عکس پروفایل 『 داستان ترسناک 』

『 داستان ترسناک 』

۲,۹۶۷عضو
thumbnail
#فکتچند سالت بود فهمیدی اگر يك ماهي قرمز را در يك اتاق تاريك قرار دهيد، كم كم رنگش سفيد مي‌شود.@errore404#elf

۱۷:۵۲

thumbnail
فیلم از:سعید والکور
فیلم بعدی رو شما بگید! از کی باشه؟!
چالش۶
#elf

۱۳:۲۰

thumbnail
‌#ویدیو_ترسناک #elf

۱۴:۲۶

thumbnail
#رمانقسمت ده:یکبار برای همیشه
شروع به خواندن اذکار و دعاهای مختلف کرد که مشخص نبود چی میگه صدای پاها ناگهان قطع شد همه به نگاه کردند امیر که کمی شجاعتش از بقیه بیشتر بود رفت سر گوشی آب بده در رو که باز کرد نسیم خنکی به صورتش خورد امیر آب دهان خود را قورت داد و به اطراف نگاه کرد که یکدفعه خشکش زد چون چیزی رو زیر پاهایش لمس می‌کرد وقتی به پایین نگاه کرد دست قطع شده ای دید از ترس جیغ خفه ای زد و خشکش زد ناگهان نجوایی در گوشش شنیده شد "تو هم مال منی....." محمد امیر رو صدا می‌کرد اما امیر انگار خشک شده بود فاطمه هم جیغ های بی امان می‌کشید آقای موسی در یک حرکت امیر رو به سمت خود کشاند و در رو بست امیر بی حال بر زمین افتاد و انگار برای لحظه همه چی تموم شده بود که ناگاه درسی محکم به آن خانه فلزی خورد و باعث فرو رفتگی در آن شد این زود یک انسان عادی یا حیوانی نبود.....
_
ترس و وحشت سراسر این گروه را فرا گرفت همه به آقای موسی نگاه می‌کردند که کاری انجام بدهد آقای موسی گفت خوب گوش کنید این کار هایی که گفتم رو مو به مو انجام باید بدید کوچکترین اشتباه باعث مرگ تمام اعضای گروه هست همه قبول کردند و آقای موسی شروع به گفتن نقشه کرد.....
#elf

۱۴:۴۴

thumbnail
#فکتچند سالت بود فهمیدی به طور متوسط روزانه ۱۲ نوزاد به خانواده های اشتباه داده میشوند!پ.ن:ناراحت کننده نیست؟undefined#elf

۱۲:۳۹

thumbnail
#فکتچند سالت بود فهمیدی مردم کشور کره به طور ژنتیکی مشکل بوی عرق بدن رو ندارن به خاطر نبودن ماده ABCC11 در بدنشونش ، به جز کره ای ها فقط ۲ درصد از مردم دنیا این ویژگی رو دارند#elf

۱۲:۴۱

『 داستان ترسناک 』
undefined #فکت چند سالت بود فهمیدی به طور متوسط روزانه ۱۲ نوزاد به خانواده های اشتباه داده میشوند! پ.ن:ناراحت کننده نیست؟undefined #elf
پیشنهاد به مجله بزنید این پست رودر صورت راه یافتن به مجله پاکت بزرگی تقدیم به شما خواهد شدundefined#elf

۱۳:۲۴

thumbnail
#ارسالیسلام من کیان کریمی هستم ۱۶ ساله از تهران ما یکبار برای تفریح موقعی که ۸ سالم بود رفته بودیم به شیراز .ما آنجا یک هتل ۴.۵ ستاره دیدیم و رفتیم همونجا تا شب را انجا بمونیم.من رفتم حمام و یه دوشی بگیرم که با یه صحنه مواجه شدم . دیدم یه دوربین آنجا است اولش که دیدم اهمیت ندادم و به مامان و بابام نگفتم .ولی شب که خواب بودیم خواهرم تا ۱۲ شب بیدار بود و من خیلی خسته بودم پس ساعت ۸ خوابم برد . فرداش خواهرم بهم گفت صدای قفل در می‌آمد و یکی میخواست از بیرون در را باز کند اما چون در قفل بود نتونست بیاد تو . اولش ترسیدم ولی گفتم داره باهام شوخی میکنه اما این موضوع خیلی رو مخم بود تصمیم گرفتم شب را بیدار بمانم ومن تا ساعت ۱۱و نیم بیدار ماندم .داشت خوابم می‌برد که یهو صدای قفل در آمد. سریع بابام را بیدار کردم این را بهش گفتم و قضیه دوربین را هم به کل فراموش کردم . این شد که فردا به تهران راه افتادم_اگر این داستان ارسالی اعضا حس ترس رو بهتون القا کرد میتوانید با این ایموجیundefined از این داستان و نویسنده اش حمایت کنید#elf

