۱۳ خرداد
بازارسال شده از عرصه عمومی ادبستان پسرانه انشا
نمایش قصص الانبیاء 📜داستان حضرت نوح علیهالسلام ⛵⚓
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
۹:۳۴
بازارسال شده از عرصه عمومی ادبستان پسرانه انشا
خاطره بسیار جذاب حاج آقا مصطفی زندوکیلی😇از اردوی جهادی ☺️🇮🇷#حاج_آقا_دوست_داریم ❤️
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
۹:۳۴
بازارسال شده از عرصه عمومی ادبستان پسرانه انشا
شاهنامه خوانی پایه ششم 📖داستان لهراسب و گشتاسب 🌳توسط آقایان صبوری و جهانی 🥰
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
۹:۳۴
بازارسال شده از عرصه عمومی ادبستان پسرانه انشا
ورزش پهلوانی 🏋️♂️🔔
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
۱۲:۵۶
بازارسال شده از عرصه عمومی ادبستان پسرانه انشا
علوم استراتژیک 🇮🇷ارائه توسط علی شاکری از دانش آموزان پایه پنجم 🏞️
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
جشنواره پایان سال تحصیلی#ادبستان_انشاء
۱۲:۵۶
۲۳ تیر
یا مَنْ جَعَلَ السَّمَاءَ بِنَاءً
هفت؛ قد بکش حنجرهات را سپر بابا کن
کاش میباریدم
از بالا رباب را میدیدم که این طرف و آن طرف میرفت..سرگشته و پریشان...چه صحنه آشنایی... به یاد آوَردم زمانی را که هاجر، همسر ابراهیم(ع) در جستجوی آب برای طفل خود، آنقدر بین صفا و مروه رفت و آمد تا چشمه آبی جوشید! کسی چه میداند!؟ شاید رباب هم چشم انتظار چشمه آبی بود اما به زبان نمیآورد ...
آن طرفِ میدان جنگ مسلمی بر پا بود..گرد و غبار جلوی چشمانم را گرفته بود ...نه بادی بود و نه ابری و من نمیدانستم که چرا مثل هر روز روشن و آبی نیستم! آخرین نگاه رباب به خودم را فراموش نمیکنم...دستانش را بلند کرد و زیر لب دعایی را زمزمه کرد ..
کاش میباریدم...
امام(ع) را دیدم که عمامه پیامبر را به سر بستند، علی اصغر(ع) را در آغوش گرفتند و زیر لب و ان یکادی خواندند..امام(ع) را دیدم که طفل کوچک خود را رو به من بالا گرفته و بلند کردند ...ألا یا قوم إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذابرید این جمله را ناگاه، تیرِ نا به هنگامی...
امام(ع) را دیدم، که در راه خیمه ...مینشستند و بلند میشدند..مینشستند و بلند میشدند..مینشستند و بلند میشدند....خون مبارک گلوی علی اصغر(ع) را که به طرف من به هوا پاشیدند بخشی از وجودِ ما شد و دیگر یک قطره از آن هم به زمین برنگشت.. تا گواهی باشد بر تردید و تسلیم ابراهیم(ع) که خدا نخواست و نشد و تسلیم و رضای امام حسین(ع) ... و شد آنچه شد...
هفت؛ قد بکش حنجرهات را سپر بابا کن
کاش میباریدم
از بالا رباب را میدیدم که این طرف و آن طرف میرفت..سرگشته و پریشان...چه صحنه آشنایی... به یاد آوَردم زمانی را که هاجر، همسر ابراهیم(ع) در جستجوی آب برای طفل خود، آنقدر بین صفا و مروه رفت و آمد تا چشمه آبی جوشید! کسی چه میداند!؟ شاید رباب هم چشم انتظار چشمه آبی بود اما به زبان نمیآورد ...
آن طرفِ میدان جنگ مسلمی بر پا بود..گرد و غبار جلوی چشمانم را گرفته بود ...نه بادی بود و نه ابری و من نمیدانستم که چرا مثل هر روز روشن و آبی نیستم! آخرین نگاه رباب به خودم را فراموش نمیکنم...دستانش را بلند کرد و زیر لب دعایی را زمزمه کرد ..
کاش میباریدم...
امام(ع) را دیدم که عمامه پیامبر را به سر بستند، علی اصغر(ع) را در آغوش گرفتند و زیر لب و ان یکادی خواندند..امام(ع) را دیدم که طفل کوچک خود را رو به من بالا گرفته و بلند کردند ...ألا یا قوم إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذابرید این جمله را ناگاه، تیرِ نا به هنگامی...
امام(ع) را دیدم، که در راه خیمه ...مینشستند و بلند میشدند..مینشستند و بلند میشدند..مینشستند و بلند میشدند....خون مبارک گلوی علی اصغر(ع) را که به طرف من به هوا پاشیدند بخشی از وجودِ ما شد و دیگر یک قطره از آن هم به زمین برنگشت.. تا گواهی باشد بر تردید و تسلیم ابراهیم(ع) که خدا نخواست و نشد و تسلیم و رضای امام حسین(ع) ... و شد آنچه شد...
۱۶:۰۱
۲۴ تیر
یا رَاحِمَ الْعَبَرَاتِ
هشت؛ فبکی الحسین(ع)...
