قدرت را از وجود ما پاك كن و فقط ايمان و عمل به دستورات خود را استوار و پايا قرار ده!@elhamrakhshande
۴:۱۴
بعضی وقتها، کتابهای روی میزم آنقدر جذاب میشوند که یادم میرود کارم چیست و باید بگذرم.صفحهی اول کتاب را باز میکنم و ورق میزنم، وقتی به خودم میآیم یک ساعتی است که لابهلای ورقها به تطوری گرفتار شدم که دیگر آدم قبل نیستم.#عماد#رضوانو آن مردی که جور دگر دیدمش.
اخبار تشییع پیکر سیدحسن نصرالله، داغِ نبودنش را تازه کرده.@elhamrakhshande
اخبار تشییع پیکر سیدحسن نصرالله، داغِ نبودنش را تازه کرده.@elhamrakhshande
۵:۵۴