۱۵:۵۰

بازارسال شده از 『 داستان ترسناک 』
بازارسال شده از 『 داستان ترسناک 』
از طریق این لینک شما هم میتونید داستان ارسالی ترسناکتون رو بفرستید#elf

۱۶:۰۹

thumbnail
#ویدیو_ترسناک گاراژ#elf

۱۶:۱۶

thumbnail
#ویدیو_ترسناک راننده تاکسیundefined#elf

۱۰:۵۸

『 داستان ترسناک 』
undefined #فکت چند سالت بود فهمیدی به طور متوسط روزانه ۱۲ نوزاد به خانواده های اشتباه داده میشوند! پ.ن:ناراحت کننده نیست؟undefined #elf
پیشنهاد به مجله زدید؟بلهundefinedنهundefined#elf

۱۱:۴۹

thumbnail
فیلم از:سعید والکور
فیلم بعدی رو شما بگید! از کی باشه؟!
چالش۷
#elf

۱۸:۲۹

thumbnail
#رمان قسمت یازده:تراژدی پایان ناپذیر
آقای موسی چند تا از نمک ها رو برداشت و در رو باز کرد و به بیرون ریخت و دعا کنان بیرون آمد و امیر و محمد و فاطمه به دنبالش و بعد سریع شروع به دویدن کردند و به مرده شور خانه رسیدند و به ناچار وارد شدند تاریکی دور تا دور آن خانه را گرفته بود چراغی کم نور روشن بود که یکدفعه فاطمه جیغ کشید و به پنجره دستش را دراز کرد بله یک نفر پشت خانه بود همه دست پاچه شده بودند و نمی‌دانستند باید چه کاری انجام بدهند که آقای موسی گفت باید همدیگر رو غسل بدیم به خاطر اینکه آب تنها چیزی است که در جهنم و جایی که اینها آمدند وجود ندارند همه به هم نگاه می‌کردند و دو دلی و شک بینشون افتاد که اما صدای کوبیده شدن در اوضاع را بهم ریخت در با صدایی بلند به صدا در میومد و آقای موسی اینبار با صدای بلندتر حرف هایش را تکرار کرد و گفت اگر این کار را نکنیم زندگی ما در خطر بزرگی می‌افتد لحظات سختی بود آیا آنها میتوانستند تصمیم درستی را بگیرند یا تا همیشه در تاریکی فرو می رفتند؟......
@errore404#elf

۱۲:۵۷

تگم شد ۴۰۰ تایی مبارکundefinedundefined....#elf

۱۳:۱۸

thumbnail
#فکتمیدونستی که در روانشناسی اصطلاحی وجود داره به نام touch starved به معنای گرسنگی پوست به حالتی گفته میشه که احتیاج داریم یه نفر بغلمون کنه، چون باعث میشه استرس و اضطرابمون کاهش پیدا کنه و حس کنیم تنها نیستیم؟#elf

۱۵:۴۳

thumbnail
#فکتمیدونستی که افراد متاهل خواب REM طولانی تری نسبت به مجردها دارن که این نوع خواب باعث بهبود عملکرد حافظه میشه، احساسات و ساعت زیستی بدن رو هم تنظیم میکنه
و هرچه مدت خواب REM کمتر باشه احتمال افزایش مرگ بیشتره و مشکلات احساسی بیشتری هم برای افراد ایجاد میشه.
#elf

۱۵:۴۵

thumbnail
فیلم از:سعید والکور
فیلم بعدی رو شما بگید! از کی باشه؟!
چالش۸
#elf

۵:۰۶

thumbnail
#ویدیو_ترسناک#elf

۶:۵۸