چشم من تار شده یا تو مکرر شدهایی؟!
دیدمش که به امام(ع) نزدیک میشد، وقتی که دیگر کسی از یاران و اصحاب باقی نمانده بودند ..نزدیک و نزدیکتر آمد.. و من بارها این چهره آشِنا را دیده بودم..چهرهایی که برایم یادآور روزهای گرم و شادی بخش حضورِ پیامبر(ص) بود ...هر بار که چهره مبارک علی اکبر (ع) را میدیدم، نور و گرمایی دو چندان در من منعکس میشد..امام بلافاصله به علی اکبر(ع) اذن میدان دادند و من باریدم..لبریز بودم و با نومیدی تمام علی را نظاره کردیم..حسین(ع) مدام آستینِ پیراهنشان را بر من میکشیدند، شاید که دیگر تار نباشم ..شاید که بهتر به تماشای یوسفِ خود بِنشینند..
يَا رَادَّ يُوسُفَ عَلَىٰ يَعْقُوب..
ناگهان نوری بر من تابید و حس کردم که قلبِ امام را هم پُر کرده است.علی اکبر (ع) بود که برمیگشت.._پدر جان جرعهایی آب...پُرشدم از اشک ... انگشتری به دهان گذاشتند و صدایی که: «پسرم برگرد، به زودی از دستِ جدت سیراب خواهی شد.»..امام دوباره پلک زدند و من تمام تلاشم را میکردم که ایشان چیزی نبینند..در تلاطم بودم که دائم از اشک پُر باشم شاید که امام نبینند که چه بر سر شبیه ترین به پیامبرِ خدا آمد..اما چه سود ..صورت مبارکشان را بر صورت علی اکبر(ع) گذاشتند، صدایشان بلند شد که: پسرم! بعد از تو اُف بر این دنیا... و نه فقط من، بلکه تمام جهان از حرکت ایستاد و تیره و تار شد! دیگر من نبودم که واسطهایی باشم برای دیدن..وجودشان یکی شده بود ..دیگر کاری از من برنمیآمد..حسین (ع) صدای گریهاش را بلند کرد، در حالی که تا آن زمان کسی صدای گریه او را نشنیده بود ...
و من دیگر نه دو کاسه چشم بلکه دریایی بودم که تمامی نداشت!
هشت؛ فبکی الحسین(ع)...
چشم من تار شده یا تو مکرر شدهایی؟!
دیدمش که به امام(ع) نزدیک میشد، وقتی که دیگر کسی از یاران و اصحاب باقی نمانده بودند ..نزدیک و نزدیکتر آمد.. و من بارها این چهره آشِنا را دیده بودم..چهرهایی که برایم یادآور روزهای گرم و شادی بخش حضورِ پیامبر(ص) بود ...هر بار که چهره مبارک علی اکبر (ع) را میدیدم، نور و گرمایی دو چندان در من منعکس میشد..امام بلافاصله به علی اکبر(ع) اذن میدان دادند و من باریدم..لبریز بودم و با نومیدی تمام علی را نظاره کردیم..حسین(ع) مدام آستینِ پیراهنشان را بر من میکشیدند، شاید که دیگر تار نباشم ..شاید که بهتر به تماشای یوسفِ خود بِنشینند..
يَا رَادَّ يُوسُفَ عَلَىٰ يَعْقُوب..
ناگهان نوری بر من تابید و حس کردم که قلبِ امام را هم پُر کرده است.علی اکبر (ع) بود که برمیگشت.._پدر جان جرعهایی آب...پُرشدم از اشک ... انگشتری به دهان گذاشتند و صدایی که: «پسرم برگرد، به زودی از دستِ جدت سیراب خواهی شد.»..امام دوباره پلک زدند و من تمام تلاشم را میکردم که ایشان چیزی نبینند..در تلاطم بودم که دائم از اشک پُر باشم شاید که امام نبینند که چه بر سر شبیه ترین به پیامبرِ خدا آمد..اما چه سود ..صورت مبارکشان را بر صورت علی اکبر(ع) گذاشتند، صدایشان بلند شد که: پسرم! بعد از تو اُف بر این دنیا... و نه فقط من، بلکه تمام جهان از حرکت ایستاد و تیره و تار شد! دیگر من نبودم که واسطهایی باشم برای دیدن..وجودشان یکی شده بود ..دیگر کاری از من برنمیآمد..حسین (ع) صدای گریهاش را بلند کرد، در حالی که تا آن زمان کسی صدای گریه او را نشنیده بود ...
و من دیگر نه دو کاسه چشم بلکه دریایی بودم که تمامی نداشت!
۱۸:۰۳
۲۵ تیر
یا مُوفِیَ الْعَهْدِ
نُه؛ الا یا ایها الساقی
بی تو به سر نمیشود...
هر بار که عباس(ع) برای برداشتن آب میآمد، عدهایی منتظرش بودند..میدیدم که پشتِ نخلها پنهان میشوند که غافلگیرش کنند.. میدانستم عباس(ع) که نباشد تازه شجاع میشوند!از وقتی آب را بر کاروان بستند، روز و شبم یکی شده بود..من اینجا بودم و طفلان معصوم در عطش میسوختند...این آفتاب هم که دست بردار نبود!
روز دهم که رسید، صدای العطش کودکان بیشتر از همیشه جگرم را میسوزاند..من بودم اما بود و نبودم فرقی نداشت! در افکار ِخودم بودم، ناگهان گرد و غباری را دیدم که به من نزدیک و نزدیک تر میشد و صدای آشنایی که رجزخوان به سمت من میآمد...آری این من بودم که انتظار او را میکشیدم!انعکاس چهره مبارکشان را در خود میدیدم و جوش و خروشی در دلم به پا بود..من هم در چشمانِ علمدارِ اباعبدالله(ع) صورتِ رقیه ، سکینه، علی اصغر و دیگر کودکان را میدیدم..مَشک ها را که پُر کردند، خوشحال شدم. خدایا آیا می شود که من از این امتحان سربلند بیرون بیایم ؟..کمی بعد رفت.. اما تشنه.
کمی بعد عطرِ آشنایی فضا را آکنده کرد، آن هم در زمانی که عباس (ع) شرمنده از دست رفتنِ مشک بود..شرمنده کودکان حرم...زمانی که شاید انتظارش را نداشت مادر را ببیند!
کمی بعد آمدند، امام (ع) به دنبال عطر آشنایی افتان و خیزان به بالین برادر آمدند.
وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْحُسَین....امام(ع) در راه بازگشت، عمودِ خیمه علمدار را کشیدند و دیگر هیچ کس آب نمیخواست..حتی رباب!
نُه؛ الا یا ایها الساقی
بی تو به سر نمیشود...
هر بار که عباس(ع) برای برداشتن آب میآمد، عدهایی منتظرش بودند..میدیدم که پشتِ نخلها پنهان میشوند که غافلگیرش کنند.. میدانستم عباس(ع) که نباشد تازه شجاع میشوند!از وقتی آب را بر کاروان بستند، روز و شبم یکی شده بود..من اینجا بودم و طفلان معصوم در عطش میسوختند...این آفتاب هم که دست بردار نبود!
روز دهم که رسید، صدای العطش کودکان بیشتر از همیشه جگرم را میسوزاند..من بودم اما بود و نبودم فرقی نداشت! در افکار ِخودم بودم، ناگهان گرد و غباری را دیدم که به من نزدیک و نزدیک تر میشد و صدای آشنایی که رجزخوان به سمت من میآمد...آری این من بودم که انتظار او را میکشیدم!انعکاس چهره مبارکشان را در خود میدیدم و جوش و خروشی در دلم به پا بود..من هم در چشمانِ علمدارِ اباعبدالله(ع) صورتِ رقیه ، سکینه، علی اصغر و دیگر کودکان را میدیدم..مَشک ها را که پُر کردند، خوشحال شدم. خدایا آیا می شود که من از این امتحان سربلند بیرون بیایم ؟..کمی بعد رفت.. اما تشنه.
کمی بعد عطرِ آشنایی فضا را آکنده کرد، آن هم در زمانی که عباس (ع) شرمنده از دست رفتنِ مشک بود..شرمنده کودکان حرم...زمانی که شاید انتظارش را نداشت مادر را ببیند!
کمی بعد آمدند، امام (ع) به دنبال عطر آشنایی افتان و خیزان به بالین برادر آمدند.
وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْحُسَین....امام(ع) در راه بازگشت، عمودِ خیمه علمدار را کشیدند و دیگر هیچ کس آب نمیخواست..حتی رباب!
۱۸:۱۸
۲۶ تیر
یا رَاضِی
ده؛ الحمدلله عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي
وَ اندَر دلِ آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو
خدا میخواست حسین(ع) را کشته ببیند و من نیز جز زیبایی ندیدم!
زمانی که خبر شهادت مسلم را دادند..زمانی که به کربلا رسیدیم و آه حسین از این سرزمینِ بلا بلند شد..زمانی که حُر مجبورمان کرد که در آن صحرای بی آب و علف بمانیم..زمانی که آب را بر ما بستند و کودکان و زنان را پریشان کردند..زمانی که برادرم خواب جدمان را دید و خبر شهادتش را شنید..زمانی که برادرم مهلت خواست تا بیشتر قرآن بخواند که با زیباییِ تمام، بندگیِ خویش را ابراز کند..زمانی که هر چه خار در بیابان بود جمع کرد..زمانی که خیمه ها را به هم نزدیک کرد و با طناب آن ها را بست..زمانی که تپهایی از چوب، گرداگرد خیمه ها درست کرد تا اگر لازم شد با آتش زدنشان مانع دشمن شویم..زمانی که دشمن را نصیحت میکرد که هنوز راه هست...هنوز وقت هست...و هر آنچه که باید میشد تا حسین(ع)، نفس مطمئنه شود!
در این میان هر لحظه ایی که غم و اندوه بر من فشار میآورد این برادرم حسین(ع) بود که میتوانست مرا تسکین دهد...من باید می ماندم.. باید زینب(س) میشدم..و ذوالجناح که بی سوار برگشت،قیام من شروع شد..که کودکان را سر و سامان دهم..که برادر بیمارم را تیمار کنم..که کنار سر شهدا باشم اما از پا در نیایم..که کنار نامحرمان...که در کاخ یزید سخن بگویم..که پس از شروع سیاهی از روز بگویم..و از حق!
که پیام آور باشم.. که زینب شوم..
و ما اگر تمام این لحظات را نداشتیم چه چیز ما را اسیر میکرد..چه چیز ما را شهید می کرد..و چه چیز جز زیبایی برایمان نبود ...
ده؛ الحمدلله عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي
وَ اندَر دلِ آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو
خدا میخواست حسین(ع) را کشته ببیند و من نیز جز زیبایی ندیدم!
زمانی که خبر شهادت مسلم را دادند..زمانی که به کربلا رسیدیم و آه حسین از این سرزمینِ بلا بلند شد..زمانی که حُر مجبورمان کرد که در آن صحرای بی آب و علف بمانیم..زمانی که آب را بر ما بستند و کودکان و زنان را پریشان کردند..زمانی که برادرم خواب جدمان را دید و خبر شهادتش را شنید..زمانی که برادرم مهلت خواست تا بیشتر قرآن بخواند که با زیباییِ تمام، بندگیِ خویش را ابراز کند..زمانی که هر چه خار در بیابان بود جمع کرد..زمانی که خیمه ها را به هم نزدیک کرد و با طناب آن ها را بست..زمانی که تپهایی از چوب، گرداگرد خیمه ها درست کرد تا اگر لازم شد با آتش زدنشان مانع دشمن شویم..زمانی که دشمن را نصیحت میکرد که هنوز راه هست...هنوز وقت هست...و هر آنچه که باید میشد تا حسین(ع)، نفس مطمئنه شود!
در این میان هر لحظه ایی که غم و اندوه بر من فشار میآورد این برادرم حسین(ع) بود که میتوانست مرا تسکین دهد...من باید می ماندم.. باید زینب(س) میشدم..و ذوالجناح که بی سوار برگشت،قیام من شروع شد..که کودکان را سر و سامان دهم..که برادر بیمارم را تیمار کنم..که کنار سر شهدا باشم اما از پا در نیایم..که کنار نامحرمان...که در کاخ یزید سخن بگویم..که پس از شروع سیاهی از روز بگویم..و از حق!
که پیام آور باشم.. که زینب شوم..
و ما اگر تمام این لحظات را نداشتیم چه چیز ما را اسیر میکرد..چه چیز ما را شهید می کرد..و چه چیز جز زیبایی برایمان نبود ...
۱۷:۰۶
۲۸ تیر
«هرکه من را میشناسد، میشناسد از کجایممن علی بن الحسینم، زادۀ خون خدایم
زادۀ آن کس که سر از پیکرش تشنه جدا شدزادۀ خون خدا، شاهِ شهید کربلایم
آنکه دعوت کرده بودید، آنکه بیعت کرده بودیدگرچه جنگیدید با او روبهروی چشمهایم
آنکه کُشتیدَش، اگرچه خود عزادارید اکنونگریهتان سودی ندارد، نه برایش، نه برایم»
این شعر برگرفته از خطبه امام سجاد(ع) در کوفه است که توسط شاعر آیینی؛ حسن صنوبری، سروده شده است.
زادۀ آن کس که سر از پیکرش تشنه جدا شدزادۀ خون خدا، شاهِ شهید کربلایم
آنکه دعوت کرده بودید، آنکه بیعت کرده بودیدگرچه جنگیدید با او روبهروی چشمهایم
آنکه کُشتیدَش، اگرچه خود عزادارید اکنونگریهتان سودی ندارد، نه برایش، نه برایم»
این شعر برگرفته از خطبه امام سجاد(ع) در کوفه است که توسط شاعر آیینی؛ حسن صنوبری، سروده شده است.
۱۶:۲۳
۲۹ تیر
سلام خدمت مخاطبان عزیز
انشاالله در دهه دوم محرم🖤، هر روز مهمان معلم عزیز 🧔♂گلپسرهای کلاس ششم میشویم...ایشون هر روز ما را با آیین عزاداری در یکی از شهرهای بزرگ ایران آشنا میکنند. تلاش میکنیم معانی بلند این رسوم را کشف کنیم و بیاموزیم...💪
انشاالله در دهه دوم محرم🖤، هر روز مهمان معلم عزیز 🧔♂گلپسرهای کلاس ششم میشویم...ایشون هر روز ما را با آیین عزاداری در یکی از شهرهای بزرگ ایران آشنا میکنند. تلاش میکنیم معانی بلند این رسوم را کشف کنیم و بیاموزیم...💪
۱۹:۵۴
بازارسال شده از پایه ششم سما (انشا) ۱۴۰۳
💠 مراسم شاه حسین گویان(آذربایجان)
برای گام اول به نظرم اومد بریم سراغ شمال غرب ایران، استان آذربایجان شرقی، شهر تبریز. 😍
🔹بچهها این مراسم قدیمیترین مراسم عزاداری آذریها در ماه محرم هست.
🏴 روش انجام مراسم هم اینطور هست که مردم چوبدستیهایی رو که نماد شمشیر هست ( تا همین هفتاد سال پیش از شمشیر به جای چوب استفاده میشد) از زمین تا فرق سرشون حرکت میدن. وقتی که چوب به زمین نزدیک میشه، همگی کلمه «شاخسِی» رو فریاد میزنن که مخفف شاهحسین هست و زمانی که چوب به سرشون نزدیک میشه، همگی با صدای بلند «واخسِی» میگن که مخفف وای حسین هست.
🧐 بچهها خیلی با دقت به حرکاتشون نگاه کنید.💪 این مراسم نماد غیرت مردم آذری هست که خودشون رو به شکل یک لشکر برای امام حسین(ع) در میارن. یک رژه نظامی!
🤝با گرفتن کمر همدیگه اتحادشون رو نشون میدن. ⚔ با کوبیدن پاهاشون به زمین مصمم بودنشون و با تکون دادن چوبدستیها آمده بودنشون برای رزم!
🎥 کلیپ رو حتما ببینید. ببینید چه شور و غروری داره! مخصوصا از زمان ۳:۳۷ به بعد!
واقعا زنده باد آذربایجان! 🇮🇷
#ملت_امام_حسین#آذربایجان#تبریز#مراسم_شاه_حسین_گویان
برای گام اول به نظرم اومد بریم سراغ شمال غرب ایران، استان آذربایجان شرقی، شهر تبریز. 😍
🔹بچهها این مراسم قدیمیترین مراسم عزاداری آذریها در ماه محرم هست.
🏴 روش انجام مراسم هم اینطور هست که مردم چوبدستیهایی رو که نماد شمشیر هست ( تا همین هفتاد سال پیش از شمشیر به جای چوب استفاده میشد) از زمین تا فرق سرشون حرکت میدن. وقتی که چوب به زمین نزدیک میشه، همگی کلمه «شاخسِی» رو فریاد میزنن که مخفف شاهحسین هست و زمانی که چوب به سرشون نزدیک میشه، همگی با صدای بلند «واخسِی» میگن که مخفف وای حسین هست.
🧐 بچهها خیلی با دقت به حرکاتشون نگاه کنید.💪 این مراسم نماد غیرت مردم آذری هست که خودشون رو به شکل یک لشکر برای امام حسین(ع) در میارن. یک رژه نظامی!
🤝با گرفتن کمر همدیگه اتحادشون رو نشون میدن. ⚔ با کوبیدن پاهاشون به زمین مصمم بودنشون و با تکون دادن چوبدستیها آمده بودنشون برای رزم!
🎥 کلیپ رو حتما ببینید. ببینید چه شور و غروری داره! مخصوصا از زمان ۳:۳۷ به بعد!
واقعا زنده باد آذربایجان! 🇮🇷
#ملت_امام_حسین#آذربایجان#تبریز#مراسم_شاه_حسین_گویان
۱۹:۵۶
۳۰ تیر
بازارسال شده از پایه ششم سما (انشا) ۱۴۰۳
💠 پولکه گردانی(آذربایجان)
🏴 یکی از حیرت انگیز ترین آیینهای محرم در ایران عزیز! 😍
☄ در این مراسم که بیشتر در شهرستان عجبشیر برپا میشه، مردم با استفاده از پارچه یک توپ نسبتا بزرگ درست میکنن، اون رو با سیم محکم میبندن و بعد از اون به نفت آغشته میکنن و آتیش میزنن. اسم این توپ آتشین «پولکه» هست.
🤔 اما این کار چه معنایی داره؟!گفته شده که مختار ثقفی در شب شروع قیام خودش به یارانش دستور داد که بر بام خانه هاشون آتیش روشن کنن و به این وسیله شروع قیام رو به هم دیگه اطلاع بدن.
⚔پولکه گردانی نمادی از قیام مختار هست. نمادی که مردم میخوان به وسیله اون بگن همچنان مثل مختار و یارانش آماده نبرد با دشمنان اهل بیت هستن.
🔥 بچهها من واقعا از دیدن این مراسم لذت بردم. شاید زیبا ترین قسمتش روش چرخوندن پولکه توسط پوله گردانها باشه. نگاه کنید چطور پولکه ها رو در دل تاریکی به حرکت در میارن؟! انگار میخوان با این کار به جنگ تاریکی شب برن با نور و روشنایی آتیش ظلمت و تاریکی رو شکست بدن!
#ملت_امام_حسین#آذربایجان#عجبشیر#مراسم_پولکه_گردانی
🏴 یکی از حیرت انگیز ترین آیینهای محرم در ایران عزیز! 😍
☄ در این مراسم که بیشتر در شهرستان عجبشیر برپا میشه، مردم با استفاده از پارچه یک توپ نسبتا بزرگ درست میکنن، اون رو با سیم محکم میبندن و بعد از اون به نفت آغشته میکنن و آتیش میزنن. اسم این توپ آتشین «پولکه» هست.
🤔 اما این کار چه معنایی داره؟!گفته شده که مختار ثقفی در شب شروع قیام خودش به یارانش دستور داد که بر بام خانه هاشون آتیش روشن کنن و به این وسیله شروع قیام رو به هم دیگه اطلاع بدن.
⚔پولکه گردانی نمادی از قیام مختار هست. نمادی که مردم میخوان به وسیله اون بگن همچنان مثل مختار و یارانش آماده نبرد با دشمنان اهل بیت هستن.
🔥 بچهها من واقعا از دیدن این مراسم لذت بردم. شاید زیبا ترین قسمتش روش چرخوندن پولکه توسط پوله گردانها باشه. نگاه کنید چطور پولکه ها رو در دل تاریکی به حرکت در میارن؟! انگار میخوان با این کار به جنگ تاریکی شب برن با نور و روشنایی آتیش ظلمت و تاریکی رو شکست بدن!
#ملت_امام_حسین#آذربایجان#عجبشیر#مراسم_پولکه_گردانی
۱۹:۱۵
بازارسال شده از پایه ششم سما (انشا) ۱۴۰۳
💠 پولکه گردانی(آذربایجان)
🏴 یکی از حیرت انگیز ترین آیینهای محرم در ایران عزیز! 😍
☄ در این مراسم که بیشتر در شهرستان عجبشیر برپا میشه، مردم با استفاده از پارچه یک توپ نسبتا بزرگ درست میکنن، اون رو با سیم محکم میبندن و بعد از اون به نفت آغشته میکنن و آتیش میزنن. اسم این توپ آتشین «پولکه» هست.
🤔 اما این کار چه معنایی داره؟!گفته شده که مختار ثقفی در شب شروع قیام خودش به یارانش دستور داد که بر بام خانه هاشون آتیش روشن کنن و به این وسیله شروع قیام رو به هم دیگه اطلاع بدن.
⚔پولکه گردانی نمادی از قیام مختار هست. نمادی که مردم میخوان به وسیله اون بگن همچنان مثل مختار و یارانش آماده نبرد با دشمنان اهل بیت هستن.
🔥 بچهها من واقعا از دیدن این مراسم لذت بردم. شاید زیبا ترین قسمتش روش چرخوندن پولکه توسط پوله گردانها باشه. نگاه کنید چطور پولکه ها رو در دل تاریکی به حرکت در میارن؟! انگار میخوان با این کار به جنگ تاریکی شب برن با نور و روشنایی آتیش ظلمت و تاریکی رو شکست بدن!
#ملت_امام_حسین#آذربایجان#عجبشیر#مراسم_پولکه_گردانی
🏴 یکی از حیرت انگیز ترین آیینهای محرم در ایران عزیز! 😍
☄ در این مراسم که بیشتر در شهرستان عجبشیر برپا میشه، مردم با استفاده از پارچه یک توپ نسبتا بزرگ درست میکنن، اون رو با سیم محکم میبندن و بعد از اون به نفت آغشته میکنن و آتیش میزنن. اسم این توپ آتشین «پولکه» هست.
🤔 اما این کار چه معنایی داره؟!گفته شده که مختار ثقفی در شب شروع قیام خودش به یارانش دستور داد که بر بام خانه هاشون آتیش روشن کنن و به این وسیله شروع قیام رو به هم دیگه اطلاع بدن.
⚔پولکه گردانی نمادی از قیام مختار هست. نمادی که مردم میخوان به وسیله اون بگن همچنان مثل مختار و یارانش آماده نبرد با دشمنان اهل بیت هستن.
🔥 بچهها من واقعا از دیدن این مراسم لذت بردم. شاید زیبا ترین قسمتش روش چرخوندن پولکه توسط پوله گردانها باشه. نگاه کنید چطور پولکه ها رو در دل تاریکی به حرکت در میارن؟! انگار میخوان با این کار به جنگ تاریکی شب برن با نور و روشنایی آتیش ظلمت و تاریکی رو شکست بدن!
#ملت_امام_حسین#آذربایجان#عجبشیر#مراسم_پولکه_گردانی
۱۹:۱۶
بازارسال شده از پایه ششم سما (انشا) ۱۴۰۳
💠 پولکه گردانی(آذربایجان)
🏴 یکی از حیرت انگیز ترین آیینهای محرم در ایران عزیز! 😍
☄ در این مراسم که بیشتر در شهرستان عجبشیر برپا میشه، مردم با استفاده از پارچه یک توپ نسبتا بزرگ درست میکنن، اون رو با سیم محکم میبندن و بعد از اون به نفت آغشته میکنن و آتیش میزنن. اسم این توپ آتشین «پولکه» هست.
🤔 اما این کار چه معنایی داره؟!گفته شده که مختار ثقفی در شب شروع قیام خودش به یارانش دستور داد که بر بام خانه هاشون آتیش روشن کنن و به این وسیله شروع قیام رو به هم دیگه اطلاع بدن.
⚔پولکه گردانی نمادی از قیام مختار هست. نمادی که مردم میخوان به وسیله اون بگن همچنان مثل مختار و یارانش آماده نبرد با دشمنان اهل بیت هستن.
🔥 بچهها من واقعا از دیدن این مراسم لذت بردم. شاید زیبا ترین قسمتش روش چرخوندن پولکه توسط پوله گردانها باشه. نگاه کنید چطور پولکه ها رو در دل تاریکی به حرکت در میارن؟! انگار میخوان با این کار به جنگ تاریکی شب برن با نور و روشنایی آتیش ظلمت و تاریکی رو شکست بدن!
#ملت_امام_حسین#آذربایجان#عجبشیر#مراسم_پولکه_گردانی
🏴 یکی از حیرت انگیز ترین آیینهای محرم در ایران عزیز! 😍
☄ در این مراسم که بیشتر در شهرستان عجبشیر برپا میشه، مردم با استفاده از پارچه یک توپ نسبتا بزرگ درست میکنن، اون رو با سیم محکم میبندن و بعد از اون به نفت آغشته میکنن و آتیش میزنن. اسم این توپ آتشین «پولکه» هست.
🤔 اما این کار چه معنایی داره؟!گفته شده که مختار ثقفی در شب شروع قیام خودش به یارانش دستور داد که بر بام خانه هاشون آتیش روشن کنن و به این وسیله شروع قیام رو به هم دیگه اطلاع بدن.
⚔پولکه گردانی نمادی از قیام مختار هست. نمادی که مردم میخوان به وسیله اون بگن همچنان مثل مختار و یارانش آماده نبرد با دشمنان اهل بیت هستن.
🔥 بچهها من واقعا از دیدن این مراسم لذت بردم. شاید زیبا ترین قسمتش روش چرخوندن پولکه توسط پوله گردانها باشه. نگاه کنید چطور پولکه ها رو در دل تاریکی به حرکت در میارن؟! انگار میخوان با این کار به جنگ تاریکی شب برن با نور و روشنایی آتیش ظلمت و تاریکی رو شکست بدن!
#ملت_امام_حسین#آذربایجان#عجبشیر#مراسم_پولکه_گردانی
۱۹:۲۴
۴ مرداد
بسم الله الرحمن الرحیم
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
هیأت قاسم ابن الحسن علیه السلام (هیأت خانوادگی ادبستان انشاء)
▫️ سخنران: حجتالاسلام محسن قنبریان
▫️ مداح: حاج محمد پورعباسیان
زمان: پنجشنبه مورخ ۱۱ مرداد ماه؛ بعد از نماز مغرب و عشاء
مکان: زعفرانیه، خیابان فلاحی، تقاطع آصف، پلاک ۱۲، ادبستان پسرانه انشاء (سما)
برای مشارکت در نذورات هیأت، مبالغ خود را به شماره کارت ذیل واریز نمایید.6037997228276672به نام سید علی متولی امامی
#ائتلاف_انسجام#مؤسسه_علم_سیاست_اشراق#مرکز_تعلیم_و_تربیت_عهد#ادبستان_پسرانه_انشا
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
هیأت قاسم ابن الحسن علیه السلام (هیأت خانوادگی ادبستان انشاء)
▫️ سخنران: حجتالاسلام محسن قنبریان
▫️ مداح: حاج محمد پورعباسیان
زمان: پنجشنبه مورخ ۱۱ مرداد ماه؛ بعد از نماز مغرب و عشاء
مکان: زعفرانیه، خیابان فلاحی، تقاطع آصف، پلاک ۱۲، ادبستان پسرانه انشاء (سما)
برای مشارکت در نذورات هیأت، مبالغ خود را به شماره کارت ذیل واریز نمایید.6037997228276672به نام سید علی متولی امامی
#ائتلاف_انسجام#مؤسسه_علم_سیاست_اشراق#مرکز_تعلیم_و_تربیت_عهد#ادبستان_پسرانه_انشا
۱۰:۱۳
💠 کرب زنی(گیلان و مازندران)
سلام به روی ماه همگی و عزاداری هاتون قبول.☺️✋🏼
🌳 وقتش هست که با استان های آذری زبان خداحافظی کنیم و به شمال سرسبز بریم. یعنی استانهای گیلان و مازنداران. 😍
🏴 در این دو استان یک سنت بسیار زیبا وجود داره به اسم کرب زنی.
🔹 گویا آیین کربزنی اولین بار در شهر لاهیجان و در محلهای به نام شعربافان به وجود اومده.
🔹 کرب ، در زبان گیلکی در واقع به معنای غم و غصه هست. اما در آیین کرب زنی منظور از کرب، دو تا قطعه چوب هست که به اندازه کف دست تراشده شدن.
🔹عزادارها در کف هر دستشون یک کرب دارن که با آهنگ نوحهای که خونده میشه دو کرب رو به هم میکوبن.
❓اما چرا مردم برای عزاداری از کرب استفاده میکنن؟ 🤔
✅ جواب کرب زنها به این سوال خیلی زیباست! اونها میگن صدایی که از کرب بلند میشه نماد ناله چوب و سنگ و همه مخلوقات خداست که در غم حسین(ع) و یارانش به سوگ نشستن. 🖤🖤🖤
#کربزنی#گیلان#مازندران#ملت_امام_حسین
سلام به روی ماه همگی و عزاداری هاتون قبول.☺️✋🏼
🌳 وقتش هست که با استان های آذری زبان خداحافظی کنیم و به شمال سرسبز بریم. یعنی استانهای گیلان و مازنداران. 😍
🏴 در این دو استان یک سنت بسیار زیبا وجود داره به اسم کرب زنی.
🔹 گویا آیین کربزنی اولین بار در شهر لاهیجان و در محلهای به نام شعربافان به وجود اومده.
🔹 کرب ، در زبان گیلکی در واقع به معنای غم و غصه هست. اما در آیین کرب زنی منظور از کرب، دو تا قطعه چوب هست که به اندازه کف دست تراشده شدن.
🔹عزادارها در کف هر دستشون یک کرب دارن که با آهنگ نوحهای که خونده میشه دو کرب رو به هم میکوبن.
❓اما چرا مردم برای عزاداری از کرب استفاده میکنن؟ 🤔
✅ جواب کرب زنها به این سوال خیلی زیباست! اونها میگن صدایی که از کرب بلند میشه نماد ناله چوب و سنگ و همه مخلوقات خداست که در غم حسین(ع) و یارانش به سوگ نشستن. 🖤🖤🖤
#کربزنی#گیلان#مازندران#ملت_امام_حسین
۱۸:۴۶
۱۸:۴۶
۵ مرداد
💠 بخشو (بوشهر و خوزستان)
سلام به همگی.☺️✋🏼
🏝 نوبتی هم که باشه نوبت جنوب عزیز هست!❤️
بخشو سبک سینه زنی مخصوص جنوبی هاست.
▪️ هرچند زادگاه بخشو بوشهر هست اما خیلی زود از بوشهر به سایر مناطق جنوبی کشورمون از خوزستان گرفته تا هرمزگان و سیستان انتقال پیدا کرده.
🌅بچهها همه زیبایی بخشو در این هست که مردم جنوب این سبک عزاداری رو از دریا یاد گرفتن.
🔹 به نحوه حلقه زدنشون به دور مداح نگاه کنید! وقتی که یک سنگ دلِ آب رو میشکافه، بر روی آب، چندتایی حلقه درست میشه. مداح که در مرکز دسته قرار میگیره حکم همون سنگ رو داره و سینهزن ها هم حلقههای آبی هستن که دورش شکل گرفتن. حتی عقب و جلو رفتنمداحهاهم نشانی از تلاطم موجهای دریاست.
🌊 اما حتی کار فقط به اینجا هم ختم نمیشه! به لحن خاص مداح در مداحی کردنش دقت کنید!! مداح های جنوبی تلاش میکنن حتی در نحوه خوندنشون هم تلاطم موجهای دریا رو نشون بدن.
#ملت_امام_حسین#بخشو#بوشهر#خوزستان
سلام به همگی.☺️✋🏼
🏝 نوبتی هم که باشه نوبت جنوب عزیز هست!❤️
بخشو سبک سینه زنی مخصوص جنوبی هاست.
▪️ هرچند زادگاه بخشو بوشهر هست اما خیلی زود از بوشهر به سایر مناطق جنوبی کشورمون از خوزستان گرفته تا هرمزگان و سیستان انتقال پیدا کرده.
🌅بچهها همه زیبایی بخشو در این هست که مردم جنوب این سبک عزاداری رو از دریا یاد گرفتن.
🔹 به نحوه حلقه زدنشون به دور مداح نگاه کنید! وقتی که یک سنگ دلِ آب رو میشکافه، بر روی آب، چندتایی حلقه درست میشه. مداح که در مرکز دسته قرار میگیره حکم همون سنگ رو داره و سینهزن ها هم حلقههای آبی هستن که دورش شکل گرفتن. حتی عقب و جلو رفتنمداحهاهم نشانی از تلاطم موجهای دریاست.
🌊 اما حتی کار فقط به اینجا هم ختم نمیشه! به لحن خاص مداح در مداحی کردنش دقت کنید!! مداح های جنوبی تلاش میکنن حتی در نحوه خوندنشون هم تلاطم موجهای دریا رو نشون بدن.
#ملت_امام_حسین#بخشو#بوشهر#خوزستان
۱۶:۳۸
بخشو و سالهای جنگ
در مورد بخشو نکتهای که وجود داره این هست که این سبک زیبا با حمله عراق به خوزستان و شروع جنگ ایران و عراق خیلی در کشورمون شهرت پیدا کرد.
علتش هم حضور فعال مداحهای جنوبی در جبهههای جنگ و محبوب شدن مداحیهای جنوب بین بقیه رزمندههایی بود که از نقاط دیگر ایران به خوزستان رفته بودن.
شاید براتون جالب باشه که بدونید مداحی معروف ممد نبودی از یک مداحی قدیمی جنوبی الگو برداری شده به نام لیلا بگفتا.
حتما گوش بدید. بسیار زیباست.
#ملت_امام_حسین#بخشو#بوشهر#خوزستان
در مورد بخشو نکتهای که وجود داره این هست که این سبک زیبا با حمله عراق به خوزستان و شروع جنگ ایران و عراق خیلی در کشورمون شهرت پیدا کرد.
علتش هم حضور فعال مداحهای جنوبی در جبهههای جنگ و محبوب شدن مداحیهای جنوب بین بقیه رزمندههایی بود که از نقاط دیگر ایران به خوزستان رفته بودن.
شاید براتون جالب باشه که بدونید مداحی معروف ممد نبودی از یک مداحی قدیمی جنوبی الگو برداری شده به نام لیلا بگفتا.
حتما گوش بدید. بسیار زیباست.
#ملت_امام_حسین#بخشو#بوشهر#خوزستان
۱۶:۳۹